شنبه 15 ارديبهشت 1403 - 23 شوال 1445 - 4 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طهارة (آیت الله میرزا جواد تبریزی (ره))
>
جلسه 7
متن
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 7 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
امر ثالثى را كه صاحب العروه مىفرمايد، مىفرمايد مضاف متنجس مىشود به اصابت النجس او المتنجس. اين غير فرق بين قليله و كثير. حتى اگر فرض كرديم مضاف الف كرا بوده باشد و به اون اصابت كند نجاستى ولو... تمام اين مضاف نجس مىشود. اين كه مضاف به مضاف النجاسه نجاست مىشود اين حكم معروف و مشهور است بين الحكما و المتأخرين. بلكه مخالفى در مسئله نقض نشده است. مخالفى باشد كه معروف بشود يا منقول اينجور دعوايى اجماع هم ماء هم در كلمات كثير است در اين حكم. مضاف اگر قليل بوده باشد لا شبهة بر اين كه به ملاقات النجاسه نجس مىشود. و روايات خودش دلالت مىكند به اين معنا بلا احتياج. در اون معتبره سكونى داشتيم ديروز در اون مرق وارد شده بود كه سئل عن قبر طبخت و اذا فى القدر فارة، فاره فارقها و يغسل له يا يهلك مرقها يغسل اللحم و يؤخذ يا و يغسل اللحم و يؤخذ، اين روايت دلالت مىكند به غير كه مرد ميشود در قذر. و يحراق مرقها، بعله، مرق مضاف است، داخل در جسم المضاف است. و اين فارهاى كه در او بود، فاره امام عليه السلام استبصار نفرمود، اين فارهاى كه هست متسلط است يا غير متسلط؟ در اينكه مرقى كه در او فاره بود، فاره بعد از اينكه اين پخته شده است افتاده است يا نه، قبلا افتاده بود. بدون اينكه استبصار بفرمايد، فرمود يحلق مرقها اين دليل بر اين است كه آن مضاف متنجس ميشود. آن خبر كه ذكريا ابن آدم هم همينجور بود. در آنجا همينجور بود كه ما يدل من ينجسه حب من الماء، ديگر فرقى نمىكند اگر بنا بشود كه مضاف نجس بشود كه يحرق مرقها دلالت مىكند، ولو برتب هم بوده باشد ما يدل... من الخمر هم بوده باشد، اونهم همينجور است، اونهم مضاف را نجس مىكند.
در آن خبر ذكريا ابن آدم بود قطرة من الخمر و النبيذ المسكر قطرة قدر فيه لحم كثير و مرق كثير، قال يحراق المرق و يطعمه اخلص او الكلب، و اللحم اغسله، و كله. كه آنهم دلالت مىكرد بر اينكه مرق ولو كثير بوده باشد، آنهم نجس ميشود.
باز دلالت مىكند بر تنجس المضاف صحيحه زراره در باب پنج از ابواب ماء المضاف روايت اولى. محمد ابن الحسن، در باب پنجم روايت اوليست، محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن سعيد كه سند شيخ به كتاب سعيد ابن سعيد بخشابى صحيح است. اونهم نقل مىكند مثل روايات عديده از حسين ابن سعيد عن محمد ابن... عن عمر ابن ابى زراره. صحيحه اعلائى است، عن ابى جعفر عليه السلام اذا وجعت الفارة بالسن فماتت، فان كان جامدا فالقها و ما يلىها. اگر فاره در روغن افتاد كه روغن جامد است، جماد و ميعان انشاء الله خواهد آمد، بينداز فاره را و آن اطراف روغنهايى كه در اطراف فاره بود، و كل ما بقى. و ان كان ذائقا، اگر در ميعان داشته باشد، جارى بوده باشد، آب بوده باشد، يعنى ذوب بوده باشد، فلا تاكله و الزيت مثل ذلك. اين روغن زيت داخل ماء المضاف نيستند. چونكه ماء اطلاق به اينها نميشود. ولكن فهم در اين است وقتى كه امام فرمود روغن و زيت اينها اگر جامد نبودند، مايع بودند، به ملاقات النجس، نجس ميشوند. اهل العرف متفاهمه اين است اين تنجس مال ميعان است. كه ميعان هم در مضاف است، فرقى نيست در اين جهت مابين الماء المضاف و مابين الزيت و امثال ذلك.
