جمعه 14 ارديبهشت 1403 - 22 شوال 1445 - 3 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
دروس عقائد (آيت الله مصباح يزدي)
>
جلسه 1
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على سيد الانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابى القاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين لا سيما بقية الله فى الارضين(عجّ الله تعالى فرجه) و جعلنا من اعوانه و انصاره.
اهميت بحث پيرامون عقايد
موضوع بحث همانطور كه برادران اطلاع دارند موضوع اين بحث عقائد اسلامى است. اهميت درس عقائد احتياج به توضيح ندارد. همه مىدانيم كه غايت هر دينى بخصوص دين مقدس اسلام، عقايدى است كه بايست در دلهاى پيروان اين دين راسخ و پابرجا باشد و آن چنان روشن مورد ايمان و توجه قرار بگيرد كه اثر خودش را در زندگى انسان، هم در زندگى فردى و هم در زندگى اجتماعى ببخشد. از نخستين قرنهاى ظهور اسلام علماى بزرگ و به خصوص علماى شيعه، اهتمام به مسائل عقايد داشتند و كتابهايى در سطرهاى مختلف با شيوههاى گوناگون در اين زمينهها تدوين كردند و كيفيت طرح مسائل و روش اثبات آنها بستگى به محيط و شرايط زمانىاى بوده كه آن علما و بزرگان در آن عصر و در آن منطقه زندگى مىكردند. طبعاً در هر زمانى هر گونه شبههاى بيشتر رواج داشته يا هر مذهب باطلى كه بيشتر در آن منطقه مسلماننشين شيوع داشته، بيشتر مورد توجه قرار مىگرفته و مسائلى متناسب با آنها و در ردّ آن عقايد مطرح مىشده و چون دانشمندان شيعه به خصوص در قرنهاى اول اسلام تا قرن هفتم هشتم، در همه مناطق مواجه با دانشمندان اهل تسنن و طوائف مختلف اشعرى و معتزلى بودند، مباحث را به شيوهاى مطرح مىكردند كه پاسخگوى شبهههاى آن طوايف باشد و به همين جهت در كتب عقايد و كلام ما بحث امامت جايگاه ويژهاى دارد و قسمت مهمى از كتابهاى عقايد را اين بخش به خودش اختصاص مىدهد.
به هر حال در همه زمانها كمو بيش به مسأله عقايد اهتمام داده مىشده و مخصوصاً از زمان خواجه نصير الدين طوسى(ره) كه كتاب تجريد الاعتقاد را در علم كلام نوشت كه هم به واسطه وجازت و اتقان مطالب و حسن تنظيم، و هم به خاطر شخصيت علمىاى كه خواجه در
جهان اسلام بين طوايف شيعه و سنى داشت، اين كتاب رواج پيدا كرد و شروح زيادى بر آن نوشته شد، كه شايد در عالم اسلام هيچ كتابى به اين اندازه مورد توجه علما و بزرگان واقع نشده باشد و اين اندازه شروح زياد و دقيق و علمى بر آن نوشته نشدهباشد. از آن به بعد شيوه مباحث كلامى در آن صورتى كه خواجه طرح كرده بود مطرح مىشد و كتابهاى كلامى هم در اطراف همان مسائل دور مىزد.
زيانهاى عدم توجه به اهميت بحث عقايد در دهههاى اخير
ولى متأسفانه در عصر اخير مسائل اعتقادى جايگاه خودش را در حوزههاى علميه از دست داد، و به خصوص در پنجاه سال گذشته در حوزههاى علميه آن چنان كه مىبايست، به اين مسأله توجه نشد. بررسى علل اين نارسايىها خارج از بحث ماست، ولى به هر حال آن چه واقع شد اين بود. اين كمبود زيانهاى جبران ناپذيرى براى ملت اسلام داشته و هنوز هم دارد. متأسفانه به اين زيانها هم درست توجه نشده و باز هم آنچنان كه مىبايست مورد توجه قرار نمىگيرد. فقط به يكى از زيانها اشاره مىكنم، برادران ديگر از اين مجمل حديث مفصل بخوانند.
يكى از بزرگترين زيانهايى كه در عصر اخير متوجه جامعه اسلامى در اثر ضعف مسائل اعتقادى شد، همين انحرافهاى فكرى و عقيدتى بود كه علاوه بر اين كه بسيارى از جوانهاى ما را به الحاد و ماترياليسم كشانيد، بسيارى از كسانى كه علاقه به اسلام هم داشتند، دچار انحطاط و انحراف شدند و آن خطرهايى را بوجود آوردند كه بايد بزرگترين خطر در عصر اخير براى عالم اسلام به حساب آورد. بگذريم.
انتظار مىرفت كه بعد از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى حوزههاى علميه به اين نياز بيشتر توجه كنند و در صدد رفع اين كمبود بربيايند. متأسفانه از يك سو دشمنان اسلام آن كسانى را كه صلاحيت برنامه ريزى و رسيدگى به اين مسائل را داشتند، مثل مرحوم استاد شهيد مطهرى(ره) آنها را از دست ما گرفت. از سوى ديگر كسانى كه باقى مانده بودند، به خاطر ضرورتهايى كه در جامعه بعد از انقلاب وجود داشت، به دستگاههاى اجرايى و قضايى و تقنينى كشانده شدند و از انجام وظايفى كه در حوزه به عهده داشتند باز ماندند. البته آنها هم ضرورتهايى بود كه مىبايست تأمين بشود، ولى به هر حال اين ضايعه را هم براى حوزه داشت. خوشبختانه بعد از هشت سال شوراى محترم مديريت حوزه به اين ضعف توجه فرمودند و در حد امكان و با توجه
به مشكلات و شرايط خاصى كه بوده، درسى را هفتهاى يك ساعت در نظر گرفتهاند كه برادران شركت بفرمايند.
