• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/7/13
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    من هم به سهم خودم از شما عزيزان و از برادرانى كه اظهار محبّت كردند تشكّر مى‏كنم. از ديروز تا به حال تلفن‏هاى‏زيادى به دفتر ما شد و افرادى حضوراً تماس گرفتند و اظهار محبّت كردند. به هر حال يك مواقع حسّاسى پيش مى‏آيدكه يك وظائفى بر دوش انسان مى‏گذارد. اگر زياد بخواهيد ملاحظه اين ور و آن ور و جوانب بكنيم بايد هميشه دست‏روى دست بگذاريم و كارى نكنيم. وقتى كه وظيفه تشخيص شد، ديگر بقيه را بايد به خدا واگذار كنيم. و من تجربه‏كردم حمايت‏ها، هدايت‏ها، عنايت‏هاى خدا هم در اين لحظات شامل انسان مى‏شود و كمك مى‏كند كه انشاء الله آن‏هدف پيشرفت كند. اميدواريم انشاء الله بتوانيم در اين 4 روز عمر كارى كنيم كه فردا در عرشه محشر خيلى زيادمسئول عند الله نباشيم.
    امر ثالثى كه از مسأله دوّم باقى مانده است دو تا استثنا است كه به مسأله زده‏اند. فرض بر اين است كه ما بگوييم اذن‏ولى شرط است. اگر نگوييم شرط است، استثنائى نمى‏خواهد. امّا اگر بگوييم اذن ولى در نكاح بالغه رشيده باكره شرطاست، دو استثنا به آن زدند. استثناى اوّل آن جايى كه بالغه باكره رشيده كفوى براى خودش انتخاب كند. هم شرعاً كفواو باشد، يعنى مسلمان باشد. و هم عرفاً، يعنى تناسب عرفى داشته باشد كه من كفو عرفى را امروز انشاء الله مفصّل‏تفسير مى‏كنم. فعلاً مى‏گوييم تناسب عرفى داشته باشد. اگر چنين كفوى پيدا كند و ولى مخالفت كند، اذن او ساقطاست. و مى‏تواند اين بيت مستقلاً تصميم بگيرد. ولو اين كه در حال عادّى اذن ولى شرط بود. امّا الان ديگر شرطيت‏ندارد. اين عنوان مسأله. وامّا از نظر اقوال بسيارى ادّعاى اجماع كردند كه اين مسأله اجماعى است كه اگر ولى با كفومخالفت كند اذنش ساقط است صاحب جواهر ادّعاى اجماع مى‏كند. مرحوم آقاى حكيم هم در مستمسك از عدّه‏زيادى نقل اجماع مى‏كند. از جمله شرايع كه خوب شرايع كه متن جواهر است ادّعاى اجماع مى‏كند. جواهر هم‏ادّعاى اجماع مى‏كند، آن را ديديم. از جمله تذكره و قواعد و جامع المقاصد و مسالك و كشف الّسان. يعنى عدّه‏اى‏از...فقها. اينها ادّعاى اجماع در اين مسأله كردند نقل خلافى هم از كسى در كتاب‏ها نديده‏ايم كه بگويد نه باز هم اذن‏ولى شرط است ولو مخالفت با كفو كند. نقل خلافى هم در اين مسأله نديده‏ايم. پس مسأله از نظر اقوال علماء مسلّم‏است. ولى دليل چه؟ آيا روايت خاصّى داريم كه اين استثناء را ثابت كند؟ نه. در احاديث ما اين همه احاديث درباره‏اذن ولى داشتيم، در يك مورد هم ديده نمى‏شود كه اگر ولى با كفو مخالفت كند تكليف چيست؟ دستمان از نصّ‏خاص در اين مسأله كوتاه است. كسى هم نديديم به حديثى در اين جا استدلال كند. تنها دليلى كه براى اين مسأله‏آوردند سه چيز است كه از مجموع كلمات استفاده مى‏شود. اوّل همين اجماع است. گفته‏اند اين اجماع هم در اين‏مسأله خوب است. چون حديثى كه ندارد. مدرك خاصّى كه ندارد. بنابراين مدركى نيست. بنابراين اجماع حجّت‏است. ولى خواهيم ديد كه مسأله مدارك ديگرى هم غير از حديث دارد. به هر حال، دليل اوّل را اجماع شمردند. دليل‏دوّم آن آيه 232 سوره بقره را استدلال كردند. آيه اين بود كه فلا تعزلوهنّ ان ينكحن ازواجهن اذا تراضعوا بينهم‏بالمعروف. هنگامى كه بلغن عجلهن عدّه تمام شد. بعد از اتمام عدّه مانع از آن نشويد كه اينها ازدواج كنند. خوب،سابقاً عرض كرديم كه اين اطلاقش شامل مى‏شود آن جايى كه اين زن ازدواج كرده و عدّه هم برايش لازم شده است.در عين حال باكره است. و آن در جايى مى‏شود كه دخول غير متعارف صورت گرفته باشد. هم باكره است. هم عدّه‏دارد. اين يك فرد داخل در عنوان فلا تعزلوهنّ است. و بگوييم اطلاقش شامل محلّ كلام ما مى‏شود. اين هم اطلاق آيه‏شريفه.دليل دوّم براى اين كه اذن ولى در آن جايى كه مخالف با كفو است شرط نيست. دليل سوّم هم به قاعده عسر وحرج تمسّك جستن. كه اگر بنا بشود ولى با كفو هم مخالفت بكند، اين بالغه باكره به حرج مى‏افتد.
    سؤال؟ دخول غير متعارف، قبلاً اشاره كرديم ديگر. عدّه دارد امّا در عين حال عنوان باكره بودن هم از بين نرفته است.به هر حال، عسر و حرج دليل سوّم است. ما بياييم شرط كنيم اذن ولى را حتّى در آن جايى كه مايل هست ازدواج كند.كفو هم پيدا شده است. مثل همين بعضى از پدر و مادرهاى غافل و نادان و بى خبر هر خواستگارى كه بيايد يك عيبى‏برايش مى‏گذارند و ردش مى‏كنند مى‏رود. بسيار هم مى‏شود كه اين دختران بدون شوهر مى‏مانند و سنشان هم بالامى‏رود آن موقعى كه سنشان سن خواستگار بود، مى‏آمد و اينها به بهانه‏هايى دفعش مى‏كردند. حالا هم كه سنّش بالارفته است ديگر كسى به سراغش نمى‏آيد. كراراً اين قضيه واقع شده است. خوب اگر اين مسأله را ما قبولش كنيم عسرو حرج لازم مى‏آيد براى اين. اين هم دليل سوّم.
    سؤال؟ تعددّ كفر را هم در ذيل مسأله بحث مى‏كنيم. ديگران هم گفتند ما هم مى‏گوييم كه اگر كفوى پدر پيدا كند، كفوى‏دختر پيدا كند، آن جا چه مى‏شود، آن را هم بحث مى‏كنيم.
    ولى انصاف اين است كه اين استدلالات سه گانه همه قابل نقد و ايراد است. امّا اجماع ممكن است به خاطر همين‏مداركى باشد اين دو دليل ديگر. ما هم دو دليل داريم كه بعداً ذكر مى‏كنيم. ممكن است به خاطر ادلّه ديگرى باشد.ممكن است مسأله نصّ خاصّى نداشته باشد. امّا قواعد كلّيه مورد استناد بشود. بنابراين نمى‏توانيم بگوييم اجماع به‏هيچ وجه مدركى نيست. فعلى هذا حجّت است. درست است اجماع به اين محكمى كه هيچ مخالفى ندارد، دل‏انسان را گرم مى‏كند كه فتوى بدهد. امّا به تنهايى نمى‏شود اتّكاء به اين اجماع كرد. براى اثبات مقصود.
