• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم و الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على سيد الانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابى القاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين لا سيما بقية الله فى الارضين(عجّ الله تعالى فرجه) و جعلنا من اعوانه و انصاره.
    اهميت بحث پيرامون عقايد
    موضوع بحث همان‏طور كه برادران اطلاع دارند موضوع اين بحث عقائد اسلامى است. اهميت درس عقائد احتياج به توضيح ندارد. همه مى‏دانيم كه غايت هر دينى بخصوص دين مقدس اسلام، عقايدى است كه بايست در دلهاى پيروان اين دين راسخ و پابرجا باشد و آن چنان روشن مورد ايمان و توجه قرار بگيرد كه اثر خودش را در زندگى انسان، هم در زندگى فردى و هم در زندگى اجتماعى ببخشد. از نخستين قرن‏هاى ظهور اسلام علماى بزرگ و به خصوص علماى شيعه، اهتمام به مسائل عقايد داشتند و كتاب‏هايى در سطرهاى مختلف با شيوه‏هاى گوناگون در اين زمينه‏ها تدوين كردند و كيفيت طرح مسائل و روش اثبات آنها بستگى به محيط و شرايط زمانىاى بوده كه آن علما و بزرگان در آن عصر و در آن منطقه زندگى مى‏كردند. طبعاً در هر زمانى هر گونه شبهه‏اى بيشتر رواج داشته يا هر مذهب باطلى كه بيشتر در آن منطقه مسلمان‏نشين شيوع داشته، بيشتر مورد توجه قرار مى‏گرفته و مسائلى متناسب با آنها و در ردّ آن عقايد مطرح مى‏شده و چون دانشمندان شيعه به خصوص در قرن‏هاى اول اسلام تا قرن هفتم هشتم، در همه مناطق مواجه با دانشمندان اهل تسنن و طوائف مختلف اشعرى و معتزلى بودند، مباحث را به شيوه‏اى مطرح مى‏كردند كه پاسخ‏گوى شبهه‏هاى آن طوايف باشد و به همين جهت در كتب عقايد و كلام ما بحث امامت جايگاه ويژه‏اى دارد و قسمت مهمى از كتابهاى عقايد را اين بخش به خودش اختصاص مى‏دهد.
    به هر حال در همه زمانها كمو بيش به مسأله عقايد اهتمام داده مى‏شده و مخصوصاً از زمان خواجه نصير الدين طوسى(ره) كه كتاب تجريد الاعتقاد را در علم كلام نوشت كه هم به واسطه وجازت و اتقان مطالب و حسن تنظيم، و هم به خاطر شخصيت علمىاى كه خواجه در
    جهان اسلام بين طوايف شيعه و سنى داشت، اين كتاب رواج پيدا كرد و شروح زيادى بر آن نوشته شد، كه شايد در عالم اسلام هيچ كتابى به اين اندازه مورد توجه علما و بزرگان واقع نشده باشد و اين اندازه شروح زياد و دقيق و علمى بر آن نوشته نشدهباشد. از آن به بعد شيوه مباحث كلامى در آن صورتى كه خواجه طرح كرده بود مطرح مى‏شد و كتابهاى كلامى هم در اطراف همان مسائل دور مى‏زد.
    زيانهاى عدم توجه به اهميت بحث عقايد در دهه‏هاى اخير
    ولى متأسفانه در عصر اخير مسائل اعتقادى جايگاه خودش را در حوزه‏هاى علميه از دست داد، و به خصوص در پنجاه سال گذشته در حوزه‏هاى علميه آن چنان كه مى‏بايست، به اين مسأله توجه نشد. بررسى علل اين نارسايىها خارج از بحث ماست، ولى به هر حال آن چه واقع شد اين بود. اين كمبود زيانهاى جبران ناپذيرى براى ملت اسلام داشته و هنوز هم دارد. متأسفانه به اين زيانها هم درست توجه نشده و باز هم آنچنان كه مى‏بايست مورد توجه قرار نمى‏گيرد. فقط به يكى از زيانها اشاره مى‏كنم، برادران ديگر از اين مجمل حديث مفصل بخوانند.
    يكى از بزرگ‏ترين زيانهايى كه در عصر اخير متوجه جامعه اسلامى در اثر ضعف مسائل اعتقادى شد، همين انحراف‏هاى فكرى و عقيدتى بود كه علاوه بر اين كه بسيارى از جوانهاى ما را به الحاد و ماترياليسم كشانيد، بسيارى از كسانى كه علاقه به اسلام هم داشتند، دچار انحطاط و انحراف شدند و آن خطرهايى را بوجود آوردند كه بايد بزرگ‏ترين خطر در عصر اخير براى عالم اسلام به حساب آورد. بگذريم.
    انتظار مى‏رفت كه بعد از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى حوزه‏هاى علميه به اين نياز بيشتر توجه كنند و در صدد رفع اين كمبود بربيايند. متأسفانه از يك سو دشمنان اسلام آن كسانى را كه صلاحيت برنامه ريزى و رسيدگى به اين مسائل را داشتند، مثل مرحوم استاد شهيد مطهرى(ره) آنها را از دست ما گرفت. از سوى ديگر كسانى كه باقى مانده بودند، به خاطر ضرورت‏هايى كه در جامعه بعد از انقلاب وجود داشت، به دستگاه‏هاى اجرايى و قضايى و تقنينى كشانده شدند و از انجام وظايفى كه در حوزه به عهده داشتند باز ماندند. البته آنها هم ضرورتهايى بود كه مى‏بايست تأمين بشود، ولى به هر حال اين ضايعه را هم براى حوزه داشت. خوشبختانه بعد از هشت سال شوراى محترم مديريت حوزه به اين ضعف توجه فرمودند و در حد امكان و با توجه‏
    به مشكلات و شرايط خاصى كه بوده، درسى را هفته‏اى يك ساعت در نظر گرفته‏اند كه برادران شركت بفرمايند.
