جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب نکاح (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 355
متن
تاريخ: 1381/7/7
مكان: مسجد اعظم قم
موضوع بحث: احكام مصاهرت
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد (الهم صل على محمد و آله محمد) و على آلهالطيبين الطاهرين المعصومين. لا صيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه. و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
مسئله نه از مسائل محرمات بالمصاهره. اين متن تحرير الوسيله است. لا يجوز نكاح بنت الاخ على العمه. دختر برادررا حوى عمه نمىشود قرار داد. و بنت الاخت على الخاله. دختر خواهر هم حوى خاله نمىشود قرار داد. الاّ باذنهما.مگر هر دو اجازه بدهند. اين اصل مسئله بود. و اما فرع مسئله، يعنى فروع مسئله. من غير فرق بين كون النكاحين،دائمين. او منقطعين. او مختلفين. اين در واقع يكى از فروع مسئله است كه آيا هل هناك فرق بين دائم منقطع، هر دومنقطع، هر دو دائم. احدهما منقطع، احدهما دائم مىگويند فرقى نيست. همه يكسان است. ولا بين العم و الخاله حالالعقد و جهلهما در آن لحظه عقد بدانند، ندانند فرقى مىكند؟ مىگويند نه فرقى نمىكند. اين هم يك فرع. و لا بيناطلاعهما على ذالك و عدم ابدا، حال عقد نفهميد، بعدا اگر فهميد چى؟ فرق نمىكند. تا ابد هم نفهمد يا بفهمديكسان است و عقد جايز نيست مگر بالاذن. يعنى خيال نكنيد علتش ناراحتى عمه و خاله است. حالا كه با خبر نشدهاست و توانسته است شوهر مخفى كارى بكند و هيچ وقت نگذاشت اين عمه و خاله بفهمند. اذيت و آزار هم نشدهاندبنابر اين عيبى ندارد. نه، اگر مسئله ايضاء هم دخالت داشته باشد حكمت است نه علت. من باب الحكمت است. لامن باب العله كه الحكم مع الايضا و عدم الايضاء، نيست. سؤال؟ اگر بدون اطلاق كند باطل است. حكم فضولى دارد،فضولى هم بدون اجازه باطل است.
خوب، تا به اينجا اصل مسئله و دو تا فرع مسئله را گفتم. حالا سومى، فلو تزوجهما عليهما بدون اذنهما اگر بدون اذنعمه و خاله بنت الاخ و بنت الاخت را گرفت. كان العقد تالى كالفضولى على الاقوا. اين عقد تالى احكام فضولى دارد.هر كجا رضايت شرط است عقد بدون رضايت فضولى مىشود. نكاح باشد، بيع باشد، هر چه مىخواهد باشد. هركجا در عقد رضايت شرط است بدون رضايت عقد فضولى است. سؤال؟ خلاف اقوا چيست؟ بطلان محض است.يعنى با اذن هم صحيح نمىشود اگر كسى بگويد بطلان محض. ايشان مىفرمايد نه فضولى است. تتوقف صحته علىاجازتهما. اگر اجازه بدهند صحيح است. فان اجازا جاز. اين اجازا يعنى چه كسانى اجازه بدهند، العمة و الخاله و الاّبطل. اجازه ندادهاند باطل است. اين فرع چهارم است و يجوز نكاح الامة و الخاله، عكس مسئله و يجوز نكاح عمةالخاله على بنت الاخ و الاخت. عمه و خاله را مىتوان حوى بنت الاخ و الاخت قرار داد. و ان كانت العمة و الخالهجاهلتين. مىخواهد عمه و خاله جاهل باشند، عالم باشند، راضى باشند، مىخواهد نباشند. و ليس لهم الخيار. لىلهما يعنى براى كى؟ براى عمه و خاله. در جايى كه عمه و خاله وارد بشود بر بنت الاخ و بنت الاخت و ليس لهم الخيارلا فى فسخ انفسهما، نه عقد خودشان را مىتواند به هم بزنند، نه عقد بنت الاخ و بنت الاخت را. و لا فى فسخ عقدبنت الاخ و الاخت على الاقوا. بنابر اين اصل مسئله معلوم شد، عكس مسئله معلوم شد فروع مسئله هم معلوم شد.حالا برويم سراغ اصل مسئله. هميشه بايد اصل مسئله را درست كرد تا شاخ و برگها اصلاح شود.
