جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب نکاح (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 147
متن
1379/8/17
مكان: مسجد اعظم قم.
موضوع بحث: احكام نكاح.
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين. لا صيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لاقوة الا بالله العلى العظيم.
وب برويم سراغ مسأله هشتم انشاء الله. و آن اين است كه گفتيم صفاحت دو گونه است. صفاحت متصل به ثقل و صفاحتى كه دربزرگى به علت بيمارى و كوهلت سن پيدا مىشود. سؤال كردند در مورد قسم اول صحبت كردهايم راجع به قسم دوم چه طور.جواب اين است كه هر دو يكسان است هيچ تفاوتى بين اين دو صفاحت نيست. تمام احكامى كه براى صفاحت مصتصل به ثقل بيانشد. درباره صفاحت غير متصل منفصل و آن هم جارى است و دليل به همان داريم در اين بحث. و اما مسأله هشتم. مىگويند كهصفاحت راتع و مراتع است و نصبى است كدام منظور است. جواب اين است كه همهاشان منظور است. در آن موردى كه صفاحتدارد. نمىشود كارى به دستش داد. در آن جاى كه ندارد. مثلاً در امور مالى در يك مليون صفاحت ندارد. در بيشتر دارد نسبت به يكمليون مهريه هم نسبت به يك مليون و معامله هم نسبت به يك مليون. در هرجا به اندازه خودش و اما مسأله هشتم اجازه بدهيد ديگرگذشتيم. بعداً بفرماييد. مسأله هشتم.
عصاره مسأله هشتم را عرض كنم و بعد بخوانيم. مسأله هشتم اين است كه ولى براى مولى علىاش ازدواجى مىكند با همسرى كهدارى عيب است. معيوب است همسر معيوب براى او انتخاب كردهاند. فرقى نمىكند عيوبى باشد كه فسخ نكاح با آن باشد 7 عيبدر زن است و 5 عيب در مرد است. كه آنهافسق نكاح در آنها مى شود. يا عيوب ديگرى دينى و يا دنيوى عيوب دينى مثل اين است كهشوهر نماز نخواند و آدم شراب خوار است . منحمك در معاصى است. در معاصى فرو رفته است. يا عيوب دنيوى آدم خيلى تندخوى، عصبانى و بى رحم يك چنين آدمى است. ولى همسرى انتخاب كرد كه معيوب به يكى از اين عيوب و يا عيوبى كه فسق نكاحبه او مىشود و يا غير آن دينى و دنيوى در اين جا سه حالت دارد. حالت اول اين است كه دانسته و اين كار را كرده است. مىداند وانتخاب مىكند. اين حالت هم خودش دو حالت دارد. مىداند و مصلحت است و اين كار را مىكند. مثلاً مىگويند كه او معيوب استو اين هم معيوب است. اين يك همسر بى عيب به او نمىدهند. خودش هم معيوب است. بنابراين مصلحت آن است كه در خانهنماند و همسرى براى او انتخاب كنند ولى همسرى كه مثل خودش باشد. آن عيوبى دارد و عيوب مشابهى و يا غير مشابهى دارد.مصلحت است. و گاهى مصلحت نيست كه اقدام مىكند. پس عاملاً و عامداً به معيوب او را ازدواج كرده است. اِما معل مصلحت و اِمابدون المصلحت. اين دو صورت. صورت ديگر اين مسأله اين است. جاهلاً اين كار را كرد همسرى براى او انتخاب كرد. نمىداند كهمعيوب به عهدالقيود است. يا عيوب است به موجب فسق و غير اينها دينى و دنيوى. پس چه طور شد مسأله سه حالت دارد. اولعامداً، عالماً مع المصلحت همسر معيوبى براى او انتخاب كرد. دوم عالماً، عامداً بلا مصلحت همسر معيوبى انتخاب كرد. سومجاهلاً همسر معيوبى را او انتخاب كرد. البته اين سوم را نيز مىشود به دو صورت انتخاب كرد. معل مصلحت، بلامصلحت جاهدشهم مرد. منتها متعرض