• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/7/17
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    اميدوارم كه روز ميلاد مبارك امام جواد امام نهم محمد ابن على عليه السلام بر همه مبارك باشد. و خداوند از بركات اين وجودمبارك وجود و كرمش را به همه مسلمانان بيش از پيش كند و گرفتارى‏ها و مشكلات را انشاء الله از همه مسلمين جهان مخصوصاًفلستينى‏هاى كه در اين ايام در چنگال دشمنان سخت گرفتار هستند. انشاء الله عنايت خداوند شامل حال ما و همه آنها بشود. بحث‏ما در تفسير معنى صيب بود. صيب اذن ولى لازم ندارد در عقد نكاح. صيب كيست؟ اقول را گفتيم و احتمالات را گفتيم.
    تفسير لقوى صيب را گفتيم. تفسير عرفى را گفتيم. بعد رفتيم سراغ روايات چندين روايت كه روايت متضافره است دلالت بر اين‏داشت كه صيب كسى است كه ازدواج نكرده است. لم تتزوج يُلم تنكح نكاحى نكرده است. ازدواجى نكرده است. صيب ازدواج‏كرده است نكاح كرده است. بكر نكاح نكرده است ازدواج نكرده است. نقطه مقابل بكر. در اينجا يك دانه روايت معارض داريم كه‏عمداً معارض يك روايت است. كه آن عبارت هم از روايت. على ابن جعفر. باب 3 روايت على ابن جعفر من ياداشت نكرده‏ام‏شماره‏اش را. باب 9.
    على ابن جعفر... روايت 8 باب 9 است. از ابواب عقد نكاح على ابن جعفر فى كتاب عن اخى موسى ابن جعفر قال سألت هو عن‏الرجل هل يسلهو لهو ان يزوج ابنت هو به غير اذنها قال نعم ليث يكونُ للولد امرٌ الى ان تكون امرئه قد دخل بها قبل ذالك فرمود: آنى‏كه جايز است بدون اذنش نكاحش كند. دخترى است كه هنوز دخول به او واقع نشده است. فتلك لا يجوز نكاح‏ها الا ان تستعمر. آن‏كه فقط دخول بها اين نمى‏شود نكاحش كرد مگر به اذن خودش و به اجازه خودش بنابراين معيار دوخل بها قبل ذالك است. ظاهرش‏هم همين دخول مطلق است. حلالاً، حراماً هر دو را شامل مى‏شود. خوب در تعرض بين اينها چه كار كنيم. آيا بياييم آن روايت دست‏اول را كه مى‏گفت كه نكاح حمل بكنيم نكاح مع الدخول. تا با اين بسازد. بگوييم كه او اصل نكاح را مى‏گويد و اين هم دخول‏مى‏گويد و تقليد مى‏كند پس معيار النّكاح مع الدخول مى‏شود. جمع دلالى بين هما جمع مطلق و مقيد است. آنها مطلقها مى‏گفت كه‏نكاح و اينها مطلقا مى‏گويد دخول البته نسبت بين اينها نسبت مطلق و مقيد عام و خاص نيست. نسبت آن روايات ديروز كه نكاح رامعيار مى‏گرفت با اين روايت على ابن جفعر كه معتبر است و صحيح است. كه دخول را معيار مى‏گيرد نسبت آن روايات با اين رايات‏چه نسبتى است. عموم خصوص من وجح است براى اينكه اين دخول را مى‏گويد، سواءٌ نكاح باشد يا نباشد. آن هم نكاح را مى‏گويدسواءٌ نكاح دخول باشد يا نباشد. چنان نيست كه مطلق و مقيد باشد جمع بين هما كن به تقييد. بله مى‏توانيم آنها را حمل كنيم بگوييم‏غالب ناح با دخول است. بنابراين اين هم حمل بر غالب كنيم و بگوييم كه دخول با نكاح است و دخول حلال نكاح است اين دخول‏حرام نمى‏گويد. فعلى هذا نسبت بين روايات ديروز و روايات امروز كه آنها معتبر بودند اين هم معتبر است. نسبت عموم من وجح‏است. كل من هما مطلقاً من جحت و مقيد من جحَ در عموم خصوص من وجح جمع دلالى نداريم مگر قرائن خارجيه قائل بشود. دراين جا از قرائن خارجيه استفاده كنيم و بگوييم كه نكاح فرد غالبش دخول است. دخول هم هر دو غالبش نكاح است. پس جنگ كنيم‏و بگوييم كه النّكاح مع الدخول اين امكان دارد.
