چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403 - 5 ذيقعده 1445 - 15 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب نکاح (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 128
متن
1379/7/13
مكان: مسجد اعظم قم
موضوع بحث: احكام نكاح
بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
من هم به سهم خودم از شما عزيزان و از برادرانى كه اظهار محبّت كردند تشكّر مىكنم. از ديروز تا به حال تلفنهاىزيادى به دفتر ما شد و افرادى حضوراً تماس گرفتند و اظهار محبّت كردند. به هر حال يك مواقع حسّاسى پيش مىآيدكه يك وظائفى بر دوش انسان مىگذارد. اگر زياد بخواهيد ملاحظه اين ور و آن ور و جوانب بكنيم بايد هميشه دستروى دست بگذاريم و كارى نكنيم. وقتى كه وظيفه تشخيص شد، ديگر بقيه را بايد به خدا واگذار كنيم. و من تجربهكردم حمايتها، هدايتها، عنايتهاى خدا هم در اين لحظات شامل انسان مىشود و كمك مىكند كه انشاء الله آنهدف پيشرفت كند. اميدواريم انشاء الله بتوانيم در اين 4 روز عمر كارى كنيم كه فردا در عرشه محشر خيلى زيادمسئول عند الله نباشيم.
امر ثالثى كه از مسأله دوّم باقى مانده است دو تا استثنا است كه به مسأله زدهاند. فرض بر اين است كه ما بگوييم اذنولى شرط است. اگر نگوييم شرط است، استثنائى نمىخواهد. امّا اگر بگوييم اذن ولى در نكاح بالغه رشيده باكره شرطاست، دو استثنا به آن زدند. استثناى اوّل آن جايى كه بالغه باكره رشيده كفوى براى خودش انتخاب كند. هم شرعاً كفواو باشد، يعنى مسلمان باشد. و هم عرفاً، يعنى تناسب عرفى داشته باشد كه من كفو عرفى را امروز انشاء الله مفصّلتفسير مىكنم. فعلاً مىگوييم تناسب عرفى داشته باشد. اگر چنين كفوى پيدا كند و ولى مخالفت كند، اذن او ساقطاست. و مىتواند اين بيت مستقلاً تصميم بگيرد. ولو اين كه در حال عادّى اذن ولى شرط بود. امّا الان ديگر شرطيتندارد. اين عنوان مسأله. وامّا از نظر اقوال بسيارى ادّعاى اجماع كردند كه اين مسأله اجماعى است كه اگر ولى با كفومخالفت كند اذنش ساقط است صاحب جواهر ادّعاى اجماع مىكند. مرحوم آقاى حكيم هم در مستمسك از عدّهزيادى نقل اجماع مىكند. از جمله شرايع كه خوب شرايع كه متن جواهر است ادّعاى اجماع مىكند. جواهر همادّعاى اجماع مىكند، آن را ديديم. از جمله تذكره و قواعد و جامع المقاصد و مسالك و كشف الّسان. يعنى عدّهاىاز...فقها. اينها ادّعاى اجماع در اين مسأله كردند نقل خلافى هم از كسى در كتابها نديدهايم كه بگويد نه باز هم اذنولى شرط است ولو مخالفت با كفو كند. نقل خلافى هم در اين مسأله نديدهايم. پس مسأله از نظر اقوال علماء مسلّماست. ولى دليل چه؟ آيا روايت خاصّى داريم كه اين استثناء را ثابت كند؟ نه. در احاديث ما اين همه احاديث دربارهاذن ولى داشتيم، در يك مورد هم ديده نمىشود كه اگر ولى با كفو مخالفت كند تكليف چيست؟ دستمان از نصّخاص در اين مسأله كوتاه است. كسى هم نديديم به حديثى در اين جا استدلال كند. تنها دليلى كه براى اين مسألهآوردند سه چيز است كه از مجموع كلمات استفاده مىشود. اوّل همين اجماع است. گفتهاند اين اجماع هم در اينمسأله خوب است. چون حديثى كه ندارد. مدرك خاصّى كه ندارد. بنابراين مدركى نيست. بنابراين اجماع حجّتاست. ولى خواهيم ديد كه مسأله مدارك ديگرى هم غير از حديث دارد. به هر حال، دليل اوّل را اجماع شمردند. دليلدوّم آن آيه 232 سوره بقره را استدلال كردند. آيه اين بود كه فلا تعزلوهنّ ان ينكحن ازواجهن اذا تراضعوا بينهمبالمعروف. هنگامى كه بلغن عجلهن عدّه تمام شد. بعد از اتمام عدّه مانع از آن نشويد كه اينها ازدواج كنند. خوب،سابقاً عرض كرديم كه اين اطلاقش شامل مىشود آن جايى كه اين زن ازدواج كرده و عدّه هم برايش لازم شده است.در عين حال باكره است. و آن در جايى مىشود كه دخول غير متعارف صورت گرفته باشد. هم باكره است. هم عدّهدارد. اين يك فرد داخل در عنوان فلا تعزلوهنّ است. و بگوييم اطلاقش شامل محلّ كلام ما مىشود. اين هم اطلاق آيهشريفه.دليل دوّم براى اين كه اذن ولى در آن جايى كه مخالف با كفو است شرط نيست. دليل سوّم هم به قاعده عسر وحرج تمسّك جستن. كه اگر بنا بشود ولى با كفو هم مخالفت بكند، اين بالغه باكره به حرج مىافتد.
سؤال؟ دخول غير متعارف، قبلاً اشاره كرديم ديگر. عدّه دارد امّا در عين حال عنوان باكره بودن هم از بين نرفته است.به هر حال، عسر و حرج دليل سوّم است. ما بياييم شرط كنيم اذن ولى را حتّى در آن جايى كه مايل هست ازدواج كند.كفو هم پيدا شده است. مثل همين بعضى از پدر و مادرهاى غافل و نادان و بى خبر هر خواستگارى كه بيايد يك عيبىبرايش مىگذارند و ردش مىكنند مىرود. بسيار هم مىشود كه اين دختران بدون شوهر مىمانند و سنشان هم بالامىرود آن موقعى كه سنشان سن خواستگار بود، مىآمد و اينها به بهانههايى دفعش مىكردند. حالا هم كه سنّش بالارفته است ديگر كسى به سراغش نمىآيد. كراراً اين قضيه واقع شده است. خوب اگر اين مسأله را ما قبولش كنيم عسرو حرج لازم مىآيد براى اين. اين هم دليل سوّم.
سؤال؟ تعددّ كفر را هم در ذيل مسأله بحث مىكنيم. ديگران هم گفتند ما هم مىگوييم كه اگر كفوى پدر پيدا كند، كفوىدختر پيدا كند، آن جا چه مىشود، آن را هم بحث مىكنيم.
ولى انصاف اين است كه اين استدلالات سه گانه همه قابل نقد و ايراد است. امّا اجماع ممكن است به خاطر همينمداركى باشد اين دو دليل ديگر. ما هم دو دليل داريم كه بعداً ذكر مىكنيم. ممكن است به خاطر ادلّه ديگرى باشد.ممكن است مسأله نصّ خاصّى نداشته باشد. امّا قواعد كلّيه مورد استناد بشود. بنابراين نمىتوانيم بگوييم اجماع بههيچ وجه مدركى نيست. فعلى هذا حجّت است. درست است اجماع به اين محكمى كه هيچ مخالفى ندارد، دلانسان را گرم مىكند كه فتوى بدهد. امّا به تنهايى نمىشود اتّكاء به اين اجماع كرد. براى اثبات مقصود.
