شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طهارة (آیت الله میرزا جواد تبریزی (ره))
>
جلسه 117
متن
بسم الله الرحمن الرحيم.
موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت
شماره نوار: 117 آ
نام استاد: آية الله تبريزى
تهيه شده در سال 1365 ه.ش
توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
كلام در نحو ثالث از انتصال بود. كه مكلف با احد المائين مشتبهين وضو بگيرد، يا غسل كند. ثم بالمشتبه الثانى مواضع وضو يا مواضع غسل را تطهير كند اولا و بعد با بقيه آب وضو بگيرد يا غسل كند. و بعد از اينها صلاتى را اطيان بكند كه صلات تكرار نشده است. بعد از وضو عين به اين نحو نماز را اطيان بكند. صاحب الكفايه اينجور فرموده است در حاشية الرسايل و با يك ضميمهاى كه ما از خودمان مىكنيم. كانّ ايشان اينجور فرموده است كه احتياجى به روايت نداريم در اين صورت. اگر روايت هم در مقام نبود اين نحو از توضء و صلات جايز نبود. روايت هم كه اين موثقتين است اگر در اين باب نداشتيم حكم على القاعده است. مكلف نمىتواند اين نحو انتصال كند. ايشان اينجور فرموده است، فرموده است وقتى كه آن وضو را به آب اولى گرفت، آن، آنِ ثانى كه مىخواهد مواضع وضو را تطهير كند، تطهير آن وقتى مىشود كه آب دوم از آن موضوعى كه اول آب به آن خورده است، از آن موضع رد بشود. اين كه محقق الغسل در مثل العضوى كه قابل عصر نيست گفتيم اجراء الماء است كه آب بايد از آنجا بگذرد. آب پاك. ايشان مىفرمايد، آن وقتى كه شروع مىكند مثلا آن صورتش را غسل كند، غسل تطهيرى به آن آبى كه آب ثانى است، آن، آنى كه اين آب دومى رسيد به عضو كه هنوز نگذشته است. فقط اصابت كرد. در آن، آن يك علم تفصيلى پيدا مىشود. كه آن عضو نجس است بالفعل. اين عضو بالفعل نجس است. اگر آب اولى نجس بود كه آب دومى هنوز غسل محقق نشده است. به مجرد اصابه كه پاك نمىكند آب دومى. بايد جريان داشته باشد. آن، آنى كه اصابت كرد اين آب دومى به عضو، يقينا و تفصيلا آن عضو نجس است. و بعد از اين كه جارى شد، شك مىكنيم آن نجاستى كه ما يقين داشتيم به او، او نجاست از بين رفت يا نرفت؟ استسحاب مىگويد نه باقى است آن نجاست.
خوب شما آن جزو اول را كه حساب كرديد ديگر تا آخر الفبا بخوانيد. بعد كه آن آب به جزء ثانى مىرسد، جزء ثانى هم آن وقت غسل محقق مىشود كه آب از آنجا بگذرد. ولو از جزء اول گذشته است. ولكن جزء ثانى كه، آن آنى كه آب رسيد هنوز نگذشته است باز يقين پيدا مىكند تفصيلا كه جزء ثانى نجس است. يا به آب اول يا به اين آبى كه هنوز غسل محقق نشده است و هكذا و هكذا در تمام اعضاء وضو و تمام اعضاء غسل يك علم تفصيلى تدريجا پيدا مىشود. بعد از اينكه غسل تمام شد، شك مىكند كه غسل محقش آمد به تمام اعضاء، نمىداند اين اعضاء از اوله الى آخره كه يقين داشت در آن زمان نجس بودند، پاك شدهاند يا نشدهاند؟ استسحاب بر كه استسحاب بقاء نجاست مىشود. اين كلمه در عبارتش صريحا نيست. اين را ما علاوه ميكنيم تا مطلب تمام بشود. كسى توهم نكند كه اين استسحاب معارض است به استسحاب طهارت العضو. براى اين كه آن وقت يكى از آبها پاك است ديگر. آن وقتى كه اين آب پاك را ريخت به بدنش و جريان هم پيدا كرد در آن وقت آن عضو يقينا پاك بود. يقينا پاك بود. چون كه آب دومى بوده باشد يا آب اولى بوده باشد يكى از اينها پاك است. اگر آب اولى پاك بوده باشد، آن وقتى كه آن آب پاك را مىريزد يقينا صورتش پاك است. اگر آب دومى پاك بوده باشد، آن وقتى كه آن آب را ريخت كه غسل محقق شد يقينا آن عضو پاك شد. اينجور است ديگر، غسل محقق شد. پس علم دارد اجمالا، بر اين كه آن وقتى كه آب طاهر را
استعمال مىكرد كه به نحو غسل بود، چه غسل وضويى، چه غسل تطهيرى، فرق نمىكند. در آن حال كه آب طاهر را استعمال مىكرد به غسل كه غسل محقق مىشد.، يقينا آن وقت، آن عضو پاك بود. اينجور است ديگر، يا شك داريد؟
شك مىكنيم كه آن طهارت باقى است يا نه؟ احتمال بر بقاء مىدهيم ديگر. استسحاب بقاء طهارت مىكنيم. كانّ اين حرف توهم نشود. چرا؟ براى اين كه اگر آب اولى پاك بود، طهارت اعضاء همان طهارت سابقى بودند. چون كه آب پاك به شىء پاك به صورت پاك بريزند كه نجس نمىشود. صورت كه پاك است نه به اين آب پاك. به جهت اين كه سابقا پاك بود. منجس نيامده است. پس اين طهارت مستسحبه مردد است ما بين آن طهارتى كه مقطوع الارتفاع است. چون كه بعد از استعمال مائين يقين دارد كه طهارتى كه قبل از استعمال مائين بود، آن طهارت در اعضا نيست. چون آن وقتى كه آب نجس رسيد نجس شده است ديگر، آن طهارت از بين رفته است. احتمال طهارت اخرى را مىدهد. كه احتمال مىدهد آن طهارت كه رفت يك طهارت ديگرى موجود بوده باشد. مثل اين كه آب اول نجس بشود. آب دومى را كه مىشست و وضو مىگرفت، طهارت دومى حاصل شده است بر اعضاء. اين فرق ديگر است و محتمل الحدوث است. آن فردى كه سابقا بود، قطعا مرتفع است. و آن فردى كه فعلا احتمال مىدهيم فرد آخر است و اصل عدم حدوث است. مثل استسحاب كلى قسم ثالث مىماند. بدان جهت استسحاب طهارت جارى نيست. بدان جهت اين جور وضو گرفتن به مائين قليلين چون كه موجب مىشود انسان مكلف مبتلا بشود، نمازش را با نجاست مستسحبه بخواند، بدان جهت نمىتواند اين وجوب وضو بگيرد. چرا؟ چون كه علما فتوا دادهاند اين فتوا، فتواى مشهور است. هر وقت امر داير بشود، انسان در صلاتش مراعات بكند طهارت از حدث را يا طهارت از خبث را، بايد ملاحظه طهارت از، خبث را بكند. طهارت از حدث را بكند يعنى بايد وضو و غسل بگيرد. هر وقت امر مكلف داير بوده باشد، مثل مكلفى كه هم بدنش نجس است، هم ثوبش نجس است هم وضو ندارد. آبش هم كم است. امرش داير است كه وضو بگيرد با بدن نجس نماز بخواند. افرض ثوب را هم مىگذارد كنار. يا امر داير است بر اين كه بدنش را تطهير كند و براى صلات تيمم كند. مىگويند كه بايد تيمم بكند و بدنش را تطهير بكند. چرا؟ براى اين كه وضو و غسل بدل دارند كه تيمم است. ولكن طهارت از خبث بدل ندارد. هر وقت امر داير شد انسان رعايت بكند تكليفى را كه واجبى را كه له البدل، و واجبى را كه ليس له البدل، بايد آن واجبى را كه له البدل هست او را از كار بياندازد. بدل را با اين يكى اطيان بكند، اين حرف، حرف مشهور است. مشهور اينجور مىگويند.
