• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث "صوم" حضرت آية الله العظمى جوادى آملى سال تحصيلى 74-75
    جلسه دوم نشريه شماره‏56
    در معناى صوم بين فقهاء (رضوان اللّه عليهم) اختلاف هست، آيا صوم صرف امساك است؟ آيا صوم توطين نفس بر ترك مفطرات است؟ يا صوم كفّ نفس از مفطرات است يا ترك مفطرات "عن قربةٍ و عن قصدٍ" است؟ و مانند آن.
    بعضى از فقهاء نظير صاحب مدارك (رضوان اللّه عليه)- خود را به زحمت انداختند و نوع اين تعاريف را ذكر كردند، جامع يا مانع نبودن اين تعاريف را طرح كردند و مانند آن. فقهاى ديگر به اين نتيجه رسيدند كه اين بحث مثمر نيست، صوم يك حقيقت شرعى روشنى دارد، معنايش هم معلوم است، عنوان خاص هم دارد، عبادى هم هست، اگر كسى قصد كند كه آن مفطرات را به عنوان صوم براى رضاى خدا ترك كند اين كافى است، لذا در مقام اول كه بحث «الصوم ما هو؟» نوع فقهاى بعدى نظير صاحب جواهر و ديگران به همين اجمال گذرانده‏اند، چون فايده‏اى بر آن رنج، مترتب نيسست و ضابطه‏اى هم ندارد، چه اينكه خود صاحب مدارك و امثال ايشان كه مدتى وقت صرف كرده‏اند براى ثابت كردن يك تعريف جامع ومانع، به يك مقصد نهائى نرسيده‏اند. اين خلاصه بحث در امر اول.
    امر دوم آن است كه عبادات گاهى به فعل تعلق مى‏گيرد گاهى به ترك. گاهى انسان بايد يك كارى را انجام بدهد نظير اجزاء نماز، قرائت نماز و مانند آن، گاهى بايد يك چيزى ترك بكند نظير تروك حالِ احرام، تروك حال اعتكاف و تروك حال صوم، چون در اعتكاف گذشته از تروك صوم، يك تركهاى مخصوصى هم هست كه معتكف در شب هم بايد آن امور را ترك كند،- ولو در شب صائم نيست -، در صوم يك سلسله تروكى است كه همان مفطرات است، در حج تروك احرام مشخص است، در اعتكاف كه نبايد مثلاً از مسجد خارج بشود، اين اختصاصى به روز و شب ندارد، و مانند آن، پس بر صائم و معتكف و محرِم يك سلسله تروك واجب است، فرق ترك و فعل در اين است كه اگر فعل بر كسى واجب بود، مى‏شود تحصيلى، يعنى بايد آن را حتماً انجام بدهد، ولى اگر ترك واجب بود، اعم از تحصيل و حصول است، اگر بنا شد، مفطرات را صائم ترك كند، يا آن امورى كه در حال احرام تركش واجب است، آنها را بايد محرِم ترك كند، گاهى اصلاً فلان شى‏ء پيدا نمى‏شود، تا او انجام بدهد، آيا ترك هم مثل فعل، امر اختيارى است يا نه؟ اگر ترك مثل فعل امر اختيارى بود، كه ترك بايد به اختيار استناد داشته باشد، بايد مقدور باشد، اگر يك چيزى تحت قدرت‏
    انسان نيست كه انسان او را انجام بدهد، اصلاً وجود ندارد، نمى‏شود گفت كه ترك اين شى‏ء به اختيار صائم يا معتكف يا محرِم استناد دارد، چرا؟ چون اين شى‏ء خودش منقطع است، اصلاً وجود ندارد تا كسى آن را ترك كند، پس اين شبهه را بايد جگونه جواب داد؟ اگر فعل واجب بود، تحصيلى است، يعنى آن كار را انسان به اختيار فاعل محقق مى‏كند، ولى اگر ترك، واجب بود، چون در ترك اعم از تحصيل و حصول كافى است، همين كه فلان شى‏ء ترك بشود كافى است ولو اصلاً وجود نداشته باشد، چگونه ما مى‏توانيم ترك خاص را مستند به اراده صائم يا معتكف يا محرِم بكنيم، با اينكه اين شى‏ء اصلاً معدوم است . يا بايد گفت تركى كه در اين امور مأخوذ است اعم از اختيارى و غير اختيارى است، يا اگرخصوص ترك اختيارى است، در اينگونه از موارد رأساً معدوم است و در تحت اختيار انسان نيست، چگونه توجيه مى‏شود؟ اين شبهه كه چگونه ترك بر انسان واجب مى‏شود، به عنوان قصدى و به عنوان تعبدى؟
