• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه حضرت آيت الله عظمى مكارم شيرازى
    تاريخ: 1379/8/30
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح و ملحقات آن
    بسم الله الرّحمان الرّحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و على آل الطّيبين الطّاهرين المعصومين لا صيمابقية الله المنتظر ارواحنا له الفدا و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    كلام در مسأله 11 از مسائل عقد النّكاح بود. درباره ولايت حاكم در صغير و صغيره و مجنون و امثال آن است. گفتيم دراين مسأله 4 صورت است. صورت اولى آن است كه صغير و صغيره‏اى هستند و ولى ندارند. آيا حاكم مى‏تواند در امرازدواجشان دخالت بكند يا نه؟
    صورت دوم آن است كه كبير و كبيره مجنونى هست و جنون متصل به حال صغر و ولى هم ندارند. آيا حاكم شرع‏مى‏تواند در امر ازدواج اين مجنون ولايت كند؟
    صورت سوم هم آن جايى بود كه مجنون غير متصل به صغر، تا 20 سالگى حالش خوب بود. امّا در 20 سالگى حالش‏منقلب شد و جنون غير متصل به صغر پيدا كرد. آيا حاكم شرع در امر ازدواجش مى‏تواند دخالت كند يا نه؟
    صورت چهارم هم آن است كه بالغه رشيده باكره. اگر گفتيم اجازه ولى شرط است، ولى از دنيا رفت و اين بالغه باكره‏رشيده هنوز ازدواج نكرده است. آيا با از بين رفتن ولى، پدر و جد ساقط مى‏شود امر ولايت؟ و استقلال پيدا مى‏كند يانه؟ بايد برود پيش حاكم شرع و از حاكم شرع به جاى پدرش اجازه بگيرد.
    اين چهار صورت مسأله بود و اقوال را نقل كرديم. يك كمى از اقوال باقى مانده است كه بخوانم و وارد ادلّه بشويم. بالغ‏كه مى‏دانيم استقلال دارد. جنون تمام شد. بالغه رشيده عاقله. بنا براين كه استقلال نداشته باشد باكره، اجازه پدربخواهد، پدر فوت كرد، آيا حاكم جانشينش مى‏شود يا نه، مستقل مى‏شود؟ صورت چهارم عاقل است. مجنون نيست.عرض كردم كه يك كمى از اقوال باقى ماند. من ديروز اقوال را خواندم. يك مقدار از صاحب جواهر، يك مقدار ازمرحوم صاحب رياض يك جمله ديگرى هم جواهر باز در همان آدرسى كه دادم دارد ايشان. ايشان مى‏گويد،
    سؤال؟ جواهر را نگفتم. جواهر را الان عرض مى‏كنم. در مورد بالغه رشيده صاحب جواهر ادعاى اجماع مى‏كند.