• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
    شماره نوار: 83 آ
    نام استاد: آية الله تبريزى‏
    تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
    توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    كلام در اين جهت بود قول ذواليد در ثبوت نجاست اونى كه اخبار مى‏دهد از نجاست او يا از طهارت شيى كه يد دارد بر اون شى‏ء و استيلا دارد، مراد از ذواليد صاحب الاستيلا بوده باشد. خبر و قول اين شخص ذواليد در احراز نجاست اون شى‏ء و طهارت اون شى‏ء مسبوع است. كلام در جهت اين وجه بود. يكى از اون رواياتى كه استدلال شده بود به اين معنا روايتى بود كه در آن روايت از امام عليه السلام سؤال شده بود كه صحيحه، صحيحه موثقه عبد الله ابن بُكير بود كه روايت سومى بود در باب 47. سألت اباعبد الله عليه السلام ان رجل ثوب فصلى فيه و هو على يصلى فيه. در حالى كه كسى كه صاحب ثوب است نماز نمى‏خواند، نمى‏خواند در او. قال لا يعلمه. به اون كسى كه عاريه گرفته و نماز مى‏خواند اعلام نكند. قلت فان اعلمه، اگر اعلام كرد قال يعيد. امام عليه السلام مى‏فرمايد اون كسى كه نماز خوانده در اين ثوبت او اعاده كند نمازش را. عرض كرديم ربما يقال كه مضمون اين روايت لا يمكن الالتزام به. چرا؟ براى اين كه مفروض اين است، ظاهر روايت اين است اون شخصى كه عاريه گرفته بود نماز خوانده در او. بعد امام عليه السلام مى‏فرمايد كه اگر اعلام كرد كه من نماز نمى‏خوانم او اعاده كند. اين عرض كرديم مفتابه نيست. شخصى اگر در ثوب نجسى يا ثوب غير مزكّى جهلا بحاله كه اماره تزكيه داشت از يد مسلم گرفته بود يا اصالت الطهاره داشت. از يد شخصى گرفته بود نمى‏دانست اين پاك است يا نجس. يا از يد شخصى هم نگرفته بود. ثوبى جهلا به نجاست است نماز خواند و بعد از او صاحب ثوب اعلام كرد كه اين نجس است. علم وجدانى اعلام صاحب ثوب از علم وجدانى بالاتر نمى‏شود. اگر علم وجدانى داشته باشد كه ثوب غير مزكّى بود يا نجس بود اعاده ندارد به حكم لا... بقيه خلل‏ها اعاده ندارند. اينجا امام عليه السلام فرمود بر اين كه اعاده كند اگر صاحب ثوب خبر داد. يك شبهه اين بود. اين را جواب داديم كه ممكن است اين حمل بشود به اون صورتى كه اعلام عند العاريه است. به قرينه اون روايت دومى كه در روايت دومى دارد كه صحيحه است فى رجل صلى فى ثوب اياما، ثم صاحبه الثوب اخبره انه لا يصلى فيه. بعد از صلات ايام خبر داد مالك ثوب اين نماز نمى‏خوانده است در او. قال لا يريد شى‏ء من صلاة.
    به قرينه اين روايت دومى حمل مى‏كنيم اين روايت را به اون صورتى كه اخبارش عند الاعاده بود. او موقع عاريه دادن گفت من نماز نمى‏خوانم. منتهى اون شخص گفت كه او نمى‏خواند بلكه انشاءالله او اشتباه كرده است او اشتباه مى‏كند ثوب مى‏شود در او نماز خواند. بعله فرضا پاك است يا مثلا مزكّى است. نماز خواند اين را مى‏فرمايد اعاده بكن. گفتيم محتمل است به قرينه روايت بعدى به اين معنا حمل بشود. ولكن عرض كرديم كه اگر اين معنا هم بوده باشد اين روايت قليل نمى‏شود كه قول ذواليد در نجاست شى‏ء مسموع است. چرا؟ براى اين كه ممكن است اين كه نماز نمى‏خواند در اين ثوب، اين ثوب غير مزكّى مى‏دانست اين را. اماره‏اى بر تزكيه نداشت، نماز نمى‏خواند. بدان جهت وقتى كه عاريه داد اون شخص هم گفت كه من نماز نمى‏خوانم. مثلا احراز تزكيه اين را نكرده‏ام من. او گفت انشاء الله مزكّى است نماز خواند. اينجا بايد اعاده كند ديگر. اين مربوط به اين نيست چون كه خود استسحاب عدم تزكيه، وقتى كه اماره تزكيه نشد استسحاب عدم تزكيه مى‏گويد نماز نخواند. اگر نماز خواند بايد اعاده كند. اين ديگر ربطى به اخبار نجاست نمى‏شود. كه اون شخص صاحب ثوب خبر بدهد كه اين نجس است. اين را نمى‏گيرد. بسا اوقات گفته مى‏شود نه اين روايت اطلاق دارد.
