• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
    شماره نوار: 109 آ
    نام استاد: آية الله تبريزى‏
    تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
    توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    در عروه مى‏فرمايند اگرمضافى مشتبه بشود بين المحصور كه شبهه، شبهه محصوره است. ده انايى كه هست مى‏دانيم بعضى از اينها مضاف است و با مضاف نمى‏شود وضو گرفت و رفع حدث كرد و رفع خبث كرد. مى‏فرمايد در اين صورت بر مكلف لازم است وضو را تكرار كند.
    يعنى با دو تا از اين مايع‏ها وضو بگيرد كه يقين داشته باشد يكى از وضوها وضو به ماء مطلق بود يا غسل به يكى از اينها غسل به ماء مطلق بود. ايشان مى‏فرمايد ملاك اين است. اون مقدارى را كه معلوم است از اناست بر او يكى را زياد كند. اگر مى‏داند يك مايع مضاف است با دو تا از اناها وضو بگيرد. اگر مى‏داند دوتاش مضاف است با سه مايع وضو بگيرد كه مى‏داند يكى از اينها وضو به ماء طاهر بوده است. البته اين فرض ايشان در صورتى است كه مشكوكى، مقدار مشكوك نشود كه ده انا هست مى‏داند دوتاش مضاف است بقيه ماء مطلق. و اما اگر مقدار مضاف مشكوكو بشود كه مى‏داند دوتاش مضاف است نمى‏داند مضاف همين دو تاست يا اين كه مضاف سه تاست كه احتمال مى‏دهد كه مضاف سه تا بوده باشد. اينجا بايد چهار وضو بگيرد. چرا؟ براى اين كه اگر سه وضو بگيرد استسحاب مى‏گويد در اون مايع سومى كه اين وضو به ماء محقق نشده است. قبل از اين كه به اين مايع وضو بگيرد وضو به ماء محقق نشده بود. بعد از اين كه با اين اناء مشكوك وضو گرفت شك مى‏كند بر اين كه وضو محقق شد به ماء يا نه؟ استسحاب مى‏گويد لا تنقذ اليقين بالشك.
    بدان جهت فرض ايشان در عروه اين است كه مضاف مقدارش معلوم بشود و مقدار مشكوك نداشته باشد و الاّ اگر مقدار مضافش معلوم نشود و مقدار مشكوك بوده باشد بايد بر اون مقدار مشكوك يكى را زياد كند لا محالا تا اين استسحاب از كار بيفتد. نقض يقين به يقين بشود. بعد مى‏فرمايد اين در جايى است كه شبهه، شبهه محصور بوده باشد. يك كلمه‏اى اينجا بگويم يادتان باشد، و اون يك كلمه اين است فرقى نمى‏كند شخص متمكن بوده باشد كه وضو را با آب مطلق معينى بتواند بگيرد. مثل اين كه فرض كنيد برود اون پشت ديوار اونجا حوضى هست كه ديگر به تكرار وضو احتياجى ندارد. يا متمكن نبوده باشد. فرق نمى‏كند. براى اين كه در اون اطيان واجب و غير معمول به يا اطيان واجب قصد تعيين معتبر نيست كه انسان اين به عدم تمكن قصد تعيين ساقط مى‏شود. او واجب نيست. اونى كه معتبر است و قيد صلات است وضو است. در ضمن دو استعمال محقق بشود يا در ضمن يك استعمال. ولو اين مبنى بر اين است كه احياط با تمكن از اين مثال تفسيلى هم مانعى ندارد.
