جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب نکاح (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 141
متن
1379/8/8
مكان: مسجد اعظم قم
موضوع بحث: احكام نكاح.
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صل الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين. لا صيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لاقوة الا بالله العلى العظيم. حديثى مربوط به گذشته است. كه من راجع به سندش مطلبى گفتهام كه مىخواهم اصلاح كنم. روايتعبدالله ابن صلت بود من در ياداشت خود نوشتهام سند اين حديث معتبر است. عبدالله ابن صلت نيز از كسانى است كه رجال ماتوصيف شده است. به اين عنوان عبدالله ابن صلت ابوطالب الغمى من اصحاب رضا عليه سلام كه گفتيم اشتباه از بعضى نوشتناصحاب امام صادق است و نه از اصحاب امام رضا سلام الله عليه است. و اين ثقه است و اگر من در بحث تضعيف عبدالله ابن صعدرا ذكر كردم به اين ترتيب اصلاح مىكنم . برگرديم به بحثى كه داشتهايم، درباره صبيح در حال ثقل عقد و ازدواجش به وسيله وليشپدرش خوانده شد حالا بالغ شده است. نمىپسندد. البته آن وقتى كه پدر خواند جامع الشرايط بود. مصلحت پسر بود فعلاً پسرمىگويد كه من نمىخواهم. آيا حق فسق دارد يا ندارد. مشهود اين بود كه حق فسق ندارد. جماعتى گفته بودند كه حق فسق دارد. دليلمحكمى نه اين طرف داشت و نه آن طرف تنها چيزى كه باعث مىشود كه ما دلگرم بشويم به فتواى مشهود يا اشهر اصل بود. اصل درتمام معاملات اين است كه وقتى كه انجام شود لازم است. جواز يعنى تأثير فسق دليل مىخواهد. فعلى هذا ما به مقتداى اصالت لزومدر معاملات و من حل نكاح قائل شديم به اينكه پسر بعد از بلوغ حق فسق ندارد اگر عقد با مسايل پسر قبلاً خوانده شده است. هميناصل است ديگر. روايت خاصى در مسأله خالى از اشكال پيدا نكرديم روايت متعددى بود در طرفين ولى همه آسيبپذير بود. بايدبرگرديم به اصل افوا بلعقود و عمومات و من در پايان درس ديروز يك چيزى اضافه كردم و با عجله رد شدم اجازه بدهيد كمى شرحدهم. چون كه مربوط به تمام مباحث نكاح است. و آن اين است كه چيزى كه ما را به مسأله مشهود دلگرمتر مىكند. اين است كه مانكاح جايز نداريم و هر كجايى كه نكاح است لازم است. عرض كردم در بيع، بيع لازم، بيع جايز هر دو داريم. بيع لازم بيع به صيغه،بيع جايز، بيع معاطاط. به عقيده جمعى يعنى چه جايز است يعنى طرفين هر وقت كه خواستند فسق مىكنند. پس البيع ما لازم واماجايز به حسن ذابت. عقد جايز نيست معطه فسق نمىتواند بكند مىتواند مدت راببخشد مىتواند طلاق بدهد در عقد دائم. طلاقغير از فسق است. صحبت اين است. لا فسختو از هم جدا بشوند. نه با طلاق و نه با مدت بخشيدن ما در نكاح عقد جايز نداريم. فقطسه نوع خيار در نكاح است. يكى خيار عيب بود كه اگر عيوب خمسه مرد و عيوب خمسه زن. عيوب معينه باشد. با شرايطش حقفسق مىآورد. اين چيزى شبيه خيار عيب است. در باب زيه منتها خيار عيب در باب وى وسيع است. هر عيبى را شامل مىشود. اماخيار عيب در نكاح هر عيبى را شامل نمىشود. بلكه عيوب معينتُ مخصوصا اينهاست زن هر عيبى كه داشته باشد مرد حق فسقندارد. مرد هر عيبى داشته باشد زن حق فسق ندارد. يك عيوب معينى منسوس است در روايات. آنها خيار عيب در آن هست. دومخيار تدليس است. يعنى زن را از نظر قيافه معلومات و موقعيت، سن وكالت و عدم وكالت چيزى وانمود كند كه اين انگيزه مرد بشودبراى ازدواج اما اين درست نباشد هى بسا كه در سابق هم بوده امروز هم ممكن است كه خداى نكرده باشد. يك دختر زيبايى رابياورند و بنشانند در مجلس خواستگارى بعد آن زن واقعى قيافه ديگرى داشته باشد. يا آرايش گمراه كنندهاى به اين زن بكنند. و ياادعاى مقامات تحصيلى يا اقوال و يا چيزهاى ديگر بكنند. بعد خلاص رها كرد هكذا فى ناحيته الرجل مرد نيز همين طور است.