    امام عليه السلام در جواب استبصال نفرمود، اون كسى كه خبر مى‏دهد و انه لا يصلى فيه. لا يصلى فيه از ناحيه عدم تزكيه يا لا يصلى فيه از ناحيه تنجس ثوب. كدام يكى است؟ اگر قول ذواليد در اخبار در نجاست معتبر نبود فقط اعاده صلات به جهت اين است كه اماره تزكيه تمام نشده است عند اخبار ذواليد، استسحاب عدم تزكيه مى‏گويد مزكّى است نمى‏شود نماز بخوانى. اگر اين يريد به جهت اين بود به جهت استسحاب عدم تزكيه بود امام عليه السلام بايد استبصال كند در جواب. اين كه لا يصلى فيه اخبره به عدم تزكيه خبر داد يا به نجاست؟ اگر عدم تزكيه باشد يريد، اما اخبار به نجاست داده است لا يريد. چون كه قول ذواليد معتبر نيست در نجاست. پس اين كه امام عليه السلام استبصال نفرمود در جواب فان اخبره قال يريد، يريد را مطلق فرمود امام. استبصال نفرمود اين دليل بر اين است كه ذواليد اگر بگويد نجس است اون هم مسبوع مى‏شود. اينجور فرموده‏اند. عرض مى‏كنم اين هم درست نيست. چرا؟ ظاهر اين روايت اين اخبار به عدم الصلاة است از ناحيه عدم تزكيه ربطى به باب نجاست ندارد اين روايت يعنى به عدم ظهورش. و الوجه فى ذالك اين است اين هو لا يصلى فيه، قيد كرده است سائل در سؤالش ان رجل عاره ثوب فصلى فيه يعنى اون كسى عاريه گرفته يعنى فصلى فيه. و هو در حالى كه صاحب ثوب لا يصلى فيه. در او نماز نمى‏خواند. لا يصلى فيه ظهور در دوام استبرار دارد. كه اين در اين ثوب نماز نمى‏خواند. خوب اين را مى‏دانيد كه به اطلاقش نمى‏شود حذف كرد. انسان يك ثوب مهمانى دارد كه هر وقت مهمانى رفت مى‏پوشد او را، لا يصلى فيه در او نماز نمى‏خواند. مطلق كه نيست. اين مطلق كه مراد نيست و هو لا يصلى فيه يعنى در ثوب مانعى است هست كه اين صاحبش در او نماز نمى‏خواند. در استمرار. اگر اون مانع تنجس بود، غير عدم تنجس بود يعنى تنجس عارضى بود بايد مناسب اينجور اقتدا مى‏كند كه بگويد و هو لا يصلى فيه الا بعد غسله، چون كه لا يصلى را مطلق نمى‏تواند بگويد.
    ظهور در استمرار دارد و هو لا يصلى فيه كه او در اين ثوب نماز نمى‏خواند. عادتش بر اين است. اگر اين تنجس بود اين را بايد اين ظهور را تقييد كند لا يصلى فيه الا بعد غسله. يعنى لا يصلى فيه، ظهور در استمرار دارد. وقتى كه اين را على الاطلاق فرمود و هو لا يصلى فيه اين ظهور در اين است كه در ثوب يك مانع ذاتى هست. مانع عرضى مثل تنجس نيست. امام عليه السلام هم مى‏فرمايد اگر خبر داد كه من در اين ثوب نماز نمى‏خوانم كه مرسوم است اين تعبير در لسان ما هم مرسوم است. وقتى كه در ثوب احراز تزكيه نشده باشد، مى‏گويد در اين نماز نمى‏خوانم يا اين نمى‏پوشم من. به خلاف جاهاى تنجس. در جاهاى متنجس مى‏گويد قبل از شستن نمى‏پوشم، چون كه احتياط دارد. اينى كه لا يصلى را مطلق فرموده است اين ظهورش مانع ذاتى در ثوب است. مانع ذاتى همان عدم التزكيه است كه احراز تزكيه نشده است. امام عليه السلام مى‏فرمايد بر اين كه اگر خبر داديم جمله‏اى را كه ظهورش در مانع ذاتى است قهرا اماره تزكيه كه در يد مسلم است از اعتبار مى‏افتد استسحاب عدم تزكيه جارى مى‏شود و مقتضاش اين است كه نماز را اعاده كند. پس على هذا الاساس اين روايت دليل نمى‏شود بر اين كه قول ذواليد در نجاست مسموع است. خصوصا بر اين كه بعيد نيست كسى ادعا بكند كه اين روايت ظهورش همان است كه بعد از صلات خبر داده، همانى كه اشكال كرده‏اند.