كانّ فرقى نمىكند ديگر آن واجبى كه بايد او را رعايت بكند، ثبوت آن واجب بالوجوان بوده باشد يا به تعبد بوده باشد. اينجور اگر وضو بگيرد استسحاب مىگويد بدنت نجس است. اينجور است ديگر. فرقى نمىكند آن خبث، خبث وجوانى بوده باشد يا خبث، خبث تعبدى بوده باشد. بما اين كه در ما نحن فيه اين رعايت اينجور وضو بگيرد، عكس فتوى المشهور را عمل كرده است بدان جهت اين جايز نيست. اگر روايت هم نبود مىگفتيم يحريقهما و يتمم. اين جور وضو گرفتن جايز نيست. بعد خدا رحمتش كند ايشان در حاشيه اينجور فرموده است. بعله اين حرف در صورتى كه آب دومى، آبى بوده باشد كه به مجرد الوصول پاكش مىكند. مثل ديگر جريانى كه محقق غسل است اينجور نبوده باشد. آب دومى يك آبى است به مجرد وصول عضو به او پاك مىشود. آن جا، جاى اين استسحاب نيست. مثل اين كه ماء دومى كر بوده باشد. يا هر دو كر بوده باشد يا دومى كر بوده باشد. در اين صورت ديگر اين علم تفصيلى پيدا نمىشود. چون وقتى كه ما فرض بفرماييد دستمان را فرض بفرماييد به آن كر برديم كه احتمال مىدهيم كر نجس بوده باشد. چون كه سابقا متغير بود. تغيرش رفته است ولكن نجس است. علم اجمالى داريم يا اين كر نجس است، يا آن آبى كه قليل بود يا آن هم كر بود او نجس است. ايشان مىفرمايد اگر در ما نحن فيه دست را در آب ثانى بكند به قصد الوضو كه نمىشويد ديگر. شستن لازم نيست. به مجرد اين كه آن مقدارى كه به دستش به آب رسيد، ما
علم نداريم كه اين مقدار نجس است. چرا؟ براى اين كه اگر ماء اولى نجس بوده باشد به مجرد بردن پاك شده است اين مقدار. علم به نجاست فعلى نداريم به مجرد وصول، پاك شده است.
و اگر آب اولى پاك بوده است اين به مجرد الوصول نجس شده است. و احتمال نجاست مىدهيم. نجاست، نجاست متيقنه نيست. چون كه نجاست، نجاست متيقنه نيست با اين كُر اگر وضو بگيريم در بياوريم شك داريم كه اعضاء ما پاك است يا نجس؟ حالت سابقه تنجسى ندارد. چون كه ندارد قاعده طهارت مىگويد كه پاك است. كل شىء طاهر. پس من بعد از وضو اينجورى، دو تا وضو اينجور نماز بخوانم، نماز را خواندهام با وضوء واقعى و با طهارت از خبثى كه به اصالت الطهاره مىگفت. اين محصورى ندارد. اين را تطمه مىكنيم باز به كلام ايشان. كه يعنى اگر فرض بفرماييد ما بوديم و قاعدتا ميگفتيم مشتبهين اگر يكى كر بوده باشد، اين دومى، مستعمل دومى كر بوده باشد عيبى ندارد اينجور وضو بگيرد نماز بخواند. تطميم كلام ايشان به اين است كه اين موثقتين اين صورت را نمىگيرند. موثقتينى كه گفته است يحريقهما و يتمم ناظر است به جايى كه هر دو ماء قيلى بوده باشد. اين موثقتين كر را نمىگيرد كه بعضىها توهم كردهاند كه اناء ممكن است كثير بوده باشد و قدر كر بوده باشد. نه اين كر را نمىگيرد انائين. چرا؟ براى اين كه در روايت دو تا قرينه است، كه يك قرينه، قرينه جليه است كه نمىتواند كسى در او شبهه كند. كه او قرينه است كه مفروض در موثقتين علت الماء است. چيست آن قرينه جليه؟ آن اين است كه از امام عليه السلام سؤال كرد وقع فى احدهما قزر؟ خوب اگر كر بوده باشند، وقع فى احدهما قزر چه فايده دارد؟ بيافتد. ظاهر اين سؤال اين است كه به افتادن قزر نجس مىشوند. ولكن نمىداند به كدام يكى افتاده است. اين در ماء قليل است. پس اين روايت به ماء قليل ناظر است. اين قرينه جليه. و اما قرينه غير جليه صحبت اناء است. معه اناعان، اناء غالبا محتوى كر نمىشود. ممكن است يك انائى بشود محتوى كر بشود، ولكن غالبا محتوى كر نمىشود اناء. اين صاحب كفايه قدس الله نفسه الشريف با اين ضميمهاى كه ما كردهايم نتيجهاش اين مىشود كه حكم در اين روايتين، حكم على القائده است ولكن به جايى كه هر دو كر بوده باشند يا دومى كه استعمال مىكند كر بوده باشد، نوبت به او نمىرسد. يعنى روايت به آنجا دلالتى نمىكند. آنجا على القاعده اينجور وضو گرفتنى عيبى ندارد.
