• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    موضوع درس:درس خارج فقه بحث طهارت‏
    شماره نوار: 15 آ
    نام استاد:آية الله تبريزى‏
    تهيه شده در سال 1365
    توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم واحد صوت‏
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    محصل كلام ما اين شد در باب استهلاك كه عين النجس يا متنجس كه از اون جمله مضاف متنجس است مستهلك بشود در ماء المعتصم استهلاك در او دو تا مسلك بود. يكى اين است كه اون شى مستهلك اجزائش به مائى كه منتشر شده است در ماء معتصم و پيدا كرده است، عرفا مستهلك معدوم است، انهدام پيدا كرده است، و اون تنجس كه حكم ثابتى است منتفى مى‏شود، انفاع موضوع است، اين يك مسلك بود كه ثلاثه‏اش، پيدا كند. نتيجه اين مى‏شود كه اگر غير اوصاف ثلاثه ما متغير شد بواسطه وجود نجاسه مثل اين كه مثلا ماء از خارج شد يك حرارتى پيدا كرد، بواسطه ملاقات با نجاست، ميته‏اى بود، گرمى بود انداختند توى آب، بوش تغيير پيدا نكرده است آب، طعمش تغيير پيدا نكرده است ولكن حرارت پيدا كرده. يا مثلا آب بواسطه نجس صقلى براش عارض شد از اون خصلتى، وضعى كه داشت، از اون وضع خارج شده، صغل برش جريان پيدا كرده و اشباه ذالك من الاوصاف.
    عبرتى به تغيير ما در اين اوصاف در غير اوصاف ثلاثه نيست. يعنى اگر اوصاف ثلاثه‏اش تغيير ندارد ولكن غير اونها از اوصافش تغيير پيدا كرده است بواسطه يك نجس، نمى‏شود اين يك مقام. مقام ثانى اين است اين تغييرى كه در اوصاف ثلاثه ما شد اين بايد به ملاقات نجاسه باشد. اگر اين ملاقات نكند آب به نجاست مع ذالك اين اوصاف ثلاثه همه‏اش يا بعضش تغيير پيدا كند در اين صورت ماء تنجس ندارد. مثل اين كه مثلا ماء كثير بواسطه مجاورت با ميته، ميته متعفنه، تعفن برداشت، بوش عوض شد ملاقات نيست، وجود نجاست ما نيست ولكن مجاورت است. مقام ثانى اين است كه اين تغيير در اوصاف ثلاثه بواسطه مجاورت و نفى المجاوره موجب تنجس ما نيست. بايد اين تغيير بواسطه اصابت نجس به ماء بوده باشد. مقام ثانى كه بحث مى‏كنيم، بحث اين است كه اگر ماء يا طعمش يا لونش تغيير پيدا كرد بواسطه بول و تنجس نه بواسطه وقوع بر نجس. اگر اين لون و طعم و ذيه ما تغيير پيدا كرد ولكن اين تغيير به اوصاف المتنجس بود نه به اوصاف عين النجس، پارچه‏اى مثلا، بله پارچه‏اى بود نجس بود، بله مثلا متنجس به بول بود انداختند به آب، آب كر. و به آب كر كه افتاد لون ماء را چون كه پارچه رنگ مى‏دهد بعضا يا غالبا اون رنگ پارچه رنگ آب را تغيير داد. اين موجب تنجس نمى‏شود. تغيير ماء بواسطه متنجس دو صورت، دو فرض دارد. يك فرض اين است كه متنجس حامل اوصاف عين النجس است. متنجس حامل اوصاف عين النجس است. و آن اوصاف عين النجس از متنجس به آب سرايت كرده است و آب هم تنجس پيدا كرده است. در آنصورت ملتزم خواهيم شد كه آب نجس ميشود. ولو عين نجس هم نباشد در متنجس ولكن متنجس حامل اوصاف عين النجس بشود، آن اوصاف عين النجس منتقل بشود، فرض بكنيد، به ماء، در اينصورت حكم مى‏كنيم بر اينكه بعله، آب هم متنجس ميشود. مثلا فرض كنيد يك پارچه‏اى كه خيلى آلوده بود به بول، ولكن بول خشكيده بود. خيلى آلوده بود، بول كثيف. اين را ريخته‏اند، توى يك آب كرى انداخته‏اند اين پارچه را اين لون بول كه فطرت است است، اين لون بول كه خشك شده بود و لكن فطرتش در پارچه باقى مانده بود به آب هم منتقل شد. فرض بكنيد. خواهيم گفت كه بعله، آب هم نجس ميشود. وقتى كه متنجسى كه حامل اوصاف عين النجس است او اگر آب را تغيير بدهد نجس ميشود. و لكن كلامى كه مى‏گوئيم تغير به متنجس اعتبار ندارد، يعنى تغير به اوصاف خود متنجس اعتبار ندارد. كه فرض كه آن مثالى كه پارچه مثال فرض كنيد رنگش‏
    سرايت كرد، فرض كنيد، سياهى داد، پارچه سياهى داد و لون آب تغيير پيدا كرد پارچه متنجس، اين آب كر را نجس نمى‏كند. پس بايد تغير باوصاف النجاسه بشود و تا تغير به اوصاف متنجس شد اين اعتبارى ندارد. و در مقام بايد بحث كنيم كه اين تغير بواسطه تغير النجس بالماء كه متغير ميشود آب باوصاف النجاسه و لكن تغير فعلى، نه تغير تقديرى. تغير تقديرى موجب تنجس الماء نميشود. اگر هوا گرم بود، اين ميته‏اى كه توى اين آب مانده بود، اين آب را متعفن مى‏كرد. و لكن به علت اينكه فصل الشتاء است، هوا سرد است، آب مثلا تغير پيدا نكرده است. اين تغير تقديمى به تمام اقسام عينا تغير تمام اقسام، اين موجب تنجس الماء نميشود.
