شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طهارة (آیت الله میرزا جواد تبریزی (ره))
>
جلسه 131
متن
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث نجاسات
شماره نوار:131 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام... كه شىء طاهر خارجى ملاقات كند با نجس خارجى ولكن موضع، محل الملاقات و مورد الملاقات... بوده باشد. مثل كسى كه فرض كنيد شىء طاهرى را در داخل هم گذاشته است مثل درهم. آب نجسى را مىخورد كه آن آب نجس به آن درهم مىرسد. عرض كرديم در اين صورت لا شبهة بر او كه آن شىء طاهر نجس مىشود. حيث اين كه موثقه عمار كه فرموده بود اغسل كله اصابه ذالك الماء.
مىگيرد اين درهم و يا اين دندانهاى مصنوعى را كه شخص در دهان دارد اينها هم شيئى است كه اصابه ذالك الماء. ولكن اين آب متنجس و نجس آخرى كه وارد جوف مىشود، جوف را نجس نمىكند. ولو ما ديديم موثقه عمار كه اطلاقش بود كلما اصابه ذالك الماء جوف را هم مىگرفت كه بايد فم را بشويى. چون كه آب نجس خوردهاى، آب نجس اصابت كرده است، داخل فم بايد شسته بشود. ولكن بما انّه روايات اين را ذكر كرديم. كه اين روايات مدلولش اين بود كه انّما عليك غسل الظواهر، غسل ظاهر متعلق امر است. امر شرطى ديگر، امر نفسى نمىشود در اين مورد. معمول به در اين امر شرطى غسل ظواهر است. بدان جهت او حكومت دارد بر اطلاق موثقه عمار كه اغسل كله اصابه ذالك الماء يعنى اغسل كل ظاهر اصابه ذالك الماء. بدان جهت نسبت به داخل جوف و داخل الحلق، حكم الغسل جارى نيست ولكن دندانهاى مصنوعى، فرقى نمىكند دندان مصنوعى نصب شده باشد يا اين كه نصب نيست مىشود درآورد، على كل تقدير بايد شسته بشود. باقى ماند در مقام يك نكتهاى كه ديروز وعده داديم و آن نكته اين است كه ما ملتزم شديم نجاست خارجى اگر وارد جوف بشود، ما فى جوف را نجس نمىكند. ولو نجاست خارجيه آب نجس را مىخورد، گفتيم داخل الحلق و هكذا داخل الحلق نجس نمىشود. انّما عليكم غسل الظواهر. ولكن در ما نحن فيه روايتى هست كه بسا اوقات توهم مىشود، مستفاد از اين روايت اين است او جوف كالظاهر، كما اين كه نجس شىء ظاهرى را نجس مىكند اگر... بر جوف بشود، جوف را هم نجس مىكند. من غير فرق كه جوف، جوف انسان بوده باشد يا جوف الحيوان بوده باشد. ولو اين روايت در جوف الحيوان است ولكن خصوصيتى نيست. اگر جوف الحيوان نجس شده باشد، جوف الانسان هم نجس مىشود. اين روايت در جلد 16 باب 24 از ابواب اطر محرمه است. روايت در ما نحن فيه، روايت، روايت دومى است. دارد بر اين كه محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن يحيى، محمد ابن احمد ابن يحيى نقل مىكند عن احمد، احمد ابن محمد ابن خالد يا احمد ابن محمد عيسى است. آن هم نقل مىكند عن بعض اصحابه كه مرسله است. عن على ابن موسى، عن على ابن عقده، عن موسى ابن اكيل، عن بعض اصحابه. اين هم باز مثال دومى است. عن ابى جعفر عليهالسلام. فى شاط شربت بولا، سؤال شد كانّ، امام عليهالسلام فرمود در باب شاطى كه شربت بولا، بولى را خورده است، ثم ذبحا، بعد از آن ذبح شده است. قال، فقال راوى مىگويد بعد از اين سؤال يغسل ماء فى جوفها، آنى كه در جوف حيوان است شسته مىشود ثم لابأس به، بعد از آن خوردنش عيبى ندارد.