    سؤال؟ شما باز مى‏رويد توى شاخ و برگ. من يك قاعده‏اى گفتم در موقع استنباط مجتهد بايد اوّل ريشه اصلى مسأله‏را بحث كند. شاخ و برگها را آخر. شما مى‏رويد آن جايى كه دو تا كفو باشد، پنج تا كفو باشد. يك كفو پدر، يك كفو جد،يك كفو دختر. اينها شاخ و برگ مسأله است. بگذاريد ما اصلش را حل كنيم. بعد مى‏رويم سراغ شاخ و برگ. قاطى‏بكنيد مسأله خراب مى‏شود. سؤال؟ باشد. بعضى گفتند اجماع اصل در مذهب ما نيست. دليل ما در واقع همان سه‏دليل است. اجماع هم گاهى ممكن است. اجماع بيشتر دليل مال اهل سنّت است. بله. ريشه اجماع در شيعه اجماع‏خيلى آب و رنگى ندارد. ما اجماع را بر مى‏گردانيم به قول مرسوم. برمى‏گردانيم به سنّت. آنها هستند كه اجماع را به‏عنوان يك دليل قاطع مى‏شناسند و حتّى مذهبشان را هم بر اساس اجماع ادّعا مى‏كنند. مى‏گويند اجماع صحابه بود برخلافت خليفه اوّل. ولو اجماعى نبوده است. چند نفر بيشتر نبوده‏اند. ريشه مذهبشان را هم مى‏برند روى اجماع وفروع مذهب را هم روى اجماع مى‏برند. ما خيلى اجماع جزء اركان ادلّه‏مان نيست. آخر كار هم اجماع برمى‏گردانيم‏كشف از قول معصوم. اجماع كشفى قائل هستيم ديگر. بنا به عقيده محقّقين، باز برمى‏گردد به سنّت. حالا بگذرم. فعلاًبحث اجماع را واردش نشويم كه خودش يك بحث دامنه دارى است.
    وامّا استدلال دوّم كه آيه است. سؤال؟ مى‏گويند علمايى كه ادّعاى اجماع مى‏كنند و فتوى مى‏دهند دستشان به يك‏جايى بند است. بله. دستشان نه به نصّ خاص، نه قواعد، بلكه يداً به يد از اساتيد، آن هم از اساتيد، آن هم از روات،آن هم از معصوم. مى‏گويند يداً به يد از معصوم گرفته‏اند. نه از قواعد. اگر از قواعد بگيرند كه كشف از قول معصوم‏نمى‏كند. ما اجماع را بر مبناى كشف حجّت مى‏دانيم. بنابراين بايد يداً به يد برگردد به زمان معصومين. حالا اجماع راقاطى‏اش نكنيم. اينجا يك بحث طويلى دارد.
    وامّا آيه 232 بقره. اين چند تا اشكال متوجّه مى‏شود. اوّلاً اطلاق آيه را ما منكر شديم. كه ما بگوييم آيه دخول غيرمتعارفى را كه بكارت هم محفوظ است، شامل مى‏شود. آن فرد نادر است. منحصر باشد دخول در غير متعارف.منحصر باشد. اين فرد نادرى مى‏شود گفت هست. اگر اينها ازدواج كردند، عروسى كردند كه خوب دخول متعارف‏است ديگر. ما بياييم و بگوييم آقا آن فرد نادرى كه منحصراً اين مصداق بوده باشد اين را هم شامل مى‏شود. اين اوّل‏الكلام. هذا اولاً. اشكال اوّل بر آيه.
    وامّا اشكال دوّم بر استدلال به آيه اين است كه اين لا تعضلوهن. (ع) و (ض) است. عضل به معنى منع است. فلاتعضلوهن يعنى فلا تمنعوهن. مخاطب لا تعضلوا كيست؟ اختلاف در آن است. بعضى‏ها مى‏گويند اولياء. خوب، اگرمخاطب اولياء باشد، خوب است. قابل استنداد در بحث ما است. امّا اگر مخاطب شوهران سابق باشند. گاهى‏مى‏شود شوهران سابق طلاق داده است. امّا در عين حال راضى هم نمى‏شود اين برود با ديگرى ازدواج كند. دربسيارى از اين جوامع متعصّب، مى‏گويد اين طلاق از من گرفته است. امّا اگر شوهر بكند، اعدامش مى‏كنم. طلاق رادادى تمام شد. هنوز چشمش پشت سر او است. قرآن مى‏گويد فلا تعضلوهن عن يمكهن ازواجهن اين هم يك اشكال.مخاطب كيست؟
    اشكال سوّمى كه هست، مراد از ازواجهن كيست؟ سؤال؟ بالاخره نهى مى‏كند. مى‏گويد همان فرد نادر هم اين كار رانكند. بسيار خوب، ثالثاً ازواجهن چه كسانى هستند؟ يعنى شوهران جديد؟ يا شوهران سابق؟ بله؟ اگر منظور ازشوهران جديد باشد خوب است. امّا اگر شوهران سابق باشد، مى‏خواهد آشتى كند با شوهر سابقش، منعشان نكنيد.واذا بلغن عجلهنّ معنى‏اش اين است كه آخرهاى عدّه بشود. مى‏خواهند رجوع كنند. مى‏خواهند آشتى كنند، هنوزعدّه تمامِ تمام نشده است. اذا بلغن عجلهن يعنى آخرهاى كار است. اينها مى‏خواهند دو مرتبه آشتى كنند و برگردند.ببينيد آيه ابهامات زيادى دارد. هم از نظر شمول و عموم، هم از نظر مخاطب در فلا تعضلوا، هم از نظر معنى ازواجهن‏كه ازواج جديد است يا ازواج سابق است؟ آيه‏اى با اين همه ابهامات بخواهيد به آن استدلال كنيد، كار مشكلى است‏در اين...