مى‏گويد، عند فقد الاب و الجد مستقل مى‏شود. بالغه باكره رشيده. اگر اب و جد از بين رفتند مستقل مى‏شود وصاحب جواهر ادّعاى اجماع مى‏كند. جواهر جلد 29، صفحه 189. در مورد مجنون هم مى‏گويد، لا خلاف اجده فى‏ولايت الحاكم. مجنون هم مى‏گويد اجماعى است ولايت حاكم. پس در بالغه رشيده اجماع بر عدم، در مجنون اجماع‏بر وجود. در صورتى كه فقد اب و جد باشد. يك جمله‏اى هم از كلمات عامّه نقل كنم. ابن قدامه صاحب كتاب المقنى‏در جلد 7 اين كتاب صفحه 350 عبارتى دارد. مى‏گويد، لا نعلم خلافً بين اهل العلم فى انّ لسلطان، سلطان همان‏حاكم شرع است. حاكم اسلامى است. فى انّ لسلطان ولايت تزويج المرئه عند عدم اوليائها وقتى اوليائش وجودنداشته باشند حالا هر كجا ولى لازم شد، صغير و صغيره و اينها را ديگر نگفته بود. آن جايى كه ولى بايد اقدام كند اگرمفقود شد، سلطان اقدام مى‏كند. عند عدم اوليائها او عضلهم. عضل با (ع) و (ض) نه (ع) و (ز). عضل ولا تعضلوهن‏ان ينكحهن ازواجهن اذا تَرى. عضل در اين جا به معنى منع است. به معنى تحجّر است. عضل به معنى تحيّر هم آمده‏است. مى‏گويند فلان چيز كار معضلى است. معروف است مى‏گويند معضل. ولى صحيحش معضِل است يعنى‏مشكل. عند عضلهم در آن جايى است كه آنها مشكلى پيدا كنند. يا در صورتى كه رها كنند اين دختر را. دخالتى دركارش نمى‏كنند. در اين صورت حاكم شرع دخالت مى‏كند. و به يقول مالك. اين ولايت حاكم را مالك هم گفته است. وشافعى و به يقول مالك و شافعى و اسحاق و ابو عبيد و اصحاب الرّأى. اصحاب رأى چه كسانى هستند؟ ابو حنيفه وپيروانش. بنابراين ولايت حاكم هم فى الجمله در ميان اهل سنّت طرفدار زيادى دارد. اجمالاً. حاكم ولايت دارد. جمع‏زيادى قائل شدند. مالك و شافعى و اسحاق و ابو عبيد. بعد اين جمله را دقّت كنيد. اين جمله را دقّت كنيد. كلام مقنى‏است. ابن قدامه در مقنى. مى‏گويد و الاصل فيه قولٌ النّبى (ص) السّلطان ولى من لا ولى له. اين حديثى است كه ما باآن كار داريم. اين حديث مرسل است از نظر ما. عامّى است. امّا مشهور است، معروف است، در كتب فقهاى ما هم نقل‏شده است كراراً. السّلطان ولى من لا ولى له. حكومت اسلامى، حاكم شرع ولى من لا ولى له است. حالا كه اجمالاًمعلوم شد. ولايت حاكم شرع هم در ميان ما اجمالاً اجماعى است و هم در ميان اهل سيّت ولايت حاكم شرع مشهوراست. برويم سراغ دليل اين مسأله و صورتهاى چهار گانه را از هم جدا كنيم. در اين مسأله نصّ خاصّى نداريم. روايت‏خاصّى در نكاح نداريم كه حاكم دخالت بكند. ما هستيم و قواعد عامّه. ما هستيم و دايره اختيارات حكومت‏اسلامى، حاكم شرع. چه قدر دايره اختياراتش وسيع است؟ نكاح را هم مى‏گيرد؟ نمى‏گيرد؟ چه بايد بگويد؟ در اين‏جا من يك مقدمه‏اى عرض كنم كه هم به درد اين مسأله و هم به درد تمام مسائلى كه ارتباط با حكومت اسلامى پيدامى‏كند مى‏خورد. و آن مقدمه اين است. حوادثى كه در جامعه واقع مى‏شود و امورى كه مورد ابتلاى مردم است، بر دوقسم است.
