• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • تاريخ: 1378/8/18
    موضوع بحث: احكام نكاح
    مكان: مسجد اعظم قم
    بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين. لا صيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
    بحث در استثناهاى نظر و لمس در مورد نامحرم بود. دليلى براى استثناعات ذكر كرديم كه قائده اهم و مهم بود. بعد رفتيم‏سراغ روايات، گفتيم روايات بر دو دسته است. دسته عام است درباره همه اسضطرارها و ضرورتها جارى مى‏شود و دسته‏خاص كه در خصوص نظر و لمس وارد شده است. طايفه اولى كه جنبه عموميت داشت بيان شد. عمدتا حديث موثقه ثمائه وابوبصير بود كه يك قائده شرعيه از آن استفاده مى‏شود ما من شى حرمه الله الاّ و قد احله لمن استطرَ عِليه. و اما در بحث‏امروز مى‏رويم سراغ چند تا روايت ديگر كه جزء همين عمومات است. مرحوم صاحب جواهر به آن استدلال كرده است وعقيده ما دلالت ندارد. رواياتى است كه در صلاة قضا وارد شده است... آدمى كه چند روز بيهوش شد. نمازهايش قضا شد.سؤال مى‏كند از معصوم كه آيا نمازها قضا دارد؟ فرمود نه. بعد يك قائده كليه فرمود. فرمود ما غلب الله عليه فهو اولى بالعذر.رواياتش را هم بخواهيد در جلد پنجم وسايل است.
    ابواب قضاء الصلاة باب 3 حديث 3 و 13. هر دو حديث درباره... است. من ديگر جلد پنجم را نياوردم بخوان. آدم بيهوش ودر هر دو حديث امام مى‏فرمايد ما غلب الله عليه فهو اولى بالعذر. چيزى كه خدا غلبه بر آن پيدا كرده است عذرش پيش‏خداست. يعنى اغماء حاجتى بوده است كه از سوى خدا غلبه پيدا كرده است بر اين شخص. عذر چنين شخصى خواسته‏است. قضا لازم ندارد. ايشان مى‏خواهند بگويند اين هم دلالت دارد. بنابر اين در مواردى كه زن براى معالجه براى شهادت،براى امور ديگر، براى اضطرار پيدا مى‏كند مصداق ما غلب الله عليه... مى‏شود و بنابر اين جايز است. نظر و لمس جايز است.چرا؟ چون مصداق ما غلب الله عليه فهو اولى بالعذر. ولكن عقيده ما اين است اين دو قائده است. قائده ما من شى‏ء حرمه الله‏الاّ و قد... عليه غير از قائده ما غلب الله عليه فهو بالعذر است، نه دو قائده است. آن قائده قبلى كه ديروز ذكر شد، آن قائده‏اضطرار است. اضطرار، معنى اضطرار اين است اختيار انسان باقى است. بر سر دو راهى است. اين دو راهى هم دو راهى اهم‏و مهم است. سبك و سنگين مى‏كند اهم را بر مهم ترجيح مى‏دهد به اختيار خودش. اختيار در قائده اضطرار هست. اضطراربه معنى سلب اختيار نيست. به معنى دوران امر بين اهم و مهم است و انتخاب كردن اهم و ترجيح بر مهم. اما قائده غلب الله‏عليه فهو اولى بالعذر مال مواقع سلب اختيار است. مثل اغماء. آدم مغما عليه مسلوب الاختيار است. تعبير به ما غلب يا عليه‏هم مناسب همين است. چيزى كه خداوند غلبه‏اى بر آن دارد. يعنى خداوند غالب شده است بر هوش و هواس من. هوش وهواس من را گرفته حالت اغماء پيدا شده است، شده مصداق ما غلب الله عليه فهو اولى بالعذر و شبيهش خواب است.خواب، انسان در حالتى كه خواب بماند و كارى از دستش برود مصداق غلب الله عليه فهو اولى بالعذر است منتهى در خواب‏داريم نماز قضا را بخوان. آن نص است. مابه مقتضاى قائده ما غلب الله عليه فهوا اولى بالعذر هم مى‏توانستيم بگوييم درخواب هم قضا نيست.
