• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/8/15
    مكان: مسجد اعظم قم.
    موضوع بحث: احكام نكاح.
    بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين. لا صيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لا
    قوة الا بالله العلى العظيم.
    بحث در مسأله هفتم بود. راجع به صفيح، صفيحى كه مبذر است. تدبير مالش را نمى‏تواند بكند. گفتند كه بدون اجازه ولى حق نكاح‏ندارد. چون نكاح هزينه‏هاى دارد مهريه و نفقه و ساير امور و چون اين صفيح است و ممكن است كه اموالش را از بين ببرد. بايد به‏اجازه ولى‏اش مسأله را به حسب قواعد وصل كرديم و ديديم بله قاعده همين اقتضاء مى‏كند كه بدون اجازه ولى اقدامى نكند و اما به‏حسب روايات. در اين مسأله نصوص خاصه‏اى وارد شده است و اين نصوص دلالت دارد بر همان چيزى كه دلالت داشت. يعنى‏نصوص بر خلاف قواعد نيست استثناء نيست. هماهنگ و مافق با قاعده است. و عجب اين است كه مرحوم صاحب حدائق كه مردى‏است بسيار متطبع و در احاديث كنجكاو است ايشان در جلد 23 حدائق صريحاً مى‏گويد صفحه 247 جلد 23 صريحاً مى‏گويد: من‏نصى در اين مسأله نيافته‏ام با اينكه در اخبار احاطه خيلى وسيع و گسترده‏اى دارد. و اين نصوص صفيح را كه ال آن مى‏خوانيم درهمين ابوابى است كه روى آن عبور داشته‏ايم و بحث داشته‏ايم. حالا چه طور از نظر مبارك ايشان اين نصوص مخفى مانده است چه‏عرض كنيم. از نظر سند بعضى‏هايش است سندش را همه قبول دارند. حالا مى‏خوانيم يك دليل ديگر مى‏تواند داشته باشد كه من‏مى‏خوانم به هر حال ما سه حديث را در اين جا نقل كرده‏ايم در بعضى احاديث ديگر نيز هست. اشاره دارد اما اين سه حديث بهترين‏حديثى است كه دلالت دارد بر حكم صفيح در امر نكاح دارد. اول حديث 1 باب 3
    صحيحت الفذلا اين حديثى است كه به جاى چند حديث است. و سند هم محم و غير قابل ايراد. حديث ا باب 3 از ابواب عقد ونكاح.
    فضيل ابن يثار و محمد ابن مسلم و ضراره و بريد ابن معاويه اين چهار نفر همه اشان ان ابى جعفر يعنى در قوه چهار حديث است.فضيل ابن يثار، محمد ابن مسلم و ضراره و بريد هر چهار نفر بدون فاصله ان ابى جعفر عليه سلام. قال المرأت التى قد ملك نفسهاغير از صفيح يغير صفيح زنى كه مالك امر خويش است. يعنى مهجور در اموالش نيست. غير صفيح والمولى عليها صفيحه نيست‏مجنون نيست صغير نيست تزيج‏ها به غير ولين جايز تزيج‏ها به غير ولى جايز است. خوب آيا اين مفهوم ندارد. ولا مفهوم وصف‏است. شكل عبارت مفهوم به وصف است. غير الصفيح وصف است براى المرء ولى به هر حال وقتى كه در مقام اعتراض است. هرقيدى باشد مفهوم دارد. ما مى‏گويم كه قيد اعتراضيه همه‏اش مفهوم دارد. كشف كنيم گوينده در مقام اعتراض قيودى زده است به‏كلامش زمان باشد مكان باشد لقب باشد. وصف باشد شرط باشد نمى‏دانم قايد باشد هر چه باشد وصف باشد. مفهوم دارد اين هم ازقيودى است كه امام عليه سلام در مقام اعتراض دارند بيان مى‏كنند. پس اين مفهوم دارد معنى اين است كه صفيحه نكاحش جايزنيست. صحيح است. فرق نمى‏كند. وقتى كه ما بله مرع هم بالاخره مى‏خواهد زير يك سرى تعهدادى برود الى كلها القى‏خصوصيات از صفيح