• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • تاريخ: 1379/8/28
    موضوع درس: نكاح
    نام استاد: آيت الله مكارم شيرازى
    مكان: مسجد اعظم قم
    بحث در مسأله دهم از مسائل عقد النّكاح بود. بحث در اين بود كه آيا وصى ولايت بر صغير و صغيره در امر نكاح دارديا ندارد. يعنى اگر ضرورتى ايجاب كرد كه در صغر آنها را ازدواج كنند. وصى حقّ اين كار را دارد يا نه؟ آن اول را كه‏گفتيم حق دارد. هم به وسيله آيات، هم روايات، هم سيره عقلايى كه شارع مقدس امضا كرده است. يا به تعبير ديگرحقيقت وصيت را شكافتن و از حقيقت وصيت مطلب را استفاده كردن. قول اول تمام شد.
    روايات گفتيم 4 روايت يا 5 روايت. ولى 5 روايت است. چون محمد ابن مسلم يك روايت از امام صادق دارد و يك‏روايت از امام باقر. اين دو روايت مى‏شود. بنابراين 5 روايت. برويم سراغ قول دوم كه مشهور است، يا اكثر است ومى‏گويد وصى حق ندارد. دليلى كه براى آن قول آورده مى‏شود اولاً همان اصل است. اصل عدم ولايت احدٌ على‏احد. كسى را بر كسى ولايت نيست. اين اصل را يكى دو بار بازش كرديم. گفتيم عدم شمول اوفوا بالعقود نسبت به اين‏جا چون اوفوا بالعقود مى‏گويد عقودكم. عقد شما. عقد ديگرى بر من لازم الوفا نيست. بايد ولايت ثابت بشود تا عقداو، عقد من بشود. بنابراين عقد عدم ولايت است. علاوه بر اين چند حديث هم در اين جا داريم. اين احاديث را من‏مى‏خوانم. سه حديثش به يك مضمون است، و يك حديث هم به مضمون ديگرى است. آن سه حديثى كه به يك‏مضمون هستند، حديث 1 باب 12، و 8 باب 6 از ابواب عقد النّكاح و حديث 2 باب 33 از مقدمات طلاق. جلد 15.حالا اين دو تايى را كه در جلد 14 است بخوانم. آن هم با اين يك مضمون است. حديث 1 باب 12، عن محمد ابن‏مسلم حديث صحيح السّند است. احمد ابن محمد ابن عيسى، محمد ابن ابى همير، سفّان، علاء، محمد ابن مسلم‏همه از اجلاّ هستند. عن ابى جعفر، امام باقر (ع) فى السّبيل يتزوّج السّبيعه، سبيع و سبيعه ازدواج مى‏كنند. يتوارتان‏شعاع از ارث بود. ارث هم لازمه نكاح است. يعنى نكاحشان صحيح است كه اگر يكى فوت كند و اموالى داشته باشدديگرى از او ارث ببرد؟ اين توارث فرع صحّت نكاح است. فقال، امام در جواب چنين فرمود، اذا كان ابواهما الّذان‏زوّجاهما اگر پدر مادر او يا پدر جدّ او كسانى باشند كه اينها را تزويج كرده باشند فنعم يعنى اگر پدر اين را ازدواجش‏كرده است، بله ازدواج صحيح است. از اذا شرطيه مفهوم گرفته‏اند. گفتند ديگرى نه، وصى نه، برادر نه، عمو نه، اذا كان‏ابواهما الّذان زوّجاهما، آنها اگر تزويج كرده باشند سبيعه و سبيع عقد صحيح است. ارث هست. امّا غير اينها حتّى‏وصى نه. حالا بفرماييد از نظر اعرابى اين جا چرا الّذان است؟ خبر كان مگر منصوب نيست؟ اذا كان ابواهما الّذين‏زوّجاهما بايد بگوييم. چرا الّذان؟ الّذان صفت است. خبرش كو؟ فنعم خبر است. جزاى اذا است. فنعم جزا. مطابق‏اين معنى الّذان بايد خبر باشد. چون معنى‏اش اين است، اگر پدر او را ازدواج كرده است، نعم. جزا خبر كان بشود، كان‏شرط است. جزا نيست خبر شرط باشد. به هر حال حالا نسخ ديگر را هم ببينيد كه همين است، همين نيست. ظاهرش‏كه خالى از اشكال نيست. حالا برويم سراغ معنى. خوب تا به اين جا ما از مفهوم اين اذا شرطيه استفاده كرديم. تنهاكسى كه ولايت بر صغير و صغيره دارد پدر است يا پدر و جد است. اگر ابواهما معنى وسيعى داشته باشد. اگر پدر اين‏صغير، پدر آن صغيره، آنها آمده باشند ازدواج كرده باشند، حالا توسعه بدهيم...ندارد روايت. روايت فقط پدر دارد.پدر اين، پدر آن. اگر اينها سبب ازدواج باشند نعم. غير اينها هيچ كس نه. اين يك حديث.
