دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 - 18 شوال 1445 - 29 آوريل 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب نکاح (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 34
متن
تاريخ: 1378/8/18
موضوع بحث: احكام نكاح
مكان: مسجد اعظم قم
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين. لا صيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
بحث در استثناهاى نظر و لمس در مورد نامحرم بود. دليلى براى استثناعات ذكر كرديم كه قائده اهم و مهم بود. بعد رفتيمسراغ روايات، گفتيم روايات بر دو دسته است. دسته عام است درباره همه اسضطرارها و ضرورتها جارى مىشود و دستهخاص كه در خصوص نظر و لمس وارد شده است. طايفه اولى كه جنبه عموميت داشت بيان شد. عمدتا حديث موثقه ثمائه وابوبصير بود كه يك قائده شرعيه از آن استفاده مىشود ما من شى حرمه الله الاّ و قد احله لمن استطرَ عِليه. و اما در بحثامروز مىرويم سراغ چند تا روايت ديگر كه جزء همين عمومات است. مرحوم صاحب جواهر به آن استدلال كرده است وعقيده ما دلالت ندارد. رواياتى است كه در صلاة قضا وارد شده است... آدمى كه چند روز بيهوش شد. نمازهايش قضا شد.سؤال مىكند از معصوم كه آيا نمازها قضا دارد؟ فرمود نه. بعد يك قائده كليه فرمود. فرمود ما غلب الله عليه فهو اولى بالعذر.رواياتش را هم بخواهيد در جلد پنجم وسايل است.
ابواب قضاء الصلاة باب 3 حديث 3 و 13. هر دو حديث درباره... است. من ديگر جلد پنجم را نياوردم بخوان. آدم بيهوش ودر هر دو حديث امام مىفرمايد ما غلب الله عليه فهو اولى بالعذر. چيزى كه خدا غلبه بر آن پيدا كرده است عذرش پيشخداست. يعنى اغماء حاجتى بوده است كه از سوى خدا غلبه پيدا كرده است بر اين شخص. عذر چنين شخصى خواستهاست. قضا لازم ندارد. ايشان مىخواهند بگويند اين هم دلالت دارد. بنابر اين در مواردى كه زن براى معالجه براى شهادت،براى امور ديگر، براى اضطرار پيدا مىكند مصداق ما غلب الله عليه... مىشود و بنابر اين جايز است. نظر و لمس جايز است.چرا؟ چون مصداق ما غلب الله عليه فهو اولى بالعذر. ولكن عقيده ما اين است اين دو قائده است. قائده ما من شىء حرمه اللهالاّ و قد... عليه غير از قائده ما غلب الله عليه فهو بالعذر است، نه دو قائده است. آن قائده قبلى كه ديروز ذكر شد، آن قائدهاضطرار است. اضطرار، معنى اضطرار اين است اختيار انسان باقى است. بر سر دو راهى است. اين دو راهى هم دو راهى اهمو مهم است. سبك و سنگين مىكند اهم را بر مهم ترجيح مىدهد به اختيار خودش. اختيار در قائده اضطرار هست. اضطراربه معنى سلب اختيار نيست. به معنى دوران امر بين اهم و مهم است و انتخاب كردن اهم و ترجيح بر مهم. اما قائده غلب اللهعليه فهو اولى بالعذر مال مواقع سلب اختيار است. مثل اغماء. آدم مغما عليه مسلوب الاختيار است. تعبير به ما غلب يا عليههم مناسب همين است. چيزى كه خداوند غلبهاى بر آن دارد. يعنى خداوند غالب شده است بر هوش و هواس من. هوش وهواس من را گرفته حالت اغماء پيدا شده است، شده مصداق ما غلب الله عليه فهو اولى بالعذر و شبيهش خواب است.خواب، انسان در حالتى كه خواب بماند و كارى از دستش برود مصداق غلب الله عليه فهو اولى بالعذر است منتهى در خوابداريم نماز قضا را بخوان. آن نص است. مابه مقتضاى قائده ما غلب الله عليه فهوا اولى بالعذر هم مىتوانستيم بگوييم درخواب هم قضا نيست.