سؤال؟ شما باز مىرويد توى شاخ و برگ. من يك قاعدهاى گفتم در موقع استنباط مجتهد بايد اوّل ريشه اصلى مسألهرا بحث كند. شاخ و برگها را آخر. شما مىرويد آن جايى كه دو تا كفو باشد، پنج تا كفو باشد. يك كفو پدر، يك كفو جد،يك كفو دختر. اينها شاخ و برگ مسأله است. بگذاريد ما اصلش را حل كنيم. بعد مىرويم سراغ شاخ و برگ. قاطىبكنيد مسأله خراب مىشود. سؤال؟ باشد. بعضى گفتند اجماع اصل در مذهب ما نيست. دليل ما در واقع همان سهدليل است. اجماع هم گاهى ممكن است. اجماع بيشتر دليل مال اهل سنّت است. بله. ريشه اجماع در شيعه اجماعخيلى آب و رنگى ندارد. ما اجماع را بر مىگردانيم به قول مرسوم. برمىگردانيم به سنّت. آنها هستند كه اجماع را بهعنوان يك دليل قاطع مىشناسند و حتّى مذهبشان را هم بر اساس اجماع ادّعا مىكنند. مىگويند اجماع صحابه بود برخلافت خليفه اوّل. ولو اجماعى نبوده است. چند نفر بيشتر نبودهاند. ريشه مذهبشان را هم مىبرند روى اجماع وفروع مذهب را هم روى اجماع مىبرند. ما خيلى اجماع جزء اركان ادلّهمان نيست. آخر كار هم اجماع برمىگردانيمكشف از قول معصوم. اجماع كشفى قائل هستيم ديگر. بنا به عقيده محقّقين، باز برمىگردد به سنّت. حالا بگذرم. فعلاًبحث اجماع را واردش نشويم كه خودش يك بحث دامنه دارى است.
وامّا استدلال دوّم كه آيه است. سؤال؟ مىگويند علمايى كه ادّعاى اجماع مىكنند و فتوى مىدهند دستشان به يكجايى بند است. بله. دستشان نه به نصّ خاص، نه قواعد، بلكه يداً به يد از اساتيد، آن هم از اساتيد، آن هم از روات،آن هم از معصوم. مىگويند يداً به يد از معصوم گرفتهاند. نه از قواعد. اگر از قواعد بگيرند كه كشف از قول معصومنمىكند. ما اجماع را بر مبناى كشف حجّت مىدانيم. بنابراين بايد يداً به يد برگردد به زمان معصومين. حالا اجماع راقاطىاش نكنيم. اينجا يك بحث طويلى دارد.
وامّا آيه 232 بقره. اين چند تا اشكال متوجّه مىشود. اوّلاً اطلاق آيه را ما منكر شديم. كه ما بگوييم آيه دخول غيرمتعارفى را كه بكارت هم محفوظ است، شامل مىشود. آن فرد نادر است. منحصر باشد دخول در غير متعارف.منحصر باشد. اين فرد نادرى مىشود گفت هست. اگر اينها ازدواج كردند، عروسى كردند كه خوب دخول متعارفاست ديگر. ما بياييم و بگوييم آقا آن فرد نادرى كه منحصراً اين مصداق بوده باشد اين را هم شامل مىشود. اين اوّلالكلام. هذا اولاً. اشكال اوّل بر آيه.
وامّا اشكال دوّم بر استدلال به آيه اين است كه اين لا تعضلوهن. (ع) و (ض) است. عضل به معنى منع است. فلاتعضلوهن يعنى فلا تمنعوهن. مخاطب لا تعضلوا كيست؟ اختلاف در آن است. بعضىها مىگويند اولياء. خوب، اگرمخاطب اولياء باشد، خوب است. قابل استنداد در بحث ما است. امّا اگر مخاطب شوهران سابق باشند. گاهىمىشود شوهران سابق طلاق داده است. امّا در عين حال راضى هم نمىشود اين برود با ديگرى ازدواج كند. دربسيارى از اين جوامع متعصّب، مىگويد اين طلاق از من گرفته است. امّا اگر شوهر بكند، اعدامش مىكنم. طلاق رادادى تمام شد. هنوز چشمش پشت سر او است. قرآن مىگويد فلا تعضلوهن عن يمكهن ازواجهن اين هم يك اشكال.مخاطب كيست؟
اشكال سوّمى كه هست، مراد از ازواجهن كيست؟ سؤال؟ بالاخره نهى مىكند. مىگويد همان فرد نادر هم اين كار رانكند. بسيار خوب، ثالثاً ازواجهن چه كسانى هستند؟ يعنى شوهران جديد؟ يا شوهران سابق؟ بله؟ اگر منظور ازشوهران جديد باشد خوب است. امّا اگر شوهران سابق باشد، مىخواهد آشتى كند با شوهر سابقش، منعشان نكنيد.واذا بلغن عجلهنّ معنىاش اين است كه آخرهاى عدّه بشود. مىخواهند رجوع كنند. مىخواهند آشتى كنند، هنوزعدّه تمامِ تمام نشده است. اذا بلغن عجلهن يعنى آخرهاى كار است. اينها مىخواهند دو مرتبه آشتى كنند و برگردند.ببينيد آيه ابهامات زيادى دارد. هم از نظر شمول و عموم، هم از نظر مخاطب در فلا تعضلوا، هم از نظر معنى ازواجهنكه ازواج جديد است يا ازواج سابق است؟ آيهاى با اين همه ابهامات بخواهيد به آن استدلال كنيد، كار مشكلى استدر اين...