    وامّا دليل سوّم. سؤال؟ خيلى خوب. شما مؤيّد هستيد. به اذن اولياء با اين آمده ازدواج كرده، حالا مى‏خواهد دو مرتبه‏آشتى كند.
    وامّا دليل سوّم قاعده لا حرج. مى‏دانيد قاعده لا حرج مى‏گويند حرج، حرج شخصى است نه نوعى. يعنى چه حرج،حرج شخصى است نه نوعى؟ يك مثال مى‏زنم برايتان. اگر تابستان است و هوا داغ است. براى نوع مردم روزه گرفتن‏مشكل شد. هوا شد آتش. ولى بنده كه روزه مى‏گيرم، تازه حال مى‏آيم. سر حال مى‏آيم. بقيه كه حرج دارد روزه رامى‏خورند. بنده كه هيچ چيز به من نمى‏شود، من هم روزه را بخورم؟ اگر حرج نوعى باشد نوع كه گرفتار حرج شد، بنده‏هم بايد بخورم ولو گرفتار حرج نيستم. امّا اگر حرج شخصى باشد، يعنى كلّ واحد بايد حال خودش را حساب كند. كلّ‏واحد. يك جايى است كه آب گير نمى‏آيد. نوع مردم اگر بخواهند با آب سرد غسل كنند، مريض مى‏شوند. امّا يك‏آدمى است كه يخ را مى‏شكند در حوض هم مى‏رود و هيچ چيزى‏اش هم نمى‏شود. تازه سر نشاط مى‏شود. او هم‏غسل نكند؟ خوب بايد بكند ديگر. هر كسى حرج را خودش بايد حساب كند. اين را مى‏گويند حرج شخصى. قاعده لاحرج شخصى است نه نوعى. اگر نوع حرج داشته باشد، از كل ساقط نمى‏شود. از همان هايى كه حرج دارند ساقطمى‏شود. اين را دقّت كرديد؟
    حالا مى‏رويم در ما نحن فيه. آيا هر باكره‏اى خواستگارى برايش پيدا شد، كفو صرف نظر كرد، به حرج مى‏افتد؟ نه. ديرنشده است. 20 سالگى...16 سالگى است يك كفوى پيدا شده است. حالا وقت خيلى دارد. همه‏شان مگر حرج‏برايشان پيدا مى‏شود؟ بله. يك كسى است كه مى‏بيند شانس‏هاى آخرش است. اگر اين كفر را رد كند به زحمت‏مى‏افتد. اين حرج برايش دارد. امّا همه باكره‏هاى رشيده هر كفوى برايش مى‏آيد ردش كنند اين كه به حرج همه‏شان‏نمى‏افتند. پس ما اگر استناد به حرج كنيم و بگوييم در مواردى كه، يك قيد بزنيم، در مواردى كه كفو آمده و بنت هم‏مايل است و اگر كفو را رد كند در آينده به ضرر و حرج خواهد افتاد، اين جا اذن ولى شرط نيست. امّا اگر جايى كه حرج‏لازم نيايد اذن ولى بگوييم شرط است. باز اين دليل هم دليل محدودى شد. موارد خاص.