اگر شما بخواهيد يقين كنيد كه همينجور است مطلب، روغن و زيت خصوصيتى ندارد مايع بوده باشد، اگر اين را بخواهيد يقين بكنيد كه همينجور است ملاحظه بكنيد موثقه عمار ساباطى را كه موثقه عمار ساباطى وارد شده است در اينكه در اسعار وارد است، در باب اسعار وارد است و مفادش عبارت از اين است كه آن حيواناتى كه دم سائله ندارند آن حيوانات پاك
هستند. در آن موثقه عمار ساباطى كه در باب ده در ابواب اسعار وارد است در جلد اول، محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى كه سندش به محمد ابن احمد ابن يحيى كه كتابش لا بعث به است، محمد ابن احمد ابن يحيى در كتاب نقل مىكند از احمد ابن الحسن، احمد ابن الحسن فضال است عن عمرو ابن سعيد عن... عمار ساباطى، پس سند صحيح است، و لكن موثقه است. و عن ابى عبد الله عليه السلام قال سئل عن فسى و الربا و الجراد و النمله، كه اينها... ندارد و ما اشبه ذلك. يموت فى البئر و الزيت و السم و الشعته. اينها مىميرند در چاه، يا در توى زيت مىميرند يا در روغن، و شيعته، شيف الزيت السن، مضاف است ديگر، خصوصا بئر هم اطلاق شده، كه بئر هم خشك شده است ماء كه فرقى نيست مابين الماء المطلق و مابين الماء المضاف و مابين زيت و سن. امام عليه السلام مىفرمايد كل ما عليه دم و لا بعث به. هر چيزى كه در او دم نبوده باشد، دم ساعر كه دم نداشته باشد، او موتش چيزى را نجس نمىكند. موت او در بئر يا در زيت يا در سم يا در مضاف ديگر كه شكل اوست، او را نجس نمىكند.
و ظاهر امر اين است كه فرقى نيست مابين المضاف قليل بوده باشد يا كثير بوده باشد، فرقى نيست بملاقات النجاسه اين مضاف نجس ميشود ولو كثير بوده باشد. دلالت مىكند بر عدم الفرق ما بين القلة و الكثره يكى اين صحيحهاى كه ذكر ميشود. اين صحيحه دلالت مىكند در باب يك از ابواب الاسعار است، روايت روايت هفتمى است. آنجا دارد بر اينكه شيخ قدس الله نفسه الشريف در اين روايت باسناده عن سعد عن ابى جعفر احمد ابن محمد ابن خالد است، عن عثمان ابن عيسى، عثمان ابن عيسى لا بعث به است، عن سماعة ابن مهران، عن ابى بصير، موثقه است نه صحيحه. سماعة ابن مهران واقفى است، عثمان ابن عيسى هم در او كلامى هست، عن ابى عبد الله عليه السلام كه آنجا فرمود ليس بفضل السمور راس. آنى كه از گربه زيادى مىماند بعثى در او نيست، اين يتوضء منه و يشرب، آن ماء است، انسان وضو بگيرد يا بخورد. و لا يشرب سعر الكلب. سعر آن چيزى را مىگويند كه جسم حيوان و گوشت حيوان با او مباشرت داشته باشد. و لا يشرب سعر الكلب الا ان يكون حوضا كبيرا يستسقى منه. مگر اينكه سعر، سعر الكلب، حوض كبيرى بوده باشد كه يستسقى منه، از او استسقاء مىكنند، آب برميدارند. حوض كبير، كر ميشود. ديگه كر، اكرار ميشود بعدش. كر اكرار را امام عليه السلام استثناء فرموده است، كر كبير من الماء را، استسقاء يعنى از او آب برميدارند. مابقى او كه يكى هم مضاف كثير است تحت مستثنى منه واقع است چونكه سعر آنى را مىگويند آن مايعى را مىگويند كه جسم الحيوان با او مباشرت كرده باشد، عضو الحيوان، مضاف باشد، حتى روغن هم همينجور بوده باشد سعر است. بعله، در ما نحن فيه امام عليه السلام اينجور حكم فرموده است كه از استثناء فرموده از عدم النجس فقط آن حوض كبيرى را كه به قرينه رواياتى كه وارد شده، تحت كر است، كر من الماء را استثناء كرده است. لازمهاش اين است كه ساير آن چيزهايى كه سعر هستند، آنها نجس ميشوند بسعر الكلب نجس است مگر اينكه ماء الكر بوده باشد.