حالا من اين عبارت را كه در صدر است را شاهد بگيرم. مى‏فرمايد: زنى كه از نظر مالى مهجور نيست نكاحش‏صحيح است. چرا مى‏گويد از نظر مالى مهجور نيست. همين نكته در مغزم مى‏آيد. مردى كه از نظر مالى مهجور نيست به طريق اولى‏نكاحش احتياج به ولى دارد. اين حرفى كه مى‏زنيد بر عليه تان است. زنى كه نمى‏خواهد مهريه بدهد چون مهجور مالى است. شارع‏قبول نكرده است. خوب مرد به طريق اولى. آن به طيق اولى بايد نكاحش صحيح نباشد. فعلى هذا ولو روايت در مورد صفيحه است‏ولى صفيح را به طريق اولى مى‏تونيم و صفاحت هم در اين جا صفاحت مالى است. به قرينه ملك المرها كه صدر حديث است. نشان‏مى‏دهد ملك المرها از كجا داريم يعنى مالك باشد در امور مالى كه در احاديث ديگر نيز است. به هر حال اين روايت‏ها كه به صفيح مابيان كرده است. صفيحه و حكم صفيح نيز از آن به اولويت استفاده مى‏شود و حديث هم از نظر سند قوى است و از نظر دلات كاملاًواضح است. حالا مى‏رسيم به آن جا و اما حديث دوم روايت ضراره ان ابى جعفر است. اين حديث 6 باب 9 است. از همين ابواب 6باب 9
    روايت سندش موسى ابن بكر است. از ضراره اگر نظر مباركتان باشد سابقاً گفته‏ايم كه موسى ابن بك دليلى بر توصيف او نيست. اين‏همان كسى بود كه كم خون بود و آمد خدمت امام صادق عليه سلام حضرت دستور خوردن گوشت به او دادند و برگشت باز همان‏حالت رنگ پريدگى را داشت و حضرت فرمود كه چه كرده‏اى عرض كرد كه عمل كردم فرمود كه چه طور خورده‏اى عرض كرد كه‏طريخ كرده‏ام فرمود كه نه بايد كباب مى‏كرديد و مى‏خورديد تا خونى در رگ هايت جريان بيفتد. و بالاخره وقتى اين كار را كردبرگشت و خوب شد وضع او حضرت فرمودند شما آدمى هستى كه قابل اعتماد هستى من مى‏خواهم براى بعضى از حوائج خود تورا بفرستم مسافرت خوب اين ولومديح است و اعتمادى است وساقتى است. اما از زبان خود موسى ابن بكره خودش در موردخودش اين مديحه را نقل مى‏كند. و مى‏دانيم كه شهادت كسى درباره خودش براى توصيف او كفايت نمى‏كند. به هر حال موسى ابن‏بكر مشهول الحال است. سند معتبر همان حديث اول است. قال اذا كانت المرت و مالكت المرها طبيع و تشترى و تعطق طبيع اين‏ديگر تسريح است و تشترى و تعطق وتشهد و تعطى ممالها ماشائد يعنى در امورمالى اش رشيده است صفيحه نيست فعل امرهاجايز تزجت ان شاعت به غير اذن ولى‏ها بدون اجازه ولى مى‏تواند تزيج كند. و ان لم تكن كذالك اگر رشيده نيست در امورمالى‏صفيح است فلايجز تجويزها الى به امر وليها خوب مرع و صفيحه ممنوع باشد خوب رجلى كه صفاحتش در امورمالى باعث‏مى‏شود كه مشكلات بيشترى براى او ايجاد كند در امر نكاح بايد به طريق اولى ممنوع از تصرف باشد ولى اين سند مشكل داشت. واما حديث سوم كه در اين جانيست درباره ابواب نكاح بلكه در كتاب الحجر است. مسايل مربوط به صفاحت را و بلوغ و جنون‏مسايل اش را در كتاب حجر مى‏گويند. كتاب حجر يعنى ممنوعيت محجور بودن از جمله كسانى كه محجور هستند صبيح است‏مجنون است صفيح است در آن جا بحث آن جا مى‏كنند كه جلد 13 وسائل است در وسائل جلد 13 در جواهر جلد 26 قبل از نكاح‏است. نكاح رسايل 14 است .