    حديث دوم كه 8 باب 6 بود، آن هم همين مضمون است. آن هم از محمد ابن مسلم است. آن هم همين سند است.مضمونش يك كم فرق دارد. و به احتمال قوى يك حديث است. يك جا تقطيع شده است، يك جا كامل‏تر نقل شده‏است. عن محمد ابن مسلم قال، سألت ابا جعفر اين هم سند صحيح است. ابا جعفر (ع) عن السّبيع يزوّج السّبيعه.سبيع و سبيعه ازدواج مى‏كنند. قال ان كان، آن اذا بود، اين ان شرطيه است كه واضح‏تر است. ان كان ابواهما الّذان‏زوّجاهما فنعم جايز. پدرهاى اين دو تا سبب تزويج شده باشند، تزويج صحيح، وراثت ثابت. باز هم به مفهوم ان‏شرطيه عمل كنيم، بگوييم ديگران ولايتشان قبول نيست. بله، مفوم شرط است ديگر. قديم‏ها مفهوم شرط حجّت بود.و بهترين مفاهيم مفهوم شرط بود.
    و امّا حديث سوم كه در جلد 15 است، آن هم همين مضمون است. منتهى راوى با اين فرق دارد. روايت عبيد ابن‏زراره است كه در باب 33 از مقدمات طلاق حديث دوم آمده است. آن هم مى‏گويد همين است. آن هم قضيه شرطيه‏است. اگر پدرها متصدّى ازدواج باشند، ازدواج صحيح است و وراثت ثابت است. خوب اين سه تا حديث كه‏مضمون هر سه يكى بود. آيا استدلال به اين سه حديث درست است يا قابل مناقشه است؟ به عقيده ما از دو جهت‏قابل مناقشه است. اولين جهتى كه قابل مناقشه است، اين است كه وصى به منزلة الاب است. وصى اب هم مثل وكيل‏اب است. اگر اب وكيلى بگيرد و برود نكاح كند، آن هم منفى است؟ يا وكيل اب را قبول مى‏كنيد؟ مى‏گوييد انّ الوكيل‏بمنزلة الاب. وصى هم به منزلة الاب است. وصى از خودش ولايتى ندارد. فعلى هذا حديث مى‏گويد اب و كلّ من كان‏بمنزلة الاب، پدر و هر كسى به منزله پدر بوده باشد. و الوصىُّ بمنزلة الاب. اين يك جواب كه انصافاً جواب خوبى‏است و بعضى‏ها هم ذكر فرموده‏اند. و امّا جواب دوم اين است كه اين حصر، حصر اضافى است. نسبت به بيگانه‏هااست. اگر پدر يعنى نه بيگانه‏ها. و لذا جد را نگفته است. جد در اين حديث نيست. آن هم ولايتى ندارد. در حالى كه‏جد ولايت دارد. حاكم شرع در صورتى كه اين نه وصى دارد، نه قيّم دارد، هيچ چيز ندارد. ضرورت هم ايجاب كرد.حاكم شرع حق ندارد؟ ابواهما يعنى پدر دختر، پدر پسر. هر دو صغير بودند. ابواهما...به خاطر پدر پسر و پدر دختراست. جد نمى‏شود. بگوييم اب شامل جد مى‏شود. على كلّ حال جواب دوم اين است كه اين حصر...اضافى است.در مقابل بيگانگان. امّا وصى و حاكم شرع و جد، اينها بيگانه نيستند. حديث نمى‏خواهد اينها را بزند. حديث نفى اينهانمى‏كند. حالا سلّمنا دلالت داشته باشد، بعد مقايسه مى‏كنيم معارضه اينها را با آن 5 روايتى كه آن جا داشتيم. عندالمعارضه ببينيم چه مى‏شود. فعلاً بحث تعارض را نمى‏كنيم. مسلّم است دلالت ندارد اينها. امّا سلّمنا دلالت داشته‏باشد عند التّعارض ببينيم تكليف چه مى‏شود. بعد صحبت مى‏كنيم. برويم سراغ حديث 4.
