• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/8/17
    مكان: مسجد اعظم قم.
    موضوع بحث: احكام نكاح.
    بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين. لا صيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لاقوة الا بالله العلى العظيم.
    وب برويم سراغ مسأله هشتم انشاء الله. و آن اين است كه گفتيم صفاحت دو گونه است. صفاحت متصل به ثقل و صفاحتى كه دربزرگى به علت بيمارى و كوهلت سن پيدا مى‏شود. سؤال كردند در مورد قسم اول صحبت كرده‏ايم راجع به قسم دوم چه طور.جواب اين است كه هر دو يكسان است هيچ تفاوتى بين اين دو صفاحت نيست. تمام احكامى كه براى صفاحت مصتصل به ثقل بيان‏شد. درباره صفاحت غير متصل منفصل و آن هم جارى است و دليل به همان داريم در اين بحث. و اما مسأله هشتم. مى‏گويند كه‏صفاحت راتع و مراتع است و نصبى است كدام منظور است. جواب اين است كه همه‏اشان منظور است. در آن موردى كه صفاحت‏دارد. نمى‏شود كارى به دستش داد. در آن جاى كه ندارد. مثلاً در امور مالى در يك مليون صفاحت ندارد. در بيشتر دارد نسبت به يك‏مليون مهريه هم نسبت به يك مليون و معامله هم نسبت به يك مليون. در هرجا به اندازه خودش و اما مسأله هشتم اجازه بدهيد ديگرگذشتيم. بعداً بفرماييد. مسأله هشتم.
    عصاره مسأله هشتم را عرض كنم و بعد بخوانيم. مسأله هشتم اين است كه ولى براى مولى على‏اش ازدواجى مى‏كند با همسرى كه‏دارى عيب است. معيوب است همسر معيوب براى او انتخاب كرده‏اند. فرقى نمى‏كند عيوبى باشد كه فسخ نكاح با آن باشد 7 عيب‏در زن است و 5 عيب در مرد است. كه آنهافسق نكاح در آنها مى شود. يا عيوب ديگرى دينى و يا دنيوى عيوب دينى مثل اين است كه‏شوهر نماز نخواند و آدم شراب خوار است . منحمك در معاصى است. در معاصى فرو رفته است. يا عيوب دنيوى آدم خيلى تندخوى، عصبانى و بى رحم يك چنين آدمى است. ولى همسرى انتخاب كرد كه معيوب به يكى از اين عيوب و يا عيوبى كه فسق نكاح‏به او مى‏شود و يا غير آن دينى و دنيوى در اين جا سه حالت دارد. حالت اول اين است كه دانسته و اين كار را كرده است. مى‏داند وانتخاب مى‏كند. اين حالت هم خودش دو حالت دارد. مى‏داند و مصلحت است و اين كار را مى‏كند. مثلاً مى‏گويند كه او معيوب است‏و اين هم معيوب است. اين يك همسر بى عيب به او نمى‏دهند. خودش هم معيوب است. بنابراين مصلحت آن است كه در خانه‏نماند و همسرى براى او انتخاب كنند ولى همسرى كه مثل خودش باشد. آن عيوبى دارد و عيوب مشابهى و يا غير مشابهى دارد.