• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث "صوم" حضرت آية الله العظمى جوادى آملى سال تحصيلى 74-75 جلسه پنجم
    فصل اول در نيّت است، فرمود: "يجب فى الصوم القصد اليه مع القربة و الاخلاص كسائر العبادات" بحث در نيت داراى دو مقام است، مقام اول به قصد عنوان بر مى‏گردد، مقام دوم به تقرب و اخلاص، مقام اول براى تامين اختيارى بودن فعل است، فعل وقتى اختيارى است كه مقصود فاعل باشد، و فاعل آن را با اراده انجام بدهد، پس تا آنرا قصد نكند، با اراده انجام نمى‏دهد و اگر با قصد و اراده انجام نداد، فعل اختيارى و ارادى او نيست. مقام ثانى براى تأمين عبادى بودن آن است فعلى عبادى است كه در قوام او قصد قربت اخذ شده باشد، اگر فعلى در قوام او قصد قربت مأخوذ نباشد، عبادى نيست و در تحقق او صرف توصليت كافى است، ممكن است اگر كسى بخواهد ثواب ببرد قصد قربت كند، ولى در تحقق او نيازى به قصد قربت نيست. مقام اول كه راجع به اختيارى بودن فعل است،يك وقت فعل بدون عنوان خاص تحت امر قرار مى‏گيرد، يك وقت است فعل زير عنوان خاصى واقع است كه آن عنوان متعلق امر است، اگر فعل بدون عنوان ويك خصوصيت نوعى متعلق امر بود، صرف تحقق آن امركافى است و اگر چنانچه تحت يك عنوان قرار گرفت و آن عنوان متعلق امر بود و با عناوين ديگر اختلاف داشت در امتثال آن امر، قصد آن عنوان لازم است، در باب غُسل با غَسل يك فرقى جوهرى وجود دارد، مى‏گويند اگر لباسى يا دست آدم آلوده شد هنگام نماز بايد اين دست يا آن لباس پاك باشد، لازم است مثلا غَسل بشود، شستشو بشود، اما غُسل يك كيفيت خاصى است و يك عنوان مخصوصى است كه تحت امر قرار گرفت، مى‏گويند در غَسل قصد عنوان لازم نيست، يعنى لازم نيست كسى لباس يا دست را مى‏شويد به قصد غسل و شستن بشويد و اما در غُسل حتما اين عنوان لازم است، روح قضيه به اين بر مى‏گردد كه در باب غَسل اصلا غَسل واجب نيست، اين عنوان تحت امر قرار نگرفت، آنچه كه واجب است، يك وجوب شرطى دارد و آن هم اين است كه طهارت ثوب شرط است، يا طهارت بدن شرط است، نه تطهير واجب باشد، نه غسل واجب باشد، اگر غسل واجب بود، تطهير واجب بود، يك فعل اختيارى مطلوب مولى بود و اين فعل تحت تكليف شرع است، و اما در مسئله طهارت ثوب يا طهارت بدن كه شرط نماز است بازگشتش به اين است كه اين لباس بايد طاهر باشد، حالا باران ببارد و اين لباس را طاهر كند، يا ديگرى آنرا شستشو كند، يا خود انسان از روى غفلت اين لباس يا دست را بشويد، در همه اين حالات آن مطلوب حاصل شده است . زيرا طهارت حاصل مى‏شود و شرط نماز هم جز
    طهارت ثوب يا بدن چيز ديگر نبود. ولى بر خلاف غُسل، كه يك عنوان خاصى است و تحت امر آمده است، اينكه در غَسل قصد عنوان و مانند آن معتبر نيست و در غُسل معتبر است، براى آن است كه در حقيقت غَسل بر انسان واجب نيست، آنچه كه معتبراست به عنوان وجوب شرطى، اين است كه لباس بايد طاهر باشد، لذا در باب غسل كسى نگفت به اينكه قصد عنوان لازم است ولى در باب غسل گفته شد قصد عنوان لازم است، اگر محور وجوب نظير غسل بود، كه بازگشتش به اين است كه فلان شى‏ء بايد پاك باشد، اين فعل اختيارى را از كسى نخواستند، تابگوئيم تحقق يك فعل اختيارى به قصد و اراده فاعل