سؤال؟ بعله؟ اضطرار سلب شرعى است، سلب عقلى است ولى در واقع سلبى نيست. سلب اختيار نيست. تكليف اضطراراست، نه سلب الاختيار. لااقل ابهام هم داشته باشد كه آيا ما غلب الله عليه اينى است كه ما مىگوييم يا آنچه كه مرحومصاحب جواهر قدس سره الشريف فرموده است، مىباشد اگر حديث ابهام هم داشته باشد از استدلال براى ما نحن فىسقوط مىكند. سؤال؟ ابدا، آدم مضطر. مضطر دو معنى دارد. يك مضطر مثل حركت يد مرتعش. شخصى كه دستش مىلرزداين يك نوع اضطرار است. اضطرار عقلى مىگويند. ولى اضطرار عرفى سلب اختيار نيست. آدمى كه مبتلا شده است بهگرسنگى و جانش در خطر است و اكل ميته مىكند مىتواند اكل ميته نكند و بميرد. شرعا تكليفش اين نيست والاّ توانايى برترك اكل ميته و موت دارد. پس قائده ما غلب الله مال سلب اختيار است، قائده اضطرار مال بقاء اختيار است منتهى تكليفاست به اين كه اهم را برگزيند. و لااقل ابهام هم كه در اين احاديث باشد استدلال به اين احاديث براى ما نحن فيه صحيحنيست. الطائفة الثانيه من الاخبار. سؤال؟ اين يك بحث ديگر است.
طايفه ثانيه، احاديث خاصه است. احاديثى است كه در خصوص نظر، يا لمس يا هر دو وارد شده است و مىفرمايد عندالاضطرار جايز است. و اين چند حديث دارد، حديث اول، حديث ابوحمزه ثمالى است. حديث يك باب 130 از همين ابوابمقدمات نكاح. رجال سند همه خوب هستند. محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيى عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن علىابن الحَكَم. اگر گفت و گويى باشد در على ابن حكم است. كه مشترك است. بين ثقه و غير ثقه. على ابن حكم هم ثقه داريم همغير ثقه. على ابن حكمِ غير ثقه على ابن الحكم الكوفى است. ما از كجا بفهميم كه اين ثقه است يا غير ثقه است؟ لابد بايدمراجعه كنيم به شاگرد يا به استاد؟ مرحوم شيخ طوسى در كتاب فهرست كه رجال است در آنجا مىگويد على ابن الحكمكوفى كه ثقه است له كتاب رواه احمد ابن محمد. على ابن حكم كوفى ثقه له كتاب، كه رواه احمد ابن محمد. همين احمد ابنمحمد ابن عيسى است كه در اينجا هم من خواندم كه عن محمد ابن يحيى، عن احمد ابن محمد ابن عيسى عن على ابنالحكم. پس چون راوى كتاب على ابن حكم كوفى ثقه، احمد ابن محمد ابن عيسى است ما مىفهميم على ابن حكم كه مطلقاست همان على ابن احمد كوفى ثقه است. بنابر اين سند، سند خوبى است و مشكلى از ناحيه اين سند نيست و اما متن، عنابى جعفر عليه السلام. قال سألت المرئة المسلمه، يصيبه البلاء. زن مسلمانى مبتلا به بلا شد فى جسدها. اِما كثرٌ و اِما جرحٌ. ياشكستگى يا زخم. فى مكان يعنى در جايى از بدنش، فى مكان لا يصلح نظر عليه. در جايى از بدنش كه نامحرم نمىتواندببيند. اين كار به صورت هم ندارد. يكون الرجل ارفق. ارفق از ماده رفق است. يعنى مناسبتر. مرد مناسبتر است به علاجاين من النساء. يكون الرجل ارفق لعلاجه من النساء. طبيب مرد از طبيب زن براى او بهتر است. آگاهتر است. اليصلح له ان نظرعليها؟ آن طبيب مرد مىتواند نگاه كند به اين زن در موقع علاج؟ قالت: اذ الضطرت عليه فليعالجها ان شاعت. اين زن مضطربشود به آن فليعالجها ان شاعت،... ارفق سؤال كرد ولى امام فرمود اضطرار معيار است. مجرد ارفقيت كافى نيست. بايداضطرارى بوده باشد. او نتواند اين بتواند. او خوفى درش هست، اين خوفى درش نيست. خوب اين روايتى كه درباره نظراست. ولى من تصور مىكنم لمس را هم شامل مىشود. براى اين كه سؤال از شكستگى است، از زخم است. شكستگى وزخم كه به نگاه مشكلش حل نمىشود. آن احتياج به لمس هم دارد. زخم را ببندند، شكستگى را جا بياندازند. امام هم فرمودفليعالجها، معالجه كند. نبايد نگاه كند. پس حديث ظاهرا نظر و لمس را به مقتضاى موردش كه شكستگى و جراحت است كهاينها معالجهاش معمولا بدون لمس نمىشود، هم نظر را شامل مىشود هم لمس را.
سؤال؟ مىگويند با دستكش هم مىشود. با دستكش معمول نبوده است. اصلا آن زمان شايد دستكشى وجود نداشته است.و اما حديث دوم. اين حديث در مستدرك است. حديث دائم الاسلام، مرسله است، سندى ندارد. حديث يك باب 101 ازابواب مقدمات نكاح، از مستدرك الوسايل. همان جلد 14 مستدرك الوسايل است. عن ابى جعفر، فراموش نكنيد حديثمرسله است. عن ابى جعفر كدام ابى جعفر؟ محمد ابن على، ابى جعفر باقر عليه السلام. انه سُأل عن المرئه تصيبح العله. زنىعلتى، بيماريى پيدا كرد. فى جسدها. ايصلح عن يعالجه الرجل؟ قال امام فرمود اذا اضطرت الى ذالك حلال است، اگر زنمجبور شد به اين كه مراجعه به طبيب مرد بكند اشكالى ندارد. اذا الاضطرت الى ذالك، فلا بحث. اين هم دلالتش خيلىخوب است هم نظر را شامل مىشود، هم لمس را. در سؤال هم مطلقا سخنى از نظر يا لمس نبود. معالجه است. معالجه گاهىبا نظر همان است، و در بسيارى از اوقات لمس را هم لازم دارد. حديث سوم، حديثى است كه مرحوم كلينى در فروع كافى،مرحوم كلينى در فروع كافى در جلد سوم صفحه 155 نقل مىكند. سند روايت خوب است تا اينجا كه مىرسد عن ابن وهب.عن ابن وهب عن ابى عبد الله. عن ابن وهب عن ابى عبد الله، اين در نظرتان باشد درباره ابن وهب صحبت كنيم. متن حديثرا بخوانم. قال، قال امير المؤمنين عليه السلام، امام صادق، از امير مؤمنان نقل كرد، اذا ماتت مرئه. زن بميرد. و فى بطنها ولديتحرك. در شكمش بچه دارد تكان مىخورد، نمرده است. شقّ بطنها، امام فرمود شكمش را مىشكافند. شقَّ بطنها و يخرجالولد. شكمش را مىشكافند، همان سزارينى كه امروز مىكنند در آنجا به صورت ناقصى انجام مىشد. شكم را مىشكافند وبچه زنده را خارج مىكنند. تا اينجا كار ما كار نداريم. و قال اينجا شاهد است. فى المرئه تموت. زن مىميرد. ببخشيد فىالمرئه تموت فى بطنه الولد. عكس آن، مادر زنده است بچه مىميرد. صورت اولى مادر مرده، بچه زنده است. فى المرئةتموت، باز هم يموت باشد بهتر است. يموت بوده تموت نوشتهاند، ببينيد كافى است. فى المرئة تموت فى بطن ولد. بچه توىشكمش مرد. فيتخوف عليها. مىترسيم بر او. بر كى؟ بر مادر. بچه توى شكم مرده، ممكن است عفونت كند مادر را همبكشد. دقت كنيد. قال لا بعث او يدخل الرجل اشكالى ندارد كه مرد دستش را داخل كند و يقطعه، آن بچه را در داخل شكممادر تكه تكه كند، و يخرجه، بچه مرده را قطعه قطعه كند يا با آلتى يا با دست، يا با هر چى، و اين را خارج كند. حالا راههاىبهترى دارند براى اين كار، ولى آن زمان.
