• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
    شماره نوار: 5 آ
    نام استاد: آية الله تبريزى‏
    تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
    توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    عرض كرديم در ماء المضاف دو تا جهت و دو مرحله بود. مرحله اولى اين است با ماء المضاف نمى‏شود رفع خبث را كرد. و قد ذكرنا كلام فيه. مرحله ثانيه اين است المضاف لا يرفع الخبث، ازاله خبث به ماء المضاف نمى‏شود. مثل ساير مايعاتى كه لا يطلق عليه الماء اصلا.
    مشهور ما بين الاصحاب و قديما و حديثا اين است كه مضاف لا يرفع الخبث. نقل شده است از مفيد عليه الرحمه كه ايشان تجويز كرده است تطهير از خبث را به مضاف. كذالك نسبت داده شده است به سيد مرتضى قدس الله سره كه ايشان هم ملتزم شده است خبث بالمضاف رفع مى‏شود. و نسبت داده شده است به ابن ابى عقيل كه رفع الخبث مثل رفع الحدث در حال ضرورت فى المضاف عيبى ندارد. يعنى، مراد از ضرورت ماء مطلق پيدا نشود. و از متأخرين اين قول را نسبت داده‏اند به محدث كاشانى قدس الله سره كه ايشان هم ملتزم شده است بر اين كه مضاف كان رفع خبث را مى‏كند. ولكن كلامى را كه بعله، از محدث كاشانى نقل مى‏شود كه محدث كاشانى كانّ فرموده است مضاف رفع خبث را مى‏كند در مفاتيح و تمسك كرده است بر اين مطلب كه رفع الخبث بالمضاف مى‏شود كل شى‏ء طاهر، كل شى‏ء نظيف حتى تألم انه قزر... كه اين موثقه است. كه اين موثقه را در جلد ثانى صاحب رسايل در باب سى و هفت از ابواب نجاسات نقل كرده است. روايت، روايت چهارمى است در باب سى و هفت از ابواب نجاسات اونجا دارد و باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى، سند شيخ به محمد ابن احمد ابن يحيى سند درستى هست. عن احمد ابن الحسن، احمد ابن حسن قزال است. پسر احمد ابن حسن ابن على القزال نقل مى‏كند عن امر ابن سعيد، امر ابن سعيد نقل مى‏كند عن مسدد ابن مسدده از مسدده اين صدق... سند فتوى هستند. ولكن همه‏اشون اجلا و صغات هستند. اونجا دارد كل شى‏ء نظيف حتى تألمنه قزر... ولكن كسى كلام مفاتيح را، يعنى محدث كاشانى را در مفاتيح ملاحظه بفرمايد مى‏بيند كه محدث كاشانى اصل شى‏ء طاهر را، به اصابه نجس، نجس مى‏شود اين را منكر است.
    اونى كه انشاء الله ما در بواطن مى‏گوييم و در بدن حيوان مى‏گوييم، بواطن متساء عليه است و در بدن حيوان اظهر است به حسب نظر ما. بدن الحيوان... به اصابه نجس، نجس نمى‏شود. كانّ محدث كاشانى مى‏گويد... نجس نجس نمى‏شود. نجس فقط نجسى است كه متنجس او را حامل است. وقتى كه عين نجس ازاله شد بالفرد او بغير الفرد در اونجا فرض بفرماييد در اون شى‏ء پاك است اشكالى ندارد. ثوب بدن را استثنا كرده است. ثوب بدن را. ملتزم شده است در ثوب بدن به نجس، نجس مى‏شود. رواياتى هست امر شده است در اون روايات بدن و ثوب شسته بشود از اصابه نجس، خوب اينها مورد نس هستند. اما كانّ غير الثوب و البدن كه ساير اقسام طاهر است كانّ اونها مورد نس نيستند و مناسب با اين استدلالش هم همين است كه كل شى... تمسك كرده است به اين موثقه در اثبات اين كه اشياء ديگر خودشون پاك هستند. قليلى مثلا، علمى مثلا به قزارت اونها نداريم. اونى كه قزر است او عين القزر است او را علم داريم دم نجس است، منى نجس است اگر ازاله شد بالفرد او بغير الفرد ولو به مضاف هم بوده باشد اون وقت اون شى پاك مى‏شود اون شى فى نفسه پاك بود و پاك هم هست.
