• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/8/11
    مكان: مسجد اعظم قم.
    موضوع بحث: احكام نكاح.
    بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين. لا صيم‏ا بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لاقوة الا بالله العلى العظيم.
    ميلادهاى مباركى مطابق روايات مختلف در اين ايام صورت گرفته است. ديروز ميلاد مبارك سالار شهيدان سرور آزادگان امام‏حسين عليه سلام. امروز هم مطابق رواياتى ميلاد مبارك رشيدش قمر بنى هاشم ابلفضل عليه سلام و فردا هم كه پنج شنبه است.تولد زين العابدين على ابن حسين امام سجاد است. مطابق بعضى از روايات اين ميلادهاى مبارك را به همه شما عزيزان تبريك‏عرض مى‏كنم و اميدوار هستم كه بيش از پيش به اين بزرگواران نزديك بشويم و انشاء الله از برنامه‏هاى آنها الهام بگريم وزندگانيمان در پرتو الهام از برنامه‏هاى آنها روشن بشود. از آنجايى كه يكى از اهداف امام حسين در قيام كربلا اماطتل بدع ِ بوده‏است. نابود كردن بدعت‏ها. حديثى به تناسب اين بحث مى‏خوانم. و از مسايل فعلاً مبتلا به روز است. حديث هم حديث اميرمومنان است. به مناسبت سال امير مومنان. قال على عليه سلام: اما اهل بيت فل مخالفون امرالله اما اهل بدع فل مخالفون امر الله ولكتابهى و رسوله از عاملون به رأيهم و احوائهم و ان كثرُ در كه مولى على عليه سلام بدعت را دارد تفسر مى‏كند. اگر دقيقاً بدعت‏حرام تفسير بشود. وضع بسيارى از قرائت‏هاى جديد و برداشتهاى جديد معلوم مى‏شود. بدعت دو معنى دارد. يك معنى نوآورى‏است در مسايل علمى و صنعتى اجتماعى و ذوقى انسان يك مسأله بديع و تازه‏اى نوعى با راهنمايى عقل و ذوق سليم نو آورى‏هاى‏بكند. خواه در مسايل علمى باشد و خواه در صنعتى باشد ادبى باشد. اين نوع آورى يك امر مثبتى است. و پيشرفت علوم و صنايع‏بشر با نوآورى‏ها است. گاهى كلمه بدعت بر اين معنى اصلاح مى‏شود. بدايع آثار همين جمعش بدايع مى‏شود. بدايعل آثار، آثارجالب نوع تازه گاهى بدايع حكمت گفته مى‏شود. دانش‏هاى بديع ؛ بدايع شكى نيست اين يك امر مثبتى است. رمز پيشرفت علم ودانش بشر است. اما يك معنى دوم منفى دارد كه بدعت به معنى تحريف احكام خداوند است. اينها گاهى با يكديگر اشتباه مى‏شود.جابه جا مى‏كند آنها را براى اينكه كار زشت خود را لباس نو بپوشند. در عرف اهل شرع بدعت به معنى تحريف احكام الهى است.بيايند احكام خداوند را دگرگون كنند. يعنى كسى بگويد وضو سابقاً مى‏گرفتند چون كه دست و پاهايشان كثيف بود0 است و آلوده‏بوده پيغمبر فرموده است: وضو بگيرند قبل از نماز حالا كه مردم رعايت نظافت و بهداشت مى‏كنند. چه احتياجى به وضو گرفتن ياروزه بايد براى اينكه به ياد گذشته گان باشيد. ديگر نيازى به روزه گرفتن نيست. و همچنين در مسأله حج و زكات و خمس امثال اين‏همه اين مسايل را بيايم. تحريف كنيم و دگرگون كنيم. و از بين ببريم و با ذوق و صليقه خودمان مى‏شود بدع امير مومنان على عليه‏سلام تفسير كردند كه اما اهل بدع ان مخالفون امر الله كسانى هستند كه مخالف احكام الهى هستند. و لى كتابهى و رسوله بزرگترين‏بدعتى