است، ولى اگر نظير غسل بود كه يك فعل اختيارى را از مكلف خواستند، اين فعل اختيارى وقتى محقق مى‏شود كه مكلف آنرا قصد كند، بنابراين مقام اول كه ناظر به قصد عنوان است در جائى است كه يك فعلى كه داراى عنوان خاص است، و با عناوين ديگر فرق مى‏كند، آثار مخصوصى روى اين عنوان هست كه بر عناوين ديگر نيست و آثارى براى عناوين ديگر است كه بر اين عنوان مترتب نيست، چنين فعلى بدون قصد عنوان محقق نخواهد شد، و اين همان عنوان قصدى بودن يك شى‏ء است. در مسائل مالى نظير آنچه كه در بحث ديروز اشاره شد، پولى كه انسان به ديگرى مى‏دهد، گاهى به عنوان صله و هبه و هدية و امثال ذلك است گاهى به عنوان وجوه برّيه است، نظير زكات و خمس، گاهى بعنوان رد امانت، گاهى به عنوان اداء دين‏است، همه اينها وجوهى است كه از يك مسلمانى به مسلمان ديگر قابل انتقال است. و براى هر كدام از اينها آثارى است كه در ديگرى نيست، حالا اگر كسى امانتى پيش كسى داشت و طلبى هم از او داشت و مورد استحقاق وجوه شرعيه هم هست اين شخص پولى به اين گيرنده مى‏دهد، معلوم نيست كه امانت او را ادا مى‏كند، يا دين او را ادا مى‏كند، معلوم نيست كه ديون شرعى كه بر عهده اوست و گيرنده، مصرف يا مستحق اين هست، زكات است يا خمس است، او را ادا مى‏كند، يااز باب هديه وهبه و صله‏هاى مستحبى و احسان باشد، چون هر كدام از اين عناوين حكم خاص خود را دارد كه بر ديگرى بار نيست، در اينگونه از موارد بايد قصد عنوان بشود.(سؤال و جواب) شما تحصيل طهارت كنيد يعنى خودتان را تطهير كنيد، در نصوص كه آمد "اغسل للجمعة و الجنابة" و اما فرق بين وضو و غسل در اين است كه در خود وضو به اسباب امر شده است در غسل به مسبب، فرمود: "اذا اقمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و امسحوا برؤوسكم و ارجلكم الى الكعبين"، (6،5 مائده) كه به اين غسلتين و مسحتين امر شده است، در ذيلش هم بعد فرمود، و "ان كنتم‏
    جنباً فاطهروا" به آن طهارت حاصل از اين شستشوى سراسر بدن يا ترتيبى يا ارتماسى امر شده است در هر دو جا مكلف مخاطب است. ولى در مسئله غسل ثوب و غسل بدن، مكلف،(شخص) تحت تكليف نيست، نگفته‏اند اگر لباست نجس است، بشوى، (سؤال و جواب) آن نحوه (شستن) اگر خواستى بشوئى اين چنين است، اگر از دست كسى افتاد در جارى و حكم آن همين است، آنچه كه بر انسان لازم است، نماز خواندن در لباس طاهر است، تطهير ثوب كه بر انسان واجب نيست، لذا اگر ديگرى هم لباس آدم را بشويد كافى است، باران اگر ببارد كافى است، باد اين را در يك ظرفى، در استخرى بيندازد كافى است. در مسئله غسل اصلا مكلف مخاطب نيست، بر خلاف طهارات مائية و ترابيّه، (سؤال و جواب) با بدن طاهر بخوانيد، لذا در غسل، اگر كسى درباران بدنش را شستشو كرد اين هم همينطور است. (سوال و جواب) نه حدثى آن تحت امر است نظير آيه سورة مائده، اما خبثى آن تحت امر نيست، انسان بايد نماز را با بدن طاهر بخواند، حالا كسى غافل بود، ظرف آبى ريخت روى دست آدم يا دست آدم زير باران قرار گرفت يا زير باران قرار گرفت سر او شستشو شد، تطهير بدن واجب نيست، تطهير ثوبت واجب نيست، نماز خواندن با بدن پاك و در لباس پاك واجب است، اما بر خلاف طهارات ثلاث، چه ترابيه و چه مائية، كه