    حديث 4 اين است كه...منطوق است، نه مفهوم. توى منطوق روايت دارد وصى نه. نفى عقد وصى شده است.حديث را مى‏خوانم. حديث 1 باب 7 از ابواب عقد النّكاح است. حديث مفصّل است. يك دست اندازهايى داردحديث. دقّت كنيد. من مى‏خوانم. موقع خواندن توجّه بكنيد. حديث عن محمد ابن اسماعيل ابن بزى است. محمدابن اسماعيل ابن بزى از اصحاب امام رضا (ع) است. مرد جليل القدرى است، با شخصيت است، از ثقات است، ازمشاهير است. روات قبلش هم معتبر هستند. محمد ابن يعقوب است، عن محمد ابن يحيى است. عن احمد ابن‏محمد است. احمد ابن محمد ابن عيسى است ظاهراً. عن محمد ابن اسماعيل ابن بزى. شخصيتهاى والا مقامى‏است. اين روايت صحيحه است. قال، سأله رجلٌ از چه كسى سؤال كرد؟ ندارد. مرسله است. مضمره است. مگر اين‏كه بگوييم از آن جايى كه ابن بزى به عنوان اصحاب امام رضا شناخته شده است و هر چه دارد از امام على ابن موسى‏الرّضا سلام الله عليه دارد، سأله اشاره به سأل الرّضا (ع) است...به هر حال مضمره است. سأله رجلٍ عن رجلٍ مات.مردى موت و ترك اخوين ميّت دو برادر داشت. و ابنتً. يك دختر، دو برادر. حالا ببينيم اين دو برادر چه بلايى سر اين‏دختر بردارشان آوردند. و البنت صغيره. دختر صغيره بود. فعمد. عمد به معنى اقدام كرد. احد الاخوين الوصى. اين‏جا شاهد است. احد الاخوين الوصى. يكى از اين دو برادر كه وصى هم بود، اقدام كرد به چه؟ فزوّج الابنتً ابنه. دختررا براى پسر خودش ازدواج كرد. ثمّ مات اب الابن المزوّج. چه كسى مرد؟ پدر آن پسر. پسرى كه شوهر آن دختر برادرشد. ثمّ مات اب الابن المزوّج. اين برادر هم به آن برادر مرحومش ملحق شد. در حالى كه پسر و دختر، دختر برادرش‏را داده بود به پسر خودش. فلمّا ان مات. وقتى كه آن برادرى كه وصى بود مرد، آن برادر دوم ميدان را خالى ديد. قال‏الآخر اخى لم يزوّج ابنه. نه، برادرم اقدام نكرده است براى ازدواج. حاشا كرد. منكر شد. فزوّج الجارية من ابن...دختربرادر مرحومش را به پسر خودش داد. آن ازدواجى هم كه قبلاً با پسر برادرش شده بود، آن هم ناديده گرفت. يا واقعاًخبر نداشت. بسيار ضعيف است كه برادر از حال برادر بى خبر باشد اين قدر. يا با خبر بود. ديد كه اين لقمه خوبى‏است براى پسر خودش. اى بسا يك پر و پولى هم اين دختر داشته است. كه به خاطر آن پر و پولش‏مى‏خواهد...ازدواجش كند. به هر حال كرد. فقيل للجاريه اىّ الزّوجين...فقيل للجاريه معنى‏اش اين است كه دختربزرگ شد، بالغ شد. به او گفتند دو تا شوهر برايت انتخاب كرده‏اند. پسر آن برادر، پسر اين برادر. كدام را امضا مى‏كنى؟اىّ الزّوجين احبّ اليك؟ الاوّل او الآخر. قالت الآخر. دومى را من پذيرفتم. خوب تا اين جا دقت كنيد. دو تا عقدخوانده شده است، يكى از ناحيه وصى، يكى از ناحيه بيگانه. اين برادر ديگر ظاهرش وصى نبوده است. با اين كه يكى‏از ناحيه وصى مى‏گويد، يكى از ناحيه غير وصى مى‏گويد، اين انتخاب كرد غير وصى را. حالا ببينيم امام چه جواب‏مى‏گويد. مى‏گويد عقد دومى درست است. پس وصى بى اثر است. يا عقد اولى درست است. وصى مؤثر است. ثمّ انّ‏الاخصّان مات. برادر دوم هم مرحوم شد. هر سه برادر رفتند. و اين دختر ماند و آن دو پسر. ثمّ انّ الاخصّان مات. وللاخ الاول ابن الاكبر من الابن المزّج. اين برادر اول كه وصى بود، غير از اين پسر يك پسر بزرگترى هم دارد. غير از اين‏پسر كه عقدش را خوانده است با آن دختر، يك پسر بزرگترى هم دارد. پس فقط پسرها و دختر باقى مانده است. با اين‏قيد كه يك پسر بزرگترى هم غير از آن پسر مزوّج براى آن برادر اول هست. يعنى...فقال، للجاريه اخطارى ايّهما حبّ‏اليه الزّوج الاول او الزّوج الآخر. پسر دو مرتبه آمد به دختر گفت: انتخاب كن. شوهر اول را مى‏خواهى كه برادر من است‏يا شوهر دوم را مى‏خواهى؟ انتخاب كن. در اين جا ديگر...بريده مى‏شود. اين كه گفتم روايت اضطراب دارد، ندارد اين‏دختر كه انتخاب كرد. فقال. امام فرمود. فقال ظاهرش اين است كه امام فرمود. الرّوايت فيها يا فقال ابن بزى فرمود. فقال‏الرّوايت فيها انّ هذا الزّوج الاخير. روايت فيها يعنى چه؟ روايت چه؟ روايت كجا؟ روايت پيغمبر؟ روايت امام صادق؟امام رضا استناد به روايت پيشين مى‏كند. روايت يك خورده اين دست اندازها را دارد. مضمره كه هست. اين جايش‏هم كه بريده شد. معلوم نشد دختر چه كسى را انتخاب كرد. حالا هم امام مى‏فرمايد، الرّوايت فيها. روايت در اين مسأله‏انّها لزوج الاخير. مال شوهر دوم است. چرا؟ و ذالك اين ذالك را دقت كنيد كه شاهد اصلى ما اين جا است. و ذالك‏انّها قد كانت ادركت. اين به خاطر اين است كه بالغ شده بود. حين زوّجها در آن موقعى كه تزويجش به دوّمى كرد،معلوم مى‏شود كه در موقع تزويج دوم بالغ شده است. چون بالغ بوده است، فليس لها ان تنقض فليس لها اين دختر حق‏ندارد ان تنقض نقض كند. ما عقدته عقدى كه با رضايت بسته است، بعد ادراكها، بعد از بلوغ. ما بگوييم اين روايت‏مى‏گويد نه عقد برادر اول درست است كه وصى بوده است و نه عقد برادر دوم. هيچ كدام درست نبوده است. اين بالغ‏شده است و آنى را كه انتخاب كرده است، آن ملاك است. بالاخره شاهد بحث ما است. وصى، بى وصى. تأثيرى نداردعقد اين. امام فرمود، عقد، عقد دومى است. چون در حال بلوغ واقع شده است. يعنى قبل از بلوغ هيچ عقدى مؤثّرنبوده است. حتّى عقد وصى. اين روايت 4 حال و هواى بهترى دارد. چرا؟ به علّت اين كه مفهوم اينها نيست. باصراحت سخن از وصى مى‏گويد. مى‏گويد عقد وصى بى اثر است.
