• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • تاريخ:1381/7/2
    موضوع بحث:احكام نكاح
    نام استاد:حضرت آيت الله مكارم شيرازى
    مكان:مسجد اعظم قم
    بسم الله الرّحمان الرّحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و على آل الطّيبين الطّاهرين المعصومين لا صيمابقية الله المنتظر ارواحنا له الفدا و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    بحث در مسأله 8 از مسائل ابواب مصاهرت بود. خود مسأله چيزى است كه امروز محلّ ابتلا نيست. امّا يك دنباله‏اى‏دارد كه آن دنباله شديداً محلّ ابتلا هست. اصل مسأله در اين بود كه اگر پدر داراى مملوكه‏اى باشد. نظر به شهوت به اوكند يا لمس به شهوت اين مملوكه بر پسر حرام مى‏شود و هكذا العكس. پسر مملوكه‏اى داشته باشد و لمس و نظر به‏شهوت كند، بر پدر حرام مى‏شود. مسأله داراى سه قول بود. قول مشهور حرمت بود. هم مشهور عامّه، هم مشهورخاصّه. كلمات را نقل كرديم. و قول دوم حلّيت بود مطلقا، منتهى توأم با كراهت. اين را هم عدد قليلى قائل شده بودند.و قول سوم تفصيل ميان اب و ابن. منظوره و ملموسه اب بر ابن حرام. امّا منظوره و ملموسه ابن بر اب حرام نيست.اقوال را نقل كرديم. برويم سراغ ادلّه.
    اول دلائل قول به تحريم. آنهايى كه مى‏گويند حرام است، دليلشان چيست. گاهى به آيات چسبيدند. از جمله آيه 23سوره نساء. و حلائل ابنائكم. معنى حلائل ابنائكم چيست؟ اين است آنى كه حلال باشد. حالا حلال گاهى من طريق‏النّكاح است، گاهى من طريق الملك است. پس حلائل ابنائكم شامل حلّيت من طريق النّكاح و الملك هر دو مى‏شود.اگر كنيزى جزء حلائل ابناء شد، بر اب حرام است. آن ورش چه؟ مى‏گويند آن هم به عدم قول به فصل درستش‏مى‏كنيم. كسى كه ابن را گفته است بر اب حرام است به عكس به طريق اولى گفته است. يعنى حليله ابن بر اب حرام،حليله اب بر ابن حرام نيست؟ اين قول را كه نداريم. عكسش را داريم. فعلى هذا به اجماع مركّب و عدم القول بالفصل‏آن ورش هم ثابت مى‏كنيم. ان قلت لازمه اين حرف اين است كه بدون نظر و لمس هم حليله ابن بر اب حرام باشد.حليله يعنى حلال. مملوكه حلال است. بدون اين كه نظر و لمسى هم بكند بايد بر اب حرام باشد. احدى اين را نگفته‏است كه به مجرّد الملكيّه و الحلّيه بر اب حرام باشد. قلنا. خوب اين مقدار را تخصيص به آن مى‏زنيم. مى‏گوييم آن‏جايى كه منظوره و ملموسه نيست، خارج بالاجماع. يبقى باقى يعنى منظوره و ملموسه باقى مى‏ماند داخل حلائل‏ابنائكم مى‏شود. وقتى داخل و حلائل ابنائكم شد، بر اب حرام مى‏شود. عكسش هم به طريق اولى و بالاجماع‏المركّب. اين خلاصه استدلال به آيه براى اثبات قول به حرمت.
    و امّا الجواب ظاهر حلائل ابنائكم نكاح است. به قرينه مقابله. و لا تنكحوا ما نكح آبائكم. اين جا نكاح است. در آيه22 مى‏گويد و لا تنكحواما نكح آبائكم. در آيه 23 مى‏گويد و حلائل ابنائكم.