چون من حدس قوى مىزنم كه در ذهن برادران اشكالاتى، سؤالاتى پيرامون اين درس باشد، قبلاً خودم عذر اينها را عرض مىكنم تا اين كه با توجه به اين كمبودها از همين يك ساعت در هفته هم قدردانى بشود و سعى بكنيم كه در حد ممكن بهرهبردارى بكنيم. يك حساب سرانگشتى مىتوانيم انجام بدهيم كه معمولاً افرادى كه وارد حوزه مىشوند، از ادبيات شروع مىكنند تا پايان سطوح عالى و حدود ده سال طول مىكشد، و هر سال دست كم پانصد جلسه درس دارند. حداقل سالى پانصد ساعت صرف حضور در جلسه درس مىكنند، دو برابرش هم براى مطالعه و مباحثهاش است. مجموعاً در طول ده سال لااقل ما پنج هزار ساعت درس مىخوانيم تا كفايه را تمام كنيم. از اين پنج هزار ساعت حدود چهار هزار ساعتش صرف فقه و اصول مىشود و اندكى بيش از هزار ساعتش صرف ادبيات و منطق و معانى بيان. اين حساب درس ماست، و تازه طلبهاى كه درسهاى كفايه و مكاسب را تمام كرده، هنوز در فقه به جايگاهى كه مىبايست برسد نرسيده است. در كنار اين برنامه چهار هزار ساعتى كه مربوط به فروع دين است بيست ساعت يا حداكثر در دو سال، چهل ساعت براى اصول عقايد در نظر گرفته بشود. هفتهاى يك ساعت معمولاً بيست هفته بيشتر در سال درس خوانده نمىشود، در اين شرايطى كه ما هستيم. سالى مىشود بيست جلسه، دو سالش را كه در نظر گرفتهاند، دو تا بيست ساعت مىشود چهل ساعت. شما چهل ساعت را با چهار هزار ساعتى كه صرف فقه و اصول مىشود بسنجيد. در حدود يك صدم وقتى است كه صرف فقه و اصول مىشود. طبعاً از چنين برنامهاى نمىشود انتظار داشت كه تمام نيازهاى ما را در زمينه اصول عقايد تأمين بكند. اقلاً براى اصول عقايد يك چهارم مسائل فروع دين مىبايست در نظر گرفته بشود. مخصوصاً با توجه به اين كه بعد از اين كه سطح تمام شد، معمولاً فضلا در حدود ده سال ديگر هم به خارج فقه و اصول مىپردازند كه آن هم پنج هزار ساعت ديگر اضافه مىشود كه اگر آن را هم حساب بكنيم ده هزار ساعت درس يك طرف براى فقه و اصول، چهل ساعت درس براى اصول عقايدكه هيچ نسبت قابل قبولى نيست. البته باز هم بايد متشكر باشيم كه به هر حال همين اندازهاش را هم در برنامه در نظر گرفتهاند. بالاخره چهل ساعت هم در مقابل صفر عددى است، ولى اين را عرض مىكنم كه نبايد انتظار داشته باشيم كه ما با اين
چهل ساعتى كه در دو سال صرف درس عقايد مىشود نيازهاى ما تأمين بشود. بايد برادران تلاش كنند از اوقات تعطيلى كه دارند براى تكميل اين مباحث، مطالعاتشان را توسعه بدهند، مباحثاتى بگذارند. اگر درس نيست، اقلاً كتابهايى كه مىتوانند، مطالعه كنند، مباحثه كنند، مشكلاتشان را از اساتيد بپرسند تا يك حدى اين نياز تأمين بشود.
نبود كتاب مطلوب و كلاس متناسب در مورد عقايد
مشكل دوم ما نداشتن كتاب مطلوب است. من از كتاب تجريد و شرح تجريد خيلى تعريف كردم و بيش از اين هم تعريفى است. اما اين مباحث همانطور كه اشاره كردم بر اساس نيازهايى بود كه در حدود شش هفت قرن قبل جامعه اسلامى داشت. و امروز ما در زمنيه مسائل اعتقادى نيازهاى جديدى در مقابل مكتبهاى الحادى جديد داريم كه پاسخش را در كتاب شرح تجريد نمىتوانيم پيدا كنيم. براى رفع اين نيازها بايد كتابهاى جديد نوشته بشود، خواجههاى ديگرى مىبايست در حوزه بوجود بيايند و كتابهاى جديدى بنويسند. بزرگان ديگرى بايد امثال خواجه، متبحر در مسائل اعتقادى پيدا بشوند، زحمت بكشند، تا كتابهايى شبيه آن چه خواجه براى چندين قرن قبل نوشته بود براى اين زمان بنويسند، كه متأسفانه چنين كارى تا به حال نشده است. البته كتابهايى بزرگان، فضلاى حوزه در اين چند سال اخير با توجه به اشكالات موجود نوشتهاند«شكر الله مساعيهم جميعاً» ولى اينها در حدى نيست كه مثل كتاب تجريد، يك كتاب درسى بشود، يعنى براى تدريس در حوزه نوشته نشده است. كتابهاى درسى ويژگىهاى خاصى مىبايست داشته باشد كه اين كتابها ندارند.
