• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم الله الرحمن الرحيم.
    موضوع درس: درس خارج فقه بحث طهارت‏
    شماره نوار: 101 آ
    نام استاد: آية الله تبريزى‏
    تهيه شده در سال 1365 ه.ش‏
    توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم واحد صوت.
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم.
    ايشان در عروه مى‏فرمايند از طهارت استنجاء با اون بول و غايط نجس ديگرى از اون موضعين خارج نشود. يعنى نجاست اخرايى كه او غايط نيست، جزء غايط نيست و جرء البول نيست. مثل اون كسى كه مبتلا به بواصيل است دمى كه از او خارج مى‏شود او دم لا يطلق، در اين كه اين جزء غايط است. و اگر اين دم بواصيل خارج بشود مائى كه به او مخرج را مى‏شويد اون ماء محكوم است به غساله ساير نجاسات. كه در ساير نجاسات اگر گفتيم غسله‏اى كه... او على الطلاق محكوم به نجاست است اون ماء استنجاء هم نجس مى‏شود. وجه در اين فرمايشى كه ايشان فرموده است ظاهر است حيث اين كه استنجاء ولو غسل موضع النجو است، يا مثلا غسل مخرج البول است على كلام. الاّ انه غسل مخرج النجو بايد از نجو بشود. يعنى غايط بشود تا اطلاق بشود به او استنجاء و اما غسلش به نجاست اخرى استنجاء نمى‏شود. ولو اگر كسى هم بگويد كه در شى‏ء آخر هم اگر غسل بشود استنجاء اطلاق مى‏شود اون شى‏ء آخر نمى‏تواند مطلق النجس بوده باشد. فقط اونى كه ثابت است به حسب الاستعمالات غسل مخرج از خروج الريح و الغايط به او استنجاء گفته مى‏شود. يا غسل المخرجين من البول، مخرج بول. پس على هذا الاساس اولا بر اين كه استنجاء اطلاق نمى‏شود به او به غسل موضع از نجاست و ثانيا اگر يادتان بوده باشد ماء در روايات نداشتيم كه ماء الاستنجاء تا كسى بگويد توهم كند كه اين ماء استنجاء اطلاقش مى‏گيرد اون موردى را كه با او مثلا دم را هم بشويند ولو نمى‏گيرد. اگر كسى بگويد اين حرف را ما در روايات اينجورى نداشتيم. فقط در روايت سؤال شده بود از اين كه من استنجاء كرده‏ام ثم وقع... و اين منصرف است به اون استنجاء متعارف. كه اون استنجاء متعارف در اون خروج الدم نيست.
    بعد ايشان در عبارتش يك فرمايشى دارد نمى‏دانم ملاحظه فرموديد يا نه؟ ايشان دارند اين معنا را نعم از جزء من الدم الجزء يسير من الدم فى... فلا بعث يعنى اگر از مخرج دم خارج بشود ولكن دمى كه جزء يسير است كه او را عرف غايط حساب مى‏كند، اون وقت غسل مخرج مائش ماء استنجاء است و محكوم به طهارت است. اگر مراد ايشان اين بوده باشد كه دم جزء يسير است جزء غايط حساب مى‏شود يعنى مستهلك در غايط است. و اون دم ديده نمى‏شود. مگر اين كه غايط را ببرند زير اشعه بگذارند اجزاء دم ديده بشود. يا اجزاء بول، اجزاء دم در بول ديده بشود. اگر اين را بفرمايد اين حرف، حرف درستى هست. درست است بلكه اصلا موضوع ندارد اين حرف. چون كه غايط دم ندارد. اون دم موضوع حكم است كه به عين ديده بشود و تنقيه داده بشود و اما اونى كه در زير اشعه معلوم مى‏شود او حكم دم را ندارد. احكام شرعيه‏اى كه مترتب بر دم هست به اون جزئى كه زير اشعه ديده مى‏شود لا يترتب. اون دم، دم متعارفى است كه اهل العرف بگويند كه اين دم است. پس اگر مرادشون از اين جزء يسير من الدم جزء مستهلكى بوده باشد كه لا يرى الاّ به اون آلتى كه عرض كرديم مكبره بوده باشد اين موضوع ندارد اين دم. و اگر مرادش اين بوده باشد كه نه تنقيذ داده مى‏شود انسان مى‏بيند بر اين كه اين دم هست، اين اگر خارج بشود توجه كرديد، حكم ماء الاستنجاء بر اين آب مترتب مى‏شود. اين در يك صورت فرمايششان درست است، و اون صورتى است كه اين دمى كه هست با غايط خارج شده است نه دم نسبت به چيزى كه هست به خارج المخرج كرده باشد و نه هم به اون غايطى كه اجزاء صغارش، اجزاء صغار از غايطى كه در حول مخرج باقى مانده است، دم در اونها بوده باشد. دمى‏