    ولى انصاف اين است كه ما اگر امر را دائم مدار نكاح كنيم اولى است. اين را بياييم حمل بر نكاح كنيم. آن مطلق باشد. بگوييم كه‏روايت على ابن جعفر دخولى كه مى‏گويد كنايه از نكاح است ولا اگر دخول هم نباشد. معيار نكاح است. ترجيح بدهيم روايت‏ديروز و روايت على ابن جعفر هم. سوال؟ بله صريحاً هم مى‏گويد كه دخول اما دخول كنايه است از نكاح بگوييم كه نكاح دليل ماقرينه‏اى داريم دو، سه تا قرينه، قرينه اول آن ريشه لغوى صيب بود گفتيم كه صيب يعنى نَكحَ و رجح نكاح كنيد و رجوع از نكاح‏كنيد طلاقش دهيد. دخول در معنى صيب نيفتاده است. ريشه لغوى صيب به معنى بازگشت است يعنى نَكحَ و رجح النكاح چگونه‏رجح طلاق گرفت قبل از دخول. سوال؟ بله براى صيب راست است و دو، سه معنى گفته‏ايم ريشه لغوى صيب چيست؟ رجوع‏است و اين رجوع مى‏سازد با نكاح. نكاحى بكند و از نكاح برگردد. اين يكى و قرينه ديگر اين است كه فلسفه اين حكم حالا اين رامعيد بگيريم نه گوييد دليل قطعى كه استحسان اسمش را بگذاريم. فلسفه اين حكم ظاهر است اين است كسى كه نكاح نكرده است.تجربه‏اى ندارد. خوب رويتى ندارد. اما نكاح كرد و بعد جدا شد بار دوم مى‏خواهد كه نكاح كند. اين يك تجربه‏اى دارد خوب آيادخول دخالتى در اين تجربه دارد؟ نه تجربه اصل نكاح است. اصل نكاح براى اين تجربه‏اى شد كه بعد از اين حواس را درست جمع‏كند وگرفتار خوش بينى‏ها نشود. تظاهر به عشق و علاقه و محبت را... ندهد.
    يك تجربه‏اى پيدا كرد در عقد نكاح دخول مى‏دانيم كه در اين تجربه دخالتى ندارد و آنچه كه دخالت دارد آن اصل نكاح است.بنابراين ريشه لغوى را قرينه بگيريم. سوال؟ اتفاقاً آدمهايى كه مى‏گويند يك بار مار گزيده هستند از همه چيز مى‏ترسند و احتياطمى‏كنند و خيلى از بيوه‏ها هستند كه وسواس مى‏گيردشان و به اين آسانى تن به ازدواج نمى‏دهند مى‏گويند: لا يبلغُ مومنُ من جحرل‏مرعتاً اين را نمى‏شود انكار كرد. كسى كه سابقاً به چيزى دارد بالاخره يك خُبرويت بيشترى دارد. به هر حال ما با اين قرائن مى‏گوييم‏كه لااقل ترجيح بدهيم به خصوص كه اين روايات دخول هم روايات نكاح هم متعدد است. متضافر بود در مقام بيان بود قيد دخول‏را نگفته بود. ما داريم اين را در اصول كه اگر روايات متعدد مطلقه‏اى داشته باشيم در مقام بيان قيد نزند بعد در يك روايت قيد بيايدبه نظر مى‏آيد كه اين قيد مسحب است. چرا؟ براى اينكه اين طرز مسأله گفتن نيست. شما به پنج نفر در پنج مجلس اصل نكاح رابگوييد به نفر ششم در مجلس ديگر قيدش رابگوييد. خوب اين چه مسأله گفتن است. امام شأنش اجل است كه اين طور بگويد. اين‏همه روايات متطلقه وارده در مقام حاجت بدون قيد آيا مى‏شود كه مقيدش كرد به يك روايت على ابن جعفر بعيد است. ما درجاهاى ديگر فقح هم همين را داريم كه اگر روايات مطلقه امان زياد بشود و روايت مقيده يك دانه بشود در اينجا احتمال مى‏دهيم كه‏اين مقيد حمل بر استحباب باشد. خوب نمى‏شود در مقام بيان همه‏اش مطلق، مطلق، مطلق و قيدش را نگفته‏اند. بعد بگوييم كه نفرقيدش را گفته‏اند.