    چون من حدس قوى مى‏زنم كه در ذهن برادران اشكالاتى، سؤالاتى پيرامون اين درس باشد، قبلاً خودم عذر اين‏ها را عرض مى‏كنم تا اين كه با توجه به اين كمبودها از همين يك ساعت در هفته هم قدردانى بشود و سعى بكنيم كه در حد ممكن بهره‏بردارى بكنيم. يك حساب سرانگشتى مى‏توانيم انجام بدهيم كه معمولاً افرادى كه وارد حوزه مى‏شوند، از ادبيات شروع مى‏كنند تا پايان سطوح عالى و حدود ده سال طول مى‏كشد، و هر سال دست كم پانصد جلسه درس دارند. حداقل سالى پانصد ساعت صرف حضور در جلسه درس مى‏كنند، دو برابرش هم براى مطالعه و مباحثه‏اش است. مجموعاً در طول ده سال لااقل ما پنج هزار ساعت درس مى‏خوانيم تا كفايه را تمام كنيم. از اين پنج هزار ساعت حدود چهار هزار ساعتش صرف فقه و اصول مى‏شود و اندكى بيش از هزار ساعتش صرف ادبيات و منطق و معانى بيان. اين حساب درس ماست، و تازه طلبه‏اى كه درس‏هاى كفايه و مكاسب را تمام كرده، هنوز در فقه به جايگاهى كه مى‏بايست برسد نرسيده است. در كنار اين برنامه چهار هزار ساعتى كه مربوط به فروع دين است بيست ساعت يا حداكثر در دو سال، چهل ساعت براى اصول عقايد در نظر گرفته بشود. هفته‏اى يك ساعت معمولاً بيست هفته بيشتر در سال درس خوانده نمى‏شود، در اين شرايطى كه ما هستيم. سالى مى‏شود بيست جلسه، دو سالش را كه در نظر گرفته‏اند، دو تا بيست ساعت مى‏شود چهل ساعت. شما چهل ساعت را با چهار هزار ساعتى كه صرف فقه و اصول مى‏شود بسنجيد. در حدود يك صدم وقتى است كه صرف فقه و اصول مى‏شود. طبعاً از چنين برنامه‏اى نمى‏شود انتظار داشت كه تمام نيازهاى ما را در زمينه اصول عقايد تأمين بكند. اقلاً براى اصول عقايد يك چهارم مسائل فروع دين مى‏بايست در نظر گرفته بشود. مخصوصاً با توجه به اين كه بعد از اين كه سطح تمام شد، معمولاً فضلا در حدود ده سال ديگر هم به خارج فقه و اصول مى‏پردازند كه آن هم پنج هزار ساعت ديگر اضافه مى‏شود كه اگر آن را هم حساب بكنيم ده هزار ساعت درس يك طرف براى فقه و اصول، چهل ساعت درس براى اصول عقايدكه هيچ نسبت قابل قبولى نيست. البته باز هم بايد متشكر باشيم كه به هر حال همين اندازه‏اش را هم در برنامه در نظر گرفته‏اند. بالاخره چهل ساعت هم در مقابل صفر عددى است، ولى اين را عرض مى‏كنم كه نبايد انتظار داشته باشيم كه ما با اين‏
    چهل ساعتى كه در دو سال صرف درس عقايد مى‏شود نيازهاى ما تأمين بشود. بايد برادران تلاش كنند از اوقات تعطيلى كه دارند براى تكميل اين مباحث، مطالعاتشان را توسعه بدهند، مباحثاتى بگذارند. اگر درس نيست، اقلاً كتابهايى كه مى‏توانند، مطالعه كنند، مباحثه كنند، مشكلاتشان را از اساتيد بپرسند تا يك حدى اين نياز تأمين بشود.
    نبود كتاب مطلوب و كلاس متناسب در مورد عقايد
    مشكل دوم ما نداشتن كتاب مطلوب است. من از كتاب تجريد و شرح تجريد خيلى تعريف كردم و بيش از اين هم تعريفى است. اما اين مباحث همانطور كه اشاره كردم بر اساس نيازهايى بود كه در حدود شش هفت قرن قبل جامعه اسلامى داشت. و امروز ما در زمنيه مسائل اعتقادى نيازهاى جديدى در مقابل مكتب‏هاى الحادى جديد داريم كه پاسخش را در كتاب شرح تجريد نمى‏توانيم پيدا كنيم. براى رفع اين نيازها بايد كتابهاى جديد نوشته بشود، خواجه‏هاى ديگرى مى‏بايست در حوزه بوجود بيايند و كتابهاى جديدى بنويسند. بزرگان ديگرى بايد امثال خواجه، متبحر در مسائل اعتقادى پيدا بشوند، زحمت بكشند، تا كتابهايى شبيه آن چه خواجه براى چندين قرن قبل نوشته بود براى اين زمان بنويسند، كه متأسفانه چنين كارى تا به حال نشده است. البته كتابهايى بزرگان، فضلاى حوزه در اين چند سال اخير با توجه به اشكالات موجود نوشته‏اند«شكر الله مساعيهم جميعاً» ولى اين‏ها در حدى نيست كه مثل كتاب تجريد، يك كتاب درسى بشود، يعنى براى تدريس در حوزه نوشته نشده است. كتابهاى درسى ويژگى‏هاى خاصى مى‏بايست داشته باشد كه اين كتابها ندارند.