    جواب اينگونه از شبهات آن است كه، فعل مخصوصاً تحصيلى است، اما ترك اعم از تحصيلى و حصولى است، بيان ذلك: اين است كه وقتى به محرِم گفتند: فلان كار را بايد انجام بدهيد، مثلا ذبح كنيد يا حلق كنيد يا رمى كنيد، در حج يا سعى كنيد يا طواف كنيد در حج و عمره، اينها افعال تحصيلى است، فعلى است كه مكلف بايد اينها را حاصل كند، اگر گفتند از آن اشياء خاصه بايد پرهيز كنيد، اين به دو صورت مى‏تواند امتثال كند، يكى تركش تحصيلى است، يعنى اين شى‏ء بالفعل در اختيار او هست، مى‏تواند انجام بدهد، مى‏تواند انجام ندهد. مثل اينكه در اتومبيلى كه نشسته، روبرويش آئينه نصب است، اين هم مى‏تواند نظر در آينه بكند، هم مى‏تواند نكند، اين ترك نظر به آينه اختيارى است، اين ترك تحصيلى است، يك وقت هست كه صيد غزال حرام است، اصلاً غزالى در آنجا نبود و نيست تا اينكه اين شخص صيد كند، در آن مواردى كه آن شى‏ء بالفعل وجود دارد و دو طرف فعل و ترك در اختيار معتكف يا محرِم يا صائم است، ترك مقدور او هست، استناد ترك به اختيار او معقول است و مانند آن، و اما آنجا كه اصلاً وجود ندارد، مثل صيد غزال، اصلاً آهوئى نيست تا او صيد بكند يا نكند، در اينگونه از موارد، حصولى كافى است، يعنى صرف ترك، كافى است، منتهى با اين عنوان كه اين شخص قصد دارد و مصمّم هم هست كه اگر هم آهوئى در دسترس او باشد، او پرهيز كند، گاهى «ليبلونّكم اللّه بشى‏ء من الصيد تناله ايدكم و رماحكم» اين را فرمود، خدا در حال احرام و غير احرام شما را مى‏آزمايد به صيدى كه تيرس شما است، دسترش شما است، در آنگونه از موارد اين ترك تحصيلى است يعنى اين‏
    صيدى كه «تناله ايديكم و رماحكم» مقدور اين شخص است و اين شخص ترك مى‏كند و اين ترك اختيارى است، يك وقت هست كه صيدى در كار نيست و خدا چنين آزمايشى را به عمل نياورده است، اين شخص مى‏گويد: من صيد نمى‏كنم ولو در دسترس من باشد، همين مقدار كافى است، حالا يك جايى كه آب نيست، تا شخص بنوشد، در مسئله صوم، اين مصمم است، مى‏گويد من همانطورى كه غذا نمى‏خورم آب هم نمى‏نوشم، از آب پرهيز مى‏كنم ولو آب در دسترس من باشد، همين مقدار كافى است، بنابراين در ترك شخص مصمّم است كه ترك كند ولو در اختيارش باشد، همين مقدار كافى است، چه در تروك احرام، چه در تروك اعتكاف، چه درتروك صوم، و اما فعل تحصيلى است، پس در امر ثانى، بين وجوب فعل و وجوب ترك فرق شد، آنجا كه فعل واجب است، حتماً تحصيلى است، آنجا كه ترك واجب است، اعم از تحصيل و حصول است، يعنى ترك را تحصيل مى‏كند آنجا كه شى‏ء بالفعل مقدور اوست، يا حصول ترك كافى است، منتهى اين شخص تارك مصمّم است كه اگر هم اين موجود بود من ترك مى‏كردم، همين مقدار كافى است. (س:...) (پاسخ استاد: اين در آن بحث روز چهارشنبه اشاره شد كه در مسأله صوم با مسأله حج فرق مى‏كند، در مسأله صوم مى‏گويند، قصد قاطع، اشكال ايجاد مى‏كند يا در مسأله صلاة اينچنين است، حالا در صوم و امثال صوم با فرقى كه بين نيّت قطع ونيت قاطع گذاشته‏اند، يكجا گفتند حرام است، يكجا گذشته از حرمت، قضا هست و كفار هم دارد در مسأله حج اين چنين نيست كه اگر محرِم قصد انجام يكى از تروك احرام را كرده باشد مى‏گويند ضرر ندارد، گفته‏اند سرش اين است - كه در بحث نيّت هم انشاءاللّه روشن مى‏شود - كه در مسأله صوم آنچه كه واجب است، عزم مستمر بر ترك اين مفطرات است، «العزم المستمر على ترك المفطرات» در مسأله احرام «العزم على الترك المستمر» عزمِ بر ترك مستمر است، نه عزم مستمر، لذا اگر نيّتِ قطع كرد يا نيّتِ قاطع كرد، در مسأله صوم مى‏گويند مشكل دارد، در مسأله احرام چنين مشكلى نيست، حالا اين بحثى كه روز چهارشنبه - يعنى روز قبل مطرح شد - چون در بحث نيّت، مشابه اين خواهد آمد، بازگو مى‏شود "انشاءاللّه"، كه چرا در مسئله صوم نيّت قطع يا نيّت قاطع روا نيست، ولى مسأله احرام نيت قطع يا نيت قاطع مشكلى ايجاد نمى‏كند.)
