• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/7/24
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بحث در فرع دوم تمام نشد صحبت در اين بود كه اگر اب و جد هر دو در عين واحد عقدى انجام دهند. اب دخترش را براى كسى‏تزويج مى‏كند و جد براى كسى ديگرى و در آن واحد حالا اگر فرعى براى اين مسأله پيدا بشود. گفتند كه جد اولى است و ادعاى‏اجماء هم شده بود روايات متعدد هم داشتيم. فلسفه مشخصى هم دارد. بعد رفتيم سراغ تشاح. مرحوم امام قدس سره شريف درتحرير الوصيله اصلاً مسأله تشاح را مطرح نكرده است. فقط تقارن عقدين را ايشان مطرح كرده است. نگاه كردند و ديدند كه عروةالوثقى در اينجا كار مناسبى انجام داده است. دو مسأله را از هم جدا كرده است. يكى تقارن عقدين و ديگرى تشاح اب و جد.
    تشاح اب و جد را جداگانه مطرح كرده است. بحث هم درباره‏اش كرده است. و عجب اين است كه از عده‏اى نقل كرده‏اند كه اينها درمسأله تشاح اين است كه هنوز عقدى انجام نشده است. اين مى‏خواهد عقدى بكند او هم مى‏خواهد عقدى كند پدر مى‏گويد كه‏مناسب‏تر اين است كه فلان داماد را انتخاب كنيم و جد مى‏گويد كه مناسب آن داماد ديگر است. تشاح است و كش مكش است. همين‏ولى تقارن عقدين اين است كه نه وارد مرحله عمل شده‏اند و هر دو دارند عقد را مى‏خوانند. كنار هم در آن واحد بنابراين دو مسأله‏بايد از هم جدا بشود در احاديث هم جدا شده است. آن مسأله قبل كه راجع به تقارن باشد آن را بحثش را كرديم و تمام شد. اما راجع‏به تشاح از بعضى از عبارات استفاده مى‏شود كه جمعى از بزرگان در مسأله تشاح باز هم گفته‏اند كه يقدمُ الختيار الجد اختيار جد رادر دعوا و كش مكش هم مقدم مى‏دانيم و به تعبير ديگر پيشنهادش هم مقدم است. همان طور كه عقدش مقدم است پيشنهادش هم‏مقدم است. بلكه از كشف اللسان نقل شده است كه ايشان حكايت اجماء از سيد مرتضى در انتصال و شيخ طوسى در خلاف و بعضى‏ديگر تكرار مى‏كنم كشف اللسان از شيخ طوسى در خلاف از سيد مرتضى در انتصال و از بعضى ديگر نقل اجماء بر تقديم اختيار جدعند التشاح وتناضح.
    اين هم ادعاى اجماء شده است. حالا اجمائى بودنش خيلى مسلم نيست. اين را مرحوم آقاى حكيم در ذيل همين مسأله درمستمسك نقل مى‏كند. بعد هم استدلال هم كرده‏اند به رواياتى كه ديروز خوانديم كه مى‏گفت لوكان هوا ابعى هواى جد او يقدم الجداحاديث آن را خوانديم. ولى در پايان ما حديث معتبى نقل كرديم كه ظاهرش استحباب بود. و به قرينه آن حديث كه امام فرمود اهب‏عليه اين كه تقديم بدارند جد را مى‏توانيم آن احاديثى را كه مى‏گوييم مقدم حمل بر استحباب كنيم. و آن وقت نتيجه چه مى‏شود؟مختار ما در تقارن عقدين تقديم جد است ولى مختار ما در تشاح استحباب تقديم است در تقارن وجوب تقديم و در تشاح‏استحباب تقديم جد . سوال؟ دوتا روايت بيشتر نداريم. دو روايت بود كه خوانديم دو يا سه روايت بايد داشته باشد كه راجع به‏تشاح است. سوال؟ آن همه ندارد. روايات زيادى ندارد تشاح بعضى از آنها براى تقارن است و بعضى براى تشاح است. خوب بعيدنيست كه ما قائل به استحباب بشويم در مسأله تشاح. البته احتياط خوب است بدنبال اين مسأله تشاح مسأله ديگرى مطرح كرده‏اند.كه هم صاحب جواهر دارد و هم مسالك دارد و هم مستمسك و شروع عروه آنهم دارند و آن اين است كه اگر اب مخالف است.مخالفت كرد. در تعارض، تشاح، تنازع مخالفت كرد. با دربه عقد با درب مبادرت كرد و پيش دستى كرد. اگر اب مخالفت كرد پيش‏دستى كرد فرضاً ما هم قول به روجوب است. تقديم جد را در مسأله تشاح را قبول كرديم نه مثل ما كه گفته‏ايم كه استحباب است‏گفته‏ايم كه رجوب است.
