• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/8/14
    مكان: مسجد اعظم قم.
    موضوع بحث: احكام نكاح.
    بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين. لا صيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لا
    قوة الا بالله العلى العظيم.
    بحث در مسايل هفتم از مسايل عقد و نكاح است. درست است. خيله خوب امام صادق مى‏فرمايد: كه معاوضه است و شما مى‏گوييدكه معاوضه نيست. خيله خوب بر خلاف آنچه كه امام صادق فرموده است. اين‏ها حرف‏هاى عواما است. از شما دور است كه اين‏حرفها را بزنيد. روايت 6 الى 7 روايت شايد در اين ضمينه داريم. شما چطور مى‏توانيد. حالا اجازه بدهيد در بحث امروز هم همان‏مسايل مى‏آيد. من باز توضيح مى‏دهم در بحث امروز هم شبيه همان قاعده لازم است. همان تعدد مطلوب همان‏ها مى‏آيد.
    بسم الله الرحمان رحيم. مسأله هفتم از مسايل عقد و نكاح درباره صفيح است. عقد صفيح. تا به حال درباره صغير بحث بود. حالادرباره صفيح كبير بحث داريم. منتها توجه داشته باشيد كه صفيح و صفاحت انواعى دارد. گاه در امور ماليه صفاحت دارد و گاه درانتخاب همسر هم منهاى مهريه و امور ماليه در آن هم صفيح است. كفر خودش را نمى‏شناسد نمى‏فهمد. از كلام امام قدس راه‏شريف و كلام شرايع و ساير جواهر و ديگران استفاده مى‏شود صفيح مورد بحث آنها صفيح در امور مالى است. ايشان عنوان بحث‏اين دارد كه اصفيح المبذر صفيحى كه تبذير مى‏كند يعنى چه؟ يعنى صفيح است در امور مالى منتها امام براى صبيح در امور مالى‏مانند بعضى ديگر دو قسم قائل هستند. صبيحى كه متصل باشد صفاحتش به ثقل. از وقتى كه بچه بود چيزى نمى‏فهميد و حالا كه‏بالغ شده در امورمالى سر در نمى‏آورد. المتصل صفاحته هو به ثقل گاهى نه بزرگ شده است. عاقل و هوشيار بوده است. اما بر اثر اين‏بيمارى يا كبر سن بعضى‏ها كه پير مى‏شوند. حال بچه‏ها را پيدا مى‏كنند. ديگر آن عقل سالم كار نمى‏كند. حالت صفاحتى به او دست‏مى‏دهد اين رقم صفاحت كه بر اثر بيمارى است يا كه بر سن است. اين قسمى ديگر از صفاحت است. اولى متصل بود به حال ثقل‏دومى نه. حالا ولى اولى كه مسلم پدر و مادر است. اما دومى وليش پدر و مادر است و يا ولى شهر محل بحث است. حالا هركدام ازآنها كه بگيرد. از صفيح المبذل عبارت را مى‏خوانم. المتصل صفحه هو به زمان ثقله صفاحت متصل به زمان ثقل است. او حجره‏عليه التبذيل حجره مجور شده است. حجره عليه التبذيل مجهور شده است. به خاطر بيمارى و به خاطر كبر سن به خاطر تبذيل. اين‏لا يسخ نكاحه هو الى به اذن ابيه اوجده يا اجازه پدر يا اجازه جد بدون آنها نكاحى صحيح نيست. الول حاكم مع فقدهما يا حاكم شهردر صورتى كه پدر و جد نباشد و تعين المهر و المرع الولى ولى بايد دو كار انجام دهد. هم زن را تعليل كند برو دختر فلانى را بگيريد.