• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه حضرت آيت الله عظمى مكارم شيرازى
    تاريخ: 1379/8/29
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع: احكام نكاح و ملحقات آن
    بسم الله الرّحمان الرّحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و على آل الطّيبين الطّاهرين المعصومين لا صيمابقية الله المنتظر ارواحنا له الفدا و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    اول بشارت به شما بدهم كه تا روز چهار شنبه درس هست. نگران و ناراحت نباشيد ان شاء الله.
    و امّا برويم سراغ بقيهنا شى‏ءٌ. در ذيل مسأله 10 از مسائل عقد النّكاح مطلبى باقى مانده است كه مرحوم امام قدس‏السرّه الشّريف در تحرير الوسيله عنوان نكرده‏اند. امّا صاحب العروه بيان كرده است. و آن درباره ولايت وصى برمجنون. آيا وصى ولايت بر مجنون دارد يا ندارد؟ جنون هم مى‏دانيم دو رقم است. يكى متّصل به صغر است كه ازبچّگى اين ديوانه بوده است. حالا هم بلغ فاسد العقل. يكى اين كه در بچّگى عاقل بوده است، بعد از بلوغ هم مدّتى‏عاقل بوده است. بعد از فاصله‏اى به عللى فاسد العقل شده است. ضربه مغزى وارد شده است، بيمارى پيدا كرده‏است، بين عقل و جنون اين قدر فاصله نيست كه ما خيال مى‏كنيم. با يك غذاى نا مناسب، يك ضربه مختصر ممكن‏است يك چنين حالتى پيدا بشود پناه بر خدا. اين قسم دوم هم با دو قسم مى‏شود كه اين را دقت كنيد. قسم دوم كه بافاصله است دو قسم است كه مجموعاً سه قسم مى‏شود. يكى آن است كه در حيات اب شد. يعنى پدر زنده بود، پسرهم عاقل بود. بالغ هم شد. 20 سالش كه شد، در حيات پدر ديوانه شد. و پدر از دنيا رفت در حالى كه اين يك بچّه 20ساله‏اش ديوانه بود. يك وقتى نه، پدر كه زنده بود اين بچّه بالغ بود و عاقل. پدر كه از دنيا رفت فاسد العقل شد. يا ازمرگ پدر يا به هر دليل ديگر. بنابراين يكى جنون متّصل شد، دوم منفصل شد. منفصل هم دو رقم است. يك وقت درحيات پدر منفصلاً ديوانه شد. 20 ساله بود و پدر زنده بود و ديوانه شد يا بعد از ممات پدر منفصلاً ديوانه شد. اينها درمسأله ما مهم است. تأثير مى‏گذارد.
    قبل از آن كه حكم وصى را درباره مجنون عرض كنم اين نكته را لازم مى‏دانم كه عرض كنم كه اگر خوب دقت بفرماييددر مباحثى كه ما اين جا داشتيم، بحث ولايت اولياء نه فقط براى نكاح، براى همه ابواب تقريباً حل مى‏شود. چون‏ريشه‏هاى دليل‏ها همه اين جا بحث شد. در ابواب عقود، معاملات، جاهاى ديگر هم تكليف ولايت بر مجنون اجمالاًمعلوم مى‏شود. به هر حال در اين مسأله نصّ خاصّى نداريم. يعنى يك روايتى كه درباره ديوانه باشد، نداريم. ما هستيم‏و مقتضاى قواعد. اول مقدارى از اقوال را من اشاره كنم. مرحوم محقق يزدى در عروه مى‏گويد وصى ولايت بر مجنون‏دارد. بدون اين كه تفصيلى بدهد. كدام يك از اين اقسام سه گانه؟ تفصيلى نداريم. مى‏گويد و للوصى ولايتٌ على‏المجنون. وصى ولايت بر مجنون دارد. كدام مجنون؟ قيدى نزده است. متن عروه مطلق است. ولى از كلمات ديگران‏استفاده مى‏شود كه ولايت وصى بر مجنون مال قسم اول است. من بلغ فاسد العقل. عبارت جواهر را مى‏خوانم.جواهر جلد 29، صفحه 191. مى‏فرمايد للوصى عن يزوّج من بلغ فاسد العقل. اصلاً موضوع...فاسد العقل. غير آن‏اصلاً نمى‏گويد. اذا كان به ضرورتٌ الى النّكاح. نيازى به نكاح داشته باشد تزويج مى‏كند ديوانه را. بل نفى بعضهم‏الخلاف. گفتند خلافى نيست و مسأله اجماعى است كه وصى ولايت بر مجنون بلغ فاسد العقل دارد. بل نفى بعضهم‏الخلاف عن ثبوتها فى ذالك. ثبوتها. ضمير به چه برمى‏گردد؟ ولايت. فى ذالك كجا؟ من بلغ فاسد العقل. بل ان ظاهرالكفايه الاجماع عليه. مرحوم سبزوارى در كفايه ادّعاى اجماع كرده است كه اين جا چنين است. ولى ديديد ظاهرعبارت جواهر اين بود كه اصلاً جنون منفصل محل بحث نيست. آن چه محل بحث است، جنون متّصل است. مرحوم‏آيت الله حكيم هم در مستمسك وقتى كه به شرح كلام عروه مى‏رسد، مى‏گويد كلام عروه مطلق است. همه انواع‏جنون را مى‏گيرد. متّصل و منفصل همه را مى‏گيرد. در حالى كه ظاهر الاصحاب اختصاص به منفصل است، متصل‏است. دقت فرموديد؟ مرحوم آيت الله حكيم مى‏گويد ظاهر عروه عموميت ولايت للمجنون است در حالى كه ظاهراصحاب اختصاص به جنون متّصل است. از مجموعه اين گفتگوها استفاده مى‏شود كه در جنون متّصل بحثى نيست.ولى در جنون منفصل بحث است. جنونى كه نتواند انتخاب كند زوجه را. ممكن است زنش بدهند كه عاقل بشود.ممكن است آدم عاقل را هم وقتى كه زن مى‏دهند ديوانه بشود. هر دو احتمال دارد. بسيار خوب. چرا در اين منفصل‏تأمل است؟ براى اين كه نسبت به خود اب و جد هم بحث است كه آيا در منفصل ولايت دارد يا ندارد؟ بعضى‏هامى‏گويند اب و جد در مجنون منفصل ولايتى ندارند. بايد رفت سراغ حاكم شرع. ولى من لا ولى له حاكم شرع است وجنون منفصل پدر آن ولايت را ندارد. وقتى كه پدر ولايت ندارد ديگر وصى پدر به طريق اولى. خوب حالا برويم سراغ‏ادلّه. ببينيم قواعد ما چه اقتضايى در اين مسأله مى‏كند. سؤال؟ حالا ببينيم. اجازه بدهيد. من مى‏رسم به امّهات مسأله.چون در مسأله نصّى نيست. اصل هم عدم ولايت است كه معلوم است. برويم ببينيم دليل بر ولايت چيست. ما همان‏راه صاف و صراط مستقيمى را كه در صغير داشتيم، همان راه را مى‏آييم در مجنون هم طى مى‏كنيم. حالا اول مجنون‏متصل را بحث كنيم. خوب، پدرى هست. از دنيا مى‏خواهد برود. ولايت هم بر مجنون دارد. مى‏بيند فردا اين مجنون‏بالغ مى‏شود. وصيت مى‏كند. قيّم قرار مى‏دهد. خوب اين قيّم ظاهر وصيت هم فرضمان اين است كه عام است. تنهاوصيت بر اموال نيست. اين بچّه ديوانه است. بزرگ هم كه مى‏شود بايد يك كسى سرپرستى اموالش را بكند.