    پدر گوش نداد و گفت كه من مى‏روم و عقد دخترم را مى‏خوانم هر آنچه باد، باد. آيا العقد صحيحٌ فقط مرتكب گناهى شده است ياالعقد باطل اين هم دو قول در آن است يعنى متعرض مسأله شده‏اند. مرحوم شهيد در مسالك از آن نقل شده است و مى‏گويد كه اين‏عقد صحيح است. كار بدى كرده است و حرف جد را زير پا گذاشته است. ولى به مبادرت عقد... و عقد اب صحيحٌ اين حرف‏مسالك ولى مرحوم صاحب جواهر احتمال مى‏دهد كه نه عقد هم باطل باشد دو قول يا دو احتمال در مسأله است.براى پدر جدعقدى نكرده است. تنازع و تشاح بوده است پيشنهاد داشته عقدى نكرده است و پدر پيش دستى كرد و گوش به حرف جد نداد وگفت ول كن من مى‏روم عقد دخترم را مى‏خوانم. رفت و خواند و اينجا دعوا هست. سرچشمه حكم اين مسأله چيست؟ يعنى مسأله‏از كجا بايد حل بشود. سرچشمه بحث اين مسأله اين است كه آيا اين حكم تقديم اب عند تشاح حكمٌ... حكم را تقديم جد عندالتشاح و تنازع آيا حكم منطكيزى است كه مخالفتش عصيان دارد نه بطلان يا حكم الوضعى كه موجب بطلان است. صاحب جواهراز لحن روايت استفاده از حكم وضعى كرده است. و احتمال بطلان داده است. در فرض تشاح. صاحب مسالك استفاده از حكم‏تكذيبى كرده است. و گفته است كه عند التشاح اگر پدر پيش دستى كند عقد صحيح است. پس هم گناهى كرده است اين لازمه‏حرفش اين است حالا ظهور اين رواياتى كه ديروز خوانديم چيست؟ راجع به دختر حرفمان اين است كه صغير است كه اصلاً دختررضايتش شرط نيست حالا همچين فرض كنيم. حالا اين جا. سوال؟ بله روى فرض استقلال اب و جد داريم بحث مى‏كنيم. ولذا من‏گفتم كه مثال بزنيد بر صغير كه استقلال اب و جد در آن مسلم است و آنجا چه مى‏گوييم.
    مثلاً عبارت اين بود كه مى‏فرمود: به هر حال تصور من اين است كه در اين گونه مقامات امر و نهى‏ها ظاهر در... امر و نهى ظاهر درحكم وضعى است در اين گونه مقامات و حمل بر حكم تكذيبى كرده‏اند. خلاف ظاهر به نظر مى‏رسد. مثلاً به بينيد اين مسأله 4 كه‏حكم و سندش هم خوب است. آن احب عليه است و آن كه هيچ. روايت چندم 4 كه آن روايت دال بر استحباب بود 8 بود به بينيدمى‏گويد: ايهما احق عن ينطح احق نوك وضعى ظاهر است صحبت معصيت و گناه نيست. ايهما احق ان ينطق قال الذى اب و الجداحق به الجاريه تعبير بر حق مى‏كند. ظاهرش حكم وضعى است ولايت براى او است.