    سؤال؟ ما مى‏گوييم اصلاً مملوكه از اين آيات خارج شد. يعنى مملوكه داخل اين آيات نيست. حلّيتى كه توى اين آيات‏است، حلّيت نكاح است. مال حرّه است. نه مال امه. پس همان طورى كه لا تنكحوا ما نكح آبائكم مال حرّه است نه‏مال امه، و حلائل ابنائكم هم همين طور است. ما آن جايى است كه حليله يعنى عقدى حر. بنابراين مملوكه از آيات به‏كلّى خارج است. لا اقلّ من الانصراف ما نمى‏توانيم با اين آيه بيايم ما نحن فيه را تازه آن وقت اطلاق هم دارد غيرملموسه و منظوره را هم مى‏گيرد. بعد هم بياييم تخصيص بزنيم. اجماع مركّب درست كنيم و اين حرف‏ها. انصافاً كه‏اين دليل، دليل قانع كننده‏اى نيست.
    سؤال؟ مى‏دانم. آيه 22 چه دارد؟ آن نكاح دارد. مى‏دانم. حرّمّت امّهاتكم مال نسب است. حرّمت و حلائل ابنائكم‏مال چيست؟ ما نسب است؟ نه. مال سبب است. سبب كه شد، نكاح است يا ملك را هم مى‏گيرد؟ ما مى‏گوييم به‏قرينه آن سببى كه در آيه قبل ذكر شده است، مراد سببيت نكاح است. نه ملك يمين. كدام حلّيت؟ حلّيت ملكى؟سؤال؟ بگوييد اطلاق دارد. تصريح نيست. هم حليّت ملكى را مى‏گيرد. هم حلّيت نكاح را مى‏گيرد. اطلاق دارد. چرادست از اطلاقش بر مى‏دارد. من مى‏گويم به قرينه ما نكح آبائكم. دست بر مى‏داريم از اطلاق. به قرينه مخالف. قرينه‏نمى‏خواهد يعنى چه؟ ما مى‏خواهيم دست برداريم. بگوييم منصرف به نكاح است. به قرينه نقطه مقابل. زن پدر براى‏پسر، زن پسر براى پدر. اينها مقابل هم هستند. آن جا نكاح است. اين جا هم نكاح است.
    سؤال؟ چرا حرام نشود؟ خوب دليل مى‏خواهد. هر چيزى حرمت دليل مى‏خواهد. اصل حلّيت است. آن چه دليل برحرمت داريم مى‏گوييم. و آن چه نداريم حلّيت است. بگذرم. و امّا دليل دوم و هو العمده روايات متعددى است كه درابواب مصاهرت آمده است. اين روايات در باب 3 و 4 و 5 در اين جا و در باب 77 نكاح عبيد و اماع. همه‏اش در جلد14 وسائل است. من اين روايات را مى‏خوانم. اين روايات سه رقم است. يعنى به عبارات ديگر سه طايفه است. يك‏طايفه‏اى است كه مى‏گويد ملموسه و منكوحه اب بر ابن حرام، ابن بر اب حرام. دو طرف را مى‏گويد. هم اب را بر ابن،هم ابن را بر اب. اين يك طايفه است. يك طايفه فقط اب را بر ابن مى‏گيرد. ملموسه و منظوره اب بر ابن حرام است.فقط اين را مى‏گويد. سكوت دارد. مفهوم هم ندارد. اين هر دو دسته زياد است. هم اوّلى زياد است، هم دوّمى ماهمه‏اش را هم نمى‏خوانيم. از هر كدام سه چهار تا مى‏خوانيم. براى اين كه اصل مسأله را ما خيلى كار نداريم. مال‏مملوكه است. ما فرعش را كار داريم كه مال نگاه حرام بوده باشد در آزاد.
    و طايفه سومى هست كه فقط ابن را مى‏گويد. ملموسه و منظوره ابن بر ابن حرام. اين خيلى كم است. حالا هر سه طايفه‏را من از آن اولى و دومى مقدارى مى‏خوانم و امّا آن جايى كه اب و ابن را فقط مى‏گويد. اب و ابن هر دو را مى‏گويد.حديث 1 باب 5 3 باب 6 3 باب 3 و حديث 1 باب 5. من اين 4 تا را مى‏خوانم. باز هم است. 1 و 5 و 6 از باب 3 ازابواب مصاهرت و 1 پنج آن هم از باب 5 است از ابواب مصاهرت.