سرپرستى ازدواجش را هم بايد بكند. يعنى وصى جانشين پدر شد. پدرى كه ولايت بر مجنون متصل دارد. وصى هم‏يقوم قام الاب ان كان الوصية ابلاغ. هم به حكم بناى عقلا و سيره عقلاييه الوصى يقوم قام الاب ان كان الوصية ابلاغ. وهم به حكم فمن بدلّه بعد ما سمع آيه قرآن مى‏گويد اين آقا وصيت كرده است اين بچّه ديوانه مرا مراقب باش تا آخرعمر. هر چه نياز داشت، مراقب باش. آيه هم مى‏گويد، فمن بدلّه بعد ما سمع فانّما اسمه على الّذين يبدلّون. عموم‏وصيت را امضا مى‏كند. پس هم از طريق بناى عقلا و هم از طريق عموم آيه شريفه فمن بدلّه بعد از آنى كه فرض كرديم‏وصيت داراى اطلاق بود. داراى عموم بود. يا تصريح كرد. برو نظارت بر امر اين فرزند ناقص العقل بكن حتّى فى امرالنّكاح. حتّى در امر نكاح. يا تصريح، يا اطلاق. هر دو حجّت است. هر دو مشمول فمن بدلّه است. بنابراين اين راه‏صافى است كه ما در صغير هم طى كرديم در مجنون هم طير مى‏كنيم. اين در صورتى كه بلغ فاسد العقل. و امّا اگرمنفصل باشد. و اين منفصل گاهى در حيات پدر است و گاهى بعد از ممات اين منفصل واقع مى‏شود. اول بايد ببينيم‏پدر ولايت بر مجنون منفصل دارد يا ندارد. مشهور در اذهان فقها شايد اين است كه پدر بر مجنون منفصل ولايتى‏ندارد. دليلى نداريم. حاكم شرع ولايت دارد بر مجنون منفصل. عرض ما اين است كه اين خلاف سيره عقلا است.واقعاً اگر يك بچّه‏اى 20 ساله شد و ديوانه شد، مسئول نگهدارى اين بچّه دولت است يا پدرش است.
    سؤال؟ با استظهار عاقل بوده است. عاقل شد، بالغ شد، ولايت بريده شد. استسحاب عدم الولايت. نه استسحاب‏ولايت. بلغ كامل العقل. ثمّ جنّ مجنون شد. استسحاب عدم ولايت است. استسحاب كه موضوعش عوض شده‏است، استسحابى كه در شبهات حكميه است، استسحابى كه هزار عيب و ولا دارد. خوب، من سؤال مى‏كنم سيره‏عقلا چيست؟ يك بچّه‏اى در يك خانواده‏اى ديوانه شد. چه كسى بايد اين بچّه را جمع و جور بكند؟ دولت يا پدر ياكميته امداد. باباى گردن كفت پولدارى بالاى سرش است. اگر برود به دولت خبر بدهد كه آقا بياييد اين را ببريد و شمااداره‏اش بكنيد. تعجّب مى‏كنند. پدر دارد. حالا يك وقتى يك مجنون زنجيرى مى‏شود كه همه جا را ويران مى‏كند. آن‏را مى‏برند در يك مركزى كه حكومت آن را نگهدارى بكند. امّا مادامى كه ديوانه‏اى است كه بى ضرر و بى آزار است،اين را كه نمى‏اندازند گردن حكومت اسلامى و دولت. در كدام ملّت اين را مى‏اندازند؟ نه. فعلى هذا سيره عقلا بر اين‏است كه پدر را مسئول مى‏دانند و ولى مى‏دانند حتّى در آن جايى كه جنون منفصل باشد.