تحت امر است، فرمود: "او جاء احد منكم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا" هم مائيه‏اش تحت امر است، "فاغسلوا وجوهكم و ايديكم" چه غسلش چه وضويش كه "ان كنتم جنبا فاطهروا" هم ترابيه‏اش فرمود "فيمموا صعيداً طيبا" و اما در مسئله غسل بدن يا غسل ثوب انسان مخاطب و مكلف نيست، اين ضابطه كلى كه كجا قصد عنوان لازم است و كجا قصد عنوان لازم نيست. اين امر هم ارتكازى، هم عرفى است، عرف اگر چنانچه مالى را به كسى مى‏دهد كه آن گيرنده مستحقق اين عناوين است تا دفتر محاسباتش ننويسد از چه بابت است، آن بابت محسوب نخواهد شد، چه رابطه فرد با فرد باشد، چه رابطه فرد با دولت باشد، اگر دولتى از انسان پول آب و برق و گاز و ... مى‏خواهد، ماليات هم مى‏خواهد، يك كسى پولى به صندوق دولت واريز كند، اما معلوم نيست به چه عنوان است اين كه مقبول نيست. چه رابطه فرد نسبت به فرد، چه رابطه فرد نسبت به دولت در مسائل مالى و عرفى اين چنين است كه اگر يك امرى عنوان خاص دارد، احكام مخصوصى او را همراهى مى‏كند كه با احكام و عناوين ديگر فرق مى‏كند، تا آن عنوان قصد نشد امتثال نمى‏شود، اين مربوط به توصليات، در تعبديات هم حكم همين است، منتهى جنبه عبادى بودنش مقام ثانى بحث است، اين ضابطه كلى، اما حالا صوم از اين قبيل است يا نه؟ روشن است كه صوم يك فعل اختيارى است، يك عنوانى است كه شارع مقدس روى مجموع تروك داده است، مجموع ترك اين مفطرات در زمان مخصوص،- يعنى اول صبح شرعى تا اول شب - كه "ثم اتموا الصيام الى الليل" (187/2) باشد، اين مجموع رابه قصد قربت "صوم" مى‏گويند، اين يك عنوان اعتبارى است،اين عنوان اعتبارى تحت تكليف قرار گرفته است و با ساير عبادات فرق مى‏كند با ساير امساكها هم فرق مى‏كند، بنابراين چاره‏اى جز قصد عنوان نيست كه حتماً بايد اين عنوان قصد شود. حالا تفصيلا يا اجمالا لازم است يا نه؟ تعيين لازم است يا نه؟ اينها جزء فروعات زير مجموعه مقام ثانى است كه بعد بحث مى‏كنند. اما فعلا در اين باره بحث مى‏كنند كه صوم قصد عنوان لازم دارد و صرف فعل كافى نيست بعد مى‏رسند به عبادى بودنش، آنگاه درباره عبادى بودنش توضيح نمى‏دهند چون در بحث وضو و صلاة بحث عبادى بودن را مبسوطاً بحث كرده‏اند، لكن در باب قصد تعيين يك بحث مبسوطى دارند كه كجا قصد تعيين كنند، كجا قصد تعيين نكنند. چون ايشان بطور اجمال وارد شدند، ما هم بطور اجمال اين بحث اول را بگذرانيم تا وارد تفصيل مسئله بشويم.اما مقام ثانى بحث كه عبادى بودن اوست: فعلى عبادى است كه اگر قصد قربت و قصد امر نشود، اين فعل محقق نخواهد شد، چنين چيزى شايد در عرف سابقه نداشته باشد، و اما در روابط عبد و مولى، مخلوق و خالق، فراوان است. براى استفاده كردن عبادى بودن يك عمل، يا از نحوه دليل او بايد استفاده كرد، يا از شرايطى كه براى او ذكر مى‏كنند، ويااز موانعى كه براى او ذكر مى‏كنند مى‏شود استنباط كرد و مانند آن.