در هر حال مشكل دوم ما مسأله، مشكل اول كمبود وقت بود، مشكل دوم نداشتن كتاب. اضافه بفرماييد كه بنده عاجز ناتوانى هم كه قرعه اين كار به نام بنده در آمده، از اين كه بتوانم جزوهاى تهيه كنم عاجز هستم. در اثر تراكم كارهاى زيادى كه برنامهريزى شده و تعهد شده است، قدرت تهيه اين جزوه را كه خدمت آقايان ارائه بدهم ندارم. اين دو تا مشكل، حالا دو تا يا سه تا حساب بكنيد. مشكل بعدى كه ما با آن مواجه هستيماين كه يك درس، آن وقتى نتيجه مطلوب را خواهد داد كه در كادر يك برنامه صحيحى جاى داده شده باشد، مقدماتى كه براى آموختن آن درس لازم است قبلاً فراهم شده باشد، محصلينى كه در آن درس شركت مىكنند سطوح فكريشان متقارب باشد، سطح معلوماتشان نزديك به هم باشد، تا اين كه گوينده درس بداند كه سطح
درس را چگونه انتخاب كند، مباحث را چگونه تنظيم كند، سطح استدلال را به چه پايهاى بريزد كه براى همه مفيد باشد. طبعاً در اين جمع انبوهى كه از برادران عزيز بنده مشاهده مىكنم كسانى هستند كه تحصيلات بسيار خوبى دارند. در زمينه مسائل اعتقادى فلسفى كار كردهاند، كسانى هم هستند كه در آن حد نيستند. اگر مطالب در سطح نازلى گفته بشود، آن كسانى كه مطالعاتى دارند، زحماتى كشيدهاند، دركشان در سطح عالى است، براى آنها قابل استفاده نخواهد بود و اگر در سطح بالاتر و با عمق گفته بشود، مطالب پيچيده مطرح بشود، براى كسانى كه هنوز مقدماتش را نياموختهاند مفيد نخواهد بود. البته حدس بنده اين است كه به واسطه همين ناهماهنگىاى كه در بين برادران وجود دارد، اين انبوه جمعيت باقى نخواهد ماند. خواه ناخواه يك سطحى براى درس انتخاب خواهد شد، همان كسانى كه متناسب با آن سطح هستند باقى مىمانند، يا آنهايى كه برايشان سنگين است يا آنهايى كه برايشان خيلى ساده است، ديگر برايشان مفيد نخواهد بود. ولى به هر حال يك مشكلى است، ناچاريم ما كه در درس، سطحى را در نظر بگيريم كه نسبتاً سطح متوسطى باشد، نه آنقدر نازل باشد كه براى اكثريت برادرها لغو باشد و نه آن قدر سنگين و عميق باشد كه اكثريت از آن بىبهره باشند.
بنابراين اگر گاهى مطالبى مطرح مىشود كه براى بسيارى از آقايان پيش پا افتاده است، بعداً به ما اعتراض نكنند، چارهاى غير از اين نداريم. و همينطور اگر گاهى يك مطالب عميقى مطرح شد كه بعضى از برادرها به آسانى نمىتوانند آنها را هضم كنند و احتياج به تأمل بيشتر و مطالعه بيشتر دارد، باز به ما اشكال نكنند كه چرامطالب را پيچيده گفتيد. به هر حال چارهاى نيست، يك مقدارى بايد اين اختلافات را در نظر گرفت كه بعضى مطالب به گونهاى باشد كه اكثريت بتوانند از اين مباحثى كه عرض كردم، مجموعاً در سال بيست ساعت مىشود، يك بهره متناسب گرفته بشود.
قبل از شروع درس، مباحثى كه در نظر گرفته شده، طبعاً در هر علمى كه آدم وارد مىشود يك مقدماتى را بايد مورد توجه قرار بدهد. اولين چيزى كه ما با آن مواجه هستيم و در هر علمى تقدم دارد بر همه مباحث ديگر، توضيح اصطلاحات اوليه است، يا مبادى تصورى آن علم. وقتى ما مىگوييم اصول عقايد يا اصول دين يا اعتقادات اسلامى اينها را مطرح مىكنيم، منظورمان چگونه مسائلى است؟ اصلاً اصول دين چيست؟ به چه ملاكى به آن اصول گفته مىشود؟ اين اصطلاح از
كجا در آمده است؟ ضابطهاش چيست؟ اصول دين با اصول مذهب چه فرقى دارد؟ اين مفاهيم شايد خيلى ساده باشد به نظر آقايان، و همين طور هم هست، ولى متأسفانه در همين مباحث خيلى ساده اشكالاتى پديد آمده، كه متأسفانهدر حوزه هم گاهى مطرح مىشود و پاسخ روشنى ندارد. نه پاسخ ندارد، يعنى پاسخش مطرح نمىشود به آن صورت. ما از بچگى مكتب كه مىرفتيم و قبل از مكتب هم پدر و مادرمان به ما تعليم كردند كه اصول دين پنج تا است؛ اول توحيد، دوم عدل، سوم نبوت، تا آخر. بعد هم مثلاً در مدرسه كه مىرفتيم مىگفتند: اصول دين و مذهب. سه تايش اصول دين است، دو تايش هم اصول مذهب. اولين اختلافى كه در اين اصطلاح به چشممان مىخورداين است كه، آيا اينها همهاش اصول دين است؟ يا سه تايش اصول دين است و دو تايش اصول مذهب؟ بعدها يك مسائلى مطرح شده كه شايد اواخر هم، در حوزه، گوشه و كنار گفته مىشود كه اصلاً مسأله امامت و ولايت و اينها جزء اصول دين نيست، جزء اصول مذهب هم نيست، اينها جزء فروع دين است.