    اين بعيد است. سوال؟ در عرف هيچ مسأله روشن نبوده است و اين عرف ما است كه اين حرفها را مى‏زند عرف آن وقت صيب به‏معنى همان رجوب كرده از نكاح است و ازدواج كرده است و بر گشته است بنابراين ريشه لغوى يك، فلسفه حكم دو، ورود روايات‏مطلقه كثيره در مقام بيان بدون قيد سه، اينها قرائن بشوند. كه ما بگوييم كه الحكم يدور مداراً نكاح ولا يشرط الفيحه دخول. سوال؟باز هم تكرار مى‏كند ما هيچ وقت نگفته‏ايم كه نكاح منطبق به دخول است. مگر در يك مورد خاصى كه قرينه قائم بشود. نكاح يعنى‏عقد در قرآن هم در همه جا نكاح معنى عقد است. شايد يك مورد در قرآن به معنى دخول آمده باشد. تازه آنهم شايد. سوال؟ نه آنهم‏دخول از خارج صادر شده است و تنها اين يك مورد است و حتى... اينها محل اشكال است. كه حتى... مى‏گويند كه شرط دخول دارداين از روايات صادر شده است اگر ما بوديم و اين آيه مى‏گفتيم كه حتى... اين دخول شرطش نيست.
    سوال؟ صيب است چرا؟ بله عقد كرد و نه ساله رشيده نه اينكه سفيحه نه اينكه غير رشيده ولى كسى كه خوب و بد را بفهمد اذن بنان‏كه آن هيچ آن فقيح است. آن كه بحث ندارد آن صغيره است و حكم صغير را دارد. ما مى‏گوييم آنجايى كه رشيده باشد. بقيع هنا شى‏ءٌسوال؟ من سوال ايشان را تكرار مى‏كنم كه خودشان تكرار نكنند. مى‏گويند كه اين خُبرويت و تجربه اينها مال آنجا است كه يك‏مدت قابل توجهى باهم بمانند.
    اگر يك روز ازدواج كند و فردا طلاق بگيرد. نه خُبرويتى است و نه تجربه‏اى و فلسفه در اينجا نيست درست است و همين رامى‏خواهيد بگوييد. سوال؟ بسيار خوب و اما جواب، جواب ايشان اين است كه دو نكته است يكى فراموش نكنيد حرفى را كه بارهازدهيم ولى مثل اينكه باز هم همه فراموش كرده‏اند. فلسفه حكم در كل فرد،فرد نيست. در غالب افراد امروز ازدواج نمى‏كنند كه فرداطلاق بگيرند. چه كسى است كه يك روزه طلاق بگيرد و خيلى كم است. اجازه بدهيد اين هم مى‏گوييم. نكته دوم اما غالب افرادى‏است كه مى‏گذرد و بعد طلاق مى‏گيرند. دعوايى مى‏شود اول يك حرف نازگتر از گل به هم مى‏زنند بعد يواش، يواش خشن مى‏شوندو بعد كتك كارى مى‏شود و كسان او كسان اين مى‏آيد. يواش، يواش مى‏روند دادگاه چنين نيست كه امروز ازدواج و فردا طلاق وفلسفه حكم هم در غالب افراد است در غالب افراد هم تجربه پيدا مى‏كند. اين يك دوم اينكه فاصله بين نكاح و بين عروسى و زفاف‏يك امر رائجى است. حتى در زمان پيغمبر درباره بعضى از همسايگان پيغمبر است با اينكه فلان زمان فلان سال عقد نكاحش راخواند و دو، سه، سال چهار پنج سال قبل زفاف بود و جدايى بين دخول و زفاف از نكاح يك امرى بوده است كه هم امروز خيلى‏است ولى خيلى زياد است. براى اينكه سنگين شده است بار ازدواج آماده نيستيم براى اينكه جهيزيه آماده نيست و او هم مى‏گويد كه‏ما آماده نيستيم براى اينكه مراسم خرج دارد آماده نيستيم و خانه نداريم نمى‏دانم