    على هذا الاساس محدث كاشانى تنجس المتنجس را منكر است. كه اجسام طاهره لا يتنجس. اونى كه نجس است عين النجس است كه در بدن حيوان اينجور مى‏گوييم. بدن حيوان كه عين نجس به او اصابت كرد اون عين النجس، نجس است. اگر
    بالفرض او از بين رفت بدن حيوان پاك مى‏شود. يعنى پاك است. اونى كه محدث كاشانى ظاهر كلامش است و ظاهر استدلالش است اين است كه غير از ثوب و البدن ساير الاشيائى كه هست لا يتنجس. بدان جهت كلام در دو جهت واقع مى‏شود در مقام. يعنى در مقام ثانى. يك جهت اين است كه على فرض اين كه اجسام طاهره متنجس شده‏اند به ملاقات نجس آيا اين اجسام طاهره متنجسه را مى‏شود به ماء المضاف تطهير كرد يا تطهير مطهرش منحصر به ماء المطلق است؟ اين يك جهت است. و جهت ثانى اين است آيا اشياء طاهره و اجسام طاهره به ملاقات نجس، نجس مى‏شوند؟ فى جمله يا اين كه در مقابل صلب كلى اونى است كه كاشانى در كلامش است كه اشياء طاهره نجس نمى‏شوند. نجس فقط عين النجس است. كه جسم او را حامل است. هر وقت اون عين از بين رفت جسم محكوم به طهارت است. منتهى ايشان ثوب بدن را استثنا كرده. و لال الكلامى كه از سيد مرتضى قدس الله نفسه الشريف نقل مى‏شود او هم همين حرف را كه بعله، اجسام طاهر لا يتنجس، اون عين نجس است كه نجس است. اگر فرش بشود يا ازاله بشود اون شى‏ء خود اون شى‏ء پاك است. چون كه خودش نجس نشده است. ما در اين ملاقات كه عين نجس، نجس است يك تنجس حكمى هم كه مشهور است ملتزم به اون جسم طاهر هستند كه بايد از او تنجس غسل بشود تا پاك بشود به اون نحوى كه ترتيب غسل خواهد آمد كه على تفسيرى كه به ماء قليل شستن چه جور با كر و جارى شستن چه جور، متنجسات با تنجس بولى بود يا غير بولى بود على ما يعطى غير ذالك.
    پس اين در اين دو مقام بايد بحث بشود. فعلا كلام ما در جهت اولى است. على فرض اين كه اشياء طاهره به ملاقات نجس، نجس شدند مطهر اونها بعله منحصر است به استعمال ماء مطلق يا اين كه با مضاف هم مى‏شود اونها را تطهير كرد؟ عرض مى‏كنيم از روايات متعده‏اى و كثيره‏اى كه در ابواب مطهره است استفاده از اين معنا مى‏شود كه مطهر از خبث مطهر منحصر به ماءاست. غير الماء لا يطهر خبث. از اين رواياتى كه مى‏شود اين معنا را استفاده كرد از اين روايات عده‏اى را مى‏خوانيم. يكى از اين رواياتى كه هست، يكى از اين روايات موثقه عمار صاباتى است. در باب چهل و پنج روايت از روايت هفتمى است. اونجا دارد و باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى باز شيخ به سندش از كتاب احمد ابن محمد ابن يحيى اشعرى قمى نقل مى‏كند او هم نقل مى‏كند عن احمد ابن حسن على كه همان احمد ابن حسن ابن قزال است. اون هم نقل مى‏كند عن امر ابن سعيد، صغه است و فتوى است كما ذكرنا.
    روايت من حيث السند موثقه است. عن ابى عبد الله عليه السلام انه... فقط يك لباس دارد و لا... صلات در او هم حلال نيست. اين حلال نيست ذيلش معلوم است كه مراد يعنى متنجس است. و ليس يجد ما يغسله. از اين كلمه استفاده مى‏شود كه... نجس ميته است. امثال ذالك يعنى تنجس دارد. مائى پيدا نمى‏كند تا او را بشويد. كيف يصنب؟ چه جور مى‏كند؟ قال... تيمم مى‏كند و با او ثوب نماز مى‏خواند فاذا اصاب من غسله وقتى كه آب پيدا كرد ثوب را مى‏شويد. اينجا دارد و اعاد الصلات ولكن حمل بر استحاب مى‏شود. چون كه روايت ديگر دارد كه عاد لازم نيست... وقتى كه آبى پيدا كرد مى‏شويد. خوب اين دليل بر اين است كه مطهر منحصر به ماء است. چرا؟ چون كه اگر غير الماء هم مطهر از خبث بود مى‏فرمود بر اين كه استبصال مى‏فرمايد ليس... در جواب مى‏فرمود فاذا وجد غير ماء... اون وقت يغسله و يصلى. يا يغسله و يتوض‏ء على صلى. اين روايت مباركه هم نفى مى‏كند بر اين كه اطلاق و ترك استبصال، در جواب امام عليه السلام اطلاق و ترك الاستصالش شاهد بر اين است كه نه به غير الماء مى‏شود رفع خبث كرد، ثوب را شست و نه مى‏شود كه با او رفع حدث كرد، يعنى وضو گرفت. دارد بر اين كه يتمم و يصلى فاذا اصاب ما غسل. اون وقتى كه آب پيدا كرد اون وقت ثوب را مى‏شويد. باز دلالت مى‏كند بر اين معنى صحيحه محمد ابن على ابن حلبى در باب چهل و پنجم روايت اولى است. دارد بر اين كه محمد ابن على ابن حسين باسناده عن محمد ابن على ابن حلبى كه سند شيخ صدوق قدس الله سره كما اين كه در... ذكر فرموده است به محمد ابن على حلبى صحيح است اونجا دارد كه سألت ابا عبد الله عليه السلام ان رجل اجنب فى ثوب. به ثوبش اصاب منى كرد، جنب شده بود و ليس مع ثوب غيره. غير از اين ثوب هم ثوب ديگرى ندارد. قال يصلى، در او نماز مى‏خواند فاذا وجد ماء غسله، وقتى كه آب‏
    پيدا كرد او را مى‏شويد.