    در هر حال مشكل دوم ما مسأله، مشكل اول كمبود وقت بود، مشكل دوم نداشتن كتاب. اضافه بفرماييد كه بنده عاجز ناتوانى هم كه قرعه اين كار به نام بنده در آمده، از اين كه بتوانم جزوه‏اى تهيه كنم عاجز هستم. در اثر تراكم كارهاى زيادى كه برنامه‏ريزى شده و تعهد شده است، قدرت تهيه اين جزوه را كه خدمت آقايان ارائه بدهم ندارم. اين دو تا مشكل، حالا دو تا يا سه تا حساب بكنيد. مشكل بعدى كه ما با آن مواجه هستيماين كه يك درس، آن وقتى نتيجه مطلوب را خواهد داد كه در كادر يك برنامه صحيحى جاى داده شده باشد، مقدماتى كه براى آموختن آن درس لازم است قبلاً فراهم شده باشد، محصلينى كه در آن درس شركت مى‏كنند سطوح فكريشان متقارب باشد، سطح معلوماتشان نزديك به هم باشد، تا اين كه گوينده درس بداند كه سطح‏
    درس را چگونه انتخاب كند، مباحث را چگونه تنظيم كند، سطح استدلال را به چه پايه‏اى بريزد كه براى همه مفيد باشد. طبعاً در اين جمع انبوهى كه از برادران عزيز بنده مشاهده مى‏كنم كسانى هستند كه تحصيلات بسيار خوبى دارند. در زمينه مسائل اعتقادى فلسفى كار كرده‏اند، كسانى هم هستند كه در آن حد نيستند. اگر مطالب در سطح نازلى گفته بشود، آن كسانى كه مطالعاتى دارند، زحماتى كشيده‏اند، دركشان در سطح عالى است، براى آنها قابل استفاده نخواهد بود و اگر در سطح بالاتر و با عمق گفته بشود، مطالب پيچيده مطرح بشود، براى كسانى كه هنوز مقدماتش را نياموخته‏اند مفيد نخواهد بود. البته حدس بنده اين است كه به واسطه همين ناهماهنگى‏اى كه در بين برادران وجود دارد، اين انبوه جمعيت باقى نخواهد ماند. خواه ناخواه يك سطحى براى درس انتخاب خواهد شد، همان كسانى كه متناسب با آن سطح هستند باقى مى‏مانند، يا آنهايى كه برايشان سنگين است يا آنهايى كه برايشان خيلى ساده است، ديگر برايشان مفيد نخواهد بود. ولى به هر حال يك مشكلى است، ناچاريم ما كه در درس، سطحى را در نظر بگيريم كه نسبتاً سطح متوسطى باشد، نه آنقدر نازل باشد كه براى اكثريت برادرها لغو باشد و نه آن قدر سنگين و عميق باشد كه اكثريت از آن بى‏بهره باشند.
    بنابراين اگر گاهى مطالبى مطرح مى‏شود كه براى بسيارى از آقايان پيش پا افتاده است، بعداً به ما اعتراض نكنند، چاره‏اى غير از اين نداريم. و همينطور اگر گاهى يك مطالب عميقى مطرح شد كه بعضى از برادرها به آسانى نمى‏توانند آنها را هضم كنند و احتياج به تأمل بيشتر و مطالعه بيشتر دارد، باز به ما اشكال نكنند كه چرامطالب را پيچيده گفتيد. به هر حال چاره‏اى نيست، يك مقدارى بايد اين اختلافات را در نظر گرفت كه بعضى مطالب به گونه‏اى باشد كه اكثريت بتوانند از اين مباحثى كه عرض كردم، مجموعاً در سال بيست ساعت مى‏شود، يك بهره متناسب گرفته بشود.
    قبل از شروع درس، مباحثى كه در نظر گرفته شده، طبعاً در هر علمى كه آدم وارد مى‏شود يك مقدماتى را بايد مورد توجه قرار بدهد. اولين چيزى كه ما با آن مواجه هستيم و در هر علمى تقدم دارد بر همه مباحث ديگر، توضيح اصطلاحات اوليه است، يا مبادى تصورى آن علم. وقتى ما مى‏گوييم اصول عقايد يا اصول دين يا اعتقادات اسلامى اين‏ها را مطرح مى‏كنيم، منظورمان چگونه مسائلى است؟ اصلاً اصول دين چيست؟ به چه ملاكى به آن اصول گفته مى‏شود؟ اين اصطلاح از
    كجا در آمده است؟ ضابطه‏اش چيست؟ اصول دين با اصول مذهب چه فرقى دارد؟ اين مفاهيم شايد خيلى ساده باشد به نظر آقايان، و همين طور هم هست، ولى متأسفانه در همين مباحث خيلى ساده اشكالاتى پديد آمده، كه متأسفانهدر حوزه هم گاهى مطرح مى‏شود و پاسخ روشنى ندارد. نه پاسخ ندارد، يعنى پاسخش مطرح نمى‏شود به آن صورت. ما از بچگى مكتب كه مى‏رفتيم و قبل از مكتب هم پدر و مادرمان به ما تعليم كردند كه اصول دين پنج تا است؛ اول توحيد، دوم عدل، سوم نبوت، تا آخر. بعد هم مثلاً در مدرسه كه مى‏رفتيم مى‏گفتند: اصول دين و مذهب. سه تايش اصول دين است، دو تايش هم اصول مذهب. اولين اختلافى كه در اين اصطلاح به چشممان مى‏خورداين است كه، آيا اين‏ها همه‏اش اصول دين است؟ يا سه تايش اصول دين است و دو تايش اصول مذهب؟ بعدها يك مسائلى مطرح شده كه شايد اواخر هم، در حوزه، گوشه و كنار گفته مى‏شود كه اصلاً مسأله امامت و ولايت و اين‏ها جزء اصول دين نيست، جزء اصول مذهب هم نيست، اين‏ها جزء فروع دين است.