مثلا اگر دليل لسانش اين بود "الصوم لى" اين معلوم مى‏شود يك امر عبادى است. يا لسانش اين بود كه "الصوم جُنة من النار" يا اگر كسى يك روز، روزه بگيرد چندين درجه بهشت به او اعطا خواهد شد. اگر چنانچه در متن همان دليلى كه صوم را واجب كرده است يا در ادله ديگر، به قرينه متصل يا منفصل مقرب بودن صوم را بيان كنند اين معلوم مى‏شود عبادى است، همان طورى كه در باب نماز وارد شده است: "الصلاة قربان كل تقى"معلوم مى‏شود كه اين يك امر قربى است، قربان يعنى "ما يحصل به التقرب، هر چيزى كه بنده را به خداى او نزديك كند، قربانى اوست نماز اين چنين است، روزه اين چنين است، درباره زكات هم آمده است كه زكات قربان كل تقى" خوب اگر لسان دليل يك امرى را قربان دانست يعنى امر قربى است، معلوم مى‏شود عبادى است حالا گاهى تعبير اين است كه "الصلاة قربان كلى تقى" گاهى تعبير اين است كه "الصوم جنة من النار" "الصوم لى" اگر اين چنين شد، مى‏شود عبادى، اينها يا در قرينه متصل يا در قرينه منفصل، و همچنين اگر ممكن است از راه ذكر موانع ما بتوانيم استفاده كنيم يك راه خوبى است، مثلا بگويند اگر كسى رياءً اين كار را انجام داد، اين عبارت باطل است معلوم مى‏شود در او خلوص و قصد قربت شرط است وگرنه اداء دين را آدم رياءً انجام دهد، اداء امانت را رياءً انجام بدهد، البته عقاب رياء سرجايش محقوظ است، ولى رياء در رد امانت يا اداء دين كه مبطل اداء امانت و اداء دين نيست كارهاى توصلى اگر با ريا باشد، محقق مى‏شود گرچه عقاب ريا محفوظ است. خوب پس گاهى از متن دليل انسان عبادى بودن او را استفاده مى‏كند، گاهى با قرائن منفصل، گاهى هم با ذكر موانع. آيه‏اى كه فرمود « كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم» بعد فرمود «لعلكم تتقون»،«لعلكم تفلحون» معلوم مى‏شود يك امر فلاح و تقوى‏ دارى است، يك امر عبادى است كه انسان را مفلح مى‏كند، يك امر عبادى است كه انسان را متقى مى‏كند. (سؤال و جواب) آن ضروت بشرط محمول است، يعنى اگر عبادت بشود، اين كار اين چنين است،اگر قصد قربت بشود. (سؤال و جواب) چون در توصليات كه لسان اين نيست ، در توصليات اصل فعل يا اصل آن كار تحت تكليف است اما ديگر "لعلكم تتقون" "لعلكم تفلحون" در كنارش نيست، اگر كسى بخواهد متقى باشد، اين دائما در ذكر (الله است) "اذكر الله ذكرا كثيرا" و هر كارى را براى او مى‏كند، لذا غذاى كنار سفره هم "قو على خدمتك جوارحى" با آن قصد مى‏خورد (سؤال و جواب) آن ذكرش عبارت است نه غذا خوردن "دعاى كميل" اين غذا خوردن حقيقتش، برانسان واجب است براى اين كه نميرد، لذا اعتصاب غذا مى‏شود حرام، كه مايه هلاكت انسان مى‏شود، يك مقدارش واجب است، يك مقدارش مستحب است، يك مقدارش حرام، بقيه آن هم مكروه، حالا انسان به اندازه سدّ رمق دارد غذا مى‏خورد، اين واجب است، اين كه واجب عبادى نيست، واجب توصلى است، حالا اگر براساس "قوّ على خدمتك جوارحى" (دعاى كميل) غذا بخورد مى‏شود عبارت، بنابراين در قوام اين اكل شرب قصد قربت اخذ نشده است ولى اگر كسى قصد قربت كرد عبادتى انجام داده است و ثواب هم مى‏برد، آن از خارج بر اين طارى شده است. در مسئله صوم اين چنين است كه در خود متن دليل مسئله صلاح و فلاح و تقوى ذكر شده است، يا اينكه اگر كسى رياء نماز خوانده است، روزه گرفته است، روزه او باطل است. آن ادله‏اى كه مبطليت ريا را در بردارد، با ادله‏اى كه تقوى و فلاح را در بردارد، همه اينها نشان مى‏دهد كه روزه يك امر عبادى است، و شايد منشاء ارتكاز عامه مسلمين بر عبادى بودن روزه همين نصوص خاصه باشد، نه اينكه اين ارتكاز يك دليل ديگرى باشد، اين ارتكاز از ادله قرانى و روائى اخذ شده است پس مى‏شود عبادى، و اگر كسى روزه را بقصد امتثال امر مولى انجام دهد عبادت كرده است، منتهى در بحث صلاة بصورت مبسوط بحث كرده‏اند كه كسى كه عبادت مى‏كند انگيزه‏اش چيست؟ بعضى خوفاً من النار و بعضى، شوقا الى الجنه است، بعضى حبا لله است كه "تلك عبادة الاحرار" آنجا صاحب عروه (رضوان الله عليه) تا حدود مبسوطى ثابت كرده‏اند كه همه اينها عباراتشان صحيح است، بعضى از بزرگان نظير مرحوم ابن طاووس وعده زيادى ازاين طيف عظيم از اهل معرفت، تقريبا فتوى مى‏دهند كه اگر كسى خوفاً من النار يا شوقا الى الجنه نماز بخواند، عبادتشان باطل است. مرحوم شيخ بهائى (رضوان الله عليه) و فاقالعدة من الاصحاب، ايشان نظر شريفش اين است كه همه اينها صحيح است منتهى درجات ثواب فرق مى‏كند، پس اين مقام ثانى ثابت شد كه عبادى بودن امر به چيست. و ثابت شد كه صوم عبادى است.(اين دو مطلب).اما مطلب سوم اين است كه در عبادت انگيزه چيست؟ اگر انگيزه خوفاً من النار، يا شوقا الى الجنةبود، اينها هم صحيح است نظير آن جائى كه انگيزه محبت الهى است "انما نطعمكم لوجه الله" است يا نه آن دو قسم باطل است و فقط اين قسم سوم صحيح است؟ و جهان بل قولان مرحوم ابن طاووس وعده‏اى از بزرگان ديگر فتوا مى‏دهند كه اگر كسى خوفاً من النار نماز خوانده است نمازش باطل است و تنها عبادت كسى درست است، كه شوقاً الى الله باشد نه شوقاً الى الجنة و خلاصه فرمايش آنها اين است كه اين شخص سوداگر است نه عابد، اين خدا را عبادت نكرده، اين براى نجات از جهنم نماز مى‏خواند نه براى تقرب به الله، اگر جهنمى نبود او نماز نمى‏خواند و روزه نمى‏گرفت، اگر بهشتى نبود او روزه نمى‏گرفت ،بنابراين او الله را عبادت نمى‏كند او در حقيقت خويشتن را مى‏طلبد مى‏بيند كه بدون نماز يا بدون روزه آسيب مى‏بيند لذا براى نجات از آسيب نماز مى‏خواند اين خلاصه سخنان آن بزرگان مثل ابن‏طاوس است. اين بيان ناتمام است زيرا فرق است بين اينكه انسان خدا را عبادت كند و نداند از خدا چه بخواهد و همتش همين باشد كه نجات از دوزخ يا ورود به بهشت را از خدا طلب مى‏كند و نمى‏داند كه معارف برتر هست و از خدا نبايد اين چيزها را خواست كه خود ذات اقدس اله انسان را از جهنم مى‏رهاند و به بهشت مى‏رساند انسانى كه عبادت مى‏كند بايد مطالب برتر را از خدا بخواهد يك وقت است نه اصلا شخص مى‏گويد اگر ترس از جهنم نبود من عبادت نمى‏كردم كه نجات از جهنم اصل است و خدا را واسطه قرار مى‏دهد براى ترس از جهنم و محبوب اصيل او نجات از دوزخ يا ورود در بهشت است منتهى خدا را وسيله و ابزار كار مى‏داند و در حقيقت معبود حقيقى او نجات از جهنم است يا ورود در بهشت خود چنين كسى عبادتش باطل است ولى هيچ كسى اين چنين عبادت نمى‏كند حتى آن افراد عادى و عوام ساده هم خدا را عبادت مى‏كند، منتهى نمى‏داند از خدا چه چيزى طلب كند، همتش همين است كه از خدا نجات از دوزخ يا ورود در بهشت طلب مى‏كند، پس اينكه مرحوم ابن طاوس و امثال ايشان فرمودند اينگونه عبادتها باطل است براى اينكه روح اين گونه از عبادتها شرك است، مطلوب او نجات از