    حديث 1. روايت صحيحه است. عن محمد ابن اسماعيل ابن بزى كه از بزرگان است. قال سألت ابا الحسن رضا سلام‏الله عليه عن الرّجل فكون له الجاريه. جاريه‏اى دارد. فيقبّلها هل تحلّ لولده. قال بشهوتٍ امام سؤال كرد اين تقبيل،تقبيل بشهوتٍ بوده است؟ قلت نعم. قال ما ترك شيئاً اذا قبّلها بشهوه وقتى تقبيل به شهوت كرد، كار تمام شد ديگر. ثمّ‏قال ابتداعاً منه يعنى خود امام بدون سؤال مجدد اين چنين فرمود. ان جرّدها و نظر اليها بشهوتٍ حرمت على ابيه وابنه دو تا. پدر ناظر و ابنه فرزند ناظر. بر هر دو حرام است. خوب اين روايت هم سندش و هم دلالتش حرمت دارد. هم‏اب است و هم ابن است. نظر به شهوه هم دارد. تقبيل هم در آن است.
    حديث 5. عن زراره قال ابو جعفر فى حديثٍ اذا عطى الجاريه و هى حلال عطى الجاريه اين ظاهرش عطيان به معنى‏الجماع است. و هى حلال، فلا تحل تلك الجاريه لابنه و لا لابيه. اين خوب است. اب و ابن را مى‏گويد. امّا لمس و نظرنيست. بالاتر از لمس و نظر است. ما نمى‏توانيم بگوييم به اولويّت دلالت دارد. اين جزء رواياتى است كه دراين...شمرده شده است. ولى اين مال عطيان است. ظاهرش در معنى جماع است. و امّا حديث 6. آن دلالتش خوب‏است. روايت عبد الله ابن سنان است. اين هم سندش خوب است. عن ابى عبد الله (ع) فى الرّجل تكون عنده‏الجاريه. يجرّدها و ينظر الى جسمها نظر شهوتٍ هل تحلّ لابيه؟ اين مال يك طرف. و انفعل ابوه هل تحلّ لابنه؟ اين هم‏مال يك طرف. اگر فرزند اين كار را بكند آيا بر پدر حرام است؟ اگر پدر اين كار را بكند آيا بر فرزند حرام است؟ قال، اذانظر اليها نظر شهوه و نظر منها الى ما يحرم على غيره نگاهى به او كند كه بر ديگرى حرام است. لم يحلّ لابنه براى‏پسرش حرام مى‏شود و انفعل ذالك الابن اگر عكس باشد و ابن نگاه كند به مملوكه‏اش لم تحلّ للاب. دلالت كاملاًخوب است. حرمت را من الجانبين دارد ثابت مى‏كند. سند هم خوب است. معمولٌ بها هم هست. خوب اين سه تاحديث را داشته باشيد. باز هم داريم. سؤال؟ ما يكى دو حديث معتبر را ذكر كرديم. حديث زياد است. حالا آن‏احاديث اب هم است. احاديث ابن هم است.
    و امّا احاديث اب است فقط. سؤال؟ جرّدها مى‏گويند خصوصيت دارد در اين دو حديث؟ خصوصيت ندارد. اين براى‏اين است كه جاريه معمولاً سرشان باز بود. يك مقدار از سر و گردن و يك مقدار سينه و يك مقدار زراع و يك مقدارساق پا و معمول بود در جوارى حجاب آن چنانى نداشتند. اين كه مى‏گويد جرّدها براى اين كه آن حالت را مى‏خواهدبگيرد.
    سؤال؟ بله. بعد از مالك شدن نظر حلال را داريم مى‏گوييم. نه نظر حرام. نظر حلال مراد است. بعد از مالكيّت.
    و امّا حديث طايفه دوم. 3 باب 3. اين هم حديث صحيح است. عن جميل ابن درّاج قال قلت لابى عبد الله (ع) الرّجل‏ينظر الى الجاريه يريد شراعها اتحلّ لابنه؟ فقال نعم. نگاه كرده است. مالك هم نيست. براى شراع هم مى‏خواهد. براى‏ابن حلال است. الاّ ان يكون النّظر الى عورتها. معنى اين جمله چيست؟ يعنى قبل از بيع نگاه كند؟ يك چنين چيزى‏هم معمول بوده است؟ يا نه. مثل استثنا منقطع است. بعد از آن كه مالك شد، نظر الى ما يحرم على غيره؟ ظاهرش اين‏است. و الاّ حمل بكنيم بر يك چيز غير متعارفى كه بعد از آنى كه مالك بشود، عند ارادة به اشتراع نظر الى عورتهاباشد، يك همچنين چيزى باشد بعيد به نظر مى‏رسد. لابد معنى‏اش اين است كه اذا ملكها و نظر الى عورتها. بگويد آن‏هم خصوصيت ندارد. ما يحرم على غيره است. چه فرق است بين عورتها و ساير جسدها؟ كه يحرم على غيره.