و هم مهرش را تعين كند و بگويد مهريه هم انقدر بيشتر نباشد. و تعين المهر والمرع الولى بعد در زيد اين مسأله عبارتى دارند كه من‏از خارج مى‏گويم كه معطل نشويم. امام قدس سره شريف مى‏فرمايد كه اگر بدون اذن ولى رفت ازدواج كرد. آيا باطل است و يافضولى است. چرا باطل باشد. بالغ است. عاقل است اما ولى صفيح در امور مالى است. عقد كه بلد است بخواند. عقد را درست‏خوانده است. بنابراين عقدالصحيح فضولى منوت به اجازه الولى خودش راضى بوده ولى رضايت خودش در امور مالى كافى‏نيست. رضايت ولى هم شرط است. بنابراين اگر بدون اذن تزيج كند. حكم فضولى دارد. و اذن ولى شرط است. اگر ولى اجازه داداقامه صيغه نكاح لازم نيست. همان نكاحى كه خوانده است با اجازه ولى جان مى‏گيرد. آن جسم به اراه ولى روح آن است. اين مسأله‏در وقع ما دو فرض داريم، يكى به اذن ولى عقد نخوانند ولى بايد تعين زوجه و تعين مهر كند. و بدون آن نمى‏شود و دوم اينكه اگربدون اذن ولى خواند اين فضولى است و نه باطل و اين مى‏شود فرق دوم كه اولى هم بحث دارد و دومى هم بحث دارد. فعلاً مى‏زويم‏سراغ اولى. كه صفيح مبذر بدون اذن ولى نمى‏تواند عقدى را بخواند. بسيارى از بزرگان از نظر اقوال بسيارى از بزرگان فتوا خوانده‏است گفته‏اند: صبيع، صفيع از مبذر عقدش بدان اذن ولى جايز نيست. مرحوم محقق در شرايع علامه در قواعد و محقق ثانى درجامع المقاصد و علامه در تزكره عبارت علامه را در بين بزرگواران مى‏خوانم تزكره جلد دوم... صفحه 610
    مى‏فرمايد: وليس فى صبيح ان يستوك ان تزويك حق ندارد استقلال در تزويك داشته باشد. اجازه ولى شرط است. و ان نكاح‏يشتنكُ الى معن الى معن ماليه نكاح مجتمل بر مغونه‏ها است. به آن جمع معن بر معونه‏هاى مالى الى معن ماليه اين كه مجهور است ازتصرفات ماليه است و نكاح هم كه معونه‏هاى ماليه در چه معونه‏ها است. مهر نفقه بعداً نفقه مى‏دهد و نفقه‏ها نيز فرق مى‏كند وزوجه‏ها نيز نفقه هايشان فرق مى‏كند. كم و زياد است. وله بستق بلهى اگر جناب صفيح مستقل بر اين كار بشود. لم يعمن ان يكفى‏ماله هو مى‏گويد از اين كه نيستيم. اموالش را به تو بدهد پناه بدهد. بلند شده است و رفته است دختر فلان امين التجار را گرفته است.و قال به... بايد بدهدش و پناه به اموالش و بر باد فنا مى‏دهد. لم يعلم مالهو ولمهر فى نفقه زنى پر خرج و با مهريه‏اى سنگين فلابدزلهو من مراجعت ولى بايد به وليش مراجه كند و بگويد كه من يك چنين خانمى را مى‏خواهم بگيرم با چنين مهريه آيا مصلحت‏است يا نه اين كلام تزكره بود جامع المقاصد قريع به همين معنى را دارد. جلد 12 چاپ جديد صفحه 100 جامع لمقاصر قريح به‏همين مسأله است. شهيد ثانى در مسالك نيز شبيه همين را دارد. مسالك جلد 1 چاپ قديم است. صفحه 453 صاحب جواهر نيزشبيه همين را دارد. جلد 29 صفحه 191 اگر بقيه را نمى‏دانيد صاحب جواهر در جلد 29 صفحه 191 مفصل در موردش توض‏يح‏داده است. به بينيد خوب در اين جا خوب دقت كنيد عرايضم را گاهى من ناحيه قاعده بحث مى‏كنيم و گاهى من ناحيه احاديث‏خاص اول من باب قاعده بحث كنيم و بعد برويم از باب قاديثه خاص و نصوصى كه در اين مسأله است. متأسفانه خيلى از بزرگان‏اسمى از نصوص نبرده‏اند. بعضى‏ها مى‏گويند نفع نسخى در مسأله نيست. در حالى كه نصوص متعددى در اين مسأله آمده است.