شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طهارة (آیت الله میرزا جواد تبریزی (ره))
>
جلسه 50
متن
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 50 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1364 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در مائى بود كه شك داريم به حد كر هست يا نيست؟ و فرض مىكنيم حالت سابقه ندارد. به معنا اين ماء از اون اول حدوثش نمىدانيم حدث كرا، او حدث در اين مكان غير كرا. در اين صورت عرض كرديم فرمودهاند حكم مىشود به تنجس الماء. اگر ملاقات كرد اين آب با متنجسى حكم مىشود به تنجسش. چرا؟ براى اين كه شارع حكم كرده است اون آبى كه به حد كر نبوده باشد اذا كان الماء قدر كر لا ينجسه شىء. مفهومش اين است كه اذا لم يكن الماء قدر كر ينجسه المنجس. اين ماء استسحاب مىشود كه سابقا كر نبود به نحوه انتفاع موضوع. اون وقتى كه اين آب نبود كر هم نبود. كان دو شى مفقود بود. نه اين آب بود و نه كريتش بود. صلب الوصف از موضوع ذكرنا مرارا كه احتياج به وجود موصوف ندارد و السالبة صادقة سواء... پس اون وقتى كه اين اب نبود، كريتش هم نبود. الان كه موجود شده است يكى از اين عدمها منقلب به وجود شد. اون خود ماء موجود شد. نمىدانيم اون وصف صلبى كه سابقا موجود بود لم يكن هذا الماء كرا، احتمال مىدهم اين سالبه به حالها باقى باشد. يعنى محمود منصرف بوده باشد. الان هم كر نبوده باشد. اين آب است و استسحاب مىگويد كر نيست. گفتيم معدوله نمىخواهيم.
موضوع انفعال آبى است كه كريت از او مسلوب است. استسحاب مىگويد اين آب كريت از او مسلوب بود اون وقتى كه نبود الان هم مسلوب است. پس اين آبى است كريت ندارد، مفهوم قولهم عليهم السلام اذا لم يكن الماء كرا، ينجسه يعنى ماء موجود است و كريت ندارد. اين تقريبى بود كه در حكم به تنجس يعنى اقول الوجوه و اتم الوجوه اين وجهى است كه استسحاب عدم ازلى جارى مىشود. ولكن عرض كرديم مرحوم... در اين استسحاب اشكال دارد. نه اين است كه ايشان مىفرمايد استسحاب در اعدام ازليه جارى نيست. ايشان اين را منكر نيست. ولكن مىفرمايد اون وصفى در اون استسحاب عدم ازلى جارى است و فايده مىدهد اون استسحاب براى ما در مواردى كه وصف وجود زايد داشته باشد به نظر العرف وجود زائدى داشته باشد بر وجود معروضش. مثل محمولات بالضميمه همين جور هستند. جسمى كه بياض دارد، جسمى كه صفرت دارد، حمرت دارد اين حمره و اين سواد در خارج يك وجودى دارد خود جسم هم در خارج وجود آخر دارد. منتهى احد الوجدين عارض به وجود ديگر است. وجود جسم معروض، جسم بوجوده معروض و اين حمرة يا سواد عارض بر اون وجود است. به حيث اين كه عرفا صدق مىكند، سابقا نه اون وجود بود، نه اين وجود بود. لم يكن هذا الجسم باسواد. نه خود جسم بود در خارج نه سوادش بود. ولكن الان كه خود جسم موجود شده نمىدانيم سوادش موجود شده است يا نه؟ مىگوييم لم يكن هذا الجسم باسواد. اون وقتى كه خودش نبود. الان جسم موجود شده استسحاب مىگويد لم يكن له سواد و ليس له السواد، اون استسحاب باقى است.