    اين هم همين جور است. اگر بنا بود كه غير الماء كه ساير مضاف است او رفع خبث بشود با او بايد امام عليه السلام استبصال بفرمايد در اين وقتى كه ماء، ثوب ديگر ندارد، اگر ثوب ديگرى ندارد اگر دوغى هست، يا ثوب ديگر داشته باشد فرقى نمى‏كند. اگر دوغى چيزى دارد كه او را بشويد در او يا در غير او نماز مى‏خواند. والاّ يصلى فيه. اين كه استبصال نفرمود، امام عليه السلام على الاطلاق فرمود يصلى فى حين، اذا وجد الماء غسل آب پيدا كرد او را بشويد اين دليل بر اين است كه غير المائى كه هست. غير الماء در ما نحن فيه مطهر نمى‏تواند بشود. سوال؟ سوال از ماء نيست سوال از اين است كه ثوب دارد، اون نجس است. ثوبى دارد و ثوب ديگرى ندارد اون ثوبى كه دارد نجس است دلالت بهتر از اين كه نمى‏شود. امام عليه السلام استبصال نفرمود بر اين كه دوغ دارد يا نه، ثوب را بشويد يا ندارد. على الاطلاق فرمود يصلى فيه فاذا وجد الماء غسل. اين دليل بر اين است كه غير المائى كه هست، غير الماء نمى‏تواند مثلا مطهر بوده باشد از حدث يا مطهر بوده باشد از خبث.
    باز دلالت مى‏كند بر اين كه غير المائى كه هست، غير الماء مطهر نيست. رواياتى كه وارد شده است در غسل العوانين. كه عوانى را چه جور مى‏شود شست؟ يك روايت بخوانيم باز محمد ابن الحسن در باب پنجاه و سوم است از ابواب نجاسات در جلد دوم روايت اولى است. محمد ابن الحسن باز به همان سند است باسناده محمد ابن احمد ابن يحيى از محمد ابن احمد ابن يحيى، هم نقل مى‏كند عن احمد ابن يحيى، عن احمد ابن الحسن عن احمد ابن حسن ابن على عن امر ابن سعيد احتمال مى‏دهم كه اين احمد ابن سعيد اينجا اشتباه بوده باشد. محمد ابن احمد ابن يحيى ظاهرش همين است. عن احمد ابن حسن ابن على القزال عن امر بن سعيد همان سند مكرر است كه شيخ مكررا اين سند را تكرار كرده است در تفسير. قال... يكون قزرا، اين‏ها قزر مى‏شود، اين‏ها ديگر ثوب و بدن نيستند. اينها بنا است كوز است يكون قزرا، قزر هم مطلقا، هر قزرى هر نجاستى... قال... اين قرينه ماء قليل است. كه يصب فيه الماء غسل به ماء القليل است... الى ان قال... اين امام عليه السلام كه فرمود بر اين كه سوال كرد كيف يغسل و كم مرت يغسل؟ قال يغسل ثلاث مرا يسبح فيه الماء او غير الماء من ساير المضاف بايد اينجور باشد ديگر. اين كه امام عليه السلام در كيفيت تطهير فقط ما را ذكر فرمود، مطلق گذاشت. تغيير به عدل نكرد. اين دليل بر اين است كه غير الماء نمى‏تواند مطهر بشود. در اون صحيحه... كه وارد است، وارد است در كلب در نجاست كلب و غسل الانا از بلوغ الكلب اونجا هم همين جور دارد. جلد، جلد اول است، باب، باب يك از ابواب اسعار است.
    در اون باب روايت چهارمى است دارد بر اين كه باسناده عن حسين ابن سعيد شيخ نقل مى‏كند اين روايت را، حسين ابن سعيد اهوازى سندش كما ذكرنا مرارا به كتاب حسين ابن سعيد اهوازى است. صحيح است. خود حسين ابن اهوازى كه جلالتش معروف است از اون اجلايى است مثلا فرض بفرماييد خيلى امثالش كم است. حسين ابن سعيد از اون اجلاست. دارد بر اين كه عن حماد، حماد، حماد ابن عيسى است از حريض كه از حريض هم نقل مى‏كند... كه از اجلا و صغات اصحاب امام صادق سلام الله عليه است سألت... تا مى‏فرمايد كه امام فرمود لا بعث به حتى... لا تتوض‏ء بفضله وصف ذالك الماء. هم آب قليل نجس مى‏شود بيانداز اون آب را. وغسله بالتراب. يعنى ناء اون آب را بشور به تراب اول مره ثم بالماء. بعد به ماء اگر نفرمود ثم بالماء او اللبن يا امثال ذالك، توجه كرديد؟! اين اطلاقات در مقام تطهير و غسل در غير ثوب و البدن است. اين دليل بر اين است كه غير المائى كه هست غير الماء نمى‏تواند مطهر بشود. باز دلالت مى‏كند از روايات، رواياتى كه از اونها استفاده مى‏شود غير الماء مطهر نيست از اونها يكى روايت بريد ابن معاويه است. بريد ابن معاويه از امام باقر سلام الله عليه كه اين روايت هم در باب سى‏ام از ابواب خلوت در جلد اول نقل شده است به حسب نقل صاحب رسائل.