    و اما اگر شبهه، شبهه غير محصور شد كه مى‏داند بر اين كه اين... كثيره‏اى هست مى‏داند يكى از اينها مضاف است. ايشان مى‏فرمايد در اين صورت با يكى از اينها وضو بگيرد وضوش محكوم به صحت است. احتياج به تكرار ندارد. شبهه، شبهه غير محصوره است. اين را مى‏دانيد در شبهات محصوره كه گفتيم فرق است ما بين شبهه غير محصوره و شبهه محصوره و غير محصوره گفتيم اجتناب لازم نيست، در اون مواردى ما اين حرف را ملتزم شديم كه در اون موارد اونجا علم به تكليف داشته باشيم منتهى علم به تكليف اطرافش زياد است و اصول اقتضا مى‏كردند در اطراف كه... را. در اون موردى كه اصول اقتضا مى‏كردند حليت تصرف را، گفتيم شبهه، يعنى محصور بشود اين اصول ساقط مى‏شود. چون كه شارع نمى‏تواند ترخيص بدهد. ترخيص قطعى بدهد در مخالفت تكليف. اين قبيح است ولكن اگر اطراف زياد شد كه حد حصر ندارد به نظر العرف در
    اين موارد گفتيم اين اصول در اطراف مانعى ندارد. اين قبحى ندارد در ترخيص اطرافى كه اون اطراف من حيث العرف لا يفسى است. اين حرفى كه گفتيم اصول در اطراف نافيه بود، نافى تكليف بودند. اونجا گفتيم عيبى ندارد اصول تكليف مى‏شود. و اما اون شبهه غير محصوره‏اى كه اصول در اطراف مثبت تكليف هستند نه نافى تكليف. ما اونجا نگفتيم كه به اون اصول عمل نشود. به اون اصولى كه در ناحيه غير محصور است، اصول مثبته هستند، چرا امر نشود. عمل مى‏شود به اصل مثبت و بايد رعايت امر مثبت بشود. اين فرقى كه ايشان مى‏گويد از اين قبيل است. از اين ذكر ثانى است. چون كه ما مى‏دانيم بر اين كه اين انائاتى كه در خارج هست بعض از اينها ولو يكيش مضاف است. به حيث اين كه هر انا را دست بزنيم در غايت احتمال مى‏دهيم ماء باشد يا غير الماء. آب نباشد اصلا. پس اصل در ما نحن فيه اقتضا مى‏كند كه آب نباشد ديگر. يعنى اگر با اين وضو گرفتيم شك مى‏كنيم وضو به آب موجود شد يا نشد؟ استسحاب مى‏گويد نشد، اين مثبت تكليف است كه با اين نمى‏شود وضو گرفت. در اين موارد ما نگفتيم كه شبهه غير محصوره حسابى ندارد. چيزى كه هست اعتنا به او نشود.
    ما اونى كه خيلى زور زديم اگر قبول هم بشود، قبول بكند كسى اون مواردى كه اصول نافى تكليف است در اطراف شبهه و علم اجمالى هست به تكليف در اطراف... كه اصول در اون اطراف نافى تكليف هستند. اونجا گفتيم به مطلق الاصول عمل مى‏شود. اين ترخيص قطعى در مخالف... در اين موارد به نظر عقل و القعلا قبيح نيست. وقتى كه به نظر عقلا قبيح نشد به نظر عقل هم قبيح نمى‏شود. چون كه عقلا عقل دارند. و اما در اون شبهه غير محصوره‏اى كه اصول در اطراف مثبت در تكليف هستند نه نافى تكليف. اونجا ما نگفتيم كه رعايت اصول نمى‏شود. مرحوم سيد يزدى اينجا مى‏گويد كه... تكليف نمى‏شود. يعنى اصل اگر مثبت هم بوده باشد رعايت تكليف نمى‏شود. چرا؟ ايشان مى‏گويد كه به اطراف شبهه غير محصوره حكم شبهه بدويه هم جارى نمى‏شود. حكم شبهه غير بدويه هم جارى نمى‏شود يعنى به هر كدام از اين مايعات مى‏تواند وضو بگيرد. چرا؟ براى اين كه اين علم كلا علم است و احتمال اين كه اين مضاف است اين احتمال كلا احتمال است. اگر كسى در شبهه غير محصوره اينجور ادعا كرد گفت در شبهه غير محصوره به هر كدام از اطراف دست مى‏زنيد وجه اين كه اونجا علم اجمالى اثر ندارد چون كه به هر كدام بخواهيد هر طرف را دست بزنيد، و او را مرتكب بشويد اطمينان دارد كه تكليف اينجا نيست. اين يك وجه اين بود. اگر كسى اين وجه را پسنديد كه بعضى‏ها پسنديده‏اند بعله حرف سيد يزدى تمام است. چون كه من اطمينان دارم كه اين ماء، ماء مطلق است و بما اين كه اطمينان دارم، اطمينان مثل علم است در موارد اطمينان ملغى است عند العقلا. و موضوع اصل هم نيست. چون كه اطمينان حجت است عند العقلا و شارع هم امضاء كرده است. اگر كسى وجه عدم رعايت معلوم بالاجمال را در شبهات غير محصوره اين دانست كه در اطراف انسان هر كدام را مرتكب بشود چون كه اطراف من حيث الارتكاب كثرت دارند و لا يحسا است اطمينان دارد كه اون مورد تكليف نيست اين اگر باشد حرف سيد تمام است.