اصول دين، اصول الدين و اصول مذهب
سؤال مىشود كه واقعاً اصول دين چيست؟ اين ملاكش چيست؟ نصّى داريم بر اين كه اصول دين چند تا است؟ اين از كجا اين اصطلاح در آمده است و بالاخره چه بايد بگوييم؟ و آن حرفى كه از بچگى ما از پدر و مادر شنيده بوديم و بعد هم در مدارس و كتابها خوانديم، اين مثل اينكه دارد پايهاش شل مىشود. آخر اين ريشهاش چيست؟ به چه ملاكى ما مىگوييم كه اصول دين هست يا نيست؟
اين حالا چون اصطلاحات است، خيلى بحث را نمىخواهيم گسترش بدهيم، اما گاهى واژه اصول را در مقابل فروع به كار مىبريم. هر دينى دست كم از دو بخش تشكيل مىشود؛ يك سلسله مسائل اعتقادى كه آدم بايد باور كند در دلش، مستقيماً ارتباط با عمل ندارد. مثل اعتقاد به اين كه خدا هست، روز قيامت هست، پيغمبر هست، امام هست، اعتقاد به يك سلسله حرفها، واقعيتها، وقايع كه دنبال مىشود، يك سلسله مسائل عملىاى كه مطرح مىشودمثل اينكه حالا كه خدا هست، پس بايد او را عبادت كرد، بايد نماز خواند، بايد فرمانهاى او را اطاعت كرد، اينها مىشود مربوط به فروع. پس گاهى ما دين را به دو بخش كه تقسيم مىكنيم؛ اصول به معناى اعتقادات قلبى است و فروع به معناى احكام عملى است. چيزى شبيه آن چه امروز به نام جهان بينى
و ايدئولوژى مطرح مىشود، كه جهان بينى ناظر به حرفهاست و ايدئولوژى ناظر به بايدها و احكام عملى. به اين معنا همه اعتقادات حقه روى اصول است، هر چه ما مىبايد به آن اعتقاد داشته باشيم و واقعيت دارد، جزء اصول است، يعنى آن چه فروع نيست، آن چه مىبايد به آن اعتقاد داشت؛ اعتقاد به عالم قبر، برزخ، قيامت، صراط، نكير و منكر، عرض كنم كه به چيزهاى ديگرى از اين قبيل، همه مىشود جزء اصول، يعنى اينها ربطى به عمل ندارد. با اين كه غير مستقيم ممكن است در عمل اثر بگذارد اين اعتقادات، اما محتواى اين اعتقاد، بايد چنين كرد يا نبايد چنين كرد نيست. محتوايش اين است كه يك واقعيتى وجود دارد يا وجود خواهد يافت. قيامت وجود خواهد يافت، خدا وجود دارد، يا وجود داشته است و به يك مقامى ما بايد او را بپذيريم، مثل وجود پيامبر و امام به عنوان نبوت و امامت واقعيتى است كه بايد معتقد باشيم.
طبق اين اعتقاد، همه اعتقادات مىشود اصول، اما ديگر اصول اعتقادات نمىگوييمبلكه مىگوييم: اصول دين. در مقابل فروع دين. اينها منحصر به دو تا، سه تا، چهار تا هم نيست. دهها اعتقاد است كه حق است و در دين ثابت است، چون جزء فروع دين نيست، مىگوييم اينها اصول دين است.
گاهى هم نه، در ميان اين عقايد بعضى ريشهاىتر و اساسىتر هستند و اينها پايه ساير عقايد را تشكيل مىدهند. اينجاست كه مىگوييم: اصول اعتقادات. مجموع آن اصول، به آن اصطلاح اولى مىشود همه اعتقادات، اصطلاح دوم يعنى اعتقادات اصلىتر، اساسىتر، ريشهاىتر كه اينها خودش مبنا مىشود براى يك سلسله اعتقادات ديگرى، طبق اين اصطلاح ما چند تا از اعتقادات را جدا مىكنيم، اينها مىشود اصول. چند تاست اينها؟ نصّى ما بر اين كه اعتقادات اصلى، اساسىترين اعتقادات چند تااست نداريم. اين اصطلاحى است كه علماى كلام آن را قرار دادهاند. ما نه هيچ آيهاى داريم كه اصول دين چند تااست، نه هيچ روايت معتبرى به اين تعبير داريم كه اصول دين چند تا است.
«بنى الاسلام على كذا» داريم، يا چيزها، روايات ديگرى كه شهادت به توحيد و شهادت به رسالت براى پذيرفته شدن اسلام معتبر است، از اين قبيل داريم، اما اين اصطلاح كه اصول دين چند تاست، در هيچ روايتى نداريم. و گاهى چيزهايى به نام اصول ناميده شده كه جزء اعتقادات نيست. به هر حال اين اصطلاحات يكى از اصطلاحات
علماى كلام است كه يك سلسله عقايد را كه از ضرورىترين عقايد و ريشهاىترين عقايد بوده، اينها را به عنوان اصول مطرح كردهاند كه وقتى انسان اينها را پذيرفت، ساير اعتقادات هم بر اساس اينها اثبات مىشود. ممكن است كسى اعتقاد به وجود خدا را يك اصل حساب كند. اين اصول عقايدى كه ما داريم، اصول دين كه ما مىگوييم، اولش چيست؟ اولش توحيد. در صورتى كه وحدت يكى از اوصاف خداست. اول بايد خدا اثبات بشود تا بعد سر وحدت و كثرت بحث بشود. ممكن است يك كس ديگرى بگويد: اولين اصل اعتقاد به وجود خداستو دومين اصل، اعتقاد به وحدت خدا، و سومين اصلاعتقاد به عدل خدا، بعد هم اصل ديگرى را مطرح بكنيم، چهارمين اصلاعتقاد به وجود انبيااستو پنجمين اصل اعتقاد به نبى خاتم(ص) و همين طور ساير اعتقادات. همه اينها را مىتوانيم ما جزء اصول دين حساب كنيم و حتى جزء اصول عقايد حساب كنيم. به خاطر اين كه اينها ريشهاىترين عقايد هستند و بسيارى از عقايد ديگر متفرع بر اينها مىشود. بنابراين اگر بگوييم اصول دين پنجتااست، بعد تا عدل و امامت را هم جزء اصول دين به حساب بياوريم، همانطور كه بين شيعه رايج است، اين به هيچ جايى برنمىخورد. اگر شش تا هم حساب كنيم، مثلاً اصل وجود خدا را هم يك اصل ديگرى حساب كنيم، نبوت عامه را هم جداگانه يك اصل ديگرى حساب كنيم، باز به هيچ جا لطمه نمىخورد، فقط خلاف يك اصطلاح است.