    اصول دين، اصول الدين و اصول مذهب‏
    سؤال مى‏شود كه واقعاً اصول دين چيست؟ اين ملاكش چيست؟ نصّى داريم بر اين كه اصول دين چند تا است؟ اين از كجا اين اصطلاح در آمده است و بالاخره چه بايد بگوييم؟ و آن حرفى كه از بچگى ما از پدر و مادر شنيده بوديم و بعد هم در مدارس و كتابها خوانديم، اين مثل اينكه دارد پايه‏اش شل مى‏شود. آخر اين ريشه‏اش چيست؟ به چه ملاكى ما مى‏گوييم كه اصول دين هست يا نيست؟
    اين حالا چون اصطلاحات است، خيلى بحث را نمى‏خواهيم گسترش بدهيم، اما گاهى واژه اصول را در مقابل فروع به كار مى‏بريم. هر دينى دست كم از دو بخش تشكيل مى‏شود؛ يك سلسله مسائل اعتقادى كه آدم بايد باور كند در دلش، مستقيماً ارتباط با عمل ندارد. مثل اعتقاد به اين كه خدا هست، روز قيامت هست، پيغمبر هست، امام هست، اعتقاد به يك سلسله حرفها، واقعيت‏ها، وقايع كه دنبال مى‏شود، يك سلسله مسائل عملىاى كه مطرح مى‏شودمثل اينكه حالا كه خدا هست، پس بايد او را عبادت كرد، بايد نماز خواند، بايد فرمانهاى او را اطاعت كرد، اين‏ها مى‏شود مربوط به فروع. پس گاهى ما دين را به دو بخش كه تقسيم مى‏كنيم؛ اصول به معناى اعتقادات قلبى است و فروع به معناى احكام عملى است. چيزى شبيه آن چه امروز به نام جهان بينى‏
    و ايدئولوژى مطرح مى‏شود، كه جهان بينى ناظر به حرفهاست و ايدئولوژى ناظر به بايدها و احكام عملى. به اين معنا همه اعتقادات حقه روى اصول است، هر چه ما مى‏بايد به آن اعتقاد داشته باشيم و واقعيت دارد، جزء اصول است، يعنى آن چه فروع نيست، آن چه مى‏بايد به آن اعتقاد داشت؛ اعتقاد به عالم قبر، برزخ، قيامت، صراط، نكير و منكر، عرض كنم كه به چيزهاى ديگرى از اين قبيل، همه مى‏شود جزء اصول، يعنى اين‏ها ربطى به عمل ندارد. با اين كه غير مستقيم ممكن است در عمل اثر بگذارد اين اعتقادات، اما محتواى اين اعتقاد، بايد چنين كرد يا نبايد چنين كرد نيست. محتوايش اين است كه يك واقعيتى وجود دارد يا وجود خواهد يافت. قيامت وجود خواهد يافت، خدا وجود دارد، يا وجود داشته است و به يك مقامى ما بايد او را بپذيريم، مثل وجود پيامبر و امام به عنوان نبوت و امامت واقعيتى است كه بايد معتقد باشيم.
    طبق اين اعتقاد، همه اعتقادات مى‏شود اصول، اما ديگر اصول اعتقادات نمى‏گوييمبلكه مى‏گوييم: اصول دين. در مقابل فروع دين. اين‏ها منحصر به دو تا، سه تا، چهار تا هم نيست. ده‏ها اعتقاد است كه حق است و در دين ثابت است، چون جزء فروع دين نيست، مى‏گوييم اين‏ها اصول دين است.
    گاهى هم نه، در ميان اين عقايد بعضى ريشه‏اى‏تر و اساسى‏تر هستند و اين‏ها پايه ساير عقايد را تشكيل مى‏دهند. اينجاست كه مى‏گوييم: اصول اعتقادات. مجموع آن اصول، به آن اصطلاح اولى مى‏شود همه اعتقادات، اصطلاح دوم يعنى اعتقادات اصلى‏تر، اساسى‏تر، ريشه‏اى‏تر كه اين‏ها خودش مبنا مى‏شود براى يك سلسله اعتقادات ديگرى، طبق اين اصطلاح ما چند تا از اعتقادات را جدا مى‏كنيم، اين‏ها مى‏شود اصول. چند تاست اين‏ها؟ نصّى ما بر اين كه اعتقادات اصلى، اساسى‏ترين اعتقادات چند تااست نداريم. اين اصطلاحى است كه علماى كلام آن را قرار داده‏اند. ما نه هيچ آيه‏اى داريم كه اصول دين چند تااست، نه هيچ روايت معتبرى به اين تعبير داريم كه اصول دين چند تا است.
    «بنى الاسلام على كذا» داريم، يا چيزها، روايات ديگرى كه شهادت به توحيد و شهادت به رسالت براى پذيرفته شدن اسلام معتبر است، از اين قبيل داريم، اما اين اصطلاح كه اصول دين چند تاست، در هيچ روايتى نداريم. و گاهى چيزهايى به نام اصول ناميده شده كه جزء اعتقادات نيست. به هر حال اين اصطلاحات يكى از اصطلاحات‏
    علماى كلام است كه يك سلسله عقايد را كه از ضرورى‏ترين عقايد و ريشه‏اى‏ترين عقايد بوده، اين‏ها را به عنوان اصول مطرح كرده‏اند كه وقتى انسان اين‏ها را پذيرفت، ساير اعتقادات هم بر اساس اين‏ها اثبات مى‏شود. ممكن است كسى اعتقاد به وجود خدا را يك اصل حساب كند. اين اصول عقايدى كه ما داريم، اصول دين كه ما مى‏گوييم، اولش چيست؟ اولش توحيد. در صورتى كه وحدت يكى از اوصاف خداست. اول بايد خدا اثبات بشود تا بعد سر وحدت و كثرت بحث بشود. ممكن است يك كس ديگرى بگويد: اولين اصل اعتقاد به وجود خداستو دومين اصل، اعتقاد به وحدت خدا، و سومين اصلاعتقاد به عدل خدا، بعد هم اصل ديگرى را مطرح بكنيم، چهارمين اصلاعتقاد به وجود انبيااستو پنجمين اصل اعتقاد به نبى خاتم(ص) و همين طور ساير اعتقادات. همه اين‏ها را مى‏توانيم ما جزء اصول دين حساب كنيم و حتى جزء اصول عقايد حساب كنيم. به خاطر اين كه اين‏ها ريشه‏اى‏ترين عقايد هستند و بسيارى از عقايد ديگر متفرع بر اين‏ها مى‏شود. بنابراين اگر بگوييم اصول دين پنج‏تااست، بعد تا عدل و امامت را هم جزء اصول دين به حساب بياوريم، همان‏طور كه بين شيعه رايج است، اين به هيچ جايى برنمى‏خورد. اگر شش تا هم حساب كنيم، مثلاً اصل وجود خدا را هم يك اصل ديگرى حساب كنيم، نبوت عامه را هم جداگانه يك اصل ديگرى حساب كنيم، باز به هيچ جا لطمه نمى‏خورد، فقط خلاف يك اصطلاح است.