    مقام ثالث: بحث اين است كه در اينكه صوم واجب هست و يكى از مبانى اسلام است، «بنى الاسلام على خمس» يكى صلاة است، يكى زكاة است، يكى صوم است، يكى حج است، يكى ولايت ، در اينها ترديدى نيست. كتاباً و سنةً صوم جزء واجبهاى اسلامى است، درباره نماز نيازى‏
    نبود، كه وجوب نماز از ضروريات دين است، با يك بيان قاطع‏ترى اين را ذكر كرده‏اند، ولى درباره زكات دارد به اينكه از ضروريات دين است، كسى منكر زكات باشد، مرتد است، درباره صوم دارند، از ضروريات دين است كسى منكرش باشد مرتد است و مانند آن، اينكه انكار وجوب زكات يا انكار وجوب صوم ارتدادآور است، و ترك زكات و ترك صوم "لا عن انكارٍ" فسق‏آور است، در اين مقام ثالث از دو جهت بايد بحث بشود، يكى انكار حكم، يكى ترك موضوع، يك وقت است وجوب را كسى انكار مى‏كند، يك وقت است وجوب را انكار نمى‏كند، ولى واجب را انجام نمى‏دهد، اين دو جهت در مقام ثالث محل بحث است.
    اما جهت اولى كه انكار حكم باشد، اين سه صورت دارد، كسى كه حكم را منكر است، يا عالماً عامداً (معاذ اللّه) منكر است، يا حديث العهد به اسلام است، هنوز براى او روشن نشده كه در اسلام زكات واجب است، خمس واجب است، مثلاً صوم واجب است، دسترسى به اين معارف دينى نداشت، يا نه، در خارج بيش از اين دو قسم نيست، ولى در مقام اثبات ما يك فرد سوم و مشتبه و مشكوكى هم داريم، ما نمى‏دانيم كه اين شخص، انكارش عالماً عامداً است يا روى استضعاف فكرى است و در دسترس نداشتن است. در مقام ثبوت بيش از دو قسم نيست ولى در مقام اثبات سه قسم است، كسى كه منكر وجوب است يا عالماً عامداً (معاذاللّه) انكار مى‏كند، يا چون حديث العهد به اسلام است براى او روشن نشد كه صوم واجب است، از اين جهت نمى‏داند و قبول ندارد وجوب صوم را، يا اينكه براى ما مشتبه است كه او از قسم اول است يا قسم دوم، اين جهت اُولى‏ كه مربوط به انكار حكم باشد، در انكار حكم گفته‏اند: اگر چنانچه عالماً عامداً كسى منكر وجوب صوم بود، اين مرتدّ است براى اينكه اين از ضروريات دين است، بايد به اين نكته توجه داشت كه انكار ضرورى بما اَنّه ضرورى، اين كفرآور يا ارتدادآور نيست، بلكه انكار ضرورى، از آن جهت كه مستلزم انكار وحى و رسالت و تكذيب رسول (ص) است (معاذاللّه) از آن جهت است كه به اصلى از اصول دين برمى‏گردد، انكار فرعى از فروع دين، مادامى كه به انكار اصلى از اصول دين برنگردد فى نفسه ارتدادآور نيست، چون كفر آن است كه به اصول دين برگردد، اگر انكار اين ضرورى مستلزم انكار وحى و نبوت و تكذيب رسول اللّه (ص) بود، چنين انكارى كفر و ارتدادآور است، يعنى شخص بايد به لازم حرفش توجه داشته باشد و ملتزم باشد، يعنى اين كسى كه ضرورى دين را منكر است، اگر متوجه باشد كه انكار اين حرف مستلزم تكذيب پيامبر (ص) است، و اين لازم را هم قبول داشته باشد، چنين كسى لازم است و مرتد، لكن اگر توجه به اين تالى‏