    سؤال؟ من جواب دادم. مى‏دانم. در موقع شراع نظر به الى عورتها مى‏شود؟ لابد معنى‏اش اين است بعد از شراعها.ذيل اشاره به اين است. احدى نگفته است. خيلى خوب. عورتها اين جا هست. كسى در نكاح هم نگفته است الى‏عورتها. اتحلّ لابنه؟ سؤال ابن است فقط. اتحلّ لابنه؟ فقال نعم. الاّ ان يكون النّظر الى عورتها يعنى بعد عن ملكها. اين‏معنى‏اش اين مى‏شود كه منظوره اب بر ابن حرام است. امّا مفهوم هم دارد؟ نه. اثبات شى‏ء نفى ما ادا نمى‏كند.
    سؤال؟ بعيد است كه مراد اين باشد. آن هم ممكن است كه كسى بگويد الى عورتها يعنى الى جسمها. بقيه جسم است.و بقيه جسم هم كه لختش كه نمى‏كنند در موقع فروش. معمول نيست.
    و امّا حديث بعد حديث 4 همين باب است. روايت محمد ابن مسلم عن ابى عبد الله روايت 4 باب 3 است. كوتاه‏است و مختصر و مفيد. قال اذا جرّد الرّجل الجاريه. اين را برهنه كنند. يعنى جاريه ديگرى را يا جاريه خودش را؟جاريه خودش و وضع يده اليها دست بر او بگذارد. اين لمس است. فلا تحلّ لابنه براى ابنش حلال نيست. آيا اثبات‏شى‏ء نفى ما ادا مى‏كند؟ نه. فقط ابن را در اين جا بيان فرموده است.
    حديث 7 اين باب. سؤال؟ طايفه اول هر دو را مى‏گفت. اين يكى مى‏گويد. مؤيد است. نه اين است كه ملحق است.همه‏اش حرمت است. اوّلى هر دو طرف را مى‏گفت. دومى سكوت دارد از يك طرف. بنابراين آن يك طرفى كه بيان‏مى‏كند، مانند طايفه اول است. امّا طرف دوم را سكوت دارد.
    و امّا حديث 7 اين باب. روايت عبد الله ابن سنان است باز. روايت معتبر. عن ابى عبد الله (ع) فى الرّجل تكون عنده‏الجاريه. فيكشف ثوبها و يجرّد لا يزيد على ذالك. لا يزيد على ذالك يعنى چه؟ يعنى مواقعه‏اى واقع نشده است. فقطاين را برهنه كرده است. قال لا تحلّ لابنه اذا رعا فرجها. اين قيد را در اين جا دارد. معنى‏اش اين است كه هر نظر ولمسى نه. يا بگوييم نه. اذا رعا فرجها از باب اين كه لا تحلّ نظر اليها لغير. بنابراين ساير بدنش هم كه لا تخلّ النّظر لغيره‏آن هم داخل در اين است. من اين نكته را بگويم. اين روايات بعضى نظر دارد لمس ندارد. بعضى لمس دارد، نظرممكمن است نداشته باشد. بعضى هم نظر به فرج دارد. بعضى نظر به بدن دارد. همه اينها را روى هم ريختند و القاءخصوصيت كردند. از همه اينها گفتند كه معيار نظر و لمس است كه بر غير حرام است. بعد از ظنّ بعضها الى بعض اين‏طور نتيجه گرفتيم.
    روايت 8 اين باب. روايت اب الصّباح است. عن ابى عبد الله (ع) فى رجلٍ اشترى جاريتاً فيقبّلها تقبيل...قال لا تحلّ‏لولده...يعنى چه لا تحلّ لولده. يعنى الان كه ملك پدر است يا اگر از پدر هم بخرد حرام است. الان كه ملك پدر است‏كه معلوم است. اين كه احتياج به بيان ندارد. يعنى اگر پدر هم اين را واگذار كند به پسر. يا به ارث به او برسد، يا به‏فروش به او برسد، يا به...به او برسد، باز هم لا يحل. چرا؟ چون ملموسه اب است. تقبيل است. لمس است. الى غيرذالك. باز من نمى‏گويم منحصر به اين روايات است. روايت زياد در اين بحث داريم.