    اين حرف اين است كه آيا شك در اطراف شبهه غير محصوره شك نيست؟ مدركش اگر اطمينان باشد بعله شك نيست. و اما اون حرفى كه ما گفتيم سابقا عرض كرديم و گفتيم بر اين كه شبهه محصوره رعايت لازم نيست چون كه اطمينان است كه اينجا تكليف نيست، نه همه اينجور نيست كه اطمينان بوده باشد وجه اين كه رعايت لازم نيست چون كه در اينجور موارد كه اطراف من حيث الارتكاب لا يحسى هستند شارع ترخيص بدهد اين عند العقلا قبيح نيست اين ترخيصش. ولو ترخيص همه شرايط اجمالى موجود است. مع ذالك شارع ترخيص بدهد مانع قبحى ندارد پس كلى شى‏ء على كل شى طاهر و كل شى‏ء لك حلال ما لا يعلمون مقيد ندارد اينجا. چون كه اطلاق در ادله اصول تمام است. وقتى كه اطلاق در ادله اصول تمام شد اينجا قبحى ندارد. ترخيص عيبى ندارد. بناعا بر اين نه اطراف مشتبه هستند انسان احتمال مى‏دهد. احتمالش هم احتمال عقلايى است شايد من آدم بدبختى هستم. دست كه زدم همان درآمد. همانى كه اجتناب از او لازم است همان درآمد. يك آدم بدبختى هستم بعله اينجور احتمال هم مى‏دهم. مع ذالك گفتيم نه اجتناب لازم نيست. ما اين را گفتيم. روى اين اساس در ما نحن فيه‏
    نمى‏تواند وضو بگيرد با اين. چون كه اصل در ما نحن فيه مثبت تكليف است. اصل در اطراف. بدان جهت كه ايشان فرموده است حكم شبهه بدوى جارى نمى‏شود اين حرفش تمام نيست. بدان جهت در ما نحن فيه مغايت الامر مشتبه هست ديگر. علم اثر ندارد ولكن مشتبه است. مشتبه كه شد اطمينان نشد فرض اين است در يك موردى اطمينان نشد استسحاب مى‏كند كه من يك وقتى وضو نگرفته بودم، الان كه با اين مايع وضو مى‏گيردم، نمى‏دانم وضو محقق مى‏شود يا نه؟ استسحاب مى‏گويد لا تنقذ اليقين بالشك. وضو محقق نمى‏شود. بدان جهت در ما نحن فيه بايد با دو تا وضو بگيرد كه علم داشته باشد كه با يكى كه ماء مطلق است وضو گرفته است. هذا تمام كلام در اين جهت.
    بعد ايشان يك مطلبى را مى‏فرمايد كه مسئله سومى است در عروه. اون مسئله سومى اين است كه انسان فاقد به ماء است. آب ندارد، الاّ يك مايع دارد. كه نمى‏داند اون مايع مضاف است يا ماء مطلق؟ سوال؟ علم هيچ كاره است. در اين موارد شبهه غير محصوره ما گفتيم علم كلا علم است. نه اين كه شك در اطراف كلا شك است. ايشان دو تا قول فرمود، فرمود هم علم كلا علم است هم شك كلا شك است. گفتيم اين دو تا را كسى ملتزم بشود، بايد ملتزم بشود به مسلك اطمينان. اطمينان به عدم تكليف و اما ما كه او را ملتزم نشديم. بنائا على ما ذكرنا علم كلا علم است مى‏شود شبهه بدوى. اگر اطمينان نبوده باشد مى‏شود شبهه بدوى. اگر اصل مثبت بوده باشد بايد رعايت تكليف را بكند. حرف ما اين بود. اين مسئله عبارت از اين است كه مكلف يك مائعى دارد كه نمى‏داند آب است يا غير الاب. آب ديگرى هم كه وافى به وضو و غسل باشد ندارد. اگر اين آب باشد وضو و غسل به اين واجب است. اگر آب نبوده باشد بايد تيمم بكند براى صلاتش. اين يك مسئله‏اى را كه وارد مى‏شويم خيلى مسئه مهم است. و در اين مسئله مهمه ما يك قائده‏اى را ما در باب علم اجمالى بيان خواهيم كرد. درست اطراف مسئله را برسيد هنوز به اون قائده نمى‏رسيم در اول هنوز كلمات قول را نقل مى‏كنيم بعد از كلمات القول مى‏رسيم به اون قائده كليه كه يك ميزان كلى است در علم اجمالى كه ببينيد اون ميزان چه ميزانى است؟
