چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403 - 5 ذيقعده 1445 - 15 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب نکاح (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 131
متن
1379/7/18
مكان: مسجد اعظم قم
موضوع بحث: احكام نكاح
بحث در مسأله ثالثه از مسائل عقد النكاح بود. اين مسأله مجتمل بر سه فرع است. فعلاً مىرويم سراغ فرع اول صحبحتى هم از فرعاول و دوم نمىكنيم. كه شلوغ و درهم نشود. فرع اول اين بود كه ولايت اب و جد آيا مستقل است حالا صغير يا صغير و كبير هر دواگر مبنايى كه در مسأله يك و دو صحبت كرديم. در آنجايى كه قائل به ولايت اب و جد هستيم آيا هر كدام مستقل هستند. يا ولايتجد مشروط به حيات اب است. اگر پدر زنده باشد جد ولايت دارد اگر پدر نباشد ولايت جد هم ساقط مىشود. هر دو از بينمىروند مختار تحرير الوصيله اين بود كه اشتراكى ندارد. كه مشهور هم همين است هيچ كدام مشروط بر ديگرى نيست. نه ولايتاب مشروط بر ولايت جد است حيات جد نه ولايت جد مشروط بر ولايت اب است. هر كدام مستقل هستند و ديگرى زنده يا مردهباشند. در اين مسأله سه قول است و اين قول مشهور است. استقلال هوالمشهور كه اقوال را مىخوانيم. قول دوم كه غير مشهوراست. و جماعتى به آن عقيده دارند كه ولايت جد مشروط به حيات اب است. اگر پدر زنده باشد جد ولايتى دارد اگر كه نه خوبندارد. اين قول هم جماعتى از فقهاى ما انتخاب كردهاند و اما قول سوم عكس اين است. كه ولايت جد مشروط بر ممات اب است.پدر بميرد و جد جانشين بشود. اين قول در ميان فقهاى ما نيست حُكى ان بعضى عامَ مىخوانيم كه صاحب جواهر از بعضى از عامَنقل كرده است و اسمى از آن هم نبرده است.
و اگر قائل به قول اول شديم استقلال آثارى دارد كه در متن تحرير الوصيله آمده است. هر كدام از اين دو پيش دستى كنند هماندرست است. يعنى اگر پدر پيش دستى كند عقد پدر درست است اگر جد پيش دستى كند آن درست است. و لازمه ديگر اينكه اگراين يكى بميرد منحصر به آن مىشود و پدر بميرد منحصر به جد و اگر جد بميرد منحصر به پدر مىشود. و هر كدام در حياتشانداراى استقلال هستند. اين فرع اول از سه فرع مسأله ثالثه. آن دو فرع را نمىگويم كه مخلوط به هم بشوند. قاعده اين را مىخوانمالان در اين اقوال ما مىبينيم كه يكى از بهترين عبارات، عبارت حدائق است. صاحب حدائق اقوال را خوب جمع كرده است البتهقول اول و دوم سوم كه بين ما نيست. حدائق در جلد 23 صفحه 202 اين چنين مىگويد: هى يشترط فى ولايت الجد حيات الاب اللهيك كمى هم ما ممكن است كه تلخيص كرده باشيم. هى يشترط فى ولايت الجد حيات الاب الله المشروح الثانى، ثانى كدام است لايشترط مستقل است. و هو ظاهر شيخ المفيد و المرتضى و صلار حيثُ اطلقُ الحكم به ولايت الجد ايشان مىگويد كه تصريحنكردند كلامشان متلق است و مىگويند الجد من الولياء نگفتند به شرط حيات اب براى اينكه مشروط نكردند و اطلاق گذاشتنددليلش اين است كه آنها مشروط نمىدانند. وبهى قطع ابن ادريس و من تأخر انهو ابن ادريس و متأخرين از او به طور قطع به اينمسأله فتوا دادهاند. معلوم مىشود كه خيلىها قائل هستند. به اين قول استقلال و ذهب الشيخ اين قول دوم است. كه مىگويد كهمشروط است ولايت جد به حيات اب. و ذهب الشيخ فى نهايه الى ان حيات الاب شرطاً فى ولايت الجد البكر البالغَ و صغيره البتهصغير و صغيره هر دو و صغير، صغيره نيست. البكر البالغ صغير كه معنى جنسى دارد و صغير و صغيره را مىگويد. و مُتهو نسقتاًالولايت متهو ضميرش به چه كسى برمىگردد به اب. سبب سقوط ولايت جد مىشود و مقلهو مقلح همين قول دوم را فلمختلبعن ابن الجنيد و اب الصلاة و ابن البراج و صدوق فى الفقيح از اين معلوم مىشود كه قول دوم هم چنين نيست كه يك نفر يا دو نفرقائل داشته باشد نه جماعتى هستند و لا غير مشهور اما جماعتى طرف دار قول دوم هستند. اين كلام حدائق بود كه جمعى از قائلياًقول اول و جمعى از قائلياً قول دوم بيان كرده بود و شهرت با قول اول بود.