اگر اين بول به جوف رسيده است پس جوف را متنجس كرده است. بدان جهت بايد جوف شسته بشود كانّ اينجور
توهم شده است. عرض مىكنم مراد از جوف در اين حيوان معده حيوان نيست. مراد آن چيزهايى كه در داخل حيوان است. مثل القلب و مثل كبد، هر چيزى كه در باطن حيوان است و خورده مىشود ظاهر روايت اين است كه آنها شسته بشود. خوب شما هم مىدانيد كه بول قبل الاستحاله كه به آنها نمىرسد. بول اگر وقتى كه در معده استحاله پيدا كرد. استحاله در او حاصل شد آن وقت مثلا فرض بفرماييد به يك صورتى، به صورت دمى يا غير دمى در اين قلب، كبد و امثال ذالك، قلوه حيوان و امثال ذالك مىرسد. اگر برسد. خوب اينها كه ملاقات با نجس نكردهاند. ايشان كه مىفرمايد يغسل ما فى جوفها، آنى كه در جوف حيوان است شسته بشود ظاهرش اين است كه بايد همه اينها شسته بشود. اين دو امر بيشتر احتمال ندارد. غمز نظر از سندش كرديم كه روايت مرسله است و قابل اعتماد نيست. غمز نظر كرديم فرض كرديم كه يكى از اين دو روايت صحيحه است و بايد اين را به يكى از دو معنى حمل بكنيم. معناى اول حكم تعدد و استحبابى است كه مستحب است انسان اين حيوانى را كه شرب بول كرده است، آنى كه در جوفش هست از اجزاء، آنها را بشويد، بعد بخورد اين يك حكم.
احتمال ديگر اين است كه اين ذبح، اين احتمال دومى ولو احتمال بعيدى هست، اين است كه قبل از اين كه اين بول از معده اين حيوان رد بشود و استحاله بشود به شىء آخر، چون مىگويند بول قطعى النفوذ است. يعنى هضمش قطعى است. قبل از اين كه اين هضم بشود و استحاله بشود بشى ديگر، قبل از اين حيوان را كشتهاند. قبل از اين هضم حيوان را ذبح كردهاند. به حيث اين كه بولى كه شرب در معده حيوان است. اين كه مىگويد يغسل ما فى جوفها يعنى بولى كه در جوفش هست شسته بشود. يعنى وقتى كه ذبح كرديد ديديد معدهاش همان بول درآمد اين بايد شسته بشود، چون كه بول نجس است. و خود اين روايت مىگويد بول شسته بشود. اصلا اين روايت دلالت نمىكند، چيزى هست به تنجس خود آن باطنى كه فعلا ظاهر شده است به تنجس او دلالت نمىكند، ملتزم به تنجس است، اگر حيوان را پاره كردند ديدند فعل موجود است بولى كه الان خورده بود اين معده را نجس مىكند، چون كه بول ظاهر شد. داخل ظواهر شد بايد شسته بشود عين بول هم نجس است. اين روايت فقط دلالت مىكند بر اين كه ما فيه جوفها من البول شسته بشود. اين كه گفتند اين روايت بعيد است حملش به اين معنا، چون كه در اين باب يك روايت ديگرى هم هست. اين در شرب الخمر است. اين روايت، روايت اولى است مال زيد شهّام است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى، عن محمد ابن ابى... تا اينجا سند صحيح است. يعنى ابى جميله كه همان ضعيف است اين مفضل ابن صالح عن زيد شهّام. زيد شهام هم از اجلا است. عن ابى عبد الله عليه السلام انّه قال فى شاط شربت خمره. شاطى است كه خمر را خرده است، حتى سكرت، حتى اين كه مست شده است. ثم ذبحة على تلك الحال. اين ذبح شد. قال ما يأكل فى لحمها، يعنى ما فى جوفش خورده نمىشود. اين مقتضايش عبارت از اين است كه آن جگر و قلوه و امثال ذالك كه در جوفش هست اينها خورده نمىشود. مقتضاى اطلاقش هم اين است غسل بشوند يا نشوند، و روايت دومى هم با اين روايت اولى با همديگر قرينه نمىشوند كه شسته بشوند يعنى قبل الغسل خورده شود. چرا؟