    قسمى از آنها مسئول خاص دارد. متولى خاص دارد. و قسمى ندارد. آن قسمى كه مسئول خاص دارد مثل حضانت‏فرزند. امر حضانت بر عهده پدر است، بر عهده مادر است. قسمتى پدر، قسمتى مادر. مسئول خاص دارد. نفقه فرزندمسئول خاص دارد. بر عهده پدر است. گاهى هم نداشته باشد بر عهده مادر است اگر دارد. اين مسئول خاص است. وهم چنين موقوفاتى كه متولى دارد خوااه موقوفات عامه باشد يا موقوفات خاصّه باشد. لها متولّن معيّن. اين مسئول‏خاص دارد. يا شوارع. كوچه‏ها. كوچه‏هايى كه اختصاص به خانه‏هايى دارد. كوچه‏هاى بن بست. اين كوچه بن بست‏مسئولش همان خانه‏هايى هستند كه در اين كوچه بن بست هستند. متولى خاصّى دارد. و امثال اينها. حالا اينها مثال‏بود من عرض كردم. حضانت و نفقه و متولّى اوقاف و مسئول كوچه‏هاى بن بست و اينها مثالهايى بود. غير از اينها هم‏هست. چيزهايى كه مسئول معيّنى دارد. اينها يرجع الى مسئوله. در اينها رجوع به مسئول خاصّش مى‏كنيم. ولى مسائل‏مهمى در جامعه هست كه مسئول معيّن ندارد. حفظ نظام جامعه. امن سبل. امنيت جادّه‏ها. امن السّبل، قتال العدو،ايستادن در مقابل دشمن، حفظ اموال غيّب و غصّر. غيّب آنهايى كه غائب هستند. رفته‏اند مسافرت. سيلى در شهرافتاده است كه اين سيل دارد خانه‏هاى افراد غائب را ويران مى‏كند. اموالشان هم تلف مى‏شود. آيا حفظ اموال اين‏غيّب بر عهده كسى هست يا نيست؟ و غصّر. ايتامى مانده‏اند. نه پدر، نه مادر، نه وصى. هيچ. اينها غصّر هستند.غاصران هستند. و امثال ذالك. اينها متولى ندارد. شخص معين مسئول آن نيست. در عرف عقلا از قديم الايّام، قديماًو حديثاً اين گونه كارهاى بدون متولى خاص بر عهده حكومت‏ها است. اصلاً فلسفه تأسيس حكومت براى همين‏است. مسائلى است مهم و مورد نياز جامعه و متولى خاصّى ندارد. بايد حكومتى مردمى و الهى در اين جا باشد كه اين‏مشكلات را بر عهده بگيرد. امنيت سبل، جهاد عدو، حفظ اموال غيّب و غصّر، اصلاح شوارع عامّه. احقاق حقوق،اجراء حدود، اينها همه بر عهده آن حكومتى است كه تشكيل مى‏شود. و فلسفه تشكيل حكومت اين است. گاهى ازاينها امور حسبيه تعبير مى‏كنند. يا بخشى، همه‏اش امور حسبيه است يا بخشى، دو تا احتمال است كه ان شاء الله درجاى خودش بحث خواهيم كرد. يعبّر عنها او عن بعضها. بالامور الحسبيه. اينها را مى‏گويند امور حسبيه. و اينها برعهده حكومت است. حاكم بايد متولّى اين مسائل بشود. بنابراين دايره اختيارات حكومت چه شد؟ حاكم شرع چه‏شد؟ دايره اختياراتش تمام امور به عبارت ساده زمين مانده است. امور زمين مانده جامعه كه مسئول خاصّى ندارد. اين‏امر زمين مانده را از زمين بردارد. و اگر اين كار نباشد هرج و مرج لازم مى‏آيد. امور زمين مانده، بى صاحب نمى‏شود.نظام مجتمع به هم مى‏ريزد. يلزم الهرج و المرج و اختلال النظام. اختلال نظام لازم مى‏آيد. تمام اينها بر عهده حكومت‏است. بنابراين دايره اختيارات حاكم نا محدود است. تمام امورى كه متولى خاص ندارد بر عهده او است. و اين روايت‏السّلطان ولى من لا ولى له روايت نبوى كه در كلام مقنى بود، در كتب فقهى ما هم هست. من از جمله مواردى كه دركتب فقهى ما نوشتند اين را، رياض در همان جلد 2، صفحه 81 دارد و ديگران هم دارند. غالب فقهاى ما دارند. كه‏السّلطان ولى من لا ولى له. در اين بحث در مباحث ديگر اشاره كرده‏اند. آن هم امضاى اين بناى عقلا است. اين روايت‏نبوى امضاءٌ لبناءٌ عقلا.
