• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/7/19
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    روز 12 ماه رجب و در آستانه ميلاد مبارك مول الموحدين امير مومنان على ابن ابى طالب عليه السلام قرار داريم يك حديث‏كوتاهى در فضيلت آن حضرت بخوانم و هم براى شنوندگان و هم براى گوينده طبق بعضى از احاديث عبادت محسوب مى‏شودذكر فضائل آن حضرت.
    حديث در ذيل آيه شريفه ان الذين آمنوا و عمل الصالحات و اولائك هم خير البريع سوره بينه در يكى از كتب عامه نام شواهدالتنزيل شرايط تنزيل شأن نزول‏ها است و مؤلف اين كتاب حاكم حسكانى است. از علماى اهل سنت است و شأن نزول‏ها را نوشته‏است. علم سنى با انصافى بوده است و آنچه كه بوده نقل كرده است از جمله اين حديث را در ذيل آن آيه نقل مى‏كند. نقل مى‏كند ازيكى از ياران پيغمبر مى‏گويد كه ما در كنار خانه كعبه در خدمت پيامبر اكرم نشسته بوديم كنار خانه كعبه ناگهان على عليه السلام ازدور پيدا شد. چشم پيامبر به او افتاد فرمود: قد اتاكم اخى برادرم دارد مى‏آيد. قد اتاكم اخى. بعد على عليه السلام نزديك آمد و شايدنشستند در آن جا پيغمبر اشاره به على كرد و اشاره به خانه كعبه و فرمود و رب هذا البنيه قسم به خداى اين بنا خانه كعبه و رب هذاالبنيا ان هذا اشاره به حضرت على عليه السلام ان هذا و شيعة هو هم الفائزون يعمل قيامت اين مرد و شيعيان او رستگاران روز قيامت‏هستند. پيغمبر قسم داد نكند كه همه مى‏پذيرند خدا قسم ياد نكند همه مى‏پذيرند. قسم نشانه اهميت موضوع است. نشانه تأكيداست.
    با تأكيد و اهميت پيغمبر فرمود كه اين مرد على ابن ابى طالب و شيعيانش رستگاران روز قيامت هستند اين را كه پيامبر فرمود آيه‏شريفه نازل شد ان الذين آمنوا و عمل الصالحات اولائك هم خير البريع مصداق اطم و ايمان و عمل صالح مولا على عليه السلام‏است و اين آيه را كه اصحاب شنيدند بعد از آن وقتى على عليه السلام از دور مى‏آمد مى‏گفتند كه اتاكم خير البريع، خير البريع بهترين‏خلق خدا به عنوان لقبى براى على عليه السلام شد. با استنباط از آيه شريفه فضيلت خيلى بالاست خيلى والاست. از منابع ديگران هم‏است نه در منابع مال روايات متعددى در ذيل اين آيه آمده است و من يكى از آنها را براى شما عرض كرده‏ام. علاوه بر اينكه اين‏حديث يكى از فضايل بزرگ امير مومنان است. يك افتخار بزرگى براى ما است ولى يك شرطى دارد به شرط اينكه بتوانيم تحت‏عنوان شيعه على ابن ابى طالب قرار بگيريم. مصداق شيعة هو باشيم. هم الفائزون يُم القيامت كه مى‏دانيد كه دليل بر حصر است. هم‏الفائزون يُم القيامت فقط اينها اهل نجات هستند و نه ديگران بنابراين راه نجات منحصر است در شيعه على بودن در خط او درمكتب او به شيوه او به اخلاق او خودش فرمود شما نمى‏توانيد مثل من باشيد ولى بالاخره قدمى در اين را بگذاريد انكم لا تقدرون‏على ذالك ولكن اعينونى بورء و صداق با تقوا باشيد زبانتان چشمتان، دستتان، فكرتان آلوده به گناه نشود. على حامى مظلوم ودشمن ظالم بود و شما هم حامى مظلومين و دشمن ظالمان باشيد. على زندگانيش ساده بود شما هم لااقل تا حدى ساده باشيد. على‏سخنى به خلاف نگفت و شما هم نگوييد. على اولين مجاهد