اوصافى براى او ذكر بكنند. مقاماتى براى او ذكر بكنند. سنى حتى مطرح كنند كه خلاف از آب در آيد. همه اينها را مىگويند تدليسيعنى وارانه جلوه داده است. و خيال تدليس هست. يعنى كسى كه مورد تدليس واقع بشود مىتواند نكاح را فسق كند. اين دو سومخيار است. تخلف شرط. نه خيار شرط. خيار شرط اين است كه بگويد تا يك سال اختيار دارد كه اين عقدنكاح را فسق كند زنبگيرد. شوهر بدهد. تايك ماه تا يك سال تا پنج سال حق فسق داشته باشيد. اين مىشود شرط الخيار اين در نكاح نيست بل اجماعهيچ كس نمىتواند در اجماع خيار شرط كند. مثل بيع خيارى و اين نكاح خيارى بشود نمىشود. اما اگر شرط كند شرايطى را و آنشرايط تخلف بشود. خيار تخلف شرط است. شرط مىكند سكنا را شرط مىكند نمىدانم فلان خانه مستقل را شرط مىكند به منبايد اجازه داده شود تا تحصيلاتم را ادامه بدهم. شرط مىكند زن به من اجازه بدهد كار بيرون از خانه بكنم. معلم هستم. دبير هستم ،استاد هستم. شوهر مانع شد تخلف شرط است. در اينجا زن حق دارد بگويد من در عقد و نكاح با تو شرط كردم كه من تحصيلاتم رامىخواهم من كارم را مىخواهم شما مانع شديد. من فسق مىكنم و اين نكاح را به هم مىزنم. در اين سه مورد مىتوان از خياراتاستفاده كرد. خيارات در بيع بسيار زياد است. اما در نكاح همين دو سه تا است. ولى طبيعت نكاح لزوم است. اين خيارات استضاحاست. طريعتاً نكاح الى لزوم. بله اگر زن فسق كند آيا مىتواند محريه بگيرد نمىگيرد و اگر پول حاصل نشده باشد. تخاصيلى اينمسأله دارد. اين را نمىشود كه در يك كلمه حلش كرد. شرايطى ندارد. هر شرطى مىتوان انجام دهد. اگر اسم شرايط تخلف شد حقفسق دارد. حالا من اين را در اينجا گفتم كه در بحثهاى نكاح برخورد مىكنيم به اين مسايل جاى بحثش اينجا نيست. بحثش بعداست. مرحوم صاحب جواهر هم مطرف است. بعداً مىآيد ولى كه اينجا جاى اشارهاى است كه براى اينكه روشن بشود. البتهمىدانيد كه شرط خلاف شرط نبايد باشد. خلاف مقتضى عقد نبايد باشد. خلاف كتاب و سنت نبايد باشد. غير ممكن نبايد باشد.خوب شرايط هم شرايط عامه دارد. بايد شرايط عامه شروط حاصل باشد كه آن بحث ديگرى است. كه شرط داراى شروط متعدداست. 7 تا 8 تا شايد شرط داشته باشد. بهرحال خوب اين مسأله من تصور مىكنم فقهاى ما را همين معنى بيشتر تشبيه كردهاند. كه دراينجا قاعد به خيار براى صبيح نبوده باشد. چون ما نكاح خيارى هيچ كجا نداريم. در اينجا هم نمىتوانيم غائل بشويم. اين يك صيغهخلاف عرف نكاح است. حتى در عرف اوقالا هم نكاح، نكاح الزم است. عرف نكاح هم نكاح لازم است. عرف نكاح هم نكاح جايزندارند. كه هر وقط كه خواستند فسق كنند. مگر اينكه طلاق بدهند. كه آن طلاق دست مرد است.