    فعلا كلام ما در مقام اول است. مقام اول اين است كه اگر آب تغير پيدا كرد باحد اوصاف ثلاثه، لا باوصاف الثلاثه، همه‏اش تغيير پيدا كرد. هم طعمش، هم لونش، هم رايحه‏اش، يك جا تغيير كند. احد اوصاف ثلاثه ما كه طعم و الريح و اللون، اگر تغيير پيدا كرد بواسطه وجود النجاسه، نجس ميشود در مقابل اينكه اگر ساير اوصاف الماء تغيير پيدا كرد كه حرارت پيدا كرده آب، ثقل پيدا كرد، يا... پيدا كرد و يا امثال ذلك، اينها موجب تنجس ماء نميشود. كلام فعلا در مقام اول است. و اينكه ما به جميع اقسامه، اگر تغير پيدا كرد در احد اوصاف ثلاثه‏اش، نجس ميشود؛ اين مطلب معروف است بلكه مسلم است. ما بين متقدمين و المتاخرين. فقط نسبت داده‏اند به صاحب المدارك و بعض ديگرى بعد از صاحب المدارك، ايشان مناقشه‏اى در ما نحن فيه دارد. اون مناقشه ايشون مركب از اين است. امر اول اين است كه تغير باللون در روايات ما نيست. كه اگر آب لونش تغير پيدا كرد، احد اوصاف الثلاثه، يكيش لون است. اين تغير باللون در روايات ما نيست و اين تغير باللون را با آن وصف تغير ديگر و طعم است شمردن، خالى از اشكال نيست. و ثانيا آن امر ثانى از اشكاله، در روايات ما، رواياتى است كه فرموده است، مقتضاى آن روايات معتبره، ماء وقتى تغير پيدا كرد به بول نجس، نجس ميشود. باقسامه، او كر، او جاريا، او غير ذلك. ماء على الاطلاق، يعنى اطلاق روايات، روايت اطلاق پيدا مى‏كند، ماء اگر تغير پيدا كرد نجس ميشود. مقتضاى اين اين است كه مطلق التغير كافى باشد. ولو تغير در حيث حرارت بوده باشد، ثقل ماء بوده باشد يا غير اينها بوده باشد، مقتضاى اطلاقات اينه. اختصار بر اوصاف ثلاثه و رفع يد از مطلقات كانه وجهى ندارد، يعنى اشكال دارد. و اگر قطعيت شد آن لون را ملزم مى‏كردند به تغير و ريحى، آنهم اشكال دارد، دو جهت اشكال ميشود، دو تا امر ميشود در حقيقت.
    روى اين اساس، روى اين مناقشه‏اى كه صاحب المدارك فرموده، يك اشكالى از محقق خوانسارى هم هست، توى ذهنم اينجور است. ولكن فعلا يقين ندارم. اين اشكالى كه صاحب المدارك فرموده است، على هذه الاساس ما بايد مدارك و روايات، يعنى روايات باب را ملاحظه كنيم. ببينيم مقتضاى اين روايات چنين است كه ايشان مى‏فرمايد يا چنان است كه مشهور فرموده‏اند و عرض كرديم و بين ما اينهاست.