بعضىها فرمودهاند بر اين كه، بعضىها علم اجمالى داشتيم كه يكى از اين مائين نجس است ديگر. عيب ندارد، آن علم اجمالى سر جايش است. چيزى نشده است به آن علم اجمالى. بعله، صاحب كفايه اينجور فرموده است، آنجا هم اينجور است اينجا هم اينجور است اين كلام ايشان است. در مقابل ايشان فرمودهاند اين استسحابى كه شما در فرض اول كرديد و گفتيد بر اين كه استسحاب نجاست جارى هست آن استسحاب مبتلا به معارض است. اين كه استسحاب در اقسام كلى را گفتهاند. قسم اول دارد، قسم ثانى دارد، قسم ثالث دارد بعد از مرحوم آخوند يك قسمى هم بر استسحاب كلى علاوه كردهاند. گفتهاند استسحاب كلى يك قسم رابعى هم دارد. آن قسم رابع ما نحن فيه، مثل ما نحن فيه است. گفتهاند بر اين كه ما كه استسحاب مىكنيم كلى را، يعنى طهارت اعضاء را در جايى كه هر دو ماء قليل هستند، و با هر دو تا وضو گرفته است به آن نحوى كه با يكى وضو گرفته است بعد با دومى تطهير كرده است با دومى دوباره وضو گرفته است. ما استسحاب طهارت را كه مىكنيم نه آن طهارت سابقه كه قطعا زايل شده است و نه طهارت حادثه را. ما استسحاب آن طهارت عضو را مىكنيم كه يك معرفى دارد. آن معرف سب ماء طاهر است. يكى از اين مائين، ماء طاهر است ديگر. آن طهارت اولى را استسحاب نمىكنيم. آن طهارتى كه عضو عند سب ماء الطاهر پيدا كرده بود. اين عضو، آن طهارتى را كه در حال اين سب ثابت بود. آن طهارت كدام است ما نمىدانيم ولكن قطعا مىدانيم كه هست و بود. احتمال مىدهيم همانى كه بود، باقى باشد. در كليه قسم ثالث احتمال نمىدهيم آنى كه كلى در ضمن فردى كه بود در ضمن همان فرد باقى بماند. بدان جهت استسحاب جارى نيست ديگر. نه، اين كلى قسم
ثالث نيست. اينجا احتمال مىدهيم آن طهارتى كه عند سب الماء الطاهر بود خود آن طهارت باقى بماند. تا الى بعد الوضوعين. احتمال مىدهيم آن آب طاهر را كه به بدن مىريختيم، آن آب طاهر را كه مىريختيم يقينا بدن در آن حال طهارت داشت. اينجور است يا نه؟ احتمال مىدهيم همان طهارت باقى بماند. به همان وجود. به همان وجودى كه داشت به همان وجود باقى بماند. منتهى اين داخل مىشود بحث مجهوله تاريخ. نمىدانيم كه آن طهارتى كه عند سب الماء بود حين استعمال ماء اول بود، يا در حين استعمال ماء ثانى بود؟ تاريخش را نمىدانيم.