    سؤال؟ حالا ما مى‏گوييم در سن 16 سالگى برايش يك كفوى آمده است، اگر او را ردش كنند كه هنوز دير نشده است.به هر حال، منظورم اين جمله است كه عسر و حرج شخصى است و اين دليل محدود به موارد خاص مى‏شود. نه‏قاعده كلّى كه كلّ بكراً منعه الولى عن الكفو فشتراط اذن الولى ساقط. اين را قاعده كلّى نمى‏توانيم بگوييم. ولكن مامعتقديم دو دليل ديگر بهتر از اينها مى‏شود آورد كه شايد مجمعين هم نظرشان به آن دو بوده است. اين دو را هم شايدبتوانيم به يكى برگردانيم. حالا ما مى‏گوييم دو تا.
    دليل اوّل مسأله ربطه مولّى عليه است. ولى را براى چه قرار دادند؟ براى مصلحت خودش يا مصلحت مولّى عليه؟ اين‏براى همه جاى فقه لازم است. ما ولى خيلى جاها داريم. ولى بر صغير، ولى بر يتيم، ولى بر مجنون و ولى امر مسلمين.همه اينها را داريم. آيا ولى مصالح خودش را بايد در نظر بگيرد يا مصالح مولىّ عليه؟ بدون شك مولّى عليه. اصلاًمعنى ولايت همين است. يعنى دفاع از حقّ آن شخص. معنى ولايت دفاع از حق است. نظارت بر حق است. داريم‏بعضى از روايات مى‏گويد انت و مالك لابيك كانّ ولايت حقّى است براى پدر و به سود پدر. اين تعبيرات، تعبيرات‏اخلاقى استحبابى است. و الاّ اساس ولايت نيست. اگر چه اين روزها و در قديم هم بيشتر بوده است و حالا هم است‏در گوشه و كنار يك مقدار در افغانستان، يك مقدار در پاكستان، يك مقدار در بعضى از نقاط ايران هم شايد باشد بعضى‏كشورهاى عربى كه ولى‏ها روى دخترانشان معامله مى‏كنند. سراغ كسى مى‏روند كه پول به آنها بدهد. يك مهريه‏اى‏براى دختر قائل مى‏شوند و يك پول هنگفتى هم خودشان مى‏گيرند. يا همين است كه تعبير مى‏كنند دختراشان رامى‏فروشند. وقتى هم بگوييم چرا؟ مى‏گويد دختر من است. ولى او هستم. انت و مالك لابيك. اين نيست ولايت. اين‏اشتباه است. اين يك مسأله اخلاقى است. اين تعبير...ولايت يعنى رعايت مصلحت مولّى عليه، رعايت قبطه. قبطه كه‏مى‏گويند، آن مصلحت است. يعنى دفاع از حقّ او. ما مى‏خواهيم بگوييم اگر كفوى پيدا شد، دختر هم مى‏خواهد، ولى‏مخالفت كند اين خلاف مصلحت است. يعنى شامل نمى‏شود اطلاقات اين جا را. اطلاقات ادلّه ولايت اگر قائل به‏ولايت و اذن باشيم، اين جا را نمى‏گيرد. اين خلاف ماهيت ولايت است. تو را اين جا گذاشتند كه از او دفاع كنى. نه هرچه دلت مى‏خواهد بكنى. آقاى از محترمين يكى از شهرستانها ديدم كه مرد متديّن و مسلمانى بود شايد يك وقت هم‏اشاره كردم. دخترش دانشجو و دانشگاهى و يك جوان هم پيدا شده بود با او قرار ازدواج گذاشته بودند. هر دو متديّن،هر دو پاك، پدر دو پا را توى يك كفش كرد كه من نمى‏گذارم دخترم با اين ازدواج كند...است. گفتيم چرا؟ گفت چرا اوّل‏رفت با دختر صحبت كرد؟ بايد اوّل بيايد من را ببيند. 8 سال ماندند. حتّى در خانه را رويش قفل مى‏كرد كه بيرون‏نيايد، دختر كار پيدا كرده بود، كارش را از او گرفت. اين ولايت است؟ اين دفاع از حق است؟ تو را براى اين نصب‏كردند كه هوى و هوس خودت را انجام بدهى؟ ما هم نوشتيم كه هيچ اشكالى ندارد. برويد دادگاه. دادگاه هم به شمااذن مى‏دهد و برويد ازدواج كنيد ديگر. چقدر مى‏شود احترام پدر را حفظ كرد؟ بعضى از پدرها فرهنگشان در ولايت،فرهنگ مالكيت است. نه فرهنگ دفاع از حق.