مصلحت است. و گاهى مصلحت نيست كه اقدام مى‏كند. پس عاملاً و عامداً به معيوب او را ازدواج كرده است. اِما معل مصلحت و اِمابدون المصلحت. اين دو صورت. صورت ديگر اين مسأله اين است. جاهلاً اين كار را كرد همسرى براى او انتخاب كرد. نمى‏داند كه‏معيوب به عهدالقيود است. يا عيوب است به موجب فسق و غير اين‏ها دينى و دنيوى. پس چه طور شد مسأله سه حالت دارد. اول‏عامداً، عالماً مع المصلحت همسر معيوبى براى او انتخاب كرد. دوم عالماً، عامداً بلا مصلحت همسر معيوبى انتخاب كرد. سوم‏جاهلاً همسر معيوبى را او انتخاب كرد. البته اين سوم را نيز مى‏شود به دو صورت انتخاب كرد. معل مصلحت، بلامصلحت جاهدش‏هم مرد. منتها متعرض نشدن در لابه لاى بحث‏ها مى‏گوييم. فعلاً مهور بحث را سه صورت قرار داده‏ايم. عبارت تحرير الوصيه‏مفصل است. بخواهيم آن را بخوانيم معطل مى‏شويم و خودتان مى‏خوانيد. من فتوا امام قدس سره الشريف را در اين سه مسأله‏عرض مى‏كنم. غالباً ما با ايشان موافق هستيم. يكى دو جا هست كه جدا مى‏شويم. و دليلش را عرض مى‏كنم. خوب اين اول عنوان‏مسأله. يكى از مهم‏ترين كارها و در عين حال خيال مى‏كنيم كه ساده‏تراين كار است. تعين عنوان مسأله است. و شقوق و ثقل است.يعنى اسكلت مسأله را مشخص مى‏كند و روشنايى مى‏دهد به بحث‏ها بعد مى‏رويم سراغ اين مسأله كه آيا در اين مسأله نصى واردشده است. يا ما بر اساس قوانين بايد بايد بحث كنيم. قواعد كليه بايد بحث كنيم. ظاهر اين است كه در اين مسأله هيچ نقص خاصى‏نداريم. بلكه براساس قواعد ما بحث مى‏كنيم. ولذا بسيارى از بزرگان كه متعرض اين مسأله شده‏اند. استناد بر هيچ نصى نكرده‏اند.مرحوم شيخ طوسى متعرض اين مسأله است. جامع المقاصد محقق صانى معترض شد. مى‏رسيم به كلام. شهيد ثانى به در مسالك‏معترض شد. صاحب حدائق عنوان كرده است. و از معاصرين هم مرحوم آيت الله خوئى، آيت الله عزما حكيم، مرحوم آيت الله‏خوئى در مستند العروه و مرحوم آيت الله حكيم در مستمسك العروه مرحوم آقاى سبزه وارى در مهذب و اينها همه متعرض‏شده‏اند و اين‏ها همه اسمى از نصى نبرده‏اند. و مرحوم صاحب جواهر هم مفصل در اين جا بحث كرده است. بنابراين ما هستيم وقواعد در مسأله بايد برويم سراغ قواعد به بينيم قواعد چه اقتضا مى‏كند. اقوال را هم در در لابه لاى بحث خواهيم گفت چون اين‏بحث‏ها را از هم جدا مى‏كنيم. اول برويم سراغ صورت اولى. صورت اولى چه بود عالم المع المصلحَ آمده ازدواج كرده صغير را بايك معيوب، معيوب به اهل العيوب در اين جا امام قدس سره الشريف مى‏فرمايد: اگر مصلحت اقتضا مى‏كرده خيار فسق ندارد. نه‏دليل بر خيار فسق دارد و نه مولى عليه بعد از بلوغ. يعنى صغير هم كه بالغ شد خيار فسق ندارد. الى يك دانه استثنا ايشان زده‏اند. كه‏نمى‏دانيم كه دليلش چيست؟ حالا مى‏رسيم به بحث الى اينكه از مجوز عيوب القصد باشد. اگر از آن عيوب 5 گانه و 7 گانه باشد.