    عرض مى‏كنم اما اينكه اين اوصاف ثلاثه موجب ميشود تغير در احد اوصاف الثلاثه، موجب ميشود كه ماء نجس بشود و در غير اين اوصاف ثلاثه، اينها موجب نجاست نميشود، ربما در ما نحن فيه استدلال ميشود به يك روايت نبوى. كه اين روايت نبوى را ابن ادريس در اول سرائر در بحث لياقت نقل نموده است. بعد از نقل روايت فرموده است كه انه متفق عليه فى روايته. در روايت نبوى اين روايت اولى روايت نبوى كان متفق عليه است روايتش. يعنى مثلا جاى خدشه نيست كه مثلا اين روايت سند ندارد. نه. كافى و اجمالى است اين روايت كه از رسو الله صلى الله عليه و آله. كان رسول الله صلى الله عليه و آله بنا به گفته ابن ادريس و ديگران فرموده است كه خلق الله الماء طهورا لا ينجس شى‏ء يطهر كه عرض كرديم كه شامل ميشود طهور حكمى را هم. يك قرينه‏اى را كه لا ينجسه شى‏ء. طهور حكمى است كه لا ينجسه له شى‏ء. شيئى او را نجس نمى‏كند الا تغير طعمه و لونه او رايحة. مگر اينكه تغيير بدهد، طعمش را، لونش را يا رايحه‏اش را. كه معلوم است تغيير يكى از اينها كافيست. مقتضاى شاهد كلمه عون است. چون تغيير بالجميع لازم نيست. به يكى اگر تغيير پيدا بكند كافى ميشود. لا ينجسه شى‏ء يعنى شيئى كه حرارت بدهد به آب، اين نجس نميكند او را. شيئى كه ثقل بياورد، نجس نمى‏كند. الا ما غير، حصر است، منحصر
    است منجس به آنى كه لون و رايحه و طعم او را تغيير بدهد. اين روايت را ابن ادريس در اول سرائر در بحث ريا ذكر كرده است. و صاحب اين روايت را در رسايل از محقق قدس الله نفسه الشريف و معتبر نقل كرده است محقق رجوع كرده است در باب اول از ابواب ماء مطلق، باب اول روايت جعفر ابن حسن ابن سعيد محدث المعتبر قال، قال عليه السلام اينجا امام عليه السلام ولكن او نبوى است، صدق الله ماء طهورا لا ينجسه شى الاّ غير لونه او طعمه او رايت بله اين را صاحب رسائل نقل كرده است.
    استدلال كرده‏اند به اين روايت، روايتى را كه صاحب رسائل نقل كرده است فرموده است و كذالك استدلال مى‏شود بر اين حكم به روايت دائم الاسلام. در دائم الاسلام نعمان محمد قاضى اينجور گفته است قال عن جعفر ابن محمد عليه السلام، عليهم السلام انه قال اذا مرا...الماء، ماء مطلق است هر مائى اينجا باشد. اذا مرا جرب الماء، ماء جارى بشود، راكت بشود، هر نحو بشود و فيه الجيوف او الميته اگر جيفه و ميته بوده باشد و امكان قد تغيير بذالك بواسطه اين جيفه و ميته طعمش تغيير پيدا كند يا ريحش تغيير پيدا كند غير و ذالك على... نه خورده مى‏شود نه وضو گرفته مى‏شود نه هم طهور است، بله مطهر نيست.
    خود اين كان محمد ابن نعمان قاضى اينجور در دائم الاسلام خودش اينجور ادعا كرده است، گفته است بعد از اينكه شخص معتمدى است، دائم الاسلام يك كتاب معتمدى است اينجور ادعا شده است كه چرا كتاب معتمد است، چون كه خود محمد ابن نعمان قاضى در اول كتاب اينجور گفته است كه من در اين كتاب اكتفا كرده‏ام على اثبات الصحيحه مما جاء ائمة الرسول صل الله عليه و آله اون روايتى كه صحيح است و از ائمه سلام الله عليهم وارد شده است، من فقط در اين كتاب اونها را ذكر مى‏كنم، اونها را نقل مى‏كنم. كان اين روايت كه مولفش اينجور فرموده است مقتضاى اين روايت هم مثل مقتضاى روايت نبويه تنجش ماء اين است كه تغيير فى احدا على اوصافه الثلاثه، غير اوصاف ثلاثه نيست. طهارت هم استدلال بر اين نحو مى‏كنند بر حكم. اما استدلال به اين نحو اما نبوى كه قدس الله نفسه الشريفه فرموده اون روايت نبوى سندى هم ندارد قابل اعتماد هم نيست. ادريس و اونهايى كه طرفدارى مى‏كنند از ايشان پرسيده مى‏شود كه اين نبوى كه مى‏گوييد متفق عليه است يعنى نقلش متفق عليه است يعنى تمام عام است، بر عام و خاص است، تمام ارباب حديث، محدثين يا معزمشون مثلا، از عامه و خاصه اين روايت را از نبى صل الله عليه و آله نقل كرده‏اند اگر مراد اين بوده باشد كه ارباب الحديث و اصحاب الحديث و روايت الحديث اين را از رسول الله نقل كرده‏اند اگر متفق عليه به اين معنا بوده باشد اين قطعا خلاف واقع است اينجور نيست. براى اين كه اين احاديثى كه ما داريم اين جوامعى كه در يد ماست اين جوامع از اون جوامعى كه در قبل بود از اونها اخذ شده است روايات اونهاست كه نقل شده است به اين جوامع بعدى، فعلا در يد ماست.