    بنابرايناين اصطلاحى كه از صدها سال پيش در بين شيعيان معروف بوده، هيچ لزومى ندارد كه ما اين اصطلاح را بهم بزنيم، بگوييم: همان اصول دين پنج‏تا است، امامت و عدل هم جزء اصول دين است. منتها به نظر ما اين‏ها جزء اصول است. بعضى از طوايف ديگر از مسلمانها اين را قبول ندارند. خيلى چيزهاى ديگرى هم ممكن است بين ما و بين بعضى از طوايف مسلمين مورد اختلاف باشد و مسائل مهمى باشد. نظير اين كه بين نبوت عامه و نبوت خاصه بين ما و بين يهودى‏ها و مسيحى‏ها و زرتشتى‏ها اختلاف است. اصل اين كه خدا انبيايى مبعوث فرموده بين همه اهل كتاب مورد اتفاق است، ولى اين كه تعداد انبيا چندتااست؟ و آخرين پيامبر كه بوده؟ و آيا ظهور كرده يا نه؟ بين طوايف اهل كتاب اختلاف است. پس ما بگوييم اعتقاد به نبى خاتم جزء اصول دين نيست، جزء اصول اسلام است، چون دين كه مى‏گوييم، شامل دين يهوديت و دين نصرانيت هم مى‏شود. هيچ لزومى ندارد. ما ديدگاه خودمان را مى‏گوييم، دينى كه ما مى‏گوييم يعنى دين حقى است‏
    كه همه مى‏بايست بپذيرند، ولو كسانى نپذيرفتند. پس اگر مى‏گوييم اصول دين، امامت و عدل هم جزء اصول دين است، ولو بعضى از طوايف مسلمين قبول ندارند، ولى اينبهجايى لطمه نمى‏خورد. آنها اشتباه كرده‏اند، بله، اگر منظور از اصول دين، عبارت باشد از آن اعتقاداتى كه بين همه مسلمين مشترك است، اين همان سه تا خواهد بود؛ توحيد و نبوت و معاد. اما اين يك اصطلاحى است.
    بنابراين اسم اين كه چند تا اعتقادات را اسمش اصول دين بگذاريم يا نگذاريم، تابع قرارداد و اصطلاح است. اين، جاى بحث و مناقشه ندارد. ما براى اين كه اصطلاح جديدى دوباره جعل نكنيم، همان اصطلاحى كه صدها سال است بين شيعه‏ها رايج بوده، همان را مى‏گوييم. مى‏گوييم: اصول دين پنج تا است؛ توحيد، عدل، نبوت، امامت، معاد. توحيدش هم روشن است، براى اين كه اين‏ها از ريشه‏اى‏ترين و مهمترين عقايدى هستند كه در سرنوشت انسان مؤثرند. با اين كه ده‏ها عقايد حق ديگر هم ممكن است داشته باشيم، آنها هم طبق اصطلاح ديگرى جزء اصول دين هستند، يعنى فروع دين نيستند. طبق اصطلاح اولى كه عرض كردم.
    تا اينجا يك توضيحى راجع به عقايد و اصول عقايد و اصول دين داديم كه منظور روشن باشد، اصول دين به يك معنا همه عقايد است، به يك معنا همين پنج‏تايى كه معروف است، و منظور ما از اصول عقايد و اصول دين كه در اينجا مطرح مى‏كنيم، در درجه اول همين پنج عقيده است. البته ضمناً به فروع اين‏ها هم در ضمن بحث‏ها خواهيم پرداخت، همانطور كه علماى اخلاق و بزرگان پرداخته‏اند. مثلاً بحث از خداى متعال كه مى‏شود، از صفات ثبوتيه و سلبيه‏اش هم بحث خواهد شد. اين‏ها هم يك عقايد حقى است، جزء اصول هم هست، جزء اصول دين، يعنى جزء فروع دين نيست. اما اصول عقايد به معناى آن سه تا اعتقاد؟ نه، اين‏ها ديگر جزء اصول عقايد نيست. ولى ما كه اينجا مطرح مى‏كنيم، مباحث كلى‏مان همان پنج بحث است. در ضمن عقايد فرعى كه مربوط به هر يك از اين پنج اصل باشد، تا آنجا كه خداى متعال توفيق بدهد مطرح خواهد شد.
    ضرورت اصلاح عقيده به حكم عقل‏
    1 - دفع ضرر محتمل‏
    بحثهاى ديگرى را مى‏شود در مقدمه مطرح كرد كه بعضى‏هايش براى دسته‏اى از برادران حاضر خسته كننده است و بعضى‏ها براى‏
    دسته ديگرى، اين است كه آنها را تفصيلاً مورد بحث قرار نمى‏دهيم. اجمالاً عرض مى‏كنيم كه مهمترين وظيفه‏اى كه عقل براى هر انسان عاقل آگاهى قائل است، اين است كه عقايدش را تصحيح كند، ما واجب‏تر از اين مطلب نداريم. اگر عقل را درست بر كرسى قضاوت بنشانيم و هوا و هوس‏ها و پرده‏هاى اوهام را از جلوى چشم عقل برداريم، خواهيم ديد كه از اين مهمتر عقل حكمى براى انسان ندارد. واجب‏ترين چيزى كه عقل براى ما واجب مى‏كند، يعنى كشف مى‏كند اهميتش را، تحقيق درباره اصول عقايد است. اين مطلب را با چندين روش، در طرح‏هاى مختلف مى‏شود بيان كرد كه به هر كدام اشاره‏اى مى‏كنم، ديگر تفصيلاً وقت آقايان را نمى‏گيرم.