صغير كبير كه شد حق فسق دارد. تكرار مى‏كنم. عاملاً، عامداً، ولى اقدام كرده و همسر معيوبى براى اين شخص بله ولى هيچ شرطى‏نكرده است. عاملاً، عامداً، بدون شرط فسق آمده است فرض فسق هم كه در عقد نمى‏شود. آمده عاملاً، عامداً عقد كرده است. ايشان‏مى‏فرمايند: عقد صحيح است ولاً حق فسق ولى ندارد ثانياً حق فسق مولى عليه ندارد ثالثاً الى در آن عيوب 5 گانه يا 7 گانه وقتى كه‏بالغ شد حق فسق دارد. برويم به بينيم مقتضاى قاعده چيست؟ عرض مى‏كنم. در اين مسأله مقتضاى قاعده صحت است چون مع‏المصلحت است. در صحت‏اش ظاهراً هيچ اختلافى نيست. ظاهراً اختلافى هم در صحت نباشد. مصلحتى اقتضا مى‏كرده است وايشان آمده و عقد معيوب كرده است. بهتر از اين گير نمى‏آمده است. خود اين هم معيوب بوده و آن هم معيوب بوده است. اين‏خودش معيوب‏تر بوده است. مصلحت بوده با آن مى‏مانده است. بله و اما چرا ولى خيار ندارد. ولى خيار ندارد براى اينكه عالم بوده‏عامد بوده است. كسى كه علم و عامد باشد راضى شده است. آيا باز هم خيار مى‏تواند داشته باشد. نه فرض ما اين است كه اين عيوب‏را مى‏دانيم. فرض مسأله اين است به آن عيوبى كه داشته است. دو عيب داشته عالم بوده يك عيب داشته عالم بوده است. پنج عيب‏داشته عالم بوده است. فرض مسأله اين است خوب تويى كه مى‏دانستى و مصلحت ايجاد كرد. راضى شدى و بعد برمى گردى ومى‏خواهى كه فسق كنى. به چه حسابى فسق مى‏كنيد. و به عبارت ديگر خيار عيب مال جاهل است. هم در بيع اينطور است و هم درنكاح عالم خيار ندارد. تو مى‏دانستى و راضى شدى. تو حق ندارى فسق كنى. عالماً، عامداً حق فسق ندارى. چرا چون خيار عيب‏براى جاهل است و نه براى عالم راضى خوب معنى‏اش اين است. كه اگر راضى شد دوباره برگشت. بازم راضى شد و دوباره‏برگشت. اين كه معنى ندارد پس معامله نكاح صحيح است ولى هم خيار عيب ندارد. له انهو كان عالماً و راضيه و اما مولى عليه چراحق فسق ندارد. صغير چرا؟ اين فيه وجهان است. بلكه فيه وجوح الثالث. يك وجح اين است كه بگويم مولى عليه هم خيار ندارد.يك وجح مى‏گويم كه دارد.يك وجح مثل امام فرق بگذاريم بين آن عيوب مخصوص و بگويم كه در آنها دارد و در غير آن عيوب‏مخصوص ندارد. خوب دقت كنيد. بحث را من آهسته مى‏گويم براى اينكه يك كمى پيچيدگى دارد. و اما آن وجحى كه مى‏گويم‏مولى عليه هم خيار ندارد. فكر مى‏كنيد كه دليلش چيست؟ بله چون كار ولى كار مولى عليه است. مثل وكيل است. از وكيل بالاتراست. اگر وكيل كسى رفت چيزى را با عين مصلحت اقتضا مى‏كرد و خريد و ارزان خريد بعد موكل مى‏تواند خيار عيب اعمال كند.بگويد كه اين جنس معيوب است. مى‏گويد كه به من وكالت مطلقه داده‏اى خريده‏ام و نصف قيمت هم خريده‏ام. مصلحت بوده است.فرض ما اين است كه مصلحت ايجاد كرده است باز چرا برمى‏گرديم. مصلحت ايجاد كرده است كه اين بچه را برايش بخوانند و يا نه‏صفيح بوده است. كبير بوده صفيح بوده و يا مجنون بوده است. لازم داشته نكاح و نكاح كرده است. بازم اشكال تكرارى كرده‏اند.