• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
    شماره نوار: 105 آ
    نام استاد: آية الله تبريزى‏
    تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
    توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    كلام در رواياتى بود كه فرموده بودند از اين روايات استفاده ميشود هر متنجسى را اگر بخواهند تطهير كنند به طبيعى الغسل كه آن شى‏ء متنجس وقتى كه شسته شد و طبيعى هم موجود ميشود بالغسله مرتين، طهارت آن شى‏ء حاصل ميشود. اگر در يك جائى قليلى وارد بشود كه تعدد معتبر است غسله مرتين لازم است، او غسل السبع مرات لازم است، مثل انائى كه ما تفيه الجرس، يا فرض كنيد نه، سه دفعه شستن لازم است در مطلق الاناء، به واسطه آن ادله خاصه، از اين اطلاق در آن موارد رفع يد ميشود. و لكن در غير آن موارد كه منها اين غساله‏اى است كه اصاب ثوب او غير ثوب، اخذ به آن مطلقات ميشود و حكم ميشود كيفيت تطهير آنها به غسل مرتين است. يكى از آن روايات، صحيحه زراره بود.
    در صحيحه زراره كه جلد دوم است، باب 44 از ابواب النجاسات. روايت اوليست. محمد ابن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد عن حماد. حماد ابن عيسى است كه از حريز نقل مى‏كند، عن حريز عن زراره. روايت من حيث السند صحيح است، مضمره بودن هم كه در قلت له، در زراره كه احتمال ندارد از غير الامام حكمى را بپرسد و نقل كند بعنوان الحديث، معلوم است كه امام عليه السلام است، اجماع ضررى ندارد در زراره. اينجا بود كه قلت له اصاب ثوبى دم آخر او شى‏ء من المنى، آنجا فرمود بر اينكه امام عليه السلام در جواب اينكه نسيت بر اينكه ثوب را بشورم، تغسله وكيل الصلاة، اين تغسله كه در اين روايت مباركه بود، به اطلاق او تمسك ميشد كه در هر نجسى يك دفعه شستن كافيست، چونكه... الغسل موجود ميشود.
    عرض مى‏كنيم اين صحيحه مباركه اين حكم از او استفاده نميشود كه متنجساتى كه احتياج به تطهير دارند، غسل در آنها مرتا كافيست. چرا؟ براى اينكه خود زراره اينكه متنجس را بايد بشورد و چه جور بشورد و چه جور تطهير كند، اين را مى‏دونست زراره، در اين حرفى نداشت. خودش فرض مى‏كند بر اينكه به ثوب من نجسى اصابت كرد و من منتظر شدم كه به آب برسم او را بشورم. يعنى تطهير كنم. پس معلوم ميشد كه زراره ميدونست اگر ثوبش اصابت به آن منجس بكند، بايد آن نجس را بشورد، مطهرش غسله. اينكه چه جور ثوب متنجس چه جور تطهير ميشود، اين را ميدونست. ميگه وقتى كه فحذرت الصلاة، فنسيت ان بثوبى شيئا، من يادم رفت كه ثوبم متنجس است، يعنى اگر نسيان بر من عارض نبود من مى‏شستم و تطهير حاصل ميشد. الان نسيان كرده‏ام. امام عليه السلام مى‏فرمايد بر اينكه تعيد الصلاته و تغسله. نمازت را اعاده مى‏كنى او را مى‏شورى. زراره از چه چيز مى‏پرسد؟ زراره از اين مى‏پرسد كه مى‏داند بر اينكه يك وظيفه‏اى دارد. وظيفه‏اش اين است بر اينكه بر صلوة ديگر با اين ثوب نميشه نماز خوند، بايد اين ثوب را شست. اين يك وظيفه را مى‏داند. سؤال از حكم صلاتى مى‏كند كه آن صلاة را با ثوب متنجس در حال نسيان خوانده. كه آيا وظيفه من دو شى‏ء است بعد از اين. يكى اين است كه ثوب را بر صلواة آتيه بشويم. هدف اينه وظيفه‏ام؟ يا وظيفه‏ام اينه كه هم بر صلواة آتيه بشويم هم آن صلاتى را كه خوانده‏ام اعاده كنم. احتمال مى‏دهد كه وظيفه فى ما بعد، دو تا باشد و احتمال مى‏دهد كه يكى باشد كه همون شستن ثوب است، ديگه آن نماز در حال نسيان خوانده و گذشته.