    اگر در يك روايت ولو در بعض اون اصول كه از باب جوامع رسيده است ولو در بعض بوده، اقلا يك بعضى در يكى از اين جوامع پيدا مى‏شد. اقلا شيخ يا صدوقى يا كلينى در يك جايى نقل مى‏كرد ولو به يك سندى. اين كه در كتب ما اصلا نيست اين نقل نشده معلوم مى‏شود اينجور نيست كه تمام ارباب حديث شيعه يا معزم ارباب حديث شيعه اين روايت را نقل كرده بودند. اين قطعا خلاف واقع است. اگر اينجور بود قائدتا نقل مى‏شد در اين جوامعى كه در يد ماست. چون كه همان احاديث منتقل به اينها شده است. اگر اينجور بود كه اون تمامى اون اصول روايات را داشت يا معزم روايات را داشت اقلا به يك سندى در يك جايى نقل مى‏شد. اين كه نقل نشده است عين در جوامعى نيست فقط محقق در معتبر نقل كرده است اون سندش معلوم نيست شايد هم اون هم از عامه نقل كرده است سند كه نداره. در كتاب معتبر جوامع اخبار شيعه كه نيست. كتاب بلخى است يك روايتى هم اونجا نقل مى‏كند از عامه يا خاصه. پس على هذا الاساس اين گفته تمام اصحاب الحديث نشريه و معزمشون يا جلدشون يا نصفشون يا كمتر از نصف اين روايت را نقل كرده بودند اين، اين دعوا خلاف وجدان است، خلاف عادت است. و اگر مراد اين است كه نه از اصحاب حديث خاصه، از اصحاب امام چون نقل الحديث است، اين روايت‏
    را هم نقل كرده‏اند ولو يك نفر. خوب اگر اين بوده باشد كه اين به دردى نمى‏خورد، خوب يك نفر نقل كرده خوب سندش كو؟ از كى نقل كرده؟ به كجا مى‏رسد؟ بايد ملاحظه سند بشود. اجماع بر روايت به حيث اين كه روايت بشود كه سند نخواهد اتفاق بشود كه داخل سنت بشود كه سنت رسول الله از سنن رسول الله است، سنت بوده باشد اين معنا نيست و اگر اين دومى بوده باشد احتياج به ملاحظه سند دارد و سندى هم به دست ما نرسيده است.
    اين محلى هم كه نقل كرده است از كى نقل كرده؟ چه جور نقل كرده است؟ الله يعلم خودش مى‏داند شايد از همان عامه نقل كرده است.
    اما روايت دائم الاسلام اين سابقا ما متعرض شديم مفصل بر اين كتاب، عرض كرديم اگر ما بحث كنيم، فرض كنيم اگر مؤلف اين كتاب شخص معتبرى است و محمد قاضى در كتابش هم، مؤلفش هم بله تمام است، كتابش هم تمام است ولكن بايد سند داشته باشد، اين سند ذكر نكرده در اين و روايات ديگرش هم همين بوده، سند ذكر نكرده است. اين در دائم الاسلام گفته است كه بله از جعفر ابن محمد عليه السلام انه قال اذا مرا، خوب سندش چيست اين روايت؟ اين كه خودش فرموده من در اين كتاب و حديث صحيح را ذكر مى‏كنم اين به درد ما نمى‏خورد. چرا؟ چون كه اگر ذكر مى‏كرد در اين كتاب من روايتى را نقل مى‏كنم كه رواتش سقاط هستند بله اين به درد ما مى‏خورد مى‏گفتيم توصيف عام است. تمام روات را توصيف كرده است. و حكم توصيف الاعام جارى مى‏شد اين گفته حديث صحيح. حديث صحيح بعضى از علما سابقا مى‏گفتند به اون حديثى كه رواتش عادل است و در عدالت روات هم اصالت عدالتى بودند. كما اين كه از صدوق نقل شده است و از غير صدوق نقل شده است كه اصل بله در اون شخصى كه راوى حديث است يا در هر مسلمانى كه فرض بفرماييد اصل عدالت است. ما بايد بنا بگذاريم به عدالت او، چون كه بله عدالت همان عدم به فسق شخص است. مادامى كه فسقش معلوم نشده است او محكوم به عدالت است. شايد اين بزرگوار هم همين جور بود در رواتى كه اين روايت‏ها را از او نقل مى‏كند يا از اونها به اين رسيده بله فرض كنيد اينها اصالت العدالتى بود و بدان جهت كه اين روايات همه‏اش صحيح است...
    ما كه عدالت را اينجور نمى‏دانيم و اينجور خبر عامى را معتبر نمى‏دانيم در اثبات احكام فرعيه راويه بدان جهت اين فرمايش ايشان هم به درد ما نمى‏خورد بدان جهت ما بايد ساير روايات را رواياتى كه سند دارد و سندشون معتبر است، آنها را بايد ملاحظه كنيم، ببينيم آيا مقتضاى آن رواياتى كه هست، همين است كه مشهور فرموده‏اند يا فرض بفرمائيد اينجور نيست.