صغير، كبير خودش وكالت مى‏دهد صغير را خدا وكالت داده است. ولايت بالاتر از وكالت داده است. حق داده است به او پس نظرولى تكرار نكنيد با مصلحت باز هم گم مى‏كند من اين همه آهسته مى‏گويم. با مصلحت اقدام كرده است. اگر اين جا شوهرش نمى‏دادگيرش نمى‏آمد خود اين صغير ده تا عيب دارد. به يك نفرى رفته است كه دو تا عيب دارد. مصلحت بوده است. فرض مسأله رااعداض نكنيد. مع المصلح عالماً، عامداً خود ولى خيار فسق ندارد براى اين كه عالم است. مولى عليه هم ندارد. لعن الختيار ولى به‏منذلت الختيار مولى عليه اين از طرف او كار مى‏كند. اين وكيل او است و بالاتر از وكيل است. چى درست است. فرض ما اين است‏كه مولى عليه اين جانشين او است چرا قبول ندارد. جانشين هست يا نه به اذن اللهى براى او كار مى‏كند يا نه. كار اين كار او است يا نه.هست ديگر اين وجح براى قول به اين كه هيچ كدام خيار فسق ندارد. و اما وجح دوم مى‏گويد كه خيار فسق هم دارد. چرا دو بيان دراين مسأله است. يكى محقق ثانى دارد و يكى شهيد ثانى دارد. كه خالى از ابهام نيست كلمات اين بزرگواران من عين اين عبارت را كه‏نوشته‏ام مى‏خوانم. محقق ثانى در جامع المقاصد در جلد 12 صفحه 143 توجيح مى‏كنيم. هواستان باشد چه چيز را توجيح مى‏كنيم.خيار داشتن را مى‏فرمايد: ان النكاح يتعلق به شهوَ يعنى چه ان النكاح يتعلق به شهوَ فلا يجز رضاح فلا يكون رضاح به العيب ماضى‏العيب. تكرار مى‏كنم ان النكاح يتعلق به شهوَ فلا يجز رضاح فلا يكون رضاح به العيب ماضى العيب. ماضى العيب مى‏گويد: نكاح‏مربوط به علاقه است. شهوَ يعنى علاقه جنسى. و رضايت ولى به عيب دليل بر امضاء عيب نيست. آيا يك مفهوم مستدلى براى اين‏عبارت مى‏شود. پيدا كرد. نكاح مطلق به علاقه است. و علاقه به اصل نكاح دليل بر علاقه به عيب نيست. يعنى ولى راضى به اصل‏نكاح شده است. نه راضى به عيب. رضايت به اصل نكاح دليل بر رضايت به عيب نيست. بهترين تفسيرى كه مى‏شود براى كلمات‏محقق ثانى كرد همين است. نكاح المطلق به شهوَ خيلى خوب بنابراين چون نكاح مطلق به علاقه است. علاقه به اصل نكاح دليل برعلاقه به عيب نيست. اين آخرين تفسيرى كه مى‏شود براى اين كلام كرد. ولاكن اجازه بدهيد. اجازه بدهيد. حوصله كنيد من جواب‏مى‏دهم. و لاكن اين فرض درست نيست. فرض ما اين است كه اصل عقد را از عيب كه نمى‏شود جدا كرد. بگويد كه به عقد راضى‏هستم و به عيب راضى نيستم. اين‏ها از هم جدا نيست. يك زن است. اين زن داراى اين صفات است. مى‏خواهى يا نمى‏خواهى.مى‏گويد كه او زن بودنش را مى‏خواهد. شوهر بودنش را مى‏خواهد ولى عيبش را نمى‏خواهد. اين‏ها كه در خارج از هم جدا نيست.