    سؤال؟ او از كار افتاده است. ما او را كار نداريم. آن پير را هم نه. اگر پسر دارد، پسر بايد اداره كند. مگر ما نمى‏گوييم پدرواجب النّفقه بچّه است؟ واجب النّفقه است. بايد اداره‏اش هم بكند. اين فرهنگ غربى‏ها هست كه بچه‏شان از اول‏بلوغ بيرون مى‏كنند. پير مرد و پير زن را كه بيرون مى‏كنند حرفى نيست. پسر و دختر را هم بيرون مى‏كنند. بالغ شدى،برو دنبال كار و زندگى و خانه‏اى تشكيل بده. اصلاً كارى ندارند. روابط عاطفى در ميان آنها خيلى ضعيف است. كسى‏نقل مى‏كرد و مى‏گفت در انگلستان بوديم و سوار ماشين بوديم و از چراغ قرمزى مى‏خواستيم عبور كنيم و يك‏انگليسى بغل دست ما نشسته بود. بعد يك جوانى آمد و از مقابل آن رد شد. آن يك اشاره به اين كرد، اين يك اشاره به‏آن كرد. گفتيم كه بود؟ گفت اين پسرم است. شنيده‏ام كه گويا ازدواج هم كرده است. كه اصلاً بى خبر از همه چيز هم‏هستند. ما فرهنگ جامعه‏هاى دينى را ما داريم بحث مى‏كنيم. اينها مسئول مجانينشان هستند تا مادامى كه توان دارند.حالا كه اين طور است پدر مسئوليت دارد، ما مى‏گوييم همان را انتقال مى‏دهد به وصى. اين آقايانى كه در وصى ايرادكردند، در پدر هم ايراد دارند. ما مى‏گوييم نه در پدر ايراد است و نه در وصى. نخير دارند. چرا؟ باز به همان حكم سيره‏عقلاييه كه امضا از طرف شارع شده است و به حكم عموم ادلّه وصايت. و هكذا آن فرد خطى‏تر از همه. اين است كه بامنفصل بعد ممات الاب باشد. بعد از آنى كه پدر مرد. بچّه چند سالى گذشت و بر اثر حادثه‏اى ديوانه شد. اگر وصايت‏عام بوده است يك وقت مى‏گويد عمومش شامل اين جا نمى‏شود شايد.
    امّا اگر وصايت عام بوده است. گفته است اين بچّه‏هاى من تحت سرپرستى تو تصريح بكند حتّى اگر بعد از مردن من‏ديوانه بشوند. تصريح بكند. بعله. جنون منفصل در اختيار پدر است و اگر وصيت كند در اختيار فرزند هم هست.منتهى اين فرع بر اين است كه دليل وصايت شمولش نسبت به اين صورت سوم هم بشود. اگر شمولى راجع به اين‏صورت سوم نداشته باشد، دليل وصايت كوتاه است. نه اين است كه حكم كوتاه است، موضوع كوتاه است. تصريح‏نكند شايد اطلاق منصرف باشد. امّا اگر اطلاق شامل اين صورت هم بشود، موضوع مطلق باشد، يعنى وصيت مطلق‏باشد، حكم فمن بدّله شامل مى‏شود. سؤال؟ اگر تصريح بكند مى‏گيرد. اگر تصريح بكند و بگويد اين بچّه‏هاى من تاآخر عمر تحت مراقبت تو باشند اگر ناقص العقل شدند. مثل اين كه يك پدرى است كه يك بيمارى ارثى درخانواده‏اش مى‏داند. كه اين بچّه بعد از 20 سالگى مى‏داند كه در معرض جنون است. يك بيمارى ارثى دارند. مى‏گويداين بچّه من بعد از من ديوانه مى‏شود. مراقبش باش. تصريح بكند، چه اشكالى دارد؟ فمن بدلّه شامل مى‏شود. به هرحال جمع بندى كنم و برويم سراغ مسأله 11 معطلّتان نكنيم. اگر ما مسأله 11 و 12 را بخوانيم، مى‏رسيم به مسأله 13كه احكام عقد فضولى است كه در باب نكاح است كه خود آن هم يك بحث مفصل مهمى است. از مسأله 13 بحث‏فضولى در عقد نكاح شروع مى‏شود. ان شاء الله 12 11 را تمامش مى‏كنيم. تا به اين جا جمع بندى چه شد؟ وصى‏هم ولايت بر صغير دارد، هم ولايت بر مجنون دارد، منتهى مجنونى كه نيازمند به نكاح است. صغيرى كه نكاح برايش‏ضرورت دارد. صغير اگر ضرورت نداشته باشد كه ما مى‏گوييم اصلاً نبايد نكاح كرد. مجنون هم اگر نيازى داشت.ضرورتى داشت. ما مى‏گوييم وصى ولايت دارد. اقسام سه گانه جنون را همه را شامل مى‏شود در اين جا. سؤال؟ درمجنون اين جا هم مى‏گوييم. اگر مصلحت بداند مى‏شود. در صغير ضرورت قيد دارد. چون احتياج ندارد. خود پدر هم‏بر صغير در غير موارد ضرورت ولايت ندارد. چون نيازى ندارد. مجنون نياز دارد. كبير است. صغير نياز ندارد. اين كه‏فرق بين مجنون و صغير گذاشتند، چون كه صغير نيازى ندارد. امّا اگر يك ضرورت قطعيه‏اى براى اين بچّه پيش بيايدكه اگر ازدواج نكند، هلاك مى‏شود. چون كسى نيست اين جا سرپرستى كند، ازدواجش كند. در فاميل هم آنها يك‏آدم‏هاى غريبه هستند در مقابل دشمن مقاومت مثلاً ضرورتى اگر بوده باشد. كبير به ضرورت نياز هست. امّا صغير نيازنيست. و لذا مقيّدش مى‏كنيم به حال ضرورت. هذا تمام الكلام فى المسألة العاشره. امّا مسأله هادية العشره. مسأله 11.راجع به ولايت حاكم است.
    سؤال؟ ولى بر چه؟ سفيه؟ سفيه و مجنون تفاوتى نمى‏كند در اين مسأله. هيچ فرقى بين سفيه و مجنون در اين مسأله‏نيست. مجنون كه مى‏گوييم سفيه را هم شامل مى‏شود. مراد اين است حدّ نصاب عقل نداشته باشد. هيچ چيز ندارد. ياكمبود دارد. بالاخره زير حدّ نصال است. زير حدّ نصاب كه شد، احتياج به ولى دارد. زير حدّ نصاب يك وقت هيچ چيزندارد، يك وقتى كمبود دارد. و امّا مسأله 11 راجع به ولايت حاكم است. آيا حاكم ولايت بر صغير دارد؟ بر مجنون‏دارد؟ بر كبير دارد؟ مسأله 4 صورت دارد كه مرحوم امام قدس الله سرّه الشّريف 3 صورت از 4 صورت را در اين مسأله‏بيان كرده‏اند. من كلام ايشان را مى‏خوانم و 3 صورت ايشان را از عبارت بيرون مى‏آورم ان شاء الله. بعد آن صورت 4 كه‏در كلام ايشان مذكور نيست در كلام بعضى ديگر، از فقها آمده است عرض خواهم كرد. صورت اولش اين جا است.ليس للحاكم ولايتٌ على النّكاح على الصّغير ذكراً كان او انثى. مذكر باشد، يا مؤنث باشد. حاكم ولايت بر نكاح صغيرندارد. نه صغير، نه صغيره. مع فقد الاب و الجد. در صورت فقدان اب و جد. اب و جد باشند كه بعثى نيست حق‏ندارد. اب و جد هم نباشد، باز هم ولايت ندارد. چرا؟ چرا اين كه حاجتى ندارد. صغير نيازى ندارد. چون نيازى نداردحاكم شرع هم ولايتى بر اين امر ندارد. بعد يك استثنا مى‏زنند به اين كه اگر ضرورتى پيدا كرد مثل همان مثالى كه من‏عرض كردم. گاهى مى‏بينند براى حفظ جان اين صغير بايد اين را به ازدواج فلان فاميل در بياورند و بفرستند آنجا و آنهاحفظ مى‏كنند. اين جا ما نمى‏توانيم نگه بداريم. مى‏آيند، مى‏دزدند، مى‏برند، ناامن است شهر. يا نه، مى‏خواهندمحرميتى پيدا بشود. صغيرى آمده است در يك خانواده‏اى، اگر محرم نشود، ايجاد مشكل براى صغير و براى خانواده‏مى‏شود. خوب اجازه مى‏دهيم كه يك عقد موقتى برايش بخوانند براى اين كه يك محرميتى برايش پيدا بشود و وجوداين صغير قابل تحمل در اين خانواده باشد. استثناى ايشان اين است. ولو قضت الحاجه يعنى اقتضا كند احتياج. والضّروره و المصلحت الّازمة المراعات.