خوب در اينجا، خوب دقت كنيد، آن بالاترين لمس را امام عنوان مىكند. كه داخل كردن در رحم مادر براى خارج كردن بچهمرده، و امام اجازه فرموده است مرد يك چنين كارى را انجام بدهد. چرا؟ چون جان مادر در خطر است. چرا؟ چون حالضرورت است. چرا؟ چون اهم و مهم است. خوب اين نص است، هم لمس است و هم نظر است، همه چيز. منتهى سند اينحديث اگر ثابت بشود قوى السند است، كارساز است. تنها ابن وهب را دارد سند. ما رواه ابن وهب. مرحوم آية الله خوئى درمعجم رجال مىگويد اين ابن وهبها عبد الله ابن، معاوية ابن وهب است. معاوية ابن وهب... از ثقات است، ابن وهب هم بهاحتمال قوى، معاوية ابن وهب است. چون كثير الروايه هم هست معاوية ابن وهب. اگر او باشد، اين حديث حديث جامع وكاملى هست. اما اگر احتمال ميدهيد، ابن وهب شخص ديگرى غير از معاوية ابن وهب باشد، بعد سند حديث مشكل پيدامىكند، مىتواند حديث مؤيد بحث ما بشود. احاديث ديگر ضميمه بشوند و مطلب را ثابت بكنند. اين حديث چندم بود؟سوم.
و اما چهارمين حديث. حديثى است كه على ابن جعفر در كتابش نقل كرده است، مرحوم صاحب وسائل در همين باب 130حديث 4 نقل مىكند. حديث 4، باب 130. اين حديث 4. قال، اين قال بر مىگردد به قبلى كه على ابن جعفر است. و سألته عنالرجل. هيچ سندى ندارد. على ابن جعفر فى كتابه عن اخيه موسى ابن جعفر. راوى يك نفر است. سلسله سندى جز اينندارد. و ما مىگوئيم اين حديث... است مرسله نيست، صحيح است. براى اينكه ظاهرا كتاب على ابن جعفر نزد صاحبوسائل بوده. و مستقيما از كتاب على ابن جعفر نقل مىكند. و كتاب على ابن جعفر هم بواسطه ثقات به صاحب وسائل رسيدهبوده، و الا همچين قطعى نمىگويد على ابن جعفر فى كتابه، اينطور كه قاطع مىگويد معلوم ميشود اين كتاب نزد صاحبوسائل بوده كه امروز پيش ما نيست كتاب على ابن جعفر، با وسائل ثقه به او ثابت شده است، خيلى جاها در سائل از كتابعلى ابن جعفر نقل شده، اين نظر مباركتون باشد، آنجاهايى كه صاحب وسائل از كتاب على ابن جعفر نقل مىكند، روايتروايت معتبرى است به حسب...