    دارد بر اين كه محمد ابن الحسن باسناده عن حسين ابن سعيد، حسين ابن سعيد همان اهوازى است عن قاسم بمحمد، اين روايت، اين قاسم ابن محمد توصيف خاصى ندارد ولكن ظاهر اين است كه لا بعث به است. اعتبار دارد. كثرت رواياتى كه حسين ابن سعيد و غير حسين ابن سعيد از اين شخص نقل كرده است و تضعيفى هم درباره اين شخص نرسيده مثل سهل ابن‏
    زياد آدمى نيست كه او هم روايات كثير زيادى از او نقل شده ولكن تضعيف شده است. ولكن اين قاسم ابن محمد تضعيف نشده بلكه در اسناد كامل زيارت هم هست كه اگر توصيف آن تمام بود سابقا اين را معتبر مى‏دونستيم اين روايت را، الان هم مى‏گوييم معتبر است ولكن نه روى اسنادى كه هست. رو كثرت رواياتى كه مثل حسين ابن سعيد و غير حسين ابن سعيد و امثال حسين ابن سعيد نقل كرده است از اين روايا كثيره‏اى دارد و تضعيفى هم نرسيده است. اين معنا كافى است به اعتبار اين شخص.
    عن اوان ابن عثمان عن بريد ابن معاويه، اوان ابن عثمان، بريد ابن معاويه اينها اجلا هستند. بريد ابن معاويه از اصحاب امام باقر و صادق سلام الله عليه است. انه قال... در استنجاع به احجار كافى است و لا يجزى الا الماء. نفرمود الا؟ الماء و اللبن. ظاهر حصر، حصر حقيقى است كه بايد اين ماء بشود. اگر بنا بود غير الماء هم مجزى بود، طهارت هم بود، مى‏فرمود من الماء او بشى‏ء من اللبن و... لبن به معناى دوغ است. سوال؟ حصر معناش اين است ديگر. يكى از كلماتى كه از كلامهايى كه مفهوم دارد حصر است. حصر همان استثناء در جمله نافيه است. و لا يجزى من البول الاّ الماء. حصر است ديگر. يعنى غير الماء مجزى نيست. سوال؟ ماء گفتيم منصرف است به ماء مطلق. اينجا فقط اين احتمال، ممكن است يك كسى من اين حرف را هم كه گفتم اين حرف ممكن است كسى بگويد كه اين حصر اضافى است. يعنى اون احجار نمى‏شود لا يجزى من البول الاّ الماء يعنى هم احجار كافى است هم آب. ولكن در بول اون احجار نمى‏شود. اين حصر به اعتبار احجار است. ولكن اين خلاف ظاهر است. ظاهر عبارت از اين كه است كه در غايت احجار مى‏شود يكى هم ماء مى‏شود در او غايت هم غير الماء و غير، اون اقسام... مايعات مضافه نمى‏شود. مثلا فرض كنيد، اون هم درست نيست. بدان جهت در ما نحن فيه كه هست در ما نحن فيه اين حصر، حصر حقيقى است و حصر درست است و دلالت مى‏كند بر اين كه غير الماء مطهر از خبث نيست، و روايات ديگر كه اگر كسى تدبر بكند پيدا مى‏كند در ضمن انشاء الله در بحث مطهرات خواهد آمد كه از اين ماء استفاده مى‏شود كه آب مطهر است.
    ربما استدلال مى‏شود بر مطهريت الماء و ان غير الماء لا يكون مطهرا من الحدث، من الخبث اين استدلال مى‏شود به اون صحيحه داود ابن خرقه كه در اون صحيحه داود اينجور بود كه كانوا بنى اسرائيل اذا اصاب... قطرة بول... لحومشون را مقراض مى‏كردند و قد وسع الله اوسع عليكم بين السماء و الارض و جعل لكم الماء طهورا. وجه استدلال اين است، گفته‏اند در اين روايت مباركه امام عليه السلام امتنانى كه خداوند متعال بر امت محمد صل الله عليه و آله، گذاشته است او را بيان مى‏كند. اگر بنا بود غير الماء هم طهور بشود خوب بنى اسرائيل نداشتند ديگر. بنى اسرائيل بايد فقط... البته اين بولى است كه از خارج اصابت كرده است.نه مخرج اون بول. والا؟ يطغى به مرور زمان. بولى كه فرض بفرماييد هست اون تحفظ است كه در روايات ديگر هم داريم كه تحفظ به بول، اين تحفظ به بول است كه اگر خارجى اصابت مى‏كرد به عضوى اين يك تكليف شاقى بود امتحانا بر اونها خداوند متعال قرار داده بود. اين روايت مباركه كه اين را مى‏فرمايد در مقام امتنان بر امت، اگر بنا بود غير الماء هم طهور بود او را هم ذكر مى‏فرمود... حيث اين كه ذكر نشده است اين معلوم مى‏شود كه مطهر منحصر به ماء است.