وامّا دليل سوّم. سؤال؟ خيلى خوب. شما مؤيّد هستيد. به اذن اولياء با اين آمده ازدواج كرده، حالا مىخواهد دو مرتبهآشتى كند.
وامّا دليل سوّم قاعده لا حرج. مىدانيد قاعده لا حرج مىگويند حرج، حرج شخصى است نه نوعى. يعنى چه حرج،حرج شخصى است نه نوعى؟ يك مثال مىزنم برايتان. اگر تابستان است و هوا داغ است. براى نوع مردم روزه گرفتنمشكل شد. هوا شد آتش. ولى بنده كه روزه مىگيرم، تازه حال مىآيم. سر حال مىآيم. بقيه كه حرج دارد روزه رامىخورند. بنده كه هيچ چيز به من نمىشود، من هم روزه را بخورم؟ اگر حرج نوعى باشد نوع كه گرفتار حرج شد، بندههم بايد بخورم ولو گرفتار حرج نيستم. امّا اگر حرج شخصى باشد، يعنى كلّ واحد بايد حال خودش را حساب كند. كلّواحد. يك جايى است كه آب گير نمىآيد. نوع مردم اگر بخواهند با آب سرد غسل كنند، مريض مىشوند. امّا يكآدمى است كه يخ را مىشكند در حوض هم مىرود و هيچ چيزىاش هم نمىشود. تازه سر نشاط مىشود. او همغسل نكند؟ خوب بايد بكند ديگر. هر كسى حرج را خودش بايد حساب كند. اين را مىگويند حرج شخصى. قاعده لاحرج شخصى است نه نوعى. اگر نوع حرج داشته باشد، از كل ساقط نمىشود. از همان هايى كه حرج دارند ساقطمىشود. اين را دقّت كرديد؟
حالا مىرويم در ما نحن فيه. آيا هر باكرهاى خواستگارى برايش پيدا شد، كفو صرف نظر كرد، به حرج مىافتد؟ نه. ديرنشده است. 20 سالگى...16 سالگى است يك كفوى پيدا شده است. حالا وقت خيلى دارد. همهشان مگر حرجبرايشان پيدا مىشود؟ بله. يك كسى است كه مىبيند شانسهاى آخرش است. اگر اين كفر را رد كند به زحمتمىافتد. اين حرج برايش دارد. امّا همه باكرههاى رشيده هر كفوى برايش مىآيد ردش كنند اين كه به حرج همهشاننمىافتند. پس ما اگر استناد به حرج كنيم و بگوييم در مواردى كه، يك قيد بزنيم، در مواردى كه كفو آمده و بنت هممايل است و اگر كفو را رد كند در آينده به ضرر و حرج خواهد افتاد، اين جا اذن ولى شرط نيست. امّا اگر جايى كه حرجلازم نيايد اذن ولى بگوييم شرط است. باز اين دليل هم دليل محدودى شد. موارد خاص.