اول مىرويم سراغ اقوال، اقوال عامه و اقوال خاصه. مسئله در ميان عامه مسلم است كه لا يجوز. منتهى آنها فرقىنمىگذارند بين اينكه، اين بر او وارد بشود يا او بر اين وارد بشود. آنها مثل جمع بين الاختين مىدانند. باطل مىدانند.مىگويند جايز نيست احدهما بر ديگرى وارد بشود. رضايت هم بى رضايت فايده ندارد. بنابر اين دايره حرمت در نظرآنها بسيار گسترده است. دقيقا مثل جمع بين الاختين است. و اما در ميان خاصه سه قول است. قول مشهور اين استكه جايز نيست. منتهى با دو قيد. يكى بنت الاخ و بنت الاخت وارد بشود بر عمه و خاله لا عكس. و ديگر هم بدونرضاع باشد. بنابر اين عامه اين دو قيد را نمىزنند و ما اين دو قيد را داريم. يك طرفه ما قائل به حرمت هستيم و تازهمشروط به عدم اذن هم مىكنيم. اما عامه هيچ كدام از اين دو قيد را نداشتند. اين قول اول كه مشهور ميان ما است بلكهادعاى اجماع شده است. قول دوم، قول كسانى است كه قائل هستند به جواز مطلقا. مطلقا جايز است چه رضاع، چهعدم رضاع، چه عمه و خاله وارد بشود بر بنت الاخ و بنت الاخت و چه عكس. اين هم دو نفر از قدماى اصحاب از آنهانقل شده است كه ابن ابى عقيل است و ابن الجنيد و حتى مسلم هم نيست كه اينها قائل هستند يا نه؟ گفتهاند ظاهركلامشان است. بعضىها قبول نكردهاند. پس اين دو ابن اب الاعقيل و ابن الجنيد قائل هستند جواز مطلقا بنابر اين كهكلامشان دلالت داشته باشد. و اما قول سوم، قول حرمت مطلقا است. مثل اهل سنت. كه آن هم قولى است كه ازصدوق نقل شده است. در واقع مخالف چندانى نداريم. اگر هم باشد كم است و تازه اصل مخالف هم فى محل الكلاماست. اجازه بدهيد من يكى، دو عبارت را براى شما بخوانم راجع به اقوال كلامى داريم از مرحوم علامه در تذكره كههم قول عامه را مىگويد، هم قول خاصه را مىگويد و كلامى هم داريم از صاحب مسالك، شهيد ثانى و كلامى هم ازصاحب جواهر. كافى است. مرحوم علامه در تذكره مىگويد يحرم على الرجل الجمع بين المرئة و عمتها. و كذا يحرمالجمع بينها و بين خالتها. جمع بين اين دو حرام است. مطلقا يا دو قيد دارد؟ لا مطلقا. عندنا، بل اذا ادخل بنت الاخ اوبنت الاخت على العمة و الخاله. بنت الاخ و بنت الاخت را وارد بر خاله كنيد. به غير رضا العمة و الخاله. ما با اين دوقيد قائليم.