آنوقت ميشود دليل ديگرى هم در ما نحن فيه اقامه كرد و آن دليل ديگر اين است. در آن روايت كه داشت بر اينكه در آن معتبره سكونى بود كه قدرى كه در او مرق هست تويش فاره افتاده، اين شامل ميشود در مواردى كه قدر به حد كر بوده باشد. اين مخصوصا مرسوم بود كه در زمان سابق. الان هم ديگر پيدا ميشود، در اين اشعار عربها كه در يضيف ديگهايى بود كه در آنجا طعام مىپختند، بعضىها كر بيشتر جا مىگرفت. شتر مىپختند در اينها، يك شتر عدلى را توى ديگ مىپختند. اين قهرا كر بيشتر ميشود. او را هم، ولو مثل بلاد ما اينها مرسوم نيست، نادر است. و لكن در آنجاها معروف و مرسوم بود. حتى در آن خبر ذكريا ابن آدم، فيه مرض كثير و لحم كثير، اين معنايش از آن قدرها بود كه امام عليه السلام على تقدير حكم فرمود بلا استفسار به، فرمود يحراق مرقها، يا يحرق مرقها، اين دليل بر اين است كه مضاف نجس ميشود. هذا المقدار كه مضاف... فرق بين قليله و كثيره، بالملاقاة النجاسه نجس ميشود، هذا المقدار كافى است و وافى است اين روايات.
و لكن محقق همدانى قدس الله سره ايشون اشكال فرموده است. كانه اين روايات مضاف كثير را نمىگيرد، شامل مضاف كثير نميشود. ضعف اين فرمايش ايشون معلوم شد، رواياتى كه در سن وارد بود، در زيت وارد بود، مثل آن صحيحه روايى كه
عرض كرديم، او بعله، اگر بگوئيم كه كثير را نمىگيرد جا دارد. و لكن اين موثقه ابى بصيرى كه عرض شد و هكذا روايت آن قدرى كه آن مرقى كه هست؛ اينها مىتواند كثير را، مضاف كثير را بگيرد كالقليل و اينها هم كافى است در مطلب. با اين تسالمى كه قديما و حديثا سؤال شده و مخالف در مسئله نقل نشده است، نه مخالف معلوم است نه منقول. (سؤال)
ايشون فرموده روايات مضاف كثير را نمىگيرد. بعله ميگه الا يكون مستثنى منه، چرا نگيره؟! (سؤال: اون روايتى كه استثناء كرد حوض كثير را، نگفت ماء، گفته بود حوض كثير،...) يستثنى منه آن ماء قيد ماء ميشود، حوض كثيرى كه آب ميشه، از آنجا آب برميدارند. بعله، استثناء در ماء ميشود ديگر، مابقى داخل است و مابقى مضاف كثير را هم ميگيرد. حوضا كبيرا يستقى منه، استسقاء ماء ميشود. و كيف كما كان شبههاى در مسئله نيست.