    به خصوص كه مى‏گويد لعن‏ها و اباها الجد مى‏برد در مسأله مالكيت در حكم وضعى است. مالكيت حكم وضعى است و اگر كسى‏بخواهد كه ملك را بدون اجازه مالك بفرشد حرام نيست باطل است. سوال؟ احق كه ظاهر در حكم وضعى است لعن‏ها و اباها الجدمالكيت را دارد مطرح مى‏كند ولا اين كه مالكيت در اين جا نيست ولى شبيه مالكيت است اگر شبيه مالكيت شد ملك را بدون اجازه‏مالك فروختن حرام تكليفى است يا وضعى است. بله اين را جواب دهيد. اذن را ملك را بدون اجازه مالك فروختن حرام تكليفى‏است يا حرام وضعى است. حرام وضعى است يعنى باطل است. سوال؟ معلوم است مالكيت حقيقى نمى‏خواهد بگويد شبيح‏المالكيت مى‏گويد. سوال؟ فرض ما اين است كه واجب دانستيم آيا وجوب الوضعى يا وجوب التكليفى آيا گفته‏ايم كه اخلاقى است‏و مستحب است. هيچى آقايان فرض وجوب بحث كرده‏اند كه آيا وجوب تكليفى يا وجوب وضعى است و عرض بنده اين است‏شك نكنيد كه ظاهر روايات وجوب وضعى است براى اين كه تشبيح‏اش به ملك كرده است براى اينكه كلمه احق دارد حق برمى‏گردد به احكام وضعيه بنابراين اگر كسى گفت بايد مثل صاحب جواهر احتمال فساد را دو نداند ما كه مى‏گويم مستحب است.ولى اگر كسى گفت كه واجب است حكم به فساد كردن در اين جا بعيد نيست اين يك تتّمه از مسأله فرع دوم مانده بود. برويم سراغ‏فرع سوم. سوال؟ بله اگر شك هم كنيم اصل در اين جا فساد است. شك هم چنين اقتضاء مى‏كند. به هر حال و اما فرع سوم. آنجايى كه‏مجهول التاريخ يا معلوم احد هما باشد. پدر عقدى خوانده است و جد هم عقدى خوانده است نمى‏دانيم كه كدام شنبه بوده است وكدام يكشنبه بوده است مشكوك است. يادشان رفته است و شاهدى نبوده است كه شهادت بدهد. احتمال مى‏دهيم كه عقد اب‏جلوتر بوده است احتمال مى‏دهيم كه جد جلوتر بوده است و احتمال مى‏دهيم كه باهم بوده است و مجهول التاريخ بوده است. گاهى‏هم احد هما معلوم التاريخ است و احد هما مجهول كه اين هم دو صورت پيدا مى‏كند. يك وقت تاريخ عقد اب معلوم است شنبه‏بوده است. معلوم است ولى عقد جد جمعه بوده است يا يكشنبه بوده است. يا او هم شنبه بوده است نمى‏دانيم. احد هما معلوم والآخر مجهول. گاهى نه تاريخ عقد جد معلوم است جد شنبه بوده است ولى اب نمى‏دانيم. قبل بوده بعد بوده مقارن بوده نمى‏دانيم درواقع سه صورت پيدا كرد. مجهول التاريخ، معلوم احد هما، معلوم احد هما هم گاهى عقد جد معلوم است از نظر تاريخ گاهى عقداب.
    اين جا است كه پاى مسايل اصولى جلو مى‏آيد براى اينكه حديث منصوص نيست و آنجايى كه حكم منصوص نباشد ما هستيم وقواعد اصوليه و اگر كسى مسلط بر قواعد اصوليه و اصول لفظيه و عمليه و احكام آنها نباشد در مسائل آنها غير منصوص نمى‏تواند به‏آسانى گليمش را از آب به در به برد. نمى‏تواند مجتهد باشد سلطه بر مسائل اصوليه در فروع غير منصوصه بسيار، بسيار لازم است.من اين جا را يواش‏تر جلو مى‏روم براى اينكه اصولى را كه خوانديد اگر فراموش كرديد يواش، يواش به نظر مباركتان برگردد. بريم‏سراغ صورت اول. مجهوله تاريخ در مجهوله تاريخ چه كنيم؟ خوب دقت كنيم در اين جا دو مبنا است مى‏گويند كه علم اجمالى‏داشته باشيم مجهوله تاريخ هم باشد اصول از دو طرف جارى مى‏شود تعارضا، تساقطا چه طور؟ مى‏گوييم كه عقد اب انجام نشد ونشد و نشد تا عقد اب انجام شد. اصالت تأخر حادث يادتان آمد اصل تأخر حادث. يا به تعبير ديگر اصل عدم تقدم حادث اين است‏كه عقد اب حاصل نشد و نشد و نشد تا زمان عقد جد و عكسش هم است. اصل اين است كه عقد جد جارى نشد و نشد و نشد تا عقداب واقع شد.