و اما تعبيرى كه جواهر دارد در جلد 29 است. صفحه 174 مىگويد كه بعضى از عام قائل شدند به العكس. گفتهاند كه ولايت جدمشروط به ممات اب است پدر بميرد جد جانشين مىشود. بعضى از عامه گفتهاند چيزى به او شرط نمىشود. كلامى هم از شيخطوسى در خلاص نقل كنيم. خلاص كتاب النكاح مسأله 17 مىفرمايد: الذى لهول اجبار النكاح الاب و الجد كلمه اجبار دارد. سوال؟مال خلاص است. اجبار در كلمات فقهاى ما كم است عامه خيلى دارند اجبار النكاح، اجبار النكاح ما ولايت مىگوييم آنها اجبارمىگويند كه تعبير خوبى هم نيست ولى شيخ طوسى سر و كار با كلمات عامه داشته و ايشان تعبير به اجبار مىكند. الذى لهول اجبارالنكاح الاب و الجد مع الوجود اب خود شيخ طوسى قول دوم را در خلاف انتخاب كرده است. مع الوجود اب و ليث الجد مع العدمالاب ولايت، وليث الجد مع العدم الاب ولايات پس ايشان مشروط گرفتهاند. بعد كلمات عامه را نقل مىكند ولى در كلمات كسى كهمشروط بگويد نيست. يعنى مشروط به وجود اب بگويد نقل نكرده است و من هم نقل نكردهام ديگر آنها را آخر كلامش عجيباست مىگويد، دليلنا شيخ طوسى در آخر مسأله 17 دلينا اجماء الفرقت به اخبارهم اجماء فرقه يعنى شيعه اجماء دارد بر تقييد واخبارشان هم دلالت دارد. در حالى كه شهرت عكس بود چرا ايشان اجماء دلالت مىكند اينكه مرحوم شيخ انصارى دارد در رسائلاز دست اجماعات منقوله بلند شده است و مىگويد كه اين اجماعات منقوله خيلى ضوابط محكمى ندارد. و گاهى اجماء بر قاعدهاست و گاهى اجماء بر اصلى است و گاهى چيز ديگرى است. نمونه هايش اينها است كه شيخ طوسى با اين مقامش ادعاى اجماء درمسألهاى مىكند كه شهرت بر ضدش است.
سوال؟ وجح اشتراك مىگويند كه چيست؟ مىرسيم و دليلشان را مىگوييم در قول دوم. اين اخبار هم كه شيخ طوسى دارد اخبار همندارد يك خبر داريم. دليل بر اشتراك يك خبر است فقط. كه مىرسيم و انشاء الله مىرسيم و مىخوانيم اخبار هم اين نيست. سوال؟قبل از شيخ طوسى مخالفى نبوده است خوب نمىشود اين را گفت براى اينكه قبل از شيخ طوسى خوانديم مثلاً الان آن بالا شيخمفيد قبل از شيخ طوسى است. سيد مرتضى قبل از شيخ طوسى است. به بخشيد بله همين است. شيخ مفيد و سيد مرتضى اينها قائلبه قول استقلال هستند. سوال؟ بسيار خوب مطلق نقل شد يعنى مشروط ندانستند چرا ايشان مىگويند كه مشروط دانستند و چرامقيد مىكنيد. مىگويد كه همه به هر حال از اين بحثها در اجماعات منقول بسيار داريم زياد است. و اما برويم سراغ ادله به بينيم كهادله بر قول مشهور چيست؟ بعد دليل قول دوم را به بينيم سوم هم كه دليلى ندارد و اما دليل قول مشهور بايد از اين ور و از آن وربرايشان دست و پا كنيم. پنج تا دليل هست كه قسمت زيادش آسيتپذير است قابل نقد است منتها ما هر چه گفتند جمع كردهايم وآنهايى كه نقد دارد نقد مىكنيم. دليل اول استسحاب است. استسحاب، چه استسحابى كنيم. در حال حيات پدر ولايت دارد. بعد ازممات پدر ولايت را استسحاب مىكنيم و مىگوييم كه دارد و سابقاً در حيات پدر داشت نمىدانيم با ممات پدر اين ولايت جد...مىگوييم كه انشاء الله نشد. ولى همه جا اين استسحاب است و يك جاهاى نادرى هم داريم كه اين استسحاب را جارى نمىشود.فكرش را كنيد كه در كتاب فقه كتب فقه دارند بعضىها كه يك جاهايى است كه اين استسحاب جارى نمىشود.