جهنم يا ورود در بهشت است نه اينكه مطلوب او ذات اقدس اله باشد اين بايد باز بشود، اگر اين عبادت كننده خدا را عبادت كرد ولى نمى‏داند در دستگاه خدا چه چيز است فقط از بهشت و جهنم با خبر است و از خدا همين چيزها را طلب مى‏كند اين عبادتش صحيح است اما اگر نه تنها هدفش ورود در بهشت است و مى‏داند غير از اينكه خدا را عبادت كند چاره‏اى ديگر ندارد، چاره مى‏داشت عبادت نمى‏كرد، چون كليد بهشت بدست خداست، خدا را عبادت مى‏كند البته چنين كسى عبادتش باطل است پس كليد بهشت در دست خداست و از خدا يك چيز طلب مى‏كند، تمام كارها از خداست آن وقت اينها نمى‏دانند از خدا چه چيز طلب كنند هر كسى به اندازه همت خود از خدا چيز طلب مى‏كند ذات اقدس اله را اينها به عنوان مبدا كل مى‏پذيرند، به عنوان رازق كل مى‏پذيرند و همه كار هم بدست اوست و بهشت و جهنم را مخلوق او مى‏دانند و زير فرمان او مى‏دانند پس اينها موحدند، چيزى را همتاى خدا قرار نمى‏دهند و در تمام عبادتشان "لم يكن له كفواً احد" مطرح است پس نه، مافوقى و نه همتائى براى خدا قائلند، هر چه هست را مخلوق او مى‏دانند و كارها را بدست او مى‏دانند پس مطلوب بالذات آنها خداست منتهى نمى‏دانند از خدا چه چيزى طلب كنند نه اين كه وقتى شما فطرت مردم را باز كنيد اين است، نه اينكه مردم بهشت و جهنم را عدل خدا و يا بالاتر از خدا قرار مى‏دهند، منتهى خدا را معاذ الله نظير يك فرشته كليددار مى‏دانند و اگر خالق بهشت مى‏دانند پس بهشت مخلوق اوست و تابع اوست، يك وقت است كه انسان مى‏گويد، الله( معاذ الله) در حد يك فرشته كليد دار بهشت است منتهى كسى را راه مى‏دهد كه اهل نماز و روزه باشد، آنها خدا را عبادت مى‏كنند براى اين كه در را باز كند و در حققت مطلوب اصلى آنها ورود در بهشت است و خدا را كليددار بهشت مى‏دانند اين گونه عبادتها باطل است اما اگر كسى بر اين اعتقاد است كه خدا خالق آدم و عالم است و بهششت و دوزخ را خدا خلق كرده ... پس حق اين است كه توده مردم خدا را خازن بهشت و جهنم نمى‏دانند، بلكه خدا را خالق بهشت و جهنم مى‏دانند منتهى نمى‏دانند از خدا چه چيزى طلب كنند، بنده‏گى به شرط مزد مى‏كنند اين تحليل عقلى، روايتى هم كه از وجود مبارك سيد الشهداء نقل شده، آن روايات هم همه اينها را تصيحح مى‏كند براى اينكه فرمود، بندگان خدا سه گروهند "قوم عبدوا رغبة و قوم عبدوا رهبة و قوم عبدوا لاهذا و لاهذا و تلك عبادة الاحرار" همان روايات تثليث هم شاهد بر صحت عبادت هر سه گروه است فرمودند قومى هستند كه خدا را براى ترس از جهنم عبادت مى‏كنند، عبادت هست منتهى عبادت عبيدانه است و قومى هم خدا را براى ورود در بهشت عبادت مى‏كنند، اين عبادت است منتهى عبادت تاجرانه، در هيچ كدام از اين اقسام كلمه شرك و امثال ذلك بكار نرفت، يك شرك مرموز و خفى هست كه اكثر خواص مبتلاء هستند فضلا عن عوام و آن همان است كه فرمود "و ما يعبدون بالله الا و هم مشركون" كه قرآن كريم مردم را به دو دسته تقسيم كرد يك اكثرى و يك اقلى، اكثرى را فرمود "ان تطع اكثر من فى الارض يضلون" "اكثر هم لايعلقون" آن اكثر كه هيچ، اين اقلى كه موحدند و مسلمانند اينها را هم مجدداً به يك تقسيم ثانوى به دو قسم تقسيم كرد اكثرى و اقلى فرمود