    در مجهوله تاريخ يك اصل در اين يكى جارى مى‏شود اصل عدم استسحاب عدم استسحاب اينها در بحث در استسحاب متعرض‏شده است. استسحاب عدم جارى مى‏شود تا زمان دومى آن يكى ديگر هم استسحاب عدمش جارى مى‏شود تا زمان اولى. اجازه‏بدهيد حالا تا مثبتش برسيم. حالا كه اين طور شد تعارضا، تساقطا اگر اين قبلاً باشد اين صحيح است و اگر آن قبلاً باشد آن صحيح‏است. اصل مى‏گويد كه اين قبلاً نبوده است اصل مى‏گويد كه آنهم قبلاً نبوده است. پس تعارضا، تساقطا سوال؟ الان تكليفش راروشن مى‏كنيم و حقش را كف دستش مى‏گذاريم و اين يك مبنا است كه اصول در اطراف علم اجمالى جارى مى‏شود و با تعارض،تساقط مى‏كند. مبنا دوم راجع به اصول در علم اجمالى چه كسى يادش است. يك مبنا ديگرى هم داريم. اصلاً جارى نمى‏شود نه‏اينكه جارى مى‏شود به تعارض، تساقط مى‏كند اصلاً لا تجرل اصول فى اطراف علم الجمالى دارند در كلمات مرحوم آخوندمتأخرين از ايشان بزرگان بحث كرده‏اند كه آيا مبناى اول را انتخاب كنيم كه تساقط مى‏شود تعارض مى‏شود تساقط مى‏شود يا اصلاًجارى نمى‏شود علتش يادتان هست كه چه بود چرا اصلاً جارى نمى‏شود؟ مخالفت عمل قطعيه باعث مى‏شود كه تعارض بشودجارى بشود تساقط كند. مخالفت با عمل قطعيه باعث تعارض و تساقط است و جارى چرا اصلاً نشود؟ من چيزى جواب نشنيدم‏حالا اگر بعضى‏ها هم گفته‏اند به خاطر تعارض صدر و ذيل اخبار استسحاب. اصلاً اخبار استسحاب نمى‏آيد اين جا صدرش‏مى‏گويد: الا تنخض اليقين به الشك. اجازه... دارم مى‏گويم نمى‏خواهم بگويم كه غلط است يا درست است. ما مى‏گويم جارى‏مى‏شود به تعارض قائل مى‏شود. مبناها را مى‏خواهم يادتان بيايد. مى‏گويند كه صدر حديث لا تنقض مى‏گويد لا تنقض به اليقين به‏شك خوب بنابراين اين جا بايد جارى بشود. ذيل مى‏گويد انقضة به يقين الآخر ما علم اجمالى داريم يقين داريم به يكى از اين دواصل نقل شده است بنابراين صدر كه مى‏گويد در هر دو جا استسحاب جارى كن براى اينكه لا تنقض است ذيل مى‏گويد كه در يك‏از آنها جارى نكن. انقض به يقين آخر علم اجمالى داريم و يك عقدى در اين جا واقع شده است يا پدر يا جد تكرار مى‏كنم تناقض‏صدر و ذيل معنى‏اش اين است به صدر لا تنقض اليقين به شك نگاه كنيم. مى‏گويد اين يكى مجراى استسحاب است و عقد اب وعقد جد هم مجراى استسحاب است هر دو مجراى استسحاب است. تا با تعارض ساقط بشود. ولى ذيل مى‏گويد كه يكى از اينهاحالت سابقه‏اش نقض شده است انقض به يقين الآخر آن يكى را بزند و آن يكى كدام است نمى‏دانيم.بنابراين صدر با ذيل در اطراف‏علم اجمالى تناقض پيدا مى‏كنند در نتيجه اخبار استسحاب اصلاً به سراغ علم اجمالى نمى‏آيد اين دو مبنا شد مبناى كسانى كه‏مى‏گويند اخبار استسحاب به سراغ اطراف علم اجمالى مى‏آيد و همه را شامل مى‏شود و به تساقط تعارض پيدا مى‏كند. مبناى دوم‏اين است كه در عبارات شيخ انصارى كه در رسايل بود مبناى دوم اين است كه براى اينكه تعارض صدر و ذيل لازم مى‏آيد اخباراستسحاب اصلاً سراغ اطراف علم اجمالى نمى‏آيد. حالا هر كدام از اين دو مبنا داشته باشد.