    سؤال؟ اشكالى ندارد اذن بدهد. اگر اذن هم ندهد كفو باشد، منتهى كفو بودن بايد ثابت بشود. حالا كفو بودن را معنى‏مى‏كنم. كفو ثابت بشود، نمى‏تواند پدر. يعنى به عبارت روشن‏تر، عبارت فقهى‏اش را بگويم، فنّى‏اش را بگويم. به‏عبارت ديگر يا مادّه ولايت اين جا را نمى‏گيرد يا اطلاقات منصرف است. اطلاقات ولايت انصراف دارد. يا نه ماهيت‏ولايت اين جا نيست. اين يك دليل.
    دليل دوّم اين تعبير را من ديدم. آن تعبير قبلى را نديدم. اين تعبير را ديدم كه بعضى‏ها گفتند اين خيانت است. ولى‏خيانت كرده است. و هر ولى خيانت كند، ولايتش ساقط است. هذه خيانةٌ للبنت. براى اين كه كفوى پيدا شده است وتو دارى مخالفت مى‏كنى، او هم مايل است. ولى كه خائن شد مثل وكيل خائن است. مثل وصى خائن است. مثل‏متولّى خائن است. متولّى بايد حفظ كند وقف را. وصى بايد صغار را حفظ كند، اموال را حفظ كند. خيانت كرد، سؤال؟او محلّ بحث ما نيست. بحث ما خيانت مولّى عليه بر ولى نيست. بحث ما خيانت ولى است كه يك شخص مناسبى‏پيدا شده است و هِى خواستگارها را از دم مى‏زند. اين براى اين است كه اولياء بدانند يك حساب و كتابى در كار است.چنان نيست كه او بالاى مجلس نشسته باشد، هر كه مى‏آيد بگويد نه. يك همچنين اختياراتى ندارد. حالا اين دليل‏خيانت را هم به آن دليل ماهيت ولايت و با انصراف و همه را بخواهيد به يك ريشه برگردانيد، برگردانيد. ولى جدا ازهم، هم مى‏شود. بهترين دليل اين است كه ما از اين راه وارد شويم. اگر از اين راه وارد بشويم، ديگر دغدغه‏اى در كارنمى‏ماند. ولكن يبغى هنا شى‏ء و آن اين كه كفو شرعى و عرفى كيست؟ اين مهم است. كفو شرعى يعنى مسلمان باشد.كافر نباشد. كفو عرفى چيست؟ اين است كه اينها عرفاً متناسب با هم باشند و اين تناسب از جهات مختلف است كه‏من 5 جهتش را ذكر مى‏كنم و منحصر به اين 5 تا هم نيست.
    سؤال؟ بله. كفو شرعى شرط صحّت است. درست است. حالا اين جا كفو عرفى هم شرط صحّت مى‏شود. نه. كفوشرعى يعنى مسلمان باشد. المسلم كفوٌ للمسلم. بله. اين مضمون حديث هم ظاهراً هست. كه هر مسلمانى با هرمسلمانى مى‏تواند ازدواج كند ولو كفو عرفى هم نباشد.
    وامّا كفو عرفى چيست؟ گفتم تناسب اين دو با هم است. حداقل از 5 جهت.
    يكى، از نظر سن و سال. خوب، حالا اين دختر 14 ساله رفته است و يك شوهر 60 ساله ، 70 ساله براى خودش پيداكرده است. ولى هم مخالفت مى‏كند. اين كفو است؟ همه چيزشان خوب است. همه چيزشان به هم مى‏خورد. ولى‏سنّشان دو سه برابر او است. خوب، اين كفو نيست. بلااشكال. حرام نيست اگر شرعاً يك وقتى ازدواج بكنند. صيّبه‏باشد، مانعى ندارد. حالا اين باكره است. صيّبه باشد مانعى ندارد. ازدواج بكند. 16 ساله است بكند با 60 ساله. ولى‏كفو عرفى نيست. اين در باكره مشكل پيدا مى‏كند.
    دوّم از نظر سواد و معلومات است. سؤال؟ نه اولويت نيست؟ گاهى لزوم است. گاهى اولويت است.