    اين سه چيز برمى‏گردد به يك چيز. حاجه، و الضّروره و المصلحه، الّزامة المراعات. اگر اينها اقتضا كردن چه چيز را؟النّكاح اين انّكاح مفعول قضت است. قضت فعل و الحاجه فاعل و النّكاحه مفعول. بحيث التّرتّب على تركه المفسدةٌيلزم التّحفظ عنها. مفسده‏اى است كه بايد از آن پرهيز كرد. يلزم التّحفظ عنها قام الحاكم به. يعنى حاكم چه كار مى‏كند؟اقدام به نكاح صغير و صغيره مى‏كند. باز خوب شد كه ايشان يك استثنايى زده‏اند. خيلى‏ها كه استثنايى هم نزده‏اند.همين طور گفتند حاكم ولايت بر صغير و صغيره ندارد. لابد ناظر به غالب بودند كه حاجتى ندارد. امّا اگر ضرورتى،حاجتى ايجاب كند، حاكم اقدام مى‏كند. بعد ايشان مى‏فرمايند احتياطاً از وصى هم اجازه بگيرد. و لا يترك الاحتياطبالضمّ اجازة الوصى للاب او الجد. وصى پدر يا وصى جد. احتياط آن را احتياط اين است كه ضميمه كند. مع وجوده.ضمير وجوده به چه برمى‏گردد؟ وصى. اگر وصى باشد. اگر نباشد كه حاكم مستقل است. وصى مطلق نه‏وصى...سؤال؟ چرا؟ بعضى‏ها وصى را كه نمى‏دانستند. ما گفتيم وصى مى‏تواند. خيلى‏ها مى‏گويند وسيع حق نداردنسبت به نكاح. فقط نسبت به اموال حق دارد. ما گفتيم كه وصى با وجود وصى نوبت به حاكم نمى‏رسد. خوب احتياطمى‏كند بين اينها احتمال كه هست جمع بينهما مى‏كند. اين يك صورت مسأله بود. صغير و صغيره. و امّا مجنون متصل‏و منفصل آن دو صورت مسأله را هم مى‏گويم. و كذا فى من بلغ فاسد العقل. مجنون متصل است. بلغ فاسد العقل.حاكم شرع ولايت دارد. او تجدد فساد عقله. فساد عقل بعد پيدا شد. اذا كان البلوغ و التّجدد فى زمن حيات الاب والجد. اين قيد چرا؟ اذا كان البلوغ و التّجدد فى زمن حيات الاب و الجد. اين قيد نظرتان باشد. بايد ببينيم اين از كجإے؛ّّ سرچشمه مى‏گيرد. خوب اين سه صورت. صورت اول صغير و صغيره ولايت نيست. صورت دوم مجنون متصل‏ولايت هست. صورت سوم مجنون منفصل با اين قيدى كه ذكر كردم آن هم ولايت هست. و امّا يك صورت چهارمى‏هم مسأله دارد. كجا است؟ كبيره. پدرش فوت كرده است، جدّش فوت كرده است، باكره كبيره رشيده. اگر قائل به‏استقلالش نبوديم. اگر قائل به استقلال كبيره رشيده بوديم، كه پدر هم دخالت نمى‏كند به طريق اولى حاكم هم دخالت‏نمى‏كند. امّا اگر گفتيم پدر ولايت بر باكره رشيده بالغه دارد، پدر مرد. دختر مستقل شد؟ يا بايد اجازه حاكم شرع بگيردو دادگاه. برود از آنها اجازه بگيرد مى‏خواهد ازدواج كند. چه كار كند؟ خيلى‏ها گفتند نه. حاكم در اين قسم چهارم هم‏ولايت ندارد. دختر آزاد شد. پدر مرحوم شد، جد مرحوم شد، دختر آزاد شد. بالغه رشيده خودش مى‏رود هر شوهرى‏كه خواست انتخاب مى‏كند. وصى هم كه نظارت بر كار او نبايد داشته باشد. حاكم شرع هم نه. آيا اين طور است ياحاكم شرع ولايتى دارد؟ اين چهار صورت مسأله است كه ما بايد حلّش كنيم. اجازه بدهيد من يك اشاره‏اى...بكنم درمسأله. فردا ان شاء الله برويم سراغ ادلّه.