    فاسدها نداشته و ملتزم نباشد، البته انكار ضرورى بما اَنّه انكار ضرورى، كفرآور نيست، لكن اين بحث اختصاصى به ضرورى ندارد، اگر يك مطلبى نظرى بود، نه ضرورى، ولى براى يك صاحب نظرى با دليل قطعى ثابت شده است، دين اين را گفته و پيامبر اين را فرموده است، مع ذلك انكار بكند (معاذاللّه) بازگشتش به همين است، اگر يك چيزى نظرى بود، ضرورى نبود، و اين شخص بعد از فحص بالغ، به اين نتيجه قطعى رسيده است كه اين را پيغمبر فرمود، پيغمبر فرمود، مع ذلك انكار بكند، بازگشتش به همين است، فرقى ندارد. پس انكار ضرورى «بما انّه ضرورى» ارتدادآور نيست، بايد به تكذيب صاحب وحى برگردد، اين يك، و اين هم اختصاصى به انكار ضرورى ندارد اگر نظرى را بعد از اينكه او قطع دارد كه اين را پيغمبر (ص) فرموده است، مع ذلك انكار كند، اين هم كفرآور است. پس يك حالتش ارتدادآور است در مقام اثبات، دو حالتش ارتدادآور نيست، آنجا كه عالماً عامداً باشد و به تالى فاسدش متوجه باشد و ملتزم باشد، ارتدادآور است، آنجا كه حديث العهد باشد يا مستضعف فكرى باشد و مانند آن، ارتدادآور نيست، در مقام اثبات اگر كسى مشكوك باشد و وضعش مشتبه باشد، بين اين قسم اول و قسم دوم، چون «تدرءُ الحدود بالشبهات» و مانند آن، اينهم ارتدادآور نيست، (س:...) (پاسخ استاد: بله چون ضرورى بما انّه ضرورى، لازمه عادى او، انكار وحى است، آن را ذكر كرده‏اند وگرنه خصوصيتى ندارد، اينكه در دليل اخذ نشده است. چون بازگشت انكار ضرورى به انكار اصل وحى و رسالت است، تكذيب رسول (معاذالله) است و اين فرقى ندارد، اگر يك چيزى را شخصى، با اجتهاد خود به اين نتيجه رسيد كه اين را يقيناً پيغمبر (ص) فرمود نه مظنونش اين است بلكه مقطوع او اين است، اين را يقين دارد كه پيغمبر فرمود، و مع ذلك انكار بكند، معنايش اين است كه اين را گرچه پيامبر فرمود، ولى من (معاذاللّه) قبول ندارم.
    (س:...) (پاسخ استاد: نه واقعا منكر است، چون مسأله يقين غير از مسئله قبول است، يقين به علم برمى‏گردد، قبول به ايمان برمى‏گردد، يعنى به چهار صورت انسان ممكن است كه نسبت به اين دو شأن از شؤون نفس عمل بكند، ما همانطورى كه چشمى داريم و گوشى داريم و اينها كاملاً از هم جدا هستند، چشم كار ديگر دارد، گاهى هر دو هستند، گاهى هيچكدام نيستند، گاهى يكى هست و ديگرى نيست، در دستگاه درون ما در شؤون نفس ما، يك شأنى است كه كار او فهميدن است، يك شأنى است كار او پذيرفتن است، منتهى نفس و شؤون نفس چون ظريف است، تميز اينها از هم دشوار است، چه اينكه تطبيق اينها هم، با هم، نسبت به هم، دشوار
    است، شأنى در انسان است كه از او احياناً به عقل نظرى و مانند آن تعبير مى‏كنند كه فهم، مربوط به اوست، اين اگر در مقابل ضرورى قرار گرفت، يعنى در مقابل "دو دوتا چهارتا"، يك چيز روشن قرار گرفت، اين نمى‏تواند بگويد من نمى‏خواهم بفهمم، اين مضطر است، مضطر يعنى در مقابل ضرورى قرار گرفت، چه بخواهد و چه نخواهد مى‏فهمد، مثل اينكه اگر چيزى در مقابل چشم انسان باشد، انسان چه بخواهد و چه نخواهد مى‏بيند، مگر چشم را ببندد وگرنه درك مى‏كند، ادراك بصرى در اختيار كسى نيست. بديهى كه بيّن است يا چيزى كه مبيّن به بديهى است، اينها به ضرورى يعنى به بديهى ختم