    افتاده است جزء صغير من الدم كه نه اصابت كرده است به ظاهر المخرج و نه اون اجزاء صغار از غايطى كه در حول و حوش مخرج باقى مانده است در اونهاست اين دم. اين هم مى‏رود در جاى ديگر استنجاء مى‏كند. اگر مرادش اين بوده باشد كه جزء يسير كه مساسش معلوم است كه نشده است يامشكوك است كه خواهيم گفت اگر اين بوده باشد اين عيبى ندارد اين حرف صحيحى است. چرا؟ براى اين كه استنجاء غسل المخرج است ازنجو يعنى از اون، از اثرات و اجزاء صغار از غايط كه در ظاهر مخرج مى‏ماند و اين هم مخرج را از اونها شسته است فقط. اون دمى كه از مخرج خارج شده است لم يمثل ظاهر المخرج. و اون دمى كه خارج شده است در اون اجزاء صغارى كه در حول و حوش مخرج هستند در اونها نيست. اگر فرمايش ايشان الظاهر و الله العالم اين است مرادشون اگر مرادشون اين بوده باشد اين حرف صحيحى است. چون كه استنجاء معناش غسل المخرجين، غسل ظاهر المخرج از اون اجزاء صغار غايط يا اثر الغايط است و اين هم همين جور است كه كرده است چيزى ديگرى در اونجا نبوده است. اين فرمايش ايشان فرمايش صحيحى مى‏شود.
    عرض كردم يك وقتى انسان يقين پيدا مى‏كند كه مسح نكرده است. چون كه طورى اون دم قرار داده شده در اون غايطى كه ساقط از مخرج شده است معلوم است كه اين اصابت به ظاهر مخرج نمى‏كند. و ربما شك كه مى‏كند كه دم يسير خارج شده است يا نه؟ اينجا هم خواهيم گفت انشاء الله در مسئله آتيه اين داخل اون مسئله است كه اگر شك كند نجاست ديگرى، اصابت كرده است به اون ظاهر مخرج يا اصابت نكرده است يا به ماء غساله اصابت كرده است يا نه از... اونجا تفسيرش انشاء الله خواهيم خواند.
    على هذا الاساس اين فرمايش ايشان درست مى‏شود. پس اين كه فرض كرديم در مخرج غايط اين بر مخرج البول مجرد الفرض است. چون كه از مخرج بول ولو دمى خارج شده باشد اين عادتا مس مى‏كند به ظاهر اون موضعى كه از اونجا خارج مى‏شود. اگر فرض شد، فرضش را ما نتوانستيم حل بكنيم كه اينجور چيزى بشود. اگر فرض شد مثل اون دمى است كه از اون مخرج خارج شده است. اينى كه حضرات بعضى‏ها فرموده‏اند نه دم جزء يسير اگر خارج شد ماء استنجاء محكوم به نجاست است مثل اونجايى كه دم غير يسير خارج بشود فرقى ما بين صورتين نيست، چرا فرق است. اگر دم مثل دم البواصيل بوده باشد غير يسير بوده باشد او با ماء استنجاء پاك نمى‏شود چون كه اصابت به ظاهر به مخرج و در اون اجزاء متخلطه مى‏ماند و اصابت مى‏كند اون مائش، ماء استنجاء نمى‏شود. و اما به خلاف جزء صغير من الدم كه محتمل است اصابت به ظاهر مخرج و هكذا اون اجزاء يسيره در اونها نبوده باشد بعله به قصد مخرج استنجاء مى‏كند و اين امرى هم غير متعارف هم شايد نبوده باشد. مثل اشخاصى كه سنشون بالاست. پس على هذا الاساس اين مسئله اينجور مى‏شود. بعد از ايشان يك مسئله ديگر را مى‏فرمايد. مسئله ديگر مى‏فرمايد كه در عبارت ايشان يك ضمير است كه ببينيد اون ضمير به كجا برمى‏گردد.