ولكن در نجاست تاريخ را مىدانيم. مىدانيم بر اين كه آن وقتى كه آب دومى را مىريخت كه آب قليل است. در زمان وصول او يقينا بدن نجس بوده است. عند وصول، كه هنوز غسل محقق نشده بود يقينا چيزى كه هست، آن نجاست ثابت بود. آنجا استسحاب نجاست معلوم التاريخ است. استسحاب طهارت در ما نحن فيه مجهوله تاريخ است هم. هم مرحوم حكيم دارد، هم در تنقيه فرموده است. اين استسحاب آنجا معلوم التاريخ است، اينجا مجهول التاريخ، در معلوم التاريخ و مجهول التاريخ دو تا مسلك هست. يك مسلك اين است كه در مجهول التاريخ استسحاب جارى نيست در معلوم التاريخ فقط جارى است. بنا به آن مسلك باز حرف صاحب الكفايه درست مىشود. اما بنا بر مسلك صحيحى كه فرقى ما بين معلوم التاريخ و مجهول التاريخ نيست استسحابها هر دو جارى مىشود و معارضه مىكنند و تساقط مىكنند. نوبت مىرسد به اصالت الطهاره. نوبت مىرسد به اصالت الطهاره، همان حرفى كه شما مرحوم آخوند در جايى كه ماء دومى كر بشود، آنجا رجوع به اصالت الطهاره كرديد، بنا به اين گفته، در آنجايى كه آب قليل باشد، آنجا هم رجوع به قاعده طهارت مىشود پس اين نص در ما نحن فيه كه اين نحوه از انتصال را فرضا نفى كرده است يحرقهما خلاف يتيمم، خلاف قاعده مىشود. ولو موردش ماء قليل باشد. بدان جهت چون كه اين نص خلاف قاعده است، ما ديگر اگر يكى از مائين كر شد نمىگوييم. مىگوييم آنجا يحريقهما و يتمم نيست. چون كه اين حكم على خلاف القاعده است. قاعده اولى اين است كه با هر دو وضو بگيرد آن نحوى كه گفتيم يا نماز را اعاده كند، مكرر كند يا تكرار نماز هم نمىخواهد. چون كه نحوه ثانى هم صحيح است. بدان جهت در جايى كه هر دو كر بوده باشند مىگوييم بايد اينجور وضو بگيرد يا اينجور غسل كند. اول با يكى غسل كند، بعد مواضع را با دومى تطهير كند و وضو بگيرد. نوبت به تيمم نمىرسد. اينجور گفتهاند كه مرحوم حكيم هم در مستمسك ايشان دارد. ولكن در مقابل اين حرف، اين حرف اين شد كه بلا فرق مشتبهين قليلين بشوند يا كثيرين بشوند، اينجور نماز خواندن، اينجور وضو گرفتن عيبى ندارد. در مقابل حرف صاحب الكفايه و اين حرف يك مطلب ديگرى هست كه مطلب، مطلب صحيح و دقيقى است. و آن اين است بر اين كه اين نحوه از وضو گرفتن قليلين بشوند، كثيرين بشوند، فضلا از اين كه دومى كثير بشود جايز نيست. اصالت الطهاره جارى نمىشود. نه در فرض قليلين، نه در فرض كثيرين.
چرا اصالت الطهاره جارى نمىشود؟ اينجور فرمودهاند كه همين جور مطلب صحيح هم هست. مىگويند اگر فرض كرديم در قليلين وقتى كه با آب دومى صورتش را تطهير كرد، صورت را تطهير كرد يك علم اجمالى پيدا مىشود. يك علم اجمالى اين است كه يا اين صورت مبارك من نجس است يا اين دست مبارك من نجس است. يكى از اينها نجس است. اين نجس را هنوز، يد را هنوز تطهير نكرده است به ماء ثانى. علم اجمالى پيدا مىكند، وقتى كه تطهير كرد وجه را به ماء ثانى، علم اجمالى پيدا مىكند يا اين صورت نجس است، اين دست نجس است. اگر آب اولى نجس باشد اين دست نجس است. دومى نجس باشد اين صورت نجس است. اينجور است يا نه؟ اصالت الطهاره هم انحلالى است. اين جاى شك و شبهه نيست. ما هم در طهارت و نجاست صورت الان شك داريم هم در طهارت و نجاست يد شك داريم. قاعده طهارت هم در اين ساقط مىشود هم در ساقط مىشود. بعد دستم را اگر شستم اين مثل طرف علم اجمالى مىشود كه به قاعده طهارت جارى نمىشود. بعد دستم را شستم اين شستن غايتش اين است كه مثل احد در
طرف علم اجمالى شد. پس شما چه جور مرحوم آخوند فرموديد كه روجوع به قاعده طهارت مىشود! يا مرحوم حكيم مطلقا فرمود در قليلين هم رجوع به قاعده طهارت مىشود. اينجا نه جاى استسحاب است كه استسحابها معلوم شد معارضه دارد. نه جاى قاعده طهارت است. بدان جهت مكلف بعد از اين وضو، وضوى دومى بخواهد نماز بخواند، نماز خوانده است در حالى كه طهارت از خبثش را احراز نكرده است. نمىداند طهارت از خبث دارد. طهارت از خبثش احراز نشده است. در كثيرين هم همين جور است. در جايى كه هر دو كر بشوند هم همين جور است. براى اين كه، انسان وقتى كه غسل مىكند يا وقتى كه وضو مىگيرد يك دفعه كه تمام بدن زير آب دفعتا كه، حدوثش. اول پايش برود، بعد ساير بدنش برود كه در يك آنى سرش هم زير آب بشود كه تمام بدن عيبى ندارد، مىشود غسل ارتماسى. ولكن اين كه در آخر موجود مىشود تمام بدن زير آب است اين ابتداعا كه موجود نمىشود. تفره كه موجود نيست. بايد اول بعض بدن برود در آب. اينجور است ديگر.