مى‏شود و نفس در مقابل ضرورى مضطر است، مضطر است يعنى «وقع فى مقابل الضرورى» اين مى‏فهمد، هيچكس نمى‏تواند بگويد كه من نمى‏خواهم بفهمم، بعد از فهميدن نوبت به ايمان مى‏رسد، ايمان فعل اختيارى نفس است، بين نفس و ايمان، اراده فاصله است، از آن به بعد انسان يك چيز بيّن الرشدى مى‏تواند گردن ننهد، مثل « وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم» بعد از اينكه براى درباريان فرعون مسلم شد حق با موساى كليم است، مع ذلك انكار كردند، اين دستگاه مربوط به عقل عملى است، به اصطلاح يعنى ايمان. پذيرش، يك دستگاه ديگرى دارد، گاهى هر دو دستگاه قوى است، مثل عالم عادل، گاهى هر دو دستگاه ضعيف است، مثل جاهل فاسق، گاهى يكى قوى است، ديگرى ضعيف است، مثل عالم بى عمل، يا جاهل متنسك، اينها چهار صنفند، اينها براى آن است كه اين دو امر گاهى هماهنگ هم هستند،گاهى از هم جدا، با اينكه موساى كليم (سلام اللّه عليه) به فرعون فرمود: «لقد علمت ما انزل هولاء الا ربّ السموات والارض» براى تو مسلم شد كه اين معجزات، معجزات الهى است، چرا قبول نمى‏كنى؟ اينكه مى‏بينيد دو سه تا طلبه يا غير طلبه در بحث، با اينكه ثابت شد براى يكى كه حق با ديگرى است مع ذلك دست از جدال برنمى‏دارد، براى اينكه اين علم دارد و ايمان ندارد، كاملاً مسأله ايمان از مسأله علم جداست، علم فعل نفس نيست وصف نفس است، آن تعليم و تعلّم كه مبادى است، آنها فعل است انسان بحث مى كند، درس مى‏خواند، مطالعه مى‏كند، اينها فعل است. اما بعد از اينكه برهان اقامه شد، علم وصف نفس است، انسان چه بخواهد چه نخواهد مى‏فهمد، ديگر نمى‏تواند بگويد، من نمى‏فهمم، نمى‏خواهم بفهمم، اين كار، كار عقل نظرى است، اما ايمان يك فعل اختيارى است، ممكن است انسان بعد از اينكه ثابت شد، اين بيّن الرشد است، مع ذلك آنرا قبول نكند، يا خلافش ثابت شد كه اين بيِّن الغى است، آن را بپذيرد، گروهى از مشركين مى‏گفتند به اينكه اين اهل كتاب «اهدى» هستند از مسلمين، اينها متمدن‏ترند، اينها
    مثلاً هدايتشان بهتر است و مانند آن. خوب غرض آن است كه گاهى انسان در نظر قوى است و در عمل ضعيف است، گاهى در هر دو قوى است، گاهى در هر دو ضعيف است، گاهى بعكس، به هر تقدير اگر كسى براى او ضرورى شد، ممكن است بپذيرد و ممكن است نپذيرد، اين از نظر تصوير مقام از جهات صور سه گانه، جهت اول كه به انكار حكم برمى‏گردد.
    و جهت ثانيه اين است كه حكم را انكار نمى‏كند، يعنى وجوب را انكار نمى‏كند ولى واجب را عمل نمى‏كند، آنجا كه واجب را عمل نكند، اينهم سه حالت دارد، يك وقت هست عالماً عامداً افطار مى‏كند، معصيت مى‏كند. يك وقت نه، بر اساس «من كان مريضاً او على سفر فعدة من ايام اُخر» چون مريض است يا مسافر است روزه نمى‏گيرد، در مقام ثبوت بيش از اين دو حال نيست، ولى در مقام اثبات فرد مشكوكى هست، يكى روزه مى‏خورد، مانمى‏دانيم عالماً عامداً روزه مى‏خورد، يا مريض و مسافر است ، پس هم در جهت اول ثبوتاً دو فرض دارد و اثباتاً سه فرض، هم در جهت دوم، ثبوتاً دو فرض دارد و اثباتاً سه فرض.