    امام عليه السلام در مقام اين است كه نه، تو دو تا وظيفه دارى. هم بايد ثوب را بشورى هم بايد صلاة را اعاده كنى. اين تعبير متعارف است كه پسر به پدر مى‏گويد كه من بايد امروز بازار بروم، چونكه شب گفته بايد بروى بازار فلان چيزها را بخرى، چه‏
    جور بخرى. پسر خيال مى‏كند كه امروز وظيفه‏اش اين است، من بايد امروز به بازار بروم، ديگه مدرسه نمى‏خواهم بروم. ميگه نه، هم بايد بازار بروى، هم مدرسه بروى. اينكه مى‏گويد هم بايد به بازار بروى، اين در بيان مقام او نيست، او قبلا شده، او مفروق عنه است، مابين سائل و مابين مجيب، آن حكم مفروق عنه است. اينكه او را منضم نمى‏كند با وجود اينكه گفته بازار برى، او را منضم مى‏كند كه هم بازار بروى هم به مكتب بروى. اين به جهت اين است كه دو تا وظيفه دارى، بيان اين است كه وظيفه دو تاست، يكى نيست. اين به جهت اين است. روايت هم در مقام اينجور است، اين تعبير متعارف است. شما بگيد شاهدش چيست؟ يك شاهد گفتيم كه مى‏دونست. خودش ميگه فنسيت انه بثوبى شيئا. وقتى كه به آب رسيدم يادم رفت ثوب را بشورم. اين يك شاهد. شاهد ديگر تكرار اين كلام است. امام عليه السلام بعد دوباره در سؤال بعدى هم تكرار مى‏كند. بعد زراره مى‏پرسد بر اينكه من اين معنى را بر اينكه يقين پيدا كردم كه به ثوبم نجس اصابت كرده است. ولكن هر چه گشتم ثوب را ببينم اين خون كجا خورد، جايش را پيدا نكردم. همينجور نشسته نماز خواندم. بعد ديدم كه نه، آنى را كه من علم پيدا كردم اصابت كرده، در ثوب پيدا كردم. اينجا چيكار كنم؟ اينجا امام عليه السلام مى‏فرمايد بر اينكه، بعله همينجور است، مى‏شورى ثوب را و نمازت را هم اعاده مى‏كنى.
    اگر اين تغسله در مقام بيان تطهير بود كه مى‏خواست تطهير را به او تعليم بكند، خوب اين را اول تعليم كردى ديگر، تمام شد. اين اعاده صلاة است كه صلاة را انسان ربما در حال نسيان اتيان مى‏كند در نجاست و اخرى به جهت اينكه موضع نجاست را پيدا نكرده تا بشورد و نماز بخواند. روى اين حرف از اقسام صلاة سؤال مى‏كند كه اعاده دارد يا اعاده ندارد. امام عليه السلام تكرار مى‏فرمايد كه تغسله و فيه الصلاة. صلاة را اعاده مى‏كنى. باز تكرار مى‏كند بر اينكه من علم پيدا نكردم، ظن كردم كه ثوب اصابت كرده است، احتمال اصابت نجس را ميدهم. ولكن نماز را خواندم، احتمال اصابه بود، يقين و علم نبود. بعد از اينكه نماز خواندم، آنوقت فهميدم كه نه، اصابت كرده بود، آنوقت علم پيدا كردم. امام عليه السلام مى‏فرمايد تغسله و تعيد الصلاة. اين تغسله در مقام بيان است؟! خوب اين را مى‏دونست كه نجس را بايد بشورد در مقام صلواة بعدى. فقط سؤال اين بود كه يه وظيفه دارم يا دو تا وظيفه، اين روايت در مقام بيان اين است، فهم عرفيش اينه، اينجا قرينه است، اينجا جاى اصالت اينكه مولا در مقام بيان تمام خصوصيات اين حكمى است كه تغسله است، جاى اين اصل نيست. اصل عند الشك است، عند عدم القرينه است. اينجا قرينه موجود است كه در مقام بيان صلاة، حكم صلاة است. و حكم الغسل از قبل معلوم است، در مقام بيان او نيست. و ذكر اين حكم آخر در مقام، ذكر متعارفى است در جهت اينكه به متكلم، به آن سائلى كه احتمال مى‏داد وظيفه‏اش يك وظيفه بيشتر نباشد كه غسل الثوب است كه آنهم بيان شده، احتمال ميداد وظيفه منحصر به او باشد، ميگه نه، دو تا وظيفه دارى. مثل آن تعبيرات عرفيه‏اى كه عرض كرديم. اين يك جهت.