    سؤال؟ بعله؟ اضطرار سلب شرعى است، سلب عقلى است ولى در واقع سلبى نيست. سلب اختيار نيست. تكليف اضطراراست، نه سلب الاختيار. لااقل ابهام هم داشته باشد كه آيا ما غلب الله عليه اينى است كه ما مى‏گوييم يا آنچه كه مرحوم‏صاحب جواهر قدس سره الشريف فرموده است، مى‏باشد اگر حديث ابهام هم داشته باشد از استدلال براى ما نحن فى‏سقوط مى‏كند. سؤال؟ ابدا، آدم مضطر. مضطر دو معنى دارد. يك مضطر مثل حركت يد مرتعش. شخصى كه دستش مى‏لرزداين يك نوع اضطرار است. اضطرار عقلى مى‏گويند. ولى اضطرار عرفى سلب اختيار نيست. آدمى كه مبتلا شده است به‏گرسنگى و جانش در خطر است و اكل ميته مى‏كند مى‏تواند اكل ميته نكند و بميرد. شرعا تكليفش اين نيست والاّ توانايى برترك اكل ميته و موت دارد. پس قائده ما غلب الله مال سلب اختيار است، قائده اضطرار مال بقاء اختيار است منتهى تكليف‏است به اين كه اهم را برگزيند. و لااقل ابهام هم كه در اين احاديث باشد استدلال به اين احاديث براى ما نحن فيه صحيح‏نيست. الطائفة الثانيه من الاخبار. سؤال؟ اين يك بحث ديگر است.
    طايفه ثانيه، احاديث خاصه است. احاديثى است كه در خصوص نظر، يا لمس يا هر دو وارد شده است و مى‏فرمايد عندالاضطرار جايز است. و اين چند حديث دارد، حديث اول، حديث ابوحمزه ثمالى است. حديث يك باب 130 از همين ابواب‏مقدمات نكاح. رجال سند همه خوب هستند. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن على‏ابن الحَكَم. اگر گفت و گويى باشد در على ابن حكم است. كه مشترك است. بين ثقه و غير ثقه. على ابن حكم هم ثقه داريم هم‏غير ثقه. على ابن حكمِ غير ثقه على ابن الحكم الكوفى است. ما از كجا بفهميم كه اين ثقه است يا غير ثقه است؟ لابد بايدمراجعه كنيم به شاگرد يا به استاد؟ مرحوم شيخ طوسى در كتاب فهرست كه رجال است در آنجا مى‏گويد على ابن الحكم‏كوفى كه ثقه است له كتاب رواه احمد ابن محمد. على ابن حكم كوفى ثقه له كتاب، كه رواه احمد ابن محمد. همين احمد ابن‏محمد ابن عيسى است كه در اينجا هم من خواندم كه عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن على ابن‏الحكم. پس چون راوى كتاب على ابن حكم كوفى ثقه، احمد ابن محمد ابن عيسى است ما مى‏فهميم على ابن حكم كه مطلق‏است همان على ابن احمد كوفى ثقه است. بنابر اين سند، سند خوبى است و مشكلى از ناحيه اين سند نيست و اما متن، عن‏ابى جعفر عليه السلام. قال سألت المرئة المسلمه، يصيبه البلاء. زن مسلمانى مبتلا به بلا شد فى جسدها. اِما كثرٌ و اِما جرحٌ. ياشكستگى يا زخم. فى مكان يعنى در جايى از بدنش، فى مكان لا يصلح نظر عليه. در جايى از بدنش كه نامحرم نمى‏تواندببيند. اين كار به صورت هم ندارد. يكون الرجل ارفق. ارفق از ماده رفق است. يعنى مناسب‏تر. مرد مناسب‏تر است به علاج‏اين من النساء. يكون الرجل ارفق لعلاجه من النساء. طبيب مرد از طبيب زن براى او بهتر است. آگاه‏تر است. اليصلح له ان نظرعليها؟ آن طبيب مرد مى‏تواند نگاه كند به اين زن در موقع علاج؟ قالت: اذ الضطرت عليه فليعالجها ان شاعت. اين زن مضطربشود به آن فليعالجها ان شاعت،... ارفق سؤال كرد ولى امام فرمود اضطرار معيار است. مجرد ارفقيت كافى نيست. بايداضطرارى بوده باشد. او نتواند اين بتواند. او خوفى درش هست، اين خوفى درش نيست. خوب اين روايتى كه درباره نظراست. ولى من تصور مى‏كنم لمس را هم شامل مى‏شود. براى اين كه سؤال از شكستگى است، از زخم است. شكستگى وزخم كه به نگاه مشكلش حل نمى‏شود. آن احتياج به لمس هم دارد. زخم را ببندند، شكستگى را جا بياندازند. امام هم فرمودفليعالجها، معالجه كند. نبايد نگاه كند. پس حديث ظاهرا نظر و لمس را به مقتضاى موردش كه شكستگى و جراحت است كه‏اينها معالجه‏اش معمولا بدون لمس نمى‏شود، هم نظر را شامل مى‏شود هم لمس را.