و اما عند العامه، عامه چه؟ بعصرهم، همهاشان، الاّ الخوارج. مگر خوارج.عامه همهاشان غير از خوارج قائل به چه هستند؟ فانه حرام مطلقا. ديگر آندو قيد را اسقاط مىكنند. و ام الخوارج فجوزه مطلقا. خوارج مطلقا اجازهدادهاند. پس عامه همهاشان اجماع دارند و قيدى هم قائل نيستند جزخوارج كه مطلاق اجازه مىدهند. خوارج آنهايى كه خرجوا على على عليهالسلام، بقاياى آنها. البته الان يا نيستند يا اگر هم باشند حاضر نيستند اظهاركنند خود را به عنوان خارجى بدانند. اين تذكره بود جلد دوم، چاپ قديمتذكره را مىگويم. جلد دوم صحفه 638. و اما شهيد ثانى در مسالك چهمىگويد؟ اين عبارتى كه نقل مىكنيم از شهيد ثانى كه اقوال ثلاثه را نقلمىكند در حالى كه تذكره اقوال ثلاثه را نداد اين عبارت مسالك هم طبعجديد است جلد هفتم، صفحه 289. چه مىفرمايد؟ اجمع علماء الاسلام،غير الاماميه على تحريم الجمع بين العمة و الخالة و بين بنت اخيها و اختهافى النكاح. همه علماى اسلام مگر اماميه گفتهاند كه جمع مطلقا حرام است.بعد مىآيد مىگويد، اما اصحاب اماميه اختلاف كردهاند بر سه قول.اختلافشان هم به خاطر اختلاف روايات است. بعد مىفرمايد مشهور بين ماحتى كاد ان يكون اجماع، شهرتى است كه نزديك اجماع است. جوازه لاكنبه شرط رضا العمة و الخاله. بعد مىگويد در مقابل قول مشهور هم قولاننادران. يكى جواز مطلق است، كه ابن ابى عقيل و ابن جنيد گفتهاند وديگرى هم منع مطلق است كه صدوق در مقنعه گفته است. و اما كلام جواهرهم بشونيد و برويم سراغ ادله. مرحوم صاحب جواهر در جلد بيست و نهمدر صفحه 357 بعد از آنى كه مسئله را عنوان مىكند اين چنين مىگويد.مىگويد بلا خلاف معتبد به. صاحب جواهر قوىتر مىگويد. محكمتر. بلاخلاف معتد به. فى شىء من ذالك. بلل اجماع مستفيضا او متواترا عليه.ادعاى اجماع هم مستفيض است. هر كى وارد اين مسئله شده است گفتهاست بالاجماع. كانصوص. نصوص هم مستفيض است يا متواتر است. حالاببينيم آيا واقعا نصوص متواتر است، نيست. مستفيض هست، اما كانصوصكه معنىاش اين است نصوص هم مستفيظ او متواتر است، نه احتمال تواتردر نصوص مشكل است. بعد هم كلام ابن ابى عقيل و ابن جنيد و صدوق واينها را نقل مىكند ترديد در صحت است نسبت به اينها مىكند كه معلوم همنيست خيلى اينها گفته باشند و رد مىكند. خيلى خوب.
هذا تمام الكلام در دو قسمت. عنوان مسئله و اقوال مسئله. اقوال عامه،اقوال خاصه. خوب اصل در مسئله چه اقتضا مىكند؟ اصل حليت است. واحل لكم ما وراء ذالكم. قرآن بعد از آنى كه آن محرمات هفتگانه را ذكر كردهاست و بعضى محرمات ديگر را، بعد مىگويد و احل لكم ما وراء ذالكم. غيراز اين حلال است. در اينجا اصلى داريم، يعنى عموم. اصل لفظى است كهاقتضاء مىكند حليت، قائلين به حرمت دليل مىخواهند. و اما دليل برحرمت. روايتى است كه عمدتا در باب سىام نقل شده است از ابوابمحرمات للمصاهره. در باب سىام سيزده روايت دارد. بخوانيم