براى اين كه روايت دومى در بول است و در خمر نيست مىگويند اينجور مىگويند ما كه نمىدانيم الله يعلم، مىگويند خمر سريع الهضم است و سريع الانتشار است در بدن. بدان جهت شارع بر اين اساس ما فى جوفش را كه سُكر پيدا كرده است، در آنى كه در جوف حيوان است، اين را شارع گفته است كه نخوريد. خوب روايت من حيث السند ضعيف است، مىشود مثلا ملتزم شد بر اين كه بهتر است خورده نشود، چه شسته بشود يا نشود بهتر من حيث الاحتياط. براى اين كه روايت نيست. ولو من حيث السند ضعيف است محتمل است مطابق با حكم واقعى بشود و در واقع حكم اينجور باشد كه لا يأكل ملتزم به اين مىشويم ولكن چون روايت ضعيف است به طريق الاحتياط عيبى ندارد. پس اين روايت ثانيه مربوط به تنجس نيست. اگر هضم بشود استحاله پيدا مىكند كه آن وقت ديگر چيزى كه هست خمر نيست كه آن جگر را نجس بكند يا قلب را نجس بكند يا آن قلوه حيوان را نجس بكند، و هكذا و هكذا. از اين رواياتى كه هست در اينها هم در اين دو روايت شهادتى در خلاف ما ذكرنا نيست، بدان جهت حكم واضح است. سؤال؟ لاباس به يعنى كراهت ندارد. خوردن آن مكروه است ثم لا بأس به كراهتى ندارد. لابأس در كراهت هم استفاده مىشود، كراهت هم بحث است منتهى خلاف ظاهر است. هذا كل كلام فى المقام، بعد رسيديم به مسئلهاى كه مرحوم صاحب العروه بيان مىكند. بعد از اين كه ايشان ملتزم شد بول و ازره از حيوانات مأكول اللحم پاك است، و بول و ازره از انسان و غير انسان كه حيوانات غير مأكول اللحم هستند از آنها محكوم به نجاست است ايشان اينجور مىفرمايد مانعى نيست، لا مانع كه شخص بفروشد بول مأكول اللحم را و غايط مأكول اللحم را. فروختنش مانعى ندارد، بيع اينها محكوم به صحت است.
و بعد مىفرمايد و اما غير مأكول اللحم كه لابد انسان هم در نظر هست، بول و غايط اين حيوانات لا يجوز بيع بول و بيع غايط از اين حيوانات. بعد مىفرمايد و ام الانتفاع انسان از آن ازره حيوان غير مأكول يا ازرة الانسان منتفع بشود، انتفاع لا بأس به. كه مرسوم است ديگر، آنها را كود مىدهند. كلام در ما نحن فيه در سه جهت واقع مىشود. جهت اولى اين است كه آيا روس و بول حيوان مأكول اللحم بيعش جايز است يا نيست؟ ثانيا بر اين كه حيوان غير مأكول اللحم جهت ثانى، شراع بيع من الغايط اينها و ازره اينها جايز است يا نيست؟ مقام ديگر جهت ثالثه اين است كه اين صاحب ازره از غير مأكول اللحم انتفاع جايز است، يا انتفاعش هم محرم است؟ اين سه جهت را ما در مكاسب محرمه بحث كردهايم و آن تفسير ديگر در ما نحن فيه بحث نمىكنيم.
على وجه اختصار اين سه بحث را در ما نحن فيه بحث مىكنيم، كه عمده مطالب ذكر شده باشد انشاء الله. ما مىگوييم اين كه فرمودهاند بيع مأكول اللحم جايز است ما ملتزم نشدهايم در آن مكاسب در اين كه بيع بين مأكول اللحم كه طاهر است و بيعش جايز بوده باشد و ذكر كرديم ولو نسبت داده شده است به مشهور. كه بول مأكول اللحم بيعش جايز است ولكن بيعش محكوم به بطلان است. و صبّ فى ذالك اين است كه بول مأكول اللحم ولو گفتيم مفعت محللهاى دارد يعنى ملتزم شديم كه بول حيوان غير مأكول اللحم را انسان مىتواند بخورد. چون كه طاهر است. اما در مقامات تدابير كما اين كه معصوم بود سابقا به بول بعضى از اين حيوانات بعضى از امراض را... مىكردند اين ماء على الاطلاق حيث اين كه در اصحاب ما جماعتى هست كه ملتزم شدهاند شرب بول حيوانات مأكول اللحم على الاطلاق جايز است. ائم از اين كه مقام، مقام طبائى بوده باشد يا غير طبائى بوده باشد. غرض ما اين است اگر اين شرب جايز بشود مطلق يا شرب جايز بشود عند الطبائى اين بيع را تصريح نمىكند. چون كه بيع شى وقتى صحيح است كه آن شىء يك منفعت محلله مقصودهاى للعقلا داشته باشد. به حيثى منفعت مقصوده عقلا داشته باشد كه موجب بشود ماليت در آن شى را كه عقلا در تملك او قدر مال بكنند. اين