    سوال؟ اما اين تعبير كه لا يصلى فيه شما يك ثوبى به كسى داديد كه اون ثوب را، مى‏گوييد من در اين نماز نمى‏خوانم، خودت مى‏دانى. اين نماز نمى‏خوانم در اين، اگر ثوب، ثوبى بوده باشد كه غير از تنجس امر مانع ديگرى محتمل بوده باشد، مثل غصبيت و امثال ذالك، اين جور موارد بوده باشد بگويد لا يصلى فيه يا در او نماز نمى‏خواند اين ظهور در مانع ذاتى دارد، نه مانع عرضى. والاّ تقييد مى‏شود اين را قبل از شستن من نماز نمى‏خوانم. چون كه هر ثوبى منتجس هم باشد انسان نماز مى‏خواند منتهى بعد از شستن. اين پيرهنى كه انسان پوشيده است ثوب است. در او نماز مى‏خواند هميشه مى‏خواند اگر نجس شد؟! لا يصلى فيه صدق نمى‏كند به قول مطلق يعنى استمرار. اين لا يصلى فيه يعنى به طور استمرار است. ظهور در اين معنا دارد.
    سوال؟ و هو لا يصلى فيه. سوال؟ و هو لا يصلى فيه. عرض مى‏كنم، اگر تنجس بود تقييد مى‏كرد و هو لا يصلى فيه الا بعد
    غسله. اين كه مطلق فرموده و هو لا يصلى فيه اين ظهور در مانع ذاتى ثوب است. عرض مى‏كنم بر اين كه گذشتيم اين روايت را.
    يكى از رواياتى كه استدلال شده است بر اينها كه عمده هم اينها است كه قول ذواليد مسموع است در طهارت و نجاست شى‏ء رواياتى است كه در بين... متنجس و سن متنجس وارد است. در روايات وارد است بر اين كه... متنجس و سن متنجس را وقتى كه بايع مى‏فروشد بايد بر مشترى اعلام كند كه اين متنجس است. از اين روايات، با قول بايع هم همين جور است ديگر. علم وجدانى كفايه نمى‏كند. شايد بايع اشتباه كرده است. شايد خودش مثلا فرض كنيد همين جور مى‏گويد بر مشترى. خصوصا در مواردى كه اون نجس و هكذا فرض بفرماييد طاهر در قيمت خيلى توفير نكند. وقتى كه اين مى‏گويد بر اين كه اعلام بكن به مشترى نجاست را اين دليل بر اين است كه قول بايعى كه هست در نجاست اون مبيعى كه هست قول مالك معتبر است نجاست احراز مى‏شود. والاّ اگر قول مالك معتبر نبوده باشد اون وقت اخبار دادن اين فايده‏اى ندارد. اثرى ندارد. چرا خبر بدهد. اين رواياتى كه وارد شده است بايع السمن الزيت و المتنجس خبر بدهد نجاست او را به مشترى ظاهر اين روايات اين است، چون كه متفاهم عرفى كه اعلام بكن، معنايش اين است كه قول تو حجت است بر مشترى. كه مشترى ديگر نمى‏تواند اين را بخورد. پس معلوم ميشود كه قول البايع مثبت نجاست الشى‏ء است. بايع كه فرض مى‏كنيد لازم نيست مالك باشد، ربما بايع وكيل است خودش مالك نيست. بايع همينجور است ديگر، هميشه خود مالك كه نمى‏فروشد در دكان. يا وكيل است مى‏فروشد. اين معلوم ميشود كه اين مال يد است، كسى كه استيلاى به شى‏ء داشته باشد اگر خبر بدهد به نجاست او، اين حجت مى‏شود ظاهرا.
    در ما نحن فيه يك مناقشه‏اى هست. آن مناقشه اگر حل شد مطلب تمام ميشود. و آن مناقشه چونكه اساس مسئله بعدى است، درست توجه كنيد. مسئله‏اش اين است. ما يك مسئله تسبيب الى الحرام داريم كه شخص خودش حرامى را كه مى‏داند، خودش مرتكب نيست. ولكن كارى مى‏كند كه غير مرتكب بشود حرام را، كارى را اين مى‏كند كه غير مرتكب بشود حرام را. ولكن آن غيرى كه مرتكب ميشود حرام را به حرمت آن فعل جاهل است به شبهه موضوعيه، كه جهلش عذر است، شبهه حكميه نيست. شبهه شبهه موضوعيه است كه فحص لازم نيست. جاهل وقتى كه ديد فرض كنيد كاسه آبى هست، مى‏خواهد بخورد او را، نمى‏داند كه موش مرده تويش افتاده يا نه. لازم نيست چراغ را بزند، شب است، روشن بشود، ببيند افتاده يا نه. همينجور مى‏تواند سر بكشد. كل شى‏ء طاهر الماء كله طاهر كل شى‏ء لك على، فحص در شبهات موضوعيه لازم نيست، حتى آن فحصى كه مثل چراغ روشن كردن باشد.