    مى‏فرمايد شرط است در طهارت ماء الاستنجاء، امورى كه يكى از اين امور اين است كه ان لا يكون فيه جزء متميز من الغايط، جزء متميز از غايط نبوده باشد. بعد پشت سر اين مى‏فرمايد نعم، دود يا جزء از تامى كه غير منهضم هست او ضررى به خروج او، ضررى به طهارت ماء استنجاء نمى‏زند. خوب توضيح كلام فى المقام اين است. طهارتا اونى كه جزئى از غايط است در اون غساله‏اى كه به زمين ريخته شده است بعد از ريختن غساله به زمين به اون ماء غساله و ماء استنجاء كه نگاه مى‏كنيم اجزاء صغار غايط در او پيدا است. اگر مراد اين بوده باشد كه اين محكوم به طهارت نيست و بايد جزء صغير در اون غساله‏اى كه در زمين قرار مى‏گيرد نبوده باشد. جزئى كه متميز است به چشم ديده مى‏شود. اگر اين را بفرمايد اين حرف صحيح است جاى اشكال نيست. وقتى كه اون آب زمين ريخت ماء قليلى هست عين نجس توش هست. فعلا هم عين نجس توش هست. اون ماء قليلى كه عين نجس توش هست اين احتمال طهارت ندارد كه اين فعلا عين نجس توش ديده مى‏شود اين پاك بشود. اين مخالف ارتكاض متشرعه است اين حرف، حرف صحيحى است و اين را نمى‏شود ديگر، فرقى نمى‏كند جزء، جزء صغير بوده باشد يا كبير يا قلمبه بوده باشد. پيش متشرعه فرقى ما بين اينها نيست. اگر اين فرمايش بوده باشد اين صحيح است و اما
    مرادش اين باشد كه اون وقتى كه آب را مى‏ريزد در اون آب قبل از اين در زمين استبرار پيدا بكند در حين فرض كنيد غسل المخرج در اون آبى كه مى‏ريزد به مخرج اجزاء متميزه نبوده باشد. ولا اجزاء متميزه‏اى كه فرض بفرماييد به زمين افتاد اونها مستهلك مى‏شوند اونى كه به زمين مى‏افتد به زمين بافتند مستهلك مى‏شود، كه به نحوى كه وقتى كه غساله به زمين مى‏ريزد جزء متميزى توش نيست. ولكن معلوم است ديگر اون وقتى كه غسل با دستش غسل مى‏كرد مخرج را مى‏ديد كه يك اجزائى پرت مى‏شوند كه اونها در حين سبع المائى كه هست و غسل المخرج در آب هستند در غسل الغساله، تا به زمين برسند مستهلك مى‏شوند در آب. به زمين كه پشت سرش آب مى‏آيد. اگر مراد اين بوده باشد كه اين غساله باز نجس است ما دليلى نداريم. دليلى به اين معنا نداريم براى اين كه خودش هم متعارف است. چيز متعارفى است در، چيزى كه هست در استنجاء كه اجزاء صغارى مى‏آيد و اون اجزاء صغار كه آب مى‏رسد رد مى‏شوند از اون چيزى كه هست مخرج، بعله در آب هم هضم مى‏شوند. قبل از اين كه به زمين برسند اين يك چيز متعارفى است. در اخبار باب كه استنجى... اونى كه ما از اين اخبار خارج كرديم و بايد هم مى‏كرديم اونى است كه در زمينى كه اون آبى كه ثوب در اون واقع شده است جزء متميز غايط را داشته باشد كه گفتيم اين معنا محتمل نيست. اون فقط خارج است و اما در اون موردى كه فرض بفرماييد... و غسل المخرج جزء متميز است در اون حال متميز باز اون آب غساله پاك است. اون غساله استنجاء در همان حال هم پاك است. در همان حال اگر يك قطره‏اى بشاشد به پاى انسان يك قطره‏اى بپاشد نه محكوم به طهارت است. ماء الاستنجائى كه هست محكوم به طهارت است. فرقى نمى‏كند اين نحو بوده باشد يا اين كه جزء متميز اصلا حين سبع الماء اصلا نداشته باشد. مخرج فرض كنيد، شخصى است فرض كنيد مزاجش غير بين است كه هيچ اثرى در مخرجش باقى نمى‏ماند از اجزاء غايط. فرقى ما بين صورتين نيست و امام عليه السلام هم تفسير نفرموده است.