بنابرايناين اصطلاحى كه از صدها سال پيش در بين شيعيان معروف بوده، هيچ لزومى ندارد كه ما اين اصطلاح را بهم بزنيم، بگوييم: همان اصول دين پنجتا است، امامت و عدل هم جزء اصول دين است. منتها به نظر ما اينها جزء اصول است. بعضى از طوايف ديگر از مسلمانها اين را قبول ندارند. خيلى چيزهاى ديگرى هم ممكن است بين ما و بين بعضى از طوايف مسلمين مورد اختلاف باشد و مسائل مهمى باشد. نظير اين كه بين نبوت عامه و نبوت خاصه بين ما و بين يهودىها و مسيحىها و زرتشتىها اختلاف است. اصل اين كه خدا انبيايى مبعوث فرموده بين همه اهل كتاب مورد اتفاق است، ولى اين كه تعداد انبيا چندتااست؟ و آخرين پيامبر كه بوده؟ و آيا ظهور كرده يا نه؟ بين طوايف اهل كتاب اختلاف است. پس ما بگوييم اعتقاد به نبى خاتم جزء اصول دين نيست، جزء اصول اسلام است، چون دين كه مىگوييم، شامل دين يهوديت و دين نصرانيت هم مىشود. هيچ لزومى ندارد. ما ديدگاه خودمان را مىگوييم، دينى كه ما مىگوييم يعنى دين حقى است
كه همه مىبايست بپذيرند، ولو كسانى نپذيرفتند. پس اگر مىگوييم اصول دين، امامت و عدل هم جزء اصول دين است، ولو بعضى از طوايف مسلمين قبول ندارند، ولى اينبهجايى لطمه نمىخورد. آنها اشتباه كردهاند، بله، اگر منظور از اصول دين، عبارت باشد از آن اعتقاداتى كه بين همه مسلمين مشترك است، اين همان سه تا خواهد بود؛ توحيد و نبوت و معاد. اما اين يك اصطلاحى است.
بنابراين اسم اين كه چند تا اعتقادات را اسمش اصول دين بگذاريم يا نگذاريم، تابع قرارداد و اصطلاح است. اين، جاى بحث و مناقشه ندارد. ما براى اين كه اصطلاح جديدى دوباره جعل نكنيم، همان اصطلاحى كه صدها سال است بين شيعهها رايج بوده، همان را مىگوييم. مىگوييم: اصول دين پنج تا است؛ توحيد، عدل، نبوت، امامت، معاد. توحيدش هم روشن است، براى اين كه اينها از ريشهاىترين و مهمترين عقايدى هستند كه در سرنوشت انسان مؤثرند. با اين كه دهها عقايد حق ديگر هم ممكن است داشته باشيم، آنها هم طبق اصطلاح ديگرى جزء اصول دين هستند، يعنى فروع دين نيستند. طبق اصطلاح اولى كه عرض كردم.
تا اينجا يك توضيحى راجع به عقايد و اصول عقايد و اصول دين داديم كه منظور روشن باشد، اصول دين به يك معنا همه عقايد است، به يك معنا همين پنجتايى كه معروف است، و منظور ما از اصول عقايد و اصول دين كه در اينجا مطرح مىكنيم، در درجه اول همين پنج عقيده است. البته ضمناً به فروع اينها هم در ضمن بحثها خواهيم پرداخت، همانطور كه علماى اخلاق و بزرگان پرداختهاند. مثلاً بحث از خداى متعال كه مىشود، از صفات ثبوتيه و سلبيهاش هم بحث خواهد شد. اينها هم يك عقايد حقى است، جزء اصول هم هست، جزء اصول دين، يعنى جزء فروع دين نيست. اما اصول عقايد به معناى آن سه تا اعتقاد؟ نه، اينها ديگر جزء اصول عقايد نيست. ولى ما كه اينجا مطرح مىكنيم، مباحث كلىمان همان پنج بحث است. در ضمن عقايد فرعى كه مربوط به هر يك از اين پنج اصل باشد، تا آنجا كه خداى متعال توفيق بدهد مطرح خواهد شد.
ضرورت اصلاح عقيده به حكم عقل
1 - دفع ضرر محتمل
بحثهاى ديگرى را مىشود در مقدمه مطرح كرد كه بعضىهايش براى دستهاى از برادران حاضر خسته كننده است و بعضىها براى
دسته ديگرى، اين است كه آنها را تفصيلاً مورد بحث قرار نمىدهيم. اجمالاً عرض مىكنيم كه مهمترين وظيفهاى كه عقل براى هر انسان عاقل آگاهى قائل است، اين است كه عقايدش را تصحيح كند، ما واجبتر از اين مطلب نداريم. اگر عقل را درست بر كرسى قضاوت بنشانيم و هوا و هوسها و پردههاى اوهام را از جلوى چشم عقل برداريم، خواهيم ديد كه از اين مهمتر عقل حكمى براى انسان ندارد. واجبترين چيزى كه عقل براى ما واجب مىكند، يعنى كشف مىكند اهميتش را، تحقيق درباره اصول عقايد است. اين مطلب را با چندين روش، در طرحهاى مختلف مىشود بيان كرد كه به هر كدام اشارهاى مىكنم، ديگر تفصيلاً وقت آقايان را نمىگيرم.