    سوال؟ همه جا اين طور است و يقين داريم كه يكى از آنها عقدش درست بوده است و يقين داريم يا جد عقدش درست بوده يا اب‏نمى‏دانيم كه كدام است مثل اين كه اناعين مى‏دانيم كه نجس شده است. اين را هم مى‏دانيم كه يك ازدواج صحيحى اين وسط واقع‏شده است نمى‏دانيم اب و نمى‏دانيم جد. خوب هر كدام از اين دو باشد در بحث ما فرقى نمى‏كند اين دو مبنا اثر دارد نه اين جا، اين جإے؛ّّنتيجه هر دو اين است كه اين اصول از بين مى‏رفت. انما به تعارض و انما به عدم الجريان من الاول. نتيجه بگيرم و يك قدم بروم‏جلوتر تنيجه اين شد كه اصول در اطراف علم اجمالى كه مه نحن فيه از قبيل علم اجمالى است و يك عقد صحيح هم انجام شده است‏و نمى‏دانيم كه كدامش است اصول در اين جا پايشان لنگ است اما هر دو مبنا اما لتعارض و تساقط و اما لعدم الجريان و من اول المراينها يادتان آمد.
    حالا اصول با هم تعارض دارند تساقط كردند. تكليف اين دختر چه مى‏شود تكليف اين شوهر چه مى‏شود. يك دخترى است كه‏مى‏دانيم شوهر دارد يا ذيل است يا امر است هيچ كس هم نمى‏داند كدام شوهرش است. سوال؟ احتمال تقارن هم هست بالاخره بازهم جد صحيح است و احتمال تقارن هم كه باشد باز جد صحيح است. يك شوهرى اين دختر دارد اگر تقارن باشد آن خواستگار جدو اگر اب جلوتر بوده خواستگار اب. اگر جد جلوتر بوده خواستگار جد بالاخره يك شوهرى دارد شوهرش هم معلوم نيست كه‏كيست و اين زن بايد اين وسط چه كند؟ بعضى‏ها گفته‏اند كه قرعه بكشند و بعد هم صاحب جواهر را احتمال مى‏دهند مرحوم‏مستمسك هم مى‏گويد. قرعه بكشند. بنام هر كسى كه در آمد دستش را بگيرد و برود در امان خدا. القرعة لكل امراً مشكل او مشتبه.ولى ما در بحث قرعه يك مبنايى داريم خوب دقت كنيد اين مبنا مهم است، مهم است يعنى اثر دارد خيلى. ما مى‏گوييم كه مراد از كل‏امراً مشكل هيچ راه حل نداشته باشد هر كجا يك راه حلى ديگرى باشد آنجا قرعه جارى نمى‏شود مثل بچه‏اى متولد شده نمى‏دانيم‏كه براى ذيل است يا براى امر است نمى‏دانيم. اين جا هيچ راه حلى ندارد به جز قرعه يا غنم موطوعه در ميان يك گله گوسفند بزرگ‏نمى‏دانيم كه اين موطوعه كدامش است و هيچ راه حلى جر قرعه ندارد ولى در ما نحن فيه يك راه حل دارد و آن اين است كه هر دوبيايند احتياط كنند و طلاق بدهند اين طلاق بدهد و او طلاق بدهد.
    در غنم موطوعه نمى‏توانيم احتياط كنيم يك گله گوسفند هزار تايى را دور بريزيم. آنجا احتياط نمى‏شود.در بچه مشتبة احتياطى‏ندارد يا مال زيد است يا مال امر است. اما در ما نحن فيه سوال؟ بله طلاق به دست زوج است ما مى‏گوييم كه به عنوان مرجع تقليدفرض كنيد كه اين دوتا مقلد ما هستند. مى‏گويم كه احتياط كنيد تقليد مى‏كنيد تو طلاق بده احتياط و تو هم طلاق بده. اگر نه كموشى‏كردند و گفتند كه نمى‏دهيم. حاكم شهر براى اينكه تكليف اين دختر روشن بشود او طلاق مى‏دهد. طلاق مى‏دهد... نيست كه پاى دركفش كنند يك دختر را معطل كنند تا آخر عمر. سوال؟ احتياط نيست هر دو طلاق بدهند اين زن آزاد مى‏شود بعد با هر كدام كه‏خواست ازدواج مى‏كند. فعلى هذا مشتبه ما نحن فيه را سوال؟ نه شايد زن براى او بوده باشد طلاق داده است ديگر شوهر ندارد.نمى‏دانى كه كدامشان واقعاً شوهر هستند نمى‏دانيم. اجازه بدهيد. خوب حالا مادام كه طلاق دادند چه؟ هنوز طلاق ندادند چند روزتا بياييم طلاق بدهيم و اينها. هيچ كدام از اين دو نفر مناسبات زن و شوهرى با اين زن نمى‏توانند داشته باشند. سوال؟ محرم نيست واو هم محرم او نيست.