    و جهت ديگه اينكه در اين روايت به مطلق النجس از مطلق النجس، ثوب را بايد يك دفعه شست، يعنى طبيعى غسل را، موجود كرد، اين از اين روايت استفاده نميشود. چه منى بوده باشد، چه دم بوده باشد، چه خمر بوده باشد، مسكر بوده باشد، چه كلب ثوب انسان را تر كند با ترى دهانش، يك دفعه شستن مى‏خواهد، از اين روايت استفاده نميشود. چونكه در روايت كه دارد اصاب ثوبى دم آخر او غيره محتمل است قويا كه عطف به مرآف بشود. در مرآف چونكه آنى كه عادتا به ثوب انسان، به ثوب آدم بزرگ‏ها، ثوب آدم بزرگ كه اصابت مى‏كند به ثوبش، غالبا همينجور است. براى اينكه ثوبش را دم اصابت مى‏كند، بينى‏اش خون مى‏آيد. يا نه، بينى‏اش خون نمى‏آيد، غير مرآف است، دم آخر است. او شى‏ء من المنى، كه ابتلاء دارد مردها محتلم ميشود، به ثوبش اصابت منى مى‏كند، نوعا اينه. و اما غير از اينها چونكه آدم بزرگ كه در خواب كه بول نمى‏كند، بول اصابت كند. منى اينجور است، اصابت مى‏كند. محتلم ميشود. دم اصابت مى‏كند، بينى‏اش خون مى‏آيد يا يك جاييش مى‏خورد به ديوار خون‏آلود ميشود، اين را سؤال مى‏كند. اصاب ثوبى و مرآف او غيره، يا در غير مرآف او شى‏ء من المنى. لااقل اگر اين روايت در اين معنى ظهورى نداشته باشد، محتمل است كه و غيره عطف به مرآف بشود. در مرآف او غير مرآف.
    به آن جهت خمر اصابت كرده يك دفعه شستن كافيست، از اين روايت مباركه استفاده نميشود.
    اما روايت دومى. آن روايت دومى هم موثقه عمار بود كما ذكرنا. باز در جلد ثانى در باب 45 از ابواب النجاسات، روايت 8. و باسناده عن محمد بن احمد بن يحيى، شيخ به سندش از كتاب محمد بن احمد بن يحيى نقل مى‏كند. محمد بن احمد بن يحيى، مثل روايات كثيره‏اى كه دارد، از احمد بن حسن بن على ابن فضال نقل مى‏كند، كه احمد پسر حسن بن على فضال است، آنهم نقل مى‏كند از عمر ابن سعيد مدائنى، عن مصدق ابن صدقه، عمار ساباطى، اينها همه‏اش فتحيين هستند، ولكن ثقات هستند. روايت من حيث السند موثقه است. عن ابى عبد الله عليه السلام. انه سئل عن رجل ليس عليه ثوب و لا تحل الصلاة فى، صلاة در او حلال نيست. گفتيم به جهت نجاست، چونكه و لم يجد ماء ان يغسله. كيف يصنع؟ چيكار بكند. امام عليه السلام مى‏فرمايد يتمم و يصلى و اذا اصاب مائا غسله و اعاد الصلاة. حكم معلوم شد از روايت اول. اينجا هم همينجور است، اين روايت در مقام بيان كيفيت تطهير الثوب نيست. اين را خود آن شخص سائل مى‏دانست. مى‏گفت بر اينكه و ليس يجد مائا يغسل، آب ندارد كه او را تطهير كند، اين را مى‏دانست كه بايد تطهير ثوب بشود. سؤال از اين معنى بود كه اين در صلاتى كه وظيفه دارد با ثوبى كه در طهارت اتيان بكند، چيكار بكند با آن صلاة؟ امام عليه السلام مى‏فرمايد بر اينكه نه، با اين لباس نماز را بخواند چونكه آب ندارد. خوب اين را مى‏داند اين شخص كه اگر وقتى كه بعد به آب رسيد، ثوبش را بر صلواة ديگر بايد بشورد. اين وظيفه را خودش مى‏داند. توهم مى‏كند كه وظيفه‏اش منحصر به اين است. امام عليه السلام مى‏فرمايد بر اينكه و اذا تاب مائا غسله و اعاد الصلاة. وظيفه‏اش يك دونه نيست، بايد صلاتش را هم اعاده بكند.
    ما بوديم و اين يك دونه روايت مى‏گفتيم اعاده متعين است. چونكه روايات ديگرى در باب است كه دلالت مى‏كند آن صلاة قبلى مجزى است، اعاده نمى‏خواهد، اين اعاده حمل بر استحباب ميشود. كه اعاده كردن اين نمازى كه انسان در ثوب نجس خوانده است للاضطرار، يعنى لعدم وجدان الماء، اعاده كردن اين صلاة مستحب است. پس اين روايت هم در مقام همون مثل تعبير عرفى كه طرف خيال مى‏كند يك حكم دارد، يك وظيفه دارد، مجيب مى‏گويد نه، وظيفه‏ات دو تاست، اينكه ميگه هم بازار برى هم مدرسه برى، اين در مقام بيان رفتن بازار نيست كه يعنى بيان رفتن بازار كه چه جور برود، چيكار بكند در بازار. كه به آن نحوى كه شب گفته بود تفصيلش را. در مقام بيان آنها نيست دوباره. آنها را مى‏داند. در مقام اين است كه آن وظيفه ثانى دارد، منحصر نيست وظيفه‏اش به او، بايد به مدرسه هم برود.