    سؤال؟ هنوز نرسيديم. هنوز ما كارى به حلّ مسأله نداريم. ما فعلاً داريم يك مقدمه چينى مى‏كنيم. تا برويم چهار شاخه‏مسأله را از هم جدا مى‏كنيم. دانه دانه. حوصله كنيد. حل خواهيم كرد ان شاء الله. اين روايت امضاء آن بناى عقلايى‏هست كه السّلطان ولى من لا ولى له. كسى كه ولى ندارد، بارى كه بر زمين افتاده است در جامعه، اين بار را بايد يك نفربردارد. چون ولى خاص ندارد، بايد حكومت و حاكم شرع اين بار را از زمين بردارد. اين هم اختراع اسلام نيست. اين‏بناى عقلا است كه از هزاران سال قبل در ميان عقلا بوده است، شارع هم آمده امضا كرده است منتهى براى آن متولى‏حكومت شرايطى قائل شده است. اسلام به هر كسى اجازه حكومت نمى‏دهد. براى آن متولى امر حكومت شرايطى‏قائل شده است اسلام. بنابراين اصل حكومت را پذيرفته است. بدون حكومت كه نمى‏شود. اين كه بعضى‏ها مى‏گويندآقا در غيبت است. من نمى‏فهمم آنها چه رقم اين حرف را مى‏زنند؟ جرأت مى‏كنند بگويند. در غيبت امام زمان ما بايدكارها را رها كنيم. حدود را تعطيل كنيم، ديات را تعطيل كنيم، مگر مى‏شود يك جامعه بدون حكومت زندگى كند.خوب اين كارهاى زمين مانده را چه كسى انجام بدهد؟ كه امن سبل كند؟ كه جهاد عدو كند؟ كه جلوى هرج و مرج‏جامعه را بگيرد؟ بگذاريم امام زمان بيايد بگيرد؟ هيچ وقت چنين دستورى به ما نداده است. لابدّ لنّاس من اميرٍ برّ اوفجر حتّى حكومت ظالم مى‏گويند از هرج و مرج بهتر است. امر داير شده است بين لا حكومه و حكومت ظالم. باز هم‏حكومت ظالم بهتر است. چون حاكمان ظالم هم براى حفظ حكومتشان جادّه‏ها را امن مى‏كنند. با دشمن مى‏جنگند.يك كارهايى مى‏كنند بالاخره. تا حدّى احقاق حقوق مى‏كنند. تا حدّى اجراى حدود مى‏كنند. يك كارهايى مى‏كنند.چون اگر نكنند خودشان سر كار نمى‏مانند. اين بهتر از لا حكومتى است. هيچ چيز نباشد. دست بگذاريم روى دست وهمه كارها را بسپاريم به دست قضا و قدر. اين كه معنى ندارد. اين مقدّمه.