انما العجب. اشكال هم نيست. بعضى استدلالتى است كه در مقام تنجس المضاف بين الفرقه بين القليله و الكثيره، استدلال شده است كه آنها پيش ما عجب است. يكى از آن رواياتى كه استدلال شده است بر تنجس المضاف، آن موثقه عمار ساباطى است، كه موثقه عمار ساباطى وارد شده بود در تنجس ماء قليل وارد شده بود كه آنجا اينجور داشت، امام عليه السلام فرمود، اناء ماء، اناء ماء آب قليلى بود. آنجا امام عليه السلام اينجور فرمود: و ان كان... فى الاناء قبل ان يغتسل و يتوضء او يغسل الثيابه، عرض كرديم اين را كنايه از علم است، اگر بداند كه اين نجس افتاده است قبل از غسل كردن يا وضو گرفتن يا غسل ثياب، ثم ذلك، بعد ماءها حالنا عليه ان يغسل ثيابه و يغسل كل ما اصابه ذلك الماء و يريد الوضوء و الصلاة. آنجا كه مىفرمايد و يغسل كل ما اصابه ذلك الماء فرمودهاند بر اينكه، در تنقيح است، فرمودهاند يغسل كل ما اصابه ذلك الماء ارشاد بر اين است كه هر شيئى را اين آب قليل متنجس نجس مىكند باصابات. يغسل بشورد، هر شيئى را كه اين ماء قليل نجس كه به فاره نجس شده است ماء قليل، اين ماء قليل نجس است و منجس تمام الاشياء است. من غير فرق بين شىء و بين شىء. اينجور استدلال فرمودهاند. اين استدلال نسبت به غير المايعات، آن اشيائى كه قابل روا هست عيبى ندارد، تمام است اين امور نسبت به آنها. بعله اين روايت، اين موثقه دلالت مىكند هر شيئى كه قابل غسل است باصابت نجس ميشود. اما چيزهايى كه قابل غسل نيستند مثل المايعات، آنها چه جور نجس ميشوند؟! ما نمىفهميم كه از امر به غسل مىفهميديم، كه نجس شده كه پس شسته ميشود. پس و آت بماء انه اينها قابل غسل نيستند، بدان جهت از اين بفهميم كه آن مايعات هم نجس ميشود نه. لعل مايعات نجس نميشود. ماء كثير چه جور نجس ميشود، مايعات هم فرض بفرمائيد، بعله، نجس نميشود.
اين روايت كه دليل نميشود. استدلال كردهاند، استدلال ديگرى كه فرقى نيست مابين قليل و كثير و آن موثقهاى كه عرض كرديم در باب طهارة آن حيوانى كه آن حيوان فرض بفرمائيد، آن حيوان دم ندارد، طهارت آن حيوانى كه دم ندارد، آن موثقه عمار ساباطى استدلال كردهاند. سئل عنه الزبا و السبا و الجراد و النمل و ما اشبه ذلك، يموت فى البئر و الزيت و السمن و الشبهه، قال كل ما ليس له دم فلا بعث. وجه استدلال را اينجور فرمودهاند. فرمودهاند كانه اين سائلى كه هست، عمار ابن موسى الساباطى، توى ذهنش اينجور بود كه اگر حيوان دم داشته باشد، دم سائله داشته باشد، او به موتش تمام اينها را نجس مىكند، بئر را، زيت را، سمن را و شيت را، عند المضاف را. من غيره فرقيه بين القليله و كثيره. بئر در مائش قليل بشه كثير بشود، زيت قليل بشه كثير بشود، سمن قليل بشود كثير بشود و شبهه. اين شبههاش در موت حيوانى بود كه دم ندارد. كه آيا اينهم نجس مىكند ايهها را يا نمىكند، بدان جهت امام عليه السلام فرمود نه، نجس نمىكند. اما آن معتقدى كه بود و براى عمار آن معتقدى كه داشت كه حيوان اگر دم داشته باشد، به موتش اينها را نجس مىكند من غير فرق بين قليله و الكثيره، امام عليه السلام به آن معتقدش دست نزد، او را همينجور اقرار كرد. تقرير كرد، در معتقدش نگه داشت. و الاّ اگر بنا بود مضاف نجس نبوده باشد، مىفرمود بر اينكه نه، اينها نجس نميشوند. بعله، زيت و سمن و شبه اينها مثلا نجس نميشوند، يا شبهش نجس نميشه، در زيت و سمن هم اگر نجس ميشه، شبهش نجس نميشه. بمثل المرق و امثال ذلك از مضاف.