    على هذا الاساس يك مسئله تسبيبى هست. آن مسئله تسبيب اين است كه كسى كه مكلف است به اجتناب از حرام واقعى، اگر جاهل باشد به آن حرام به شبهه موضوعيه، كه جهلش عذر است، نمى‏تواند كس ديگر موجب بشود كه آن جاهل آن حرام واقعى را مرتكب بشود. تسبيب معنايش اين است كه ارتكاب او مستند به اين بوده باشد كه اين شخصى كه عالم است و مسبب است. خودش مرتكب نشده است ولكن ارتكاب ديگرى را موجب شده است. اين را مى‏گويند تسبيب و انشاء الله خواهد آمد، حرام است. و آن روز هم اشاره كردم دليل بر حرمت اين علاوه بر رواياتى كه دارد، رواياتى كه در موارد خاصه هست، علاوه بر اين، اين فهم عرفى از خطابات است. شارع كه مى‏فرمايد بر اينكه نهى مى‏كند از، امر مى‏كند به اجتناب از شرب خمر، امر مى‏كند به اجتناب از اكل ميته، ظهور عرفى اين است كه ميته را نه خودتون بخوريد نه به ديگران بخورانيد. نهى مى‏كند فلا تشرب، نجس را نخور، نجس را نخور كه حرام است، كما اينكه خواهيم گفت، يعنى نجس را نه خودت بخور و نه به ديگرى بخوران. آن ديگرى ولو مكلف بشود، ما اينقدر فهم عرفان عرفى مى‏گوئيم كه آن ديگرى هم مكلف به آن تكليف بشود منتهى به جهله معذور است. متفاهم عرفى اين است كه نه خودت بخور نه به ديگرى بخوران. اين متفاهم عرفى است.
    و اما اگر ديگرى تكليفى نداشته باشد واقعا، مثل اينكه فرض بفرمائيد انسان آب نجس را به حيوانات ميدهد، آب متنجس را، ميگه تشنه‏اند، بگذار بخورند. اين عيبى ندارد. طعام متنجس را به حيوانات ميدهد، عيبى ندارد. طعام متنجس را به صبى ميدهد، آن عيبى ندارد، آن اشكالى ندارد. چرا؟ چونكه آنها مكلف نيستند. آن جائى كه مكلف هست منتهى لجهله معذور است، آن موارد است كه مى‏گوئيم بر اينكه اين شخص نبايد خودش مرتكب بشود و نه ديگرى را بخوراند و سبب ارتكاب ديگرى بشود. در بعضى موارد، اين نص هست‏ها، اين قاعده كلى است. در بعضى موارد نص است كه خمر را نميشود به اطفال خوراند. خوب عيبى ندارد. هر جا نص قانون شد، ملتزم ميشويم. و الا مواردى كه نصى نيست، دليل خاصى نيست، ما به ارتكاب آن تكاليف، اقتضاى اين است كه خودت نخور و به ديگرى نخوران. ميگم مسئله معروفه همينجا معلوم ميشود. مى‏گويند اگر در ميهمانى غذايى كه آوردند گذاشتند جلوى انسان، انسان در او نجاستى ببيند، آن انسان اگر صاحب خانه بوده باشد، بايد طعام را جمع كند و به ديگران بگويد كه نخوريد اين را. نجاستش را هم نگويد منع كند كه نخوريد اين را، طعام را بايد جمع كند. اما مهمانى كه طعام را آورده، صاحبخانه و من تبعش، ولو پسرهايش كه طعام را مى‏آورند جلوى ميهمان مى‏گذارند، او بايد اعلام كند كه نخوريد اين را. و امّا نه، اگر آن كسى كه نجس را ديد او يكى از مهمانهاست. او خودش نبايد بخورد اون مهمان. وظيفه ندارد به ديگران هم بگويد شما هم نخوريد. چرا؟ براى اينكه آنكه قدم الطعام مسبب اوست. اين خوراندن به او منتسب است. بدان جهت او كه ديد نجاست هست نهى دارد، نه خودت بخور نه به ديگران بخوران. بدين جهت بايد طعام را جمع كند. اما مهمانى كه آنجا بغل نشسته است ريش سفيد، او ديد خودش كشيد عقب كه مثلا من يك عذرى پيدا كردم دستش را هم گذاشت روى شكمش كانه آنها خيال كنند درد شكم گرفته است، خودش نخورد، آنها خوردند، اينكه مسبب نيست، او آورده صاحبخانه آورده. اين سر اين دور ميزند كه تسبيب الى الحرام، حرام است ولكن اعلام بر اينكه توئى كه مرتكب ميشوى حرام واقعى است، اين وظيفه نيست براى شخصى كه جاهل است. امر به معروف در جائى است كه آن شخص بداند وظيفه‏اش را عمل نكند، شما از باب امر به معروف او ارشاد كنيد، بگوئيد بر اينكه خمر نخور. اما ارشاد جاهل به موضوع، شيخ در رسائل در اوائلش گفت، ارشاد به موضوع جاهلى كه جاهل به موضوع است، ارشاد او واجب نيست. اين جهل به موضوع است.