چه چيز نداريم. حالا كه خيلى بين اينها جدايى‏مى‏افتد ايشان مى‏گويد كه يك شبه يك روزه همه چيز تمام مى‏شود. گذشت آن زمانها، آن زمانها هم هميشه اين طور نبود فاصله‏افتادن حتى عرض كردم درباره بعضى از همسران پيغمبر هم در تاريخ هم آمده است كه بين عقد نكاح و بين زفاف جدايى شده‏است. نكحها يتزوجها فلان زنان و بنابها عرب زفاف را تعبير به بنابها مى‏كند و بنابها در سال ديگر يا ماه ديگر جدايى هم مى‏افتاد.ولى هنا شى‏ءٌ اين را بگوييم انشاء الله اين مسأله تمام.
    اين بقيع شى‏ء را در بقيع شى‏ء است. سوال؟ خوب اين ديگر يك تفسيرى است كه شما خودتان پيش خودتان مى‏كنيد. تفسير لغت يابايد در منابع لغت پيدا كنيم يا تبادل كنيم. شما يك چيزى به ميل تان درست آمده است آن يعنى مستعمل و آن يعنى غير مستعمل كدام‏لغوى يك چنين فرمايش شما را فرموده است. و اما بقيع هنا شى‏ءٌ و آن اين است كه اگر قائل شديم امر دائر مدار است و آن قشاء وعضو محصوص است. الى فرض نگفته‏ايم. اما اگر كه گفتيم الأمرُ يدو مدار بقاع آن عرف و آن قشاء بعدنش باقى باشد بكرٌ باقى نباشدصيبٌ اين سوال پيش مى‏آيد كه اگر زائل شد آن قشاء ثم با عمل جراحى كه اين زمان معمول شده است بر قشر از طريق پيوند و ازطريق جراحى‏هاى مخصوص ممكن است كه باز گردد يا دو مرتبه از صيبوبت در مى‏آيد. بكر صدق مى‏كند اذن پدر يا او اگر قائل به‏لزوم به اذن باشيم يا نه. جواب چيست اطلاقات منحصر به چه چيز است به عضو طبيعى است. نه اينكه به جراحى باز گردانند اين كه‏داخل بر عنوان بكر نيست. اگر ما گفته‏ايم كه زوال عضو باعث صيبوبت است و اين قول را انتخاب كرده‏ايم و اين زائل شد صيب شدو اين ديگر بر نمى‏گردد به بكر به وسيله جراحى و امثال اينها صدق نمى‏كند به او. منصرف از اين اطلاقات از اين مصداق شامل‏نمى‏شود روايت اين را. و اما نفس اين كار جايزاست يا نيست. نفس اين كار يك مسأله جنبى هم در اينجا توضيح بدهيم و در اينجاروشن بشود. سوال؟ اجازه بدهيد روايات ما منصرف است. اگر اين كار به عنوان يك مسأله جنبى جايز است. كسى به خاطر... يابيمارى حركت نامناسب آن قشاء از بين رفته است و حالا مى‏بينند كه اسباب دردسر مى‏شود و آبروريزى مى‏شود و هر چه بگويم‏باور نمى‏كنند كه افراد متوصل به عمل جراحى مى‏شوند تا بازگردانند آيا اين امر فى حدّ ذات جايز است يا نه. اين امر فى حدّ ذات امرحرامى نيست. به شرط اينكه هدف تدليس نباشد. تعهدى در مقابل چيزى نكند طرف هم مى‏بيند و خيال مى‏كند كه طبيعى است‏خوب خيال مى‏كند. خوب نگفته است كه اين بكر است يا غير بكر فلان و بساط و اينها حالا بيايند اثبات كنند و در... چه چيز بوده ياخدايى نكرده اگر در عمل منافيع الفتعى زائل شده است. پشيمان شده‏ام آبرو ريزى مى‏شود الان هم شانس ازدواجش را از دست‏مى‏دهد حالا مى‏خواهم با عمل جراحى برگردانم فى حدّ ذات عمل حرامى نيست اگر سبب تدليس نشود.