    سؤال؟ چرا ولايت مطلقه است. معنى ولايت مطلقه. يعنى مطلق در زمين مانده‏ها. معنى ولايت مطلقه يعنى مطلق‏است در تمام زمين مانده‏ها. و زمين مانده‏ها خيلى زياد است. دايره‏اش نا محدود است. هر كارى در جامعه متولى‏خاص ندارد، حكومت متولى آن است نامحدود. چهار چوبش همين است. برويم حالا بعد از ذكر اين مقدمه واردبشويم در آن چهار تا. اول مى‏رويم سراغ صغير و صغيره. صغير و صغيره‏اى هستند كه اوليائشان را از دست داده‏اند.اولياء سه گانه را از دست داده‏اند. پدر را از دست داده است، جد را هم از دست داده است، وصى را هم از دست داده‏است. ندارد. اين دو حالت دارد. يك وقتى نيازى ندارد، ضرورتى ندارد به ازدواج. حاكم هم دخالت نمى‏كند. حق هم‏ندارد. زمين نمانده است. بچّه‏اى است كه نياز به ازدواج ندارد. اموالش را حفظ مى‏كند حكومت. امّا دخالت در امرازدواجش نمى‏كند. چون نيازى ندارد. براى چه اين دختر را شوهر بدهد؟ براى چه اين پسر را زن بدهد؟ صغير است،اموالش را حفظ كن. حكومت فقط كار به اموالش دارد. حفظ مى‏كند زير نظر حكومت. امّا دخالت در امر ازدواجش‏نمى‏كند. چون كه ضرورت ندارد. و غالباً هم اين طورى است. ضرورتى نيست. بالنّسبت الى الصّغير و الصّغيره. امّا يك‏حالتش هم اين است كه يك ضرورتى پيش آمد. فرض نادرى شد كه ضرورت پيدا كرد. من ديروز مثال زدم. يك‏مملكتى ناامن شد. اين دختر را ما اگر به ازدواج فلان فاميل قوى گردن كلفت بدهيم، جان اين دختر حفظ مى‏شود. واگر به ازدواج آنها ندهيم، اين در دست و بال اين بستگان ضعيف و ناتوان مى‏آيند مى‏ربايند، مى‏دزدند، مى‏برند.مى‏كشند. ضرورتى ايجاب كرده است كه اين دختر شوهر كند در همين بچّگى. يا براى محرميت كه مثال زديم. بالاخره‏اين دختر مى‏خواهد توى اين خانواده بماند. نامحرم بماند دردسر براى خودش و خانواده است. بايد يك محرميتى،عقدى بخوانيم. نه پدرى، نه مادرى، نه وصى، هيچ چيز هم نيست. بلاشك اين كار زمين مانده است. حالا كه زمين‏مانده است، حاكم شرع دخالت مى‏كند. و اين كه ادّعاى اجماع كرده‏اند صاحب جواهر و ديگران كه حاكم بر صغير وصغيره ولايت ندارد، منظورشان لابد صورت غالب است كه عدم الحاجه است. نظرهم يعنى نظر الفقها الى الغالب وهو عدم الحاجه و الاّ اگر حاجت ضرورى پيدا بشود، كدام فقيه مى‏گويد آقا بگذار زمين بماند. اين دختر از بين برود.نابود بشود. باشد. پس اين آقايانى كه فتوا داده‏اند، اجماع ادّعا كرده‏اند، عند عدم الحاجه است بايد بگوييم. امّا عندمسيس الحاجه همان طور كه امام قدس السرّه تصريح كرده‏اند اگر مسيس حاجت باشد بلا اشكال است. ما مى‏گوييم.آنها هم مى‏گويند. ولو متعرضش نشده‏اند. حالا عنوان ثانوى مى‏خواهيد بگوييد، هر چه مى‏خواهيد بگوييد، بگوييد.خوب صورت اولى با آن قاعده‏اى كه قبلاً عرض كردم حل شد. چه طور مى‏فرماييد حل نشد؟ ديگر از اين بهتر حل‏بشود؟ باشد. فى كلّ مكان. اذا كانت الضّرورة حاصله يجوز للحاكم ادتدخّل فيها...فعلاً موضوع ما صغير و صغيره‏است. اين با اين قاعده‏اى كه گفتيم حل شد و رد شد.
    و امّا در صورت دوّم و سوم را با هم مى‏گوييم. ثانوى بشود. حكم ثانوى كه حرام نيست. اولى با تمام فقها كه مى‏گوينداجماع كرده‏اند بر عدم جواز ما موافق هستيم اگر ضرورتى نباشد و حاجتى نبوده باشد ما مى‏گوييم. امّا همان طور كه‏امام فرمودند...و الضّرورة و المصلحة و الّازمة المراعات ان نكاح بحيث ترتّب على تركه مفسده يلزم تحفظ عنها قام‏الحاكم به. حاكم در اين جا قيام به اين معنا مى‏كند.