    عرض مى‏كنم اين قاعده را توجه كرديد، من خلاصه مطلب را گفتم، بيشتر از اينهم نيست‏ها، انشاء الله مسئله‏اش مى‏آيد مى‏بينيد كه تمام مسئله تسبيب دور اين مى‏زند كه انسان به نكاتش ملتفت بشده. كسى را به خلاف شرع واقعى بيندازد ولو آن شخص جاهل است و معذور است. خلاف شرع واقعى هم فرق نمى‏كند. خلاف شرع تكليفى بشود يا خلاف شرع وضعى بشود، فرقى نمى‏كند.
    بدان جهت فرض بفرمائيد كسى مهمان آمده است. صاحبخانه يك ثوبى دارد نجس است، با او نميشود نماز خواند. صاحبخانه گفت بر اينكه يك عبائى بده من به دوشم بيندازم نماز بخوانم، اينهم اين عباى نجس را داد. لازم نيست بگويد كه اين نجس است، نه، مى‏تواند اين عباى نجس را به او بدهد و هيچ هم به او نگويد كه اين نجس است. چرا؟ چونكه تسبيب در حرام نكرده است، بعله تسبيب در صلاة در عباى متنجس كرده است. عباى متنجس واقعى كه شخص نميداند او كه نه تكليف واقعى، حرمت واقعى دارد تكليفش، نه حرمت واقعى وضعى دارد. چونكه نجاست واقعى كه مانع از صلاة نيست. نجاست محرزه بر مصلى مانع از صلاة است. بدان جهت است كه اگر، آنهايى كه لباس مى‏فروشند، نجس باشد اين لباس، اين لباس نماز خوانده ميشود و امثال اينها، كه مانعيتش مع العلم است، لازم نيست بگويد اين ثوب نجس است. به خلاف بايع طعامى كه به ديگرى مى‏فروشد و منفعت ديگر هم دارد، يا منفعت ديگر ندارد فقط خوردن است، ولكن نجس است، ميوه است با آب نجس شسته‏اند، بايد به او بگويد كه نجس است، ببر بشور ديگر. چونكه اكل نجس حرام واقعيست، كسى كه بداند يا نداند، نداند معذور ميشود، اين قاعده تسبيب الى الحرام مى‏افتد.
    يك چيزى هم آمد بگذاريد بگويم جايشه. اينجور مى‏گويند بعضى العلماء و حرف حرف صحيحى هست. مى‏گويند بر اينكه كسى اگر امام جماعت بشود ولكن خودش را عادل نمى‏داند بلكه خلاف مى‏داند. و لكن مردم مى‏آيند به او اقتدا مى‏كنند. رفته محراب ايستاده كه مردم بيايند اقتدا بكنند. مى‏گويند اين عيب ندارد. چرا؟ چونكه اين تسبيب در حرام نيست. اگر اينكه در واقع خودش را فاسد مى‏داند، آنها احراز كرده‏اند عدالت اين را فرض كنيد، ولو به حسن الظن، احراز كردند عدالت اين را. اينها كه نماز خواندند اگر اين نماز در واقع محكوم به صحت است، ولو اين عدالت ندارد، جماعتش صحيح نيست، ولكن نماز فراداى اتيان كرده‏اند صحيح است، چونكه مأمومين فقط قرائت حمد و سوره را ترك كرده‏اند، آنهم عن عذر بود، چرا؟ چونكه خيال مى‏كردند اين عادل است و احراز كرده بودند، عن عذر ترك كردند لا تائب الصلاة ميگيرد. بدان جهت مى‏گويند كسى كه خودش را عادل نمى‏داند، او اگر بخواهد امام الجماعت بكند، خودش را امام الجماعت بكند، لا بعث به. (قطع صداى نوار)
    ادامه درس در طرف ب نوار:
    آنكه عدالت ندارد ولكن فرض كنيد صلاة صحيح است تسبيب در حرام نيست.