نشدن در لابه لاى بحثها مىگوييم. فعلاً مهور بحث را سه صورت قرار دادهايم. عبارت تحرير الوصيهمفصل است. بخواهيم آن را بخوانيم معطل مىشويم و خودتان مىخوانيد. من فتوا امام قدس سره الشريف را در اين سه مسألهعرض مىكنم. غالباً ما با ايشان موافق هستيم. يكى دو جا هست كه جدا مىشويم. و دليلش را عرض مىكنم. خوب اين اول عنوانمسأله. يكى از مهمترين كارها و در عين حال خيال مىكنيم كه سادهتراين كار است. تعين عنوان مسأله است. و شقوق و ثقل است.يعنى اسكلت مسأله را مشخص مىكند و روشنايى مىدهد به بحثها بعد مىرويم سراغ اين مسأله كه آيا در اين مسأله نصى واردشده است. يا ما بر اساس قوانين بايد بايد بحث كنيم. قواعد كليه بايد بحث كنيم. ظاهر اين است كه در اين مسأله هيچ نقص خاصىنداريم. بلكه براساس قواعد ما بحث مىكنيم. ولذا بسيارى از بزرگان كه متعرض اين مسأله شدهاند. استناد بر هيچ نصى نكردهاند.مرحوم شيخ طوسى متعرض اين مسأله است. جامع المقاصد محقق صانى معترض شد. مىرسيم به كلام. شهيد ثانى به در مسالكمعترض شد. صاحب حدائق عنوان كرده است. و از معاصرين هم مرحوم آيت الله خوئى، آيت الله عزما حكيم، مرحوم آيت اللهخوئى در مستند العروه و مرحوم آيت الله حكيم در مستمسك العروه مرحوم آقاى سبزه وارى در مهذب و اينها همه متعرضشدهاند و اينها همه اسمى از نصى نبردهاند. و مرحوم صاحب جواهر هم مفصل در اين جا بحث كرده است. بنابراين ما هستيم وقواعد در مسأله بايد برويم سراغ قواعد به بينيم قواعد چه اقتضا مىكند. اقوال را هم در در لابه لاى بحث خواهيم گفت چون اينبحثها را از هم جدا مىكنيم. اول برويم سراغ صورت اولى. صورت اولى چه بود عالم المع المصلحَ آمده ازدواج كرده صغير را بايك معيوب، معيوب به اهل العيوب در اين جا امام قدس سره الشريف مىفرمايد: اگر مصلحت اقتضا مىكرده خيار فسق ندارد. نهدليل بر خيار فسق دارد و نه مولى عليه بعد از بلوغ. يعنى صغير هم كه بالغ شد خيار فسق ندارد. الى يك دانه استثنا ايشان زدهاند. كهنمىدانيم كه دليلش چيست؟ حالا مىرسيم به بحث الى اينكه از مجوز عيوب القصد باشد. اگر از آن عيوب 5 گانه و 7 گانه باشد.صغير كبير كه شد حق فسق دارد. تكرار مىكنم. عاملاً، عامداً، ولى اقدام كرده و همسر معيوبى براى اين شخص بله ولى هيچ شرطىنكرده است. عاملاً، عامداً، بدون شرط فسق آمده است فرض فسق هم كه در عقد نمىشود. آمده عاملاً، عامداً عقد كرده است. ايشانمىفرمايند: عقد صحيح است ولاً حق فسق ولى ندارد ثانياً حق فسق مولى عليه ندارد ثالثاً الى در آن عيوب 5 گانه يا 7 گانه وقتى كهبالغ شد حق فسق دارد. برويم به بينيم مقتضاى قاعده چيست؟ عرض مىكنم. در اين مسأله مقتضاى قاعده صحت است چون معالمصلحت است. در صحتاش ظاهراً هيچ اختلافى نيست. ظاهراً اختلافى هم در صحت نباشد. مصلحتى اقتضا مىكرده است وايشان آمده و عقد معيوب كرده است. بهتر از اين گير نمىآمده است. خود اين هم معيوب بوده و آن هم معيوب بوده است. اينخودش معيوبتر بوده است. مصلحت بوده با آن مىمانده است. بله و اما چرا ولى خيار ندارد. ولى خيار ندارد براى اينكه عالم بودهعامد بوده است. كسى كه علم و عامد باشد راضى شده است. آيا باز هم خيار مىتواند داشته باشد. نه فرض ما اين است كه اين عيوبرا مىدانيم. فرض مسأله اين است