كه در ميان بعضى اقوام دست مرد وزن هر دو است. آن طلاق ازهار ديگرى است. اما جايز باشد عقد كسى را كه بخواهند فسق كنند نيست. بگذريم تا به اينجا تكليفاين مسأله پنجم را روشن كرديم. ولى مرحوم آيت الله خويى مطابق آنچه كه در مستند آمده است. دو روايت ديگر پيدا كردهاند براىقول مشهود ما هم يك روايت جديد پيدا كردهايم از على ابن يقتين. براى قول مشهود اين سه روايت را بخوانيم به بينيم اينها چيزىدر آن هست يا همه اينها آسيبپذير هستند. از اين سه روايت دو روايت براى آيت الله خويى كه در كتاب مستند العروه است . جلددوم از ابواب نكاح زيد مورد بحث عروه هم مسأله ششم در عروه نيز مسأله پنچم است. ظاهراً دو روايت كه ايشان دارد. رسائل جلد15 بحثهاى ما فعلاً جلد 14 است. آن دو روايط كه ايشان نقل كردهاند. جلد 15 است. ابواب وهر باب محر ابواب المرور باب 28حديث 1 و 2
پس چه شد حديث 1 و 2 از باب 28 از ابواب المرور از جلد 15 ابواب وهر رسايل شيعه. اتفاقاً آن دو روايت نيز يكى براى عبيد ابنضراره است و ديگرى براى فضل ابن ملك است. كه كرارن هم برخورد كردهايم تصور من اين است كه اين فضل ابن عبدالملك باعبيد ابن ضراره حديث طولانى از امام شنيده بودند. كه هم بحث نكاح در آن بوده است و هم محر بوده است. و هم ميراث بوده است.و اين تزويه شده در ابواب الهور در ابواب نكاح و ابواب الميراث. و هى ميرسيم به عبيد ابن ضراره و فضل ابن عبدالملك. خوب منعين اين حديث را ننوشتهام كه طولانى بشود مضنون حديث را نوشتهام كه نگاه مىكنيم. مضمون نقد و حديث اين است كه محريهدر اين موارد عقد صغير از مال صغير است. اگر مالى دارد مال خودش است. مادرش فوت كرده است مالى دارد. يا از جاى ديگر به اومالى بخشيده است. از مال خودش. البته عقدى كه جام شرايط باشد .مصلحت باشد. چه باشد و چه باشد. اين عقد محرش از مالصبيه صغير است. اگر صبيع مال نداشته باشد از مال چه كسى است از مال ولى، ولى بايد بدهد. ايشان مىگويد اين دلالت بر رسمآمده است. اين دلالت داره كه صبيع حق فسق ندارد. كجاى اين روايت مىگويد حق فسق ندارد. او مىگويد مهر از مال صبيع است. واگر مال ندارد از مال پدر است. ولى حالا سواع كان نكاح لازماً اوكان جايز بل اخره نكاح؛ نكاح است. مهريه دارد آيا اثباط مهر دليل برلزوم است. اجازه بدهيد.نه دليل بر لزوم ندارد. كما اينكه گفتيم ارث دليل بر لزوم ندارد. نكاح جايز هم كه بشد بايد مهرش رابپردازند. ارثش را بايد ببرد ولى مرحوم آيت الله خويى توجه به اين اشكال كرده به خودش اشكال كرده است. حاصل كلام عنقدمسأله مهر در دليل بر لزوم نكاح نيست. اگر نكاح جايز هم باشد مهريه را بايد الى كلها بپردازند. جواب دادهاند اين جا را توجه كنيد.به اينكه اطلاق اين روايات مىگويد فسقم كنيد بايد مهريهام را بپردازيد. فسقم هم نكنيد بايد مهرم را بدهيد. يعنى فسق مؤثر همنيست. ايشان مىخواهد اينطور نتيجهگيرى كند كه اگر فسق هم بكنيد بايد مهريه را بپردازيد يعنى فسق مؤثر نيست. به اين وسيله ازاطلاق رجوع به مهر استفاده مىكند. كلول فسق بايد مهر بدهد. يعنى فسق بى اثر است. اين خلاصه كلام اين بزرگوار است. ولا كنانصاف بايد از دو جهت استدلال به روايت اشكال دارد. اولاً روايت در مقام بيان اين مسايل است. اصلاً اطلاق هم كه شما همامىگيريد اطلاق هم بايد در مقام بيان باشد. اطلاق در مقام بيان اين است كه آيا اين مهريه از كيسه صبيع است و يا ولى است. جاىديگرى دارد بحث مىكند كارى ندارد به اينكه اگر فسق كرد چه مىشود و چه نمىشود. لازم است لازم. صحبت اين است كه مسؤلمهريه اين بچه است. خودش يا پدرش حل حديثان واردان فى مقام بيان حكم عاقل و اين است به من يتعلق مهر ابداً در مقام از اينجهت