    علماى كلام براى اثبات وجوب تحقيق پيرامون مسائل اعتقادى، به يك قاعده عقلى توجه كرده‏اند بنام «وجوب دفع ضرر محتمل» بعضى يك قاعده ديگرى به اين اضافه كرده‏اند و آن وجوب شكر منعماست. اما قاعده اول كه دفع ضرر محتمل باشد، توضيح مى‏دهند كه هر انسان عاقلى كه احتمال بدهد در يك راهى، در يك جايى، در يك كارى، در يك فكرى، در يك گفتارى خطر مهمى وجود دارد، خودش را از آن خطر حفظ مى‏كند، حتى اين كه اگر احتمال ضعيف هم باشد. الان كه ما اينجا نشسته‏ايم، اگر يك بچه وارد بشود اينجا، داد بزند كه آقا در خيابان مثلاً سيم برق پاره شده، آقايانى كه مى‏روند بيرون مواظب باشند كه پايشان را روى سيم برق نگذارند. بچه هم هست و اعتبارى هم به حرفش نيست، اما همه ما وقتى بيرون مى‏رويم، دقت خواهيم كرد كه اينجا سيمى هست؟ پا روى آن نگذاريم، يك وقت برق نگيردمارا؟ چرا؟ براى اين كه يك ضرر مهمىاست، و دفع ضرر براى انسان به حكم عقل واجب است. اگر چنين كارى را نكند، همه عقلا مذمتش مى‏كنند. اين توضيح ساده‏اى است درباره اين قضيه. احتمال اين كه اگر ما اين حرف را نپذيريم، يعنى احتمال نداديم كه مبتلا به آثار وخيمى در دنيا و آخرت بشويم، در اين دنيا مورد عذاب الهى قرار بگيريم، آن طور كه نقل كرده‏اند كه اقوامى در گذشته به واسطه مخالفت با انبيا و دين حق مبتلا به عذاب شده‏اند، لااقل احتمالش كه هست. درست است كه ما هنوز على الفرض نپذيرفته‏ايم حقانيت قرآن را، و يقين نداريم به محتواى آن، ولى لااقل احتمال آن را كه مى‏توانيم بدهيم. دافعى براى اين احتمال وجود ندارد، و به خصوص راجع به عذاب‏هاى اخروى. اين همه انبيا آمده‏اند، درراه دين تلاش كرده‏اند، جان خودشان را به خطر انداخته‏اند، آيا براى انسان عاقل يك احتمال را هم ايجاد نمى‏كند كه‏
    راست مى‏گفتند؟ به اندازه يك بچه هم نبايد به حرف اين‏ها اهميت داد؟اينجا ضرر محتملى هست. در ترك اعتقاد دين حق و ترك گرايش به دين حق، ضرر محتمل وجود دارد. پس براى دفع اين ضرر بايد در مقام تحقيق بربياييم لااقل، و بحث هم سر همين است كه آيا تحقيق درباره دين واجب هست يا نه؟ همان عقلى كه مى‏گويد: اگر يك بچه‏اى حتى، گفت: سيم برق پاره شده، شما تحقيق مى‏كنيد راست است يا نه، در اينجا هم همان عقل به شما مى‏گويد كه اين همه انبيا آمده‏اند در راه دين فداكارى كرده‏اند، چگونه چنين احتمالى به ذهن شما نمى‏آيد كه اين‏ها راست بگويند؟ اين يك بيانى است كه علماى كلام براى ضرورت تحقيق در پيرامون دين مطرح كرده‏اند.
    2 - وجوب شكر منعم و ردّ يك شبهه‏
    يكى هم از راه وجوب شكر منعم، كه هر عقلى مى‏گويد كه: وقتى كه نعمتى به انسان مى‏دهند، بايد در مقام شكرش بربيايد. ما اين همه نعمت‏هايى كه داريم، بايد ببينيم آن منعم كيست؟ بايد او را بشناسيم تا در مقام شكر اين نعمت بربياييم. اين هم يك بيان ديگرى است كه بعضى از علماى كلام اضافه كرده‏اند. البته اگر برادران در يك سطح‏هاى عالى‏اى از مباحث عقلى باشند و توجه به بعضى از مسائل دقيق عقلى داشته باشند، درباره اين‏ها ممكن است يك شبهه‏اى به ذهنشان بيايد. فقط من يك اشاره‏اى مى‏كنم، چون اگر شبهه را كاملاً بپردازم، آن وقت جوابش را هم بايد دقيقاً عرض كنم، كه ممكن است براى خيلى‏ها خسته كننده باشد. اجمالاً ممكن است به ذهنشان بيايديا كسانى شنيده باشند كه احكام عقل عملى، اين‏ها اعتبارى است. ما مى‏گوييم وجوب شكر منعم، اين حكم عقل عملى است، و اين‏ها از احكامى كه ضرورى باشد نيستبلكه احكام ارزشى استو اين‏ها فاقد اعتبار است. چنين مباحثى كمو بيش در فلسفه امروز مطرح است.