    ولى سوال؟ تدليس حرام مى‏شود يعنى اگر بعداً بگويند كه هذه بكر اين تدليس است اگر بگويند. سوال؟ نه اين عمل فى حدّ ذات‏اشكال ندارد. اين فى حدّ ذات اشكال ندارد. تدليسش اشكال دارد. اين مثل همان خال كوبى‏هايى است كه بر مكاسب محرمه‏خوانده‏ايم. خال كوبى كردن و زن را زيباتر از آن چيزى كه است نشان دادن فى حدّ ذات كه اشكالى ندارد همه آرايش‏ها همين طوراست. اما اگر در مقام خواستگارى اين را بكند كه تدليس بشود. آن وقت مى‏شود تدليس ماشطه اين اشكال پيدا مى‏كند وگرنه اصلاًآرايش براى همين است كه او را زيباتر از آنچه هست نشان بدهد بله اگر اين سبب تنها اين سبب نيست براى تدليس اين به اضافه آن‏چيزى است كه مى‏گويد سبب تدلس مى‏شود ولى در عين اينكه اين فى حدّ ذات اشكالى ندارد و گاهى باعث نجات و آبروى اين‏ممكن است كه بشود براى اينكه مستلزم لمس حرام است و عنوان ثانوى دارد نظر لمس حرام در آن است مگر اينكه زن و شوهرباشند. جراح زن نگاه كردن به عورت زن جايز است و حرام است ديگر و شوهر تنهايك چنين محرميتى دارد كه او هم كه شوهرندارد. تنها مى‏شود عقد مطيع او را بخوانند براى كسى دكتر جراح بعد جراحى كند يك چنين چيزى چون مستلزم نظر لمس حرام‏است. منحصر به ضرورت مى‏شود.
    مگر اينكه عقد موقتى رابخوانند براى طبيت جراح و آن وقت هم يك جراح روى او كار كند و جراحان معمولاً تيمى كار مى‏كنند.نمى‏شود يكى بهوش مى‏كند و يكى خوب نمى‏شود. بنابراين منحصر به حال ضرورت مى‏شود. اجازه بدهيد بگذريم ديگر. سوال؟ضرورت مال آنجايى است كه ديگر شانس ازدواج را از دست مى‏دهد و يك حركت ورزشى نامناسبى كرده است و زائل شده است والان اگر آن برنامه پيش نيايد متهم مى‏شود و پاك است اين و متهم مى‏شود به ناپاكى خوب اينها آبرو مى‏شود حفظ آبروى يك‏ضرورت و امثال اينهااگر ضرورتى بيايد ما اجازه مى‏دهيم عيناً مثل اينكه جايى است كه بايد سزارين بشود اين زن خيلى وقتها است‏كه اين جراحان زن توانايى بر سزارين كردن ندارند. مخصوصاً آنجاهايى كه پيچيده باشد حتماً جراحان مرد را صدا مى‏كنند. خوب‏ضرورت است. ضرورت ايجاد مى‏كنند. يا هر طبيب مردى براى زن كه نمى‏شود يك طبيب زن پيدا كرد براى او مى‏شود يك‏ضرورت در آن ضرورتها جايز است. بنابراين هم بقيع شى‏ءٌ فهميديم و هم يك مسأله‏اى را كه اين روزها سوال مى‏كنند از مسائل‏مستحدثه زمان ما است كه در سابق چنين برنامه هايى و چنين جراحى هايى نبوده است و جواب اين مسأله مستحدثه هم روشن شد.المسأله الثالثه. به حمدالله از مسأله ثانيه نمى‏دانم چند روز است كه مشغول هستيم خيلى معطل شده‏ايم و من مى‏خواهم اين مسأله‏ثالثه را بخوانم براى شما مسأله ثالثه سوال؟ نه فرقى نيست ما كه مى‏گوييم عقد، عقد است. مسأله 3 اين مسأله مركب از سه فرع است.عنوان مسأله را امروز خوب بفهميم ديگر مطالهعه مى‏كنيد و شرحش را انشاء الله بعداً و صاحب جواهر هم بحث نسبتاً مستوفايى‏در اين جا دارد در جلد 29 صفحه 174 صاحب حدائق هم جلد 23 صفحه 202 مرحوم شيخ هم در خلاف در كتاب النكاح مسأله 17اينها هم دارند و استدلات و اقوال همه چيز هست و من حالا تحرير الوصيله را مى‏خوانم.