    چرا به علت اينكه اطراف علم اجمالى را بايد احتياط كرد. احتياط اين است كه نه او نگاه كند نه اين نگاه كند. نه او پيش او برود و نه اين‏پيش اين برود. سوال؟ نتيجه بطالن نشده است. عقد محكم است مى‏گوييم كه طلاق بده باطل نيست عقدش صحيح است شما كجاهستيد؟ عقد صحيح است يكى از آنها و حالت صحيحه با اجراى قرعه هم حل نشد با استسحاب هم حل نشد تعارض شد تساقطشد يا از اول جارى نمى‏شد بايد احتياط كرد مثل انا عين است در... چه كار مى‏كنيد؟ از اين اجتناب مى‏كنيد و از اين اجتناب مى‏كنيد.اين جا هم اين شوهر، شوهر احتمالى بايد ازدواج كند و شوهر احتمالى بايد اجتناب كند و او هم بايد اجتناب كند. زن هم به هيچ‏كدام نمى‏تواند نگاه كند آنها هم به هيچ كدام نمى‏توانند نگاه كنند. در عين حال زن شوهردار است. نمى‏تواند برود دوباره شوهر كندتا تكليف روشن بشود. خوب حالا نفقه‏اش را چه كار كنيم. اين چند مدتى تا طلاق بگيرد. يك احتمال مى‏دهيم كه اين نفقه ندارد.چون نفقه فرع بر تمكين است اين زن نه به اين تمكين كرده است و نه به او سوال؟ مهريه را هم مى‏رسيم. بنابراين نفقه ندارد فرع برتمكين است و يك احتمال اين است كه نفقه دارد و نصف كنند و نصف را اين آقا بدهد و نصف را آن آقا بدهد آش نخورده و دهن‏سوخته بايد اينها تقسيم كنند و نفقه را بدهند چرا؟ براى اينكه زن حاضر به تمكين است. شارع علم اجمالى اجازه‏اش را نمى‏دهدمى‏گويد من كه حرف ندارم تكليف من را روشن كنيد و بگوييد كه شوهر من كيست؟ من حرفى ندارم عدم تمكينش به خاطر شرع‏است و عيناً مثال بزنم. زن در ايام عادت تمكين نمى‏كند آيا نفقه دارد يا ندارد بله نفقه دارد عدم تمكينش به حكم شرع است. به حكم‏شرع تمكين نمى‏كند. پس نفقه دارد اين بدهد معلوم نيست و آن بدهد معلوم نيست. از اين دو تا خارج نيست تقسيم كنيد نصف اين‏بدهد و نصف آن بدهد مهريه‏اش هم همين مى‏شود. بالاخره يك مهريه بايد به اين بدهد يا اين بايد بدهد يا او بايد بدهد براى اينكه‏مشخص نيست نصف مى‏كنند. نصف اين مى‏دهد و نصف آن مى‏دهد. سوال؟ بله. خوب قرعه بزنيم و راحت كنيم خودمان را ادله‏قرعه شامل اين جا نمى‏شود. مثل اطراف علم اجمالى، اطراف علم اجمالى هميشه احتياطش مشكل دارد و اين جا هم مشكل دارداجازه بدهيد من يك خورده مطلب را برسانم به پايان وقت دارد يواش، يواش تمام مى‏شود. اگر ما قائل علم اجمالى شديم بايد آثارآن علم اجمالى را پاك كنيم و يك جاهايى بايد اجتناب بشود و يك جاهايى بايد پول بدهند. تا اينكه تكليف روشن بشود براى اينكه‏ماندن اين دختر در اين حال مايع عسر و حرج است. بنابراين شارع مى‏تواند الزام كند حاكم شهر اين دو نفر را كه بياييد و طلاق‏بدهيد و اگر سر زير بار نبردند آن وقت خودش مى‏آيد در اين جا طلاق مى‏دهد. تا به اين جا ما مشخص كرديم كه علم اجمالى چه‏خواص و آثارى دارد حالا برسيم به بقيه بحث انشاء الله رحمن فردا. وصلى الله على سيدنا محمداً و آل طاهرين.