فعلاً القاعده بحث مى‏كنيم. بحث بل قاعده يك صغرى و كبرايى ما در اين جا داريم. ان نكاح الى امور ماليه اين صغراى چرا امور ماليه‏در محضرش است. چون نفقه زن‏ها با يك ديگر فرق دارد. اين كبراى آن منجهت و هر كدام را از زاويه‏اى نگاه مى‏كند از يك زاويه‏نگاه كنيد شبيه عبادات است و از يك زاويه ديگر نگاه كنيد شبيه معاملات است. از امور ماليه قضايايى دارد. اين صغراى و كبراى هم‏كل ماكان من المور ماليه و ان صفيح مهجون فيها هرچه مى‏گويد از امور ماليه باشد بقيه مهجور است ممنوع است. هم صغراى معلوم‏است. ان نكاح من المور ماليه منجهده و هم كبراى كل ماكان من المور مالياليه و ان صبيح مهجورن فيها. بحثى ندارد. فرض ما درصبيح مبذر است. اموالش را به دستش دهيد در چند روز به باد فنا مى‏دهد. بنابراين حق تصرف ندارد. ممنوع التصارف است و كسى‏حق ندارد با او معامله كند. نكاح هم كه از امور ماليه است. و بنا ان الى ذالك بايد ولى دخالت كند و اين دليل روشن القاعده بوده است.ما در اين جا دو شرط گرفته‏ايم شرط اول اين است كه ولى هم زوجه را بايد تعين كند و مقدار مهر را تكرار مى‏كنم هم ولى بايد زوجه‏را تعين كند و هم مقدار مهر را تعين كند و عبارتى امام داشت كه خواندم و ديگران نيز دارن مرحوم آقاى حكيم در مستمسك شرع‏الويز زيد اين مسأله مى‏فرمايد صبيح مبذر تعين زوجه را مى‏تواند بكند ولى مهر را نمى‏تواند تعين بكند. ولى در مهر دخالت كند و نه‏در زوجه مى‏گويد كه من خود صاحب نظر هستم كفوم را خوب مى‏شناسم از شما بهتر من بلد نيستم مهريه چقدر است. گيج و ويج‏در مهريه هستم. صبيع را مى‏برند بازار بلد است كه لباس انتخاب كند و خيلى هم خوش صليقه است در انتخاب لباس در قيمت گيج‏و ويج است. به اين معنى نيست كه بگوييم كه حتماً ولى بايد انتخاب كند و تو نبايد انتخاب كنى. نه آدم خوش صليغه‏اى است درانتخاب همسر در انتخاب لباس در امور ماليه ديگر مرحوم آقاى حكيم مى‏گويد كه چرا تعين زوجه در اختيار ولى باشد. شما داريدمى‏گويد كه الصبيح المبذر در امورمالى گيج است. ما بنابه فرمايشات آيت الله حكيم اين جمله را عرض مى‏كنم. گاهى مى‏شود كه‏انتخاب همسر ارتبط پيدا مى‏كند به مسأله ما مثلاً دو تا همسر هستند و هر دو كفوم اما او از يكى از خانواده‏هاى امين التجار است ومهريه سنگين و مخارج عروسى سنگين نفقه سنگين و كلفت مى‏خواهد و نوكر مى‏خواهد همه اين مزاياى اين دختر امين التجار رايك دختر كاسب مغازه دار هم دارد. هر دو كفوم است فرض بر اين است كه هر دو كفوم دارد و كفوم هم درجات دارد. كفوم هم كه‏لازم نيست كه يك درجه داشته باشد. خانواده‏هاى متوسط و فقير در هر سه اين‏ها كفوم پيدا بشود براى يك آقا شرعيت‏اش هم‏هست و با همه مى‏خواند ولى حالا مى‏خواهد بزند به آن درجه بالا خوب وقتى كه برود ارتباط با امو مالى پيدا مى‏كند. و اسباب‏دردسر مى‏شود و بنابراين شايد تعين از زوجه آن جا هايى است كه در امر مهريه داشته باشد. نتيجه چه شد زوجه‏اى كه تعينش‏دخالت در مهريه داشته باشد اين جا به دست ولى است. فرض كنيد كه مى‏دهند و آنها يك آدم هايى هستند كه مى‏دهند دختر ايشان‏مى‏گويد كه نمى‏دهند ولى فرض كنيم كه مى‏دهند و حالا چه فرضياتى كفوم شرعى وكفوم عرفى هم است. مى‏خوند گاهى مى‏خواندافرادى هستند كه گاهى مى‏خواند ما بعضى... بوديم وقتى كه مى‏خواستند ازواج كنند اول مى‏رفتند سراغ فلان مرجع بزرگ كه آيا اودخترى و يا نوه‏اى چيزى دارد و يا نه. وقتى كه نمى‏شد مراجه مى‏كردند به مدرسين درجه اول و اگر نمى‏شد مراجه مى‏كردند