علماى كلام براى اثبات وجوب تحقيق پيرامون مسائل اعتقادى، به يك قاعده عقلى توجه كردهاند بنام «وجوب دفع ضرر محتمل» بعضى يك قاعده ديگرى به اين اضافه كردهاند و آن وجوب شكر منعماست. اما قاعده اول كه دفع ضرر محتمل باشد، توضيح مىدهند كه هر انسان عاقلى كه احتمال بدهد در يك راهى، در يك جايى، در يك كارى، در يك فكرى، در يك گفتارى خطر مهمى وجود دارد، خودش را از آن خطر حفظ مىكند، حتى اين كه اگر احتمال ضعيف هم باشد. الان كه ما اينجا نشستهايم، اگر يك بچه وارد بشود اينجا، داد بزند كه آقا در خيابان مثلاً سيم برق پاره شده، آقايانى كه مىروند بيرون مواظب باشند كه پايشان را روى سيم برق نگذارند. بچه هم هست و اعتبارى هم به حرفش نيست، اما همه ما وقتى بيرون مىرويم، دقت خواهيم كرد كه اينجا سيمى هست؟ پا روى آن نگذاريم، يك وقت برق نگيردمارا؟ چرا؟ براى اين كه يك ضرر مهمىاست، و دفع ضرر براى انسان به حكم عقل واجب است. اگر چنين كارى را نكند، همه عقلا مذمتش مىكنند. اين توضيح سادهاى است درباره اين قضيه. احتمال اين كه اگر ما اين حرف را نپذيريم، يعنى احتمال نداديم كه مبتلا به آثار وخيمى در دنيا و آخرت بشويم، در اين دنيا مورد عذاب الهى قرار بگيريم، آن طور كه نقل كردهاند كه اقوامى در گذشته به واسطه مخالفت با انبيا و دين حق مبتلا به عذاب شدهاند، لااقل احتمالش كه هست. درست است كه ما هنوز على الفرض نپذيرفتهايم حقانيت قرآن را، و يقين نداريم به محتواى آن، ولى لااقل احتمال آن را كه مىتوانيم بدهيم. دافعى براى اين احتمال وجود ندارد، و به خصوص راجع به عذابهاى اخروى. اين همه انبيا آمدهاند، درراه دين تلاش كردهاند، جان خودشان را به خطر انداختهاند، آيا براى انسان عاقل يك احتمال را هم ايجاد نمىكند كه
راست مىگفتند؟ به اندازه يك بچه هم نبايد به حرف اينها اهميت داد؟اينجا ضرر محتملى هست. در ترك اعتقاد دين حق و ترك گرايش به دين حق، ضرر محتمل وجود دارد. پس براى دفع اين ضرر بايد در مقام تحقيق بربياييم لااقل، و بحث هم سر همين است كه آيا تحقيق درباره دين واجب هست يا نه؟ همان عقلى كه مىگويد: اگر يك بچهاى حتى، گفت: سيم برق پاره شده، شما تحقيق مىكنيد راست است يا نه، در اينجا هم همان عقل به شما مىگويد كه اين همه انبيا آمدهاند در راه دين فداكارى كردهاند، چگونه چنين احتمالى به ذهن شما نمىآيد كه اينها راست بگويند؟ اين يك بيانى است كه علماى كلام براى ضرورت تحقيق در پيرامون دين مطرح كردهاند.
2 - وجوب شكر منعم و ردّ يك شبهه
يكى هم از راه وجوب شكر منعم، كه هر عقلى مىگويد كه: وقتى كه نعمتى به انسان مىدهند، بايد در مقام شكرش بربيايد. ما اين همه نعمتهايى كه داريم، بايد ببينيم آن منعم كيست؟ بايد او را بشناسيم تا در مقام شكر اين نعمت بربياييم. اين هم يك بيان ديگرى است كه بعضى از علماى كلام اضافه كردهاند. البته اگر برادران در يك سطحهاى عالىاى از مباحث عقلى باشند و توجه به بعضى از مسائل دقيق عقلى داشته باشند، درباره اينها ممكن است يك شبههاى به ذهنشان بيايد. فقط من يك اشارهاى مىكنم، چون اگر شبهه را كاملاً بپردازم، آن وقت جوابش را هم بايد دقيقاً عرض كنم، كه ممكن است براى خيلىها خسته كننده باشد. اجمالاً ممكن است به ذهنشان بيايديا كسانى شنيده باشند كه احكام عقل عملى، اينها اعتبارى است. ما مىگوييم وجوب شكر منعم، اين حكم عقل عملى است، و اينها از احكامى كه ضرورى باشد نيستبلكه احكام ارزشى استو اينها فاقد اعتبار است. چنين مباحثى كمو بيش در فلسفه امروز مطرح است.
جواب اجمالىاش اين است كه اين احكام به آن معناى اعتبارى كه حاجت واقعى نداشته باشد، نيست. اعتبارات مختلف است؛ يك سلسله احكام اعتبارى و ارزشى هست كه بر پايه حقايقى استوار است. ولى يك سلسله اعتباراتى هست كه تابع قرارداد است، بعد هم ممكن است تغيير بكند. فرض كنيد اعتبار اين كه بايد رانندهها از سمت راست حركت كنند، اين تابع يك قراردادى است. در يك جاى ديگرى ممكن است قرارداد كنند كه از يك سمت ديگرى حركت كنند، كما اين كه هست، اين تابع قرارداد است. اما اعتبارات عقلى محض، آن چه در
اصول به نام مستقلات عقليه ناميده مىشود، يا در علم كلام به نام احكام بديهى عقل ناميده مىشود، اينها مبتنى بر يك سلسله واقعياتى است كه تابع قرارداد نيست و يكى از اينها هم همين وجوب احتراز از ضرر محتمل و وجوب شكر منعماست. اين جواب اجمالىاش، البته تفصيلىاش بايد يك سلسله مباحثى درباره شناختشناسى، درباره فلسفه اخلاق و فلسفه احكام عملى عقل مطرح كرد، كه ما را از اين مباحث دور مىكند و طبعاً در اينجا نمىتوانيم به آن بپردازيم.