    بدان جهت از آن رواياتى كه ما بايد به آنها اعتماد كنيم در مقام، يكى اين صحيحه حريص بن عبد الله است كه در باب ابواب سر ماء مطلق، روايت اوليست. در اينجا اينجور دارد، روايت اولى، محمد ابن الحسن شيخ الطايفه است از استاد خودش شيخ مفيد نقل مى‏كند. عن محمد ابن محمد ابن رحمان المفيد عن ابا القاسم محمد ابن جعفر القولوى از او نقل مى‏كند جعفر بن محمد قولوى قمى رضوان الله تعالى عليه، از بزرگان است، او هم از پدرش محمد ابن قولوى كه اونهم از، پدر ولو به مثل پسر نيست در آن جهت نقل حديث، الا انه از ثقات عدول است، بعله، پدر هم مثل پسر معتبر است روايتش، عن سعد ابن عبد الله القمى، عن احمد ابن محمد، احمد ابن محمد ظاهرا احمد ابن محمد ابن عيسى است شايد هم باشد عيبى نداره، به قرينه شايد عبد الرحمن ابن ابى نجران، حسين ابن ابى سعيد اهوازى و ابى نجران دو تا نقل مى‏كنند از همام ابن عيسى عن حريص بن عبد الله عن ابى عبد الله عليه السلام. روايت من حيث سند صحيح است. بنا به نقل ايشون. آنجا دارد كه امام عليه السلام اينجور فرمود كلما غلب الماء على ريح الصيفه فتوضع على الماء و الشرب. هر زمانى كه غالب شد ماء بر ريح جيفه، غلبه ماء خواهيم گفت معنايش چيه، هر وقت ماء غلبه پيدا كرد يعنى لم يتغير، مراد اينه. الان از قرينه ميگم چرا ميگه مراد اينه. در هر زمانى كه غلبه كرد ماء بر ريح الجيفه فتوضع من الماء و الشرب. فاذا فقد يرى الماء، اين استثناء كه مى‏كند فاذا تغير، معلوم مى‏كند كه اينجا عدم تغير است. فاذا تغير الماء، وقتى كه ماء تغيير پيدا كرد و تغير الطعم، طعم تغير پيدا كرد، فتوضع منه و از او فرض بكنيد كه وضو نگير و نخور او را. جمع كرده است (قطع صداى نوار)
    طرف ب نوار:
    روايت مباركه جمع كرده است فاذا تغير الماء و تغير الطعم، جمع است، واو الجمع است. و خواهيم گفت كه اين واو جمع مراد همان معناى اوس، به قرينه رواياتى كه ذكر خواهيم كرد. يعنى فاذا تغير الطعم، از قبيل عطر الخاصه در عام است، فاذا تغير العام و تغير الطعم، يعنى فاذا تغير الماء، بتغير ديگرى او تغير الطعم، فلا تتوض‏ء منه و لا تشرب. خواهيم گفت مراد اينه. قرينه‏اش را ذكر خواهيم كرد.
    اين روايت را كلينى قدس الله نفسه الشريف، در كافى نقل كرده است عن على ابن ابراهيم عن ابى‏ذر صاحب تفسير على ابن ابراهيم قمى از پدرش، عن محمد ابن اسماعيل عن فضل بن شاذان، اين محمد ابن اسماعيل، در يك قضيه يك وقتى بحث خواهيم كرد. اين محمد ابن اسماعيل كه كلينى روايات كثيره‏اى دارد در كافى از اين محمد ابن اسماعيل، چون محمد ابن اسماعيل هم هميشه از فضل به شاذان نقل مى‏كند خواهيم گفت اين فضل بن شاذان ظاهرا فضل بن شاذان بندقى است و عيبى ندارد و شخص ثقه است. احتياجى نداريم.... اينهم معتبر است‏ها. ساير موارد كه تنها بود معتبر است، به آن نحوى كه خواهيم گفت. جمعى عن همام، عن حريض، عن اخبره عن ابى عبد الله عليه السلام. بنا به روايت كلينى اين روايت مرسل است. بنا بر اينكه نقل مى‏كند ممن اخبره عن ابى عبد الله عليه السلام. و بنا بروايت شيخ اين حريضى كه هست، اين حريض از خود ابى عبد الله نقل مى‏كند نه از ممن اخبره. روى اين اساس در اين سند اين روايت كه گفتيم صحيحه حريض بن عبد الله، در اين صحيحه در سند اشكال مى‏شود ربما ممكن است شده است هم اشكال، شايد كسى هم بپسندد آن اشكال را، گفته‏اند كه اين نقل كلينى قرينه است كه حريض از كس ديگر نقل مى‏كند. ولو حريض مى‏تواند از امام صادق صلوات الله عليه، رواياتى هم دارد از امام صادق، خود حريض بن عبد الله، ولكن ربما روايتى مع الواسطه از امام نقل مى‏كند. نقل كلينى قرينه است بر اينكه اين روايتى را كه حريض نقل مى‏كند از امام عليه السلام، اين روايت مع الواسطه بود. چونكه آن واسطه هم كه بر ما مجهول است عن من اخبره، آن عمن كيست؟ ثقه است يا غير ثقه؟ معتبر است يا غير معتبر؟ الله يعلم؛ روايت از حيث سند از اعتبار مى‏افتد. ربما اينجور اشكال ميشود و توهم ميشود.