    اما روايت ديگرى كه در مقام است، ايشان استدلال به اين روايت كرده است كه اين روايت در طين المطر وارد بود. كه امام عليه السلام كانه فرمود اين روايت هم باز در جلد، هم در جلد اول است هم در جلد دوم. در جلد دوم در باب 75 از ابواب النجاسات، آنجا روايت اوليست، يك روايت هم بيشتر نيست. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى، كلينى نقل مى‏كند از محمد ابن يحيى العطار، عن احمد بن الحسن، احمد بن محمد، احمد بن محمد ابن عيسى است، عن محمد ابن اسماعيل، محمد ابن اسماعيل بزيع است كه احمد بن محمد نقل مى‏كند از او، محمد ابن عيسى، عن بعض اصحابنا كه يرسل شد، عن ابى الحسن عليه السلام، روايت من حيث السند، مرسل شد. اما اين روايت علاوه بر ضعف السندى كه هست، به مضمونش من پيدا نكردم، يعنى فحث نكردم، فحث تام‏ها، شما فحث كنيد. اما آن مقدارى كه فحث كردم به مضمون اين روايت فقيهى از آن فقهاى معروفين ملتزم نشده‏اند كه تا سه روز اگر گل باران خورد به بدن انسان، به ثوب انسان، پاك است. مگر اينكه نجاستش را بداند. و اما بعد از سه روز اگر خورد بايد بشورد او را. چه بداند چه نداند. اين تفصيل را من نفهميدم كسى ملتزم بشود. من حيث السند ضعيف است، مضمونش هم ضعيف است، خودش هم هيچ دلالتى به مقام ندارد كه محل بحث ماست. غايت مدلول اين روايت اين است. طين المطر به هر چيزى نجس بشود، آن طين وقتى كه اصابت به ثوب كرد، يك دفعه شستن پاك است. اما آنى كه به طين اصابت كرده كه خمر است، او به ثوب اصابت بكند نه به طين المطر، اون مسكر را كه اصابت به طين كرده است، نه، آن اصابت به ثوب كرده است. يا آن كلبى كه روى آن طين رفته است كه همينجور هم هست‏
    غالبا، روى ثوب انسان با همون تريش رفته است، اينجا هم يك دفعه شستن كافيست. فرقى نمى‏كند كه كلب طين را متنجس كند، طين ثوب را متنجس كند، يا كلب و خمر ابتدائا ثوب را متنجس كند، اين فرقى نيست كه در نمى‏آيد از اين معنى. احتمال فرق هم مى‏دهيم. بدان جهت در اين روايت به آن كبراى كلى كه ايشان فرموده‏اند دلالتى در اين معنى نيست، مگر اينكه كسى بگويد كه اطمينان است، فرقى مابين طين المطرى كه متنجس است باى نجاسة، او به طين بخورد، طين به ثوب بخورد، يا اينكه آن خمر ابتدائا به ثوب بخورد فرقى نيست، آن دعواى را بكند براى خودشه، چونكه ما در نظائرش داريم كه فرق دارد در شرع. كسى اطمينان پيدا كرد، ما با اطمينان كسى منازعه‏اى نداريم.
    پس على هذا از اينها نميشود استفاده كرد كه غساله متنجسه اگر به بدن انسان خورد، به ثوب انسان خورد، او را به يك دفعه شستن پاك ميشود، غساله متنجسه غساله هر نجسى بوده باشد. آنجا آن چيزى كه به نظر قاصر ما رسيده است و مى‏گوئيم، آن حرفى است كه، بعله، غساله با يك دفعه شستن پاك ميشود، احتياج به تعدد هم ندارد. ولكن وجهش آنى است كه سابقا عرض كرديم. غساله خصوصيتى ندارد. غساله به ما هو ماء قليل لا... نجس ينجس. اين غساله كه تنجس ما اصابت را، آن ما اصابت كه متنجس ميشود غسال بما هى غسالة خصوصيتى ندارد. بما انه ماء قليل لاقت النجاسه و تنجست به آن ملاقات، به اين جهت است كه به آن شى‏ء اصابت كرد او را نجس مى‏كند. داخل ماء نجس است. و امام عليه السلام در متنجس به ماء القليل، امر به طبيعى الغسل كرده است. در آن