اكثرى اين مومنون مشركند و "مايومن اكثر هم بالله الا و هم مشركون" اين همان شركى است كه خيلى از ما متاسفانه مبتلا هستيم وقتى از امام معصوم (سلام الله عليه)سؤال مى‏كنند كه چگونه مومن مشرك است فرمود همين كه مى‏گويند "لو لا فلان لهلكت" اگر فلان طبيب نبود ما از بين رفته بوديم. اگر فلان آقا نبود ما از بين رفته بوديم، يا همين تعبير رائج مذموم كه هست اول خدا دوم فلان شخص، خدا يك اولى نيست كه دومى داشته باشد نجات از اين شرك كار خواص نيست فضلا عن العوام آنكه بگويد "ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين" جزء اوحدى از انسانهاست و گرنه اكثر خواص دچار چنين شرك هستند چه برسد به عوام مردم، پس يك بحث فقهى است و يك بحثى در فقه اكبر مطرح است اين بحث فقهى حق با نوع فقهاء است نه حق با ابن طاوس و امثال ذلك همان طورى كه انسان نبايد بحثهاى عقلى را در بحثهاى نقلى خلط كند، نبايد بحثهاى عرفانى بلند را در بحثهاى فقهى خلط كند، هر علمى جايگاه خودش را دارد، ابن‏طاوس (رضوان الله تعالى عليه) در بين رعايا يك انسان كم نظير است ابن طاوس ، بحر العلوم، ابن فهد، اين سه نفر را مى‏گويند در بين اين رعايا به تعبير مرحوم صاحب جواهر ائمه( عليهم السلام) و زرارء دستگاه خلفت هستند و علماء جزء رعايا هستند در بين رعيتها افرادى مثل اين سه نفر بسيار كم هستند آن مقام را نبايد در اين فقه رائج درج كرد همان طورى كه بحثهاى عقلى را انسان بايد مواظب باشد و مهار دستش باشد و در بحثهاى نقلى راه ندهد، بحثهاى فقه اكبر را هم نبايد در فقه اصغر درج كرد، آن كتاب اقبال يك كتاب مطالعه‏اى است صرف دعا نيست، منتهى در بسيارى از موارد كم كم براى رفع تعجب مى‏گويد ما كسانى را مى‏شناسيم كه به تقويم و حرف منجم نگاه كنند و به احكام نجومى و قواعد نجوى و رياضى سرى بزنند و از بينه كمك بگيرند، بدون اينكه سرى بلند كنند آسمان را نگاه كنند مى‏دانند كه اول ماه چه وقت است؟ بعد كم كم پرده بر مى‏دارد كه ما از اين قبيل هستيم، گاهى هم مى‏فرمايد ما ديديم و مى‏شناسيم كسانى را كه مى‏دانند ليلة القدر چه وقت است؟ اينگونه از افكار بلند را در فقه رائج كسى مصرف نمى‏كند و گرنه اكثرى مردم بايد به جهنم بروند، خودش مى‏فرمايد كه من مى‏دانم و يافتم خدمت كسانى رسيدم و مى‏بينم كه منظور خود ايشان از همين قبيلند كه ليلة القدر چه وقت است؟ بعد مى‏فرمايد تعجب نكنيد، كسى كه خدا را شناخت پيغمبر را شناخت، معرفت خدا و پيغمبر كه بالاتر از معرفت ليلة القدر است و تعجبى ندارد خوب آن قسمت رويت مساله آگاه بودن به اوئل ماه را اين مكرر دارد در كتاب شريف اقبال بعد مى‏فرمايد ما اين چنين هستيم خوب همانطورى كه حرفهاى معقول را نبايد در منقول درج كرد چون هر علمى جايگاه خاص خودش را دارد يك علمى است كه با ظواهر كار دارد و با فهم عرف كار دارد و با توده مردم حرف مى‏زند و يك علمى است كه با خدا سخن مى‏گويد حرفها همه مال ائمه است اما آنجا كه با مردم حرف مى‏زند شما كمتر احتياج به كتاب لغت داريد و كمتر احتياج به فكر داريد بالاخره فهم ساده است و مى‏فهميد اما آنجا كه با خدا حرف مى‏زنند و مناجاتشان است شما هر كلمه‏اى را بايد بالاخره يك مقدار فكر كنيد بين خطبه‏هاى