روايات را ودسته بندى كنيم. بعضى از اين روايات مىگويد جايز نيست مگر به اذن عمهو خاله. مقيد كرده است به اذن. بعضى اصلا مقيد به اذن نكرده است. گفتهاست لا يجوز. بعضى هم يجوز دارد، لا بعث دارد. بنابر اين روايات بين مقيدبالاذن و بين مطلق و بين نافى. يعنى به اصطلاح تصحيح مىكند. مىگويدعيب ندارد. در ميان روايات عجيب است اينجا، پنج تا روايت از محمد ابنمسلم است. آيا اين جناب محمد ابن مسلم پنج بار اين حديث را شنيدهاست؟ يا يك بار شنيده است پنج نفر از او نقل كردهاند. حديث يك و پنج وشش و دوازده و سيزده. و عجب اين است كه اين روايت محمد ابن مسلمهم بعضىهايش مطلق است، بعضىها مقيد است مرحوم صاحب وسايلآمده است پنج تا روايت نوشته است. واقعا پنج تا است. من مىخوانم ببينيدمضمونهايش خيلى نزديك به هم است. و جالب اين است كه همهاش هماز امام باقر است. كلها عن ابى جعفر الباقر. راوى يكى، مروى عنه يكى،مضمون هم يكى. حديث يك، سند هم صحيح است، موثقه است. عنمحمد ابن مسلم، عن ابى جعفر عليه السلام، قال لا تزوج ابنة الاخ و لا ابنةالاخت على العمه و لا على الخاله الاّ باذنهما. مقيد است. بنت الاخ و بنتالاخ را بر عمه و خاله نمىآورند مگر به اذن آنها. و تزوج عكسش جايز است.و تزوج عمة و الخاله على ابنة الاخ و ابنة الاخت بغير اذنهما. اصل مسئله،عكس مسئله، قيد مسئله همه را دارد. اين حديث يك باب پنج بود. عنمحمد ابن مسلم، آنجا راوى محمد ابن مسلم ابن بكير بود اتفاقا اينجا همراوى ابن بكير است. همهاش باب سى است. از ابواب مصاهرت از جلدچهارده وسايل. عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام قال تزوجالخالة و العمه على بنت الاخ و ابنة الاخت بغير اذنهما. اين عكس مسئله رامىگويد. ما از مفهوم اين حديث استفاده مىكنيم. در واقع يك تكه آنحديث سابق در اينجا نقل شده است كه ظاهرا در مقامى است كه مفهوم هماز آن مىتوان گرفت. و الاّ اگر عكسش هم باشد ديگر بيانى ندارد. و اماحديث بعد، شش. عن محمد ابن مسلم عن ابى جعفر. باز هم راوى ابن بكيراست. قال لا تزوج ابنة الاخت على خالتها الاّ باذنها و تزوج الخاله على ابنةالاخت بغير اذنها. اين هم اصل و عكس را گفته است ولى عمه را نگفتهاست. فقط خاله را گفته است، يعنى يك تكه از حديث يك. حديث يك،يك تكه شد حديث پنج، يك تكهاش هم شده است حديث شش. و اماحديث دوازده، اينجا راوى الابن رزين است، عن محمد ابن مسلم باز همعن ابى جعفر ابى جعفر باقر عليه السلام، قال لا تنكح ابنة الاخت علىخالتها، و تنكح الخاله الابنة اختها. دختر خواهر را حوى خاله نمىكنند اماخاله را حوى دختر اخت مىشود كرد. و لا تنكح ابنة الاخ، بنت الاخ علىامتها و تنكح العمه على ابنة اخيها. اين هم مثل حديث اول است هم اصلشرا گفته است هم عكسش را گفته است هم نبت الاخ را گفته است، بنتالاخت را گفته است. عمه گفته است، خاله گفته است، همه را گفته است.