اينجاها كه عَرَض يك وجودى دارد، معروض وجود آخرى دارد. وجود عرض وجودش عارض بر وجود موضوع است و معروض است اينجاها استسحاب عدم ازلى عيبى ندارد. نمىدانيم اين جسم از اوله خلق و حدث اسواد او احمرا مىشود استسحاب كرد عدم سوادش را. اگر عدم سوار موضوع حكم شرعى بوده باشد. بعله سوادش را نفى كرد و به واسطه نفى السواد اون حكم شرعى به اين جسم مترتب مىشود. و اما در مواردى كه عرض به نظر عرف وجودى داشته باشد در خارج، معروض وجود آخر داشته باشد اينجور نيست. بلكه عرض و معروضى كه هست عرض خودش ما بهذا ندارد در خارج. بلكه
امر انتضاعى و اعتبارى است از يك خصوصيتى كه اون خصوصيت داخل معروض است. يعنى همان وجود معروض است. يك خصوصيتى در اون معروض هست كه معروض كه موجود مىشود، يعنى انتضاع مىشود. اين وصل خودش ما بهذا ندارد. مثل فوقيتى كه براى سطح مىگوييم. وقتى كه اين سطح نبود فوقيتش هم نبود. ولكن فوقيت شىء آخرى در خارج وجودى داشته باشد در مقابل وجود السطح اين فوقيت وجود آخر ندارد. همين سطح است كه خود ماهيت سطح يك خصوصيتى دارد كه موجود بشود در خارج خود سطح اين فوقيت بواسطه اون خصوصيت انتضاع مىشود. بدان جهت اين فوقيت كه مىگوييم انتضاع مىشه اين خارج المحمول است. محمول به ضميمه نيست. يعنى به خارج حمل مىشود هذا السطح فوق. به خارج حمل مىشود اما ما بهذا ندارد در خارج. اونجاهايى كه ايشان مىفرمايد عرض الدليل خارج... بوده باشد يعنى به موجود خارجى حمل مىشود ولكن ما بهذا ندارد. در خود اون وجود معروض در خود معروض يك خصوصيتى است كه معروض موجود بشود اين از او هم انتضاع مىشود. در اين موارد عرفا نمىشود گفت كه سابقا دو چيز نبود. نه اين سطح بود نه فوقيتش بود. الان نمىدانم سطح كه موجود شده است فوقيتش موجود شده است يا نه؟ اين نمىشود اينجا. چرا؟ براى اين كه، اون وقتى كه سطح نبود فوقيت را نمىشود از سطح صلب كرد. هذا السطح، عندما لم يك فوقا اين حرف غلط است. چرا؟ چون كه فوقيت منتضع مىشود به نظر عرف،ها! از يك خصوصيتى كه اون خصوصيت داخل ماهيت است. بدان جهت اون خصوصيت داخل ماهيت كه شد، ماهيت در خارج موجود شد لا محال اون امر اعتبارى كه هست اعتبار مىشود. و به عبارت ديگرى كه واضحتر بگويم ايشان مىفرمايد... كه مىگوييم هذا الجسم لم يكن له سواد عندما لم يكن موضوع اون ماهيتى است كه متقدم است اون ماهيت از اين وجود خارجى. اين وجود خارجى را كه مىبينيم مىگيم هذا الجسم لم يكن له سواد هذا الجسم لم يكن سواد عندما سواد موضوع ماهيت متقرر اين جسم است. اون ماهيتى كه تقرر دارد از اون ماهيت اون وقتى كه ماهيت وجود نداشت اين عرضش هم نبود. عارض وجود هم نبود. دو تا موجود نبودند، بعد از اين كه يكى از اين شىها چون ماهيت متقرر از اين جسم است موجود شد احتمال مىديم كه اون شىء ديگر موجود نشده باشد.
هذا الجسم عندما لم يكن، لم يكن له سواد و الانى كه موجود شده است كذالك. موضوع در اين قضيه سالبه كه هم مع وجود موضوع صدق مىكند و هم مع عدم وجود خارجى موضوع صدق مىكند موضوع ماهيت متقرره است. بدان جهت وقتى كه عرض از خصوصيتى انتضاع شد كه اون خصوصيت داخل ماهيت متقرر است اين ده نفر مردى كه اينجا نشستهاند مىگويند هولاء الشر، عند ما لم يكون، كه خودشون موجود نبودهاند لم يكون باشر. اين غلط است. چون كه ماهيتى كه از اين اشر انتضاع مىشود تقرر دارد ماهيت اون خصوصيتى دارد كه اشبع از او انتضاع مىشود.