سؤال؟ حالا ما مىگوييم در سن 16 سالگى برايش يك كفوى آمده است، اگر او را ردش كنند كه هنوز دير نشده است.به هر حال، منظورم اين جمله است كه عسر و حرج شخصى است و اين دليل محدود به موارد خاص مىشود. نهقاعده كلّى كه كلّ بكراً منعه الولى عن الكفو فشتراط اذن الولى ساقط. اين را قاعده كلّى نمىتوانيم بگوييم. ولكن مامعتقديم دو دليل ديگر بهتر از اينها مىشود آورد كه شايد مجمعين هم نظرشان به آن دو بوده است. اين دو را هم شايدبتوانيم به يكى برگردانيم. حالا ما مىگوييم دو تا.
دليل اوّل مسأله ربطه مولّى عليه است. ولى را براى چه قرار دادند؟ براى مصلحت خودش يا مصلحت مولّى عليه؟ اينبراى همه جاى فقه لازم است. ما ولى خيلى جاها داريم. ولى بر صغير، ولى بر يتيم، ولى بر مجنون و ولى امر مسلمين.همه اينها را داريم. آيا ولى مصالح خودش را بايد در نظر بگيرد يا مصالح مولىّ عليه؟ بدون شك مولّى عليه. اصلاًمعنى ولايت همين است. يعنى دفاع از حقّ آن شخص. معنى ولايت دفاع از حق است. نظارت بر حق است. داريمبعضى از روايات مىگويد انت و مالك لابيك كانّ ولايت حقّى است براى پدر و به سود پدر. اين تعبيرات، تعبيراتاخلاقى استحبابى است. و الاّ اساس ولايت نيست. اگر چه اين روزها و در قديم هم بيشتر بوده است و حالا هم استدر گوشه و كنار يك مقدار در افغانستان، يك مقدار در پاكستان، يك مقدار در بعضى از نقاط ايران هم شايد باشد بعضىكشورهاى عربى كه ولىها روى دخترانشان معامله مىكنند. سراغ كسى مىروند كه پول به آنها بدهد. يك مهريهاىبراى دختر قائل مىشوند و يك پول هنگفتى هم خودشان مىگيرند. يا همين است كه تعبير مىكنند دختراشان رامىفروشند. وقتى هم بگوييم چرا؟ مىگويد دختر من است. ولى او هستم. انت و مالك لابيك. اين نيست ولايت. ايناشتباه است. اين يك مسأله اخلاقى است. اين تعبير...ولايت يعنى رعايت مصلحت مولّى عليه، رعايت قبطه. قبطه كهمىگويند، آن مصلحت است. يعنى دفاع از حقّ او. ما مىخواهيم بگوييم اگر كفوى پيدا شد، دختر هم مىخواهد، ولىمخالفت كند اين خلاف مصلحت است. يعنى شامل نمىشود اطلاقات اين جا را. اطلاقات ادلّه ولايت اگر قائل بهولايت و اذن باشيم، اين جا را نمىگيرد. اين خلاف ماهيت ولايت است. تو را اين جا گذاشتند كه از او دفاع كنى. نه هرچه دلت مىخواهد بكنى. آقاى از محترمين يكى از شهرستانها ديدم كه مرد متديّن و مسلمانى بود شايد يك وقت هماشاره كردم. دخترش دانشجو و دانشگاهى و يك جوان هم پيدا شده بود با او قرار ازدواج گذاشته بودند. هر دو متديّن،هر دو پاك، پدر دو پا را توى يك كفش كرد كه من نمىگذارم دخترم با اين ازدواج كند...است. گفتيم چرا؟ گفت چرا اوّلرفت با دختر صحبت كرد؟ بايد اوّل بيايد من را ببيند. 8 سال ماندند. حتّى در خانه را رويش قفل مىكرد كه بيروننيايد، دختر كار پيدا كرده بود، كارش را از او گرفت. اين ولايت است؟ اين دفاع از حق است؟ تو را براى اين نصبكردند كه هوى و هوس خودت را انجام بدهى؟ ما هم نوشتيم كه هيچ اشكالى ندارد. برويد دادگاه. دادگاه هم به شمااذن مىدهد و برويد ازدواج كنيد ديگر. چقدر مىشود احترام پدر را حفظ كرد؟ بعضى از پدرها فرهنگشان در ولايت،فرهنگ مالكيت است. نه فرهنگ دفاع از حق.