به آن عيوبى كه داشته است. دو عيب داشته عالم بوده يك عيب داشته عالم بوده است. پنج عيبداشته عالم بوده است. فرض مسأله اين است خوب تويى كه مىدانستى و مصلحت ايجاد كرد. راضى شدى و بعد برمى گردى ومىخواهى كه فسق كنى. به چه حسابى فسق مىكنيد. و به عبارت ديگر خيار عيب مال جاهل است. هم در بيع اينطور است و هم درنكاح عالم خيار ندارد. تو مىدانستى و راضى شدى. تو حق ندارى فسق كنى. عالماً، عامداً حق فسق ندارى. چرا چون خيار عيببراى جاهل است و نه براى عالم راضى خوب معنىاش اين است. كه اگر راضى شد دوباره برگشت. بازم راضى شد و دوبارهبرگشت. اين كه معنى ندارد پس معامله نكاح صحيح است ولى هم خيار عيب ندارد. له انهو كان عالماً و راضيه و اما مولى عليه چراحق فسق ندارد. صغير چرا؟ اين فيه وجهان است. بلكه فيه وجوح الثالث. يك وجح اين است كه بگويم مولى عليه هم خيار ندارد.يك وجح مىگويم كه دارد.يك وجح مثل امام فرق بگذاريم بين آن عيوب مخصوص و بگويم كه در آنها دارد و در غير آن عيوبمخصوص ندارد. خوب دقت كنيد. بحث را من آهسته مىگويم براى اينكه يك كمى پيچيدگى دارد. و اما آن وجحى كه مىگويممولى عليه هم خيار ندارد. فكر مىكنيد كه دليلش چيست؟ بله چون كار ولى كار مولى عليه است. مثل وكيل است. از وكيل بالاتراست. اگر وكيل كسى رفت چيزى را با عين مصلحت اقتضا مىكرد و خريد و ارزان خريد بعد موكل مىتواند خيار عيب اعمال كند.بگويد كه اين جنس معيوب است. مىگويد كه به من وكالت مطلقه دادهاى خريدهام و نصف قيمت هم خريدهام. مصلحت بوده است.فرض ما اين است كه مصلحت ايجاد كرده است باز چرا برمىگرديم. مصلحت ايجاد كرده است كه اين بچه را برايش بخوانند و يا نهصفيح بوده است. كبير بوده صفيح بوده و يا مجنون بوده است. لازم داشته نكاح و نكاح كرده است. بازم اشكال تكرارى كردهاند.صغير، كبير خودش وكالت مىدهد صغير را خدا وكالت داده است. ولايت بالاتر از وكالت داده است. حق داده است به او پس نظرولى تكرار نكنيد با مصلحت باز هم گم مىكند من اين همه آهسته مىگويم. با مصلحت اقدام كرده است. اگر اين جا شوهرش نمىدادگيرش نمىآمد خود اين صغير ده تا عيب دارد. به يك نفرى رفته است كه دو تا عيب دارد. مصلحت بوده است. فرض مسأله رااعداض نكنيد. مع المصلح عالماً، عامداً خود ولى خيار فسق ندارد براى اين كه عالم است. مولى عليه هم ندارد. لعن الختيار ولى بهمنذلت الختيار مولى عليه اين از طرف او كار مىكند. اين وكيل او است و بالاتر از وكيل است. چى درست است. فرض ما اين استكه مولى عليه اين جانشين او است چرا قبول ندارد. جانشين هست يا نه به اذن اللهى براى او كار مىكند يا نه. كار اين كار او است يا نه.هست ديگر اين وجح براى قول به اين كه هيچ كدام خيار فسق ندارد. و اما وجح دوم مىگويد كه خيار فسق هم دارد. چرا دو بيان دراين مسأله است. يكى محقق ثانى دارد و يكى شهيد ثانى دارد. كه خالى از ابهام نيست كلمات اين بزرگواران من عين اين عبارت را كهنوشتهام مىخوانم. محقق ثانى در جامع المقاصد در جلد 12 صفحه 143 توجيح مىكنيم. هواستان باشد چه چيز را توجيح مىكنيم.