    ايشان در عروه اينجور مى‏فرمايد، ايشان مى‏فرمايد طهارتا اون مايعى كه مردد است بين المضاف و الماء كه غير از او مكلف مائى ندارد طهارتا حالت سابقه‏اش اطلاق است. مثل اين كه فرض بفرماييد آب بود يقينا توى اين كاسه نگه داشته بوديم كه با او وضو بگيريم در سفر. اتفاقا بچه هم آمد يك مشت نمك ريخت توش. كه نفهميديم اون نمك كم بود، كه اين را از اطلاق نياندازد يا فرض بفرماييد زياد بود، كه اگر يك مشت پر بود اين را از اطلاق انداخته است. نمك آب شده است. در ما نحن فيه، ولو ممكن است فحص كنيم كه ببينيم چقدر ريخته است مضاف است يا مطلق است؟ شبهه موضوعى است فحص لازم نيست. فحص لازم نيست ولو مى‏توانيد به فحص دربياوريد كه چه جور است؟ مطلق است يا مضاف است؟ شبهه موضوعى است ديگر. فحص واجب نيست. لا تنقذ اليقين بالشك. سابقا ماء مطلق بود الان هم ماء مطلق است با او وضو بگير. اينجا يك نكته‏اى هست، آن نكته اين است كه اگر استسحاب شد و ثابت شد ماهيت مايعى، مكلف واجد الماء مى‏شود. اين را مرحوم سيد يزدى و ديگران همه قبول كرده‏اند، كه من واجد اين مايع هستم اگر شارع گفت اين ماء است واجد الماء مى‏شود. من واجد مايع هستم بالوجدان. اگر شارع گفت اين آب است يعنى واجد آب هستم. چون كه واجد آب بودن معناش اين است كه انسان واجد مايعى بشود كه او آب است. اون بالوجدان ثابت مى‏شود. مناقشه نفرماييد مثل اين كه بعضى‏ها توى ذهنشون آمده است. اين استسحاب مائيت واجديت ماء را اثبات نمى‏كند. واجديت ماء معناش اين است كه انسان واجد مايعى بشود كه او آب است. عنوان آب به او منطبق است ديگر. اين واجد مايع است بالوجدان، و اون مايع آب است به حكم شارع. پس واجد مايع بودن، يعنى واجد مايعى بشود كه اون آب است. يعنى شارع، يا آب است حقيقتا يا شارع مى‏گويد كه آب است. بدان جهت ديگر نوبت به تأمل نمى‏رسد. با او بايد وضو بگيرد، نمازش را بخواند و مجزى هم هست. اين را رد مى‏شود ايشان. ما هم رد مى‏شويم. مسئله صاف است و اون توهمى كه عرض كردم توهم بى جا است. واجد الماء بودن يعنى واجد مايعى بودن كه اون مايع آب است. غير از اين معنايى ندارد. واجد مايع است بالوجدان، اون مايع آب است به حكم شارع.
    پس على هذا الاساس اين واجد الماء مى‏شود بايد وضو بگيرد. اين نكته را يادتان بماند از اين مسئله كه استسحاب اقتضا مى‏كند كه اين واجد الماء است. مى‏دانيد معناى اين حرف چيه؟ معناش اين است كه اگر عكس شد را حالت سابقه عدم مائيت شد. استسحاب عدم الماء هم اثبات مى‏كند كه واجد الماء نيست. چون كه وقتى كه اثبات وجودى يعنى استسحاب مائيت ثابت كرد كه واجد الماء است اگر استسحاب عدم الماء شد اين هم اثبات مى‏كند كه فاقد الماء است. چرا؟ چون كه ماء افرادى دارد. افراد ديگرش را بالوجدان فاقد است. مانده اين آب. فاقد الماء يعنى انسان مايعى كه حكم شده است كه اون آب است اون مايع را نداشته باشد. من هم همين جور است ديگر، مايعى كه حكم بشود اين آب است من ندارم او را. نه به وجدان يا بالوجدانا آب باشد يا حكم بشود كه بالوجدان آب است. يا حكم بشود، من ندارم او را اين مى‏شود فاقد الماء. روى اين اساس اگر اين مكلف امر مايع مردد است ما بين اين كه اين مايع مضاف است يا اين كه ماء مطلق است؟ حالت سابقه اطلاقى هم ندارد. ايشان اينجا فتوا مى‏دهد صاحب العروه كه يجب عليه التيمم، ولو احتياط اولى است. احتياط استسحابى است كه وضو با اون مايع را بگيرد و تيمم هم بكند. ولكن اونى كه وظيفه است تيمم است. اين فرمايش ايشان است. فرمايش ايشان را كه در ابتداء امر انسان نگاه مى‏كند در ابتداعا به حسابش درست است. چون كه مكلف در ما نحن فيه علم دارد رو يك تكليفى. كه يا واجب است وضو بگيرد يا اين مايع اگر آب بوده باشد. يعنى صلات مقرب به اين وضو به اين مايع، صلاتش مقيد به وضو مكلف به يدش است بايد اين را وضو بگيرد كه غير صلات است. يا بايد تيمم كند اگر مضاف بوده باشد. صلات را بايد با تيمم اطيان بكند و تيمم بگيرد. علم اجمالى دارد. مقتضاى علم اجمالى اين است كه بايد احتياط كند. انسان جمع كند هم وضو بگيرد با اين مايع و هم تيمم بكند. به نظر اولى كه گفت نگاه مى‏كنيد مسئله اينجور است. خصوصا به نظر كسى كه استسحاب را در اعدام ازليه حجت نمى‏داند. چون كه اگر استسحاب را كسى در اعدام ازليه حجت بداند اون وقت اين كه مكلف تيمم بكند... است. چرا؟ كه جمع واجب نيست برايش فقط تيمم بكند. چرا؟ براى اين كه مكلف مى‏گويد يك وقتى بود آب نبود. اون وقتى كه خودش نبود آب هم نبود.