    اما اگر بداند در مأمومين كسانى هست كه در يك ركعت دو ركوع مى‏كنند، عادتا ميشه ديگه، در نماز جماعت بعضى جماعتها كه مثلا جماعتش هم خيلى است، پا شد امام در ركوع است، پا شد دوباره مى‏آيد به ركوع. اين را اگر بداندها، بداند در مأمومين اينجور است نمى‏تواند نماز بخواند. يعنى امامت كند، يعنى خودش را متصدى اين امامت بكند. چرا؟ اين تسبيب الى الحرام واقعى است. چونكه انسان صلاة در حقيقت صلاة فراداى است، دو ركوع در يك ركعت هم مبطل صلاة است. مبطل واقعى است. اين فرق است مابين اين و مابين قرائت حمد و سوره.
    غرض اين است كه تسبيب الى الحرامى كه هست، فرق نمى‏كند حرام تكليفى باشد يا وضعى بوده باشد. على هذا الاساس در اين رواياتى كه وارد شده است كه بايع زيت و سمن اگر فروختى نجاست او را بگو به طرف. روغن فروختى نجاست او را بگو. از اين روايات استفسار كرده‏اند بر اينكه اينكه مى‏گويد بگو پس قول بايع معتبر است. نجاست اثبات ميشود. خوب اگر كسى اشكال كرد بر اين استدلال. گفت كه نه، در اين رواياتى كه مى‏گويد اعلام كن به مشترى نجاست را، تا تسبيب الى الحرام نشود، نه اينكه نجاست ثابت ميشود. اگر نگويد او روغن است، روغن را مى‏خورند ديگر، مى‏برد مى‏خورد، اين تسبيب در حرام ميشود اتيانش به گردن كيست؟ بايع است. اينكه مى‏گويد به او اخبار بكن، يعنى تسبيب را از گردنش بيندازد. مثل آن صاحبخانه‏اى ميشود كه بگويد بابا! توى اين چيزى كه هست، توى اين فرض كنيد برنجى كه گذاشته‏اند، فضله پيدا شده. من گفتم برايش، نخوريد. يكى گفت بابا فضله چيه، من خود موش را مى‏خورم! شروع كرد به خوردن، به صاحبخانه چيزى نيست، او گفت، تكليفش را گفت. اينجا هم مثل اين است كه اين شخصى كه روغن را مى‏فروشد بگويد بابا اين نجس است، مطلع بشو ديگر. بعد اگر رفت خورد، مستند به بايع نبوده باشد. پس اشكال اين است در اين روايات كسى بگويد اين اخبار نه به جهت اين است كه خبر بايع حجت است. چون اگر خبر ندهد، تسبيب الى الحرام ميشود نسبت به بايع. بدان جهت كه اين اخبار را مى‏گويد تا تسبيب نشود. على هذا در اين روايات دلالتى نيست بر اينكه اخبار بايع در ثبوت نجاست حجت است. (سؤال) فقط تسبيب را نفى كرده. گفته من تسبيب ندارم. من آورده‏ام جلوى تو نمى‏دونستم، الان مى‏گويم برايت كه نجس است نخور. خودت ميدانى، به من مربوط نيست. من ميگم. يا طعام را هم برمى داشت از دستش، مى‏گفت نه، من خودش را مى‏خوردم، كجا مى‏برى اين طعام را! اين تسبيب نيست. اگر اشكال را كسى كرد چه جوابى به اين بايد داد. ميگيم جواب خود روايات است. چونكه در روايات غايت اعلام را اينجور امام عليه السلام فرموده است كه اعلمه تا اينكه او نخورد، استسباب بكند با او. و الا اگر مسئله تسبيب بود، مى‏فرمود بر اينكه اعلام بكن لعلا يكون وزر عليك. بايد اين را تقرير بفرمايد كه مناسب با تسبيب است. اينكه امام عليه السلام غايت ذكر مى‏كند بر اعلام مى‏فرمايد اعلام بكن تا نخورد، استسباب بكند، اين دليل بر
    اين است كه اين اعلام به جهت نفى تسبيب نيست. اين اعلام به جهت اين است كه قول بايع حجت است. نجاست احراز ميشود. از اين روايات يكى صحيحه معاوية ابن وهب است.