اين را هم استدلال كردهاند اينهم عجب است پيش ما. چرا؟ به دو وجه. وجه اينكه خوب، ما از كجا بدانيم كه معتقد عمار
ساباطى، بعله فرض مىكنيم معتقد عمار ساباطى اين است كه حيوان اگر دم داشته باشد اينها را نجس مىكند. اما على الاطلاق نجس مىكند؟ ما كه معتقدى او را نمىدانيم. شايد اعتقادش اين بود كه سمن و زيت و اشباه اينها، اگر قليل بوده باشند اينها را نجس مىكند. معتقد او را كه ما نمىدانيم. سؤال ميكرد بر اينكه اگر حيوان دم نداشته باشد توى اينها بيفتد چه جور است؟ شايد معتقدش همين بود كه آنجاهايى كه قليل هستند، يعنى به حد كر نيستند، اينها نجس ميشوند. كما اينكه معتقدش اين بود كه بئر كر نشد نجس ميشود كه قولى است در باب ماء البئر، كر نشود نجس ميشود، شايد معتقدش اينجور بود. چونكه معتقدش اينجور بود، ما معتقدش را كه مطلق بود اين را نمىتونيم كشف بكنيم. چونكه نمىتوانيم معتقدش را كشف بكنيم، بدان جهت نمىتوانيم بگوئيم كه اين اعتقاد داشت نجس ميشود بلا فرق بين القليله و كثيره، حيوان اگر دم داشته باشد و بميرد، انما شك مىكرد در حيوانى كه دم ندارد. اين را ما از كجا شك كنيم كه معتقدش اين بود. و ثانيا اصل معتقدش اين بود كه اگر حيوان دم سائله داشته باشد اينها را نجس مىكند، توجه كرديد؟، اين را هم اعتقاد نداشت. او را به مجلس آخر واگذار كرده بود، محل ابتلائشون حيواناتى بود كه دم سائله ندارند، اينها محل ابتلاء بود، فعلا از اينها سؤال مىكند. آن يكى هم كه دم سائل داشته باشد، او را مىگذارد به مجلس ديگر. خوب در مجلس امام اين ابتلائش بود، سوال مىكند. آن يكى را هم مىگذارد به مجلس ديگر، كه اگر حيوان دم داشته باشد چه جور است؟ پس در اين روايت نه اصل معتقد او تنجس بوده، او را مىتوانيم اثبات بكنيم و نسبت بدهيم كه معتقدش اين بود كه اينها نجس هستند؛ و نه هم مىتوانيم على فرض التسليم، اطلاق معتقدش را تثبيت كنيم چون اعتقادش اين بود على الاطلاق نجس ميشوند ولو بحد كر و يا بيشتر از كر بشوند. پس اينهم نميشود با اين استدلال كرد.
(سؤال) محل ابتلائش بود، ميشه ديگر، يك كسى چائى ميخورد، مگسى مىافتد توى چائى. مىگويد بخورم يا نه؟ توجه كرديد. (سؤال) سؤال مىكند از حيواناتى كه دم ندارند. سؤال مىكند كه اينها اصلا منجس هستند يا نيستند. ولكن آنهايى كه هستند، آنهايى كه دم دارند در قليل بيفتند نجس مىكنند. اين را مىدونست، اعتقاد داشت. سؤال مىكند اينها بيفتند چه جور؟ اينها نجس مىكنند يا نمىكنند؟ ذباب و امثال ذلك. (سؤال) بئر ربما قليل ميشود و گاه كثير ميشود. نوع ندارد. بئرى كه براى مسافرين در راهها مىكنند مال اين آب را بخورد، اين آبى كه فعلا جمع ميشه تهش مقداريست، كمتر از كر. بعله در جارى جايش مىآيد. اينجور نيست بر اينكه اينها بئر هميشه كر بوده باشد. و الحاصل محل كلام اينه راهى داشته باشيم كه اين اعتقادش اين بود كه من غير فرق بين القليله و كثيره، اين اشياء به حيوانى كه دم سائله دارند، نجس ميشوند؛ ما اين معتقد را نمىتوانيم كشف كنيم، اين اطلاق را. بلكه از اصل اينها حيوانى كه دم دارد نجس مىكند، اين را هم راه نداريم. چرا؟ چونكه يكى محل ابتلائشه، پرسيده، اون يكى را به مجلس ديگرى واگذاشته است. يا بعد از اين سؤال كرده است. پس على هذا الاساس با اين روايت ما نمىتوانيم استدلال بكنيم كه ماء المضاف بلا فرق بين قليله و كثيره نجس ميشود.
