پنج شنبه 27 ارديبهشت 1403 - 6 ذيقعده 1445 - 16 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب نکاح (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 127
متن
1379/7/12
مكان: مسجد اعظم قم
موضوع بحث: احكام نكاح
بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
كلام در مسأله صيّبه و باكره بود. بنابر بعضى اقوال يا به عنوان اوّلى يا به عنوان ثانوى اذن ولى در باكره لازم بود در امرنكاح. ولى در صيّبه لازم نيست. اين مسأله يك جنبه حكمى داشت و يك جنبه موضوعى. جنبه حكمى را بيان كرديم.و با دلائل كافى و وافى ثابت شد كه صيّب يا صيّبه هر دو صحيحه است. احتياج به اذن ولى ندارد. اين حكم عدمالحاجه الى اذن الولى.
سؤال؟ ممكن است به بعضى آيات قرآن هم بعله. با اطلاق بعضى از آياتى كه سابقاً داشتيم هم مىشود استناد كرد. وفعلاً بحث موضوعى داريم. من بارها عرض كردهام با اينكه موضوع از نظر طبيعى مقدّم بر حكم است. شبيه علّتاست. علّت نيست. شبيه علّت است. موضوع نسبت به حكم. امّا در مقام بحث اوّل بايد بحث حكمى كرد بعد بحثموضوعى. چرا؟ براى اين كه برويم سراغ ادلّه احكام و ببينيم موضوع چيست. كلمه صيّب است؟ كلمه من لا ينكحاست؟ من لم يدخل بها است؟ آن موضوع دليل را در دليل بايد پيدا كنيم. وقتى موضوع دليل را پيدا كرديم، آن وقتمىآييم بحث موضوعى مىكنيم. در بحث موضوعى ما كلمه صيّب در روايات داشتيم. بسيارى از روايات كلمه ثيّب با(ث) سه نقطه داشت. بايد ببينيم اين عنوان معنى و مفهومش چيست. اقوال در اين جا مختلف است. هم عامّه، همخاصّه. هر دو اقوالشان مختلف است. مقدارى از كلمات عامّه را مىخوانيم و مقدارى از كلمات خاصّه تا بدانيد از نظراقوال اختلاف شديدى هست. مرحوم شهيد ثانى در مسالك، جلد اوّل، چاپ قديم، صفحه 452 عبارت اين است،اعلم انّ الصّيبوبه تتحقّق بزوال البكاره. من قبل از اين كه نقل اقوال بكنم فراموش كردم اين نكته را بگويم، احتمالاتى كهدر مفهوم صيّب و صيّبه است، 4 تا احتمال هست. اين احتمالات را اوّل يادداشت كنيد و در نظر بگيريد تا برويم سراغاقوال.
احتمال اوّل اين است كه آن عضو مخصوص، قشاء و پرده مخصوص زائل بشود...سبب امكان ولو بالوسبه يك حركتنامناسب سبب زوال آن عضو، آن قشاء بشود. يا به مرضٍ يا به وطىٍ. وطى حلال يا حرام. باىّ سببٍ زال اين صيّباست. اين يك احتمال كه امر دائر مدار آن عضو مخصوص.
احتمال دوّم اين است كه زوال آن به سبب دخول باشد. حلالاً او حراماً نعوذ بالله. به سبب دخول زائل بشود. لا باىّالسّبب. منتهى حلالاً او حراماً.
احتمال سوّم اين است زوال به سبب دخول حلالاً. يعنى نكاحى بشود و به دنبال نكاح دخولى و به دنبال دخول زوالآن عضو مخصوص و آن قشاء. اين سه احتمال. زوال باىّ سببٍ، زوال بدخول حلالاً و حراماً، و زوال به دخول حلالاً.