را موجب بشود و عرض كرديم بر اين كه اين بول حيوانات مأكول اللحم ولو منفعت محلله دارند ولكن منفعت محللهاى بوده باشد كه مقصول للعقلا بشود و موجب ماليت در آنها بشود اينجور منفعت مقصوديهاى ندارد. اگر فرضنا در زمان سابق هم يك وقتى فرض كرديم نمىدانيم، فرض كنيد سابقا اينها يك منفعت محلله مقصوده داشتهاند. آن وقتى كه ادويه و غير الادويه فعلى موجود در آن زمان نبود، اينجور نيست كه آن زمان هم فرض بفرماييد نمىدانم الاغ و اينها فراوان بود، بول اينها همه جا گير مىآمد اينجور نبود كه عقلا در مقابل تملك او بذل مال بكنند. اينجور نبوده است. عرض مىكنيم در سابق الزمان هم يك زمانى همين جور گذشته است در زمان حضرت نوح، در زمان ما كه اينجور نيست. منفعت مقصوده عند العقلا ندارد كه موجب ماليت اينها بشود، اكل مال، اخذ مال در مقابل اينها تملك مال بالباطل است. لا تأكلوا اموالكم فى الباطل كه عرض كرديم ارشاد است اين اكل يعنى تملك، وضعيت. اين تملك و وضعيت معامله نفعى در او ارشاد به فساد است. آن وقتى كه تملك به مال و وضعيت به مال عند العرف و عند العقلا باطل شد شارعه هم فرموده است لا تأكلوا اموالكم فى الباطل شارع هم آن اكل را امضاء نكرده است. اين اكل به مال باطل مىشود.
اين جور مثال مىزديم يادم هست چند سال قبل، مىگفتيم يك الاغى كه رد مىشود فرض كنيد اگر بول كرد يك جايى جمع شد، يك كسى دنگش گرفت او را با مشتش جمع كرد، به ديگران گفت ايها الناس اين را من به پنج هزار مىفروشم كيست كه بخرد؟ يك كسى هم دنگش گرفت و گفت من مىخرم، اين را عقلا بول نمىگويند. مىگويند اين تملك مال به باطل است. مىگويند اين بيع صدق نمىكند. بيع در جايى صدق مىكند عند العقلا كه آن... ماليت داشته باشد، مقصود عقلايى بوده باشد. روى اين اساس اين بيع، بيع درستى نيست. احلل الله البيع نمىگيرد، چون كه داخل در بيع نيست. اين كه تعجب است، ديدم در تنقيه فرمودهاند اولا بيع صدق مىكند. چون كه در بيع لازم نيست كه نبى ماليت داشته باشد. مجرد اين كه نبى مورد غرض شد بيع صدق مىكند. يعنى غرض، غرض عقلايى است. اين كه فرض كنيد انسان يك تكه كاغذ سياهى كه خطش هم خيلى بد است در يد شخصى پيدا كرد، ديد اين خط مرحوم جدّش است. جدّش هم آدم حسابى نبود،ها! جدى كه براى خودش مطلوب است والاّ يك عالمى بشود، يك نامدارى بشود كه اثرى داشته باشد عند العقلا، نه. يك كاغذى همين جورى نوشته است مثلا فرض كنيد جدش هم يك شخص متعارفى بود، يك اينجور نوشته است، خط ندارد. مىگويد اين را به من بده. در يد شخصى پيدا كرده است. نمىدهم اما مىفروشم اگر مىخرى صد دينار او هم گفت صد دينار كه بيع صدق مىكند. اينجا عرض كرديم كه اين كاغذ ملكيت دارد، ماليت ندارد. و اين به عنوان بيع عند العقلا نمىشود، مىگويد از اين ملكم مىگذرم تو به من صد توما بدهى عيبى ندارد اين رفعيت از ملك است، مشروطا بر اين كه او تمليك صد تومان بكند اين عيبى ندارد، اما بيع بوده باشد كه من خط پدرم را خرديم، مىفروختند، خريدم اين معنا عند العرف صدق نمىكند. بدان جهت ايشان ابتداعا فرمودهاند كه بيع صدق مىكند كه عندنا، بعله وجدانا صدق نمىكند در اين موارد ملك است رفعيت از ملك در مقابل تمليك شخصى مال را اين عيبى ندارد، اسمش بيع نيست. بعد فرموده است اگر بيع هم نباشد اشكال ندارد. خوب احلل الله بيع نگرفت اينجا را تجارت عن ترازين چرا نگيرد؟ در بحث مكاسب عرض كرديم تجارت همان بيع شراب به قصد استرباح است. و علما مىگويند در باب خمس اگر شيئى را بخرد به قصد الاستحباب ترقى پيدا كند قيمت ثوبيهاش آخر سر بايد اين را تخريص بكند. چون كه اين بيعش، بيع تجارتى بوده است، در تجارت ملاك در نفع و ضرر فروش خارجى نيست. قيمت بالا برود مىگويند منفعت كرده است. مالى خريده است اينقدر قيمتش رفته است بالا. بدان جهت فايده صدق مىكند آخر سر بايد تخريص كند. به خلاف كسى كه مالى را به قصد استرباح مىخرد. مثلا يك قطعه فرشى خريده است كه نگه بدارد، يك وقتى پسرش را يا دخترش را ازدواج كرد اين را بدهد به او. قيمتش رفت بالا چون كه اين را تجارت نمىگويند. بدان جهت آن كسى كه در بازار مطائى را مىفروشد ولكن كارش فروش مطاع و غرضش استرباح است عرب به او مىگويد تاجر. به خلاف آن كسى كه مشترى است مىرود در آنجا پارچه مىخرد، كت و شلوار يا قبا بدوزد او را نمىگويند تاجر. سرّش اين است او بيعش به قصد استرباح است ولكن شراعش به قصد استرباح نيست اين شخص. شخص ديگرى هم كه مىخرد بفروشد، اينجور مشترى هم باشد به او هم مىگويند تاجر. تجارت همان بيع شراع است به قصد الاسترباح. وقتى كه بيع صدق نكرد به ما نحن فيه كه فرض اين است كه صدق نمىكند، فكيف تصدق التجاره؟ تجارت چه جور صدق مىكند؟ على هذا الاساس در ما نحن فيه آن عنوان فعلا اكل مال به باطل است و ادله تجارتا احلل الله بيع نمىگيرد. بدان جهت ملتزم شديم كه بيع الابوال باطل است. ولو طاهر هستند.
سؤال؟ آقا در عرف شما كه فرض بفرماييد تهران است ماليت دارد؟ بول خر؟ غير از اين است كه اينها ماليتى ندارند. و اما الارواس. و اما ارواسى كه هستند، ارواس عيبى ندارد. ارواح حيوانات مأكول اللحم، آنها منفعت محلل مقصودهاى دارند. آنها را در مزرعهها و هكذا در... استعمال مىكنند، كود است و هكذا در قراء و بساطين وقودشان هست، آنها را مىسوزانند، آتش درست مىكنند براى طبخ، براى گرم شدن. منفعت محلل مقصوده است حتى فى زماننا هذا، كسى آنها را بفروشد عيبى ندارد. احلل الله البيع تجارتا ان تراز، و هكذا فرض بفرماييد، ساير مطلقات ميگيرد هيچ اكل مال به باطل هم نيست. عيبى ندارد. اين نسبت به بيع و شراع اينها بود. و اما يك نكتهاى را همين جا بحث كنيم، ديگر نرسيديم نگذريم اين را به نحو الاجماع.
(طرف ب)
اقوال اين حيوانات خوردنش على الاطلاق جايز است يا اين كه منحصر است، جواز شرب اينها به موارد تداوى و موارد الحاجه. از بعضى روايات ظاهر مىشود بر اين كه على الاطلاق مىشود اينها را به نحوى كه بعضى رواياتى كه هست بعضى روايات كالصريح است در اين كه اطلاقى قابل تقييد نيست كانّ كاصريح است بر اين كه على الاطلاق مىشود اينها را خورد. يكى از اين رواياتى كه هست، يعنى عمدهاش هم همين روايت است در جلد 17 باب، باب 59 از ابواب اطعمة المباحه، صاحب وسايل در باب 59 از اين جلد 17 اينجور عنوان كرده است باب را. باب جواز شرب الابوال الابل و البقر و الغنم و اللعابها و استشباب به ابوالها و الوانها روايت سومى است. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى العطار، عن احمد ابن محمد ابن عيسى، عن بكر ابن صالح. بكر ابن صالح توثيق ندارد. عن الجعفرى. قال سمعت اب الحسن موسى عليهالسلام. شنيدم از امام جعفر سلام الله عليه يقول، ابوال الابل خير من الوآنها. ابوال ابل بهتر از شيرهاى ابل و يجعل الله الشفاء فى الوآنها. شفا را خدا در الوان ابل گذاشته ولكن ابوالشان بهتر است. اين كالصريح در اين است كه مىشود خورد. الوان چون كه على الاطلاق خورده مىشود، اين هم بايد على الاطلاق خورده بشود، جايز است. در مقابل اين يك موثقهاى داريم كه موثقه عمار است. عمار ديروزى كه گفتيم سند مكرر. روايت اولى در باب 59 است. محمد ابن الحسن باسناده عن محمد