به افرادسلسله مراتب حالا همه اينها كفر است، خلاف كفر نيست. خلاصه اين كه حالا من يك مثال ديگر بزنم فرض كنيد كه هر دو از طبقه‏متوسط اما پدر اين مى‏گويد كه من دخترم را به كمتر از 500 سكه نمى‏دهم اما يك كفوم ديگر در طبقه وسط است به 50 تا سكه نيزمى‏دهد. خوب تعين اين زوجه موثر است در تعيين مهريه است. هم از يك طرف است و پدرش سخت گير است. او يك دختر بيشترندارد و اين هفت تا دختر دارد خوب كفوم‏اش ديگر فرق نمى‏كند ديگر و بنا ان الى ذالك گاهى تعين مهريه در تعين زوجه دخالت‏دارد. من مى‏گويم شايد اين بزرگانى كه گفته‏اند نظرشان بعيد بوده است. هاذا اول شما صفيح معنى صفيح يعنى ديوانه، نه اكثردخترهاى كم سن و سال در مسأله ازدواج مشكل دارند نمى‏توانند مهريه را تعين كنند چه مى‏فهمد كه مهريه چقدر است. معمولاًمهريه را آقايونى كه پخته هستند و بدين در مجلسى كه مى‏خواهند مهريه تعين كنند بزرگترهاى فاميل بزرگترهاى اين فاميل مى‏آيندو مى‏نشينند و صحبت مى‏كنند يك دختر اول سن 15 14 ساله بر كداميك حريف است بر آنهايى كه مى‏خواهند در مورد مهريه‏بحث كنند بشود. صفيع من الديوانه يعنى توان تعين مهريه ندارد. خيلى از پسرهاى كم سن و سال 15 ساله ارث پدر به او رسيده‏است خانه پدر را مى‏تواند بفروشد به تنهايى و كلاه سرش نرود. نه پسر 15 ساله چطور مى‏تواند خانه را بفروشد صبيع است صبيح‏نه به معنى ديوانه هوشيار عاقل خوب تجربه‏اى ندارد در فروش يك خانه 50 ميليونى، 20 ميليونى 30 ميليونى يك آدمى رامى‏خواهد حريف اين ميدان باشد. ايشان مى‏گويد كه صفيح است و هيچ كس به او چيزى نمى‏گويد. خيال مى‏كنند كه صفيع يعنى‏خول و نه ديوانه. صفيع يعنى در امورمالى قادر به تدبير نيست مكان امور كلان مالى است. امور جايز مى‏تواند كه برود به بازار ولى‏امور كلان نمى‏تواند مهريه نمى‏تواند. هذا اول ثانياً ممكن است كه كسى صفيع در مال و انتخاب همسر هر دو باهم باشد. و آن كفوم‏را هم بلد نيست كه تعين كند بلد نيست خوب چنين افراد همان طور كه عرض كردم گاهى صفاحت در انتخاب كفوم است و گاهى‏در انتخاب مهر و يا هر دو اين چنين اشخاص اجازه ولى را در هر دو مى‏خواهند ولى عبارت علما مى‏گويد الصفيع المبذز فقط امورمالى را عنوان كرده‏اند. چون كه فقط امور مالى را عنوان كرده‏اند بايد بگويم كه جواب اول از آقاى حكيم از جواب اول را بگوييم‏منظورشان جاهايى بوده است كه انتخاب زوجه دخالت در ميزان مهر و ميزان نفقه داشته‏اند. مبذر بله تعين عقد صفاحت در امورمالى و نه در همه چيز. نه اينكه نمى‏تواند پول را بشناسد مبذر يعنى اينكه ريخت و پاش مى‏كند يعنى بيهوده خرج مى‏كند. يعنى گران‏مى‏خرد و ارزان مى‏فروشد. بعداً اصلاً او معامله بلد نيست. ولى مى‏تواند دانشجوى دانشگاه باشد و ليسانس هم داشته باشد در بازارامور مالى بلد نيست كه معامله بكند. يعنى معامله‏هاى كلان نه معاملات يك چيز مختصر يعنى نان و گوشت خريدن در معاملات‏كلان وارد نيست. پس مبذر يعنى. بگذريم پس تا به اين جا بگذريم اجازه تا به اين جا نتيجه گرفته‏ايم كه مطلبق قواعد ما بايد بپذيريم‏تا صبيع مبذر تعين مهر دست وليش باشد و اگر انتخاب همسر و كفوم هم در مقدار مهريه اثر بگذارد. انتخاب همسر و كفر هم