بزرگ اسلام بود و شما هم در راه اسلام جهاد كنيد و اگر بتوانيم درسِرك شيعيان در باييم و مشمول اين حديث بشوييم ان هذا و شيعة هو هم الفائزون يُم القيامت نعمتى از اين بالاتر نيست خدا شاهدو گواه است به حقيقت مى‏گوييم كه از اين نعمتى بالاتر نيست كه به انسان در روز قيامت بگويند كه تو هم در سِرك شيعيان على ابن‏ابى طالب هستى. برگرديم به بحثى كه داشته‏ايم و من مى‏خواهم امروز يك كمى به عقب برگردم دو، سه تا اشكال آقايان نوشته‏اند وگفته‏اند درباره بحث ثيب من اين دو سه اشكال را جواب بدهم و بحث ثيب تكميل بشود و باز دوباره بر مى‏گرديم ادامه مى‏دهيم‏بحث امروزمان را اشكال اول اين است كه ما در بحث ثيب جمله‏اى از مسالك عرض كرديم كه ايشان مى‏فرمود كه دخول در ثيب‏شرط است. بعد در عبارت ايشان بود كما نَبح عليه فى روايت الصادقَ يعنى در روايت صادقه كلام مسالك شاهدى بر شرطيت‏دخول در مفهوم ثيب بوده است. ما رايت صادقش را نگاه كرديم چند خط قبلش ديديم كه روايت سعيد ابن اسمائيل است. يا سعدابن اسمائيل حديث 15 باب 3 آدرسش را هم داديم و آقايان نوشتند بعد آقايان مراجعه كردند به حديث سعيد ابن اسمائيل ومى‏گويند كه اين كارى به دخول ندارد اصلاً بحث به دخول ندارد.
    و چند نفرى به من گفتند و من نگاه كردم و ديدم بله روايت سعيد ابن اسمادئيل ربطى به مسأله دخول بودن و شرط بودنش در ثيب‏بودن ندارد. معلوم شد كه اشتباه در كلام مسالك است. ما هم كلام مسالك را نقل كرديم و اشتباهى كه در كلام ايشان بوده است را نقل‏كرده‏ايم. سوال؟ نُب... روايت صادقَ، صادق يعنى صادق در عبارت صادق در عبارت ايشان روايت سعيد ابن اسمائيل است يعنى‏چند خط قبل از اين روايت سعيد ابن اسمائيل است از روايت الصادقَ سوال؟ حالا عبارت اين است فى روايت الصادقَ ما هم در اين‏جا نقل كرديم و بعد معلوم شد كه نه روايت سعيد ابن اسمائيل كارى به مسأله دخول ندارد. ظاهراً اشاره‏اى به روايت على ابن جعفراست. كه دخول را شرط مى‏كند. به جاى روايت صادقه بايد روايت على ابن جعفر بگوييم كه 8 باب 9 است حديث 8 باب 9 روايت‏على ابن جعفر پس حديث سعيد ابن اسمائيل را خط مى‏زنيد و به جايش على ابن جعفر مى‏نويسيد و شماره‏اش هم 8 باب 9 است ويك اشكالى است كه خود اين آقايان هم دقت كرده‏اند و خوب است كه دقت كنند آنچه كه از ما مى‏گوييد ممكن است كه لا به لاى‏بحث‏ها يا ما يا ديگرانى كه ما از آنها بحث مى‏كنيم اشتباهاتى باشد با دقت مسايل را رد بشويم بسيار كار خوبى است. سوال دوم اين‏است كه مرحوم آيت الله خوئى در اين تقريراتى كه از ايشان هست. براى اثبات اعتبار دخول به دو آيه‏اى از قرآن تمسك جسده‏اند.براى اثبات اعتبار دخول يا اعتبار تماس به تعبير ايشان دو آيه از قرآن كجاى قرآن يكى آيه 36 واقعه مى‏گويد فجعلنا هن افكارا 36سوره واقعه فجعلنا هن افكارا ضمير هن به چه بر مى‏گردد حوريان بهشت. حوريان بهشت را... قرار داديم. خوب اين آيه مى‏گويدكه اين حوريان بهشتى افكارا آيه اواخر سوره الرحمن تفسير مى‏كند اين آيه را مى‏فرمايد: فى هن قاصرات الطرفاً در باغ‏هاى بهشت‏قاصرات الطرفاً، قاصرات الطرف يعنى زنانى كه چشمشان فقط به همسرشان است و به غير آنها نگاه نمى‏كنند.