ابن احمد ابن يحيى، سند شيخ به كتاب محمد ابن احمد ابن يحيى تمام است. عن احمد ابن حسن ابن على فضال عن عمر السعيد مدائنى عن مصدق ابن صدقه، عن عمار ابن موسى، عن ابى عبد الله عليهالسلام، آنجا دارد بر اين كه سؤال عن ابوال البقر. سؤال شد امام عليهالسلام از ابوال البقر، يشربه الرجل. مردى نوش جان مىكند. قال ان كان محتاج عليه. اگر احتياج داشته باشد به اين خوردن، يتداوا به، او دوا مىكند، معالجه مىكند، يشربه، نوش جان كند آن را. و كذالك ابوال ابل و الغنم. ابوال الابل و الغنم آنها هم همين جور هستند. يعنى در حال اضطرار و تداوا جايز مىشود. خوب ما هستيم اين در بين يك روايت ديگرى هم هست. آن روايت ديگر را هم بخوانم، آن روايت، روايت دومى است در اين باب. كه آنجا دارد ان النبى قال لابأس بول ما اكل لحم. كه اين روايت دلالتى ندارد، ظاهرش لابأس يعنى پاك است. لا بأس، لابأس به شربه نيست. اين لابأس به بول چون كه لابأس اسنادش به نفس عين داده شده است و ظاهرش اين است كه در او بأسى نيست يعنى پاك است اينها روايت در باب هستند. آنجا در بحث مكاسب اينجور گفته بوديم كه روايت جعفرى ضعيف است من حيث السند لا يمكن الاعتماد به. فقط در ما نحن فيه مىماند موثقه عمار، موثقه عمار هم اين است كه عند الحاجة و الضروره و التداوى شربش عيبى ندارد. مفهوم قضيه شرطيه اين است كه عند غير اضطرار و التداوى جايز نيست خوردنش. اينجور مىشود. ولكن آنجا اينجور عرض كرديم كه ولكن آنى كه موهن است موثقه عمار را، اين مطلب است، ما در شرع جايى نداريم كه يك شيئى عند الحاجه حلال بشود، عند عدم الحاجه، آن وقت حلال نبوده باشد. ما داريم اضطرار، اضطرارى كه رافع تكليف است ميته را حلال مىكند. چون فرض بفرماييد نجات نفس او موقوف است.
و اما صرف در جايى كه اضطرارى نيست با شرب اين بول تداوى مىكند اضطرار ندارد با چيز ديگر هم مىشود تداوى كرد. اختصاص به اين ندارد ولكن اين چون كه پول نمىخواهد و ارزان است، قيمتى ندارد، با اين تداوى مىكند. هستند اينجور معالجها كه امراض خودشان را معالجه مىكنند. چون كه آن دگيرىها پول مىخواهد و اين مفت است. اين ظاهر روايت اين است كه ان كان يتداوا به، عيبى ندارد، روايت متنش همين جور بود. اين جور بود كه ان كان محتاجا، احتياج غير از اين اضطرار است. اضطرار رافع تكليف است. ان كان محتاجا عليه يتداوا يشربه عليه، مىخورد او را. ما نداريم يك محرمى كه در اينجور حال حلال بوده باشد در بقيه احوال حرام بوده باشد. در شرع سابقه ندارد. چون كه سابقه ندارد اين شرطيه به جهت اين است كه اگر تداوى مىكند ميل پيدا مىكند به شربش و الاّ طبع انسان ابا دارد از اين كه شرب بكند او را. شما به طباء شريفه خودتان مراجعه بفرماييد، مىبينيد كه انسان حاجتى نداشته باشد شرب نمىكند. اين شرطيه به جهت او است والاّ تغيير جواز نيست. و من هنا آنجا ذكر كرديم اگر اين روايت هم نبود يعنى روايت مطلق هم نبود كه ضعيف است غمز عين كرديم، باز اين روايت، دليل نمىشد كه در غير موارد اضطرار نمىشود اين را خورد. ظاهرش جواز شرب على الاطلاق است. آن وقت مىماند در ما نحن فيه دعواى اين كه اين ابوال داخل خبائث هستند و خداوند متعال حُرّمت عليكم الخبائث، اكل خبائث را هم حرام كرده است. اين را هم آنجا اينجور گفته بوديم كه نگاه كرديم، گفتيم خبيث معلوم نيست صدق بكند اين را. چون كه خبيث محتمل است معنايى از او مراد بشود كه در لغت فارس به او پليد ميگويند. پليد هم وصف عين مىشود هم وصف فعل مىشود. كما اين كه خبيث در مثال قرآن مجيد هم در فعل استعمال شده است، در آن قضيه