    سابقا در استسحاب ازلى گفتيم. سابقا دو شى‏ء نبود. يكى اين نبود يكى هم وصف ماهيت هم نبود. هر دو نبودند ديگر. بعد اين شى‏ء موجود شده است. احتمال مى‏دهم اون عدم مائيت در عدمش باقى است چون كه اين آب نيست. فرض بفرماييد اين آب هندوانه. رنگش رفته است. مردد است به آب عند المضاف. از اول شك دارند كه چه جور است. ولكن اون وقتى كه نبود، آب هم نبود. الان نمى‏دانم موجود شد آب است يا نه؟ استسحاب مى‏گويد آب نيست. يك وقتى آب نبود الان هم آب نيست. اين موضوع يك وقتى آب نبود، آب نبود. اون وقتى كه خودش هم نبود. الان نمى‏دانم اين موجود آب است يا نه؟ استسحاب مى‏گويد آب نيست. خوب استسحاب مائيت مى‏گفت واجد الماء است اين. استسحاب عدم مائيت چه مى‏گويد؟ مى‏گويد واجد ماء نيست ديگر. اون كسى كه واجد الماء نيست بايد چه كار بكند؟ تيمم بكند. بدان جهت استسحاب اگر در اعدام ازليه حجت شد اين تيمم متعين است. و اما اگر استسحاب در عدم اعدام ازله حجت نشد بايد جمع كند بين الوضو و تيمم. اين همان شبهه‏اى بود كه سابقا اشاره كرده بوديم. سيد يزدى استسحاب را در اعدام ازليه حجيت نمى‏داند. كما اين كه سابقا گذشت مسائلى كه مبتنى بر اين بود. ولكن مع ذالك اينجا نگفته است... فرموده يتعين تيمم. مى‏گفت اين فتوا و اون حرف متناقضى مى‏نمايد ديگر.
    بلكه مرحوم حكيم در مستمسك اينجور فرموده است، فرموده است على كل تقدير اين شخص بايد تيمم بكند. يعنى ولو كسى استسحاب را در اعدام ازليه اعتبار داد و به اين استسحاب اثبات كرد كه مكلف فاقد الماء است. يا از راه ديگرى ثابت كرد كه من فاقد الماء هستم. راه ديگرش را بگويم. راه ديگر اين است كه مكلف يك زمانى اين مايع را هم نداشت. اصلا آب نداشت. آب پيدا نمى‏شد در اين پيش مكلف و متمكن از آب نبود. بعد اين مايع را آوردند اون هم شك مى‏كند كه آب است يا غير آب؟ خوب اينجا استسحاب مى‏كند چه چيز را؟ فقدان الماء را. ديگر سابقا كه من فاقد الماء بودم يقينا. الان نمى‏دانم فاقد
    المائين باقى است يا نه؟ استسحاب مى‏گويد فاقد الماء است. پس اگر ثابت شد بر مكلف كه بايد فاقد الماء است تيمم بكند، چه به استسحاب عدم ازلى ثابت شد كه عرض كرديم، چه به استسحاب عدم وجدان الماء كه حالت سابقه داشته باشد، اثبات بشود كه فاقد الماء است باز بايد تيمم هم بكند. مرحوم سيد حكيم دارد. باز بايد تيمم بكند. چرا؟ يعنى وضو هم بايد بگيرد. چرا؟ ايشان اينجور فرموده است. فرموده است كه اگر وضو براى تيمم فاقد الماء است اين جاى شك و شبهه‏اى نيست. اگر موضوع براى وضو هم واجد الماء بود. يعنى شارع مكلفين را تقسيم به دو دسته كرده است: واجدين الماء و فاقدين الماء. كه اين مسلك مرحوم نائينى است. نائينى فرموده است از اين آيه مباركه كه اذا قلتم الصلاة فاغسلوا ضوئكم، تا اينكه مى‏فرمايد ان كنتم مرضى او على سفر او جائكم من الغايط او لامستم