    روايت وارد شده است از باب تطهير بدن از بول. متحمل است كه در تطهير بدن از بول متطهرش منحصر به ماء بوده باشد و غير الماء متطهر نشود. و اما چون كه، بدن از ساير اشياء نجس بشود يا ساير الاشياء نجس بشوند بالبول اونجا نه، به بول و لبن هم كان مى‏شود. اين روايت فقط در تطهير بدن از بول است كه مطهرش منحصر به ماء است. غير الماء نمى‏شود. والاّ ذكر مى‏فرمود امام عليه السلام. و اما بدن از ساير نجاسات از ساير منجسات و ساير الاشياء تنجس شده‏اى را مى‏كند مطهرش منحصر به ماء است ممكن است كسى بگويد اين روايت دلالتى ندارد. چرا؟ چون كه اين روايت بول امرش پديد است. در اين امر خداوند متعال فقط آب قرار داده است ولكن ساير متنجسات كانّ در اونها تخفيفى هست. اين روايت دلالت اين را دارد. اين جور مناقشه‏اى در اين روايت مى‏شود كرد ولكن روى هم رفته رواياتى كه در ابواب وارد است كه يك قسمتشون را بيان‏
    كرديم از اونها استفاده مى‏شود بر اين كه غير المائى كه هست نمى‏تواند مطهر از خبث بشود. و اضعف از اين تمسك به اين صحيحه است. تمسك به اون صحيحه‏اى كه خوانديم كه امام عليه السلام فرمود طهور منحصر است به ماء التراب و انما هو الماء و التراب. طهور منحصر به ماء و تراب است. اگر بنا بود بر اين كه غير الماء اون هم طهور بوده باشد ديگر منحصر به ماء اطلاق نمى‏شد. انما هو الماء... اينجور مى‏شد ديگر.
    در مقام الحصر طهور را حصر كرده‏اند به ماء التراب اين دليل بر اين است كه غير الماء كه ساير مضاف است نمى‏تواند مطهر بشود. ممكن است كسى بگويد كه اين حصر راجع به حدث است. طهارت از حدثى است. تراب هم دارد كما اين كه در روايات هم وارد شده بود اين طهور، طهور از حدث است. اين روايت دلالت مى‏كند طهور از حدث منحصر است به ماء التراب و اما كلمنا فعلا در طهور از حدث است. طهور از خبث ممكن است نه عام بوده باشد. غير ماء را هم شامل بوده باشد. خوب رو هم رفته اين رواياتى كه اشاره شد به اونها، اينها كافى است در اثبات مدعا اگر معارضى در بين نبوده باشد. و دلالت نكند كه اون مطلقات را تغيير بكند بگويد نه غير الماء هم مطهر از خبث است.
    كلام در دليل اون ادله طرف مقابل است. كه اونى كه مفيد يا شيخ مرتضى يا شخص ديگرى ملتزم بشود بر اين كه غير الماء هم رفع خبث مى‏كند، دليل چه ذكر شود براى اون قول؟ اونى كه در كلمات اونها از اونها نقل شده است ربما تمسك كرده‏اند كه غير الماء هم مطهر از خبث است. استدلال كرده‏اند به اطلاقات الغسل. مثلا از امام عليه السلام سوال مى‏كند بر اين كه ثوبم قزر اصابت كرده است يا بدنم قزر يا بول يا منى و شى‏ء ديگرى اصابت كرده است. دارد بر اين كه اغسله. در بعضى‏ها دارد اغسله مرتين. در اون بول است اصابت بول است تمسك كرده‏اند به اطلاقات اغسل كه بشور اين غسل صدق مى‏كند در صورتى كه انسان به آب بشويد و يا اين كه فرض كنيد به لبن به دوغ بشويد. اون هم به دوغ بشويد غسل صدق مى‏كند. كما اين كه ديروز گفتيم غسل بماء الورد شستن به ماء الورد حتى او قسم اولى كه مضاف بود صدق مى‏كند غسل، اطلاقات الغسل. اين رواياتى كه خوانديم در اينها كان ماء ذكر شده بود كه بماء بشور، اغسل فى الماء ثلاث مرات در اين. وجد ماء عن غسل گفته شده است كه اين ذكر ماء قيد قالبى است. چون كه غالبا اونى كه در دسترس مردم است و مردم در دسترس دارند آب است كه با آب مى‏شويند. اين قيد، قيد قالبى است. و در بحث اصول مقرر شده است. اگر مطلقى وارد بشود و در مقابلش مقيدى وارد بشود كه اون مقيد، اون قيدش قيد قالبى است مطلق را تبعيد نمى‏كند. اون مطلق در اطلاقش باقى مى‏ماند فرق ما بين مقيدى كه قيد در او قالبى است و ما بين مقيدى كه قيد در او قالبى نيست فرقش در همين است. اگر مقيد قيدش، قيد قالبى نبوده باشد اطلاق مطلق را تبعيد مى‏كند. و اما در مواردى كه قيد، قيد قالبى بوده باشد نه اين نمى‏تواند اطلاق مطلق را كند.
    نفرماييد بر اين كه توهم بشود بسا اوقات كما اين كه توهم مى‏شود مطلق هم منصرف است. حد قالب را نمى‏گيرد. مطلق نمى‏دانم فرد شايع را مى‏گيرد. نه اين حرف درست نيست. ما دو تا مطلب داريم. يكى اين كه در باب مطلق و مقيد مطلق را نمى‏شود حمل بر فرد نادر كرد. و گفت مراد متكلم از اين انتخاب مطلق فرد نادر است. اگر در يك خطابى مثلا وارد بشود... بگيم مراد اين است عدلى است كه دو سر داشته باشد. اين را نمى‏شود، اين حمل بر فرد نادر است. اينجور چيزى ممكن نيست، مستهجن است. اختصاص مطلق به فرد نادر مستهجن است. اما شمول مطلق هم فرد غالب هم فرد غير غالب را مثل... العالم، چه عالمى كه متعارف بوده باشد قدرش، يك عالمى بوده باشد كه قدرش فرض كنيد سه... است. نادر است آخه اينجور. اين را هم بگيرد، نه، اشكالى ندارد. مطلق بخواهد فرد نادر و غير نادر را بگيرد، اينجور مانعى ندارد.