نيست كه ابلاق بكند. هذا اولاً ثانين اين استدلال شما شبيه همان اصل مىشود استدلال به اصل چون اصل هم به مغتزاى اصلواقع شده است. ما يك نسخ مىخواهيم در مسأله اين روايات نسخ نيست. اين استدلال شما شبيه استدلال افوا بالعقود است. چهفرقى مىكند بين اين روايت بينيد افوابالعقود مىگويد فسق هم بكنيد افوئى است و اين نيز مىگويد فسق هم بكنيد مهر بدهيد. اينروايت شبيه افوابالعقود است اين چيز اضافهاى نياوده است به ميدان به خلاف آن روايات كه مىگفت: اذا بلغ لهول خيار آنها رواياتخاصه بوده است. اما اينكه شما به اطلاق تمسك مىكنيد اين يك چيز شبيه افوابالعقود مىشود چيز تازهاى در اين مسأله نخواهدبود. بسيار خوب يعنى اگر فسق هم بكند مهر را بدهد. معنيش اين است كه فسق مؤثر نيست. معنيش اين است كه به اطلاق تمسككرديد بر عدم تأثير قصد من مىگويم اين همان كارى است كه افوابالعقود نيز مىكند. اطلاقش مىگويد وفا كن اگر فسق هم كردىباز بايست. وفا كن فسقت بى اثر اين چيز تازهاى نمىشود اين لهول خيار نيست. تناسب به لهول خيار شبيه افوابالعقود است. الى كلحالاً اين دو حديث هم مشكلى را براى ما حل نمىكند. اما آن حديث ديگرى كه عرض كردم پيدا شد دراين جا روايت على ابن يقتيناست. كه آن هم لابد وقتى كه گفتم مشكلش را خودتان متوجه مىشويد. اين حديث 7 باب 6 است از همين عقد و نكاحى كه داريم. 7باب 6 از ابواب عقد و نكاح جلد 14 رسايل
عبارت اين است البته سند اين حديث درست است. محمد ابن حسن به اسنادى احمد ابن محمد ابن عيسى ان حسن ابن على ابنيقتين ان اخى حسين ان على ابن يقتين از فرزندان يقتين هستند. ظاهراً سند حديث مشكل ندارد. قال سألت ابل حسن، ابل حسنى كهعلى ابن يقتين از او نقل مىكند. كداميك از ائمه بزرگوار هستند. موسى ابن جعفر الى قاعده براى اينكه على ابن يقتين از اصحابخاص موسى ابن جعفر عليه سلام بودند. اتزج جاريه مثال زد خود من دخترى را ازدواج كردم. و هى بنت ثلاثنين دختر سه سالهاست. اگر اين الف اتزج نبود مىگفتيم كه يتزج يا تزج جاريه بهر حال اتزوج جاريه و هى بنت ثلاثنين سه ساله است. يزج الغلام پسررا به ازدواج در بياورند. زنى براى او بگيرند و هى ابن ثلاثنين سه ساله است. وادناهد ذالك الذى يزجان فى هما مىشود استغام باشداتزج جاريه و يداً ثلاثنين دختر سه ساله يزج الغلام ابن ثلاثنين و ماهد ذالك الذى يزجان هى دختر چند ساله بايد باشد. فذا بلغتنجاريه مىگويد سؤال من از اينجا است كه وقتى آنها بالغ شدند. فلم طرز و ما حالها و اذا بلغت جاريه يعنى دختر پسر را ديگر سؤالنمىكنيم. اذا بلغت جاريه دختر بالغ شد فلم طرز راضى نشد. و ما حالها آيا فسق مؤثر شد. و نكاح به هم خورد قال لا به اصل به ذالكاذا رضيه ابوها وقتى كه پدرش راضى بوده است عدم رضايت او اثر ندارد يعنى فسق نمىتواند بكند. نه سؤال مىكند فلم طرز و ماحالها اين باقى مىماند به زوجيت قال لا به اصل ذالك يعنى زوجيت باقى است. اذا رضيه ابوها او ولىها هنگامى كه پدر راضى بودهاست. باقى است. خوب اين درباره دختر است. اين براى بحث سابق است. بحث ما درباره پسر است. ما بگويم چون كه روايتسكوت كرده است. از سؤال در باره پسر معنى سكوت اين است كه پسر حق فسق دارد نسبت به دختر شك داشته و سؤال مىكند كهامام مىگويد ندارد. بگويم سكوت راوى از سؤال در باره حكم پسر دليل بر اين است كه حق فسق دارد. اين جزء رواياتى بشود كهبگويم حق فسق دارد. روايت دليل