كه امام حسين سالار شهيدان در مقابل آن قيام كردند. بدعتى بود كه در عصر خلفا به خصوص خليفه سوم در امر حكومت‏اسلامى پيدا شد. بيت المالى كه تعلق به همه مسلمين مخصوصاً نيازمندان داشت. سببش بيت المال را در اختيار آن نور چشمى‏هاى‏خودش گذاشتند. و حكومت و شاخه‏هاى استاندارى و فرماندارى كه بايد بر اساس ارزش‏ها و لياقت‏ها و تقوا، علم و دانايى تقسيم‏شود. در اخيار اقوام دوستان و خويشاوندان دار و دسته بله قربان گوهاى امثال آنها گذاشتند. اين بدترين بدعتى بود كه حكومت‏اسلامى در مسأله مديريت‏ها و در مسأله تقسيم اموال به وجود آمد. امام حسين سلام الله عليه در كلماتشان تصريح مى‏كند كه من‏قيام كردم كه اين گونه بدعت‏ها را از بين ببرم. حكومت اسلامى كه از سوى خداوند. تعيين مى‏شد. اين حكومت اسلامى تبديل شدبه يك سلطنت. معاويه تمام آداب و رسوم شاهان را زنده كرد. و يزيد نالايق آلوده فاسد شراب خوار آدم كش. را آمد به عنوان ولى‏عهد خود انتخاب كرد. اينها بدعت بود اين مخالفت به امرالله است. به كتابه هى و رسوله هى اينها را مى‏گويند بدع. حالا اسمش رابگذاريم قرائت جديد تفسير جديد نوع آورى ممكن است كه يك الفاض تازه‏اى در باره‏اش بگويم اما آنچه كه مخالف كتاب الله‏است و رسول و ائمه دين است. اين بدعت بود. و حالا ضررهاى بدعت كدامند. ولاً انگيزه بدعت همان است كه در اين حديث آمده‏است. العامدون به رأيهم و احوالهم افرادى هستند كه هوا و حوس‏هاى دارند. محيط نيز يك محيط مذهبى است. بخواهند تمام‏مذهب را حذف كنند نميشه مردم قبول نمى‏كنند. آن هوا و حوسش را لباس دين مى‏پوشاند و دين را با يك قرائت جديد تطبيق با هواو حوس خود مى‏كند. العاملون به رأيهم مراد آراى در اينجا هم به اصطلاح تفسير به رأى است.يعنى مى‏آيد احكام الهى را آيات الهى‏را با رأى خودش تطبيق مى‏كند. و يك هوا و هوسى دارد. محيط هم محيط مذهبى است. لباس مذهب به او مى‏پوشانيم. در زمان‏طاقوت نيز وقتى كه به دارو دسته شاه اشكال مى‏شد كه آقا اين خلاف اسلام است. مى‏گفتند كه ما روح اسلام را حفظ كرده‏ايم. حالاراجع به لباس او نباشد روح اسلام را حفظ كرده‏ايم. سرچشمه بدعت هوا پرستى بود. همچين به زبان ساده انسان يك هوا و هوسى‏دارد. آن هوا و هوسش مى‏خواهد انجام بشود. دين مانع آن است. مى‏آيد يك بدعتى در دين مى‏گذارد و هوا حوسش را در غالب آن‏بدعت پياده مى‏كند. شايد كه اين جمله را عرض كرده‏ام. يكى از وعظ و ثلاطين به اصطلاح بعضى از روحانى نمايان كه نزديك يكى‏از ثلاطين سابق بودند. يك روز شاه صدايش مى‏زند و مى‏گويد كه من مى‏خواهم يك برنامه‏اى را در اين مملكت پياده كنم. اما دلم‏مى‏خواهد ببينم كه خلاف حكم اسلام است يا نه. حكم اسلام را مى‏خواست در اين باره بدانم تا ببينم اين برانامه را چطور پياده كنم.آن كه آدم متقلب و چاب لوسى بود گفت: قربان دايره حكم شرع وسيع است. تا اراده ملكانه بر چه چيز تعلق گرفته باشد. شما چه‏چيزى مى‏خواهيد انجام دهيد. من يك قرائت جديدى مى‏كنم و درست مى‏شود. آنى كه اراده ملكانه به آن تعلق دارد. آن را به‏فرماييد، داير حكمش هوسى است. كه بدعت اين معنى‏اش اين است كه با هوا و هوس ما بيايم احكام الهى را تغير بدهيم. سرچشمه‏بدعت هوا و هوس است. دنيا پرستى و مقام پرستى گمراهان را دور خود جمع كردن و از گمراهان بهره جويى كردن. و اما نتيجه‏بدعت چيست؟ نتيجه نابودى دين است. بنده مى‏آيم يك تغيرى مى‏دهم و شما مى‏آييد يك تغير مى‏دهيد. و آن آقا يك تغير و آن آقانماز را تغير مى‏دهد و آن روزه را تغير مى‏دهد و آن حكومت را تغير مى‏دهد و آن حج را تغير مى‏دهد و آن يكى زكات را تغيرمى‏دهد. نتيجه‏اش چه مى‏شود. نتيجه‏اش اين مى‏شود چيزى كه باقى نمى‏ماند. پايه‏هاى بدعت در ضعف ايمان است. و ما اگر خداوندرا عالم ان اطلاق بدانيم خودمان را در مقابل او قطره‏اى از دريا هم ندانيم. تمام علوم بشريت را در در مقابل علم خداون قطره‏اى ازدريا هم ندانيم. اسلام را خاتم انبيا بدانيم پيغمبر معصوم از خطا بدانيم اگر پايه‏هاى ايمان محكم باشد. من با هواى نفس خود تغيرنمى‏دهم احكام اسلام را معلوم مى‏شود كه پايه‏ها در اينجا سست است. كه مى‏آيند تغير احكام الهى مى‏دهند. اگر ما قبول داريم اين‏اصول را وحى را قبول داريم. نبوت را قبول داريم. خاتميت را قبول داريم. حلالاً به محمد و حلالاً على يوم القيامت را قبول داريم.ما نمى‏توانيم به عقايد خودمان ما بايد خودمان را تطبيق بر كتاب و سنت بدهيم. نه كتاب و سنت را تطبيق بر خودمان كنيم. اين مايع‏بدبختى است. ما حتى در مسأله 8 كه گفتيم: قربانى به آن صورت نكنند. مى‏گويم كه اين نوع قربانى فعلى يك نوع شبيه به بدعت‏است. و چه قربانى‏هايى كه خداوند دستور داده است. قربانى بوده است كه و اذا وجبت تيوبه‏ها و كلو منها و اثقم قانع والى معطرقربانى كه گوشتش را آتش بزنند دفن كنند اين گوشتش تازه است. نبودى قربانى مصرف مى‏شود. به هرحال نمى‏خواهم وارد بحث‏قربانى بشوم. هواستان را جمع كنيد برادرها دو روز ديگر ماه رمضان مى‏آيد. مى‏رويم بحث داريم. با زبان خشك با منطق بدون‏عصبانيت و بدون دعوا مسايل را روشن كنيم. بدعت مثبت. چيست؟ بدعت منفى چيست؟ در اصطلاح دين چيست؟ سرچشمه‏اش‏كدامند و نتيجه‏اش كدام است. شاخ و برگش كدام است. كه اين را بايد روشن كرد. اگر روشن نكنيم. يواش، يواش او عادت مى‏كند.بعد هر كسى مى‏آيد براى خودش يك قرائت تازه از اسلام مى‏كند و يك شاخه از شاخه اسلام ببرد. بدعت يعنى بريدن يك شاخه اگرهر كس يك شاخه را ببرد كه ديگر چيزى باقى نمى‏ماند. ما در مقابل دستور يك طبيب حاظر نيستيم توبه را خورد كنيم. خدا و پيغمبررا اندازه يك طبيب نمى‏دانيم. طبيب به من دستور داده است كه هر 8 ساعتى يك قرص بخورم. و هر هفته دو تا آمپول بزنم. من‏مى‏گويم كه مى‏خواهم يك نوع آورى بكنم و يك قرائت جديد بكنم. من نه هر دو ساعت يك بار يك قرص مى‏خورم. و هر هفته‏شش تا قرص مى‏خواهم بزنم. جان خود را به خطر مى‏اندازم معلومات من در مقابل اين طبيب در مسايل طبى چيزى نيست كه من‏نمى‏توانم. نوع آورى در كار او كنم. حالا آن عقيده در فقيه نسبت به خداوند چيست؟ عالم به اطلاق بهر حال ايام امام حسين بايد بااهداف امام حسين انسان آشنا باشد. خوشحالى، اگر منحصر به خوشحالى شد كار بچه‏ها است. خوشحالى توأم با مرور برنامه‏ها وتاريخ. بهرحال كوتاه كنم. اين مسأله، مسأله دامنه دارى است. اشارتى كرديم و ببينم كى مى‏توانيم بقيه‏اش را من عرض كنم. كتاب‏ميزان الحكمه اين حديث را نقل كردم. ماده بدع از كلمات امير مومنان على عليه سلام و آن هم از كمثل عمان نقل كرده است. حديث44 باب 1216