النساء فلم تجدوا مائا فتيمموا غسلوا وجوهكم، بعد هم فرموده ان كنتم جنب فاطهروا، بعد هم فرموده ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احدكم من الغايط او المستم النساء فلم تجدوا مائا فتيمموا. ايشان فرموده است كه اينكه فرموده است فلم تجدوا مائا، فتيمموا، تيمم وقتى كه حكم فاقد الماء شد كه واجد آب نباشد، از اين معلوم ميشود كه آن وضو و غسل حكم واجد الماء است. يعنى الواجد الماء، تفصيلش را انشاء الله در باب وضوها، چه جور فهميده ميشود، آنجا هم طلب شما. موضوع بر وجوب غسل واجد الماء است و بر آن تيممى كه هست، فاقد الماء هست. مرحوم حكيم فرموده اگر اين حرف تمام بود كه موضوع بر وجوب الوضوء واجد الماء است استسحاب وقتى كه فاقد الماء هستيم موضوع تيمم را اثبات كرد و موضوع وضو را هم نفى كرد. چونكه موضوع وضو، واجد الماء بودن است. استسحاب عدم وجدان الماء يا استسحاب عدم كون هذا المايع مائا، آن فاقد الماء بودن را اثبات كرد و واجد الماء بودن، وجدان الماء، كه موضوع وضو است نفى كرد.
    ولكن فرموده كى ميگه كه موضوع وجوب الوضوء وجدان الماء است؟ در آيه وجدان الماء ذكر نشده است. در آيه وجوب الوضوء مطلق است، يعنى وضوئش وجدان الماء نيست، مرادش از مطلق يعنى موضوعش مقيد به وجدان الماء نيست، مطلق است. مثل ساير تكاليف، مشروط به قدرت عقليه است. چه جور ساير تكاليف مشروط به قدرت عقليه هستند؟ آن وقتى بر انسان دفن ميت واجب ميشود كه قدرت داشته باشد. آنوقتى تقصيرش واجب ميشود كه قدرت داشته باشد، آنوقت اداء الدين واجب ميشود كه قدرت داشته باشد، وجوبش‏ها، قدرت داشته باشد آنوقتى هم وضو واجب ميشود، غسل واجب ميشود كه انسان قدرت داشته باشد. و فرموده در ما نحن فيه استسحاب عدم وجدان الماء يا استسحاب عدم كون هذا المايع مائا، اين استسحاب اثبات كرد كه تو آب ندارى، يعنى تيمم برايت واجب است، اما قدرت عقليه تو بر وضو ندارى، او را كه كسى نفى نكرد. قدرت عقليه بر وضو ندارى كه نفى نكرد. من احتمال ميدهم وجدانا كه قدرت بر وضوء داشته باشم. اين آب باشد. احتمال قدرت را ميدم يا نه؟ ايشان مى‏فرمايد شك در مورد عقليه، مورد اشتغال است. همين قاعده سابقا گفتيم انسان هميشه از ناحيه تكليفى شك كند كه تكليفى به او متوجه است يا نه؟ شكش منشأ شك در قدرته كه نمى‏داند قدرت عقليه دارد به آن تكليف يا نه؟، بايد احتياط بكند ديگر. من مى‏دانم اگر قدرت عقليه داشته باشم بلند كردن اين منبر بر من واجب است، توجه كرديد. اينكه زيرش نجس است بايد او را بشورم. بگم من شك در قدرت عقليه دارم،... احتمال ميدم تكليف نداشته باشم، قدرت نداشته باشم. گفتند اينجور نيست ديگر. بايد چيكار كنم؟ بايد اقدام بكنم ديگر. اينجا هم احتمال ميدهم بر اينكه قدرت داشته باشم بر وضو، چونكه اين آب بوده باشد. بدان جهت اينجا موارد شك در قدرت است و بايد احتياط كرد.