خيار داشتن را مىفرمايد: ان النكاح يتعلق به شهوَ يعنى چه ان النكاح يتعلق به شهوَ فلا يجز رضاح فلا يكون رضاح به العيب ماضىالعيب. تكرار مىكنم ان النكاح يتعلق به شهوَ فلا يجز رضاح فلا يكون رضاح به العيب ماضى العيب. ماضى العيب مىگويد: نكاحمربوط به علاقه است. شهوَ يعنى علاقه جنسى. و رضايت ولى به عيب دليل بر امضاء عيب نيست. آيا يك مفهوم مستدلى براى اينعبارت مىشود. پيدا كرد. نكاح مطلق به علاقه است. و علاقه به اصل نكاح دليل بر علاقه به عيب نيست. يعنى ولى راضى به اصلنكاح شده است. نه راضى به عيب. رضايت به اصل نكاح دليل بر رضايت به عيب نيست. بهترين تفسيرى كه مىشود براى كلماتمحقق ثانى كرد همين است. نكاح المطلق به شهوَ خيلى خوب بنابراين چون نكاح مطلق به علاقه است. علاقه به اصل نكاح دليل برعلاقه به عيب نيست. اين آخرين تفسيرى كه مىشود براى اين كلام كرد. ولاكن اجازه بدهيد. اجازه بدهيد. حوصله كنيد من جوابمىدهم. و لاكن اين فرض درست نيست. فرض ما اين است كه اصل عقد را از عيب كه نمىشود جدا كرد. بگويد كه به عقد راضىهستم و به عيب راضى نيستم. اينها از هم جدا نيست. يك زن است. اين زن داراى اين صفات است. مىخواهى يا نمىخواهى.مىگويد كه او زن بودنش را مىخواهد. شوهر بودنش را مىخواهد ولى عيبش را نمىخواهد. اينها كه در خارج از هم جدا نيست.يا اين شوهر را مىخواهى يا نمىخواهى با تمام عيوبى كه دارد با تمام اشكالاتش نمىشود كه بگويى كه اصلش را مىخواهم ولىفرعش رانمى خواهم نمىشود قابل تفكيك كه نيست. وجد واحد فى الخارج اصل النكاح و فرعُ المرعت و عيها الرجل و عيب هواين يك وجود واحد است. ولذا در همه جا مىگويند كه اگر راضى شد. عيب و عالن بود. معنيش اين است كه راضى شده است. همهجا در باب معامله نيز مىگويند. اگر عالم عيب بود معنىاش اين است كه راضى شده است بعد از معامله بگويد آقا من اصل اين كتابرا مىخواهم و عين آن را نمىخواهم. جواب مىدهند كه مگر عالم به عيب نبودهاى مىگويد بله آيا عيب را از معيوب مىشود جداكرد. تو راضى شدهاى به اين معامله عالماً به العيب بگويد كه نه اصل كتاب را مىخواستم. عين آن را نمىخواستم هيچ عاقلى اين رانمىپذيرد. حالا به رسيم به رضايت مولى عليه درست نمىشود كه بگويم كه اصلش را راضى است و فرعش را قبول نداريم. و امارضايت مولى عليه خوب رضايت ولى جانشين آن شده است. دبه در نياريم دوباره فرض كرديم كه اين از وكيل بالاتر است. رضايتاو رضايت آن است. علم آن علم او است. آگاهى او آگاهى اين هم است. خدا گفته است كه جانشين است و شما مىگويد كهنمىتواند. وقتى كه خدا گفته است شما مىگويد كه نمىتواند. خدا هم كه گفته است. المصلحتاً گفته است. براى اين كه ولى اگر به داداين صغير نمىرسيد شوهر براى او گير نمىآمد. فبنا ان الى ذالك اين نيان جامع المقاصد قابل قبول نيست. ولو توجيح ظاهرى براىاو كردهايم. اما نه و اما بيان دوم را كه مرحوم شهيد ثانى در مسالك دارد. جلد اول صفحه 457 يعنى اينكه شما وقتى يك خانهاىخريديد. عالماً به عيب شما مىتوانيد بگويد كه دو چيز بوده است. سؤال مىكنم. در فصل عيوب كسى در صورت علم مىگويد. ماعلم را داريم بحث مىكنيم باز شما مىگوييد كه فرض مسأله را از دست مىدهند. فرض ما علم است عالم كه ديگر حق فسق ندارد.علم ولى هم جانشين علم صغير است. علم وكيل هم جانشين علم موكل است. موكل هم بگويد آقا من عالم نبودم و وكيلم عالم بودهاست. وكيل جانشين تواست نماينده تو است. همه كاره است.