    سؤال؟ نه. بلوغ چه خصوصيتى دارد؟ اگر عقد در حال صغر درست شد وقتى بالغ شد كه نمى‏تواند به هم بزند. سؤال؟وصى در حال بلوغ نبوده است. سبيع و سبيعه بوده است. فرض اين است.
    اين روايت قابل خدشه است. اولاً اضطرابى در متن دارد. اضمار هم دارد. الرّوايت فيها هم معلوم نيست اين تعبير چه‏رقم تعبيرى است كه شبيه روايات معصومين نيست. خوب، اين دغدغه در متن هست. ثانياً يحتمل عدم صحّت عقدوصى به خاطر اين است كه متّهم است. وصى متّهم است. براى پسر خودش آمده عقد كرده است. مصلحت موصى له‏را در نظر نگرفته است براى پسر خودش. اين براى پسر خودش، آن براى پسر خودش، اين نشان مى‏دهد كه آن دخترامتيازى داشته است. يا امتياز شكل و شمايلى، يا پول و ثروتى را هر دو. و اينها دست و پا مى‏كردند كه هر كدام براى‏پسر خودش عقدش كند. واقعاً جاى اتّهام است. و اگر وصى متّهم باشد كه رعايت مصالح را نكرده است. بلكه مصالح‏خويش را در نظر گرفته است، عقد وصى زير سؤال مى‏رود. عقد وصى در صورتى صحيح است كه مصالح موصى له رادر نظر گرفته باشد. و اين جا بعيد به نظر مى‏رسد كه مصالح را در نظر گرفته باشد. از اين جهت ما مى‏گوييم اين جااشكال دارد. اين يك اشكالى است كه به نظر ما مى‏رسد و به عقيده ما اشكال هم مى‏چسبد به روايت. با توجّه به‏دعوايى كه سر اين دختر بوده است، معلوم مى‏شود كه يك امتيازاتى داشته است كه هر كدام مى‏خواستند آن را درواقع در اختيار بچّه‏شان بگيرند.
    يك جوابى هم مرحوم آيت الله عضمى آقاى خويى دارد در مستند العروه كه آن جواب هم بد نيست. ايشان مى‏فرمايدشايد اين وصى در مال است فقط. چون بسيارى از اوصياء، اوصياء مال هستند. نه اوصياء همه چيز. شايد دامنه‏وصايت كوتاه بوده است. و لااقل هم...شكّ دامنه وصايت چه قدر وسعت داشته است. شك هم بكنيم عدم است.شك كنيم كه آيا وصايت فقط دايره‏اش در اموال بوده است يا شامل نكاح و اينها هم مى‏شد. اصل عدم عموم ولايت‏است. فعلى هذا به اين حديث علاوه بر اضمار و اضطراب در سند متن دو تا اشكال وارد مى‏شود. يك اتهام وصى‏است. يكى هم عدم وسعت دايره وصايت. حالا سلّمنا اين 4 تا روايت با همه اين اشكالاتى كه عرض كرديم دلالتى‏داشته باشد. در معارضه با آن ادلّه سابق چگونه هستند. ما 5 تا حديث داشتيم كه مى‏فرمود كسى كه بيدى عقدة النّكاح‏يكى‏اش وصى است. اين مشكلات را هم آن احاديث نداشت. ما آن احاديث را اظهر از اين احاديث مى‏دانيم. اقوا ازاين احاديث مى‏دانيم. احاديث معتبر السّند. معرضٌ...نبود. اشهر و مشهور بود ديگر. آن هم گروه زيادى به آن فتوا داده‏بودند. مشهور و شاز نبود.
    سؤال؟ حالا مى‏رسيم. صبر كنيد.