قوم لوط دارد كه آنها حبائث را اطيان مىكردند يعنى فعل پليد را. اين وصف مىشود هم بر فعل پليد هم بر عين وصف مىشود. وقتى كه پليد شد بعد از اين كه شارع حكم كرد به طهارت اين ابوال، اينها پليد بودند ايشان محرز ديگر نيست. اينها پليد ديگر نيستند. شارع حكم به طهارت اينها كرده است. خود اين اعيان پليد بشوند كه نيست، خودشان قذر كه نيستند. شربشان پليد بشود اول كلام است. شربشان پليد بشود اول كلام است، حرام شد، پليد مىشود. والاّ حرام نشد چه پليدى مىشود در شرب. مثل آن فعل فبيح كه شارع حرام كرده است شارع حرام كرد، فعلش حرام مىشود والاّ تجويز كرد كه حرام نمىشود. ما فعلا شك در اين داريم كه شارع تزويج كرده است يا نه؟ اطلاق اين روايت هم مىگويد كه عيبى ندارد. پس على هذا الاساس نمىشود به آنها تمسك كرد، بعيد نيست كه فقيه فتوا بدهد كه شرب اين ابوال عيبى ندارد، مباح است، اين غير فرق بين الابل و البقر و غير الذالك بول الحمار بوده باشد. چون كه آنها هم قائل به طهارت شديم. اگر كسى گفت كه آنها نجس است كه خارج از محل بحث است. بعد از طهارت، حكم به جواز شرب بعيد نيست. هذا كله نسبت به آنى كه بول و روس از مأكول اللحم بوده باشد. اما بول و غايط از غير مأكول اللحم ديگر طول نمىدهيم.
معلوم شد كه بول غير مأكول اللحم آن هم بيعش جايز نيست. وقتى كه مأكول اللحم و عدم منفعت المحلل جايز نشد آن بولى كه منفعت محلل دارد و نجس است، آن ديگر به طريق اولى جايز نمىشود. انّما الكلام مىافتد در اين ازره. ازره انسان يا آن ازرهاى كه مثل ازره انسان است در بساطين استعمال مىكند، منفعت محلل دارد. بعد خواهيم گفت كه انتفاع جايز است، و منفعت محلل هم در بعضى الامكنه و فى بعض الازمنه ممكن است منفعت، ولو فى بعض الامكنه منفعت محللهاى بوده باشد. منفعت محللهاى بوده باشد قالبى كه موجب بشود عند العقلا، نقل مىكنند كه ازره انسان در بعض البلاد سابقا هم همين جور بوده است كه براى بساطين و مزارع استعمال مىكردند اين ظاهر فتواى فقها كه نسبت به مشهور دادهاند، و بعضىها فرمودهاند كه اجماع است در مسئله، گفتهاند كه بيع ازره انسان جايز نيست. يعنى بيعش محكوم به بطلان است. مالى را كه در مقابل اين ازره گرفته مىشود اكل مال به باطل است و جايز نيست. خوب مىگوييم اگر اين ماليت داشته باشد و عند العقلا فرض كنيم كه اينجور است مثل دمى كه فعلا در دم انسان فعلا در زمان ما بلا شبهة اينجور است. اين دم انسانى كه اين را تزريق مىكنند به آن شخصى كه بواسطه اين تزريق روحش را نجات بدهند، در بدن باقى بماند روحش چند صباح ديگر. اين خون عين النجس است ديگر. چون عين النجس را نمىشود فروخت. خون را هم نمىشود فروخت. ما گفتهايم اگرازره هم مثل اين خون شد كه فعلا منفعت محلله مقصوده عند العقلا هست كه مثلا فرض كنيد فلان مقدار خون را از بدنش مىفروشند. خوب اين چه اشكالى دارد؟ بول نجس است، ما دليل نداريم كه نجس را نمىشود فروخت. دليل ما فقط منحصر است به اين اجماع، اجماع نقل شده است كه اعيان نجسه را نمىشود فروخت. چه ازره بوده باشد، چه دم بوده باشد. يك دليل اين است، يك دليل هم روايت تحف العقول است، در روايت تحف العقول اينجور است كه وجوه نجس را نمىشود فروخت. وجوه يعنى اقسام نجس كه هم دم را مىگيرد، هم ميته را مىگيرد، هم ازره را ميگيرد و غير ذالك يكى هم در مقابل، قطع نظر از اجماع و اين روايت تحف العقول روايتى است كه در خود ازره وارد شده است كه ثمن الازرة... و صاحب وسايل اين روايت را هم نقل كرده است. اينها دليل مشهور هستند و بواسطه اينها گفتهاند بيع جايز نيست.