    بر گرديم به بحث فقهى سؤالات زيادى در زيد مسأله 6 شد. كه آقايان سؤال كردند.من از مجموع سؤالات استفاده كردم مثل اينكه بايد توضيح بيشترى در مورد مختارخودمان در مسأله 6 عرض كنيم و مسأله كاملاً جا بيفتد. مخصوصاً اين مسأله مشابه‏در فقح خيلى دارد مهم اين است كه انسان مسايلى كه مورد مشابه است. خوب حل‏كند و هر كجا كه به مشابه‏اش بر خورد. از همان اصول استفاده كند. بيشتر معنى اش‏همين است ديگر. اشباح و نظاير انسان بتواند از نظر دليل در كنار هم بچيند. بحث دراين بود. ولى آمد اين صغير اين دختر صغير را به مادون مهر و المثل تزيج كرد. يا پسررا به مافق مهر و المثل ده برابر مهر و المثل ازدواج كرد. در حالى كه اصل ازدواج‏مصلحت بود اما اين مهريه براى اين دختر كم بود و آن مهريه دوم براى آن پسر زياداست. مصلحت نبود. عقد مصلحت مهريه مصلحت نبود. صحبت اين است كه هر دوباطل است يا فقط عقد باطل است. مهريه باطل نيست. ما عرض كرديم كه هر دو باطل‏است. هم عقد باطل است و هم مهر دو دليل براى اين آورديم گوش كنيد، اين اشباح ونظاير است. دليل اول ؛ اين است كه عقد و مهر از طريق تعدد مطلوبه يا وحدت‏مطلوبه اين مسأله تعدد مطلوب و وحدت مطلوب در عبادات هست. در معاملات‏هست. در سياسات اسلام هست. هر جايى قيد مقيدى است. قيد و مقيد آيا يك چيزاست يا دو چيز قابل تفكيك است. ظاهرش كه يك چيز است. اگر فرائاً قائم شد. كه‏اينها هر كدام مخصوص و مستقلى هستند. چه مى‏كنيد اگر دستمان به يكى از آنهانرسيد يكى ديگر را قبول مى‏كنيم. آيا مهر و عقد كه ظاهرش يك چيز است. آيا واقعاًوحدت مطلوب است كه همان طور كه ظاهرش است. يا تعدد است. اگر تعدد شدمى‏گويم كه عقد مصلحت داشته و صحيح است. مهر فاقد مصلحت بود. باطل است‏شبيه اين را ما در ابواب معاملات و عبادات داريم. در بيع مايملك و ما لايملك قائل به‏تعدد مطلوب شدند. كسى كه آمده است و صدمن گندم خريده است. 50 منش ملك‏اين آقا است و 50 من ديگرش غصبى است. خوب معامله در آن 50 من ملك اين آقاصحيح است و در آن 50 من غصبى باطل است. منظورش گندم بخرد حالا 100 من‏باشد 50 من باشد. براى اينكه مشترى هم به خسارت نيفتد. اين جا خيار است و تبحذاست... برايش قائل است. مى‏گويم كه آقا اين 50 من كه مال خود اين آقا بوده درست‏است. و آن 50 منى كه غصبى بوده باطل است. اگر شما يك مشترى دو پا را در كفش‏كرديد مى‏گويد كه به درد من نمى‏خورد 50 من الى و بلا صد من كمتر باشد به درد من‏نمى‏خورد بيا اين معامله را فسق كنيد. خيار هست، تبحذ نيست،... اين جا تعدد مسأله‏است. اما يك جايى وحدت مطلوب است. در وحدت مطلوب تبعيد قائل نمى‏شويم.