نه يعنى يك جاهايى است كه كارى به موضوع عوض شدن نداريم يك جاهايى است كه اين استسحاب بقاع ولايت پدر عقد جارىنمىشود. در مسأله بنت آنجايى كه پدر بميرد و بچه در شكم مادر باشد دختر در شكم مادر است، پسر در شكم مادر است. شمانمىتوانيد بگوييد كه در حيات اب جد ولايت داشت آيا وكيل است. بچهاى متولد نشده است تنها همين يك بچه را دارد و بچه درشكم مادر است. جد در حيات پدر ولايت بر چه چيز داشت بچهاى كه نبود. موضوعى نداشت چيزى كه موضوعى نداشته استشما چه رقم مىخواهيد كه استسحاب كنيد. سوال؟ استثنا است ما هم همين را مىخواهيم بگوييم كه استسحاب فرا گير نيست يكمصاديقى داريم كه اين استسحاب در آن جارى نمىشود. و آن جايى است كه بچه در حال حمل باشد و پدر بميرد و جد ولايتى درحيات پدر بر حمل كه ندارد حمل كه ولايت ندارد حمل بر چه كسى. شأنى، ولايت شأنى كه فايده ندارد. ولايت فعلى را بايداستسهال كنيم ولايت شأنيه چه فايدهاى دارد. سوال؟ پدر هم در حال حيات است و در حال حيات خودش بله بچه هم در شكم مادرآن هم ولايت نداشت. سوال؟ نبود ديگر هيچ كدام ولايت نداشتند بر حمل بنابراين استسحاب بر غالب موارد خوب است اما يكموردى هم پيدا مىشود كه مشمول اين استسحاب نباشد. سوال؟ نه ولايت بر جد است نه، ولايت نكاح داريم مىگوييم، مىگويد كهولايت بر ديه مىچه كار به ديه دارم. سوال؟ ديه، ما چه كار به ديه داريم. عجب حرفى مىزنيد شما ما باب ديات نمىخوانمى ولايتنكاح را مىخواهيم كه استسحاب كنيم نه ولايت بر ديه بگذرم. بنابراين اين استسحاب خوب است ولى فراگير كامل را هم نيست.ولى استسحاب و مبناى ما اشكال دارد چرا؟ شعبه حكميه است و استسحاب ما در شبهات موضوعيه فقط حجت مىدانيم. حجيتاستسحاب مخصوص به شبهات موضوعيه است به عقيده ما كه يكى از اقوال بود در قول تاسع در اقوالى كه شيخ انصارى در فراعاًعرض كرد قول نهم اختصاص استسحاب حجيتش به شبهات موضوعيه است. اين شعبه حكميه است ما در حكم خدا شك داريم ونه در موضوع خارجى. موضوع خارجى مىگوييم كه پدر مرده است. يقين هم داريم كه جد هم زنده است و ما در موضوع خارجىشك نداريم. دختر هست و پسر هست و پدر هم مرده است و جد هم زنده است در خارج شك نداريم در حكم خدا شك داريم كهآيا حكم اللهى شامل حال اين پدر اين جد بعد از ممات پدر مىشود يا نمىشود. فعلى هذا استسحاب به شبهات حكميه و مانمىتوانيم قناعت كنيم.