بدان جهت نمىشود گفت هولاء الاشر عند ما يكون لم يكون باشرة. ده تا نبودند. ده تا اون وقتى كه نبودند، ده تاييش نبود. ده تا، ده تا مىشود. بود بوده باشد يا نبود بوده باشد. نبود بوده باشد ده تا نيست، بود باشد همان ده تا هست. ديگر نمىشود اين ده تايى را صلب كرد از اين ماهيتى كه از اين شىء خارجى گرفته مىشود. يا يك مثقال ذهب بوده باشد بگويم هذا الامثقال ذهب عندما لم يك، لم يكن مثقال. مثقالى از ذهب... فرض اين است كه ماهيت خودش مثقالى از ذهب است. بدان جهت در اين خصوصياتى كه قائده كليت اين است، اين خصوصياتى كه اينها منشاء انتضاع هستند و عرض ما به الاذا ندارد، وجود آخر ندارد غير وجود موضوع. در اين موارد استسحاب عدم ازلى معنا ندارد. چرا معنا ندارد؟ سرّش چيست؟ سرّش اين است اين آبى كه در خارج هست نمىدانم بيست و هفت وجب است يا كمتر از بيست و هفت وجب است؛ من كه اشاره مىكنم مىگويم هذا الماء عند الماء لم يكن، لم يكن كرا. اين غلط است. چرا؟ چون كه اين ماء ماهيت متقرره دارد ديگر. ماهيت متقررهاش يا بيست و هفت وجب است يا كمتر است. بدان جهت عندما لم يكن مشكوك است كه كر است يا نه؟ اين خصوصيتيش مشكوكه حالت سابقه عدمى ندارد، كه ما استسحابش بكنيم. چون كه از ماهيت را از فرد مىگيريم. هذا الفرد، هذا الماء. هذا الماء عند ما لم يكن. هذ الماء ماهيت متقرره است،ها! عندما لم يكن، لم يكن كرا. موضوع ماهيت متقرره است. اون ماهيت
متقرره اگر بيست و هفت وجب بوده باشد موجود خارجى خصوصيت بيست و هفت وجبى را دارد. چون كه به خصوصيت بيست و هفت وجبى را دارد ازش صلب نمىشود. مثل اون هولاء... غلط بود و بما اين كه اين خصوصيت اين را نمىدانيم ماهيت متقرره از اين شىء معلوم نيست اون خصوصيت را دارد يا نه، حالت سابقه عدمش محرز نيست، كه عدم، خصوصيت مشكوك است از اول.
ايشان ماهيت متقرره اين موجود خارجى را مىگويد. نه ماهيت طبيعى الماء را. طبيعى الماء كم ندارد كه... ايشان ماهيت ماء را نمىگويد. ماهيت اين ماء را مىگويد. اين ماهيتى كه از اين فرد تقرر دارد اون ماهيت محكوم است بر اين كه عندما لم يكن، لم يكن كرا. اون وقتى كه نبود، كر نبود. مىگيم اين درست نيست. ما اين را احراز نكرديم. اين ماء اون وقتى كه نبود، ماهيت متقررهاش، خصوصيت اون بيست و هفت وجب را دارد يا نه؟ مشكوكه. ممكن است از قبيل اين باشد كه هولاء العشرة عندما لم يكن ليس بعشرة او غلط است گفتيم آخر. اين هم ممكن است همين جور بوده باشد. پس بما اين كه اين از عوارض ماهيت است، يعنى ماهيت الفرد اين از عوارض ماهيت است يعنى ماهيت الفرد است. از عوارض اوست يعنى خصوصيتى دارد اون ماهيت فرد كه اگر فرد در خارج موجود بشود اين كريت از او انتضاع مىشود. كلامى كه ما تأمل كرديم در كلام ايشان مرارا و تكرارا اونى كه بدست آمد همينه، كه ايشان مىفرمايد در اين موارد عرفا دو تا وجود نيست. عرفا دو تا وجود نيست كه بگيم يكيش نبود، اون يكيش هم نبود الان هم يكى موجود شده نمىدانيم اون يكى موجود شده است يا نه؟ اين فقط در محمولات بالضميمه مىشود. نه در خارج المحمولات كه عرفا، عرفا كه قطعا همين جور است اونها ما بهجا ندارند ولى عقلا محل كلام است كه ما بهجا هست در اينها اينها ثابت هستند يا نيستند؟ ثبوتى دارند يا نه؟ اون بحث عقلى بماند. عرفا اين خصوصيت نيست كه انتضاع در يك امر، عرض يك امرى است كه انتضاع مىشود از خصوصيتى كه اون خصوصيت داخل وجود خود معروض است. مراد هم از ماهيت معروضه ماهيت فرده، توجه كرديد.