3 - انسانيت انسان وابسته به ايدئولژى صحيح
اما يك دليل ديگرى مىشود اقامه كرد براى ضرورت تحقيق براى مسائل اعتقادى كه از هر دوى اينها شايد محكمتر باشد، و آن اين است كه انسانيت انسان به اين است كه رفتارش مبتنى بر احكام عقلى باشد. يك مقدمه كوتاهى عرض بكنم؛ همه حيوانات مىدانيد كه فصلشان به اصطلاح منطقى متحرك بالارادة است. جانشين فصل، حساس متحرك بالارادة است. حركت حيوان «بما انه حيوان» حركت ارادى است. اگر يك حركتى ارادى نباشد، آن حيوانى نخواهد بود، يا حركت فيزيكى است، يا حركت مكانيكى است، يا اين كه نباتى است. رشدش حركت نباتى است. حركتى كه بدنش از اين طرف به آن طرف بىاراده خودش برود، حركت مكانيكى استو مربوط به حيوانيت حيوان نيست. آن حركتى مربوط به حيوانيت حيوان است كه از ارادهاش برخيزد، بخواهد كه حركت كند. اگر شما يك حيوانى را سوار يك مثلاً ماشينى بكنيد و ببريد جاى ديگر، حركتى براى اين حيوان حاصل شده است، اما اين حركت حيوانى نيست، اين حركت مكانيكى است. آن حركتى مستند به حيوانيت حيوان است كه از ارادهاش تشكيل شده باشد. بين انواع حيوانات يك نوع حيوان است به اصطلاح منطقى كه ارادهاش ويژگى خاصى دارد. اراده حيوانات برخاسته از غرايزشان است. يك نوع موجود داريم ما در بين موجودات مادى زنده كه ارادهشان تحت تأثير عقل مىتواند باشد. اگر رفتارى از اين موجود سر بزند كه متأثر از آن حكم عقل باشد، آن رفتارى انسانى خواهد بود. اما اگر يك حركت ارادى از انسان سر بزند كه منبعث از غرايز حيوانىاش باشد، آن حركت چه خواهد بود؟ حركت حيوانى.
به همان دليل كه اگر يك حركتى در حيوان پيدا مىشد كه ناشى از نيروى مكانيكى بود، يك كسى تكانش مىداد آن حركت حيوانى نبود، حركت مكانيكى بود، به همان دليل اگر حركتى از يك انسانى سر بزند
كه ناشى از اراده برخاسته از غرايز باشد، اين حركت حيوانى است. براى اين كه يك حركتى انسانى باشد، بايد ناشى از اراده منبعث از عقل باشد، و الا حركتهاى ما از حركتهاى حيوانى خواهد بود. اگر انسانهايى زندگىشان تابع غرايز حيوانى باشد، آنها اسمشان انسان است، ولى واقعيتشان حيوان خواهد بود.
كما اين كه قرآن كريم درباره آنها مىفرمايد: «ان شرّ الدوابّ عند الله الذين كفروا و هم لا يؤمنون»(1) اينها نه تنها انسان نيستند، بلكه بدترين جنبدنگان هستند. در آيه ديگر مىفرمايد: «ان الشرّ الدواب عند الله الصمّ البكم الذين لا يعقلون»(2) اگر انسانى نيروى عقلش را به كار نگيرد، او نه تنها انسان نيست، بدترين جنبدنگان است، و از هر كرمى پستتر است. پس براى اين كه انسانى انسان باشد، يا به تعبير مؤدبانهترى بگوييم: انسانيت بالفعل پيدا كند، بايد رفتارش منبعث از اراده ناشى از عقل باشد. عقل بايد بگويد چه كار بكن. اما عقل چه زمانى مىگويد كه چه كار بكن؟ عقل هنگامى مىتواند به يك موجودى دستور بدهد كه چه كار بكن و چه كار نكن، كه مبدأ و منتهاى آن موجود را بشناسد. بداند اين موجود چيست؟ به كجا مىتواند برسد؟ اگر فرض كنيد كه ما تجربه كرديم، ديديم كه نور براى يك درختى لازم است، عقل مىگويد: آقا اگر مىخواهى اين درخت رشد كند، بايد نور را بتابانيد به آن. همه تجربه كردهايم كه درخت بىآب خشك مىشود، عقل مىگويد: اگر مىخواهى اين درخت رشد كند، بايد آبش بدهيد. اين حكمها از كجا ناشى مىشود، اينكه بايد به اين درخت آب داد؟ باتوجه به اين كه اين درخت، اين نهال مىتواند يك درخت برومند بارورى بشود، براى رسيدن به آن حد رشد و كمال، اينها را نياز دارد. پس بايد اين نيازها تأمين بشود تابه آن حد رشد و كمالش برسد. اما اگر ندانيم رشد و كمال يك موجودى به چيست؟ نمىشود دربارهاش گفت: بايد چنين بكند يا نبايد. براى اين كه عقل درباره خود انسانها حكم صادر بكند كه تو چه بايد بكنى و چه نبايد بكنى، بايد بداند كه رشد انسان به چيست؟ چه كار كه مىكند موجب رشد كمالش مىشود؟ چه كار كه مىكند موجب سقوطش مىشود؟ تا نداند كمال يك انسان به چيست و سقوطش به چه، نمىتواند تحقيقاً بگويد: بايد بكنيد يا نبايد بكنيد.