يا اين شوهر را مى‏خواهى يا نمى‏خواهى با تمام عيوبى كه دارد با تمام اشكالاتش نمى‏شود كه بگويى كه اصلش را مى‏خواهم ولى‏فرعش رانمى خواهم نمى‏شود قابل تفكيك كه نيست. وجد واحد فى الخارج اصل النكاح و فرعُ المرعت و عيها الرجل و عيب هواين يك وجود واحد است. ولذا در همه جا مى‏گويند كه اگر راضى شد. عيب و عالن بود. معنيش اين است كه راضى شده است. همه‏جا در باب معامله نيز مى‏گويند. اگر عالم عيب بود معنى‏اش اين است كه راضى شده است بعد از معامله بگويد آقا من اصل اين كتاب‏را مى‏خواهم و عين آن را نمى‏خواهم. جواب مى‏دهند كه مگر عالم به عيب نبوده‏اى مى‏گويد بله آيا عيب را از معيوب مى‏شود جداكرد. تو راضى شده‏اى به اين معامله عالماً به العيب بگويد كه نه اصل كتاب را مى‏خواستم. عين آن را نمى‏خواستم هيچ عاقلى اين رانمى‏پذيرد. حالا به رسيم به رضايت مولى عليه درست نمى‏شود كه بگويم كه اصلش را راضى است و فرعش را قبول نداريم. و امارضايت مولى عليه خوب رضايت ولى جانشين آن شده است. دبه در نياريم دوباره فرض كرديم كه اين از وكيل بالاتر است. رضايت‏او رضايت آن است. علم آن علم او است. آگاهى او آگاهى اين هم است. خدا گفته است كه جانشين است و شما مى‏گويد كه‏نمى‏تواند. وقتى كه خدا گفته است شما مى‏گويد كه نمى‏تواند. خدا هم كه گفته است. المصلحتاً گفته است. براى اين كه ولى اگر به داداين صغير نمى‏رسيد شوهر براى او گير نمى‏آمد. فبنا ان الى ذالك اين نيان جامع المقاصد قابل قبول نيست. ولو توجيح ظاهرى براى‏او كرده‏ايم. اما نه و اما بيان دوم را كه مرحوم شهيد ثانى در مسالك دارد. جلد اول صفحه 457 يعنى اينكه شما وقتى يك خانه‏اى‏خريديد. عالماً به عيب شما مى‏توانيد بگويد كه دو چيز بوده است. سؤال مى‏كنم. در فصل عيوب كسى در صورت علم مى‏گويد. ماعلم را داريم بحث مى‏كنيم باز شما مى‏گوييد كه فرض مسأله را از دست مى‏دهند. فرض ما علم است عالم كه ديگر حق فسق ندارد.علم ولى هم جانشين علم صغير است. علم وكيل هم جانشين علم موكل است. موكل هم بگويد آقا من عالم نبودم و وكيلم عالم بوده‏است. وكيل جانشين تواست نماينده تو است. همه كاره است.
    بيان دوم بيان مسالك بود جلد اول صفحه 457 عبارت دقت كنيد؛ايشان مى‏فرمايد: اما صقوت الخيار فلوجد العيب الموجب له لُكان‏هوالمباشر العقد جاهلاً مى‏گويد خيار به خاطر عيبى است كه موجب خيار مى‏شود كه در صورتى كه خود اين مولى عليه مباشر عقل‏جاهل است. اگر خود مولى عليه جاهل بود خيار نداشت. ايشان مى‏گويد كه اين جا هم خيار دارد. بعد متوجه مى‏شود كه ولى خياردارد ولى علم داشته علم ولى به چه درد مى‏خورد. به بينيد اما صبوت الخيار فلوجود العيبى كه الموجب الهو لُكان لهو مولى عليه‏مباشر عقل باشد جاهلاً و فعل الولى لهو فيها ثقله به منزلتهى الجهل مى‏گويد كه اين صغير بوده است. صغير به معنى جاهل است. آيااين حرف درست است؟ صغير به معنى جاهل است. ولى دارد ديگر علماً ولى ولى جانشين علم صغير است. اين چه بيانى است.