موثقه عمارى كه وارد شده بود در آن آبى كه در او فاره متسلخه پيدا شد، امام عليه السلام در آن روايت اينجور فرمود. اگر معلوم شد كه آن فاره متسلخه قبلا افتاده و قبلا اين آب اصابت كرده است به آن چيزهايى كه مثل ثوب و امثال ذلك، فرمود و يغسل كل ما اصابه ذلك الماء. در مقام بيان است كه اين ماء منجس است و مطهرش هم غسلشه. آنى را كه اصابت كرده است، او بايد شسته بشود. امام عليه السلام اينجور فرمود. ان كان رأها فى الاناء قبل آن يغتسل او يتوض‏ء او يغسل الثيابه، احتمال الان افتادن نيست، قبلا افتاده بود كه وضو گرفته است، غسل كرده، لباس شسته است. ثم يفعل ذلك بعد ما رأها فى الاناء فعليك ان يغسل ثيابه نفرمود فعليه يغسل ثيابه مرتين. در مقام بيان است ديگر. و يغسل كل ما اصابه ذلك الماء. هر چيزى كه اصابت كرده، او را بشورد. سيدنا و عزيزنا، قاعده كلى اين است امام عليه السلام حكمى را بيان فرمود، ظاهر بيان اقتضاء مى‏كند، يعنى اصل، يعنى آنى كه معتبر است، قرينه بر خلاف قائم نباشد، مثل آن مواردى كه در صحيحه زراره و موثقه گفتيم، اصل اولى اين است كه در مقام بيان آن حكم است، من حيث قيود خودش و من حيث قيود موضوعش و من حيث قيود متعلقش. امام عليه السلام در ما نحن فيه هم بيان مى‏كند تنجس ثوب را، هم مطهرش را بيان مى‏كند. تنجسش را به التزام بيان مى‏كندها، مطهرش را اول بيان مى‏كند. و يغسل كل ما اصاب، مطهر آن اشيائى كه اين ماء به او اصابت كرده است، غسلشه. اگر غسل قيدى داشت كه بايد مرتين بوده باشد يا با آب جارى بوده باشد، آب راكد بدرد نمى‏خورد، بايد بگويد و يغسله فى الجارى بمرتين. يغسل كل ما اصابه فى الجارى مرتين. اينكه امام عليه السلام يغسله را بحيث مغسول به كه ماء است، مطلق گذاشته است و من حيث عدد غسلات مطلق گذاشته است، جاى تمسك به اطلاق اينجاهاست. اين قاعده اوليه است، ما نمى‏توانيم هر جا دلمون خواست بگيم نه، اين در مقام بيان نيست. بيان فقط اصل مطهر است. اما چه جور تطهير بكند، اصل مطهر است يعنى مطهر فعلى‏ها، نه مثل خلق الله ماء طهورا، مطهر فعلى، اصل در مقام مطهر فعلى. اما كيفيت، تمام كيفيتش را نيست. نه، اين خلاف الاصل است، خلاف آنى است كه مبناى استدلال است، و مبناى آن است كه عقلاء بر اين است. مثل اينكه شما فرض بفرمائيد به پسرتون همينجور امر كرديد كه، آمد از شما پرسيد كه آقاجان، خدا به شما طول عمر بدهد، من مى‏رفتم اين چيزى كه هست، يك كسى دستش فرض كنيد آبى بود كه دستش هم خونى بود، دستش را زد توى آن آب، آب را هم پاشيد زمين، به ثوب منهم خورد. ميگى برو پسرجان برو اين را با آب بشور. اون رفت شست. شما هم فتوايتون اين است كه دو دفعه بايد بشورد. برگشت، پرسيديد ازش كه شستى؟ بعله شستم. چند دفعه؟ يك دفعه. آى پدر پدر! چرا يك دفعه؟! دو دفعه. ميگه آقا شما به من گفتيد بشور، نگفتى دو دفعه بشور كه. اين معناى‏
    تمسك باطلاق است. ما اينها حجت است بيننا و بين ربنا يوم القيامه. كه طريق متعارف، طريق تكلم اين است و ما هم به همون طريق اخذ مى‏كنيم و تمسك مى‏كنيم. هر جايى يك قرينه‏اى بر خلاف واقع شد و قرينه عرفيه دلالت كرد كه اين در مقام بيان نيست، مثل آن قراين عرفيه‏اى كه در صحيحه زراره گفتم، بعله، اونهم همينجور است، رفع يد مى‏كنيم. و در غير ذلك تمسك مى‏كنيم.