اين دليل اول و نقدش و اما دليل دوم برويم سراغ اطلاقاتى كه در باب 11 بود. احاديث آن را دگر من نمىخوانم مكرر خواندهايم واطلاقات مىگفت: اگر تعارض بشود ولايت اب و جد، جد مقدم است. و اين ظاهرش اين است كه هر دو ولايت دارند مستقل درباب 11 بحث تعارض ولايت اب و جد است. در تقديم ولايت جد بر اب. مفهوم اين تعارض و تقديم اين است كه هر دو ولايتمستقله دارند. اطلاق اين روايات را بچسبيم و بگوييم كه هر دو ولايت مستقله دارند ولى يك اشكال اين استدلال دارد چيست؟اشكالش چيست؟ مورد سوال حيات هر دو است و تعارض مال حيات هر دو است ما داريم بحث مىكنيم از ممات پدر. اطلاقى درآن ندارد روايات اولويت دليل ديگرى است. دليل پنجم كه آن را بعد مىخوانيم. اطلاق روايا باب 11 براى آن جايى است كه هر دوزنده هستند و بحث ما در آنجايى است كه پدر مرده است و تعارض فرع بر حيات كلاى هما است. بنابراين اين روايات كوتاه است وشامل ممات نمىشود مال حال حيات است پس دليل دوم تمسك بر اطلاقات باب تعارض كه باب 11 است اين دليل هم مخدوشكنار رفت. سوال؟ باقى مىماند يعنى استسحاب خوب بر مىگردد به دليل اول. به استسحاب مىماند ديگر بر مىگردد به دليل اول. واما سوم دليل خوبى است. رواياتى كه در تفسير آيه شريفه الا ان يعفون او يأفو به الذى به يدهى عقدٌ نكاح وارد شده است كه الذى بهيدهى عقدٌ نكاح كيست؟ آيه را قبلاً نوشتهايم و شمارهاش را در اين جا ننوشتهام قبلاً شمارهاش را گفتهايم در اين جا دو روايتداريم. دو روايت داريم در باب 8 است. حديث 2 و حديث 4 از باب 8 اين حديث 2 فرمود: عن عبدالله ابن سنا اين حديث معتبراست و سند دارد. چون روايت كم شد سراغ سندش مىرويم يكى دوتا برسى سند مىشود متضافر نه. عن ابى عبدالله سنا عن ابىعبدالله الذى به يدهى عقدٌ نكاح هو ولى امرها كسى كه عقده نكاح به دست او است ولى به امر او ولى امر يعنى چه؟ يعنى دليل بر مالمعنى آن دليل بر مال است نه اينكه ولى بر نكاح است. آن النسان، انسانُ مىشود. الذى به يدهى عقدٌ نكاح ولى امر نكاح اين كه معنىندارد. ولى امر اموال سابقاً هم گفتهايم. سوال؟ غير مال براى اين است كه اگر بگويد كه الذى ولى امرها هو ولى امر نكاح اين كهالنسانُ انسانُ مىشود. اين كه معنى ندارد نه آن تصريح شده است و در يك روايت هم تصريح شده است. الذى يديح يشتبيح داشتيمقبلاً ولى امر در اين جا مىرسيم كسى است كه ولى بر مال است هر كه ولى مال است ولى نكاح هم است اگر پدر بميرد جد ولى براموال است يا نه. عند موت الاب جد ولى بر اموال هست يا نه خوب هست حالا كه ولى بر اموال شد عند موت الاب ولى بر نكاح هماست. تكرار مىكنم آيه 1 كسى ولايت بر نكاح دارد كه ولايت بر اموال دارد اسم اب و جد را نياورده است. يك مقدمه خارجيه به اينضمينه مىكنيم و مىگوييم مسلم است كه اگر پدر بميرد جد ولى بر مال است. چون ولى مال است ولى بر نكاح هم است چرا؟ براىاينكه آيه مىگويد كه الذى به يدهى عقدٌ نكاح تفسير آيه اين شده است ولى بر اموال ولى بر نكاح را پس جد عند فقدان الاب ولى برمال و نكاح هر دو است. حديث 4. سوال؟ نه دارد جد پدرى بر مال ولايت دارد هم در حيات اب و هم در ممات دارد. سوال؟ بسيارخوب صغير را حدّاقل ثابت مىكنيم تا برسيم به كبير. بله راست است و فقط اين صغير را شامل مىشود و بايد به القاء خصوصيت ياعدم القول به الفصل كبير را ملحق كنيم. حديث بعدى سندش را بخوانم به بينيد كه كجايش اشكال دارد. حديث 4 باب 8 است عناحمد ابن محمد ابن عيسى عن البرقى او غيرهى، غيرهى چيست نمىدانيم و اين مرسله است.