وقتى كه بعض بدن رفت در آب دومى، يقين پيدا مىكند، علم اجمالى پيدا مىكند، يقين ولكن تفصيلى نيست علم اجمالى است. يا آن مقدارى كه در آب دومى رفت بدنم نجس است يا آن مقدارى كه خارج است، هنوز نرفته است در آب. اين جور است يا نه؟ اين علم اجمالى پيدا مىشود. اين علم اجمالى كه پيدا شد اصالت الطهاره هم در پاها ساقط مىشود هم در ساير بدن ساقط مىشود. بعد ديگر اصالت الطهاره جارى نمىشود. به معارضه ساقط شده است. چون كه اصالت الطهاره كه جارى مىكنيم هم در پا جارى مىكنيم هم در سر. همهاش ساقط شده است در رتبه قبل. اين رفتن بقيه بدن در آب مثل تلف احد الطرفين مىشود. غايتش اين است مثل او مىشود. بدان جهت وضو هم بگيرد همين جور است. در وضوء ارتماسى كه در كر مىبرد كه غسل كند، يك دفعه كه تمام دست نمىرود در آب. اول سطح دست اصابت مىكند. مثلا دستش را اينجور مىبرد اول اين سطح پايين... با آب مىكند. علم دارد، يا اين نجس است يا اين سطح ظاهر. آن وقت اين علم اجمالى پيدا شد و اين اصالت الطهارتها ساقط شد بعد هم جاى اصالت الطهاره نيست. بدان جهت اين نصى كه فرموده است يحريقهما و يتمم اين نحو از انتصال را اگر طرح بكند على القاعده است. يعنى اگر اين نص هم نبود، ما همين جور مىگفتيم كه اين نحو از انتصال جايز نيست. و منهنا تعددى به كر مىكنيم. مىگوييم مشتبهين كرين هم باشد ولو مدلول روايتين نيست ولكن آنجا هم يحريقهما و يتمم. اولى عيبى ندارد.
اين حرفى كه فرمودهاند حرف دقيقى است، حرف متينى است، و حرف صحيحى هم هست. ولكن يك مطلبى در ما نحن فيه هست كه من نديدم كسى او را متعرض بشود. و آن مطلب عبارت از اين است كه خوب كسى اين كار را كرد، آمد، درست توجه كنيد يك مطلبى خواهم گفت كه حرف سابقى را ابطال خواهيم كرد. سابقا گفته بوديم كه پيدا كنيد كه آن حرف كدام حرف است. عرض مىكنم بر اين كه اگر فرض كنيد كسى اين كار را كرد. آمد با اولى وضو گرفت بعد با دومى مواضع را تطهير كرد دوباره وضو گرفت. با آب دومى، با بقيهاش ايستاد كه نماز بخواند. سؤال؟ با آب دومى. با آب مشتبه دومى فرض اين است. با مشتبه، آب ديگر ندارد. اين كار را كرد. در اين فرض كه دو تا مشتبه بيشتر ندارد لا يقدر على ماء غيره. كه مورد روايت است. اين كار را اگر كرد. اين در اين حال نماز بخواند، در اين حال افرض نماز هم خواند. نماز نخوانده آمد پيش ما گفت من يك غلطى كردهام، بر خلاف رساله عمل كردهام. اينجور وضو گرفتهام، اين نماز بخوانم يا نماز نخوانم. نمىشود با اين وضو نماز خواند. خوب شما چه مىگوييد؟ گفتيم كه جايز نيست ديگر. اين نمازش چه جور است؟ مىگوييم بعيد نيست نمازش صحيح باشد. ظن التيمم نمىخواهد. چرا؟ چون كه الان اين كار را كرده است وضو صحيح دارد يقينا. وضو صحيح گرفته است. قادر هم به تطهير اعضاء نيست. اگر علم هم داشته باشد، اعضاء نجس است باز قادر نيست. بايد همين جور نماز بخواند ديگر. اينجور است، چون كه و ليس يقدر على ماء غيره، غير از اين دو تا ماء ندارد. مورد روايت اين است. بدان جهت در اين حال نماز بخواند، نمازش صحيح است.