    بناعاً على ذالك ما كه اين روايات را باز تكرار مى‏كنم ما اين 4 تا روايت را اصلاً منهاى تعارض كافى نمى‏دانيم. كافى‏نبود. كوتاه بود. سلّمنا در مقام معارضه هم ما آنها را صريح‏تر و قوى‏تر مى‏دانيم. فعلى هذا آن قول اول را كه وصى حق‏دارد انتخاب مى‏كنيم. اجازه بدهيد قول سوم را هم عرض كنم كه جواب آقا هم از آن معلوم مى‏شود.
    قول سوم مى‏گفت در صورتى كه تصريح به نكاح كرده باشد درست است. چرا؟ براى اين كه داخل در فمن بدّله‏مى‏شود. فمن بدّله بعد ما سمع فانّما اسمه على الّذين يبدّلون. اگر كسى تبديلش بكند وصيت را بعد از آنى كه بشنوند،گناهش به گردن او است. يعنى لا يجوز تبديل الوصيه. عرضم اين است تصريح كرده است. اين جا را مشهور فمن بدّله‏بدانيد. آن جايى را كه تصريح نكرده است بگوييد نه. روايات نافيه نفى مى‏كند. از قول سوم هم جواب عرض مى‏كنيم.عرض مى‏كنيم بحث ما آن جايى است كه ظهور عرفى در عموم داشته باشد. مع الفرق بين التّصريح بالنّكاح او الظّهورفى العموم من الاموال و النّكاح. تكرار مى‏كنم. ما عنوان مسأله گفتيم آن جايى است كه وصايت ظهور در امر داشته‏باشد. اگر نداشته باشد جاى دعوا نيست. وصايت مال اموال است. جاى اين نيست كه نكاح را بگيرد. ما آن جايى‏مى‏گوييم كه ظهور در عام داشته باشد. الاموال و النّكاح اگر ظهور حجّت است، مع الفرق بين ظهورى كه حجّت است‏و تصريح. هر دو حجّت هستند. هر دو مشمول فمن بدّله بعد ما سمع است. هر دو داخل در فمن بدّله مى‏شود. و من‏اين جمله را آخر كار اين مسأله عرض كنم. گمان مى‏كنم يك مقدارى نزاع بين بزرگان نزاع لفظى است در آن جا. آنهايى‏كه مى‏گويند صحيح نيست، مى‏گويند دايره وصايت شامل نمى‏شود. فقط اموال را مى‏گيرد. و لذا گفتند اگر تصريح‏بكند قبول است. آنهايى كه مى‏گويند جايز است ولايت وصى، مى‏گويند مال آن جايى است كه عموميت داشته باشد.يا تصريح يا اصلاح و عموم. شايد يك مقدار هم نزاع اين جا نزاع لفظى باشد. خوب جمع بندى كنيم. بگذريم. ماعقيده‏مان بر اين شد كه اگر تصريح بكند به نكاح يا اطلاق به عمومى داشته باشد كه شمال نكاح هم بشود ما مى‏گوييم‏آن وصى حق دارد. اگر وصى اين كار را نكند چه بكند؟ منصوب براى اين كارها است. بقيهنا شىٌ عنوان مى‏كنم كه روى‏آن مطالعه كنيد براى فردا. بقيهنا شىٌ. و آن اين است كه اين مسأله مجنون چيست؟ وصى ولايت بر مجنون دارد؟ امام‏قدس السرّه اسمى از مجنون نبرده است در تحرير الوسيله. در حالى كه در عروه در مسأله 12 اوّل مجنون را عنوان كرده‏است بعد سبيع را. آيا وصى ولايت بر مجنون دارد؟ مجنون هم دو رقم است. مجنون متّصل جنونه بالصّغر و مجنون‏منفصل. جنونه عن الصّغر. در اين مسأله هيچ روايت نيست در مجنون. بايد برويم سراغ قواعد. سيره عقلاء. آيا وصى‏بر مجنون ولايتى دارد يا نه؟ اگر دارد قسم اول را ولايت دارد يا هر دو قسم را ولايت دارد؟ صاحب جواهر و ديگران‏متعرّض اين مسأله شده‏اند. مطالعه مى‏فرماييد براى فردا ان شاء الله الرّحمان. و صلّ الله على سيدنا محمد و آل‏محمد.