    سؤال؟ مى‏گويند با دستكش هم مى‏شود. با دستكش معمول نبوده است. اصلا آن زمان شايد دستكشى وجود نداشته است.و اما حديث دوم. اين حديث در مستدرك است. حديث دائم الاسلام، مرسله است، سندى ندارد. حديث يك باب 101 ازابواب مقدمات نكاح، از مستدرك الوسايل. همان جلد 14 مستدرك الوسايل است. عن ابى جعفر، فراموش نكنيد حديث‏مرسله است. عن ابى جعفر كدام ابى جعفر؟ محمد ابن على، ابى جعفر باقر عليه السلام. انه سُأل عن المرئه تصيبح العله. زنى‏علتى، بيماريى پيدا كرد. فى جسدها. ايصلح عن يعالجه الرجل؟ قال امام فرمود اذا اضطرت الى ذالك حلال است، اگر زن‏مجبور شد به اين كه مراجعه به طبيب مرد بكند اشكالى ندارد. اذا الاضطرت الى ذالك، فلا بحث. اين هم دلالتش خيلى‏خوب است هم نظر را شامل مى‏شود، هم لمس را. در سؤال هم مطلقا سخنى از نظر يا لمس نبود. معالجه است. معالجه گاهى‏با نظر همان است، و در بسيارى از اوقات لمس را هم لازم دارد. حديث سوم، حديثى است كه مرحوم كلينى در فروع كافى،مرحوم كلينى در فروع كافى در جلد سوم صفحه 155 نقل مى‏كند. سند روايت خوب است تا اينجا كه مى‏رسد عن ابن وهب.عن ابن وهب عن ابى عبد الله. عن ابن وهب عن ابى عبد الله، اين در نظرتان باشد درباره ابن وهب صحبت كنيم. متن حديث‏را بخوانم. قال، قال امير المؤمنين عليه السلام، امام صادق، از امير مؤمنان نقل كرد، اذا ماتت مرئه. زن بميرد. و فى بطنها ولديتحرك. در شكمش بچه دارد تكان مى‏خورد، نمرده است. شقّ بطنها، امام فرمود شكمش را مى‏شكافند. شقَّ بطنها و يخرج‏الولد. شكمش را مى‏شكافند، همان سزارينى كه امروز مى‏كنند در آنجا به صورت ناقصى انجام مى‏شد. شكم را مى‏شكافند وبچه زنده را خارج مى‏كنند. تا اينجا كار ما كار نداريم. و قال اينجا شاهد است. فى المرئه تموت. زن مى‏ميرد. ببخشيد فى‏المرئه تموت فى بطنه الولد. عكس آن، مادر زنده است بچه مى‏ميرد. صورت اولى مادر مرده، بچه زنده است. فى المرئةتموت، باز هم يموت باشد بهتر است. يموت بوده تموت نوشته‏اند، ببينيد كافى است. فى المرئة تموت فى بطن ولد. بچه توى‏شكمش مرد. فيتخوف عليها. مى‏ترسيم بر او. بر كى؟ بر مادر. بچه توى شكم مرده، ممكن است عفونت كند مادر را هم‏بكشد. دقت كنيد. قال لا بعث او يدخل الرجل اشكالى ندارد كه مرد دستش را داخل كند و يقطعه، آن بچه را در داخل شكم‏مادر تكه تكه كند، و يخرجه، بچه مرده را قطعه قطعه كند يا با آلتى يا با دست، يا با هر چى، و اين را خارج كند. حالا راههاى‏بهترى دارند براى اين كار، ولى آن زمان.