حضرت امير با دعاهايش خيلى فرق است هر دو گفته حضرت امير است، بين صحيحه سجاديه و وسائل خيلى فرق است، هر دو گفته معصوم است اما آنجا با خدا حرف مى‏زند و اينجا با خلق خدا، با خلق خدا بايد خلقى حرف زد كه همه بفهمند، همه معارف را انسان هر چه دارد اگر اعمال بكند باز هم كم است آن در ادعيه و مناجات است، شما آن اوج مناجات صحيفه سجاديه يا خطبه‏هاى نهج‏البلاغه را هرگز مى‏بيند در اين خطابهاى حضرت، نيست، بنابراين ابن طاووس (رضوان الله تعالى عليه) جزء اوحدى علماست او و بحر العلوم و ابن فهد اينها آدمهاى عادى نيستند در بين فقها آن مطالب فقه اكبر را كسى نبايد در فقه اصغر مندرج كند بنابراين كسانى كه خوفا من النار و شوقا الى الجنة عبادت مى‏كنند عبادتشان صحيح است، هم روى برداشت خود نقل، براى اينكه در همان روايتى كه از حضرت امير نقل شده است از سيد الشهداء (سلام الله عليهما) نقل شده است كه فرمود "قوم عبدوا رغبة و قون عبدوا رهبة" همه اينها را جزء عابدان شمردند كه عبادت كننده‏ها سه گروهند و از كار اينها به عنوان عبادت تعبير كردند و از لحن حديث شريف هم پيداست كه عبادتهاى هر سه گروه مقبول است بنابراين اگر كسى روزه مى‏گيرد به قصد امر خدا و انگيزه‏اش اين است كه جهنم نرود عبادتش درست است، همه اجر را طلب مى‏كنند حتى پيغمبر كه فرمود "ان اجرى الا على الله" منتهى اجر آنها لقاء الله است و دورى از جهنم و ورود در بهشت را ذات اقدس اله خواهد داد، كسى بدون اجرا كار نمى‏كند منتهى اجرش يك وقت است كه نجات از دوزخ است و ورود در بهشت است، يا نه آن است و نه اين، بلكه "انما نطعمكم لوجه الله" است كسى كه مرحله بالا را دارد، مرحله پايين را يقيناً دارد، آنها چون مى‏ترسند، مى‏دهند اما از آن طرف "قلبى بحبك متيما" را طلب مى‏كنند از آن طرف هم نجات از دوزخ را طلب مى‏كنند بعد هم مى‏گويند خدايا اگر امر دائر شود بين پايين و بالا ما بالا را از تو مى‏خواهيم ولو پايين را از ما بگيرى اين دومى يعنى دوزخ قابل تحمل است و اما ترك اولى قابل تحمل نيست، اهل محبت و عبادت هم هست غرض آن است كه ذات اقدس اله مطلوب اساسى اينهاست و همه مظاهر جمال و جلال را اينها از خدا طلب مى‏كنند، هم لقاء او را و هم نجات از دوزخ را و هم ورود در بهشت را، هر كسى كه مقام بالا رسيده است يقيناً پايين را هم داراست و داربودنشان هم به همين ادعيه است اما كسى كه به مقام پايين رسيده است، بالائى مقدورش نيست (سوال و جواب) وصال محبوب به محب بالاترين اجر اوست "اللهى هب لى كمال الانقطاع اليك" اجر اوست كه چيزى را نطلبم و نبينم و فقط تو را ببينم و تو را بطلبم اين اجراوست آن گاه خطاب مى‏رسد كه " و ادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى" حتى در بين متاخرين حاج جواد آقاى تبريزى (رضوان الله عليه) ايشان هم متفطن است به اين نكته و راهى را كه مرحوم شيخ بهائى در اربعين رفته است همان راه را رفته و فرمايش مرحوم ابن طاوس را، منتهى تحليل زياد مى‏كنند اين هم نپذيرفته، مرحوم ابن طاوس در اقبال و غير اقبال كه آن عبادت گروه اول و دوم را باطل مى‏داند آن را نه مرحوم شيخ بهائى در اربعين پذيرفته و نه در بين متاخرين مرحوم حاج جواد آقا پذيرفته است. پايان