مىماند در ما نحن فيه وجه ديگرى بيان فرمودهاند كه به آن وجه ديگر هم گفته شده است كه بان مضاف نجس ميشود، من غير فرق بين قليله و كثيره. و آن اينست. اگر فرض كرديم فرمودهاند مضافى كه اكرار است، حوض كبيرى است، مثلا پنجاه كر، صد كر مىگيرد، يا بقول صاحب عروه هزار كر دارد. هزار كر مضاف است. خوب اگر نجسى افتاد به يك طرف اين، به يك طرف اين مضاف. اگر ملتزم بشويم كه اين اصلا نجس نميشود، اينكه خلاف... است، نميشود، اين خلاف ادله است. اگر بگوئيم كه نجس مىكند، خوب سؤال ميشود كه چقدرش را نجس مىكند. نميشه تفكيك كرد مقدار نجسش را. شما بگوئيد يك وجب از طرف راست، يك وجب از طرف چپ، يك وجب از طرف شمالش، يك وجب از طرف جنوبش، اينقدر نجس ميشه. من ميگم نه، نيم وجب ميشه. شما نيم وجب بگيد من ميگويم چهار انگشت. شما چهار انگشت بگوئيد، من ميگم نه، سه انگشت. اين وجهى ندارد، اين نميشه تفكيك كرد، يك متر، دو مترش نجس ميشود؟ چقدرش نجس ميشه؟ از گوديش هم همينجور است. نميشه تحديد كرد. امر داير است، يا بايد ملتزم بشويم بر اينكه همهاش نجس است و هو المطلوب. يا
بگوئيم كه هيچ كجايش نجس نيست، او را هم كه نميشه ملتزم شد. چونكه نميشد تحديد كرد مقدار النجس را، پس عليهذا حكم ميشود بر اينكه همهاش نجس است. (قطع صداى نوار)
ادامه درس در طرف ب نوار:
على فى السابقه تمام شد كه آن روايات سابقه دلالت كردند مضاف نجس ميشود لا فرق بين القليله و الكثيره، مستثنى از او حوض كبير است كه مستثنى منه است در ما نحن فيه، حوض كبير است. لكن مضاف است، داخل مستثنى نيست، داخل مستثنى منه است. اگر آن ادله از روايات تمام شد ميگيم همهاش نجس است. در روايات. و اما اگر اون ادله تمام نشد، مثل اينكه فرض كرديم محقق همدانى حرفش تمام شد كه اين روايت نمىگيرد جايى را كه مضاف كثير بوده باشد.... يك ثانيه حرف ايشان را بنا بر او گذاشتيم فرض كرديم اين حرف صحيح است و روايت دلالتى ندارد. خوب ملتزم ميشويم اصلا نجس نميشود، نه يك وجبش، نه دو وجبش، ميگيم دليل نداريم. چه جور ماء الكرى كه هست، لا ينفعل، توجه كرديد؟ مضاف الكر هم لا ينفعل. اگر دليل، چونكه ما دليل بر تنجس دليل مىخواهد، والا اگر دليل نداشته باشد ميگيم لا ينفعل. كل شىء طاهر حتى تعلم انه قذر...