    اين رواياتى كه وارد شده است در آن حال اغسله مرتين، يا اغسله، اين اطلاقات مفترقات است، هم ماء را مى‏گيرد هم غير ماء را مى‏گيرد كه فرد نادر است و آن در روايات هم كه غسل بالماء بود، آنهم فرد نادر است و نمى‏تواند اين فرد نادر تغيير اطلاقات را بكند. فرد غالب است. اين يك استدلال است. اگر اين استدلال بوده باشد، اين حرف حرف درستى نيست. يك مطلبى اين است كه انسان مى‏تواند بگويد كه آنى كه تتبع مى‏كند در انسان در روايات تتبع مى‏كند، او در مى‏يابد كه مابين‏
    سائلين و مابين مجيب كه امام عليه السلام است، در رواياتى كه سؤال شده است از كيفيت تطهير، پوست چه جور تطهير ميشود، ثوب چه جور تطهير ميشود، اصل تطهير، مطهر بايد ماء بوده باشد؛ اين مابين سائل و مجيب، مفروق عنه بود، سؤال از ساير كيفيات مى‏كرد كه فرض كنيد الان آب پيدا نشده چه كار بكنيم؟ يا الان با آب مى‏شوريم دو دفعه بشوريم يا غسل مرتن كافيست يا اگر با آب داريم مى‏شوريم اينها را چه جور بشوريم، اينكه آب ميريزيم تهش جمع ميشود، كم مرتين يغسل، چند دفعه بايد بشوريم. آنى كه انسان تتبع مى‏كند در روايات مى‏بيند، در مى‏يابد كه منحصر به ماء بود، اين مفروق عنه بود مابين السائلين و المجيبين. امام عليه السلام در رواياتى كه بعضى از روايات از آب نفرموده است، غسل را مطلق فرموده است، چونكه مفروق عنه بود. آنى كه غسل ميدهى بايد ماء بوده باشد. اين به جهت اين، اين اولا اينجور است كه اصلى، اين اطلاق در ما نحن فيه تمام نيست در اين ادله. اصل چونكه حاجتى به اين نيست، معلوم و مرتكض اين قيد، بدان جهت ذكر نشده است، غسل الماء. اگر كسى اين را قبول نكرد، گفت من قبول ندارم اين را. خوب مى‏گيم ما رواياتى داريم كه آنها را نميشود ديگر در آن روايات گفت كه قيد قيد غالبى است، نمى‏تواند مطلق را تطهير بكند. مثلا فرض بفرمائيد در آن روايتى كه عرض كردم، در آن روايت داشت بر اينكه، بعله، دو تا ثوب است به يكى از آنها بول اصابت كرده است و نمى‏داند بر اينكه بر كدام يكى از آنها بول اصابت كرده است، و نماز هم وقتش رسيده است و خوف دارد خوف صلاة را، و له ماء عنده، پيشش هم آب نيست، كيف يصنع. در آن صحيحه صفوان دارد كه يصلى فيه ماء جميعا، در هر دو تا ثوب، در هر دو تا نماز مى‏خواند، اين روايتى كه اين روايت است، اين روايت در جلد ثانى در باب شصت و چهار از ابواب نجاسات است. اين صحيحه. اينجور است كه محمد ابن على ابن الحسين، باب شصت و چهار از ابواب نجاسات، روايت اولى، محمد ابن على ابن الحسين فى اسناده عن صفوان ابن يحيى، يادتون بوده باشد سند صدوق كه هميشه از صفوان نقل ميكند، صفوان سند صحيحى است و آن سند هم مختصر و مفيد. از پدرش نقل مى‏كند، عن ابيه، عن على ابن ابراهيم كه صاحب تفسير است، عن ابيه، على ابن ابراهيم هم از پدرش نقل مى‏كند، راوى از صفوان هم على ابن ابراهيم است. روايت از حيث سند صحيح است. دارد بر اينكه انه كتب الى اباالحسن عليه السلام يساله، صفوان سؤال مى‏كند از امام عليه السلام. يساله عن الرجل فمعه ثوبان، فاصاب احدهما بول و لم يدره هو، نمى‏داند كدام يكى، و حضر فى الصلاة و خاف فوتها. فوتش را مى‏داند. و ليس عنده مائه. كيف يصنع. خوب اينجور نيست كه كسى كه آب ندارد، خوب لبن دارد. اين ديگر جاى اينكه غالبا غسل به ماء ميشود، قضيه قضيه‏اى كه فرض كرده است، دو تا ثوب دارد، يكى نجس. نمى‏داند كدام پاك است و كدام نجس. آب هم ندارد. اينجا امام عليه السلام اگر تطهير بالغير الماء جايز بوده باشد بايد بگويد دوغ دارد يا ندارد؟ با وجود اينكه فرمود قال يصلى فيهما جميعا. در هر دو تا بايد نماز بخواند. بعله. چونكه دو تا ثوب است، در يكى كه مى‏خواند، تكرار كه مى‏كند صلاة در ثوب طاهر خوانده ميشود.