اما اجماع منقول اصلا ما فرصتى نكردهايم كه، يعنى اطمينان هم داريم كه به جايى نمىرسد كه اولا انسان اين تسالم را بدست بياورد كه اصلا تساوى هست يا نيست؟ چون كه آن كتابى كه بدست ما رسيده است در اكثر آنها متعرض به اينجور چيزها نمىشوند. يك رساله عمليه است، آنى كه از قدما رسيده است. كه اين جوامع الفقه دارد. كه ببينيم همه آنها متعرض شدهاند يا نه؟ على فرض اين كه اجماع هم در بين بوده باشد، اين اجماع محتمل المدركيه است. احتمال مىدهيم مدرك مجملى كه هست همين روايات بوده باشد. همين روايات بوده باشد كه مىخوانيم و بعضى وجوه ديگر كه به اين روايات اعتماد كردهاند و بواسطه او فتوا دادهاند كه مرحوم حكيم هم در مستمسك دارد كه اين روايت ثمن الازرة... يا آن تكهاى از روايت... چون كه در روايت تحقق العقول يك تكههايى هست كه هيچ كس به او عمل نكرده است. اين تكهاش كه وجوه نجس را نمىشود فروخت اين معمول به عند الاصحاب است، كانّ عمل اصحاب ضعف اين را جبران مىكند. آن وقت مىرسيم به عمل الاصحاب. اينجور موارد اصحاب عمل بكنند ما مىگوييم كه اين عمل به درد ما نمىخورد. عمل اصحاب بعله به درد مىخورد، اما نه در اين موارد. در مواردى كه روايت مطابق با احتياط بشود. وقتى كه حكم مطابق با احتياط شد مشهور به او عمل كردهاند. خوب مىگوييم مشهور به او عمل كردهاند مطابق با احتياط را قرينه بر صحت آن خبر گرفتهاند كه شيخ در عده مىفرمايد يكى از قراينى كه، قرائن صحت الخبر است كه بايد عمل بشود به او مطابقت با احتياط آن است. رئيس الطائفه اينجور فرموده است. فكيف بغيره. اينها عمل كردهاند چون كه مطابق با احتياط است و آن روايتى كه در مقابل دارد ثمن الازرة لا بأس به او را هم طرح كردهاند چون كه مخالف با احتياط است. خوب ما كه احتياط را يكى از مرجحات نمىدانيم. قرينه نمىدانيم، دليل نمىدانيم، ما چه جور به اين روايات عمل بكنيم؟ آن جايى كه مشهور به روايت ضعيفه عمل كردن كه روايت ضعيفه مخالف با احتياط است، در مقابل هم روايت صحيحهاى هست موافق با احتياط مشهور در اين روايتى كه مخالف با احتياط است عمل كردهاند آنجا ما مىگوييم جبر را. كه در آن طهارت بول و روس حمار و بقال و نمىدانم، خيل گذشت. كه روايت صحيحه دلالت مىكرد به طهارتش. روايتى كه دال بر نجاست بود، ضعيف بود. روايت صحيحه دلالت مىكرد بر نجاستش روايت ضعيفه دلالت مىكرد بر طهارتش كه خوانديم مع ذالك مشهور به طهارت فتوا دادهاند. آنجاست كه ما مىگوييم جبر ضعف مىكند تسام. كه با وجود اين كه خبر مخالف با احتياط است در مقابل خبر صحيحه هم هست، مشهور او را گرفتهاند اين معلوم مىشود كه اين حكم متسالم بوده است.
و امد در مثل المقامى كه خبر موافق با احتياط است و محتل است عمل مشهور به جهت اين مطابقت با احتياط بوده باشد اينجور موارد جبر ضعف سند به عمل مشهور نمىشود.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...