    و امّا يك روايت هم داريم كه ظاهرش فقط ابن را مى‏گويد. روايت حسن بن صدقه است. روايت 2 باب 5 است.سندش هم اشكال دارد. سهل ابن زياد حداقل در سند است كه محل بحث و مورد كلام است. يك بار هم مفصّل‏درباره سهل ابن زياد صحبت كرديم. ما دلمان مى‏خواهد...سهل باشد. چون در بسيارى از اسناد كافى سهل ابن زياداست. اصلاً يكى از مؤيدات وثاقتش هم كثرت روايت كافى از او ذكر كردند. ولى متأسفانه مجموع آن چه درباره سهل‏ابن زياد گفتند وقتى بررسى مى‏كنيم، نمى‏توانيم او را بپذيريم. لا اقل درباره سهل بايد من المتوقفين باشيم. توقف هم‏لازمه‏اش نپذيرفت اسن. عن الحسن ابن صدقه عن اب الحسن فى حديث اذا الشتريت لابنتك جاريه او لابنك و كان‏الابن صغيرا اين هم دارد و لم يطعها هلّ لك عن تقبضها. اين هم باز موردش، مورد وطى است. تازه به مفهوم هم دلالت‏دارد. كه معنى‏اش اين است كه اگر غير از اين بوده باشد، حرام است. اين حديث را هم مشكل است ما بتوانيم. ماحديث ديگرى هم درباره ابن فقط نيافتيم. و تصوّر ما اين است آنهايى گفتند در اب حرام است، در ابن حرام نيست وبالعكس به خاطر همين است كه احاديث را بيشتر در آن دو قسمت ديدند. ولى على كلّ حال من يك جمع بندى كنم.جمع بندى اين مى‏شود كه روايت اب و ابن هر دو را مى‏گيرد. آنها كه روايت معتبر در آن بود. دلالتش هم واضح بود.حداقل دو روايت صحيحه‏اش را من براى شما خواندم. معتبر است. رواياتى هم داريم كه فقط اب را مى‏گويد. اين هم‏اضافه مى‏كنيم. مجموع اين روايات براى اثبات مطلب بعد ظنّ بعضها الى بعض كافى است كه حرمت را ثابت كند.منتهى بعضى‏اش تقبيل داشت، بعضى‏هايش نظر داشت. بعضى نظر به فرج داشت. تعبيرات مختلف بود. ما ظن‏بعضى به بعضى كنيم. القاء خصوصيت كنيم. مى‏رسيم به كلام مشهور كه گفته‏اند هر دو حرام است. ملموسه و منظوره‏اب بر ابن و ملموسه و منظوره ابن بر اب. ولى در مقابل يك طايفه رابعه‏اى هست كه آنها مى‏گويد حلال است. خيلى‏كم است. حلّيت مى‏گويد. ما آن طايفه حلّيت را هم بخوانيم و ببينيم چيست. صاحب جواهر مى‏گويد دو تا روايت‏بيشتر براى حلّيت نداريم. و اينها را هم اشكال مى‏كنيم. من يك روايت سومى هم تقريباً پيدا كردم.