اينجا يك شبههاى مىماند. آن شبهه اين است كه اينجور وضو گرفتن، انسان بعد از اين كه وقت صلات داخل شد و مكلف به صلات شد، اگر بدنش طاهر است نمىتواند نجس بكند. تا مادامى كه هنوز ظهر نشده است، من مىخواهم اين دستم را نجس كنم، و مىدانم هم كه بعد از ظهر هم آب پيدا نخواهم كرد بر تطهير اين. عيب ندارد مىگوييم على القاعده عيبى ندارد. كار خلاف شرع نيست چون كه الان كه تكليف به صلات ندارد كه عقل بگويد كه نجس نكن. آن وقتى هم كه تكليف به صلات دارد آن وقت هم قادر نيست بر اين كه اين را تطهير كند، محصورى ندارد همين جور نماز بخواند. تيمم اگر نجاست در غير اعضاء وضو است، آبى بر وضو دارد وضو بگيرد، نه اگر همان در اعضاء وضو است آب هم ندارد تيمم بكند نمازش را بخواند. اينجور مىگوييم ديگر.
كما اين كه، بعد دخول، اين قبل دخول الوقت است. بعد دخول وقت اين كار را نمىتواند بكند. چون كه خلاف شرع است. مستحق عقوبت است، خلاف شرع است. ولو اگر اين دستش را نجس بكند بعد دخول الوقت، بعد مكلف است آب نداشته باشد، تيمم كند، مواضع وضو هم، آب ندارد وضو بگيرد يا مواضع، اين مواضع وضو را تطهير كند، تيمم كند نمازش را بخواند. اينجور مىگوييم ولكن مع ذالك مىگوييم معصيت كرده است ديگر. چون كه تعزيز نفس از اين كه صلات را خودش را عاجز بكند از اين كه صلات را با طهارت از حدث و خبث بياورد هر دو تا طهارت، بدون طهارت از خبث بياورد تعزيز نفس بعد از دخول صلات جايز نيست، خلاف شرع است. خوب روى اين حساب اين شخص خودش را تعزيز كرده است. كه صلاتش را بعد دخول الوقت، نفسش را تعزيز كرده است، كه صلاتش را با طهارت از خبث محرزه اطيان بكند. چون كه اينجور وضو بگيرد احراز طهارت از خبث نمىتواند بكند. اين هم جايز نيست. وقتى كه جايز نشد شبهه اين است، اين كه وضو مىگرفت با اينجور وضو گرفتن تعزيز كرد نفسش را ديگر. پس اين وضو گرفتن منهى عنه است. وقتى كه منهى عنه شد تازه تمام كرديم كه نهى در عبادات چه چيز است؟ موجب فسادش است. بدان جهت اين وضوها فايده ندارد بايد تيمم بگيرد. فقط شبهه اين است، كه در فرض در ما نحن فيه فرض اين است تعزيز از طهارت، خبث جاى ترتب هم اينجا نيست، ملاكش را گفتهايم. اين وضو فى نفسه، توضء فى نفسه كه عبارت از غسل الاعضاء است به قصد الوضو اين غسل تعجيز نفس است طهارت از خبث. وقتى كه اينجور شد منهى عنه مىشود، اين وضو باطل است. كانّ بايد بعد تيمم بكند نماز بخواند. اين كار، كار بيخودى است و خودش هم خلاف شرع بود. اينجور است؟ يا حساب بكنيد كه در ما نحن فيه وضو گرفتن تعجيز نيست. كه صلات را با عدم احراز طهارت از خبث اطيان بكنند.