    بعد خدا رحمتش كند، ايشان يك حرفى دارد در ما نحن فيه، اين حرف حرف صحيحى است ولكن نه به اين تقريبى كه ايشان مى‏گويد. تقريب ايشان يك تقريبى است كه در او خدشه است. ايشان مى‏فرمايد بر اينكه در ما نحن فيه، استسحاب اثبات كرد كه تيمم مشروع است. تيمم را اثبات كرد كه موضوع تيمم، وجوب تيمم است. وقتى كه موضوع وجوب تيمم ثابت شد اين تيمم بدل از وضو است، بدل از غسل است. بدل عبارت از اين است كه جمع مابين مبدل او، او را نمى‏خواهد شارع، جمع بين بدل نميشه در تكليف، و الا بدل نميشود. وقتى كه ثابت شد اين تيمم بما هو بدل من الوضوء و الغسل مشروع است، ديگر
    احتمال عقوبت ندارد در ترك صلاة مع الوضوء. چونكه معناى بدليت معنايش اين است. وقتى كه ثابت شد بر من كه بدل واجب است، چونكه تكليف بين بدل و مبدل كه نميشود، و الاّ بدل نميشود او، دو تكليف مستقل ميشود. وقتى كه در ما نحن فيه ثابت شد كه تيمم بما هو بدل مشروع است، پس احتمال عقاب در ترك صلاة مع الوضوء نمى‏دهيم. چونكه قطعا بدل مشروع است. قاعده اشتغال اينجا مجرى ندارد، چونكه موضوعش احتمال عقوبت است، احتمال استحقاق عقوبت است، او رفع كرد. اين بدل گفت كه يقينا تو عقاب ندارى در ترك صلاة مع الوضوء. بدان جهت در ما نحن فيه تيمم متعين ميشود.
    پس تاحال مطلب را اينجا رسانديم، مى‏رسيم به آن قاعده‏اى كه عرض مى‏كنم. ما مطلب را به اينجا رسانديم كه اگر در ما نحن فيه گفتيم استسحاب عدم ازلى حجت است، يا مكلف سابقا قطعا فاقد الماء بود، بعد اين مايع را پيدا كرد كه فقط اين دومى را مرحوم حكيم در عبارتش دارد، سابقا فاقد الماء بود، بعد مايعى پيدا كرد كه نمى‏داند آب است يا نه، در اين دو صورت تيمم متعين است.
    و اما اگر استسحاب عدم ازلى را كسى گفت حجت نيست و مكلف هم يك حالت سابقه فقدان الماء ندارد، از اول آن مايع با خودش هست. از اول كه از آن منزلش در آمده، آب بود، از آنجا به سفر درآمده هميشه اين مايع با خودش بود. كه حالت سابقه فقد المائى ندارد. اگر استسحاب عدم ازلى حجت نشد و حالت سابقه فقد المائى هم نداشت اونجا بايد جمع كند ما بين الوضو و التيمم ديگر. اون وقت هم تعجب مى‏كرديم كه صاحب العرون چه جور در ما نحن فيه مى‏فرمايد كه نه جمع لازم نيست. با وجود اين كه استسحاب عدم ازلى را حجت نمى‏داند و با وجود اين كه هميشه مكلف مسبوق به فاقد الماء بودن نيست. چه جور على الاطلاق مى‏گويد كه تيمم لازم نيست. يك مطلبى را در ما نحن فيه عرض مى‏كنم شايد نظر صاحب العروه بر اين بوده باشد.
    و اون نظر اين است كه در ما نحن فيه فقط بايد تيمم بكند اين شخص. وضو به اين آب جارى نيست. چه كسى استسحاب عدم ازلى را حجت بداند چه نداند. چه حالت سابقه مكلف فاقد الماء باشد. چه حالت سابقه از اول مردد بوده باشد. هيچ فرقى ندارد. در تمام صورى كه متعرض شديم، نه اون صورتى كه هنوز متعرض نشده‏ايم در تمام صورى كه متعرض شديم چه استسحاب عدم ازلى را حجت بدانيم چه ندانيم، چه مكلف سابقا فاقد الماء باشد، چه از اول مشكوك بشود كه فاقد الماء است يا واجد الماء در تمام اين صور تيمم متعين است وضو براش لازم نيست اما احتياط استسحابى كه عروه مى‏گويد عيبى ندارد. چرا؟ اون چراش اين است يك قائده كلى خدمت شما عرض مى‏كنم. اون قائده كلى را شما بايد هميشه در باب علم اجمالى رعايت فرماييد. و اون قائده كليه اين است كه فرق است علم اجمالى به وجود احد الفعلين كه اون وجود احد الفعلينى كه هست عرضيين هستند. يعنى هر كدام واجب بوده باشد يك واجب مستقلى است. و ما بين وجودين فعلينى كه وجود احد الماء طولى است نسبت به وجود آخر. وجود احد الماء نسبت به وجود آخر طولى است. يعنى چه مى‏گويم طولى است؟ يعنى اگر اين فعل ثانى واجب بشود موضوع فعل ثانى عدم وجود فعل اول است. اگر اين فعل دومى واجب بشود موضوع وجوبش از موضوع وجوب اين فعل ثانى عدم وجوب فعل اول است. و اما اگر فعل اولى واجب بشود موضوعش فعل آخر است. در اين جور موارد قائده كلى اين است در اين جور موارد هميشه علم اجمالى منحل است. به انحلال حكمى. اگر دو تا فعلى بوده باشد كه وجود احدهما طولى است يعنى موضوع وجوب فعل ثانى عدم وجوب فعل اول است. در اين جور موارد هميشه علم اجمالى منحل است. اثرى ندارد. متعين مى‏شود كه فعل ثانى را بايد متعين كرد. فعل اولى را آوردن لازم نيست. چرا؟ براى اين كه استسحاب مى‏گويد فعل اول واجب نيست چون كه يك وقتى وجوبى نداشت ديگر، وجوبى جمع نشده بود يا وجوبى نداشت. ولو موضوعش نبود فرقى نمى‏كند. يك وقتى اون فعل وجوبى نداشت، فعل اول. الان شك مى‏كنيم وجوب پيدا كرده يا نه؟ استسحاب مى‏گويد پيدا نكرده است. پس وجوب ثانى متعين شد. چون كه وجوب ثانى موضوعش اين است كه فعل اول اگر واجب نشد تو بايد اين را بياورى. استسحاب گفت فعل اولى واجب نيست پس بايد فعل ثانى را آورد.