پس على هذا الاساس اين دليل نميشود، اين دليل اينى را كه فرمودهاند در تنقيه هم هست، در مقابل ادله سابقه يك دليلى بشود بر تنجس مضاف من غير فرق بين قلته و كثرته، اين دليل آخر نميشود، ملخص ما ذكرنا اين است كه دليل بر تنجس منحصر است به آن رواياتى كه اشاره كرديم، به آن روايات و به انضمام اينكه فرض بفرمائيد در مسئله تسالمى هست، مخالفى هم نيست، بدان جهت ما ملتزم ميشويم كه اين تنجس دارد مضاف.
خوب است كه در ما نحن فيه اين كلام را متعرض بشويم. من الصاحب الوسائل. صاحب الوسائل قدس الله سره در بابى كه باب المضاف نجس ميشود بواسطه ملاقات النجاسه، در اين بابى كه هست روايتى را نقل كرده است و استدلال به اون، كانه روايت كرده است. بر تنجس المضاف. و آن روايت اينه: باب پنج است از ابواب مضاف. صفحه 149، روايت دومى است، و باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى، شيخ اين روايت را از كتاب محمد بن احمد ابن يحيى نقل مىكند. فعلا، بعله، ولو يك كلامى هست در بعضى اسنادى كه هست بالنوادر الحكمه. و لكن اين اعتبار دارد بما كما ذكرنا. محمد ابن احمد ابن يحيى هم نقل مىكند عن محمد ابن عيسى اليقطينى كه همان عبيدى يقطينى است كه گفتيم بحثش خواهد آمد، عن النضر ابن سويد، از اجلى است، عن عمر ابن شمر، عن جابر عن ابى جعفر عليه السلام. اين روايت من حيث السند ضعيف است، اين عمر ابن شمر تضعيف شده است، بلكه كتاب جابر را گفتهاند بر اينكه در او يك تحريفى شده است، دست خورده است آن كتاب، نسبتش را به اين عمر ابن شمر دادهاند كه اين كرده است اين كار را. اون در اين روايت اينجور از امام باقر سلام الله عليه مىفرمايد كه جابر ميگويد قال اته رجل كسى پيش امام باقر عليه السلام آمد و قالت فارة فيها يجر فيها سمن و الزيت. فارهاى افتاده است در ثمنى كه در او سمن و زيت است. فماترى فى اكله. در اكل اين سمن و زيت چه حكمى را مىبينيد؟ فقال له ابو جعفر عليه السلام لا تاكل منه. نخور. يعنى نجس است ديگر، ارشاد بر اين است كه نجس است و نجس را نميشود خورد. فقال الرجل الفارة اهون على من... فاره اهون بر من است كه اين طعام خودم را ول كنم به جهت اون فاره،... عطائه من اجلها. قال، امام باقر عليه السلام كما قال فى الروايه فقال ابو جعفر ليس، راوى ميگه امام فرمود انك لم تستحب بالفاره. اگر اين طعام را بخورى، به فاره استخفاف نكردهاى كه سهل گرفتهاى آن فاره را، فان استخفت بدينك، به دينت استخفاف كردهاى، ان الله يحرم ميتة من كل شىء. ميته از هر شيئى را حرام كرده است.
اين روايت دلالت مىكند كه اين نجس است، عيب ندارد، اين روايت هم نبود همينجور بود. انما الكلام يك حكمى از اين روايت توهم ميشود كه حكمى از اين روايت استفاده ميشود و آن حكم اين است كه وجود الاجتناب از ملاقى الميته، يعنى از ملاقى النجس، اين حكم آخر نيست. كه ما اينجور ملتزم هستيم، مىگوئيم مثلا ميتهاى كه حرام است يا عين النجس كه دم
است حرام است، و اگر شيئى ملاقات با دم كرد اون شىء هم حرام است، مىگوئيم آن حرمت ملاقى استفاده نميشود از حرمت اكل الدم. چونكه ملاقى، دم مستهلك شد و رفت. يا دم را درآورديم انداختيم دور قزرش را، بقيه كه دم نيست. اينكه مىگوئيم ملاقى دم، ملاقى الميته، ملاقى النجس، حتى ملاقى متنجسات وجوب الاجتناب دارد، اين يك حكم آخر است كه استفاده شده است از اين ادله كه نجس، خوردن نجس حرام است، نجس را نميشود خورد. شرب و اكلش حرام است. اين حكم آخر است. و از اين خود حرمت الدم يا حرمت الميته از آن معنى استفاده نميشود، اين دليل آخر دارد كه ملاقى اينها هم، چونكه نجس ميشود، و نجس را خوردن يعنى متنجس را خوردن، اكل و شربش حرام است. اين يك دليل ديگر است.