    خوب در اينجا، خوب دقت كنيد، آن بالاترين لمس را امام عنوان مى‏كند. كه داخل كردن در رحم مادر براى خارج كردن بچه‏مرده، و امام اجازه فرموده است مرد يك چنين كارى را انجام بدهد. چرا؟ چون جان مادر در خطر است. چرا؟ چون حال‏ضرورت است. چرا؟ چون اهم و مهم است. خوب اين نص است، هم لمس است و هم نظر است، همه چيز. منتهى سند اين‏حديث اگر ثابت بشود قوى السند است، كارساز است. تنها ابن وهب را دارد سند. ما رواه ابن وهب. مرحوم آية الله خوئى درمعجم رجال مى‏گويد اين ابن وهب‏ها عبد الله ابن، معاوية ابن وهب است. معاوية ابن وهب... از ثقات است، ابن وهب هم به‏احتمال قوى، معاوية ابن وهب است. چون كثير الروايه هم هست معاوية ابن وهب. اگر او باشد، اين حديث حديث جامع وكاملى هست. اما اگر احتمال ميدهيد، ابن وهب شخص ديگرى غير از معاوية ابن وهب باشد، بعد سند حديث مشكل پيدامى‏كند، مى‏تواند حديث مؤيد بحث ما بشود. احاديث ديگر ضميمه بشوند و مطلب را ثابت بكنند. اين حديث چندم بود؟سوم.
    و اما چهارمين حديث. حديثى است كه على ابن جعفر در كتابش نقل كرده است، مرحوم صاحب وسائل در همين باب 130حديث 4 نقل مى‏كند. حديث 4، باب 130. اين حديث 4. قال، اين قال بر مى‏گردد به قبلى كه على ابن جعفر است. و سألته عن‏الرجل. هيچ سندى ندارد. على ابن جعفر فى كتابه عن اخيه موسى ابن جعفر. راوى يك نفر است. سلسله سندى جز اين‏ندارد. و ما مى‏گوئيم اين حديث... است مرسله نيست، صحيح است. براى اينكه ظاهرا كتاب على ابن جعفر نزد صاحب‏وسائل بوده. و مستقيما از كتاب على ابن جعفر نقل مى‏كند. و كتاب على ابن جعفر هم بواسطه ثقات به صاحب وسائل رسيده‏بوده، و الا همچين قطعى نمى‏گويد على ابن جعفر فى كتابه، اينطور كه قاطع مى‏گويد معلوم ميشود اين كتاب نزد صاحب‏وسائل بوده كه امروز پيش ما نيست كتاب على ابن جعفر، با وسائل ثقه به او ثابت شده است، خيلى جاها در سائل از كتاب‏على ابن جعفر نقل شده، اين نظر مباركتون باشد، آنجاهايى كه صاحب وسائل از كتاب على ابن جعفر نقل مى‏كند، روايت‏روايت معتبرى است به حسب...