    هميشه اگر دو تا فعل وجوب احدهما معلوم بشود ولكن عرضى بشود. عرضى معناش معلوم شد. يعنى وجود كلهما يك مستقلى دارد. عرضى بشود يعنى وجوب احدهما موضوعش عدم فعل آخر است. معناى طوليه نمى‏شد. اگر انسان علم اجمالى داشته باشد به وجود دو تا فعلى كه وجوب اونها طولى است. يعنى وجوب احدهما در صورتى است كه اون يكى واجب نبوده باشد. و در اين موارد اگر اصل نافى وجوب فعل اول را نفى كرد. ربما اصل نافى ندارد. مى‏رسيم انشاء الله. منجز است علم اجمالى. در اون مواردى كه اصل نافى وجوب فعل اول را برداشت وجوب فعلى ثانى معلوم مى‏شود. ديگر اصل اين است كه فعل ثانى واجب نيست اصل ثانى ندارد. چون كه موضوع اصل ثانى، اصل اولى كه جارى شد موضوع وجوب ثانى را اثبات كرد. اثبات كرد پس در وجوب ثانى من شك ندارم كه اصل جارى كنم. ما نحن فيه هم از اين قبيل است. شارع مقدس فرموده است كه فلم تجدوا ماء فيتمموا. يعنى اگر وضو و غسل را نتوانستيد بگيريد، نه نتوانستن عقلى. اين نيست. يعنى اگر وضو و غسل در شما واجب نشد. معناى فلم تجدوا اين است. از كجا مى‏گيد معناش اين است اگر وضو و غسل بر شما واجب نشد؟ مى‏گوييم در خود آيه قرينه است اين كه مى‏گويد فلم تجدوا ماء يعنى اگر وضو و غسل با اون آب بر شما واجب نشد. مثل چه؟ به قرينه مرضا، دارد بر اين كه و كنتم مرضا على سفر فلم تجدوا ماء، مريض يك كر آب داشته باشد. وضو برش واجب است. بايد تيمم كند يا وضو بگيرد؟ بايد تيمم بكند ديگر و ان كنتم مرضا سفر مراد از فلم تجدوا ماء يعنى آبى كه استعمال مى‏شود در وضو و غسلى كه هست شما متمكن نشويد، يعنى وضو و غسل نتوانيد بگيرد، اگر وضو و غسلى كه قبلا گفته بوديم نتوانيد بگيريد. نتوانيد يعنى واجب نشد بر شما چون كه مريض هستيد. چون كه سفر تنها بود مى‏گفتيم ذكرش، ذكر غالبى است. چون كه غالبا در سفر آب پيدا نمى‏شود. بلكه اين زمان هم اينجور است. ولكن مرضا را ذكر كرده است و رواياتى هم داريم كسى كه ضرر مى‏زند استحمام، آب به او يا فرض بفرماييد كسى آب دارد به من مى‏گويد هر تصرفى در اين آب بكنى حلال است. برو تصرف بكن، اما وضو و غسل را من راضى نيستم. دست و صورت بشورى عيبى ندارد، برو استحمام بكن اما وضو و غسل را من راضى نيستم. شما رفتيد وضو و غسل كرديد. وضو و غسلتان صحيح است يا نه؟
    باطل است بلا اشكال، چون كه صاحبش راضى نيست. به غسلى كه در او قصد وضو و غسل باشد به او راضى نيست. خوب متعين مى‏شود كه بايد تيمم كرد. چه جور اصل مى‏گه بر شما وضو واجب نيست انشاء الله فردا.