    پس على هذا الاساس بعد از اين كلام ايشان يك استثنايى مى‏فرمايد. سؤال؟ نيست در او نيست. امام عليه السلام، چون كه آب از اونجا مى‏آيد. در اونجا نجس بشود در زمين هم نجس است. سوال؟ عرض مى‏كنم حضرات اگر مرادشون اين بوده باشد صاحب العروه كه موقع سبع بايد جزء متميز نبوده باشد اون وقتى كه رفع مى‏كند ولو بعد از زمين افتادن جزء متميز نيست ولكن در اون وقت هم بايد جزء متميز نداشته باشد. به حيث اين كه اگر در اون وقت يك جزء متميزى داشته باشد كه بعد مستهلك مى‏شود وقتى كه به زمين مى‏ريزد باز اونى كه به زمين مى‏ريزد باز نجس است. اگر شرط اين باشد كه جزء غير مستهلك اونجا هم باشد. اگر مرادشان اين باشد مى‏گوييم ترك استبصال منع مى‏كند اين را در روايت. امام عليه السلام استبصال نكرد اين آبى كه ثوبت به او ريخت، اون وقتى كه مى‏شستى يك دانه‏هايى، يك جزئى از اون غايطت در اين آبى كه مى‏آمد بود يا نبود؟ ولو در زمين فعلا نيست، مستهلك شده است. على الاطلاق فرمود لا بعث به. و ما هم مى‏گوييم امر متعارفش اين جور نيست كه اين امر معهود بوده باشد تا بگيم از اطلاق اخبار خارج است. عرض مى‏كنم ايشان يك استثنايى دارد. استثنا مى‏فرمايد بعله اون دودى كه يا جزء من الطعامى كه خارج مى‏شود غير منهضم او عيبى ندارد. يعنى ظاهر عبارت ما اينجور فهميديم شما نگاه بفرماييد شايد جور ديگر معلوم بشود. اينجور فهميديم ماء استنجائى كه به زمين ريخته فعلا توش اون نخود هضم نشده ديده شده باشد يا اون كرمى كه افتاده است او ديده بوده باشد او عيبى ندارد اين آب پاك است. اگر مرادشان اين بوده باشد اين حرف، حرف صحيحى هست. يعنى جزء غايط نيست، فقط اون لخته يا چيز خودش موجود است اگر اين بوده باشد حرف صحيح است. چرا؟ براى اين كه غايت الامر اين جزء من الطعام غير منهضم اون وقتى كه فرض بفرماييد شسته مى‏شد يك اجزاء صغار غايط به او چسبيده بود. عند الغسل از او جدا شده است. به حيث اين كه وقتى كه تو آب افتاد هيچ جزئى، چيزى نداشت. توى آب هم جزء غايط ديگر نيست. اين بوده باشد خوب عيبى ندارد. اين طعام هم اگر متنجس بشود ظاهرش متنجس است باطنش كه متنجس نيست. چون كه اون رسوبت باطنى در باطن بوده است و انشاء الله خواهيم آمد كه ملاقات در باطن موجب تنجس نمى‏شود. غايت الامر اينى كه به خارج آمد ظاهرش ملاقات با اجزاء صغار
    كرده بود اون هم كه به سبع الماء غسل شد. اون جزء طعام پاك افتاد توى آب، آب را نجس نمى‏كند.
    و هكذا امر در دود اوضح است. چون كه دود خودش نجس نمى‏شود. داخل اون اشيائى نيست كه متنجس بشود. داخل اون حيوانات است كه اون عين النجس نجس است والاّ خودش كه متنجس نيست. يا خودش متنجس هم باشد به زوال عين پاك مى‏شود. شستن نمى‏خواهد. اگر دود به او چسبيده باشد اجزاء صغار من الغايط وقتى كه در راه، اون اجزاء از او جدا شد بواسطه آب ريختن يا نحو ذالك اونجا آب ريختن جدا شدن بواسطه آب نمى‏خواهد. چون كه متنجس نمى‏شود او. وقتى كه بدون اين كه حامل بوده باشد اين جزء غايط توى آب افتاد عيبى ندارد. پس اگر مراد ايشان اين بوده باشد كه اينجور ولو در غساله‏اى كه در زمين هست بوده باشد جزء من الطعام غير منهضم بوده باشد عيبى ندارد. يا مرادش اين بوده باشد كه اون اجزاء غايط كه حين السبع گفتيم كه بايد متميز نبوده باشد و اگر متميز باشند اينجور احتمال داديم مرادشان اينجور باشد كه اصل اون آب متنجس است آن وقت ديگر. به نحوى كه بپاشد نجس مى‏كند ولو بعد اون جزء مستهلك مى‏شود در آب قبل از اين كه به زمين بيافتد. اگر مرادش اين بوده باشد كه در اون حين السبع جزء غايط تو آب مسبوع باشد هنوز قبل از افتادن به زمين و جدا هم بشود اون آب نجس است ولكن جزء غايط نبوده باشد دود بوده باشد، لته بوده باشد كه جزء غايط درش نيست اينجور بوده باشد جزء غير منهضم بوده باشد اين اشكالى ندارد اين حرفش هم صحيح است. چونكه عرض كردم به طبع الماء ظاهرش شسته ميشود و آن دود هم كه اصلا نجس نميشود. آنجا گفتيم در آن فرض ما هنوز نميدانيم غساله نجس است. اگر ايشان و غير ايشان ملتزم شد كسى كه غساله در آن حال نجس است، به زمين هم بيفتد باز نجس ميشود، ولى در اينصورت كه جزء من الطعام بوده باشد يا دود بوده باشد، اين جزء من الغايط را ندارد. اينهم اين مسئله را گذشتيم.