به‏انتخاب وليش انجام بده است. اكثر جوان‏ها اينطور باشد. اكثر جوان‏ها نمى‏توانند بدون مشورت تعين مهريه كنند و هر كدام از اين‏جوان‏ها بدون مشورت رفتند و انتخاب همسر كردند خيلى از آنها پايشان رفت در چاله كه تا آخر عمر نيز نمى‏توانند جوابش رابدهند خوب و اما دومين شرط، شرط دوم گفتند بايد منحصر كنيد جواب ازدواج صفيح را به ضرورح اين جا يك ضرورح ايجادمى‏كند اگر ضرورتى ايجاد نكند نبايد. خيلى‏ها اين عبارت را دارند. صاحب جواهر رضوان خدا بر او باد مى‏فرمايد كه خلافى در اين‏مسأله نيست. كه بايد رعايت ضرورت كرد. اذا كان فيه اتلاف المالك اگر اتلافى در اموال صبيح لازم بيايد اين بايد منحصرش كنيم وازدواجش را به صورت ضروره خوب اين شرط عجيب است كه ما بگويم كه صبيح ازدواجش منحصر به ضرورت باشد. اگرضرورتى ايجاد نكند. ازدواج نكند چون اموالش را از دست مى‏دهد و ولا ادعاى خلافت كر صاحب جواهر كرد در همان صفحه‏ولى اين معنى قابل قبول نيست. صفيع بايد مثل ساير عقلاء با او رفتار كرد ساير عقلاء وقتى كه ازدواج مى‏كنند حتماً در مقام‏ضرورت است. هر كه ازدواج مى‏كند در مقام ضرورت است. نه تعد به زوجات ضرورت است نه ازدواج براى خيلى از آدمهاضرورت نيست. اين گناه نمى‏افتد پس همه بايد صبر كنند به آن سنى كه گناه مى‏كنند برسند و بعد ازدواج كنند. آنهايى كه كم سن وسال هستند و ازدواج مى‏كنند ازدواجشان باطل است. بايد بقيه عقلاء ازدواج را به عنوان يك اصل معقول تمتع به مشهود و نه به‏صورت يك ضروره اگر بعضى‏ها اين چنين ازدواجى را دنبال مى‏كنند خوب صفيع هم وليش اجازه بدهد تمتع معقول و استفاده‏مشهودى از همسر ببرد. من يك مثال بزنم در مسأله غذا صفيع را نبايد به او غذا داد. آن خوراك‏هاى ضرورى كه فضل رحمتش كندنخورد مى‏ميرد مريض مى‏شود آنها ميوه نيز به صفيع مى‏دهند غذاهاى متنوع و لباس‏هاى متنوع تا آنجايى كه اسراف و تبذير نباشدبه صبيع مى‏دهند خوب زوجه هم در حد ضرورت در حد معقول به او بدهند چه اشكالى دارد حتماً جناب ولى بايد منتظر باشد كاردبه استخوان در امر زوجيت برسد و آن وقت است كه كارد به استخوان رسيد مى‏رود يك زنى براى او خواستگارى مى‏كند من‏نمى‏دانم ولى مى‏گويند كه مالش تلف مى‏شود و نبايد كه مالش تلف بشود. خوب مالش تلف مى‏شود و خرجش مى‏شود متنوع‏مى‏شود و لباس خوبى مى‏پوشد بدآن اصراف غذاى خوبى مى‏خورد بدون اصراف زوجه خوبى مى‏گيرد بدون اصراف ما نبايد كه‏صفيع را بگذاريم در منگنه كارد به استخوانش رسيد آن وقت اجازه بدهيم اين شرط دوم شرط عجيبى است. كه بعضى‏ها آمده‏اند واين را ذكر كرده‏اند. فبناانا الذالك اين شرط نيز درست نبود. غذا هم كه به او مى‏دهيم به اندازه ضرورت مى‏دهيد لباس هم كه مى‏دهيدبه اندازه سطل و اوقت مى‏دهيد ضروره است. خوب اين صفيع هم مثل بقيه عقلاء است چه فرقى دارد. ولى هم بايد مثل بقيه عقلاء بااو رفتار كند او كه حيوان نيست. حيوان هم اينطور با او رفتار نمى‏كنند. و اما فرع دوم اجازه بدهيد. من فرع دوم را هم صحبت كنم.زن را اداره مى‏كند و همه كار بلد است انجام دهد خرج كلان بلد نيست عاقل است و درس خوانده هم است و همه چيزاش تمام است‏و اما فرع دوم در مورد فرع دوم كه اگر بدون اذن ولى ازدواج كند آيا ازدواج او باطل است؟ يا منطق به اذن ولى دوباره القواعد داريم‏بحث مى‏كنيم و فردا مى‏رويم سراغ نسوس باب انشاءالله مطابق با قواعد ما بايد بگويم كه ازدواجش صحيح است منوط به اجازه‏ولى چرا براى اينكه صبيع غير مجنون است. مجنون مسلوب العباره است. مسلوب العباره يعنى چه؟ يعنى اين صيغه‏اى هم كه‏مى‏خواند باطل است. عقلاء اين صيغه انشاع عقد را هم قبول ندارد مى‏گويد رفتم و يك كسى عقد را خواند مى‏گويد چه كسى بودديوانه، ديوانه كه عقد نمى‏تواند بخواند يك بچه، بچه نيز مصلوب العباره است. حالا بعضى از آقايان بچه مميز را خواسته‏اند كه‏بياورند به ميدان و بگويند كه مصلوب العباره نيست. ولى احتمال دارد كه در عرف عقلاء صبيع را مصلوب العباره بدانند. مثل‏مجنون. اما صفيح عاقل است بالغ است. درس خوانده است و انواع صيع القود را بلد است همه چيز عربى، فارسى همه چيز را بلداست و خوانده است. در امور مالى كلان كميتش لنگ است. فلى فصبيح المصلوب العباره فعقدهو صحيح ليس كل مجنون و صغيربله مصلحت را بلد نيست. آن اجازه ولى بايد باشد. عقد فضولى است ما نمى‏گويم كه صحيح التمارعيار است. عقد صحيح است به‏اندازه يك عقد فضولى بعداً كه جناب ولى اجازه داد كارش درست مى‏شود. حالا نكته مهم كه گفتم ارتباط با بحث گذشته است‏ارتباط پيدا مى‏كند اين است. بعضى‏ها خواسته‏اند بگويند كه اجازه ولى نيز شرط است. اگر صغير رفت و عقدى را خواند به خلاف‏مصلحت اجازه ولى شرط نيست عقد صحيح است. مهر باطل است. برويم سراغ مهر و المثل مانند بحث گذشته صفيح رأى عقدى‏كرد. عقدش مهريه‏اش شش برابر معمول شد آمد ولى اجازه نداد و نمى‏تواند اجازه بدهد چون مصلحت نيست. بگويم كه العقدُصحيح ولمهر و باطل يرج الى مهر و المثل همان حرف گذشته مى‏آيد اولاً لا ضرر را با چه چيزى ما برطرف كنيم. صفيح شش برابررفته است مهر كرده است مى‏گويد كه اين صحيح است. نه خوب آن دختر نيز به اميد يك چنين مهرى آمد و زن او شد مى‏گويد كه آقامهرت باطل بايد برويم به مهر و المثل مى‏گويد كه من مهر و المثل نمى‏خواهم اگر مهر و المثل مى‏خواهم با او ازدواج نمى‏كنم كه‏مى‏روم با يكى ديگر ازدواج مى‏كنم و من به اميد اين مهر كلان آمده‏ام سراغ او شما مى‏گويد كه حرف نزن بنشين و اين جا صبر كنيد.ضرر هم مى‏كنيد و خيار فسق هم نيست در نكاح سكوت كنيد تا آخر عمر. مى‏گويد كه يك ضررى متوجه او شده است يك انتخاب‏اجبارى گردن او انداخته‏ايد نمى‏شود كه انتخاب اجبارى گردن اين دختر انداخت. اين لازره اين جا لازم است. عين شبيه بحثى است‏كه قبلاً داشته‏ايم. مسأله وحدت مطلوب و تعدد مطلوب را اين جا دوباره مى‏آيد. اگر ما بگويم كه مهر و نكاح هر دو يك مطلوب‏است از جهتى شبيه به معاوضه است ولا از جهتى شبيه عبادت است. روايات متعددى است 6 الى 7 روايت داشته‏ايم تقريباً كه‏مى‏فرمود اين از اين قبيل معاوضه است. و ما كه نه اصل مثمن درست و ثمن نه برو سراغ ثمن المثل، ثمن المثمى باطل اين‏هابايكديگر گره خورده‏اند نصف‏اش قبول و نصف‏اش نا قبول خيار فسقى هم كه در نكاح نيست. پس اين طوق به گردن تو افتاد تا آخرعمرت اين هم باور نيست. فردا مى‏رويم انشاء الله سراغ نصوص باب. وصلى الله على سيدنا محمداً وآل طاهرين.