    اما بيان احكام اينها، اگر كسى عالماً عامداً منكر بود، اين مرتد است، البته در ارتداد بخشى از حكم را كتاب طهارت بعهده مى‏گيرد مقدارى از حكم را كتاب حدود. طهارت، مسأله طهارت و نجاست مرتد و كافر را دربردارد كه آيا مرتد و كافر نجس هستند يا نجس نيستند؟ حدود مسأله اعدام و تعزير و امثال ذلك كافر و مرتد را دربر دارد، بعضى از احكام ارتداد هست كه در باب نكاح و طلاق و امثال ذلك است، كه اگر كسى مرتد شد، زن او بايد عده وفات نگهدارد و مانند آن. پس تفصيل جهاتش يا به طهارت برمى‏گردد يا به نكاح برمى‏گردد يا به حدود. ولى صاحب عروه (رضوان اللّه عليه) اين مقدار را اشاره كردند كه كجا اعدام است و كجا اعدام نيست، اگر كسى مرتد شد، برابر نصوصى كه در باب ارتداد هست، اگر ارتدادش فطرى بود كه گفته‏اند: اعدام مى‏شود، اگرارتدادش ملّى بود او را توبه مى‏دهند و اگر توبه نكرد، آنگاه حكمهاى خاص خود را دارد، ولى زن چه مرتد فطرى چه مرتد مِلّى، از اين جهت مصونيت دارد، او محكوم به توبه است و اعدام نخواهد شد. در باب فعل كه اگر كسى وجوب را انكار نكرد ولى واجب را عمل نمى‏كند، اگر مريض يا مسافر بود، حكمى ندارد، اگر در مقام اثبات براى ما روشن نشد كه عامد است يا معذور، باز هم جايى براى تعزير نيست، اما اگر ثابت شده است كه عالماً عامداً افطار مى‏كند، بايد تعزير شود، آن ادله عامه كه براى هر معصيت كبيره‏اى تعزير هست اينجا هست. ولى در خصوص باب صوم گفته‏اند: اگر كسى عمداً ماه مبارك رمضان روزه خورد گذشته از آن مسأله قضا و كفاره و امثال آن بيست وپنج‏
    تازيانه تعزير اوست كه مادون حد است و استدلال كرده‏اند به حديثى كه كسى زنش را وادار كرده است به مقاربت حضرت فرمود: اگر زن را وادار به مقاربت كرد و زن مجبور شد و رضا داد، اين مرد بايد پنجاه تازيانه بخورد براى اينكه هم خودش خلاف شرع كرده است و هم ديگرى را مجبور به خلاف شرع كرده است و اگر او با طوع و رغبت پذيرفت بيست وپنج تازيانه مرد و بيست وپنج تازيانه زن ، اينها تعزيز است، اين حكم درباره خصوص مقاربت است، آيا مفطرات ديگر هم همين حكم را دارد يا نه؟ اين دليل طلب مى‏كند، قانون عام اين است كه اگر كسى معصيت كبيره مرتكب شد تعزير مى‏شود، اين نص خاص هم در باب حدود است و هم در صوم ماه رمضان و اما تعزير "على مايرآه الحاكم" است، حدى ندارد و دون الحد است، تقدير به بيست و پنج تازيه اين درباره خصوص مقاربت است، آيا از خصوص مقاربت مى‏شود به سائر مفطرات هم تعدى كرد يا نه؟ دشوار است، حالا آن روايت را بخوانيم تا معلوم شود كه مى‏شود از اين روايت به نحو عموم استفاده كرد يا نه؟ (س... ) (جواب استاد): ديگر حكم ندارد چون خود انكار ضرورى بما انّه انكار ضرورى كه، ارتداد آورنيست، اگر انكار ضرورى بما انه انكار ضرورى ارتداد آور نبود بايد اثبات شود كه او به لازمش توجه داشت و ملتزم بود.