عن سقوان عن عبدالله همان عبدالله ثنان است ظاهراً عن ابى بصير عن ابى عبدالله عليه السلام سند خوب است اما اين او غيرهى كاررا خراب كرده است. عن ابى عبدالله عليه السلام. سوال؟ عن البرقى او غيرهى يعنى مردد است يا او است يا يك شخص مجهولالحالى است. پس عن و غيرهى بود دو نفر بودند خوب بود يا آن يعنى ممكن است كه برقى راوى نبوده باشد. آن غير كه مشكوكاست و ما نمىشناسيم راوى بوده باشد خوب مجهول الحال مىشود. خوب قال سألت ان الذى به يدهى عقدٌ نكاح آن كسى كه بهيدهى عقدٌ نكاح است كيست؟ قال هو الاب والاخ برادرم در آن هست كه قائل نيستيم. ولرجل يوصى عليه وصيع قيم، ولذى يجزُ امرهو فى مال مرع اين جا شاهد است ولذى يجزُ امر هو فى مال مرع فيبتاع لها و يشترى همه اينها به يدهى عقدٌ نكاح است. بنابراين جدكه عند تقد اب ولى بر اموال است ولى امر نكاح هم خواهد بود و اين روايت دوم هم سندش مشكل دارد و هم دلالتش. سندش كه اوغيرهى دارد. سوال؟ اگر و غيرهى باشد حالا بعضى از نسخ است. آيا با بعضى از نسخ مشكل حل مىشود نه. در اينها كه ندارد مگر درآن آل البيت داشته باشد ولى اينها كه ندارد اين رسايلها كه ندارد بله آن سى جلدىها يكى از... است. و اين خلاف ظاهر است و او بهتنويع و ترويل آنها خلاف ظاهر است. مىشود ولى خلاف ظاهر است. بنابراين سندى كه اشكال پيدا كرد و اما دلالت پاى اخ در اينحديث به ميان آمده است در حالى كه ما اخ را نمىدانمى ولى نمىدانيم مگر اينكه بگوييم كه نسبت به اخ حمل بر استحباب مىكنيم.برادر احترامش به جا است و درست است مستحب است و خلاف كه نيست مستحب است. فعلى هذا بقيهاش حمل بر رجوبمىكنيم. اين يكى را حمل بر استحباب مىكنيم و دلالت را زندهاش مىكنيم و به فرض كه دلالت را با اين بيانى كه عرض كرديم زندهكنيم سند را نمىتوانيم زنده كنيم. خوب لااقل يك روايت صحيحه داشتهايم. يك روايت صحيحه دلالت بر بحث ما داشت. و امادليل چهارم. روايت عبيد ابن زراره كه من شمارهاش را نه نوشتهام قبلاً صحبش بوده. حالا من عبارتش را بخوانم. 2 باب 11 عبيد ابنزراره. قال قلت ابى عبدالله عليه السلام خوب دقت كنيد به بينيد كه كجايش دلالت دارد. صاحب جواهر استدلال به اين روايت كردهاست براى اثبات استقلال جد حتى عند ممات اب الجاريه يريد ابوها يزوجها من رجل تندتر مىخوانم و يريد جدها ان يزوجها منرجل اين... اشكالى به ما ندارد. پدرش مىخواهد به كسى او را بدهد جدش هم به شخص ديگر فقال الجدُ اولاد ذالك خوب اينكهدلالتى گفتيم كه ندارد هر دو زنده هستند و تعارض هم فى حيات اب و الجد اما ذيلش دارد و يجزُ عليها تزويج اب و جد به اطلاقاين مىخواستم كه به چسبند و يجزُ عليها تزويج اب و الجد خوب فقها فى حيات... فى حيات هذا فى حيات هذا فى ممات هذا فىممات هذا مطلق است ديگر درست است كه صدر هر دو زنده هستند اما لازم نكرده است كه ذيل اطلاق نداشته باشد. صدر بيان يكمصداق است و ذيل بيان كلى.
چه مانعى دارد كه ذيل مطلق باشد اگر ما ذيل را مطلق بگيريم آن وقت يك دليل خوبى مىشود براى بحث ما و اما از نظر سند چه طوراست اين روايت اين روايت از نظر سند هم خوب است. موثق است. پس اگر اطلاق را پذيرفتيد كه انشاءالله مىپذيريد سندش همكه خوب است و اين دليل مىشود و دليل پنجم را هم عرض كنم و ادله قول اول تمام. موثق است و سند معتبر است. معتبر است وحالا دونه به دونه نمىخواهم بخوانم و اما دليل پنجم را مىخواهم بخوانم بحث اولويت را و آن اين است عند تعارض العب و الجدكدام مقدم بودند. جد مقدم بود روايات باب 11 روايات متعدد داشتيم معلوم مىشود كه ولايت جد قوىتر از ولايت اب است حالابعد از آنكه فوت كرده به طريق اولى بايد ولايت جد باقى باشد. در حيات اب مقدم است. خوب در ممات به طريق اولى. در حياتاب مقدم بر اب است در مماتش به طريق اولى است. فبنا ان الا ذالك اين قياس اولويت حالا اگر كسى بگويد كه اين استحسان ظنىٌليث من مذهبنا مطلبى و اما بعيد نيست كه كسى اين قياس اولويت را زنده كند و بتواند اين دليل پنجم را دليل قرار دهد و از مجموعاين ادله كه بعضى قوى بود و بعضى ضعيف قول اول را تا اينجا ثابت كرديم وصلى الله الا سيدنا محمداً و آل طاهرين.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...