قال و سألت عن الرجل، اين عكس احاديث قبل است، آن سه حديث راجع به مرئه بود مريض شده بود مرد نگاه مىكرد. حالامرد مريض شده، زن مىخواهد پانسمان كند، مداوا كند. و سألته عن الرجل يكون به بطن فخذه، به باطن رانهايش، كنار رانها،بطن فخذ قسمت درونى ران انسان، قسمت بيرونى دارد، قسمت درونى دارند. قسمت درونى را مىگويند بطن فخذ. او عليته،قسمت پشت سر، الجرح. جرحى در آن پيدا شده است. هل يصلح للمرئة ان تنظر اليه. زن مىتواند نگاه كند؟ و تداويه. مداواكند. پشت سر قرار دارد. زن نامحرمى است، مسلم زوجهاش منظور نيست، چون در زوجه بحثى نيست. لابد زن نامحرمىاست مىخواهد مرد نامحرم را زخمش را ببندد مثلا. قال اذا لم يكن عورة فراغه. اين جواب معنيش چى است؟ (سؤال) اذا لميكن، آن محل، آن محل زخم عورت نباشد، غير عورت باشد، توى اينها بحث است. كانه اگر عورت بوده باشد اين قاعده اهمو مهم جارى مىشود. اما اگر غير عورت بوده باشد فلا بعث. اشكالى ندارد. اجازه بدهيد، اين حديث يك احتمالى داريم كهاين را حملش بر محارم كنيم، براى اينكه محارم مىتوانند بدن يكديگر را غير از عورت ببينند. مىرود توى آن مسئله دوم،محارم آيا مىتوانند تمام بدن را ببينند يا نمىتوانند، بدرد آن مسئله مىخورد، كسى هم مىتواند به اين حديث بچسبد براىاينكه كلام مشهور در مسئله سابق كه محارم به بدن يكديگر بغير عوره مىتوانند نگاه بكنند، آن درست است، كلمه اضطرارتوى اين نيست.
ولى حالت دوم اين است كه منظور نامحرم است و حالت اضطرار است. نيست كلمه اضطرار توى روايت، منظور نامحرماست و حال اضطرارى. جايى كه طبيب مرد نيست، دسترسى به مرد نيست. ما بايد حملش كنيم، يا حملش كنيم بر محارم كهدر اضطرار و غير اضطرار جايز است، بنا بر مسلك مشهور كه مىگفتند محارم به بدن يكديگر، به تمام بدن غير العوره جايزاست. و اگر حملش كرديم بر اين معنى كه اين خارج از بحث ما مىشود اضطرار هم نيست. و اما اگر حملش كرديم براضطرار، شاهد بحث ما مىشود، اشاره به نامحرم است، حالت هم حالت اضطرار است، يك استثنائى هم برايش قائلشدند، آنوقت مىتواند دليل بر بحث ما باشد. حالا كداميك از اين دو ظاهر است؟ من احتمال مىدهم معنى دوم اظهر بودهباشد كه حمل بر اضطرار بكنيم و زن نامحرم، و آنوقت شاهدى بشود براى بحث ما، سند حديث هم كه خوب است ومشكلى ندارد. (سؤال) مىگويند اگر اضطرار باشد، استثناء عورت معنى ندارد. چرا. اضطرار داريم و اضطرارى داريم. اگراضطرار جانش در خطر باشد، بعله. اما اگر اضطرار اين است كه يك خوردهاى درد بيشتر مىكشد تا خوب بشود. اما اگر اينمرئه بيايد زودتر خوب مىشود، مىفرمايد براى اينكه بيشتر درد مىكشى، در مورد بالنسبت الى العوره اجازه نداده، ممكناست اين باشد. بعضىها هم، اجازه بدهيد، من بايد اين بحث را به يك جائى برسانم در اين جلسه (سؤال) چرا، كشيدن دردهم اضطرار است، افزايش درد هم اضطرار است. كسى كه درد مىكشد اگر روزه بگيرد ما مىگوئيم نگيرد. مگر روزه حتمابايد جان انسان را به خطر بيندازد تا افطار كند؟! درد هم بكشد ما مىگوئيم نه، مريض است. مريض انواعى دارد.