    ولكن اين حرف درست نيست. چرا؟ چونكه ما در روايات خيلى داريم، يعنى متعدد، جاهاى متعددى هست، يك حكم واحد را شخص واحد از امام عليه السلام نقل ميكند لا واسط بين. و ربما هم همان حكم را از همان امام نقل مى‏كند مع الواسطه شخص آخر. اين سرش اين است كه ربما انسان وقتى از كس ديگر حكم را از امام مى‏شنود يك وقتى موفق ميشود آن وقتى كه موفق شد حضور امام عليه السلام رسيد، خودش هم فرض بفرمائيد از امام مى‏پرسد. از خود امام عليه السلام، آنجا شخص ديگرى مى‏پرسد و مى‏شنود آن حكم را. خوب بيايد بيرون وقتى مثل حريضى كه صاحب كتاب است هر دو را نقل مى‏كند. هم آن را از آن شخصى كه شايد هم اسمش را نميدانست، عمن اخبره بدون جهت مرسل فرموده نقل كرده، نقل مى‏كند و هم از خود امام عليه السلام نقل مى‏كند. خوب خيلى هم اتفاق افتاده. رواياتى در تهذيب است، روايات كثيره‏اى در تهذيب است كه در كافى اصلا نيست. خوب كافى آن را و رواياتى هم عكسش هست. در كافى هست در تهذيب نيست. خوب يكيش را كافى نقل كرده است، يكيش را يك سند ديگر، آن روايتى را كه حريض نقل كرده، شيخ نقل كرده است. در روايات ما متعدد است اين. بدان جهت اينجا نقل بوده، شايد اشتباه كرده است، عمن اخبره يادش رفته در... بكند ولو اينها احتمالش هست كه ما شايد در تهذيب، يعنى دارد همينجور در جهاتى، و لكن ما مكلف هستيم به ظاهر نقل عمل بكنيم، ظاهر نقل اينكه حريض است، بنا به ظاهر نقل شيخ وقتى حريض از خود امام عليه السلام نقل مى‏كند و ما هم قرينه‏اى بر خلاف نداريم. نقل كلينى قرينه عن الخلاف نميشود، موجب اطمينان نميشود، موجب علم هم نميشود، در زمينه عرفيه هم حساب نميشود، در آن جهتى كه عرض كردم در احاديث است. بدان جهت اين روايت از حيث من سندى كه هست، از حيث السند معتبر است هيچ اشكالى هم ندارد. آنجا نزول دارد كلما غلب الماء على ريح فتوضا من الماء و الشرب. فاذا تغير الماء و تغير الطعم فلا
    توض‏ء منه و لا تشرب. آنوقت يك اشكالى كه در اين روايت مى‏ماند كه نظر صاحب مدارك هم ظاهرا اين بود، اين بود كه اذا تغير الماء، ديگه تغير من هر سه نيست كه لون و ريح و طعم، فاذا تغير الماء، مطلق تغير است. و تغير الطعم هم عطف بر خاص عام است. يا مراد اصل تفسير بوده باشد كه لا تغير الماء، فتغير الطعم است، لون و رايحه نيست. اگر گفتيد نه، اين عطف خاص بر عام است آنوقت مطلق التغير ملاك ميشود. ديگر تغير خصوص لونى و طعمى و رايحتى كه ما مى‏گوئيم ديگه بر اين معنى اين روايت دلالت نمى‏كند. ولى اين هست بعد برمى‏گرديم به اين روايت. بعد از اينكه اين حكم را از ساير روايات ثابت كرديم اينقدر از اين روايت استفاده ميشود اين معنى كه تغير در ماء كه اگر تغير در ماء شد، تفصيلى هم نداده است كه ماء راكد باشد، غير راكد بوده باشد، ايما حتى الجارى و حتى.... و حتى غير اينها، اگر تغير پيدا بكند اين تغيرى كه هست موجب ميشود بر اينكه آن مائى كه هست، ماء محكوم به نجاست بشود.