تعجيز به ترك الصلات مىشود كه اگر بعد از هر وضويى نماز مىخواند، بعد از وضو اول نفسش را تعجيز نمىكرد. چون كه يقين پيدا مىكرد كه صلات در آن وقت صلات وقت، نه صلات ديگر كه هنوز وقتش داخل نشده است تعجيز نفس نسبت به آنها اشكالى ندارد. نسبت به صلات فى الوقت است. تعجيز نفس از احراز طهارت از خبث به ترك صلات بعد الوضو اول شده است. والاّ اگر بعد از آن وضو نماز را مىخواند، هيچ تعجيز نفس نبود. صلات در وقت را اطيان كرده بود. صلات ظهرين را. با طهارت از حدث واقعيه و طهارت از خبث واقعيه. اينجور است ديگر. يقينا يك، اگر اعاده كرده بود ديروز گفتيم ديگر. اگر بعد از وضو اول، چون كه اگر ماء اول پاك بود خوب اولى نماز فى الوقت است، با طهارت است. اگر آب اولى نجس بود، دوما كه تطهير كرد مواضع وضو را همان صلات را اعاده كرد. صلات با را طهارت از حدث و خبث اطيان كرده است. پس اين كه الان تعجيز است، نمىتواند احراز كند كه اين صلات دومى، صلاتى كه يك مرتبه اطيان مىكند بعد الوضوعين اين با طهارت از خبث مىشود. تعجيز ناشى از توضء نيست. تعجيز ناشى است از عدم اطيان اين صلات بعد الوضو اول. تعجيز از او ناشى است. پى وضو خودش تعجيز نيست. وضو منهى نهى نيست. وضو نهيى ندارد. وضو بماء طاهر از اين مشتبهين هيچ نهيى ندارد، تعجيز نفس نيست بلكه مأمور به
واقعى است اطيان كرده است، وضوى او صحيح است، چون كه قادر به تطهير بدن الان نيست. اگر نجس واقعى باشد و بداند كه تطهير هم لازم نيست چون كه قادر نيست. با همين نحو بايد نماز بخواند. بدان جهت اين شخص اگر با اينجور وضو بگيرد و بخواهد نماز بخواند احتياج به ظن التيمم ندارد اين وضوعش صحيح است نماز مىخواند. آنى كه برمىگرديم از حرف اولى اين است، ظاهر و الله العالم صاحب عروه در مسئله عاشره ناظر به اين حرف است. نه اين كه اين شخص كار خلاف شرع كرده است يا نكرده است، با اين نيست. فرض مىكند بر مسئله عاشره عبارتش اين است كه اذا توضء به احد المشتبهين اين جايز بود اينجور كار بكند يا نه، تكليفا با او كارى ندارد. حكم آن صلات را بيان مىكند. اذا توضء به احد المشتبهين، ثم غسل بالمشتبه الاخر اعضاء وضوء ثم توضء بالباقى در اين صورت ايشان مىفرمايد كه الاقوا جواز الصلات معه، كه با آن وضو مىتواند نماز بخواند. ولا يحتاج الى ظن التيمم و ان كان احوط. ديگر احتياج به ظن التيمم نيست، ايشان اينى كه من اخيرا عرض كردم در مسئله عاشره اين را مىگويد.
و آنى كه سابقا در مسئله سابعه مىگفت و مىگفت بر اين كه اذا كان عنده مائين مشتبهين يعنى تيمم و هل يجب احراقهما الاحوط ذالك، آن جا ناظر به حكم تكليفى بود. كه يعنى اين نحو از انتصال را نمىتواند بكند تكليفا. چون كه تجهيز نفس است. در او حكم تكليفى را مىگفت و مسئله عاشره حكم وضعى را مىگويد. كه اگر كرد اين كار را با اين وضو نماز بخواند وضوى او عيبى ندارد. تناقض ديگر رفع مىشود. اشكال تناقض مىكرديم كه مرحوم حكيم هم داشت، او ديگر از بين مىرود، نه اشكالى. فقط اين يك اشكال مىماند كه صورت اولى كه ما گفتيم مجزى است، ظاهر كلام ايشان اين است كه او هم جايز نيست. كه صلات را اعاده بكند، آن هم جايز نيست. فقط اين مىماند كه امر مكلف در اين موارد به حسب حكم تكليفى مخيّر است ما بين اين كه صورت اولى را اختيار كند يا تييم بكند، اينها را ول بكند. و اما به حسب حكم وضعى در سه صورت نمازش صحيح است. يكى صورت اولى، يكى صورت ثالثهاى كه گفتيم يكى هم آن فرضى كه گفتيم تيمم بكند و با تيمم نماز بخواند. در اين صورت بعله صلاتش صحيح مىشود.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...