اين فرمايشى است كه فهميديم از كلام ايشان، ايشان اينجور مىفرمايد. ولكن اين كلامشون صحيح است يا غير صحيح؟ مىگيم نه اينجا خلط شده است. اين صحيح نيست اين فرمايش. ولو ما بگوييم بر اين، اون كريت مثل قرشى بودن مثل فوقيت ما بهذا ندارد عرفا وجود آخرى ندارد. ولكن مىگوييم، يك نكته است اگر او را هضم كرديد مطلب حل مىشود اون يك نكته هم خيلى مشكله نيست. مىگيم هولاء العشر عندما ليس بعشره شما مىگيد اين غلط است آخه! هولاء العشر عند ما يكون ليس بعشره مىگيد غلط است. مىگيم اين صلب را كه مىگيد غلط است اين صلبى را مىگيد كه مقابل حمل اولى است. يعنى هولاء العشر، عشرة. در مقابل اون حمل اولى كه مىگوييم العشرة عشرة در مقابل او مىگويد هولاء العشر عندما لم يكون.... غلط است. اون صلبى را مىگوييد كه مقابل حمل اولى است؟ يعنى حمل اوليش درست است؟ عشره عشره است. اين ليس بعشرة غلط است؟ اين درست است اين را ما همين جور قبول داريم. عشر، عشره مىشود ديگر. عشرت كه صلب نمىشود از او. اما اگر مىگوييد كه هولاء العشره عندما يكون ليس بعشره ليس به حمل شايع. در مقابل يعنى در مقابل حمل شايع كه هولاء عشرة به حمل شايع مىگوييد آخر! در مقابل او هم عندما يكون ليس بعشرة يعنى به حمل شايع،ها! به صلبى كه در مقابل حمل شايع است. اگر مرادتون صلبى باشد كه مقابل حمل شايع است نه اون حمل صحيح است. اون وقتى كه ده نفر نبودند در خارج، ده در خارج نبود ديگر!
اگر بگيد بود دروغه. اين هولاء العشره عندما يكون ليس بعشرة اگر اين ليس، ليسهاى است كه مقابل حمل اولى است يعنى العشرة عشرة، بله اون صلب صحيح نيست. چون كه عشر، عشر مىشود. ليس بعشر نمىشود. اگر مرادتون اين است و ما هم كه اون صالبه را نمىخواييم كه استسحاب بكنيم. ما مىخواهمى موضوع حكم صالبهاى در مقابل حمل شايع است. صلب به حمل شايع است. اون موضوع حكم است. اون موضوع حكم به انفعال است. اگر مرادتون اين است كه هولاء عند لم يكون ليس بعشرة ليسيه به امر شايع ها، يعنى اون ليساى كه در مقابل حمل شايع است، و اون حمل شايع را نفى مىكند اين را اگر
مىگيد. نه اين اين صحيح بود. هذا المثقال من الذهب عندما لم يكن، لم يكن مثقالا به حمل شايع، يا بود؟ نبود ديگر صحيح است.