    پس فتحصل مما ذكرنا غساله اگر نجس شد، منجس است. چونكه آب قليل است و آب قليل منجس است. و بما اينكه فاره متسلخه بيفتد آب را نجس بكند يا اينكه دست انسان خونى باشد يك قطره خون دارد، توى آب زده نجس كرده ديگر، فاره متسلخه اين يك قطره خون بيشتر از او فاره متسلخه نميشود. در غساله هم يك مقدار خون، چونكه متغير نيست، متغير باشد محل كلام نيست نجاستش. غساله‏اى كه محل كلام بود كه آيا نجس است يا نيست، اين اصابت كرده است به ثوبى، اين يك قطره خونى كه در اين غساله هست، مستهلك شده است، اين بالاتر از آن فاره متسلخه در آب نميشود. بدان جهت يك دفعه شستن پاك مى‏كند. (سؤال) سه روزه اين را تمام كرديم! چه جور اول كلامه. عرض كرديم غساله، ماء قليل نجاستش ثابت شد از ماء قليل اگر مورود شد آن روايات خاصه وارد شد كه ميشود غساله، موثقه عمار كه كيف يغسل الاناء، مستحيلشه ديگر، امام عليه السلام فرمود اون ماء را در غسله اولى و سوم بريز دور، آب ديگر بريز تويش، از اين استفاده شد كه اين آبى كه ريخته است، وارد است، نجس است. اون غساله است. بما انا آب قليل است نجس است. پس آب قليل مورود هم بشود نجس است. پس معلوم شد از اينكه وارد و مورود بودن مدخليت ندارد. ماء قليل بما هو ماء قليل ملاقات با نجس بكند نجس ميشود. توجه كرديد؟ مثل اينكه اين را هم بگويم، كسى گفت آقا كسى آمد خونه ما چه بكنم؟ به او سلام بگو، اگر كسى آمد به خونه ما سلام بگو. بعد گفت كه اگر نه، خونه ما هم نيامد، در كوچه هم كسى را ديدى سلام بگو. از اين مى‏فهمد كه موضوع، موضوع سلام دادن ديدن شخصى است، چه در خانه بيايد چه نيايد. اين مثل اين مى‏ماند. يك روايات گفت كه ماء مورود قليل نجس است، يك روايات گفت واردش قليل است، معلوم ميشود وارد يا مورود مدخليت ندارد.پس على هذا الاساس اين مسئله صاف است غساله بنا بر اين كه نجس بوده باشد به تطهير مرتا پاك مى‏شود اگر احتياط لازم بوده باشد اون وقت احتياطا ملاقيش را يك دفعه شستن كافى مى‏شود، بعله اين تمام كلام در اين مسئله. بعد صاحب العروه مسئله ديگرى را مى‏فرمايد كه آخرين مسئله است در اين باب. اون آخرين مسئله عبارت از اين است كه، اون غساله غسله احتياطه، چون كه در بعضى موارد انشاء الله در بحث مطهرات خواهد آمد، خواهيم گفت كه ما در اين موارد ملتزم هستيم به يك دفعه شستن پاك مى‏شود اين مقتضاى ادله اجتهاديه است. ممكن است به حسب الواقع در يك موردى به يك دفعه شستن پاك نشود. بدان جهت در اين موارد فقها فتوا مى‏دهند كه مستحب دو دفعه شسته نشود. يك دفعه را فتوا مى‏دهند. مقتضاى ادله اجتهاديه است. فتواى فتواى به علم است. چون كه حجت تمام است و او هم عذر مى‏شود، قاطع عذر مى‏شود. هم براى مفتى هم براى... ولكن مع ذالك مى‏گويند دو دفعه شستن لازم است ايشان دارد كه از اون غساله احتياطيه استحبابيه اونى كه غسل احتياط استحبابى است اجتناب از او غساله مستحب از است. باز احتياط است. چرا؟ چون كه وجهش معلوم است احتمال مى‏دهيم اون محل پاك نشده باشد. به اين دو دفعه شستن پاك بشود. چون كه احتياطش مستحب است ولكن به حسب حكم واقع ممكن است به غسله ثانيه پاك بشود. اين غساله، غساله‏اى بوده باشد كه ماء قليل است، و ملاقات با نجس كرده است و هر آبى هم كه ملاقات با نجس كرد، نجس مى‏شود. احتياط اين مى‏شود كه از ملاقيش هم اجتناب بشود. مثل اون غساله غير احتياطيه. اينجور مى‏شود ديگر. منتهى به ما اين كه در ما نحن فيه اين احتياط، احتياط استحبابى است اون وقت اون اجتناب از ملاقيش هم مستحب مى‏شود. اين جا يك كلامى هست. من ديگر وارد اون كلام نمى‏شوم. كه آيا اجتناب از اون كه مستحب است احتياط است ديگر. اين استحباب مال خود احتياط است كه احتياط به ما هو احتياط كه... است عقلا اين احتياط به ما هو احتياط يك حسن شرعى دارد كه عقل حاكم به اون حسن نيست.