    جواب اجمالى‏اش اين است كه اين احكام به آن معناى اعتبارى كه حاجت واقعى نداشته باشد، نيست. اعتبارات مختلف است؛ يك سلسله احكام اعتبارى و ارزشى هست كه بر پايه حقايقى استوار است. ولى يك سلسله اعتباراتى هست كه تابع قرارداد است، بعد هم ممكن است تغيير بكند. فرض كنيد اعتبار اين كه بايد راننده‏ها از سمت راست حركت كنند، اين تابع يك قراردادى است. در يك جاى ديگرى ممكن است قرارداد كنند كه از يك سمت ديگرى حركت كنند، كما اين كه هست، اين تابع قرارداد است. اما اعتبارات عقلى محض، آن چه در
    اصول به نام مستقلات عقليه ناميده مى‏شود، يا در علم كلام به نام احكام بديهى عقل ناميده مى‏شود، اين‏ها مبتنى بر يك سلسله واقعياتى است كه تابع قرارداد نيست و يكى از اين‏ها هم همين وجوب احتراز از ضرر محتمل و وجوب شكر منعماست. اين جواب اجمالى‏اش، البته تفصيلى‏اش بايد يك سلسله مباحثى درباره شناخت‏شناسى، درباره فلسفه اخلاق و فلسفه احكام عملى عقل مطرح كرد، كه ما را از اين مباحث دور مى‏كند و طبعاً در اينجا نمى‏توانيم به آن بپردازيم.
    3 - انسانيت انسان وابسته به ايدئولژى صحيح‏
    اما يك دليل ديگرى مى‏شود اقامه كرد براى ضرورت تحقيق براى مسائل اعتقادى كه از هر دوى اين‏ها شايد محكم‏تر باشد، و آن اين است كه انسانيت انسان به اين است كه رفتارش مبتنى بر احكام عقلى باشد. يك مقدمه كوتاهى عرض بكنم؛ همه حيوانات مى‏دانيد كه فصلشان به اصطلاح منطقى متحرك بالارادة است. جانشين فصل، حساس متحرك بالارادة است. حركت حيوان «بما انه حيوان» حركت ارادى است. اگر يك حركتى ارادى نباشد، آن حيوانى نخواهد بود، يا حركت فيزيكى است، يا حركت مكانيكى است، يا اين كه نباتى است. رشدش حركت نباتى است. حركتى كه بدنش از اين طرف به آن طرف بى‏اراده خودش برود، حركت مكانيكى استو مربوط به حيوانيت حيوان نيست. آن حركتى مربوط به حيوانيت حيوان است كه از اراده‏اش برخيزد، بخواهد كه حركت كند. اگر شما يك حيوانى را سوار يك مثلاً ماشينى بكنيد و ببريد جاى ديگر، حركتى براى اين حيوان حاصل شده است، اما اين حركت حيوانى نيست، اين حركت مكانيكى است. آن حركتى مستند به حيوانيت حيوان است كه از اراده‏اش تشكيل شده باشد. بين انواع حيوانات يك نوع حيوان است به اصطلاح منطقى كه اراده‏اش ويژگى خاصى دارد. اراده حيوانات برخاسته از غرايزشان است. يك نوع موجود داريم ما در بين موجودات مادى زنده كه اراده‏شان تحت تأثير عقل مى‏تواند باشد. اگر رفتارى از اين موجود سر بزند كه متأثر از آن حكم عقل باشد، آن رفتارى انسانى خواهد بود. اما اگر يك حركت ارادى از انسان سر بزند كه منبعث از غرايز حيوانى‏اش باشد، آن حركت چه خواهد بود؟ حركت حيوانى.
    به همان دليل كه اگر يك حركتى در حيوان پيدا مى‏شد كه ناشى از نيروى مكانيكى بود، يك كسى تكانش مى‏داد آن حركت حيوانى نبود، حركت مكانيكى بود، به همان دليل اگر حركتى از يك انسانى سر بزند
    كه ناشى از اراده برخاسته از غرايز باشد، اين حركت حيوانى است. براى اين كه يك حركتى انسانى باشد، بايد ناشى از اراده منبعث از عقل باشد، و الا حركت‏هاى ما از حركت‏هاى حيوانى خواهد بود. اگر انسانهايى زندگى‏شان تابع غرايز حيوانى باشد، آنها اسم‏شان انسان است، ولى واقعيت‏شان حيوان خواهد بود.
    كما اين كه قرآن كريم درباره آنها مى‏فرمايد: «ان شرّ الدوابّ عند الله الذين كفروا و هم لا يؤمنون»(1) اين‏ها نه تنها انسان نيستند، بلكه بدترين جنبدنگان هستند. در آيه ديگر مى‏فرمايد: «ان الشرّ الدواب عند الله الصمّ البكم الذين لا يعقلون»(2) اگر انسانى نيروى عقلش را به كار نگيرد، او نه تنها انسان نيست، بدترين جنبدنگان است، و از هر كرمى پست‏تر است. پس براى اين كه انسانى انسان باشد، يا به تعبير مؤدبانه‏ترى بگوييم: انسانيت بالفعل پيدا كند، بايد رفتارش منبعث از اراده ناشى از عقل باشد. عقل بايد بگويد چه كار بكن. اما عقل چه زمانى مى‏گويد كه چه كار بكن؟ عقل هنگامى مى‏تواند به يك موجودى دستور بدهد كه چه كار بكن و چه كار نكن، كه مبدأ و منتهاى آن موجود را بشناسد. بداند اين موجود چيست؟ به كجا مى‏تواند برسد؟ اگر فرض كنيد كه ما تجربه كرديم، ديديم كه نور براى يك درختى لازم است، عقل مى‏گويد: آقا اگر مى‏خواهى اين درخت رشد كند، بايد نور را بتابانيد به آن. همه تجربه كرده‏ايم كه درخت بى‏آب خشك مى‏شود، عقل مى‏گويد: اگر مى‏خواهى اين درخت رشد كند، بايد آبش بدهيد. اين حكم‏ها از كجا ناشى مى‏شود، اينكه بايد به اين درخت آب داد؟ باتوجه به اين كه اين درخت، اين نهال مى‏تواند يك درخت برومند بارورى بشود، براى رسيدن به آن حد رشد و كمال، اينها را نياز دارد. پس بايد اين نيازها تأمين بشود تابه آن حد رشد و كمالش برسد. اما اگر ندانيم رشد و كمال يك موجودى به چيست؟ نمى‏شود درباره‏اش گفت: بايد چنين بكند يا نبايد. براى اين كه عقل درباره خود انسانها حكم صادر بكند كه تو چه بايد بكنى و چه نبايد بكنى، بايد بداند كه رشد انسان به چيست؟ چه كار كه مى‏كند موجب رشد كمالش مى‏شود؟ چه كار كه مى‏كند موجب سقوطش مى‏شود؟ تا نداند كمال يك انسان به چيست و سقوطش به چه، نمى‏تواند تحقيقاً بگويد: بايد بكنيد يا نبايد بكنيد.