    عيب ندارد با هم شسته ميشود، عرفا با هم شسته ميشود در ماء غساله در مياه... مسئله‏اش، نه در همان حالى كه هست با هم شسته ميشود، اين را در غسليت خواهيم گفت. موقعى است كه انسان پيدا مى‏كند، دستش هم نجس ميشود آخه، آن دستش هم شسته ميشود. مثل اوست.
    بعد ايشان مى‏فرمايد بر اينكه، مسئله ديگرى، درست توجه كنيد يك مسئله‏اى كه بعض از فقهاى ما ملتزم بوده‏اند و فتوى مى‏دادند بر اين اعتبار، ببينيد شما هم از آنها هستيد يا از آنها جدا ميشيد؟ اين بعض از اصحاب ما اينجور مى‏گفتند. مى‏گفتند بر اينكه شرط است در طهارت الاستنجاء، سبق الماء على اليد. كه صاحب عروه هم مى‏گويد لا يشترط در طهارت ماء استنجاء سبق الماء على اليد، بلكه اگر عكسش هم بوده باشد، سبق الماء على المخرج بوده باشد، بعله، سبق ماء اولا در مخرج بوده باشد، باز ماء استنجاء صحيح است. اين حضرات اينجور مى‏فرمودند، دليلشون عبارت از اين بود. مى‏گفتند وقتى انسان استنجاء مى‏كند اول آب را به دستش بريزد مشتش را پر كند، بعد آن دست را ببرد، ولو دست را جلوى مخرج گرفته است، آب را توى دست مى‏ريزد، بعد با آن آب شروع كند به شستن مخرج، با آن آبى كه در دست است، مخرج را ميشويد، اين مائى كه به دست خورده ماء استنجاء ميشود. يعنى مائى ميشود كه غسل به المخرج و ماء استنجاء هم، آن غساله غسل المخرج است. شستن مخرجى كه هست، غساله او را ماء استنجاء مى‏گويند.
    پس آب اولا به دست بيفتد از آن آفتابه، از آن لوله آفتابه، به دست ريخته بشود، بعد اين دست را ببرد به مخرج بكشد، با اين آب مخرج را مى‏شورد. اين آب ميشود ماء استنجاء، يعنى مائى كه غسل به موضع النجس. آن آبى هم كه ريخته ميشود جمع ميشود، همه‏اش ميشود ماء الاستنجاء.