سؤال؟ اشكالى ندارد اذن بدهد. اگر اذن هم ندهد كفو باشد، منتهى كفو بودن بايد ثابت بشود. حالا كفو بودن را معنىمىكنم. كفو ثابت بشود، نمىتواند پدر. يعنى به عبارت روشنتر، عبارت فقهىاش را بگويم، فنّىاش را بگويم. بهعبارت ديگر يا مادّه ولايت اين جا را نمىگيرد يا اطلاقات منصرف است. اطلاقات ولايت انصراف دارد. يا نه ماهيتولايت اين جا نيست. اين يك دليل.
دليل دوّم اين تعبير را من ديدم. آن تعبير قبلى را نديدم. اين تعبير را ديدم كه بعضىها گفتند اين خيانت است. ولىخيانت كرده است. و هر ولى خيانت كند، ولايتش ساقط است. هذه خيانةٌ للبنت. براى اين كه كفوى پيدا شده است وتو دارى مخالفت مىكنى، او هم مايل است. ولى كه خائن شد مثل وكيل خائن است. مثل وصى خائن است. مثلمتولّى خائن است. متولّى بايد حفظ كند وقف را. وصى بايد صغار را حفظ كند، اموال را حفظ كند. خيانت كرد، سؤال؟او محلّ بحث ما نيست. بحث ما خيانت مولّى عليه بر ولى نيست. بحث ما خيانت ولى است كه يك شخص مناسبىپيدا شده است و هِى خواستگارها را از دم مىزند. اين براى اين است كه اولياء بدانند يك حساب و كتابى در كار است.چنان نيست كه او بالاى مجلس نشسته باشد، هر كه مىآيد بگويد نه. يك همچنين اختياراتى ندارد. حالا اين دليلخيانت را هم به آن دليل ماهيت ولايت و با انصراف و همه را بخواهيد به يك ريشه برگردانيد، برگردانيد. ولى جدا ازهم، هم مىشود. بهترين دليل اين است كه ما از اين راه وارد شويم. اگر از اين راه وارد بشويم، ديگر دغدغهاى در كارنمىماند. ولكن يبغى هنا شىء و آن اين كه كفو شرعى و عرفى كيست؟ اين مهم است. كفو شرعى يعنى مسلمان باشد.كافر نباشد. كفو عرفى چيست؟ اين است كه اينها عرفاً متناسب با هم باشند و اين تناسب از جهات مختلف است كهمن 5 جهتش را ذكر مىكنم و منحصر به اين 5 تا هم نيست.
سؤال؟ بله. كفو شرعى شرط صحّت است. درست است. حالا اين جا كفو عرفى هم شرط صحّت مىشود. نه. كفوشرعى يعنى مسلمان باشد. المسلم كفوٌ للمسلم. بله. اين مضمون حديث هم ظاهراً هست. كه هر مسلمانى با هرمسلمانى مىتواند ازدواج كند ولو كفو عرفى هم نباشد.
وامّا كفو عرفى چيست؟ گفتم تناسب اين دو با هم است. حداقل از 5 جهت.
يكى، از نظر سن و سال. خوب، حالا اين دختر 14 ساله رفته است و يك شوهر 60 ساله ، 70 ساله براى خودش پيداكرده است. ولى هم مخالفت مىكند. اين كفو است؟ همه چيزشان خوب است. همه چيزشان به هم مىخورد. ولىسنّشان دو سه برابر او است. خوب، اين كفو نيست. بلااشكال. حرام نيست اگر شرعاً يك وقتى ازدواج بكنند. صيّبهباشد، مانعى ندارد. حالا اين باكره است. صيّبه باشد مانعى ندارد. ازدواج بكند. 16 ساله است بكند با 60 ساله. ولىكفو عرفى نيست. اين در باكره مشكل پيدا مىكند.