    درباره ارتداد كه حكمش اعدام است آن نصوص كلى باب ، ولى در خصوص افطار ماه مبارك رمضان حديثى است كه از محمد بن عمران است از وجود مبارك امام صادق(ع)، آن حديث در باب 2 از ابواب احكام شهر رمضان است، حديث 3 از باب 2 "اتى امير المؤمنين "عليه السلام" و هو جالس فى المسجد بالكوفة بقوم وجدوهم يأكلون بالنهار فى شهر رمضان، فقال لهم اميرالمؤمنين (عليه السلام): «اكلتم و انتم مفطرون» ؟ يك عده را آوردند به حضرت عرض كردند كه اينها در ماه رمضان مشغول روزه خوردن بودند، حضرت از آنها توضيح خواست كه اين گزارشاتى را كه مى‏دهند كه شما داشتيد روزه مى‏خورديد درست بود يا نه؟ «قالوا: نعم» حضرت فرمود «يهوٌد انتم؟ قالوا: لا، قال: فنصارى؟، قالوا: لا، فعلى‏اىّ شى‏ء من هذه الاديان المخالفين للاسلام؟ بالاخره مخالفيد و چه روشى داريد؟ «قالوا : بل مسلمون ما مسلمانيم، قال : فسفرانتم؟ «مسافريد شما» قالوا : لا، قال: فيكم علة استوجبتم الافطار لانشعر بها» فرمود: شما بيمارى داريد كه ما آگاه نيستيم و روى آن بيمارى افطار مى‏كنيد،"فانكم ابصر بانفسكم لان اللّه عزوجل يقول: «بل الانسان على نفسه بصيرة» بالاخره خود شما بهتر مى‏دانيد، روزه بر شما ضرر دارد يا ندارد؟ بيماريد يا بيمار نيستيد؟ قالوا: بل اصبحنا ما بناعلة، نه هيچ علت و مرضى هم در ما نيست،"
    فضحك اميرالمؤمنين (عليه السلام) ثم قال: تشهدون ان لااله الا اللّه و ان محمداً رسول اللّه (صلى اللّه عليه و اله وسلم) قالوا: نشهد ان لا اله الا اللّه و لانعرف محمداً" نسبت به توحيد گفتند ما شهادت مى‏دهيم ولى نسبت به رسالت نه، حضرت فرمود : فانه رسول اللّه (صلى اللّه عليه وآله وسلم) قالوا: لا نعرفه بذلك، انّما هو اعرابى دعا الى نفسه (معاذ اللّه) فقال: ان اقررتم والا قتلتلكم قالوا: و ان فعلت فوكل بهم شرطة الخميس و خرج بهم الى الظهر اى ظهرالكوفة وامر ان يحفر حفرتين و حفر احدهما الى جنب الاخرى" نظير كارى كه مربوط به اصحاب اخدود بود «ثم خرق فيما بينهما كوة ضخمة شبه الخوخة فقال لهم انى واضعكم فى احدى هذين القليبين» قليبين يعنى همان حفره و چاه «واوقد فى الاخرى النار فأتقلكم بالدخان قالوا: وان فعلت فانّما تقضى هذه الحيوة الدنيا» همان حرفى را كه سحره به فرعون گفتند اينها "معاذ اللّه" به حضرت امير گفتند «فوضعهم فى احدى الجبيّن وضعاً رفيقاً ثم امر بالنّار فاوقدت فى الجب الآخر ثم جعل يناديهم مرة بعد مرة تا آخرين لحظه اينها را به توبه وادار مى‏كرد «ما تقولون، فيجيبونه اقض ما انت قاض» همان حرفى كه سحره فرعون به فرعون گفتند «حتى ماتوا ثم ذكر ان عظيماً من عظماء اليهود انكر عليه ذلك» وجود مبارك امام صادق مى‏فرمايد: بعد از اينكه حضرت امير (سلام اللّه عليه) اين كار را كرد، يكى از علماء يهود بر حضرت امير انتقاد كرد كه اين چكارى بود كه شما كرديد؟ «فقال له امير المؤمنين (عليه السلام): نشدتك بالتسع آيات التى انزلت على موسى (عليه السلام) بطور سينا و بحق الكنائس الخمس القدس و بحق السمت الديّان هل تعلم ان يوشع بن نون اتى بقوم بعد وفات موسى شهدوا ان لا اله الا اللّه و لم يقرّوا ان موسى رسول اللّه (عليه السلام) فقتلهم بمثل هذه القتلة - مگر نبود كه يوشع بعد از موساى كليم به يك چنين قومى مبتلا شد و آنها را خطار كرد و از آنها اقرار گرفت، آنها به وحدانيت خدا شهادت دادند و به رسالت موساى كليم اقرار نداشتند، وصى موسى با آنها همين كار را كرد كه من كردم، خوب، من وصى پيغمبرم، آن هم وصى پيغمبر بود چطور وقتى پيغمبر شما چنين كارى را كرد مقبول است و من كه وصى پيغمبر خودم هستم چنين كارى كردم مورد طعن شما هستم، فقال له اليهودى: نعم ثم ذكر انه اسلم، كه اين شخص چون هيچ كس نمى‏دانست و جزء اسرار غيبى بود، اين عمل حضرت هم مى‏تواندبراى اين باشد كه عمداً روزه را انكار مى‏كردند نه روزه خوردن - روزه را قبول نداشتند و هم مى‏تواند براى اين باشد كه رسالت را قبول نداستند لكن محور اصلى بحث درباره رسالت است كه استشهاد ذيل و همه اينها نشان مى‏دهد كه به رسالت برمى‏گردد، اگر كسى‏
    حكم را انكار كند، يعنى ضرورى را انكار كند كه بازگشت آن به انكار رسالت باشد همين حرف را دارد، بله همين است ارتداد معنايش همين است يك وقت است كسى كافر است اين اصلاً قبول ندارد و يك وقت است كه نه با ارتداد بر مى‏گردد، با اينكه اسلام را آورد، بر مى‏گردد، فرق ارتداد با كفر بدوى، همين است، اصل قصد است و اختصاص به اين ندارد.