    صحيحه معاوية ابن وهب در باب 6 از ابواب ما يكتسب به، جلد 12 است، ابواب ما يكتسب به، باب شش، از ابواب ما يكتسب به، روايت روايت چهارمى است. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسن ابن محمد ابن سماعه عن احمد بن ميثمى عن معاوية ابن وهب، روايت من حيث السند موثقه است، ما صحيحه تعبير كرديم، موثقه است. آنجا دارد عن ابى عبد الله عليه السلام. فى جرز ما تفى زيت ما تقول فى بيع ذلك، در فروختن اين زيت چه مى‏گوئى؟ قال بعه، بفروش، اينكه زيتون منفع محل الديگر دارد كه روشن مى‏كنند، مى‏سوزانند، و بينه لمن اشتراه ليستسحب به. بين بكن تا او استسحاب بكند، نه اينكه بينه لا عذر اكله عليك. اينكه مى‏گويد استسباب بكند اين معنايش عبارت از اين است كه اين بيانى كه هست به جهت اين است كه اين نجاست ثابت ميشود و محرز ميشود در آن روايت دومى كه اسماعيل بن عبد الخالق است، كه روايت پنجمى است، بعد از اين روايت است، در سند او محمد ابن خالد طيلسى است، طيالسى است، عبد الله بن جعفر فى قرب الاسناد عن محمد ابن خالد طيالسى، اين توثيقش فعلا توى ذهن ما نيست، مثل اينكه توثيق ندارد. عن اسماعيل بن عبد الخالق، اين ثقه است، جليل القدر است. عن ابى عبد الله عليه السلام، عمر زيادى دارد كه امام صادق سلام الله عليه السلام را درك كرده است. قال سئله سعيد الاعرض السمان كه سمن مى‏فروخت، روغن مى‏فروخت و انا الحاضر، منهم حاضر بودم، السمن و الزيت و العسل تقع فيه الفاره و تموت، كيف يصنع به. قال فاما الزيت فلا تبعه الا لمن تبين له مگر به آن كسى كه بيان مى‏كنى نجاستش را فيبطال السراج، كه مى‏خرد كه بسوزاند، فلا اكل، اكل نميشود، اين معلوم ميشه كه قول بايع در ثبوت نجاست محرز است. اگر قول بايع حجت نبودها، او اگر مى‏برد مى‏خورد عيبى نداشت. چونكه جاهل است كه نجس است يا نه، شايد بايع اشتباه مى‏كند اين نجس نيست. وزرى بر او نيست. چونكه بر او ثابت نيست. به بايع هم وزر نميشد. چرا؟ چونكه بايع تسبيب را از گردنش انداخت. اينكه امام عليه السلام اگر اين اخبار به جهت از بين بردن تسبيب بود مى‏فرمود بر اينكه بينه لعلا يكون وزر عليك. اينكه مى‏فرمايد فاما الاكل فلا، اين معلوم ميشود كه قول بايع نجاست را اثبات بكند. عرض مى‏كنم اين را حمل كردن بر اينكه بينه يعنى بيان بايع علم مى‏آورد، نه، اين حمل حمل درستى نيست. چونكه بيان بايع بعضا هم اگر علم بياورد كه بعله، بايع اين را ميدوند به علم وجدانى، و الاّ داعى ندارد حرف را بگويد، احتمال اشتباه در بعض موارد ديگر هست كه انسان علم وجدانى پيدا نمى‏كند، احتمال هم پيدا نمى‏كند، خصوصا بايع هم يك بايعى بوده باشد كه در طهارت و نجاست سختگيرى مى‏كند ما مى‏دانيم، احتمال اينكه اين نه، اشتباه كرده، اين نجس نشده، هست. ولكن اين روايتى كه هست مى‏فرمايد بينه تا استسباه بكند فيبتاع مشترى للسراج فاما الاكل، اكل نمى‏شود. قول بايع، قول ذواليد بما هو قول ذواليد اعتبار دارد، اينهم از اين روايات استفاده ميشود. در نجاست اشكالى ندارد. سيره متشرعه هم بر همين است‏ها، سيره بر همين جاريست. كه اگر ذواليد خبر داد از نجاست شيئى يا از طهارت شيئى خبر داد، او را قبول مى‏كنند. شما منزل كسى رفتيد گفت به اون آب دست نزن‏ها، آب كمى بود، گفت بچه دست زده است و نجس است، او را نخور. سيره همينجور است، سيره اعتبار پيدا مى‏كند، اين فرش پاك است؟ سؤال مى‏كند، پاك شد بعله آثار طهارت را پايش اگر مرطوب است مى‏گذارد رويش و هكذا و هكذا.