    عقل كه مى‏گويد احتياط حسن است حسن انقيادى دارد احتياط عند العرف. يعنى شخصى اگر احتياط بكند اين احتياطش مصادف با واقع بشود، تكليف واقعى را موافقت كرده. اگر مصادف نشود، انقياد كرده است. اين حسن انقيادى را دارد احتياط در جايى كه مصادف با تكليف واقعى نباشد. مصادف هم باشد كه اطاعت واقعى ميشود. غير از اين حسن، اين احتياط حسن ديگرى عند العقل ندارد. علاوه بر اين احتياط كه اين حسن را از ما داشته باشيد، آيا علاوه بر اين حسن عقلى، اين احتياط بما هو احتياط حسن است، يعنى مستحب است؟ چه جور صلاة نافله ليله مستحب است در اين موارد خود احتياط بما هو احتياط مستحب است. ولو مصادف با تكليف واقعى هم نشود. خود اين احتياط عمل مستحب است. مثل چه چيز؟ مثلا صلاة النافله مثل افشاء السلام، سلام دادن چه جور مستحب است، خود احتياط در اين شبهات بما هو احتياط مستحب است. اين از ادله استفاده ميشود كه در ادله داريم كه خود احتياط بما هو احتياط مستحب است، من ترك مشتبه الى الاثم فهو لمجتبيه به اترك. كسى كه در مواردى كه احتمال مخالفت تكليف واقعى را دارد، آنجاها احتياط بكند، اين نفسش تعمد پيدا مى‏كند. خوب آنهايى كه حرام است به طريق اولى ترك مى‏كند. اين تعبد نفس به اجتناب، اين يك معنايى است كه محبوب شارع است. بدان جهت اين را شارع بما هو هو مستحب كرده است. اينجاهايى كه فقها مى‏گويند احتياط مستحب است آيا احتياط استحبابش طريقى است؟ كه همان حسن عقلى ميشود. يا استحباب نفسى است. كه خود احتياط بما هو احتياط مستحب است. اين دو تا احتمال دارد. انشاء الله در جايى رسيديم يا انشاء الله شما به سر آن بحر رسيديد ادله را ملاحظه مى‏فرمائيد. اين ادله‏اى كه اين رواياتى كه دلالت به اين معنى مى‏كند، احتياط به ما هو احتياط مستحب است، هست. من حيث السند هم تمام شده است، فتوى مى‏دهند بما هو هو استحباب نفسى دارد، استحبابش طريقى نيست. اين را هم گذشتيم.
    دو مطلبى از اين بحث باقيمانده، آنها را متعرض مى‏شويم. يكى از اين بحثها اين نكته است كه سابقا يك مسئله‏اى بود كه مى‏گويم گذشتيد اون را، نمى‏دانم گذشتيم يا نگذشتيم، ماء استنجاء محكوم به طهارت بود با آن شرايطش كه يكى از شرايطش هم اين بود كه نجاست الاخريى در بين نبوده باشد كه نجاست آخرى در بين نبوده باشد. مثلا فرض بفرمائيد دستش از اول نجس بود، قبل از اينكه استنجاء بكند نجس بود، دستش را به آب نجس زده بود، يا دستش خونى بود به ديوار ماليده بود، آب نكشيده بود. همينجور آمد استنجاء كرد. گفتيم ماء استنجاء متنجس است. چرا؟ براى اينكه گفتيم اينجا ماء استنجاء، ماء استنجاء با غساله ساير متنجسات است. آنى كه روايت دلالت كرده است به طهارت، طهارت ماء الاستنجاء است. نه آنجايى كه غساله ساير متنجسات هم باشد. يك مسئله اين است كه شك مى‏كند به آن دستى كه با آن استنجاء مى‏كند، دستش از اول بود نجس بود يا پاك بود. شكش در نجاست خارجيه است. گفتيم اينجا ماء استنجاء محكوم به طهارت است. چرا؟ چونكه شارع فرموده است كه ماء استنجاء طاهر است. از اينكه ماء الاستنجاء طاهر، يك قيدى خورده است كه گفتيم اين قيد را از روايات استفاده كرديم. كه اين ماء الاستنجاء با اين ماء غير الاستنجاء، يعنى غساله ساير نجسات هم نبوده باشد. يعنى فقط آن مخرج غايط يا بول نجس بوده باشد. در جايى كه عند الاستنجاء فقط مخرج البول يا مخرج الغايط، اين دو تا نجسند، نجس ديگرى نيست، اين قيد هست‏ها، نجس ديگرى نيست، آن ماء استنجاء شارع حكم به طهارتش كرده است. در ما نحن فيه اين مخرج بول و غايط يقينا نجس بود. شك مى‏كنم غير او هم نجاست داشت كه يد باشد يا غير يد بوده باشد. يا در آن مخرج نجاست اخرايى هست، دمى خارج شده است، صاحب بواسير است، نمى‏داند از بواسيرش دم خارج شده است يا نه، چشمش هم كه آنجا را نمى‏بيند! شك مى‏كند، استسحاب مى‏كند عدم خروج را كه نجاست اخرايى خارج نشده است. موضوع تمام ميشود. چونكه شارع كه گفته ماء استنجاء پاك است، يعنى مائى كه آنجا موضع نجس از نجسى كه خارج شده شسته ميشود يا از بولى كه خارج شده از مخرج، آن مخرج شسته ميشود و نجس اخرايى نيست. بالاستسحاب مخرج را از آنها ميشورد، بالوجدان موضوع تمام ميشود. اين يك نكته بود.