اين هذا المثقال من الذهب عندما لم يكن، لم يكن بمثقال. اين لم يكن بمثقال به حمل اولى غلط است. صالبهاى كه در مقابل حمل اولى است او غلطه. و اما صالبهاى كه در مقابل حمل شايع است كه صلب حمل شايع مىشود حمل شايع را نفى مىكند اون صالبه صحيح است. هذا المثقال من الذهب عندما لم يكن، لم يكن به مثقال به حمل شايع. اين صحيح است چرا صحيح نبود؟ بدان جهت يا ضياء خدا به تو رحمت كند ما هم در اين استسحاب عدم كريه اين صلب شايع را مىگيم. مىگيم هذا الماء ولو ماهيت تقرريش هر جور است، كريت دارد. ولكن هذا الاماء صدق مىكند. عندما لم يكن، لم يكن بكر به صلبى كه در مقابل حمل شايع است. اينجور بود يا نبود؟ اون وقتى كه نبود كريت هم نبود ديگر. اين بلا اشكال همين جور است. الان من احتمال مىدهم كه موجود شده است، باز همان صلبى كه صلب مقابل حمل شايع است او باقى بماند ولو به جهت اين كه اين خصوصيت بيست و هفت وجبى را ندارد. خوب استسحابش جارى مىشود بلا كلام.
سوال؟ صحيح است فرمايش ما. درست توجه كنيد. سوال؟ آقاى من نرسيديد به حرف من. باز شما برمىگرديد به حمل اولى. عرض مىكنم اونى كه مسلم كر نيست، يا اونى كه مسلم كر است كه صلب در مقابل حمل شايع اونجا هم شايع است. كر از آب است. بيست و هفت وجب است فعلا.
صادق است كه هذا الماء عندما لم يكن، لم يكن بكر. لم يكن صلب در مقابل حمل شايع،ها! صحيح است. كر من الماء است الان ولكن صحيح است كه بگويم اين ماء، عندما لم يكن ليس بكر، به حمل شايع، كريت به حمل شايع را نداشت. به حمل اولى داشت كريت را. ما به حمل شايع موضوع حكم است. اينجا هم اين مىشود چيزى كه كريتش فعلا مقطوع است او عند عدم وجودش كريت نداشت به صلبى كه در مقابل هم شايع است. قطعا حالت سابقه داشت در اين. و موضوع حكم شرعى همين صلب است. صلبى است كه در مقابل حمل شايع است. نه مطلق الصلب كه چه به حمل اولى باشد در مقابل حمل شايع باشد اون كه موضوع حكم نيست. موضوع حكم اين است كه اذا كان الماء قدر كر لا ينجسه شى. مفهومش اين است مائى كه هست، مفروض الوجود و به حد كر نبوده باشد ينجسه. كه كريت را به حمل شايع نداشته باشد، صلب بشود كريتش. ما اين را مىگيم. مىگيم آبى كه فعلا قطعا كر است اون وقتى كه اين آب نبود كريتش از او مصلوب بود به صلبى كه قابل حمل شايع است.
فما ظنكم به آبى كه نمىدانيم كريت دارد يا نه؟ اين كه بالاتر از او نمىشود. پس صدق. سوال؟ كريتش را نداشت مىگيم. اين ماء بالاتر از اون ماء كر خارجى كه نمىشود. سوال؟ مع اسف اين است كه شما يك چيزى جلوى ذهنتون گرفته شما ملتفت نمىشيد.
آخه من فهميدم، عرض شما، فرمايش شما را من فهميدم. ولكن جوابش را گوش كنيد عزيز من. سوال؟ من خودم گفتم اينها را، دوباره حرفهاى من را به خودم تحويل مىدهد. من اون حرفها را كه گفتم الان بالاتر از اون حرف يك حرفى مىگويم كه شما متوجه نمىشويد. عرضم اين است مىگويم كه آقا آبى كه فعلا، قطعا كر است در او هم صادق است كه ماء عندما لم يكن، لم يكن بكر. لم يكن به حمل اول يا به حمل لم يكنى كه در مقابل شايع است.