    يكّه شناس هستند. لم يتمسنّ فطلهم اِنسن ولا جان اِنس و جنى قبلاً با اينها تماس نداشته است. آيه سوره واقعه مى‏گويد كه اينهاافكار هستند و آيه سوره رحمان مى‏گويد كه اينها لم يتمسنّ فطلهم اِنسن ولا جان است و هيچ جن و انسى با آنها تماس نداشته است‏و معنى‏اش اين است كه افكار مساوى با كسى كه تماسى با مردى قبلاً نداشته است. تمس در لغت ت و م و س تمس يعنى خون عادت‏اصلش آن است ولى معنى ثانوى كه پيدا كرده است كه آن تماس جسمانى و دخول است و اين معنى ثانوى تمس است. از خودم‏نمى‏گويم لغت حفظى و ذهنى و برداشتى نيست لغت نقل است. سماعى است. اعداب لغت اين دو معنى را برايش نوشته‏اند. سوال؟فى هن يعنى باغ‏هاى بهشت. هورالمقصورات هم فى خيام به خيام به قاصرات يعنى باغ‏هاى بهشت. هن به ذب العقود و به... گاهى برمى‏گردد. تفسير نمونه را به بينيد به هر حال خوب اين استدلال ظاهريش استدلال بدى نيست كه ما بگوييم كه افكار و قرآن تفسيركرده است به لم يتمسنّ فطلهم اِنسن ولا جان ولى اين كلام مبارك سيداً ولا استاد مرحوم آيت الله خوئى يك اشكال مهم دارد و آن‏اين است كه اين تعبير مال بهشت است و در بهشت كه عقدى نيست. ما بحثمان در دنيا است به اين زنى كه عقد به او بسته‏اند وروايات مى‏گويد كه ديگر باكره نيست. در دنيا عقد هست در بهشت كه ديگر عقدى نيست خداوند تخصيص مى‏كند تعيين مى‏كندميايند صيغه زوجتُ ان كهتُ بين حوريان بهشت و مومنان بهشت بخوانند نيست تعيين شده من قبل است. تعيين شده است اين...بنابراين اين نمى‏تواند دليلى بر بحث ما باشد با توجه به اينكه در آنجا چنين چيزى نيست.
    سوال؟ در زوجنا هم يعنى قرناهم زوج به معنى جعل لهو قريناً در اين جا نه زوجنا يك مجلس عقدى مى‏گيرند صغه ان كهتُ زوجت‏را هم در اين جا مى‏خوانند. اين حرفها نيست. زوج به معنى قرين است در اين جا سوال؟ نيست در آن جا، آن جا باب تكليف نيست‏باب عقود نيست باب بيع نيست بابت شراع نيست طلاق نيست ازدواج نيست آن جا اين حرف‏ها نيست. بگذريم اجازه بدهيد كه‏يك سوال يك جواب تمام ولى الى كل حالاً اجازه بدهيد و اما اشكال سوم را بگوييم اين اشكال دوم است جوابش و اشكال سوم رابعضى از آقايان نوشته‏اند كه بالاخره در معنى... دو روايت را متعارض شده است. يك حديث حلبى صحيحه و يك حديث على ابن‏جعفر و آنهم صحيحه در هر دو طرف يك حديث بيشتر نيست. صحيحه حلب مى‏گويد كه عقد كافى است و اين صحيحه حلبى بود.صحيحه على ابن جعفر مى‏گويد كه دخول شرط است و همى عبارت 8 و 9 كه الان اشاره كردم بنابراين يك حديث صحيحه مى‏گويدكه عقد كافى است و يك حديث صحيح مى‏گويد كه دخول شرط است. اينها هيچ كدام ترجيح بر ديگرى ندارد. چرا شما ترجيهات‏را ذكر كرده‏ايد. فى كل من الجانوى حديثاً واحد و ترجيهى نيست و جواب عرض مى‏كنم و قبلاً هم گفته‏ام در طرف اعتبار عقداحاديث زياد است و صحيحه هم منحصر به اين نيست براى اينكه همين حديث را هم عبدالله ابن ثنان هم نقل كرده است. صحيحه‏است دو تا صحيحه ما در اين جا داريم يكى عبدالله ابن ثنان و دگرى حلبى. سه تا حديث هم داريم ولا آنها صحيح نيستند ولى سه تامتضافر مى‏تواند معيد واقع بشود و پنج تا حديث است