    روايت اين باب است كه هشام بن سالم از بريد العجلى نقل مى‏كند كه «سئل ابو جعفر (عليه السلام) عن رجل شهد عليه شهود انّه افطر من شهر رمضان ثلاثة ايام» از وجود مبارك امام باقر (عليه السلام) سؤال كردند كه مردى است كه شهود، عليه او شهادت مى‏دهند كه اين سه روزماه مبارك رمضان افطار كرده است، حالا در سه روز يا كمتر از سه روز يا بيشتر از سه روز تفاوتى نيست، عمده اين است قال: از اين شخصى كه در ماه مبارك رمضان روزه خورده سؤال مى‏كنند، "هل عليك فى افطارك اثم" از او سؤال مى‏كنند كه آيا بالاخره قبول دارى كه گناه كردى يا نه؟ اگر قبول دارد كه گناه كرد، اين معلوم مى‏شود حكم را قبول دارد، وجوب را قبول دارد، ولى واجب را عمل نكرده است، اما اگر گفت نه من گناه نكردم، اين لابد نمى‏داند «هل عليك فى افطارك اثم فان قال: لا، فانّ على الامام ان يقتله» اگر گفت نه من بد نكردم يعنى اين واجب نيست وجوب را انكار كرده است چون اگر وجوب را قبول داشته باشد، گناه را هم اقرار مى‏كند، اما اگر بگويد من گناه نكردم معلوم مى‏شود، اين را واجب نمى‏داند وان قال : نعم، اگر گفت من گناه كردم، معلوم مى‏شود و جوب را قبول دارد ولى واجب را عمل نكرده است آنگاه "فانّ على الامام ينهكه ضرباً" يعنى "عاقبه" فرمود اگر اين شخص وجوب را قبول ندارد، حكمش اعدام است، اگر وجوب را قبول دارد و اقرار دارد كه معصيت كرده است ،منتهى واجب را عمل نكرده است، تعزير مى‏شود، اين يك اصل كلى است ديگر بيست وپنج تازيانه ندارد، جريان بيست و پنج تازيانه و اينها در روايت (س ...) ( جواب استاد): چون اين در فضاى اسلامى رشد كرده‏است ، كسى كه در فضاى اسلامى رشد كرده و چيزى كه بيِّن الرشد است براى او كه همه مى‏دانند پيغمبر (صلى اللّه عليه وآله وسلم) فرموده: اين واجب است، همان حرفى را كه به معاويه گفتند كه چرا در ظرف طلا آب مى‏خورى، كه پيغمبر فرمود: «من شرب بآنية ذهب او فضة تعجروا فى بطنه نار جهنّم» گفت: «انّى سمعت ايضاً و لا ارى بذلك بأساً» من هم شنيدم ولى به نظر من عيب ندارد خوب اين دو گونه حرف زدن است، يك وقت در ظرف طلا آب مى‏خورد، يك وقتى مى‏گويد پيغمبر فرمود ولى به نظر من عيب ندارد، اگر كسى در فضاى اسلامى زندگى كند و براى او به عنوان ضرورى تلّقى شده است‏
    يعنى مسلّماً اين را پيغمبر گفته، بعد مى‏گويد به نظر من عيب ندارد، اين معلوم مى‏شود كه در مقابل پيغمبر خود را قرار داده است اين مى‏شود انكار او و مستلزم انكار وحى و رسالت است .