پس مىبينيد آبى كه به حمل اولى كريت را دارد به حمل شايعى كه هست صدق مىكند كه اين حمل شايع ثنايى به كريت وقتى كه نبود نداشت. اين ماء مشكوك ما كمتر از اين نيست. شما در اين صلبى كه در مقابل حمل شايع است، شك داريد؟ در اين كه شك نداريد. شما در كريت به حمل اولى شك داريد. پس اين عدم كريت به حمل شايع ثنايى اين مقطوع است. اون وقتى كه خودش نبود الان كه بود احتمال مىدم اون هم شايع كه مصلوب بود، اون حمل شايع در حمل خودش باقى بماند. من خيال نمىكردم به اين بيان من كسى اشكال داشته باشم، يك بيان سادهاى فكر كرده بودم كه علمى است. ساده يعنى علمى است، به
ميزان علمى تشخيص داده مىشود. ايشان حمل اول را به حمل شايع قاطى كردهاند. پس على هذ الاساس، و اما در مقابل فرمايش ايشان كه مرحوم آضياء كه فرمود بر اين كه اين كريت داخل نمىدانم ذات است، مراتبى دارد اين سعه ماست كه يك مرتبهاى از ماء است او منشاء انتضاع كريت است ما اين را معنا كردهايم كه مراد ايشان ماهيت الفرد است. ماهيت الفرد شد اون خصوصيت را دارد منتهى گفتيم به حمل اولى دارد. ولكن به حمل شايع ندارد و بعد از اين كه مشكوك شد كه اون در حمل اولى دارد يا ندارد بدان جهت در اين صورت اون صلب به حمل شايع به استسحاب او ضرر نمىرساند. چون كه اگر قطعى بود كه به حمل اولى كريت را دارد باز صلب شايع در اون هم بود قبل از وجود.
در مقابل فرمايش آضياء از ايشان اينجور جواب فرمودهاند نقل مىكنم كلام مجيب را. كه فرمودهاند بر اين كه شما كه مىگوييد كريت از اون لوازم ماهيت است، مراد از اين لوازم ماهيت چه بوده باشد؟ لوازم ماهيت دو تا تفسير دارد. يك تفسير اين است كه شيى انتضاع بشود از ماهيت، قطع نظر از وجود خارجى شىء و قطع نظر از وجود ذهنى شىء. مثل امكان كه امتضاع مىشود، امكان به معناى عدم ضرورت الطرفين است كه صلب ضرورت از طرف وجود و صلب ضرورت از طرف عدم. مثلا مىگوييم كه الانسان ممكن يعنى نه وجودش ضرورى است نه عدمش ضرورى است. اين امكان عارض بر نفس الماهيت مىشود، ماهيتى كه نه در او وجود خارجى هست، نه وجود ذهنى. البته اين را مىدانيد كه اين تخريه است. ماهيت وقتى كه، نمىشود يا بايد وجود ذهنى پيدا كند يا وجود خارجى. اون وقتى كه حكم به امكان مىشود وجود ذهنى مىكند ولكن تخليه مىكنم ماهيت را از وجود ذهنى. شأن عدل اين است اين قدرت را دارد. نفس و عدل كه ماهيت را، اين وجود را ناديده بگيرد وجود ذهنى را، امكان را بر خود ماهيت حمل بكند. ايشان مىفرمايد عارض الماهيه مثل امكان امتنان كه عارض بر ماهيت مىشود، نه وجود در او معكوس است وجود خارجى نه وجود ذهنى. يك عارض الماهيهاى هست همين جور.