حجر 13 است. نكاح جواهر از 29 شروع مى‏شود به بالا ولى كتاب الحجر است جواهر 26 است به هرحال اين روايت حديث 5 باب 2 از ابواب حجر است جلد 13 وسائل حج نگويد حجر. بله اين عبارت كه لازم بوده است ياداشت‏كرده‏ام .ان ابل حسين الخادم بياع لوع لوع زاويه آخرى ابل حسين الخادم بياع لوع لوع به ابى عبدلله در باره ابى عبدلله خادم بياع لوع‏لوع بعضى‏ها گفته‏اند كه ثقه است. اين را ثقه دانستند. ولى بعضى نيز تشكيك كردند گفته‏اند كه معلوم نيست ابل حسين الخادم‏اسمش چيست؟ اين كنيه‏اش است اسمش چيست؟ اسمش گفته‏اند آدم ابن المتوكل اسمش آدم است. پدرش نيز متوكل است اگراين همان باشد ممكن است كه كسى قائل به وصاقبش بشود چون بعضى‏ها تسريح كرده‏اند به وصاقبش ولو بعضى تسريتح ومخالفت كرده‏اند ولى خوب بعضى‏ها گفته‏اند ثقلت آدم ابن المتوكل ابو الحسين بياع لوع لوع ولى بعضى از علماى رجال مى‏گويندكه آنها دو نفر هستند. آدم ابن متوكل غير از ابوالحسين بياع لوع لوع است. اين مجهول است اين احتمالاً ثقه است. بنابراين حديث‏وضعش مبهم مى‏شود. ولاً خود آدم ابن متوكل از نظر وثاق است اختلافى است بعضى‏ها گفته‏اند ثقه تن و بعضى‏ها گفته‏اند محمل‏صلنا كه آدم ابن متوكل ثقه باشد آيا او با ابوالحسين بياع لوع لوع يكى است. يا دوتا چون احتمال تعدد مى‏رود و محل بحث واختلاف است ما نمى‏توانيم اين بياع لوع لوع را حتماً ثقه بدانيم. پس اول وصاقت آدم مورد بحث است وثانياً اتحاد ابو الحسين بياع‏لوع لوع با آدم ابن متوكل محل بحث است. خوب به هر حال يك خورده از نظر سند تضعيف شد. و اما مطلب قال سعلهو ابى واناحاضر ان يتيم فضيلتى كه اين حديث دارد بر آن احاديث برترى كه دارد. آنها براى دختر بود و ظاهرش پسر است. ان يتيم متاع يجوزامرهو كى اختيار دارد كه وظايف خود را به عهده بگيرد. الى انقال اين وسط را من انداختم جاز عليه امر مى‏گويد كه وقتى كه بزرگ‏شد به فلان سن و سال رسيد و رشيد شد. جاز عليه امر الى ان يكون صفيح او ضعيفا اين جا شاهد مااست. جاز عليه امر الى ان يكون‏صفيح او ضعيفا خوب صفيح معلوم ضعيف يعنى چه؟ ضعيف يعنى از نظر جسمى و يا از نظر عقلى ضعيف عقلى است اين ممكن‏است اشاره به جنون باشد يا صفيح باشد و يا مجنون به هر حال اين در خصوص پسر است و ديگر آن... در آن نمى‏آيد. منتهإے؛ّّتصريحى امر نكاح ندارد. تصريحى به امر نكاح ندارد به كباح او بچسبيد. جاز امر هو يعنى در اموال در نكاح در همه چيز جاز امر هواگر صفيح باشد لا يجز امر هو فى نكاح و فى غيره و فى اموال و فى غيرها به هر حال اين سه روايت است كه روايت اولى صحيح والسند است. عبارت دوم و سوم از نظر سند مشكل دارد و روايت اول و دوم در مورد صفيحه است. روايت سوم درباره صفيح است.روايت اول و دوم نكاح را دارد. روايت سوم نكاح ندارد دقت كنيد تفاوهاى اين دو روايت رابا هم ولى مجموع... مجموعش‏مى‏تواند براى ما در اين بحث باشد و لعل اين كه مرحوم صاحب حدائق به اين‏ها استدلال نكرده نه اين است كه نديده باشد. شايد اين‏روايت را ايشان اصلاً قابل عمل نمى‏دانسته است. چرا چون روايتى است كه دلالت بر استقلال باكره دارد. و روايت استقلال باكره راخيلى‏ها قبول نكرده بودند گمان كنم صاحب حدائق هم ال آن دقيقاً قطعاً نمى‏توانم بگويم ولى ابوابش را نقل قولش را كرديم سابقاً.