    آن واقعيايتى كه عرض كرديم كه احكام عقل مبتنى بر آن است، اجمالاً در جواب شبهه قبل كه عرض كرديم، اين گونه واقعيت‏هاست.
    عقل بر اين اساس به انسان مى‏گويد كه تو بايد بروى خدا را بشناسى، براى اين كه بايد بدانى اين انسان چگونه موجودى است، و به چه كمالى مى‏تواند برسد و اين كمال در چه راهى حاصل مى‏شود؟ لااقل اين احتمال هست كه كمال انسان در قرب به خدا باشد.و چون اين ارزش از نظر اهميت نامتناهى است و قابل مقايسه با هيچ چيزى نيست، عقل مى‏گويد: حتماً بايد در اين باره تحقيق كرد. اگر واقعاً كمال انسان در سايه قرب به خدا حاصل مى‏شود و آن ارزشش قابل مقايسه با هيچ چيزى نيست، و تحمل هرگونه ضررى در راه كسب آن ارزش ارزنده است، شايسته است، پس بايد ببينيم چنين چيزى هست يا نه؟ پس تحقيق درباره اين كه خدايى هست كه كمال انسان در سايه قرب به او حاصل مى‏شود و بر اساس آن كمال بايدها و نبايدهاى واقعى عقل شكل مى‏گيرد، ضرورت پيدا مى‏كند. چرا؟ براى اين كه ما بتوانيم زندگى انسانى داشته باشيم، اگر بخواهيم حيوان نباشيم، بايد رفتار ما مبتنى بر حكم عقل باشد، اگر بخواهيم حكم قطعى عقل را بدست بياوريم، بايد بدانيم كمال ما در چيست؟ براى اين كه بدانيم كمال ما در چيست، بايد خدا را بشناسيم. پس تحقيق درباره خدا از واجب‏ترين تكاليفى است كه از ناحيه عقل به دوش انسان گذاشته مى‏شود. اگر اين را تحقيق نكند و اين واقعيت را نشناسد، زندگى او پايه و اساسى نخواهد داشت. بايد و نبايدهاى ديگر همه پا در هوا است. تفصيلش بايد در فلسفه اخلاق مورد بررسى قرار بگيرد.
    احكام عملى عقلى مبتنى بر شناخت خدا و هدف از زندگى انسان‏
    پس احكام عملى عقل مبتنى بر شناخت واقعيت‏هايى مربوط به وجود انسان و مبدأ و معاد اوست. تا ندانيم اين موجود از كجا پديد آمده و به كجا مى‏رسد، تمام احكام عملى عقل بى‏پايه خواهد بود. برنامه قطعى براى زندگى اين موجود نمى‏تواند عقل بريزد، در همان حدى كه برايش ميسور است.
    پس براى اين كه زندگى انسان انسانى باشد، بايد ما برنامهاى براى رفتارمان داشته باشيم و تابع آن برنامه عقل رفتار كنيم، نه صرف خواسته غرائز. براى اين كه عقل بتواند احكام قطعى براى يك موجودى صادر كند و از جمله خود انسان، مى‏بايست آغاز و انجام آن موجود را بشناسد، استعدادهايش را بشناسد، بداند اين موجود به كجا مى‏تواند برسد، بالاترين كمالى كه ممكن است به آن برسد را بشناسدكه مبادا او از بين برود. و دست كم اين احتمال وجود دارد كه خدايى باشد كه انسان‏
    را آفريده و معاد انسان به سوى اوست و كمال انسان در تقرب به اوست. چنين احتمالى لااقل وجود دارد، پس بايد در اين باره تحقيق كرد كه اگر چنين است، پس بايد خدا را شناخت تا بداند آدم كمالش در چيست و حركتش به سوى چه مقصدى است؟ آن وقت بتواند به آن حركت جهت بدهد. تا ما هدف را ندانيم كه چيست، ندانيم كه زندگى ما متوجه كجاست، نمى‏توانيم بگوييم از كدام راه برو. بايد هدف را بشناسيم تا بگوييم از اين راه برو كه به سوى آن هدف برسى. وگرنه در طلب كعبه بسوى تركستان خواهيم رفت.
    پس احكام عقل آن وقتى قطعيت پيدا مى‏كند كه هدف زندگى انسان مشخص باشد. بحث و تحقيق درباره هدف زندگى انسان مى‏بايست جوانب مختلفش بررسى بشود، احتمالاتى كه در اين زمينه است بررسى بشود، تا به نتيجه قطعى برسيم. لااقل اين هم يك احتمال است كه كمال انسان در قرب به خدااست و بدون اين، انسان به كمال شايسته انسانى نخواهد رسيد. پس مقدمتاً بايد خدا را شناخت، تا راه تقرب به او را بشناسيم.
    «و الحمد لله رب العالمين»
    پرسش‏
    1 - علماى گذشته چگونه در عقايد بحث كرده‏اند و آيا پاسخگوى نيازهاى نسل حاضر مى‏تواند باشد؟ چرا؟
    2 - اهميت بحث پيرامون مسايل عقيدتى را تبيين كنيد؟
    3 - اصول دين و اصول مذهب را توضيح دهيد؟ وجه اشتراكشان در كجاها است؟
    4 - ضرورت بررسى عقلى اصول اعتقادات از چند ديدگاه مورد بحث واقع مى‏شود؟
    5 - احكام عملى عقل در ضرورت خداشناسى را تبيين كنيد؟


    1) - انفال، آيه 57
    2) - انفال، آيه 22