و دوتاى آنها صحيح است و اين دو از همين يك دانه حديث على ابن جعفراست. اضف الا ذالك قرائاً ما ذكر كرده‏ايم. قرينه مى‏گويد كه مادامى كه ازدواج نكرده است خوب رويتى ندارد بعد از نكاح خوب‏رويت پيدا مى‏كند. دخول به تنهايى خوب رويت ندارد و نكاح است كه خوب رويت مى‏آورد. فعلى هذا اين قرينه و قرينه ديگرى‏نقل كرديم و گفتيم كه روايات متعدد اگر در مقام بيان باشد و قيدى به آن نزنم تقليد آنها مشكل است. در مقام حاجت در مقام بيان اين‏پنج تا رايت هيچ قيدى به او نزده‏اند. مشكل است كه ما بتوانيم به يك حديث و عبارت همه اينها را تقليد كنيم. اين هم جواب ازاشكال سوم ولى سوال؟ نه مورد منها نيست. نه خير عده‏اى قابل ملاحظه‏اى فتوا داده‏اند.
    نمى‏گويم عده‏اى مى‏گويم كه بعضى‏ها فتوا داده‏اند. ولى ما نظر نهايى امان را در آن مسأله صريحاً نگفته‏ايم حالا بگوييم بهتر است من‏عقيده‏ام اين است كه در مسأله ثيب اگر ما بخواهيم احتياط كنيم خيلى به جا است كه هر دو را شرط كنيم ان نكاح مع الدخول بگوييم‏كه آن نكاح هم غالباً دخول است. دخول حلال هم غالباً با نكاح است. نكاح غالباً دخول است و دخول حلال هم غالباً با نكاح است.دائماً نمى‏گوييم غالباً.چون وجه به شبهه كه حرام نبوده است. جاهل بوده است. سوال؟ اگر ما اين را بگوييم ديگر هيچ مشكلى نيست‏يعنى هم نكاحش شرط كنيم در... و هم دخول را شرط كنيم هم جمع بين روايات است و هم جمع بين بسيارى از اقوال است و هم‏مفافق احتياط است.
    گذشتم سوال؟ بله فتوا ما مى‏گوييم كه العهوت الوجوبى برويم سراغ قول دوم در مسأله سوم مسأله سوم فرع اولش را عنوان كرده‏ايم‏كه آيا ولايت جد مشروط است به حيات اب يا مشروط نيست. چند تا دليل آورديم كه مشروط نيست. جد مستقل است در ولايت‏حالا يا صغير يا كبير هر كه گفته‏ايم. اب هم مستقل است در روايت ادله قول اول را ذكر كرديم كه استقلال است ولى قول دوم هم‏عده‏اى طرف دار داشت. مشهور نبود اما عده‏اى طرف دار داشت. اما قول دوم اين است كه بگوييم مشروط تا پدر زنده است جدولايت دارد پدر كه مرد هر دو ولايت مى‏ميرد و هم ولايت اب مى‏ميرد و هم ولايت جد اينها دو روايت بيشتر ندارد. يك روايت كه‏سندش هم خواهيم ديد و محل بحث است و ما مى‏پذيريم. روايت عبات از روايت 4 باب 11 روايت فضل ابن عبدالملك. اين‏روايت فضل ابن عبدالملك. سندش خيلى بحث دارد و من سندش را بخوانم بحثش را بعد مى‏گويم. ان هُميد ابن زياد عن الحسن‏ابن محمد عن جعفر ابن سماء عن عبان. عن الفضل ابن عبدالملك همه‏اش را بايد دونه به دونه بحث كنيم. آن جايى كه سند بايدبحث بشود يك روايت را بايد بحث كنيم. عن ابى عبدالله عليه السلام قال ان الجد اذا زوج ابنت ابنِ دختر پسرش را نوه‏اش را و كان‏ابوها حيا اين قيد كان ابوها حيا را دقت كنيد و كان ابوها حيا و كان جدُ مرضيا جد آدم مرضى است يعنى آدم درستى است و خيانت‏نمى‏كند و مصلحت بنت را رعايت مى‏كند جازَ به بينيد در اين جا يك قضيه شرطيه است و دو تا شرط دارد اب هنگامى كه نوه‏اش راتزويج كند جد نوه‏اش را تزويج كند يك شرطش وكان ابوها حيا پدر بايد زنده باشد و شرط دوم و كان الجد مرضيا جد هم صغه باشدخوائن نباشد.