    در ما نحن فيه دو تا مطلب باقى مانده است. مطلب اول اين است، بعضى‏ها استدلال فرموده‏اند بر اينكه قول ذواليد اين روايات در نجاست بود، كه اخبار ميدهد بايع به نجاست، بعضى‏ها استدلال فرموده‏اند به قول بايع در اينكه در طهارت شى‏ء آنهم مسموع است، به آن تغييرى كه در اعتبار قاعده يد وارد است. امام عليه السلام در اعتبار قاعده يد چيزى را در يد كسى ديدى، ندانستى كه اين سرقت است يا مال خودشه، يا مال مشروع است، به قاعده يد مى‏گوئى ملكشه ديگر. امام عليه السلام در آنجا فرموده است لولا ذلك، اگر اعتبار اين قاعده يد نبوده باشد و ما كان المسلمين سوق. مسلمين سوق برايش قائل‏
    نميشد. واقعش هم اينجور است، چونكه تمام اموالى كه از سوق مسلمين گرفته ميشود از يد شخص، از يد بايع، او مسبوق به عدم ملكيت دارد كه غالبا، كه غالبا اين ملكش نبود بعد منتقل شد، از كارخانه گرفته، از كس ديگر خريده، اينجوره ديگر، بعد منتقل شده. شك مى‏كنيم اين انتقال بوجه صحيح شرعى بود كه ملكش بشود يا نشود، استسحاب ميگه نه نشده است. لا تنقض اليقين بالشك. اين قاعده يد است كه اين استسحابات را الغاء مى‏كند و يد را مى‏گويد يد يد مالكه است و يد يد متصرفه نافذه است، انسان از يد خريد و فروش مى‏كند بغير ذلك. آنجا امام عليه السلام دارد لولا ذلك، چه جور خوب فرموده است كه اگر اين قاعده يد نبود و ما قام للمسلمين سوق.
    فرموده‏اند آن حرف آن فرمايش امام در قاعده يد در اعتبار قول بايع در طهارت شى‏ء كه شيئى كه حالت سابقه‏اش نجاست است، در اعتبار قول بايع هم جارى ميشود. در اعتبار قول بايع هم كه اين شى‏ء پاك است جارى ميشود، قول بايع در طهارتش هم مسموع است. چرا؟ به همان تعبير، لولا ذلك فما قام للمسلمين سوق. مثلا فرض كنيد اين قصابى‏هاى گوسفندها، گاوها، يا حيوانات ديگر، شتر و امثال ذلك كه اينها را مى‏فروشند بود، خوب آنها آن موقع ذبح آن موضع ذبح قطعا نجس ميشود بواسطه دم. دمى كه هست به آن دمى كه مسفوح است نجس ميشود بايد او شسته بشود ديگر اينجوره يا نه. ربما آن دم مسفوح موجب ميشود كه ساير اجزاء هم نجس بشود. ما شك مى‏كنيم كه پاك شده آن دم يا ساير الاجزاء نميشود ديگر. اگر قول بايع بر اينكه اين پاك است، گردنش را شستيم، اگر قول بايع مسموع نبوده باشد لما قام المسلمين سوق. و هكذا بايع كه نوعا اينجور است، بايع آن كسى كه مى‏فروشد، يك چيزهايى مى‏فروشد كه از قبيل مايعات است فرضا. يا چيزى مى‏فروشد مايع نيست، ولكن‏تر است. دستش عرق كرده است، گرم است، تابستان است. ما يقين داريم اين دست مبارك بايع يا نامباركش كه يك وقتى اينطور نجس شده است. اينجوره ديگر. شما علم نداريد يا اين ثوب مبارك يا غير مباركش كه تر است مى‏خورد به اين شى‏ء طاهر، يك وقتى نجس شده است. نمى‏دانيم اين ثوب بعد پاك شده، دست پاك شده، خوب اگر قول بايع كه دستم پاك است يا مثلا ثوبم، لباسم پاك است، اگر اين مسموع نبوده باشد استسحاب بقاء نجاست، لما قام للمسلمين سوق. براى مسلمين سوقى نميشود. اين را فرموده‏اند واقعش اين است من هرقدر تأمل كردم نفهميدم يك معناى معقولى به اين كلام. اين مربوط به سوق المسلمين نيست. اگر گوشتها همه‏اش متنجس هم بود، مثل گوشتهاى نجف كه مى‏فروختند قبل از شستن مى‏فروشند آنجا، لما قام للمسلمين سوق، چرا قائم نميشود؟! مى‏خرد انسان مى‏برد آب مى‏كشد ديگر. اين لما قام للمسلين سوق معنى ندارد. وانگهى در يد ثوب بايع، يد بايع يقينا در يك زمانى نجس شده، در يك زمانى هم يقينا پاك شده، آب هم زده يك وقتى، دستش را به آبى كه فرض كنيد معتصم است، يا آب قليل كه پاك است، با او شسته يقينا، استسحاب نجاست يدش با استسحاب طهارت معارضه مى‏كند تا ثابت مى‏كنند وجوب اصالت طهاره ميشود. اين چه معنى دارد لولا ذلك لما قام للمسلمين سوق. ما كه نفهميديم، شما مراجعه بفرمائيد.