دوّم از نظر سواد و معلومات است. سؤال؟ نه اولويت نيست؟ گاهى لزوم است. گاهى اولويت است.
دوّم از نظر معلومات. دختر دروس عالى را خوانده است و ليسانس و دكترايش را گرفته است. امّا اين جوانى كه بهخواستگارىاش آمده است، امضاء خودش را هم نمىتواند در دفترچه بكند. بى سوادِ بى سواد است. خوب اينها كفوهم نيستند. اينها با هم نمىخوانند. نمىتوانند با هم زندگى كنند. يك فرد بى سواد از پشت كوه آن دهات آمده است.حالا اين علاقه به او پيدا كرده است. اين كفوّش نمىشود.
سوّم از نظر ديانت. يك دختر حزب اللهى، متديّن، اهل نماز شب، يك جوانى را از نظر قدّ و قواره و سنّ و سال ومعلومات پسنديده است. امّا اين جوان اصلاً نماز نمىخواند. آخر اينها با هم تناسب ندارند. يك دختر حزب اللهىمتديّن نماز شب خوان با يك جوانى كه عقيده به اسلام دارد، امّا نماز نمىخواند. روزه نمىگيرد. اينها عرفاً كفوهستند؟ تناسب با هم دارند؟ ندارند.
چهارم از نظر سلامت جسم، اين يكى از نظر قدّ و قواره و قيافه و سلامت جسم همه چيزش كامل است امّا يكخواستگارى برايش آمده است كه از نظر دست و پا معلول، از نظر قيافه، قيافه مخصوص، از نظر سلامت، سلامت همندارد. حالا اين دختر مىگويد من مىخواهم ايثار به نفس بكنم و مىخواهم چكار بكنم و من مىخواهم ازدواج بكنمبا اين. محال نيست شرعاً هم اين كار را بكند. ولى اين جا كفو نيست. اگر ما كفو را شرط كرديم. فرضمان روى شرطيتكفو است. داريم به اجماع عمل مىكنيم كه لو كان الزّوج يا من يريد الازدواج، لو كان كفوّاً يسقط اذن الولى. كارى بهاولويتها نداريم. كار به صيّبه نداريم. فرقمان اين است كه اذن ولى شرط است منتهى ساقط مىشود در كفوّ عرفى. اينكفو است؟ اين كه از نظر جسمى اين چنين است. آن كه از نظر جسمى آن قيافه، آن قد و قواره، آن سلامت كامل. اين هماين قيافه، اين قدّ و قواره، اين اوضاع و احوال درست است اين هم مسلمان است، بنده خدا است. ولى بحثمان ايناست كه هل يصدق الكفو عرفاً؟ نه.
پنجم از نظر وضع زندگى مادّى است. تناسب با هم ندارند. اين پدرش فرضاً يك دست فروشى است كه كنار خيابانيك چيزى پهن مىكند و كارش است. امّا آن پدرش يك زندگى خيلى مفصّلى دارد و مقام اجتماعى و پست اجتماعىو پستهاى بالايى دارد در اجتماع، هر چه هست، دو تا زندگى عرفاً به هم نمىخورد.
سؤال؟ مىگويند داستان جبيدر چه مىشود؟ ما نمىگوييم شرعاً جايز نيست اگر ولى موافقت كند. دختر هم موافقتكند. جبيدر هم ولى موافقت كرد منتهى به ضمانت پيغمبر، به شفاعت پيغمبر. پيغمبر گفت ولىاش موافقت كرد.دختر هم موافقت كرد. رفتند دادگاه. يك دخترى را از اشراف دادند به يك فرد آسمان جول به قول ما كه چيزى ندارد.او را ما نمىگوييم. صحبت اين است كه ولى مىگويد من موافق نيستم. اذنش هم فرض كرديم شرط است. و تناسبىهم با هم از نظر موقعيت مادى و اجتماعى ندارند. خوب اينها 5 نمونه اين كه گفتم كفو را بايد شرح داد بنابراين مسألهكفو هم اجمالاً روشن شد. بقيه مىماند براى فردا. و صل الله على سيدنا محمد و آل الطّاهرين.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...