خلاصه ولى مصلحتى با تمام عيوب كاملاً به نفع اين صغير است و اقدام كرد. خوب مثل اينكه صغير اقدام كرده است. علم او علم اين‏و رضاى او رضاى اين. چه طور رضاى ولى رضاى صغير است علم ولى علم صغير نيست. حالا بزرگ شده است. به بينيد داريدخارج از بحث مى‏شويد من از اول مى‏گم كه 50 درصد مسأله تقسيم عنوان مسأله است براى اينكه از مسير خارج نشويم. فرض مااين است كه عيبى است كه تمامش در همان حال ثقل معلوم بوده است. بعداً كشف نشده است. شما چرافرض مسأله را عوض‏مى‏كنيد. اين مال مسأله صورت سوم است من صورت اولى را مى‏گويم. عيبى است كه تمام آن معلوم است. نقطه ابهامى ندارد.مصلحت هم بوده است. حالا كه تمام شده صغير كبير شد. مى‏خواهد بگويد فسخت چون مى‏خواهد بگويد كه من صغير بودم‏جاهل بودم شما ولى داشته‏ايد. بنابراين نه بيان محقق ثانى قابل قبول است و نه بيان محقق شهيد ثانى و اما اين بيان اجازه بدهيدناقص است بحث ما عرض كردم بحث ما ناقص است. انقدر اشكال نكنيد. پس شهيد ثانى اندازه شما نمى‏داند. پس شهيد ثانى‏چيزى نمى‏فهميد. اين دفعه اين‏ها اين طور صحبت كنند در علم بسته مى‏شود. خوب ما هر روز يك اشكالى از يك كسى داريم.صاحب جواهر نمى‏فهميد. چرا عزيزم مى‏فهمم اين‏ها تاج سر ما هستند. اما اين‏ها مانع از استقلال فكرى و نظر ما نخواهد شد. وگرنه علم متوقف مى‏شود. به هر حال و اما اين بيانى كه امام دارد شايد آن بزرگوار هم منظورش همان منظور امام است. عيوب مجوزالفسق را مى‏خواهم بگويم. من احتمال مى‏دهم كه نظر امام قدس سره الشريف به اطلاق عدله عيوب است. اطلاق عدله عيوب. عدله‏عيوب مى‏گويد كه حق فسق هست. پس اين ههم كه كبير شد حق فسق دارد. چرا ندارد؟ اطلاق عدله عيوب شامل اين جامى شود.جوابى كه ما عرض مى‏كنيم به فكر قاصر خودمان براى اينكه ايشان اشكال نكند. ما عرض مى‏كنيم كه عدله عيوب تخصيص خورده‏است به صورت علم. از علم خارج شد. مخصوص د0 اجماع است مصلم است. عدله عيوب به بينيد بحث عيوب را در جواهر من‏مجدداً هم ديشب ديدم مصلم است كه مقيد اصل جهل است. خوب اگر مقيد به جهل است و علم را نمى‏گيرد علم ولى هم علم مولى‏عليه است. ديگه چه اطلاقى در عدله عيوب. عدله عيوب علم را نمى‏گيرد. علم ولى هم جانشين علم صغير است. مثل اين است كه‏صغير عالم بود كبير هم كه شد مثل اين بود كه عالم بوده است به منزلت الى عالم بنابراين چه حقى دارد كه بيايد و فسق بكند. فعلى هذاآهسته بحث را آمديم جلو و فهميديم كه در صورت اولى نه ولى حق فسق دارد و نه مولى عليه حق فسق دارد. هيچ كدام حق فسق‏ندارد. ما در يك جمله از تحرير الوصيله جدا شديم. بقيه بوديم با ايشان و آن اين است نه در عيوب منصوصه و نه در عيوب غيرمنصوص نه ولى حق دارد نه با مولى عليه چون فرض فرض علم و مصلحت است. هم علم و هم مصلحت. برويم