    باز، بعله، در صحيحه ابراهيم ابن يمانى هم همينجور است. در صحيحه، ابراهيم ابن يمانى عن ابى خالد القماع، كه ابى خالد القماع هم بعيد نيست كه اعتبار داشته باشد، يك وقتى بحثش را انشاء الله مى‏كنيم. روايت سالمى است در اين باب. و بالاسناده عن سعد ابن عبد الله. بعله. شيخ قدس الله نفسه الشريف اين روايت را نقل مى‏كند، به سندى كه همان سند مفيد است، عن احمد بن محمد ابن الحسن ابن الوليد، عن ابيه عن سعد ابن عبد الله. در اين سند اينجور است كه سعد ابن عبد الله عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن نواب ابن معروف كه از اجلاء هستند عن حماد بن عيسى كه واضح است، عن ابراهيم ابن امر اليمانى عن ابى خالد القمام. روايت من حيث الظاهر، توجه كرديد، اشكالى كه دارد اين است كه، يادتون بوده باشد، محمد ابن محمد نعمانى كه هست نقل مى‏كند عن احمد ابن محمد ابن الحسن الوليد. احمد ابن محمد ابن حسن الوليد هم از پدرش نقل مى‏كند. اما محمد ابن الحسن الوليد كه استاد فريد است، همانطور كه معروف است از نقاد الرجال است و عظيمى بوده است و جليل القدرى بوده است، اشكالى ندارد. اين يك پسرى دارد اسمش احمد است. كه بسا يعنى كثير است، كثير ما، روايات را از پدرش نقل مى‏كند مفيد و غير مفيد هم نقل مى‏كند از پدرش. اين احمد توثيق ندارد. اين احمد كه اينجا هست، احمد بن، احمد ابن محمد الوليد، توثيق ندارد. نظير اين است، اينهم يادتون بوده باشد. محمد ابن يحيى كه شيخ كلينى، محمد ابن يحيى العطار شخص جليل القدرى است كه كلينى هم در كافى اصل اعتماد دارد اين روايات را، از رواياتى كه از اين شخص نقل مى‏كند، روايات كثيره معلوم ميشود به جهت اعتماد بوده است، اينهم يك پسرى دارد اسمش احمد است. اين احمد ابن محمد ابن الحسن الوليد و احمد ابن محمد ابن يحيى اينها توثيق ندارند. هيچكدام توثيق ندارند. بدان جهت در رواياتى كه يكى از اين دو نفر، يكى از اين دو احمدها، واقع بشود واسطه بشود در سند واقع بشود، در آن سند شبهه مى‏كنند، مى‏گويند در اينجا در سند احمد ابن محمد ابن الحسن الوليد يا احمد ابن محمد ابن يحيى است و اين سند اعتبارى ندارد. اين مناقشه را فقط بهتر بود، اين مناقشه را ما انشاء الله جواب خواهيم داد. خواهيم گفت ولو اين دو نفر توثيقى ندارند ولكن اين روايتى كه الان نقل كردم عن ابراهيم ابن يمانى عن ابى ابراهيم القمام، اين روايت را از اعتبار نمى‏اندازد. چونكه شيخ قدس الله نفسه در اين روايت سند ديگرى دارد كه اين را انشاء الله در آن روايت حريض متعرض خواهيم شد كه الان مى‏رسيم متعرض ميشويم و مى‏بينيد كه اين سند از حيث سند اعتبارى، اين مناقشه نميشود. آنجا دارد عن ابى قادر القماد عنه ابا عبد الله عليه السلام يقول بالماء يجر بالرجل در آبى كه عبور مى‏كند آن مرد،... نقى يعنى آبى است كه از طرف، يعنى از نظير مى‏گويند جمع شده است در زمين از زمين ترشح مى‏كند كنار آب اين گوديها، از زمين آب ترشح مى‏كند جمع ميشود فقال ابو عبد الله عليه السلام ان كان الماء فيه.. و الجيفه كان الماء... يا طعمش اينجا او طعم دارد، فلا يشرب فلا تتوض‏ء و لكن لا تتغير او طعمه فشرب و توض‏ء. اين كانه موجب مناقشه صاحب مدارك شده است. لون در اين روايت نيست و در روايت سابق هم نبود بلكه در روايت اول كه روايت حريض بود، تغير تغير لون نبود. خوب ما مى‏مانيم كه لون را از كجا استفاده كنيم كه لون هم توجه كرديد، يكى از اين اوصاف است تغير پيدا كند نجس مى‏شود ولى دليل است كه مطلق تغير بدرد نمى‏خورد.
    بايد تغير در يكى از اوصاف ثلاثه باشد. اين دو مطلب را ما بايد ثابت بكنيم كه اينجور است.