    نكته ديگر كه مى‏گويم خدا مى‏داند مى‏خواستم رد بشوم، و لكن نخواستم رد بشوم. اينى كه حضرات مى‏گويند در ماء
    الاستنجائى كه استنجاء مى‏كند، اگر حين الاستنجاء اجزاى غايطى بوده باشد، نه متغيرها، اجزاى غايط است ولكن متغير نيست آب، اين اما استنجاء نجس است. ما يك طرفش را اصلاح كرديم. گفتيم اگر اين اجزاى غايط قبل از اينكه در زمين مستقر بشود بود، وقتى كه در زمين مستقر شد آن اجزاء از بين رفت. اين را جرأت كرديم آنروز گفتيم نه، اين پاك است. يعنى آن وقتى هم كه اجزاى غايط در او هست، يك قطره‏اى از او جدا بشود اصابت به ثوب بكند پاك است. اين را گفتيم. يك چيز ديگر ماند در نفس ما. آن اين است كه در ماء استنجائى كه شسته ميشود مخرج غايط كه در زمين مستقر ميشود، اگر قالبى نبوده باشد كه اجزاء غايط متميزا هست، بعضا ميشود عادى است به اين معنى، ولو اجزاء صغارها، كه ديده ميشود. آن عينك را بگذارد و نگاه بكند، مى‏بيند. عينك هم جوان باشد عينك نمى‏خواهد. همينجور نگاه بكند آن اجزاى صغار را مى‏داند. خصوصا در جايى اين استنجاء را بكند كه مثل آنجا مثل توالتهاى فعلى ديده ميشود. صاف و شفاف است. در اين موارد ما چه جور مى‏توانيم بگوئيم كه ماء استنجاء نجس است؟ ما دليلمون اين بود كه ماء قليل ملاقات با نجس كرده است عين نجس هم هست اين بود ديگر، بيشتر از اين كه نداشتيم. اگر كسى بيننا و بين ربنا گفت در اين روايات امام عليه السلام استفسار نكرد، نفرمود بر اينكه ثوب وقتى كه از خلاء خارج شدى بعد آمدى سر چيزى كه هست، استنجاء كردى، ثوبت كه توى آن آب افتاد، در آن آب تغوط نشده، بول نشده، چونكه از خلاء خارج شده، آمده جاى ديگر شسته. اما نفرمود كه توى آن آبى كه ثوبت افتاد اجزاى غايط، اجزاى ريزه‏اش، بود يا نبود؟ على الاطلاق فرمود لا بعث. اين ترك استفسار و اينكه امام عليه السلام استفسار نفرمود، اين به ذهن مى‏زند كه مضر نبوده باشد. اين يك نكته ديگرى است كه توى ذهن ما بود و اين را گفتيم كه بگوئيم و نگذريم. بعد اين فصل تمام شد. اما فصل ديگرى كه هست عنوان كنم براى فردا مطالعه بكنيد. مسئله اين است. ديگر عنوان كردنش خيلى طول ندارد. صاحب العروه مى‏فرمايد مائى كه مشكوك است طهارت و نجاست او محكوم است به طهارت مگر اينكه حالت سابقه‏اش نجاست باشد. و مائى كه مشكوك است اباحه او، حرمت او، كه آيا تصرف در اين آب مباح است يا، آبى كه مردد است بر اينكه اين آب ماء مطلق است يا ماء مضاف است، حكم مطلق بر او جارى نميشود، مگر اينكه حالت سابقه‏اش اطلاق بوده باشد. بعد هم مى‏فرمايد مائى كه مشكوك است اباحه او، من مى‏توانم با او وضو بگيرم، مباح است يا مال غصبى است، مال غير است، نمى‏دانم آب مباح است يا مال الغير است، آن تصرف در آن آب، بالاستعمال او بغير الاستعمال مباح است، الا ان يعلم انه براى او مالك است. مالك الا اينكه سابقا معلوم بشود كه، سابق‏ها، الان معلوم نيست، سابق مى‏دونستيم ملك شخص ديگر بود و ملك او بود. يا اينكه اين آب در يد شخصى بوده باشد كه احتمال ميديم ذواليد مالك بشود. در اينصورت نميشود. دو صورت استثناء كرد. يك مالك سابقى داشته باشد اين آب. يا فعلا در يدى بوده باشد كه احتمال ميديم ذواليد مالك بشود.