    گفتيم كه سه فرع است اين مسأله. ولايت الجد ليث منوطتاً به حيات العب و لا موت ولايت جد حالا بر صغير يا بر كبير و صغير. آن‏بحثش گذشت و مسأله اول و دوم يكى صغير بود و يكى كبير بود و هر كجا كه گفتيم المبنا يا صغير كبير هر دو يا فقط صغير ولايت‏جد مى‏گويند كه منوت به حيات العب و موتعب نيست. نمى‏شود بگويم كه به شرط اينكه پدر زنده باشد جد ولايت دارد يا به شرطاينكه پدر مرده باشد جد ولايت دارد منوت نيست. يعين چه يعنى كل من هما مستقل است. جد مستقل و اب هم مستقل و هر كجاگفته‏ايم صغير يا كبير لازمه اين استقلال چه مى‏شود لازمه‏اش بعدش. فعند وجود هما اگر هر دو موجود باشد استقل كل من همابلولايح. هر كدام مستقل به ولايت است براى اينكه مشروط نيست. لا بالحيات يا بلممات و اذا ما تعهد هما اين لوازم اين فرع است.
    اذا ما تعهد همايى كه از دنيا رفت. اختصت بلاخر اختصت ضميرش به چه بر مى‏گردد به ولايت. ولايت مخصوص به دومى است.وعيه هما سبق باز لازمه مطلب است. هر كدام سبق فى تزويج مولا عليه سبقت كرده است و پيش دستى كرد و عند وجود هما درحالى كه هر دو موجود بودند يكى پيش دستى كرد لم يدقمحلٌ الاخر درست است. محلى براى فرد دوم نمى‏ماند. اين فرع اول ما بودكه اينها مشروط به يكديگر نيستند و هر كدام مستقل است و لازمه استقلال اين بود. فرع دوم هم بگويم كه زياد بحث ندارد فرع سوم‏يك خورده طولانى است. ولازوج كل من هما اين شخص اگر اين ازدواج كرد به شخصى و او هم به شخصى. اين دختر را داد به‏كسى و او هم دختر را داد به يك نفر ديگر. همان دختر حالا بگوييم كه صغير است دليل است و هر كجا كه گفته‏ايم. اين دو حالت داردكه يك حالتش فرع دوم ما مى‏شود و يك حالتش فرع سوم. حالت اولش اين است كه تاريخ‏ها مشخص باشد. او شنبه بوده و آن يكى‏يكشنبه بوده است. پدر شنبه جد يكشنبه يا جد شنبه و پدر يكشنبه تاريخ‏ها هم معلوم است. كدامش مؤثر واقع مى‏شود. آن كه‏جلوتر است و يك وقت هم باهم هستند. مقارن باهم در آن واحد. اين جا گفته‏اند كه جد مقدم است. پس معلوم التاريخ تكليف اين‏شد و آن كه سبق آن صحيح است و آن كه بعد است باطل است اگر مقارن باشد جد مقدم است. مشكل مجهول التاريخ يا معلوم احدهما و مجهول آخر. مباحثى كه در اصول خوانده‏ايد در معلوم التاريخ و مجهول التاريخ و معلوم احد هما اينها در اينجا بايد برويم‏سراغش و يك مرورى بر آنها كنيم. وصلى الله الا سيدنا محمداً و آل طاهرين.