    و امّا صورت دوم و سوم اين مسأله كجا بود؟ آن جايى كه مجنون بود. اللجنون المتصل او المنفصل. ولى هم نيست. نه‏پدرى، نه جدّى، نه وصى. يا ولى بود و ما گفتيم در جنون منفصل حق دخالت ندارد. گفته‏اند بعضى‏ها كه در جنون‏منفصل ولى حق دخالت ندارد. پس يا ولى ندارد و يا اگر ولى دارد، ولى حقّ دخالتى ندارد. مى‏شود كار زمين مانده.السّلطان ولى من لا ولى له. و حاجت هم پيدا كرده است اين جناب مجنون. اين ديگر كبير است. اين ديگر فرض نادرنيست. اين ضرورت دارد. صغير فرض نادر بود ضرورتش. امّا كبير مجنون نه، فرض نادرى نيست. و لذا همان فقهايى‏كه آن جا فتوا مى‏دادند و مى‏گفتند نه، در اين جا مى‏گويند نعم. حاكم ولايت بر اين مجنون دارد. خواه جنون منفصل‏باشد، خواه جنون منفصل باشد، ولى ندارد. يا اگر دارد دخالت نمى‏تواند بكند. مى‏شود بار زمين افتاده. بارهاى زمين‏افتاده اجتماع بر دوش حكومت‏ها است. نمى‏توانند بنشيند حكومت تماشا كند. اين مجنون بر اثر محروميت از نكاح‏به بيماريهاى شديدترى مبتلا شود، به مصائب مهمّه‏اى مبتلا شود، حكومت نمى‏تواند بى تفاوت در مقابل اين باشد.مسئول است نظارت كند زنى به اين مجنون بدهد. تا اين جا درست. امام قدس السّره يك جمله‏اى در اين جا دارد كه‏ببينيم معنى اين جمله را مى‏فهميد چيست. ايشان عبارتشان اين بود كه ديروز در موقع خواندن اشاره كردم. مى‏فرمايندو كذا فيما بلغ فاسد العقل كذا يعنى ولايت دارد. او تجدد فساد عقله. يعنى جنون منفصل. اذا كان البلوغ و التّجدد فى‏زمن حيات الاب و الجد. يعنى اين در زمان حيات پدر بالغ شد، چند سالى هم حالش خوب بود، بعد در زمان حيات‏پدر ديوانه شد و بعد پدر از دنيا رفت. خوب اگر اين طور نباشد چه كنيم؟ جنون بعد از حيات پدر، بلوغ بعد از حيات‏پدر، تجدد بعد از حيات پدر. مرد. اين ديوانه بلاتكليف شد، اين جا را مى‏فرماييد حاكم دخالت نكند؟ اين قيد براى‏چيست؟ اين چه قيدى است؟ اين كه بدتر است. اگر بعد از حيات پدر تجدد جنون بشود ديگر حتماً حاكم شرع‏مسئولش است. چرا ايشان مى‏فرمايند اين قيد را مى‏زنند؟ اين قيد هر چه انسان برايش به نظر نمى‏رسد جز يك نكته.دقت كنيد. شايد نظر مبارك امام اين باشد. ايشان در مسأله قبل وصى را هم دخالت دادند. گفتند احتياطاً اجازه وصى‏را هم بگيريد. بگوييم اين قيد براى دخالت وصى است نه دخالت حاكم/ حاكم كه ولايت بر مجنون دارد. جنون‏منفصل بعد وفات پدر، اب. وصى را هم در آن جاها كه در حيات پدر ديوانه شد، وصى را هم دخالت داده‏اند. امّا اگربعد از فوت پدر ديوانه شد، ديگر وصى چه كاره است؟ تكرار مى‏كنم. امام در مسائل قبل با كذا با تعبيرى كه قبلاًداشت، هم حاكم شرع را دخالت داد و هم وصى را. گفت احتياطاً اجازه وصى را هم بگيريد اگر وصى دارد. اين قيدبگوييم ناظر به دخالت دادن وصى است كه اگر در حيات اب بالغ شد، تجدد جنون شد، لعلّ وصى دايره كارش اين رابگيرد پس از وصى هم اجازه بخواهيم. ولى اگر بعد از وفات پدر ديوانه شد، وصى كارى ندارد. فقط حاكم شرع است.