ظاهراً ايشان از كسانى است كه طرف عدم استقلال است. پس چون اين روايات راجع به استقلال باكره بحث مى‏كرده و صفيحه رااستثناء مى‏كرده است و قائل نبودن ايشان دليل بر استقلال باكره اين روايت غير معلول بحال بوده است. و استدلال بر آن نكرده است.روايت آخرى نيز نكاح ندارد و يهتم المنصرف باشد به امور مالى چون غالباً صحبت‏ها صفيح در امور مالى است. غالباً بحث ازصفيح در امور مالى مقابل رشيد است كه...غالباً ناظر به امور مالى است. بنابراين كلمه نكاح در آن نيست. شايد صاحب حدائق ديده‏است اين‏ها را و ديده است. بدرد نمى‏خورد. به هر حال ما اين روايات را موئيد مى‏دانيم بلكه دليل مى‏دانيم و ما مشكلى نداريم واستقلال را ما قائل بوده‏ايم. اين روايات را معمول البحال مى‏دانيم خوب جمع بندى كنيم بگذريم رواياتى را ذكر كرديم و مخالفانش‏را هم ذكر كرديم و نحوه دلالت را گفتيم بررسى اسناد را نيز گفتيم معلول البحال بودن را از نظر ما گفتيم بنابراين؛ اين روايات دليلى‏براى ما مى‏تواند باشد. اجمالاً خوب هذا تمام الكمال در حكم مسأله كه صفيح و صفيحَ حق نكاح نداشته باشند خوب حالا فعلاً... مابه حسب العنوان الولى گفتيم كه مى‏تواند به حسب مصالح زمان مى‏تواند گفتيم نه وگرنه روايات معمول البه حال است بحث درعنوان اولى شرايط زمان اين چنين ايجاب مى‏كند يكى از آقايونى كه در پرانتز بگويم نوشته بودند سوالى اخيراً در مجلس شوراى‏اسلامى گذشته است. دختر كمتر از 15 سال و پسر كمتر از 18 سال نمى‏توانند ازدواج كنند آيا اين خلاق شرع نيست. جوابش اين‏است كه آنها هم رفته‏اند روى عناوين ثانويه ظاهراً شوراى نگهبان نيز پذيرفته باشد. وقعاً هم عنوان ثانوى در شرايط فعلى اين است‏كه دختر 15 سال لااقل به اذن دادگاه چون آنها به اذن دادگه اجازه داده‏اند. يك بررسى رويش بشود. آيا مشكلى ندارد پسر هم 18 سال‏كمتر نباشد. با اجازه دادگاه اگر كمتر است موارد استثناى را تحت اختيار دادگاه قرار داده‏اند بهر حال عناوين ثانويه ايجاد مى‏كند كه‏در شرايط فعلى يك چنين قيد و شرطى باشد در اين حال دست را هم نبندند اگر دادگاه مى‏بيند كه مصلحتى است كمتر از آن را هم‏اجازه بدهد. اين با عناوين ثانويه در عصر و زمان ما سازگار است. خوب برويم سراغ موضوع مسأله صفيح كيست؟ بله برويم سراغ‏صفيح و صفيحِ تا به حال حكم مسأله و اما موضوع بارها گفته‏ايم و تكرار كنيم باز هم مى‏بينيم آقايان سوال مى‏كنند. كه چرا شما اول‏حكم مسأله رامى گويد و بعد مى‏رويد سراغ موضوع مى‏رويد. قاعدتاً موضوع مقدم است بر حكم موضوع كه ال الى حكم معلول‏است .علت مقدم است بر معلول شبيه علت است نه علت است. چرا شما اول حكم را مى‏گوييد؟ ما گفته‏ايم در مقام واقع و صبوت‏موضوع مقدم بر حكم است. تا موضوعى نباشد حكمى نيست. تا شرابى نباشد حرمتى نيست. ولى در مقام اثباط حكم قبل ازموضوع بحث كنيم چرا؟ بايد برويم در رسان دليل به بينيم حكم ما عنوان چيست؟ كلمه الصفيح است، الضعيف است الرشيد است‏عنوان را از رسان الدليل مى‏گوييم تا ما عنوان را از رسان الدليل نگويم كه نمى‏توانيم هوايى بحث كنيم. صفيح كيست؟ تورسان‏الدليل آمده است رشيد آمده ضعيف آمده چه چيز آمده است. ولذا حكم را مى‏خوانيم عدله را مى‏خوانيم عنوان عدله رامى‏بينيم بعد مى‏آيم سراغ موضوع و اما درباره صفيح كه نقطه مقابل رشيد است. بله اگر موضوع به عناوين مختلف در رسان الدليل‏بود تمام عناوين را بحث مى‏كنيم. و آن وقت آنى كه از همه گسترده‏تر است موضوع قرار مى‏دهيم. يك عنوان خاص است و يك‏عنوان اخص است يك عنوان امن است ما همه عناوين را صحبت مى‏كنيم بعد عنوان امن را معيار حكم قرار مى‏دهيم به هر حال درمورد موضوع صفاحت در همان جلد 26 جواهر يك صفحه و نيم بحث كرده است. آنجا را مطالعه كنيد كسان ديگرى هم كه در باب‏حجر وارد شده‏اند مرحوم شهيد در مسالك و كسانى ديگر مرحوم علامه در قواعد جواهر صفحه 48 به آن طرف بحث مى‏كنيم‏مسالك نيز در زيد همين كلام شرايع قواعد نيز دارد. به هر حال وارد بحث تفسير رشيد شده‏اند و صفيح نقطه مقابل صفيح رشيداست. رشيد كيست؟ صفيح كيست؟ مرحوم صاحب جواهر يك جمله‏اى دارد مى‏گويد ما در حقيقت شرعيه‏اى كه در اين كلمه‏نداريم مثل ثلات و زكات و حج و صيام نيست. كه بگويم كه حقيقت شرعيه است. حقيقت لقويه مخالف عرف نيز نداريم. حقيقت‏لقويه مخالف عرف مدار مابر عرف است. عرف به چه كسى مى‏گويند رشيده و رشيد و به چه كسى مى‏گويند صفيح و صفيحِ صاحب‏جواهر كه رحمت خدا بر او باد خودش را راحت كرده است. مى‏گويد مفهوم عرفى‏اش معلوم است ديگر ما بحثى در شرع آن نكنيم.مفهوم عرفى معلوم حقيقت شرعيه نيز نداريم حقيقت لقويه اضافه بر عرف هم نداريم. بنابراين خودمان را معطل در تفسير صفيح وصفيحِ و رشيد و الرشيده نكنيم. بيانش ولى انصاف اين است كه ما نمى‏توانيم به اين مقدار قناعت كنيم. مسأله انقدر در عرف واضح‏نيست. بايد يك مقدارى شكافت در اين جا يك عبارتى قواعد علامه دارد در تفسير اين معنى يك عبارتى هم شهيد ثانى در مسالك‏دارد اين دو عبارت را بخوانم يك خورده روشن مى‏شود مسأله مرحوم علامه در قواعداين طور مى‏گويد: انهو ضمير انهو به چه‏چيزى بر مى‏گردد. به رشد آنها رشد را تفسير مى‏كنند كه صفاحت در مقابلش روشن مى‏شود چون در قرآن نيز اين آنستُ منهم رشداًاست و لذا در سايه قرآن اين حركت را كرده است. انهو كيفيت نفسانيه يه ملك يك كيفيت نفسانيه طمنعُ ان افساد مال طمنع ُ مانع‏مى‏شود ان افساد مال يك حالت نفسانى است كه انسان را مانع مى‏شود كه مالش را ريخت و پاش كند و صرفحى فى قيرل وجوحل‏لااقع به افعال العقلاء يعنى انسان را مانع مى‏شود از كارهاى غير عقلائى در امورمالى منتها بايد به صورت كيفيت نفسانيه در بيايد به‏صورت ملكه در بيايد كسى يك بار درست خرج كند فايده ندارد بايد اين درست خرج كردن جزء ملكاتش بشود. اين آن است و اين‏را ما اين دو تا را از صاحب جواهر نقل مى‏كنيم از همان آدرسى كه داده‏اند. آيه ناظر بر امورمالى است. چون صحبت اموال يتامات‏است و آن است و منهم رشداً فتواء عليه اموالهم صحبت مال است ولذا همه رفته‏اند در تفسير معاطاط و اما عبارت مسأله اجازه‏بدهيد من يك خورده آهسته، آهسته اين مسأله را جلوبيايم اين مسأله را براى همه فقح به دردمان مى‏خورد حلش كنيم صفيح‏كيست؟ رشيد كيست؟ انواعى دارد و اقصامى دارد شاخه‏هايى دارد و همه اينها را همين جا بدانيم. صاحب مسالك كه ما باز بلواسطه‏از صاحب جواهر نقل مى‏كنيم مى‏فرمايد: ليس مطلوق الصلاح موجباً الرشد شهيد مى‏گويد ليس مطلق المصلاح موجباً الرشد اگريك كسى احياناً مالش را خوب خرج كرد اين دليل بر رشد نيست ملكِ بايد باشد. وللحق ان رشد ملكتُ نفسانيه اين يك قيدحواستان باشد سه تاقيد در عبارت ايشان هست. يكى ملكتُ نفسانيه تقتضى اصلاحل مال و تمنعُ من افضالح يكى تقتضى اصلاحل‏مال و يكى تمنعُ من افضالح پول را درست خرج مى‏كند خراب نمى‏كند و صرفهى فى غير الوجوحل لا عق به اعمال القلاء مانع ازصرف در مصارف غير عقلائى مى‏شود تا اين جا كلام شهيد بعد مى‏گويد كه ملكه گفتيم براى اعتراض از چه چيز تقضى اصلاح‏المال گفتيم اعتراض از چه چيز. تمنعُ من افضالح گفتيم اين قيود سه گانه را هر كدامش را مى‏گويد كه براى چه چيز، چيز مى‏شود آيااجازه بدهيد من باز جلوتر بروم هنوز قضاوت نكنيد ولنصاف را بگذاريد براى فردا انشاء الله بعد آيا تمنيه و تكسب نيز شرط رشدهست. تمنيه يعنى چه؟ يعنى بهره بردارى بكند مال را زياد بكند. اگر يك كسى از پدر 100 ميليون پول گيرش آمده است اين‏ها راگذاشته است راكد عاطل و باطل هيچ استفاده نمى‏كند اين رشيد است يا صفيح است. تكسب به او نمى‏كند اين رشيد است يا صفيح‏است. فرمودند كه تمنيه شرط او نيست آنى كه شرط است اين است كه وقتى خرج مى‏كند خرابش نكند. ريخت و پاش نكند خيلى‏هامثلاً پول دارند احتياجى هم ندارند و كاسبى را ول كرده‏اند حالا نمى‏دانم بانك پيدا شده است مى‏گذارم در بانك و استفاده مى‏كنم آن‏زمانى كه نبود آدم‏هاى گردن كلفتى كه احتياج نداشتند مى‏نشستند و از پشت مى‏خوردند. منتها از روى حساب مى‏خوردند. تمنيه‏نمى‏كردند آيا اينها صفيح بودند. اينها را نمى‏گويند صفيح مى‏گويد كه احتياجى ندارم پس چرا زحمت بكشم. بعضى هنا نيز دليل‏اشان اين است مى‏گويند پول زيادى دارم و احتياجى نيز ندارم عديه نيز آدم‏هاى هستند كه خيلى‏ها قالباً اينطورى هستند. نه‏خودشان مى‏خورند و نه به ديگران مى‏دهند. بله مى‏گويند كه پايش مى‏نشينيم مى‏خوريم و بقيه‏اش را براى بچه هايمان مى‏گذاريم‏چرا برويم دنبال كار و زحمت و دردسر براى خودمان فراهم بكنيم بعضى‏ها اينطور مى‏گويند ولى ما نمى‏توانيم كه بگويم صفاحت‏است. در اين جا اين را بگويم و بحث را تمام كنم. دو تا حديث مرثله هم در تفسير صفاحت و رشد داريم يكى از اين‏ها را مرحوم‏طبرسى در مجمل الزمان زيد آيه فه آن است را گذاشتند از امام باقر نقل كرده است. مرثله است ان الباقر عليه سلام از تفسير فه آن‏است را گذاشتند يكى هم مجمل بحرين است. ماده رشد كه مى‏رسد در تفسير رشد از امام صادق نقل مى‏كنيم. طبرسى در تفسيرش‏از امام باقر مجمعول بحرين تويحى در ماده رشد در بيان امام صادق اونى كه در مورد امام صادق اين است كه رشد انهل لعقل واصلحل المال منظور عقل اختصادى است. عقل اقتصادى را اصلاح مى‏كند. دومى كه از امام صادق انهو حفظ المال. حالا ما بايد بين‏روايت و كلمات فقها و تفسيرها يك جمع بندى بكنيم شاخه‏هاى رشد و صفاحت را انشاء الله فردا بيان مى‏كنيم. وصلى الله سيدنامحمداً وآل طاهرين.