    و اما بخلاف اينكه آب را اول به مخرج بريزند، سبق كه مى‏كند سبق على اليد نبوده باشد. آب را به مخرج مى‏ريزد. بعد دست را كه مى‏زند، دست متنجس ميشود. آبى كه بر اينكه وقتى كه تمام كرد، آب آب استنجاء نيست، آبى كه استنجاء به و غسل يده المتنجسه. دست متنجسه‏اش را با او شسته است. بنا اينكه ذكرنا به غساله ساير متنجاست، ماء استنجاء گفته نميشود؛ بدين جهت در ما نحن فيه اين ماء ماء غساله استنجاء و غسالة اليد ميشود. اين حاصل الحرفى بود كه مى‏گفتند و جماعتى هم سفت‏
    و محكم ملتزم مى‏شدند كه بعله اين شرط است كه بايد اول ما سبقت اليد بكند بعد شسته بشود مخرج والاّ آب اول به مخرج ريخته شد و بعد دست را برد و مسح كرد اين ماء، ماء استنجاء نمى‏شود. ماء استنجاء و غير الاستنجاء مى‏شود. اين حاصل حرف ما.مى‏گوييم بر اين كه خوب شما هم مى‏دانيد محل ابتلا همه است. متعارف است اينجور، اينجور نمى‏كنند در استنجاء اول آب را به دست بريزند و بعد ببرند اونجا را بشويند. اين آفتابه را مى‏ريزند يا اناء يا چيز ديگرى كه هست مى‏گيزند به مخرج را كه دست را هم براى ازاله عين كه اجزاء عين غايط اونجا مانده امرار مى‏دهند. متعارف اين است كه آب اين كه حساب كند اول به دست ريخته شد، يا اول به مخرج ريخته شد اين بعد از مرور هزار و چند صد سال، اين هنوز اهل عرف فرقى نمى‏گذارند ما بين اينها. كه ما احتمال بدهيم كه اون عربى كه در اون زمان امام عليه السلام پرسيد استنج ثم وقت ثوبى فيه، او مرادش اين بود يعنى اول به دستم ريختم بعد شستم اين احتمالش نيست. بما اين كه بعد از مرور زمان. فتواى بعضى از فقها به لزوم باز همين جور است مراعات نمى‏كنند اين را و فرقى نمى‏گذارند در غسل مخرج بين الصورتين به آب قليل، فرقى نمى‏گذارند فكيف بذالك الزمان. در اون زمان امام عليه السلام استصال نفرمود، چه جور كرده‏اى در استجاء به من توضيح بده؟ اين دليل بر اين است كه فرقى در طهارت ماء الاستنجاء بين الصورتين نيست و الزام به اين حرف هم ممكن نيست به حسب اطلاقى كه در روايت دارد.
    بعد ايشان خدا رحمتشان بفرمايد يك مسئله ديگرى را در ما نحن فيه عنوان مى‏كند. اون مسئله ديگر اين است كه ديده‏ايد بعضى اشخاص هستند كه ديگر نمى‏تواند از مخرج طبيعى قضا حاجت بكنند. براشان مخرج غير طبيعى قرار مى‏دهند. كلام عبارت از اين است آيا اون غساله، اون مائى كه با او مخرج طبيعى نجو شسته مى‏شود با شرايط متقدمه اون بلااشكال آبش پاك است و اما اونى كه مخرج غير طبيعى و غير اصلى بوده باشد آيا شستن او هم، داخل ماء الاستنجاء است، و پاك است؟ در عروه خدا رحمتش بفرمايد اين سيد يزدى ما اينجور مى‏فرمايد. مثل اين را سابق بر ايشان هم همين جور مى‏گفتند. شايد اون يادم هست كه در... هم همين جور است. كه مى‏گويند اگر اون موضعى كه هست اعتياد پيدا كند شخص، اعتياد به اين است كه مثل اون مخرج طبيعى شده است. مكرنا از او خارج مى‏شود غايط، اين موضع خروج عرضى شده است، عارضى شده است. اون اصلى بود كه كار نمى‏كند اين يكى كار مى‏كند مثلا. اين جور اگر بوده باشد بعله اين حكم ماء استنجاء را دارد غسل موضع و اما خروجش اتفاقى بود، مثلا فرض كنيد سوزنى را خارج كردن به داخل بدنش فرض كنيد اين موجب شد بر اين كه جزئى از غايطش خارج شد اتفاقى بوده باشد نه غساله او و غسل او مثل غسل ساير نجاسات است. چه جور دم را مى‏شويند، غساله او هر چه حكم دارد اين هم غساله اين حكم را دارد. ايشان اين را در مخرج غايط مخرج بول هم همين جور است، اون هم همين جور است. معتاد بشود حكم ماء استنجاء را دارد، موضع معتاد، مرحوم آقاى حكيم در مستمسك اينجور مى‏فرمايد كه اولى اين است اينجور گفته بشود هر مائى كه غسل به مخرج البول و مخرج الغايط چه اون مخرج، مخرج اصلى بوده باشد، چه عرضى بوده باشد اون ماء استنجاء است و محكوم به طهارت است. خوب شما معلوم شد بر اين كه اين حرف را نمى‏شود با مدرك اينجور اولايى را، از كجا اولاست؟ عرض كردم در روايايت ما اصلا نداريم كه ماء الاستنجاء طاهر. تا كسى بگود كه موضع عرضى اگر اعتياد پيدا كرد به شستن اون موضع استنجاء مى‏گويد عرب. غسل موضع النجو است موضع نجو اين است براى اين شخص و امثال اين شخص كه بالعرض اين جور شده است. ما اينجور نداريم كه ماء الاستنجاء طاهر.