سؤال؟ عرض كردم روايات محمد ابن مسلم بعضىها مطلق است، بعضىهامقيد است. حالا ببينيم آيا محمد ابن مسلم تقطيع كرده است نقل كرده استيا چند رقم از امام عليه السلام شنيده است. و اما حديث سيزدهم، كهحديث پنجم ما مىشود. عن محمد ابن مسلم، عن ابى جعفر. باز هم ابىجعفر باقر عليه السلام. قال لا تنكح الجاريه على عمتها و لا على خالتها الاّباذن العمه و الخاله. تا اينجا هر دو را گفت. عمه و خاله اذنا شرط. ولا بعث،عكس مسئله. ان تنكح العمه و الخاله على بنت اخيها و بنت اختها. اين پنجتا حديث. آيا واقعا اينها، از اين پنج حديث كه راوى يكى، مروى عنه يكى،مضامين هم قريب الافق. بعضى همه را گفته بود، بعضى نصف را گفته بود،بعضى شرط را گفته بود، بعضى مشروط را گفته بود، آيا نمىتواند گفت اينهاهمه يك حديث بوده است، يك بار از امام شنيده بوده است. و آمده استنقل كرده است يا خودش تقطيع كرده است يا روات بعد تقطيع كردهاند.تعدد دليل مىخواهد. اگر پنج تا روايت يك حكم خاصى داشته باشد، شمانمىتوانيد اينجا بگوييد احكام پنج روايت را دارد. بعيد است. مطلق و مؤيدبود. مطلق و مقيد با هم متناقض است؟ تازه اين طور شده است، قبلا كهاينطور نبود. شايد حالا ديگر تغييراتى پيدا شده است. و اينكه مرحومصاحب جواهر فرمود... كه من گفتم بعيد است يكى اين است كه ايشانخيال كرده است اين پنج حديث است. و چون پنج حديث است با بقيهاحاديث ضميمه كرده است، خوب خيلى شده است. متواتر شده است. نهاينطورى نيست. دو حديث هم داريم از ابى عبيده. آن دو حديث هم حديثدو و هشت است. سؤال؟ راوى اصلى يكى است. راوى اصلى كه شدمىشود يك روايت. سؤال و جواب ندارد. يكى از مشكلات اين احاديثاين است كه سؤال و جواب هم در آن نبود. كه بگوييم يكى اين رقم سؤالكرده است يكى آن رقم سؤال كرده است. همهاش قال الباقر عليه السلام بود.حديث دو را مىخوانم كه مال على ابن رعاب عن ابى عبيد حزاء است. درسند سهل ابن زياد است و مشكل دارد. عن ابى عبيد الحزاء قال سمعتاباجعفر. حضرت باقر يقول لا تنكح المرئه على امتها. و لا على خالتها. الاّباذن العمة و الخاله. هم قيد را دارد هم مقيد را دارد. همه را دارد. اين حديثدو باب سى بود. سند مشكل داشت. حديث هشت، آن هم اتفاقا عن علىابن رعاب عن ابى عبيده ولى سند از سند آن بهتر است على الظاهر. عن ابىعبيده. قال سمعت اباعبد الله عليه السلام يقول، لا تنكح المرئه على امتها. ولا على خالتها. اين ديگر مطلق است اذن ندارد. مثل روايت محمد ابن مسلمبعضى اذن داشت، بعضى نداشت، روايت ابوعبيده هم بعضى اذن دارد،بعضى ندارد. يك اضافه هم دارد. ولا على اختها من الرضاع. اين كه كارى بهبحث ما ندارد. دو تا خواهر رضاعى را نمىشود جمع كرد در عقد واحد. اينذيلش كه ربطى به بحث ما ندارد. حالا سؤال اينجا مىآيد كه آيا جنابابوعبيده هم دو بار اين را از امام شنيده است، يا يك بار شنيده است، و دورقم نقل كرده است. گاهى به اذن، گاهى بدون اذن. اين هفت تا روايت بود كهشد دو روايت.
سؤال؟ ببينم اگر اينطور باشد دو تا مىشود. بعله، حق است. بنابر اين، ايندو روايت ابوعبيده يكى از امام باقر است، يكى از امام صادق حق است. اينمىشود دو تا. هفت تا روايت، فعلا سه تا روايت شد. حالا بقيه را هم مامىخوانيم ببينيم اين مستفيض مىشود يا متواتر مىشود، ظاهرا مستفيضهست اما متواتر نيست. روايات معارضه را هم انشاء الله مىخوانيم و صلالله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...