در همين مسأله قربانى همين دعوا را داريم. حالا مى‏رسيم. عنقل داشته‏ايم عرضم دراين است كه قربانيم آيا درقربانى هم ريختن خون حيوان يك مطلوب مستقل است‏مصرف كردن گوشت هم يك مطلوب مستقل است. دومى نشد اولى را انجام بدهيم يااينكه نه هر دو با يك ديگر گره خورده‏اند و يكى مقدمه ديگرى است. حيوان را ذبح‏براى اينكه گوشتش مصرف بشود. نه اينكه ذبح كردن خودش يك مطلوب مستقل‏است. ما مى‏گويم كه ظاهر عدله وحدت مطلوبه شما كه تعدد مى‏گويد صابت كنيد. به‏بينيد در همه جا در معاملات، عبادات وحدت مطلوب و تعدد مطلوب هست. ظاهردليل قيد و مقيد وحده و هركسى كه خواست بگويد تعدد وحده بايد يك قرينه‏خارجيه اقامه كند بر تعدد مطلوب. ما در مسأله مهر و عقد مى‏گويم كه وحدت مطلوبه‏معاوضه نيست بين مهر و عقد ولى شبيه معارضه است. ثمن و مثمن به يك ديگر گره‏خورده‏اند. وحدت مطلوب است. تعدد مطلوب نيست. فبنا به هد ذالك چه چيز لازم‏است. قدر به جامع خوب هست ديگر در اين جا هم هست. عقد به ضميمه مهر بايددرست باشد. اگر ديديم كه مهر او خلاف مصلحت شد. عقدش هم رها مى‏كنيم‏نمى‏شود جدا كرد. اجازه بدهيد من يك تغير تازه‏اى هم در اين جا پيدا كرده‏ام كه‏مى‏خواستم دليل تازه قرارش دهم. دليل تازه نمى‏گويم و مى‏گويم كه تعبير تازه دقت‏كنيد. شما يك عقدى را مى‏خوانيد يك جزء مصلحت دارد و يك جزء آن مفصده آياآن مفصده به آن مصلحت سرايت نمى‏كند. يك معامله‏اى است و يك قسمت آن‏مصلتحت دارد و يك قسمت آن مفصده دارد. ما مى‏گويم كه مفصده مهر سرايت به‏عقد نيز مى‏كند اين عقد به نفع اين بچه نيست. مى‏گويد اصل عقدش خوب است.مى‏گويم كه اصل كه به تنهايى كه نيست. اجازه بدهيد اجازه يك خورده اجازه بدهيد.شاخ و برگش جزء آن است. يك عقدى دارد مى‏خواند خود اين دختر مناسب اين‏پسر است. ولى اين مهريه مناسب نيست. ولذا اگر كسى چنين عقدى انجام بدهد. بعدمى‏گويد كه آقا ما يك عقدى انجام داده‏ايم كه مصلحت آن در مجموع نبوده است.خوب دو تاى آن روى هم بيايند مى‏شود لا مصلحت و لا مفصده تا كدام بيشتربچرخد. توجه كنيد اگر مصلحت تأثير كند در مفصده غلبه كند. ما مى‏گويم كه به‏مادون مهر هم مصلحت است. اين مادون مهر هم مصلحت است. چى مهر و المثل‏چيست؟ ما با مهر و المثل نخوانده‏ايم عقد را عقد را داريم مى‏گويم مهر و المثل‏مربوط به ما نيست. مهر و المثلى در كار نبوده است. كسى رضايت به مهر و المثل‏نداده است در اينجا. مهر و المثل را شما اضافه مى‏كنيد در اينجا. عقد يعنى قرارداد.قرارداد ما مهر و المثنى بوده است. مهر و المثل پس كدام است. اين مهر و المثنى درش‏قرار داده است. و اين قرارداد مفصده دارد. و نبايد كه اين باشد. نكاح شبيه معامله‏است. معامله نيست شبيه معامله است. و الى كل حال حتى با مهر افوا بل الغود را شامل‏اين جا مى‏شود مهر را هم شامل مى‏شود. مى‏دانم مهر هم جزء عقد است. افوا مهر هم‏مى‏گيرد. خوب مهر هم خوانده مى‏شود. فرض هم بر اين است كه به زيان است. به‏زيان اين دختر است به زيان آن پسر است. و اما دليل دوم ما اين بود. مسأله لاذقل‏است. جناب عالى مى‏آيد و مى‏گويد اين دختر با اين دون المثمى دون المثل مهر والمثلش 150 سكه است. مهر و المثمى 5 سكه است. ولى اگر اين عقد را جارى بكنيم.