    اون عرب بود آمد گفت استنجيت و وقع ثوبى فيه، او را امام عليه السلام فرمود لا بعث، لا بعث به اون ثوب كه از او استفاده شد بر اين كه آب هم لا بعث، پاك است. و اما كل ماء يطلق عليه الاستنجاء، او هم مائش پاك است اين را ما از كجا بگوييم؟ بدان جهت، ولو استنجاء هم اطلاق بشود. فرضنا عرب به اون غسل موضع عارضى كه مع الاعتياد استنجاء اطلاق كند. خوب اين چه فايده دارد؟ خوب روايات ما غاصر است. روايات ما انصراف دارد. اگر در اون تعليل در اون روايت بود... هكذا لان الماء اكثر تعليل بود، بعله مى‏گفتيم اون تعليل اينجا هم مى‏آيد. ولكن گفتيد كه اون تعليل عليل است. عليل است من حيث‏
    المضمون و من حيث السند. مضمونش را ما عليل ندانستيم گفتيم مضمونش عيبى ندارد ولكن سندش اشكال دارد و تعارض هم با روايات تنجس ماء قليل نمى‏كند. اون بيانى كه گذشت. اين روايت من حيث السند ضعيف است دليل نمى‏تواند بشود. باقى ماند روايات، روايات ديگر اين است كه استنجيت ثم وقع ثوبى فيه، اينجس در يك روايتش بود. در يك روايت هم اينجس نبود. امام عليه السلام بعد از اين سؤال فرمود لا بعث به. خوب اين كه دلالت نمى‏كند كه استنجاء اينجور است. انسان قطعى و اطمينانى هم داشته باشد كه در اعتبار شارع فرقى نمى‏كند كه انسان اين موضع را بشويد يا اون موضع را بشويد. انسان بايد به نفسش نگاه كند ما كه نتوانستيم قطع اطمينان پيدا كنيم، مطلق الظن فايده ندارد. ان الظن لا يقنى من حد شيئا بايد اقلش اطمينان بوده باشد چون كه مورد خبر كه نيست. اطمينان بوده باشد كه ملاك غسل موضع غايط است. كه بر اسنان حرج نشود، چون كه نوعا مى‏پاشد به لباسش، به اجزاء بدنش مى‏پاشد شارع به جهت اين كه بر مردم عرضى نبوده باشد، در مقام تطهير، اين حكم را تشييع فرموده است.
    سوال؟ استنجاء متعارف. چون كه اون مرد اينجور كرده بود. عزيز من مطلق نداشت. سوال؟ يك روايتش يك صحيحه اينجور بود كه اخرج من الخلاف استنجى بالماء... قال لا بعث به. اين چه جور استنجاء كرده بود؟ سوال؟ استنجاء يعنى غسل موضع طبيعى. بعد هم مى‏فرمايد در حديث ديگر، در حديث ديگرى كه صحيحه بود اينجور داشت بر اين كه قلت له استنجى ثم يقع ثوب فيه، نمى‏گويد كه به من عمليه كرده‏اند يك لاستيك گذاشته‏اند اونجا را شستم. استنجى ثم يقع ثوب فيه و انا جنب. قال لا بعث به. پس على هذا الاساس اين سوالش منصرف است به اون استنجاء متعارف. امام عليه السلام بر استنجاء متعارف جواب داده است. از اين در روايات اگر در جواب امام عليه السلام فرمود ماء استنجاء طاهر اينجور، اينجور كلى فرموده بود ممكن است كسى بگويد كه به او هم استنجاء صدق مى‏كند. اما وقتى كه مرادش اين است كه اون مائى كه تو قباى اين شخص افتاده است به او مى‏گويد پاك است، خوب اون هم اختصاص ندارد. اون ماء استنجاء شخص ديگر كه استنجاء متعارف كرده است او هم همين جور است. چون كه احتمال حكم خاصى كه نمى‏دهيم.