و بعضىها هم، دقت كنيد، به بعضى از احاديث استدلال كردهاند، اين را بگرديد در تواريخ پيدا بكنيد. آقايان بگردندپىجويى كنند. كه در عصر پيغمبر زنانى بودند در جنگها شركت مىكردند و جراح بودند و من يادم مىآيد در تاريخ ديدم كهدو زن بودند كه دستور مىداد پيغمبر اكرم، اينها مهارتى داشتند در بخيه كردن و دوختن زخمها و رسيدگى به زخمها، دستورمىدادند در جنگها شركت كنند. ببينيد حالا اينها در منابع شيعه است يا در منابع اهل تسنن است؟ روايتش پيدا بشود. حداقلمؤيد مىتواند بشود. حداقل آنها هم مىتوانند مؤيد بشوند.
خوب. در اينجا باقى مىماند يك حديث كه حديث پنجم بشنويدش. مرحوم صاحب جواهر به آن استدلال كرده است. درحالى كه تصور ما اين است كه اين حديث بيگانه است از بحث ما. صاحب جواهر، بعله، به اين حديث استدلال كرده است.در كجا؟ در جلد 29 جواهر است. ظاهرا همان صفحه 80 - 70 است. من يادداشت نكردهام اينجا. مرحوم صاحب جواهراستدلال كرده است به مكاتبه محمد ابن الحسن الصفار. محمد ابن حسن صفار جزء اصحاب امام حسن عسگرى سلام اللهعليه است. و زمان غيبت كبرى را هم ظاهرا درك كرده است. و مكاتباتى دارد به امام حسن عسگرى سلام الله عليه وجوابهايى. يعنى سند فقط همين جناب محمد ابن الحسن الصفار است كه استاد كلينى است. استاد كلينى هم هست صفار. واما اين صفار كيست؟ و از نظر وثاقت چگونه است؟ محمد ابن الحسن صفار مطلق اگر بگوئيد، آدم مجهولى است. ولى آنكسى كه، خوب دقت كنيد عرضم را، محمد ابن الحسن الصفار مطلق آدم مجهول الحالى است. اما آن كسى كه مكاتبات به امامحسن عسگرى سلام الله عليه دارد، محمد ابن حسن حسن ابن فرّوخ صفار است. محمد پسر حسن، جدش فرّوخ است،محمد ابن حسن ابن حسن ابن فرّوخ الصفار. اين همان كسى است كه شيخ طوسى مىگويد نامههايى به امام حسن عسگرىنوشته است، جوابهايى هم دارد. مرحوم نجاشى كه از بزرگترين علماى رجال است در حق او مىگويد كان وجها من اصحابمن القميين. اهل قم بوده است و از افراد موجه بوده است، ثقة عظيم القدر. قليل السقط فى الروايه، دقيق است در روايت،قليل السقط فى الروايه، له كتب. بعد هم از شيخ طوسى نقل شد به همان كسى كه مكاتباتى به امام حسن عسگرى داشتهاست. بنابراين صفار در اينجا، همان صفار معروف استاد صدوق است كه شخص ثقهاى است و از اعاظم و بزرگان است.مشكلى از نظر سند ندارد. اجازه بدهيد من آدرس حديث را از كتاب فقيه نقل مىكنيم، من لا يحضره الفقيه، جلد 3، صفحه40. ما اين حديث را با كامپيوتر از وسائل درآورديم، ديديم وسائل در جلد 18 دارد. اما نه به اين عبارت. جلد 18 حديث يكباب 43 از ابواب شهادات. اين حديث را دارد وسائل، اما به آن عبارتى كه ما اينجا به دردمون مىخورد نيست. آن عبارت دركتاب فقيه است، يعنى نسخه من لا يحضر با نسخه وسائل در اينجا اختلاف دارد. صاحب جواهر از نسخه من لا يحضر نقلكرده است، استدلال كرده است. در حالى كه در وسائل هست نميشود به آن خيلى استدلال كرد. متن حديث را انشاء الله فردامىخوانيم. و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...