آن واقعيايتى كه عرض كرديم كه احكام عقل مبتنى بر آن است، اجمالاً در جواب شبهه قبل كه عرض كرديم، اين گونه واقعيتهاست.
عقل بر اين اساس به انسان مىگويد كه تو بايد بروى خدا را بشناسى، براى اين كه بايد بدانى اين انسان چگونه موجودى است، و به چه كمالى مىتواند برسد و اين كمال در چه راهى حاصل مىشود؟ لااقل اين احتمال هست كه كمال انسان در قرب به خدا باشد.و چون اين ارزش از نظر اهميت نامتناهى است و قابل مقايسه با هيچ چيزى نيست، عقل مىگويد: حتماً بايد در اين باره تحقيق كرد. اگر واقعاً كمال انسان در سايه قرب به خدا حاصل مىشود و آن ارزشش قابل مقايسه با هيچ چيزى نيست، و تحمل هرگونه ضررى در راه كسب آن ارزش ارزنده است، شايسته است، پس بايد ببينيم چنين چيزى هست يا نه؟ پس تحقيق درباره اين كه خدايى هست كه كمال انسان در سايه قرب به او حاصل مىشود و بر اساس آن كمال بايدها و نبايدهاى واقعى عقل شكل مىگيرد، ضرورت پيدا مىكند. چرا؟ براى اين كه ما بتوانيم زندگى انسانى داشته باشيم، اگر بخواهيم حيوان نباشيم، بايد رفتار ما مبتنى بر حكم عقل باشد، اگر بخواهيم حكم قطعى عقل را بدست بياوريم، بايد بدانيم كمال ما در چيست؟ براى اين كه بدانيم كمال ما در چيست، بايد خدا را بشناسيم. پس تحقيق درباره خدا از واجبترين تكاليفى است كه از ناحيه عقل به دوش انسان گذاشته مىشود. اگر اين را تحقيق نكند و اين واقعيت را نشناسد، زندگى او پايه و اساسى نخواهد داشت. بايد و نبايدهاى ديگر همه پا در هوا است. تفصيلش بايد در فلسفه اخلاق مورد بررسى قرار بگيرد.
احكام عملى عقلى مبتنى بر شناخت خدا و هدف از زندگى انسان
پس احكام عملى عقل مبتنى بر شناخت واقعيتهايى مربوط به وجود انسان و مبدأ و معاد اوست. تا ندانيم اين موجود از كجا پديد آمده و به كجا مىرسد، تمام احكام عملى عقل بىپايه خواهد بود. برنامه قطعى براى زندگى اين موجود نمىتواند عقل بريزد، در همان حدى كه برايش ميسور است.
پس براى اين كه زندگى انسان انسانى باشد، بايد ما برنامهاى براى رفتارمان داشته باشيم و تابع آن برنامه عقل رفتار كنيم، نه صرف خواسته غرائز. براى اين كه عقل بتواند احكام قطعى براى يك موجودى صادر كند و از جمله خود انسان، مىبايست آغاز و انجام آن موجود را بشناسد، استعدادهايش را بشناسد، بداند اين موجود به كجا مىتواند برسد، بالاترين كمالى كه ممكن است به آن برسد را بشناسدكه مبادا او از بين برود. و دست كم اين احتمال وجود دارد كه خدايى باشد كه انسان
را آفريده و معاد انسان به سوى اوست و كمال انسان در تقرب به اوست. چنين احتمالى لااقل وجود دارد، پس بايد در اين باره تحقيق كرد كه اگر چنين است، پس بايد خدا را شناخت تا بداند آدم كمالش در چيست و حركتش به سوى چه مقصدى است؟ آن وقت بتواند به آن حركت جهت بدهد. تا ما هدف را ندانيم كه چيست، ندانيم كه زندگى ما متوجه كجاست، نمىتوانيم بگوييم از كدام راه برو. بايد هدف را بشناسيم تا بگوييم از اين راه برو كه به سوى آن هدف برسى. وگرنه در طلب كعبه بسوى تركستان خواهيم رفت.
پس احكام عقل آن وقتى قطعيت پيدا مىكند كه هدف زندگى انسان مشخص باشد. بحث و تحقيق درباره هدف زندگى انسان مىبايست جوانب مختلفش بررسى بشود، احتمالاتى كه در اين زمينه است بررسى بشود، تا به نتيجه قطعى برسيم. لااقل اين هم يك احتمال است كه كمال انسان در قرب به خدااست و بدون اين، انسان به كمال شايسته انسانى نخواهد رسيد. پس مقدمتاً بايد خدا را شناخت، تا راه تقرب به او را بشناسيم.
«و الحمد لله رب العالمين»
پرسش
1 - علماى گذشته چگونه در عقايد بحث كردهاند و آيا پاسخگوى نيازهاى نسل حاضر مىتواند باشد؟ چرا؟
2 - اهميت بحث پيرامون مسايل عقيدتى را تبيين كنيد؟
3 - اصول دين و اصول مذهب را توضيح دهيد؟ وجه اشتراكشان در كجاها است؟
4 - ضرورت بررسى عقلى اصول اعتقادات از چند ديدگاه مورد بحث واقع مىشود؟
5 - احكام عملى عقل در ضرورت خداشناسى را تبيين كنيد؟
1) - انفال، آيه 57
2) - انفال، آيه 22
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...