    و امّا روايات حلّيت يكى 2 باب 3 است. اين روايت از نظر سند مشكل دارد. اين روايت كاهلى است و تعبير صاحب‏جواهر و ديگران مى‏گويند روايت كاهلى است. عبد الله ابن يحيى كاهلى، روايت 2 باب 3 از ابواب مصاهرت عن ابى‏عبد الله (ع) فى حديثٍ قال سألته عن رجلٍ تكون له جاريه فيزع ابوه يده عليها من شهوه او ينظر منها. به چه نگاه‏مى‏كنى؟ الى محرّمٍ يعنى نگاه به چيزى مى‏كند كه براى ديگران حرام است. فكره عن يمسّحاها ابنه. سؤال كه كردم امام‏كره ان يمسّحها ابنه اين روايت تعبير به كراهت دارد. فقط هم در اب و ابن است. ابن مال...امّا ابن را براى اب ندارد.خوب آيا اين كراهت، كراهت مصطلح فقهى است؟ يا كراهت، كراهت لغوى است كه شامل حرام هم مى‏شود. اگربگوييم كراهت حقيقيت شرعيه در كلمات معصومين پيدا كرده است، و به معنى مقابل حرمت است، دلالت خوب‏نيست. كراهت مقابل حرمت است. يا اعم است. بنابراين كره مى‏گوييم حرمت را نمى‏رساند. حقيقت شرعيه دارد درمقابل حرمت...اگر اين را بگوييد ايه جزء معارض‏ها مى‏شود. منتهى در يك شاخه گفته است. حالا چون شاخه دوم به‏طريق اولى ممكن است بگوييم وقتى كه اب بر ابن حلال باشد منظوره و ملموسه ابن بر اب به طريق اولى حلال‏مى‏شود. عكسش را كه مسلّم گرفتند.
    سؤال؟ ملموسه و منظوره پدر بر پسر حرام است. جاريه مال پدر است. الرّجل تكون له الجاريه. مال پدر است. سؤال؟بسيار خوب آن طرفش مى‏شود. تكون له جاريه فيده ابوه يده عليها من شهوه او ينظر منها الى محرمٍ من شهوه فكره‏يمسّحها ابنه. اين را صاحب جواهر متعرض مى‏شود. توجّه هم به اين نكته دارد. منتهى فرض را بر اين مى‏گيرند كه اين‏نظر، نظر حرام نبوده است. مثلاً بعد از تملّك بوده است. بعد از آن كه مالك شد، نگاه كرد. يا بگوييم اگر نظر حرام‏موجب حرمت بشود، نظر حلال به طريق اولى موجب حرمت مى‏شود. چون ما نظر حلال را مى‏گوييم موجب حرمت‏مى‏شود. اگر نظر حرام موجب حرمت بشود نظر حلال به طريق اولى موجب حرمت مى‏شود.
    سؤال؟ ما بعد مى‏رسيم. مى‏گوييم نظر حرام موجب حرمت نمى‏شود. نظر حلال است كه موجب حرمت مى‏شود.حالا اگر روايت گفت نظر حرام، موجب حرمت مى‏شود. خوب نظر حلال به طريق اولى موجب حرمت مى‏شود.بحث در اين است اگر فرض را بر اين بگيريم كه اين پدر مالك شد و نظر حلال بود، شاهد بحث...اگر هم فرض بر اين‏بگيريم كه پدر نظر حرام كرد. نظر حرام پدر باعث حرمت شد نظر حلالش به طريق اولى حرام مى‏شود. چون احدى‏عكسش را نگفته است.
    سؤال؟ آيا كراهت به معنى مصطلح فقها است؟ اين معنى ثابت نيست. رواياتى كه ما نگاه مى‏كنيم، آيا در زمان‏معصومين هم كراهت حقيقت شرعيه پيدا كرده بود در مقابل حرمت؟ نمى‏دانيم. اگر ثابت نشود حقيقت شرعيه، بايدحملش بر معنى لغوى كنيم. اگر حمل بر معنى لغوى كرديم، معنى لغوى دلالت بر حرمت ندارد. چرا؟ چون در قرآن‏مجيد تعدادى از گناهان كبيره را ذكر مى‏كند. سوره اسراء شايد باشد. بعد مى‏گويد كلّ ذالك كان سيّعه عند ربّك‏مكروها. قبلش زنا و گناهان كبيره مهمى را در آيات قبل مى‏گويد. بعد مى‏گويد كلّ ذالك كان سيّعه عند ربّك مكروها.مسلّم است زنا مكروه نيست و يا قتل نفس مكروه نيست. اين كراهت لغوى يك مفهوم عامى دارد. اين روايت هم‏سندش مورد بحث است و هم معنى كراهت معنى لغوى است. ولى بهتر از اين روايت على ابن يقطين است كه آن‏دلالتش بر مطلب خوب است و سندش هم معتبر است. فردا مى‏خوانيم انشاء الله. و صل الله على سيدنا محمد و آله‏الطاهرين.