    اما بقيه لونى كه هست، بقيه لون هم باز از روايات ما استفاده ميشود كه از روايات استفاده ميشود و ميگه اگر آب تغير پيدا بكند به تغير لونى، توجه كرديد، باز نجس ميشود. آن روايت كدام روايت است كه اين معنى از رويش استفاده ميشود بلا كلام آن در صحيحه ابى بصير است، در صحيحه ابى بصير روايت سومى. در رابطه، در ابواب ماء مطلق، روايت سومى. قبل از آن روايتى است كه الان خوانديم. قبل از روايت ابراهيم قماد موجود است كه شيخ نقل مى‏كند عن محمد ابن محمد ابن النعمان عن احمد ابن محمد الحسن، ببينيد احمد اينجا هست‏ها، توجه كرديد، احمد ابن محمد ابن الحسن الوليد عن ابيه، از پدرش عن سعد ابن عبد الله، از سعد ابن عبد الله نقل مى‏كند. اونهم نقل مى‏كند از محمد ابن عيسى ابن حدير، محمد ابن عيسى ابن حدير هم نقل مى‏كند از... عن حريض ابن عبد الله عن ابى بصير. متن روايت را بخوانم بعد برگردم به سند. انه فى ماء النقى تقول فى سواء، فقال ان تغير الماء توض‏ء، و ان لم تغيره ابواب فتوض‏ء منه. و كذلك الدم اذا سالت الماء و اشباهه. ماء هم اگر سريان پيدا كرد بر ما، و اشباع ما، اشباع يعنى، نه اشباع الماء، اشباع الدم، امثال الدم،... خوب معلوم است كه دم وقتى آب را تغيير ميدهد خوب لونش را تغيير ميدهد ديگر. خوب اين تغيير، تغيير لونى است. بعله، اين تغيير، تغييرلونى است، تغيير طعمى قطعا نيست. يا لون هم طعم هست، يا فقط لون است كه ظاهر روايت هم همين را ميگويد.
    در اين روايت همانطورى كه عرض كردم بايست روايت ديگر را، و لكن عمده اين روايت است. تغير لونى را اين روايت مى‏گيرد، در اين روايت دو جهت بايد بحث بشود.
    جهت اولى اين است كه در سند اين، احمد ابن محمد الحسن الوليد واقع است و احمد ابن محمد ابن الحسن الوليد توثيق ندارد، پدرش ولو از اجله است، پسر توثيق ندارد. اين يك.
    ديگرى اين است كه اين روايت متضمن حكمى است كه اين، متضمن كه شد شبهات به او ملتزم نشدند، آن چيه؟ آن صدرش است كه انه سئل عن الماء النقى فقول فيه الدواب. دواب ظاهرش همان حيوانات اربعه است كه همان اسب است و الاغ است و اينهاست، دواب مى‏شود. خوب اين دواب بولشون پاك است، اگر آب را هم تغيير بدهد آب نجس نميشود. اين روايت دلالت كرده است كه اگر آب نقى تغير پيدا كرد بالبول الدوابى كه هست، نجس ميشود و لا توض‏ء و ان لم تغيره اقوالها فتوض‏ء منه. خوب اين روايت را بايد هم من حيث السند كانه اشكال دارد هم من حيث المتن اشكال دارد ملتزم. متضمن حكمى است كه ملتزم. شبهه دومى كه مى‏گوئيم احتياج به تفسير ندارد بله مختصر است جوابش را عرض مى‏كنيم و اون اين است كه اولا در بحث خبر ثابت شده است اگر روايتى دو تا، بله دو تا جمله داشته باشد، كه يكيش معمول به نيست و ديگرى ظاهر نيست ما اون چيزى كه معرض عنه هست ول مى‏كنيم اون ديگر را تبعيض در متن روايت كه بعض متن روايت را كه حكم را بيان مى‏كند، دو تا حكم را بيان مى‏كند يكى بر خلاف فتواى شيعه است معرض عنه اصحاب است او كه... در اخذ نسبت به روايتى كه متزمن حكم و احكام متعدد است اين يك امر مجهولى است. و كذالك... چرا معمول به نباشد؟ خوب عمل مى‏كنيم ديگه. اين اولى و ثانيا كى گفت كه... فقط همان حيوانات است نمى‏دونم الاغ است و استر است و گاو است و اينها مثلا فرض كنيد گوسفند و اينها. چه مأكون و چه غير مأكول اونها را هم بگيرد. پس على كل تقدير ولو دوا به سهول داشته باشد در معناى دومى كه ان آن معناى اول و آخرى در نقل حاصل...
    اما مناقشه اولى، مناقشه اولى اين بود كه احمد ابن محمد حسن الوليد است و عرض كرديم كه اين احمد محمد بن حسن ولى اين روايت را از صحت نمى‏اندازد. چرا؟ براى اين كه سرى دارد، اين است كه داستانى دارد، داستانى كه ما در ما نحن فيه شروع مى‏كنيم اختصاص به اين روايت ندارد. در هر روايتى كه در سند او حريص ابن عبد الله يا مثل حريص ابن عبدالله يا اشخاص ديگرى كه ذكر خواهيم كرد از اونها واقع شد اين اشخاص اشخاصى هستند كه شيخ در... براى فرموده، كه اخرنا بجميع كتبه رواياته به جميع اين اشخاص و اين روايات به ما خبر داده است جماعتى و سندهايى به اون روايات اشخاص ذكر
    كرده است در كتاب... كه بعد اون سندها... اون فرمايش در... اين رواياتى كه در سند اونها واقع هست كه خواهيم گفت اين روايات را معتبر مى‏كند.
    قطع صداى نوار.