    با اين دو شرط اين اب جا زد. خوب ما در اصول خوانده‏ايم قضيه شرطيه مفهوم دارد اگر يك شرط داشته باشد فقدان آن يك شرطمفهوم دارد و اگر يك شرط و دو شرط داشته باشد فقدان هر كدام مفهوم دارد. مثل اين است من بگويم اين خانه را فروختم به اين‏شرط و اين شرط. خوب هر كدام از اين شرطها نباشد كار خراب است. اين جا آمده است دو شرط كرده است يكى كان ابو حيا وديگرى كان جد مرضيا اگر اين دو شرط باشد جاز. عقد جد جايز است والاّ فلا مفهوم شرط هم مى‏دانيد كه از مفاهيمى است كه همه‏قبول كرده‏اند.
    به خلاف بعضى از مفاهيم ديگر گر چه اينجا ما همه مفهوم‏ها را در اين گونه موارد كه در مقام احتراز است ما مفهوم ولد را هم حجت‏مى‏دانيم در نقود هم فى مقام الحتراز ولى حالا اگر كسى بهانه بگيرد لااقل اينجا مفهوم شرط است مفهوم شرط كه اتفاقى است.سوال؟ حالا برسيم به حرفهايى كه زده‏ام جمله حاليه نيست عطف است و جمله عطف است. سوال؟ بسيار خوب نه پدر بايد زنده‏باشد يك دوم هم جد مرضى بوده باشد. حالا اجازه بدهيد. خوب اين روايت و اين نحوه استدلال به روايت اين روايت هم سندش‏مورد بحث واقع شده هم دلالتش و اما سند گفته‏اند كه مرحوم محقق رضوان الله تعالى عليه در متن شرايع كه متن جواهر است. وقتى‏كه مى‏رسيم به آنجا مى‏فرمايد به روايتى استدلال شده است كه لا يعفوا من ضعف فى سند تعبير ايشان اين است كه لا يعفوا من ضعفاًفى سند افتاده‏اند دنبال اين بحث كه اين ضعف سندى كه ايشان فرموده است. كجاى اين روايت است. بعضى از بزرگان ديگرفرموده‏اند اجتمال اين سند بر عده‏اى از واقفيه. جمعى از واقفيه در اين سند است واقفيه چه كسانى هستند آنهايى هستند كه هفت‏امامى هستند وقفو الى موسى ابن جعفر سلام الله عليه هما رسيدند به موسى ابن جعفر متوقف شدند و حالا علتش چه بوده است‏رئيس اينهايى كه از وكلاى امام موسى ابن جعفر بوده است و پول زيادى پيش او بوده است و ديد اگر بگويد كه امام على ابن موسى‏الرضا امام بعد است بايد برود و تمام اين پولها را بايد برود و تحويل امام بعد بدهد واويلا است اين پول همين سبب شد كه محضرحق را رها كرد. گفت موسى ابن جعفر نه مرده است حين و غايب شده است. پولهايش دست من است كه من وكيل بشوم و با اين حقه‏پولها را بالا كشيد و به ترسيد از وسوسه‏هاى پول بعضى‏ها هستند هزار تومان دارند. هزار تومان يك ميليون و دو ميليون وسوسه‏اشان نمى‏كند. اما رسيد به سى ميليون و پنجاه ميليون صد ميليون فروشنده هستند اما يك خورده گران فروش هستند. بعضى‏هاارزان‏تر مى‏فروشند دين و ايمانشان را. الى كل حالاً واقفيه اينها هستند. حالا چند نفر هستند اينها اكثر رجال سند واقفيه هستند. وحالا ما دونه، دونه‏اش را براى شما مى‏خوانم. اولش حميد ابن زياد است واقفى است ولى صغتاً در رجال نوشته‏اند كه واقفياً ولكن‏انهو فقه دوميش حسن ابن محمد است. اين جناب حسن ابن محمد، حسن ابن محمد ابن سماء است براى اينكه حسن ابن محمد دررجال متعدد داريم. اين حسن ابن محمد ابن سماء است و آنهم واقفين هفت امامى است. ولكن انهو صغه آنهم صغه است. بعد از آن‏مى‏رسيم به جعفر ابن سماء جعفر ابن سماء هم واقفين ولكن انهو صغه اين هم صغه است. سوال؟ چرا همه اينها را تصريح كرده‏اندولى در كتب رجال به بينيد كه... تصريح كرده‏اند وثاقة اين هم ثقة مى‏رسيم بعد از آن عبان اين عبان كدام عبان است. عبان ابن تغلب‏آن كه شيعه است. اين عبان ابن تغلب نيست. به قرينه راويه قبلى عبان ابن عثمان است. اصحاب اجماء است و همه قبول دارندوثاقتش را ولكن مع العصب آنهم واقفيُن. جميل للجميل مع عبانى وعبدلان ثم حمّادانى اشعار بحر العلوم درباره اصحاب اجماء كه18 نفر هستند يكى عبان ذكر مى‏كند عبان ابن عثمان واقفى است. نه عبان ابن تقليد. عبان ابن تقليد با آن مقام و عظمتش جزء اصحاب‏اجماء نيست. ولى عبان ابن عثمان واقفى هست. اين چهار نفر هر چهار تا ثقات اما واقفيُن آخرين نفر فضل ابن عبدالملك است. اين‏صغه است صحيح المذهب و صغه است. در اين پنج نفر يكى سالم در رفت. حالا سوال در اين جا است كه اينها كه كل هم ثقات‏هستند. چرا شما سخت مى‏گيريد ديگر بگوييد حديثاً موثق. صحيحه نيست ولذا بسيارى از بزرگان گفته‏اند كه اين روايات ضعف‏مذهب دارند رواتش نه ضعف روايت. روايت، روايت معتبرى است.
    موثقه است صحيحه نيست مى‏گويند كه اين روايت موثقه است. نه صحيحه پس سند روايت سالم است و من دلالتش را هم بگويم‏كه اين بحث امروز تمام بشود و نيفتد به روز شنبه و اما از نظر دلالت بعضى‏ها مى‏گويند كه گاهى ذكر شرط براى مفهوم نيست‏هميشه ذكر شرط براى مفهموم نيست. گاهى بيان مصداق اخفاست. مصداق اخفا و ما نحن فيه اين طورى است و اين براى مفهوم‏نيست. چه چيز مى‏خواهد امام بگوييد مى‏گويد در صورتى كه جد نوه‏اش را ازدواج كند ولى پدر هم زنده باشد. با بودن پدر نوبتى به‏جد نمى‏رسد معمولاً ولى پدر هم زنده است ولى چون اب مرضى است جاز عقدُ اين بيان مصداق خفى است. لذا خيال مى‏كند كه بابودن پدر جد نبايد دخالت بكند. حديث مى‏گويد كه اگر جد نوه‏اش را ازدواج كند و آدم ثقه‏اى باشد ولى پدر زنده است و باخبرنشود باز هم صحيح است. اين بيان مصداق اخفا است. مخصوصاً در برابر قول عامه است اين را هم دقت كنيد كه من شنبه كلام عم‏شافعى را براى شما بخوانم كه قول سوم را قائل شديم. بعضى از عامه مى‏گويند كه تا پدر زنده است نوبت به جد نمى‏رسد. حديث‏مى‏گويد كه مى‏رسد. خلافاً لقول عامه او مى‏گويد كه تا پدر هست نوبت به جد نمى‏رسد و تا جد اول هست نوبت به جد دوم‏نمى‏رسد. امام صادق مى‏فرمايد: نه ولا كان العب حيا نوبت به جد مى‏رسد. پس اين جمله مفهوم ندارد و دلالت حديث ساقطمى‏شود. ولا سندش درست است. پس قول دوم يك روايت داشت كه آن روايت هم با مشكل برخورد كرد. وصلى الله على سيدنامحمداً وآل طاهرين.