از اين روايت عكس اين استفاده ميشود. از اين روايت استفاده ميشود بر اينكه حرمت اكل متنجس، مقتضاى خود دليل حرمت الميته است. براى اينكه آن مردى كه پرسيد، مرد پرسيد الفارة اهون على، فاره كه اينها را نمىخورد، سم را مىخورد، سم ملاقى است. امام عليه السلام فرمود تو او را اگر خوردى به فاره استخفاف نكردهاى، به دين خدا استخفاف كردهاى، خداوند ميته عن كل شىء را كه فاره هم تحت اوست، ميته را حرام كرده است. خوب ميته را حرام كرده است مستفاد از اين است كه حرمت اكل اين زيف و سن مقتضاى اكل الفاره است كانه. از اين روايت اين معنى استفاده ميشه. مىدونيد ثمره عملى اين دو مكتب كجا ظاهر ميشود كه اجتناب از ملاقى حكم آخر است؟ و خطاب آخر دارد از خطاب اعيان نجسه استفاده نميشود از تعليم آنها، يا از او استفاده ميشود حكم در ملاقى شبهه مقصوره ظاهر ميشود كه شيئى احد اطراف را ملاقات بكند. مثلا چه جور؟ مثلا فرض بكنيد انسان علم پيدا كرد بر اينكه يا لحم نجس است، يا فرض بفرمائيد آن شىء ديگرى كه در ما نحن فيه است، مثلا اين دبس نجس است. يكى نجس استها، يا اين دبس نجس است يا آن لحم نجس استها. توجه كرديد؟ مثلا فرض بفرمائيد ميته است، يا اون ميته است نجس است يا فرض بفرمائيد اين چيز است مثلا. لحم هم فرض نفرمائيد، دو تا دبس است، يك دبس آنجاست فرض بفرمائيد، يك دبس هم اينجاست، يكى از اينها نجس است. لحم يك خورده اقرب به ما نحن فيه ميشود. يك شيئى رطبا ملاقات با اون لحم كرد. يا يكى از دبسها كرد. معروف و مشهور همين است كه، ما هم همينجور ميگوئيم كه آن ملاقى وجوب الاجتناب ندارد. چرا؟ چونكه نسبت به آنكه آن لحم وجوب الاجتناب دارد يا فرض بفرمائيد اين دبسش وجوب اجتناب دارد، علم اجمالىاش مثلا منجس است يا اين دبس نجس است، يا اين دبس نجس است، علم اجماليش نجس است يك حرمتى آمده. الان اگر اين ملاقاش نجس بوده باشد، يك نجس ديگر، يك متنجس ديگرى موجود شده است، يك حرمت اكل ديگرى آمده كه متعلقش اين ملاقيست. شك در او داريد؟ رسم اين است كه كل شىء حلال، اون ملاقى خوردنش حلال است. علم نداريم. روى اينكه اجتناب از ملاقى حكم ديگرست و حكم جديدست، مورد مورد برائت و طهاره و امثال ذلك ميشود. اجتناب هم لازم نميشود كما هو المشهور.
و اما بنا بر اين حكمى كه از اين روايت استفاده ميشود بايد از او هم اجتناب كرد، چونكه خداوند متعال يا فرموده يا از آن دبس اجتناب بكن يا از آن لحم اجتناب بكن. اجتناب از آن لحم معنايش اين است كه از ملاقيش هم اجتناب بكن ديگر. مثل... اين معنى از اين روايت استفاده ميشود، اين به وقت ميدهد كه اين يعسره امر مهمى است در ملاقى شبهه مقصوره، كه انشاء الله تحمل بفرمائيد ببينيم چه ميشود.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...