    خوب اينجور روايت را نميشود به فرع غالب، قيد قيد غالبى است، قيد غالبى در ما نحن فيه نيست. قضيه‏اى است فرض كرده است. در اين قضيه هم اگر غالبا نگفتيم بعضا دوغ پيدا ميشود، خصوصا در سفر و امثال ذلك، كه مى‏برند با خودشون براى رفع العطش و غيرذلك، الان هم همينجور است در آن عشائر عربها همينجور است، آن قافله‏هايى كه مى‏روند به مكه و همينجور است، بايد سؤال بكند. بعله.
    پس اين مطلقات را شما بخواهيد، حتى در آن روايتى كه فرمود و لا يجسى من البول الى الماء، او را ديگر به مطلق، به فرع غالب نميشود حملش كرد. چونكه... را هم به اشجار هم به ماء ميشود تطهير كرد اگر بنا بود ربما انسان بول مى‏كند در جايى كه آب ندارد، ولكن در سفر است، دوغ دارد يا نظير دوغ را دارد كه ماء المضاف است. اينجا قيد غالب كه آب نيست. بدان جهت در ما نحن فيه امام عليه السلام كه فرمود و لا يجسى من البول من الماء، و امثال ذلك، اينها در اين معنى. پس دو تا جواب داشتيم. جواب اول كه اصل اين مطلقات است، اطلاق ندارند. قيد در اينها مفروغ عنه است. چونكه بين سائلين و مجيبين اين‏
    قيد مفروغ عنه بود بدانجهت ذكر نشده بود. جواب ثانى اگر اين حرف هم درست باشد، به اين مطلقات نميشه تمسك كرد. چونكه در بين رواياتى داريم كه در آنها نميشود ماء را قيد غالبى گرفت و بدان جهت مقيد ميشوند اگر اطلاق بوده باشند بلا كلام.
    و اما عرض مى‏كنم بر اينكه دليل ديگرى هم بلكه كانه در بعضى‏ها ذكر كرده‏اند براى مذهبى كه سيد مرتضى و مفيد دارند، ببينيم آن دليل ديگر چه جور است؟ ميشود با آنها كارى را از بين، حكمى را استفاده كرد يا نميشود از آنها استفاده كرد؟ در ابواب مضاف اينجور دارد. يك روايتى هست بلكه دو تا روايت است. از آن دو تا روايت استفاده ميشود بر اينكه با آب دهن ميشود دم را تطهير كرد. با آب دهن ميشود دم را تطهير كرد. باب باب چهارم است از ابواب ماء المضاف. روايت اوليش اينجور است كه محمد ابن الحسن، شيخ الطائفه است، در باب چهار جلد اول، روايت اولى از ابواب ماء مضاف، محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن على ابن محبوب، كه از كتاب محمد ابن على ابن محبوب نقل مى‏كند شيخ اين را، سندش به كتاب محمد ابن على ابن محبوب صحيح است. محمد ابن على محبوب هم كه جلالتش ظاهر است، مثل حسن ابن محبوب. رواياتى هم دارد محمد ابن على ابن محبوب از حسن محبوب، كه هر دو اجلى هستند، عن العباس. اين عباس عباس ابن معروف است. چونكه آن عبد الله ابن مغيره، عبد الله ابن مغيره‏اى كه هست، نقل مى‏كند از او، اون عبد الله ابن مغيره عباس ابن معروف است، اونهم از غياث، غياث ابن كلوب است كه ثقه است، عيبى ندارد و ثقه است روايت از ابى عبد الله عليه السلام عن ابيهما، قال لا يغسل المصاق غير الدم. غير از دم با آب دهن چيزى شسته نميشود. كانه با اشياء ديگر، بول يا منى، نميشود. فقط دم شسته ميشود با آب دهن، كه آب مضاف است ديگر آب دهن. با او ميشود دم را، غير دم را نميشود شست، يعنى دم را ميشود شست.
    يك روايت دومى دارد كه در همين باب روايت دومى است، و باسناده عن سعد، سعد ابن عبد الله است، عن موسى ابن الحسن، موسى ابن الحسن خشاب است كه از اجلى است، عن معاوية ابن حكيم، كه از اجلى است، عن عبد الله بن مغيره عن غياث ابن ابراهيم باز هست، عن ابى عبد الله عليه السلام، لا بعث ان يغسل الدم بالمصاق. بعثى نيست كه انسان دم را به مصاق بشويد. دم را به مصاق بشويد عيبى ندارد. لا بعث كانه ظهور اين است كه اين پاك ميشود ديگر.