    اما ديگر اون استنجائى كه به شستن غير موضع اصلى بوده باشد اون هم همين جور است ما نمى‏توانيم روى حساب بايد، يا اطمينان داشته باشيم يا فرض بفرماييد عموم اطلاقى در جواب داشته باشيم. اين جواب در اون مورد است. پس على هذا الاساس اين مسئله را هم فرض كنيم تنقيه منات قطعى اگر بگوييد، قطعا منات حكم آن است يعنى تمام الملاك اون است،ها! درست توجه كنيد يك چيزى بگويم. ما الان مى‏دانيم بر اين كه شارع خبر ثقه را كه حجت كرده است به جهت اين كه اين كاشف از واقع است منتهى كشف قطعى است، كشف ظنى نيست. شارع اين را كه اعتبار كرده است به جهت اين است. اين موجب نمى‏شود كه ما بگوييم هر كاشف ظنى از واقع حجت است. هر ظنى حجت است. تعددى نمى‏توانيم. چون كه ما اينقدر مى‏دانيم كه در خبر ثقه اين كشفش ملاك حجيت است. اما تمام ملاك است يك جهت ديگر هم با او هست يا نيست؟ ما كار نداريم. ما نمى‏دانيم اين را. بدان جهت نمى‏توانيم تعددى كنيم. اينجا هم همين جور است اينقدر مى‏دانيم كه چون كه شارع محل اطلاع عام است هر روز انسان چند دفعه مبتلا مى‏شود اگر آب اين هم مثل ساير غسالات بود مردم در زحمت بود شارع اين را... كرده است. اما تمام ملاك اين است كه حتى لازمه‏اش اين است كه در يك متنجس ديگرى هم كه عام الابتلا است انسان استنجاء هم نباشد حكم را اونجا هم ببريم اين را ما نمى‏دانيم. اين ملاك هست اما تمام الملاك نيست اينها را ما نمى‏دانيم. اين را داشته باشيد از ما. اين وصيتى است در مواردى كه ملاك از فتواى كلام معلوم است شما ببينيد تمام ملاك معلوم است يا اصل اين ملاك معلوم است؟ اما تمام ملاك است يا تمام ملاك نيست او معلوم نيست. اشتباه نشود احدهما به ديگرى كه در ما نحن فيه هم از اون موردى كه تمام ملاك را نمى‏دانيم. بعد ايشان مى‏فرمايد كه اگر غساله‏اى بوده باشد مى‏دانيم كه ماء، ماء الغساله است ولكن نمى‏دانيم آيا اين غساله‏اى كه هست غساله ماء الاستنجاء است كه ماء الاستنجاء بشود كه محكوم به طهارت بشود. يا ساير غساله‏اى است كه ساير نجاست را شسته است به او توجه كرديد كه اون غساله محكوم به‏
    نجاست است. چون كه مزيل عين بود. پس على هذا الاساس شك مى‏كنيم بر اين كه اين غساله‏اى كه در ما نحن فيه هست اين غساله، غساله‏اى است طاهره يا غساله‏اى است نجسه؟ ايشان در عروه مى‏فرمايد كه پاك است. اذا شك غسالت كانه غساله استنجاء است يا غساله غير استنجاء؟ او محكوم به طهارت است الاّ ان الاحوط اجتناب. احوط، احوط استحبابى مى‏شود بعد از فتوا فرض مى‏فرمايد. ايشان كه در ما نحن فيه حكم به طهارت اين غساله مى‏فرمايد، وقتى كه انسان شك كند كه اين غساله، غساله استنجاء است يا غساله غير استنجاء ايشان حكم به طهارت مى‏فرمايد. لقائدة الطهارت. يا قائده طهارت در نظرش هست. چون كه شارع مثلا فرموده باشد، چون شك داريم در طهارت و نجاست ديگر. نمى‏دانيم پاك است يا نجس؟ در نظر ايشان مورد قائده طهارت است و كانّ اصل موضوعى هم در بين نيست. چون كه اصل كما اين است كه اين غساله، غساله استنجاء نيست اصل اين است كه غساله ساير متنجسات هم نيست. نمى‏دانيم ديگر، او هم حادثه است اين هم حادث است.
    پس كانّ در نظر ايشان اصل موضوعى متعارض است نوبت مى‏رسد به قائده طهارت يا به استسحاب طهارت. اين آب يك زمانى كه از آسمان مى‏آمد يا از چاه كشيده مى‏شود بلا اشكال پاك بود. نمى‏دانم بعد نجس شده است يا نشده است بواسطه اين غسل استسحاب طهارتش را مى‏كنند. منجسى آمده يا نه، استسحاب طهارت را مى‏كنند. در اين صورت كلام واقع مى‏شود كه اين قائده طهارت ايشان و استسحاب طهارت ايشان نيست و در ما نحن فيه اصل موضوعى هست اون اصل موضوعى را فرموده‏اند ملاحظه بفرماييد تا ببينيم آخرش كجا مى‏رسد؟