بيان دوم بيان مسالك بود جلد اول صفحه 457 عبارت دقت كنيد؛ايشان مىفرمايد: اما صقوت الخيار فلوجد العيب الموجب له لُكانهوالمباشر العقد جاهلاً مىگويد خيار به خاطر عيبى است كه موجب خيار مىشود كه در صورتى كه خود اين مولى عليه مباشر عقلجاهل است. اگر خود مولى عليه جاهل بود خيار نداشت. ايشان مىگويد كه اين جا هم خيار دارد. بعد متوجه مىشود كه ولى خياردارد ولى علم داشته علم ولى به چه درد مىخورد. به بينيد اما صبوت الخيار فلوجود العيبى كه الموجب الهو لُكان لهو مولى عليهمباشر عقل باشد جاهلاً و فعل الولى لهو فيها ثقله به منزلتهى الجهل مىگويد كه اين صغير بوده است. صغير به معنى جاهل است. آيااين حرف درست است؟ صغير به معنى جاهل است. ولى دارد ديگر علماً ولى ولى جانشين علم صغير است. اين چه بيانى است.خلاصه ولى مصلحتى با تمام عيوب كاملاً به نفع اين صغير است و اقدام كرد. خوب مثل اينكه صغير اقدام كرده است. علم او علم اينو رضاى او رضاى اين. چه طور رضاى ولى رضاى صغير است علم ولى علم صغير نيست. حالا بزرگ شده است. به بينيد داريدخارج از بحث مىشويد من از اول مىگم كه 50 درصد مسأله تقسيم عنوان مسأله است براى اينكه از مسير خارج نشويم. فرض مااين است كه عيبى است كه تمامش در همان حال ثقل معلوم بوده است. بعداً كشف نشده است. شما چرافرض مسأله را عوضمىكنيد. اين مال مسأله صورت سوم است من صورت اولى را مىگويم. عيبى است كه تمام آن معلوم است. نقطه ابهامى ندارد.مصلحت هم بوده است. حالا كه تمام شده صغير كبير شد. مىخواهد بگويد فسخت چون مىخواهد بگويد كه من صغير بودمجاهل بودم شما ولى داشتهايد. بنابراين نه بيان محقق ثانى قابل قبول است و نه بيان محقق شهيد ثانى و اما اين بيان اجازه بدهيدناقص است بحث ما عرض كردم بحث ما ناقص است. انقدر اشكال نكنيد. پس شهيد ثانى اندازه شما نمىداند. پس شهيد ثانىچيزى نمىفهميد. اين دفعه اينها اين طور صحبت كنند در علم بسته مىشود. خوب ما هر روز يك اشكالى از يك كسى داريم.صاحب جواهر نمىفهميد. چرا عزيزم مىفهمم اينها تاج سر ما هستند. اما اينها مانع از استقلال فكرى و نظر ما نخواهد شد. وگرنه علم متوقف مىشود. به هر حال و اما اين بيانى كه امام دارد شايد آن بزرگوار هم منظورش همان منظور امام است. عيوب مجوزالفسق را مىخواهم بگويم. من احتمال مىدهم كه نظر امام قدس سره الشريف به اطلاق عدله عيوب است. اطلاق عدله عيوب. عدلهعيوب مىگويد كه حق فسق هست. پس اين ههم كه كبير شد حق فسق دارد. چرا ندارد؟ اطلاق عدله عيوب شامل اين جامى شود.جوابى كه ما عرض مىكنيم به فكر قاصر خودمان براى اينكه ايشان اشكال نكند. ما عرض مىكنيم كه عدله عيوب تخصيص خوردهاست به صورت علم. از علم خارج شد. مخصوص د0 اجماع است مصلم است. عدله عيوب به بينيد بحث عيوب را در جواهر منمجدداً هم ديشب ديدم مصلم است كه مقيد اصل جهل است. خوب اگر مقيد به جهل است و علم را نمىگيرد علم ولى هم علم مولىعليه است. ديگه چه اطلاقى در عدله عيوب. عدله عيوب علم را نمىگيرد. علم ولى هم جانشين علم صغير است. مثل اين است كهصغير عالم بود كبير هم كه شد مثل اين بود كه عالم بوده است به منزلت الى عالم بنابراين چه حقى دارد كه بيايد و فسق بكند. فعلى