ايشان مىفرمايد بر اين كه معلوم است بر اين كه اين عارض الماهيتى كه مثل الامكان است اين در كريت از قبيل امكان نيست. براى اين كه تبيض المائى كه هست، صدق مىكند على القليل و الكثير. در جايى كه كثير بوده باشد وجود خارجى كثير بوده باشد از او كريت انتضاع مىشود. كريت داخل كم است، كمّ است، كريت كمّ الماءاست. كمّ يكى از اعراض است داخل معقولات تسعه است ديگر. عرض است و عرض وجود دارد در مقابل طبيع الماء. پس اين اگر مراد از امكان اين بوده باشد در ما نحن فيه توجه كرديد اين كريت از اين قبيل نيست. و اين را هم شما مىدانيد بر اين كه در ما نحن فيه ايشان اين ماهيت را مىبرد رو طبيع الماء. و مىگويد كريت خارج از اوست، كمّ اوست. موقعى كه موجود مىشود ماهيت كمّ اوست، كمّ هم داخل اعراض است. بعد فرموده است براى اين كه يك تفسير ثانوى هم هست براى معارض الماهيه. اون اين است كه شيى عارض بشود بر ماهيت چه ماهيت وجود خارجى داشته باشد، چه وجود ذهنى. يعنى هم با وجود ذهنى هست هم با وجود خارجى هست. مثل زوجيت اربع. اربعه چه در ذهن متصور بشود جفت است، چه در خارج موجود بشود باز زوج است دو جفت است. عارض الماهيع اينه. در مقابل او عوارضى كه فقط عوارض ذهنى هستند براى ماهيت. يعنى ماهيت وجود خارجى پيدا كند اون عارض را ندارد. فقط وجود ذهنى پيدا كند اون عارض را دارد. مثل چه چيز؟ مثل اين كه فرض كنيد مىگيم الانسان نوع. انسان كه مىگيم نوع، انسان خارجى كه نوع نيست اون شخص است توجه كرديد! اون انسانى كه در ذهن مىياد او به وجود ذهنى نوع است.
بدان جهت اون نوع را براى انسان از محمولات ثانويه مىگويند. محمولايت ثانويه چون كه براى ماهيت اول وجود حمل مىشود، وجود ذهنى،ها! يا وجود خارجى بعد از اين كه وجود ذهنى حمل شد، مفروض شد انسان موجود است متصب مىشود و انه نوع. اين نوع از محمولات ثانويه مىشود. يك قسم ماهيت عرضى دارد كه او فقط مال وجود ماهيت خارجى فرد است، در وجود ذهنى اون ماهيت اون عرض نيست. مثل النار حار،... اين برودت و حرارت مال طبيعى الماء است. ماء طبيعى و نار است بوجوده الخارجى. اين عارض الماهيه را به اين هم مىگويند. ايشان مىفرمايد براى اين كه در ما نحن فيه بلا
اشكال اين كريت الماء از قبيل زوجيت زوجه نيست. براى اين كه كر را اگر ماء را اگر ما در ذهن تصور بكنيم كريت ندارد. طبيعى الماء. طبيعى الماء چيزى است كه بگوييد يك قاشق چايخورى هم آب باشد، آب صدق مىكند. پس اين كريت مال وجود خارجى است، مثل برودت و حرارت است و حالت سابقه عدمى دارد. استسحاب مىكنيم او را و هيچ اشكالى هم ندارد.