افوا باالغود شامل اين بشود اين ضرر و زيان است براى اين دختر جاهاى ديگر كه‏مى‏آيم تعدد مطلوب مى‏گويم جدا مى‏كنيم يك خيار مى‏آوريم. در وسط و به خاطرفسق مى‏گويم كه ضرر و زيان جبران مى‏شود. نمى‏خواهيم معامله 50 من گندم راضرر و زيان دارد خيار... اينجا كه نمى‏تواند اين دختر فسق كنيم. بله مهر و المثل ضرردارد. به بينيد اين جا ضرر براى پسر دارد. پسر قرار داد بسته است. عقد دختر را با 5سكه و اين مسأله. شما مى‏گويد كه الى رغم تو 5 سكه باطل و 150 سكه نيز باطل. اين‏ضرر به پسر مى‏خورد يه خير. به بينيد تكرار مى‏كنم. اين قرارداد بسته است به 5 سكه‏جاى ديگرى هم گيرش مى‏آمده است. درست حالا شما مى‏گويد كه 5 سكه باطل‏است. چون كه ضرر است. درست 150 تا سكه مى‏دهد. خوب 150 تا سكه تو آماده‏هستى كه 150 تا سكه بدهى. او اصلاً يك چنين زنى نمى‏خواست. خيار فسق نيز كه به‏او نمى‏دهيد. عكسش نيز همين طور است. اجازه دهيد. عكسش اين است كه دخترآمد با يك مهر بالا ازدواج كردند. اجازه بدهيد آمد با يك مهر بالا ازدواج كرد. همين150 سكه مهر بالا بود. بعد آمدند و گفتند آقا اين 150 سكه مافق مهر و المثل است.مهر و المثل او 10 سكه است. بر گردانديم به 10 سكه خوب اين دختر مجبور است كه10 سكه را بپذيرد راه فسق نيز ندارد. به ضرر و زيان نيز مى‏افتد. حاضر نبوده است. به10 سكه مى‏گويد مى‏نشينم تا يك وقت ديگرى شما اين را مجبور مى‏كنيد دختر رامادون مهر و المثل و پسر را مافق مهر و المثلش راه فسق را نيز به روى او مى‏بنديد.ضرر و زيان را به دامنش مى‏گيرد مجبور است كه تن به عقد ناخواسته بدهد. خيارفسق مى‏گويند كه چه اشكالى دارد خيار فسق؛ خيار فسق در عقد و نكاح بر خلاف‏اجماع است. كسى قاعد به نكاح جايز نيست. مثلم است. خيار در نكاح هيچ كس‏نگفته است. جزء در آن سه موردى كه من گفتم. فعلى هذا شما اين را مجبورش به‏عقدى مى‏كنيد ناخواسته. تدليس براى اين است كه روايت دارد. دليل دارد. دليل داردروايت دارد تدليس كارى به اين ندارد. دقت كنيد، خلاصه عقد ناخواسته را به گردن‏كسى انداختن و راه بازگشت را بر روى او بستن ظلم و ضرر است. عكسش نيز همين‏طور است آن هم عقد ناخواسته است. يك وقت عقد ناخواسته گردن پسر رامى‏اندازيم و يك وقت عقد ناخواسته گردن دختر مى‏اندازيم. راه باز گشت را به‏رويش مى‏بنديم و مجبورش به عقد و المثل نيز مى‏كنيم. خوب اين ظلم است و اين‏ضرر است. شرع اسلام اين را نمى‏پذير و اين را قبول ندارد. به عرف چه چيزى من‏قراردادم را نمى‏توانيد به گردنم بى اندازيد. عيناً مثل اين است كه من خواسته‏ام ورفته‏ام جايى را اجاره كرده‏ام دقت كنيد. جايى را اجاره كرده‏ام كه كمتر از مبلغ شمامى‏گويد كه آقا اين اجاره صحيح است. ولى قيمت روز بدهيد من قيمت روزنمى‏خواسته‏ام اين ظلم است بر من، من چنين اجاره‏اى را نمى‏خواهم. شما مى‏گوييدكه مجبور هستيد و بايد به پذيريد آن مثمى را بگذاريد كنار مثل را بگيريد و راه فسق‏را بگويد كه بسته است. فعلى هذا ما قائل هستيم به اين كه هر دو باطل است.مى‏خواستيم مسأله بعد را عنوان كنيم. كه نشد وصلى الله الى سيدنا محمد و آل‏طاهرين.