    خوب مى‏دانيد كه مضمون اين روايت اين نيست كه به مضاف ميشود هر نجسى را تطهير كرد. اين روايت اگر مضمونى داشته باشد مضمونش اين است كه بعله، دم را ميشود به مصاق تطهير كرد. يعنى شيئى كه به دم نجس شده است، او را ميشود به مصاق تطهيرش كرد. ولكن اين حكم، پس اين حكم با آب دهن ميشود دم را تطهير كرد، غير نجس را نميشود با ساير مضافها تطهير كرد، اين قولى است كه به كسى ملتزم نشده است، اين فتوى مفيد عليه الرحمه و سيد مرتضى نيست. اين روايت ما همينجور عرض كرديم، الان هم همينجور است، اطمينان داريم كه همينجور است. اينكه لا يغسل بالمصاق الا الدم، اين معناش اين است. اصلا مراد از دم، دمى است كه خارج از اسنان است، كه از دهن خارج ميشود، از بين اسنان خارج ميشود، اين اينجور است. چونكه آب دهن را كه مى‏گردانند توى دهن، چند دفعه مى‏ريزند بيرون، تا آنجايى كه آب دهن به آن حالت اوليه بيفتد. يعنى ديگر تغيرى نداشته باشد. خوب ميگيم دهن پاك است ديگر. چونكه دهن از بواطن است و اين دمى كه هست، شسته شده است. اين حقيقتا تطهير نيست. اين ازاله عين است. دم چونكه اكلش حرام است، بايد بيرون بريزد، تا آنوقتى كه آب دهن يك دفعه، بعضا در دفعه اول هم كه آب دهان را بيرون انداخت، ديگر آن آب دهنى كه هست تغيرى ندارد، دم از بين رفته است. دم دم قليلى بود رفت از بين. اين لا يغسل مناسبت حكم موضوعش اينه. اين اين را مى‏گويد، اين حديث كه اين مصاقى كه هست، اين بواسطه تقريب اذهان است، وگرنه حقيقتا غسل نيست. اين ازالة العين است، از باطن، روايت است، حلق است، و حلق نجس نميشود. اين روايت اين را مى‏گويد. اين معنايى كه توى ذهن مناسب است، الان هم همينجور است، پيش مردم هم همينجور است. دهنش از دندانهايش خون آمد، يك چند دفعه تف مى‏كند مى‏گويد رفت‏
    ديگر. اين همه‏اش همينه. لا يغسل تطهير به آن معنى، اين معنايش القاء عين است در خارج، بلكه دم را نخورد و آنوقت پاك بشود. اين دو تا موثقه مدلولشون اين است و غير از اين استفاده نميشود.
    بعضى‏ها استدلال كرده‏اند و شايد خود مفيد قدس الله نفسه و سيد مرتضى دارد، خود سيد مرتضى دارد، كه به اطلاق و ثيابك و تطهر، در آيه مباركه است. ثيابت را پاك بكن. فرموده تطهير، ازالة العين است، يعنى عين را زائل بكن. اين ميشود ديگر به هر چيزى با آب مطلق هم ميشه، با مضاف هم ميشود، به اين اطلاق تمسك كرده‏اند. اگر اين بوده باشد، اين سؤال اول اين است كه تطهير اولش ازالة العين است. اين اول كلام است. بناى ما اين بود كه متنجس ميشود. تطهير معناى ازالة العين نيست. علاوه بر اينكه در اين آيه اين تطهير مراد معلوم نيست تطهير از خبث بوده باشد ولو در بعضى از رواياتى كه در تفسيرش وارد است مراد تشبير ثوب است، ثوب را كوتاه كردن است كه آن علامت كبر و عاريت بر كبر از ثوب برود، علاوه بر اينكه... مراد است، علاوه بر اين اگر تطهير بوده باشد قصد ازالة العين بتطهير است اين اول كلام است. به اين نمى‏توانيم استدلال بكنيم. مى‏ماند در نحن ما فيه يك روايتى كه بسا اوقات گفته ميشود. از اين روايت استفاده ميشود كه با هر چيزى كه فرض بفرمائيد ازاله عين كرد، با آن چيز ميشود تطهير كرد. ولو مضاف بوده باشد و ماء مطلق نبوده باشد، اين روايتى است كه اين روايت وارد شده است در باب تعدى النجاسه، كه نجاست از آن شيئى كه به او اصابت كرده است عين النجس به هر شيئى اصابت كرده است، بلكه آن شيئى كه عين النجس به او اصابت كرده، او هم به شى‏ء آخر اصابت بكند او را نجس مى‏كند. در آن باب ذكر فرموده است، آن روايت همين است. در آن باب اينجور است كه كسى فرض بفرمائيد، كسى به بدنش اصابت كرده بود بول، صحيحه حكم ابن حكيم است، در اين صحيحه همينجور است كه حكم ابن حكيم عن على خلاد، سالت ابا عبد الله عليه السلام، اقول فلا اصيب الماء، به آب اصابت نمى‏كند فلا اصيب يدى شى‏ء من البول. بدست من شيئى از بول اصابت كرده كرده است، و امسحه بالحاء و التراب مسح مى‏كنم او را به حائت التراب، ثم يعرق يدى، بعد از آن دستم عرق ميشود فامسح به وجهى و جسدى. با آن دستى كه بول بود مسح كرده‏ام او را به تراب و غير تراب، با اون مسح مى‏كنم صورتم را يا بعضى از عضو بدنم را، او بعض جسدى، او ثوبى، يا دستم به ثوبم اصابت مى‏فرمايد، امام عليه السلام فرمود لا بعث به. بعثى به اين معنى ندارد. اينكه كانه روايت دلالت ميشود بر اينكه وقتى كه فرض بفرمائيد با تراب مسح كرد دستش را، ازاله عين شد، كانه پاك ميشود. آيا از اين روايت ميشود اين را استفاده كرد يا نميشود استفاده كرد كه نميشود، انشاء الله فى ما بعد.