اينجاست كه عرض كردم مرحوم آضياء ماهيتى كه مىگه ماهيت الفرد را مىگويد. اساس توجيح ما كلام ايشان را، اين بود. و اساس جوابى كه ايشان فرمودهاند ماهيت طبيعى الماء را گرفتهاند. كه كمّ اون كريت بعله هيچ ربطى به طبيعى الماء ندارد. او كمّ است توجه كرديديد؟! براى بعضى وجودها خارج مىشود براى بعضى وجودات الماء. ايشان در اين استسحاب اين قضيه بود كه هذا الماء لم يكن بكر، هذا الماء مىگفت ماهيت تقربيش موضوع است. اون وقتى كه خودش موجود نبود كريت از او مصلوب است و اون ماهيت تقربيش هم معلوم نيست كريت دارد يا نه؟ اگر داشته باشد نمىشود از او صلب كرد. مثل هولاء... نمىشه جلب كرد. جوابش را هم گفتيم كه به حمل اولى نمىشد صلب بكنيم و حمل به اون صلبى كه قابل شايع است مىشود حمل كرد و ما اون صلبى را كه در مقابل حمل شايع است استسحاب مىكنيم. بعد ايشان در ذيل اين فرمايشاتى كه جواب دادن از كلام نائينى يك فرمايش دارند. ايشان مىفرمايد اگر كسى گفت كه استسحاب در اعدام ازليه اصلا اعتبارى ندارد. نه محمول بالضميمه نه غير محمول بخارج هيچ كدام اثرى ندارد مع ذالك اين آب محكوم به نجاست است. چرا؟ چون كه اين اصلا حالت سابقه به انتفاع المحمول را دارد. چون كه تمام مياح نازل من السماء هستند ديگر. و ما هم توجيح كرديم سابقا كه تمام مياحى كه ما فعلا استعمال مىكنيم. آبى كه فرض كنيد از چشمه مىياد، از چاه مىياد اينها آب باران است كه ساكن شدهاند در زمين بدان جهت اگر چند سالى باران و برف نياد اونها هم خشك مىشوند. اين معلوم مىشود كه اينها مياحى هستند، نازله من السماء.
خوب اون وقتى كه نازله من السماء بودند اين آب بود ديگر. اين آب از آسمان مىآمد ديگر. كر كه نبود. چون كه متفرق بود، قطرات بود. اينها همين آب همان قطرات بودند. كر بودند؟! بلا اشكال كر بنودند. انسان قسم حضرت عباسى هم مىخورد كه اينها كر نبود. الان احتمال مىدهم كه اينها كر شدهاند استسحاب مىگه نشدهاند. لا تنقذ يقين بالشك. كر نشدهاند خوب اشكالى ندارد. همان حرفى كه ما، تعجب در اين است كه ما در همان مائى كه ماء ليس له مادة اين را نداشتند اينجا ايشان اين را دارند و حال اين كه اونجا اوضح از اين است. همان حرف را هم كه اونجا جواب داديم اينجا جاش مىياد. وقتى كه قطرات مىافتادند معتصم بودند، چون كه ماء مطر بود ديگر. على فرض اين معتصم باشد ممكن است برف باشد. اگر فرض كنيد آب باران باشد، نازلة من السماء، آب باران را نمىگيرد. برف را هم مىگيرد. تمامى مياح نازل من السماء است. حين نزول هم اعتصامشون را نمىدانيم. احتمال مىديم برف بودند.
افروض اگر بدانيم باران هم بودند اون باران اعتصام قطعا رفته است، اون اعتصام مطرى بود. اون اعتصام رفته است قطعا. بعد شك مىكنيم فرض آخرى از اعتصام كه كريت است موجود شده است يا نه؟ استسحاب مىگه نه. يك زمانى بود اين كريت نبود الان هم نيست. بدان جهت اين آب حكم مىشود به نجاست. بدان جهت اگر مائى بوده باشد مشكوك بشود در محلى كه از اول در اين محل موجود شده، كر بوده يا نبوده؟ حكم به انفعال او بايد بشود. كه كسى استسحاب را در عدم ازلى معتبر بداند يا نداند و اين فتوايى كه سد يزدى فرمود در اين صورت حكم به طهارت مىشود متجس از احوط است فتوا به طهارت داد ديگر. اين فتوا درست نيست. حكم به تنجس اين ماء بايد بشود. اگر ملاقات با نجس كرد محكوم به نجاست است. بعله ما راحت نشديم اين كه گفتيم تمام اينها حالت سابقه دارد ماء هم يك جايى به اين مشكله برمى خوريم. اونجايى كه مائى بود مىدانيم يك زمانى كر شده و يك زمانى قليل. نمىدانيم اول كر شده بعد قليل شده؟ غير از اون قلت سابقى، كه حال نزول بود، نمىدانيم اول قليل شده بعد كر شده است. قهرا چه مىشود؟ تبادل الحالتين مىشود.
توجه: درس 51 نامفهوم بود، تايپ نشده است.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...