صورت ثانيه بازمى‏گويد كثر بشود مصلحت نبود. خلاف بحث را شما داريد مى‏رويد. فكر چيست. اون صورت بحث سوم است. صورت سوم بودكه جاهل بود و فكر مى‏كرد. صورت مسأله را چرا عوض مى‏كنيد. باز هم مى‏گويد خيار مصلحت واقعيه بوده است و عيب هم واقعيه‏بوده و علم هم واقعى بوده است. عوض نكنيد اين‏ها را و اما صورت ثانيه، صورت ثانيه آن جايى است كه ولى عالم به العيب نبود. به‏بخشيد عالم به العيب بود. اما خلاف مصلحت بود. مى‏دانستيم كه مصلحت هم نيست آمد اين را به يك معيوبى بدون مصلحت تزيج‏كرد. آدم فكر مى‏كند كه بايد گفت كه باطل است ديگر چون بدان مصلحت باطل است. و ما اشتراك مصلحت مى‏كنيم. ولى بعضى ازبزرگان تصريح كردند كه صحيح است. كلامى از شيخ طوسى مى‏خوانم. شيخ طوسى در خلاف كتاب النكاح مسأله 49 همين مسأله‏را مطردد مى‏شود. عالم به عيب بوده است خلاف مصلحت هم ممكن است بوده باشد. باز هم مى‏گويد كه صحيح است. فكر مى‏كنيدكه چرا شيخ طوسى نقل دارد. لابد مصلحت را شرط نمى‏داند. خوب اگر مصلحت را شرط بداند كه اين حرف را نمى‏زند حالا اين‏عبارت را بخوانم. عبارت اين است. لِلعبه كتاب خلاف كتاب نكاح مسأله 49 لِلعبه ان يزج البنت هو صغيره به ابداً او مجنون اومجضوم جزام مجضوم او ابوسن او خسيداً اب حق دارد بنت صغير خود را به ابد بدهد به ديوانه بدهد. به مجضوم بدهد به ابوس‏بدهد به خسيد بدهد جسارت نباشد سر اين بنت را ببرد دفنش كند. وقال شافعى لا يجز شافعى در ميان عامه گفته است لا يجز بقيه‏آنها هم گفته‏اند لا يجز دليل نا حالا اين دليل را دقت كنيد ديگر بزرگان هم به اين دليل چسبيده‏اند. مى‏گويد دليل اين است بايد كفر راانتخاب كنند ولى آيا اين‏ها كفر هستند. دليل نا انا قد بين ان كفايت ليس من شرط من عرف كفايت ليس من شرط من عرفيه ولا غيرذالك قدبينا صابقاً گفته‏ايم كه در صفاحت شرط و شريت ولى غير ذالك منهم اوصاق عقل شرط بر كفايت نيست. معيوب نبودن‏شرط بر كفايت نيست. مرحوم شيخ طوسى كفايت بر شرعيه را با كفايت عرفيه جسارت نباشد مخلوط كرده‏اند. كفايت شريع همين‏اندازه كه مثمى باشد كافى است. مسلمان باشد و يا معيوب باشد ولى خصيب باشد. بحث در اين است كه فقط كفايت شرعيه بايد ولى‏رعايت كند يا كفايت عرفيه را هم بايد رعايت كند. اگر معنى مصلحت را قايل باشيم. الكتاب الشرعيه ولى عرفيه كلا هما بعضى‏آنهايى كه مصلحت قائل نيستند. حالا من اين را بگويم و فردا شرح آن را بگويم انشاءالله. خوب مفصل قائل نيستيم مفصده را كه‏همه مضر مى‏دانند. مفصده اجماعى است. آيا با خسيس با مجنون اين را عقد كردند. اين مضر نيست. ضرر است و همه مضرمى‏دانند. مصلحت مى‏گفتند كه شرط نيست. مفصده كه اين‏ها كه مفصده است. چرا شيخ گفته است. مقام شخصيتى او را گفته است.فردا مى‏گويم. وصلى الى سيدنا محمداً و آل طاهرين.