    اين آخرين توجيهى است كه ما پيدا كرديم براى كلام امام قدس سرّه. حالا يك خورده اين توجيه ما خلاف ظاهر است،خلاف ظاهر نيست، هيچ محملى غير از اين كه عرض كردم ندارد. و الاّ نمى‏شود يك ديوانه‏اى بلاتكليف در جامعه‏باشد. يعنى بگوييم آن ديوانه‏هايى كه بعد از فوت پدر ديوانه مى‏شوند رهايشان كنيد و حكومت هيچ نظارتى بركارشان نداشته باشد. اين كه محال است. درست؟ پس دوم و سوم هم تمام شد. من چهارم را هم عرض كنم. اين بحث‏را امروز تمامش كنيم. فردا برويم سراغ مسأله مهمى كه بعد داريم. ان شاء الله.
    و امّا صورت چهارم، بالغه رشيده باكره است. عاقل است. تا پدرش بود، اجازه پدر را مى‏گفتيم. ما كه به عنوان اولى‏نمى‏گفتيم. مى‏گفتيم نه، استقلال دارد. به عنوان ثانوى مى‏گفتيم. عدّه زيادى به عنوان اولى مى‏گويند. شايد شهرت هم‏بر همان باشد كه به عنوان اولى مى‏گويند باكره رشيده اجازه پدرش هم شرط است. حالا پدر از دنيا رفت. اين دخترباكره مى‏خواهد ازدواج كند. اجازه از حاكم شرع بگيرد يا نگيرد؟ فرمودند، نه. اين كار زمين مانده‏اى نيست. عاقل‏است، بالغ است، رشيده است، خودش راهش را پيدا مى‏كند. در اين جا گفته‏اند استقلال پيدا مى‏كند. حتّى ادعاى‏اجماع شده است بر استقلال اين. بنابراين دخترهايى كه باكره هستند و پدرشان از دنيا رفته است، اجازه حاكم را لازم‏ندارند. بابا هم كه نيست اجازه بدهد. جد هم كه نيست اجازه بدهد. بنابراين مستقل است. كامل مى‏شوند. يك امّايى‏دارد. كه آخرين جمله بحث امروز است. امّا اگر ديديم مفسده دارد. همان عنوان ثانوى كه ما مى‏گفتيم. اين دخترهاى‏باكره را كلاه سرشان مى‏گذارند اگر بروند بدون اجازه. مفسده دارد، كلاه سرشان مى‏گذارند. فردا يك ازدواجى مى‏شودمنجر به طلاق مى‏شود. طلاق‏ها در جامعه زياد مى‏شود، اختلاف‏ها زياد مى‏شود. اين‏ها ممكن است بالاخره مفاسدى‏متبرع بر آن بشود كه گفتيم غالباً هم مى‏شود. اگر دخترها مستقل بشوند در اين باكره واقعاً بدون مشورت باشدمشكلات زيادى پيدا مى‏شود. اگر ديديم مفاسدى پيدا شد، حاكم شرع بايد اجازه بدهد. برود به دادگاه و بگويد من‏مى‏خواهم شوهر كنم. دادگاه هم بررسى مى‏كند كه اين شوهر به دردش مى‏خورد، نمى‏خورد، همين كه پاى شوهر هم‏برسد به دادگاه حساب مى‏برد ديگر. فردا نمى‏تواند با اين دختر طور ديگرى رفتار كند. پاى آن بيايد به ميدان مفسده ازبين مى‏رود. اگر چنين باشد ما در اين جا مى‏گوييم اجازه حاكم شرط است و صلّ الله على سيدنا محمدٍ و آل الطّاهرين.