    قال و سألت عن الرجل، اين عكس احاديث قبل است، آن سه حديث راجع به مرئه بود مريض شده بود مرد نگاه مى‏كرد. حالامرد مريض شده، زن مى‏خواهد پانسمان كند، مداوا كند. و سألته عن الرجل يكون به بطن فخذه، به باطن رانهايش، كنار رانها،بطن فخذ قسمت درونى ران انسان، قسمت بيرونى دارد، قسمت درونى دارند. قسمت درونى را مى‏گويند بطن فخذ. او عليته،قسمت پشت سر، الجرح. جرحى در آن پيدا شده است. هل يصلح للمرئة ان تنظر اليه. زن مى‏تواند نگاه كند؟ و تداويه. مداواكند. پشت سر قرار دارد. زن نامحرمى است، مسلم زوجه‏اش منظور نيست، چون در زوجه بحثى نيست. لابد زن نامحرمى‏است مى‏خواهد مرد نامحرم را زخمش را ببندد مثلا. قال اذا لم يكن عورة فراغه. اين جواب معنيش چى است؟ (سؤال) اذا لم‏يكن، آن محل، آن محل زخم عورت نباشد، غير عورت باشد، توى اينها بحث است. كانه اگر عورت بوده باشد اين قاعده اهم‏و مهم جارى مى‏شود. اما اگر غير عورت بوده باشد فلا بعث. اشكالى ندارد. اجازه بدهيد، اين حديث يك احتمالى داريم كه‏اين را حملش بر محارم كنيم، براى اينكه محارم مى‏توانند بدن يكديگر را غير از عورت ببينند. مى‏رود توى آن مسئله دوم،محارم آيا مى‏توانند تمام بدن را ببينند يا نمى‏توانند، بدرد آن مسئله مى‏خورد، كسى هم مى‏تواند به اين حديث بچسبد براى‏اينكه كلام مشهور در مسئله سابق كه محارم به بدن يكديگر بغير عوره مى‏توانند نگاه بكنند، آن درست است، كلمه اضطرارتوى اين نيست.
    ولى حالت دوم اين است كه منظور نامحرم است و حالت اضطرار است. نيست كلمه اضطرار توى روايت، منظور نامحرم‏است و حال اضطرارى. جايى كه طبيب مرد نيست، دسترسى به مرد نيست. ما بايد حملش كنيم، يا حملش كنيم بر محارم كه‏در اضطرار و غير اضطرار جايز است، بنا بر مسلك مشهور كه مى‏گفتند محارم به بدن يكديگر، به تمام بدن غير العوره جايزاست. و اگر حملش كرديم بر اين معنى كه اين خارج از بحث ما مى‏شود اضطرار هم نيست. و اما اگر حملش كرديم براضطرار، شاهد بحث ما مى‏شود، اشاره به نامحرم است، حالت هم حالت اضطرار است، يك استثنائى هم برايش قائل‏شدند، آنوقت مى‏تواند دليل بر بحث ما باشد. حالا كداميك از اين دو ظاهر است؟ من احتمال مى‏دهم معنى دوم اظهر بوده‏باشد كه حمل بر اضطرار بكنيم و زن نامحرم، و آنوقت شاهدى بشود براى بحث ما، سند حديث هم كه خوب است ومشكلى ندارد. (سؤال) مى‏گويند اگر اضطرار باشد، استثناء عورت معنى ندارد. چرا. اضطرار داريم و اضطرارى داريم. اگراضطرار جانش در خطر باشد، بعله. اما اگر اضطرار اين است كه يك خورده‏اى درد بيشتر مى‏كشد تا خوب بشود. اما اگر اين‏مرئه بيايد زودتر خوب مى‏شود، مى‏فرمايد براى اينكه بيشتر درد مى‏كشى، در مورد بالنسبت الى العوره اجازه نداده، ممكن‏است اين باشد. بعضى‏ها هم، اجازه بدهيد، من بايد اين بحث را به يك جائى برسانم در اين جلسه (سؤال) چرا، كشيدن دردهم اضطرار است، افزايش درد هم اضطرار است. كسى كه درد مى‏كشد اگر روزه بگيرد ما مى‏گوئيم نگيرد. مگر روزه حتمابايد جان انسان را به خطر بيندازد تا افطار كند؟! درد هم بكشد ما مى‏گوئيم نه، مريض است. مريض انواعى دارد.