    دوّم از نظر معلومات. دختر دروس عالى را خوانده است و ليسانس و دكترايش را گرفته است. امّا اين جوانى كه به‏خواستگارى‏اش آمده است، امضاء خودش را هم نمى‏تواند در دفترچه بكند. بى سوادِ بى سواد است. خوب اينها كفوهم نيستند. اينها با هم نمى‏خوانند. نمى‏توانند با هم زندگى كنند. يك فرد بى سواد از پشت كوه آن دهات آمده است.حالا اين علاقه به او پيدا كرده است. اين كفوّش نمى‏شود.
    سوّم از نظر ديانت. يك دختر حزب اللهى، متديّن، اهل نماز شب، يك جوانى را از نظر قدّ و قواره و سنّ و سال ومعلومات پسنديده است. امّا اين جوان اصلاً نماز نمى‏خواند. آخر اينها با هم تناسب ندارند. يك دختر حزب اللهى‏متديّن نماز شب خوان با يك جوانى كه عقيده به اسلام دارد، امّا نماز نمى‏خواند. روزه نمى‏گيرد. اينها عرفاً كفوهستند؟ تناسب با هم دارند؟ ندارند.
    چهارم از نظر سلامت جسم، اين يكى از نظر قدّ و قواره و قيافه و سلامت جسم همه چيزش كامل است امّا يك‏خواستگارى برايش آمده است كه از نظر دست و پا معلول، از نظر قيافه، قيافه مخصوص، از نظر سلامت، سلامت هم‏ندارد. حالا اين دختر مى‏گويد من مى‏خواهم ايثار به نفس بكنم و مى‏خواهم چكار بكنم و من مى‏خواهم ازدواج بكنم‏با اين. محال نيست شرعاً هم اين كار را بكند. ولى اين جا كفو نيست. اگر ما كفو را شرط كرديم. فرضمان روى شرطيت‏كفو است. داريم به اجماع عمل مى‏كنيم كه لو كان الزّوج يا من يريد الازدواج، لو كان كفوّاً يسقط اذن الولى. كارى به‏اولويت‏ها نداريم. كار به صيّبه نداريم. فرقمان اين است كه اذن ولى شرط است منتهى ساقط مى‏شود در كفوّ عرفى. اين‏كفو است؟ اين كه از نظر جسمى اين چنين است. آن كه از نظر جسمى آن قيافه، آن قد و قواره، آن سلامت كامل. اين هم‏اين قيافه، اين قدّ و قواره، اين اوضاع و احوال درست است اين هم مسلمان است، بنده خدا است. ولى بحثمان اين‏است كه هل يصدق الكفو عرفاً؟ نه.
    پنجم از نظر وضع زندگى مادّى است. تناسب با هم ندارند. اين پدرش فرضاً يك دست فروشى است كه كنار خيابان‏يك چيزى پهن مى‏كند و كارش است. امّا آن پدرش يك زندگى خيلى مفصّلى دارد و مقام اجتماعى و پست اجتماعى‏و پست‏هاى بالايى دارد در اجتماع، هر چه هست، دو تا زندگى عرفاً به هم نمى‏خورد.
    سؤال؟ مى‏گويند داستان جبيدر چه مى‏شود؟ ما نمى‏گوييم شرعاً جايز نيست اگر ولى موافقت كند. دختر هم موافقت‏كند. جبيدر هم ولى موافقت كرد منتهى به ضمانت پيغمبر، به شفاعت پيغمبر. پيغمبر گفت ولى‏اش موافقت كرد.دختر هم موافقت كرد. رفتند دادگاه. يك دخترى را از اشراف دادند به يك فرد آسمان جول به قول ما كه چيزى ندارد.او را ما نمى‏گوييم. صحبت اين است كه ولى مى‏گويد من موافق نيستم. اذنش هم فرض كرديم شرط است. و تناسبى‏هم با هم از نظر موقعيت مادى و اجتماعى ندارند. خوب اينها 5 نمونه اين كه گفتم كفو را بايد شرح داد بنابراين مسأله‏كفو هم اجمالاً روشن شد. بقيه مى‏ماند براى فردا. و صل الله على سيدنا محمد و آل الطّاهرين.