بر طرف مقابل بشود. ولى انصاف اين است كه اين سكوت مشكلى را حل نمىكند و چيزى را حلنمىكند. شايد محل اطلاعش اول پسر نبوده است. محل اطلاع على ابن يقتين دخترى بوده است كه به عقد در آمده است و حالا بالغشده است و حالا ناراضى شده است و حالا مىخواهد ببيند كه مؤثر است يا نه گاهى انسان از چيزى سؤال نمىكند له عدمل اطلاع لالعنهو به حكم هو مثلم اين دليل بر اين نيست كه اين دو روايت توانست قول مشهود را توانست ثابت كند و نه اين روايت توانستقول غير مشهود را مىتواند ثابت كند. دليل تازهاى دو مرتبه در اين مسأله پيدا نكرديم. هر چه اين طرف و آن طرف مىزنيم ما هستيمو اصل، اصل هم كه فرمود: حق ندارند هيچ كدام فسق كنند هذا تمام الكلام در مسأله پنجم برويم سراغ مسأله ششم. متن مسأله ششمرا بخوانم. سؤال يك وقتى شما شبهه موضوعى داريد. مىگويد آقا اين روزها مصلحت نيست. در كودكى به عقد كسى در بياورند. واگر ميليونها ميليون هم پول بياورند و اگر خانههاى متعددى و ثروتهاى فراوان هم بيايند مهريه اين دختر بكنند مصلحت نيست.اگر شبهه موضوعى كنيم كما اينكه ما هم بگويم همين طور است. در عصر و زمان ماعصر زمانى است كه دخترها در خواسته خود پافشارى مىكنند. و اولياء بيايند و اگر مصلحتشان باشد اقدام بكنند. فايدهاى ندارد اگر اين مسأله را مىگويد كه ما قبلاً اين مسأله راقبول كرديم و گفتهايم كه در عصر و زمان ما مصاحت نيست. حالا اگر فرد نادرى پيدا شد. واقعاً مصلحت بوده است. مصلحت هممصلحت آن زمان، مصلحت اقتذا كرد ديديم كه جان اين دختر در خطر است. يك ناامنى شده است كه اگر ما اين دختر را به عقد اينپسر در بياوريم اين را برمى دارند و از اين منطقه مىبرندش و جان اين دختر از خطر در مىآيد و اگر بماند و ازدواج نكند. از بينمىرود نفله مىشود. مصلحت ايجاد كرد و اين را آمديم به ازدواج در آورديم. باعث نجات يك دختر شديم. دختر به يك محل امن وامان منطقل شد. و حالا بزرگ شده است و مىگويد كه نمىخواهم. نمىتواند چرا كه مصلحت تو بوده است. حفظ جانت بوده است.عيناً مثل اين است كه يك دخترى بالغ امسال ازدواج كرد. بعد از گذشت 2 سال ديد كه عجب بهتر از اين هم برايمان پيدا مىشودشوهر پس چرا ما عجله كردهايم. مىگويد كه نمىخواهم و نمىتواند كه بگويد نمىخواهم آن وقت مصلحت تو بوده است وانتخاب كردهاى حالا مىگويى كه بهتر از اين هم پيدا مىشود. براى من چرا عجله كردهام. چرا چنين و چرا چنان فايدهاى ندارد.مىدانم، خيله خوب آن هم وليش و آن جانش در خطر بوده است و وليش سرنوشت او را رقم زده است. يعنى چه؟ آن وقت هممىگويد من يك زمانى آمدم و راضى شدم. حالا مىخواهم برگردم و فسق كنم. و اما مسأله ششم. اجازه بدهيد آقا اجازه بدهيد. بهتراين است كه بگويم مصلحت نيست. از اول ازدواج نكنند. لزج ولى الصغير بدون مهرالمثل اگر ولى صغير را بدون مهر و مثل صغيره،الصغيره بدون مهرو المثل دختر را به كمتر از مهر و المثل، مهر و المثلش مثلاً 150 سكه بهار آزادى است و او آمده است 5 تا سكه پنجتن خمسه آل ابا آمده است به 5 سكه يا با يك سيره نبات عقد دائمش را خوانده است. بدون مهر و المثل