    و بعضى‏ها هم، دقت كنيد، به بعضى از احاديث استدلال كرده‏اند، اين را بگرديد در تواريخ پيدا بكنيد. آقايان بگردندپى‏جويى كنند. كه در عصر پيغمبر زنانى بودند در جنگها شركت مى‏كردند و جراح بودند و من يادم مى‏آيد در تاريخ ديدم كه‏دو زن بودند كه دستور مى‏داد پيغمبر اكرم، اينها مهارتى داشتند در بخيه كردن و دوختن زخمها و رسيدگى به زخمها، دستورمى‏دادند در جنگها شركت كنند. ببينيد حالا اينها در منابع شيعه است يا در منابع اهل تسنن است؟ روايتش پيدا بشود. حداقل‏مؤيد مى‏تواند بشود. حداقل آنها هم مى‏توانند مؤيد بشوند.
    خوب. در اينجا باقى مى‏ماند يك حديث كه حديث پنجم بشنويدش. مرحوم صاحب جواهر به آن استدلال كرده است. درحالى كه تصور ما اين است كه اين حديث بيگانه است از بحث ما. صاحب جواهر، بعله، به اين حديث استدلال كرده است.در كجا؟ در جلد 29 جواهر است. ظاهرا همان صفحه 80 - 70 است. من يادداشت نكرده‏ام اينجا. مرحوم صاحب جواهراستدلال كرده است به مكاتبه محمد ابن الحسن الصفار. محمد ابن حسن صفار جزء اصحاب امام حسن عسگرى سلام الله‏عليه است. و زمان غيبت كبرى را هم ظاهرا درك كرده است. و مكاتباتى دارد به امام حسن عسگرى سلام الله عليه وجوابهايى. يعنى سند فقط همين جناب محمد ابن الحسن الصفار است كه استاد كلينى است. استاد كلينى هم هست صفار. واما اين صفار كيست؟ و از نظر وثاقت چگونه است؟ محمد ابن الحسن صفار مطلق اگر بگوئيد، آدم مجهولى است. ولى آن‏كسى كه، خوب دقت كنيد عرضم را، محمد ابن الحسن الصفار مطلق آدم مجهول الحالى است. اما آن كسى كه مكاتبات به امام‏حسن عسگرى سلام الله عليه دارد، محمد ابن حسن حسن ابن فرّوخ صفار است. محمد پسر حسن، جدش فرّوخ است،محمد ابن حسن ابن حسن ابن فرّوخ الصفار. اين همان كسى است كه شيخ طوسى مى‏گويد نامه‏هايى به امام حسن عسگرى‏نوشته است، جوابهايى هم دارد. مرحوم نجاشى كه از بزرگترين علماى رجال است در حق او مى‏گويد كان وجها من اصحاب‏من القميين. اهل قم بوده است و از افراد موجه بوده است، ثقة عظيم القدر. قليل السقط فى الروايه، دقيق است در روايت،قليل السقط فى الروايه، له كتب. بعد هم از شيخ طوسى نقل شد به همان كسى كه مكاتباتى به امام حسن عسگرى داشته‏است. بنابراين صفار در اينجا، همان صفار معروف استاد صدوق است كه شخص ثقه‏اى است و از اعاظم و بزرگان است.مشكلى از نظر سند ندارد. اجازه بدهيد من آدرس حديث را از كتاب فقيه نقل مى‏كنيم، من لا يحضره الفقيه، جلد 3، صفحه40. ما اين حديث را با كامپيوتر از وسائل درآورديم، ديديم وسائل در جلد 18 دارد. اما نه به اين عبارت. جلد 18 حديث يك‏باب 43 از ابواب شهادات. اين حديث را دارد وسائل، اما به آن عبارتى كه ما اينجا به دردمون مى‏خورد نيست. آن عبارت دركتاب فقيه است، يعنى نسخه من لا يحضر با نسخه وسائل در اينجا اختلاف دارد. صاحب جواهر از نسخه من لا يحضر نقل‏كرده است، استدلال كرده است. در حالى كه در وسائل هست نميشود به آن خيلى استدلال كرد. متن حديث را انشاء الله فردامى‏خوانيم. و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.