هذاآهسته بحث را آمديم جلو و فهميديم كه در صورت اولى نه ولى حق فسق دارد و نه مولى عليه حق فسق دارد. هيچ كدام حق فسقندارد. ما در يك جمله از تحرير الوصيله جدا شديم. بقيه بوديم با ايشان و آن اين است نه در عيوب منصوصه و نه در عيوب غيرمنصوص نه ولى حق دارد نه با مولى عليه چون فرض فرض علم و مصلحت است. هم علم و هم مصلحت. برويم صورت ثانيه بازمىگويد كثر بشود مصلحت نبود. خلاف بحث را شما داريد مىرويد. فكر چيست. اون صورت بحث سوم است. صورت سوم بودكه جاهل بود و فكر مىكرد. صورت مسأله را چرا عوض مىكنيد. باز هم مىگويد خيار مصلحت واقعيه بوده است و عيب هم واقعيهبوده و علم هم واقعى بوده است. عوض نكنيد اينها را و اما صورت ثانيه، صورت ثانيه آن جايى است كه ولى عالم به العيب نبود. بهبخشيد عالم به العيب بود. اما خلاف مصلحت بود. مىدانستيم كه مصلحت هم نيست آمد اين را به يك معيوبى بدون مصلحت تزيجكرد. آدم فكر مىكند كه بايد گفت كه باطل است ديگر چون بدان مصلحت باطل است. و ما اشتراك مصلحت مىكنيم. ولى بعضى ازبزرگان تصريح كردند كه صحيح است. كلامى از شيخ طوسى مىخوانم. شيخ طوسى در خلاف كتاب النكاح مسأله 49 همين مسألهرا مطردد مىشود. عالم به عيب بوده است خلاف مصلحت هم ممكن است بوده باشد. باز هم مىگويد كه صحيح است. فكر مىكنيدكه چرا شيخ طوسى نقل دارد. لابد مصلحت را شرط نمىداند. خوب اگر مصلحت را شرط بداند كه اين حرف را نمىزند حالا اينعبارت را بخوانم. عبارت اين است. لِلعبه كتاب خلاف كتاب نكاح مسأله 49 لِلعبه ان يزج البنت هو صغيره به ابداً او مجنون اومجضوم جزام مجضوم او ابوسن او خسيداً اب حق دارد بنت صغير خود را به ابد بدهد به ديوانه بدهد. به مجضوم بدهد به ابوسبدهد به خسيد بدهد جسارت نباشد سر اين بنت را ببرد دفنش كند. وقال شافعى لا يجز شافعى در ميان عامه گفته است لا يجز بقيهآنها هم گفتهاند لا يجز دليل نا حالا اين دليل را دقت كنيد ديگر بزرگان هم به اين دليل چسبيدهاند. مىگويد دليل اين است بايد كفر راانتخاب كنند ولى آيا اينها كفر هستند. دليل نا انا قد بين ان كفايت ليس من شرط من عرف كفايت ليس من شرط من عرفيه ولا غيرذالك قدبينا صابقاً گفتهايم كه در صفاحت شرط و شريت ولى غير ذالك منهم اوصاق عقل شرط بر كفايت نيست. معيوب نبودنشرط بر كفايت نيست. مرحوم شيخ طوسى كفايت بر شرعيه را با كفايت عرفيه جسارت نباشد مخلوط كردهاند. كفايت شريع هميناندازه كه مثمى باشد كافى است. مسلمان باشد و يا معيوب باشد ولى خصيب باشد. بحث در اين است كه فقط كفايت شرعيه بايد ولىرعايت كند يا كفايت عرفيه را هم بايد رعايت كند. اگر معنى مصلحت را قايل باشيم. الكتاب الشرعيه ولى عرفيه كلا هما بعضىآنهايى كه مصلحت قائل نيستند. حالا من اين را بگويم و فردا شرح آن را بگويم انشاءالله. خوب مفصل قائل نيستيم مفصده را كههمه مضر مىدانند. مفصده اجماعى است. آيا با خسيس با مجنون اين را عقد كردند. اين مضر نيست. ضرر است و همه مضرمىدانند. مصلحت مىگفتند كه شرط نيست. مفصده كه اينها كه مفصده است. چرا شيخ گفته است. مقام شخصيتى او را گفته است.فردا مىگويم. وصلى الى سيدنا محمداً و آل طاهرين.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...