    از كسانى كه اقوال را جمع و جور در اين مسأله نقل كردند، خيلى‏ها اقوال را نقل كردند ولى صاحب رياض در جلد 2،در صفحه 81 اقوال را در اين مسأله جمع و جور كرده است. مى‏فرمايد فلا يزوّج صغيرٍ. من فراموش كردم بگويم كه‏صاحب رياض در شرح اين كلام ماتٍ متن رياض مال كيست؟ مال محقق است. مختصر النّافع است. متن رياض‏المختصر النّافع للمحقق. صاحب رياض آمده و مختصر النّافع محقق را شرح كرده است. عبارت محقق اين است. و لايزوّج الوصى و كذا الحاكم. اين مختصر النّافع است. لا يزوّج الوصى، وصى كار به صغير و صغيره ندارد. و كذا الحاكم.صاحب رياض در شرح چنين مى‏گويد، فلا يزوج الصّغيرين مطلقا. صغيرين را مطلقا وصى باشد، وصى نباشد، هر چه‏باشد حاكم شرع حق ندارد. فى المشهور. مشهور اين است كه حاكم دستش بريده است از صغير و صغيره. و البالغين.دختر و پسر فاسدى العقل جنون متصل. حاكم حق ندارد. مع وجود الاب و الجد اجماع. اگر پدر و جد زنده هستند،آنها بايد به پسر مجنونشان برسند نه حاكم. مساوى هستند اب و جد. فرقى ندارد. و يزوّجهما مع فقدهما مع الغبطه.يزوّجهما كى؟ حاكم شرع. هما؟ كبير و كبيره فاسدى العقل. مع الغبطه؟ با مصلحت با نياز اجماعاً ادّعاى اجماع كرده‏است. فقدهما؟ فقد اب و جد. اگر آنها نباشند، حاكم شرع دخالت مى‏كند ديوانه متصل را لانّه وليهما فى المال. لانّه‏يعنى حاكم شرع. وليهما يعنى مجنون و مجنونه. متصل در مالشان كه ولى است. و يتولّى نكاحهما. درست؟ اينها رامى‏گويد. بعد دلائلى ذكر مى‏كند تا مى‏رسد به اين جا كه مى‏گويد دلائل مسيس حاجت احتياج است. حاكم ولى من لاولى له است. محتاج هستند اينها. خوب مى‏گويد همين دليل در صغير و صغيره هم جارى مى‏شود. چرا در صغير وصغيره نگفتند؟ صغير و صغيره گفتيم نه. حاكم حق ندارد. صاحب رياض مى‏گويد اگر در فاسدى العقل دليل شما نيازاست، اگر نياز در صغير و صغيره هم پيدا بشود پدر و جد هم ندارد، حاكم دخالت كند. ولى من لا ولى له. بقيه ان شاءالله الرّحمان فردا.