او زوّج الصغير و يا پسر را تدويج كند به عديه المنح يعنى آمد يك مهريه خيلى سنگينى را انداخت بر دوش اين پسر گفت: هزارسكه بهار آزادى نقد باشد. هزارتا افتاد بر دوش اين پسر. بنابراين دختر به دون مهر و المثل پسر آمد با مافق مهر و المثل دون به معنى،بدونه بخوانيم يا بدونه مهر و المثل، بدون مهر و المثل بله اين جا اضافه شده است كه عندالعضافه شايد معرب بوده باشد حالا اجازهبدهيد. مىگويند كه اين دو حالت دارد خوب دقت كنيد دو حالت دارد يك وقتى مصلحت نبوده است. مصلحت نبوده است كه اينكار را انجام دهيم و يك وقت مصلحت اقتذا مىكرد كه با اين مهريه كم بيايند و يا با اين مهريه سنگين اين دختر را براى پسر بگيرندآنجايى كه مصلحت اقتذا نكند تكليف روشن است. آنجايى كه مصلحت اقتذا نكند چه كنيم عبارات را ادامه مىدهيم
و ان كان هناك مصلحت تقتضى ذالك صحل عقد و والمهر ولذن مصلحتى اقتضا كرد يعنى مصلحت چيست؟ مصلحت اين است كهاين دختر با مهريه كم، اگر برود ازدواج كند جانش محفوظ مىماند. مىرود ميان يك قبيله قوى و گردن كلتى كه ديگر خطرى ندارد واما شوهرانى پيدا مىشوند مهريههاى زياد ولى كه جان اين دختر در خطر است. يا نه مهريهاش را كم مىكنند برداشتش و خانه راپشت قوالهاش مىكنند. پس فردا هم هدايايى براى او مىآورند كه از مهريه سنگينتر است. بل اخره يك مصلحتى بوده است كهجبران اين مهريه كم را مىكرده است و بلعكس است اگر آن پسر اين مهريه سنگين را بر دوش بگيرد گاهى مصلحت است. چرا بهدليل اينكه خانواده، خانواده خيلى ثروتمندى است. و فردا ثروتهاى كلانى مىدهند. كه شش برابر اين مهريهاى مىشود كه اين آمدهجهيزهاى بياورند سه برابر اين و از اين حسابهاى كه مردم مىكنند. گاه مصلحت ايجاد مىكند كه مادن و مافق بيايند مهريه را درنظر بگيرند. اگر اين باشد كه بحثى ندارد و عقد صحيح است. و هم عقد صحيح است و هم مهر صحيح است. و هم لازم است و همخيار فسقى است. دو فرض مصلحَ... اما صورت دوم: و ان كان فى مصلح فى نفس تزيج، تزيجش خوب است،... به درد بخورشاست، پسر به اين دختر و اين دختر به اين پسر ولى مهرش ابدا مىگويد كه اگر اين مهريه نبود درست بود. و ان كانت مصلحت فىنفس التزيج دون المهر در اين جا سه قول است. غروه صحيحه نيز مىگويد. فى قولان يك قول سومى هم در كلمات شيخ انصارىرضوان الله تعالى عليه دارند. مىشود سه قول را مىگويم تطبيق كنم در عبارت ايشان سه قولش اين است كه آقا اين عقد به كلى باطلاست. هم عقدش باطل است و هم مهرش باطل است. همهاش روى هم است و همهاش صحيح است. باطل است. صحيح كهنمىتواند باشد. مصلحت نيست. پس مهر بى خود و عقد هم بى خود بكلى باطل اين يك قول. اين قولى است كه غروه انتخاب كردهاست. قول دوم اين است كه بگوييم كه اين عقد صحيح است و مهر باطل است. بايد برويم سراغ مهر و المثل عقد صحيح است و مهرباطل برويم سراغ مهر و المثل قول سوم هم اين است كه هم عقد صحيح است و هم مهر صحيح است. ولى حق دارد. انت و مالك الابيع هر كارى كه دلش مىخواهد انجام دهد. اين قول سوم را در اين مسأله داريم عبارت را بخوانم. فل اقواع امام قدس سره قول دومرا انتخاب كردهاند. فل عقدُ صحتِعقد ولزوم عقد صحيح است لازم است. و بتنان الهر مهريه باطل به معنا عدمل نفوظ مهر نافظنيست فوضولى است. و توقفهى اللاجازه بعد البلوغ بعد از اينكه بالغ شد مىگويد: آقا و دختر دون مهر و المثل است. پسر فوق مهرو المثل است. اجازه مىفرمايد اگر اجازه داد. وِلى وجع الى مهر و المثل در غير اين صورت مىروند سراغ مهر و المثل. امام همين كهقول را گفتهاند دوقول ديگر را نيز عرض كردهام و فردا مىرويم سراغ عدله انشاءالله و رحمان.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...