احتمال چهارم اين است كه نه اصلاً كار به آن عضو مخصوص نداريم. معيار ازدواج است. آنى كه ازدواج نكرده استبكرٌ و آنى كه ازدواج كرده است صيّبٌ عضو باشد يا نباشد. هيچ دخالت ندارد. يدول بحكم مدار النّكاح وجوداً وعدماً اين 4 احتمال است. احتمال مشهور غير از اين 4 احتمال نداريم.
سؤال؟ بله اين بكر است. و خواهيد ديد اين قول آخرى دليلش از همه بيشتر است. لغت را مىبينيم. اين چيزى كه شماتعجّب مىكنيد عرفيّت محيط ما است. روايات چيز ديگرى مىگويد. غير از آن چيزى كه عرفيّت اذهان ما است. عجلهنكنيد. مىرسيم. در اين كه كدام يك از اين احتمالات مورد قبول است، در اقوال علماى عامّه و خاصه اختلاف شدهاست. اوّل مىرويم سراغ كلام شهيد ثانى در مسالك. بعد كلامى از مستند مرحوم نراقى و ادّعاى اجماعى ايشان دارد.بعد كلام صاحب عروه و اشاره به بعضى از محشّين. بعد هم كلمات عامّه.
شهيد ثانى در مسالك، جلد اوّل، صفحه 452 مىگويد، اعلم انّ الصّيبوبه تتحقّق بزوال البكاره. معيار زوال آن عضواست به وطىٍ و غيره. وطى باشد يا غير وطى باشد. وسبه باشد. بيمارى باشد. حركت نامناسب باشد. و النتفاع الولايةعنها مشروطٌ بكونها بالوطى. ايشان مىگويند ولو سيبوبت متحقّق مىشود به زوال عضو ولى حكم مشروط است.مشروط به اينكه اين زوال با وطى باشد. پس ايشان دو چيز را شرط مىداند. زوال العضو و كونها بالوطى. اين دو چيز راايشان شرط مىكند. منتهى مفهوم عرفىاش را زوال عضو مىداند. ولى مفهوم شرعىاش را مشروط به وطى مىداند.دو چيز است. زوال آن عضو و كونها بالوطى. كما نبّه عليه فى الرّوايه. ايشان مىفرمايد در روايت به آن اشاره شده استو منظور از روايت، روايت 15 باب 3 است كه مىخوانيم. روايت سعد ابن اسماعيل 15 باب 3. آن جا دخول شرطشده است. فلو ذهبت بغيره اگر به غير وطى از بين برود و هى بمنزلة البكر، بكر نيست عرفاً امّا بمنزلة البكر است. يعنىاذن ولى بنا بر آن قول لازم است.
وامّا كلام نراقى در مستند، جلد 16، چاپ جديد، صفحه 123، ما خلاصه كردهايم. مىفرمايد، لو ذهبت بكارتها بغيرالوطى. به غير وطى زائل بشود. فحكمها حكم البكر. حكمش حكم بكر است و كذا اضافه كلام مستند اين جا است وكذا من ذهبت بكارتها بزنا. اگر ذهاب بكارت به زنا بشود، اين هم در حكم بكر است. پس ايشان سه چيز را شرطدانست. زائل بودن عضو. اين يكى. بالوطى بودن دو. حلال بودن وطى سه. تمام اينها مىگويد شرط است. بدون ايننه. بعد نتيجه مىگيرد. مىگويد، ولو تزوّجة و مات زوجها نكاحى بكند و شوهر بميرد او طلّقها قبل الوطى لم تسقطالولايه شوهر كرده است. قبل از عروسى طلاق گرفته يا شوهر مرده است. باز هم باكره است. ولايت هست. للاجماع.اين للاجماع نظرتان باشد. للاجماع. اجماع بر اين است كه اگر زائل نشده است عضو ولو شوهر كرده و طلاق گرفته، بازهم باكره است. باز هم اذن ولى لازم دارد. للاجماع و صدق الباكره عليها. باكره به آن صدق مىكند.
سؤال؟ اجازه بدهيد من اين اقوال را نقل كنم. خوب نتيجه اين شد كه ظاهر كلام مسالك اين است دو چيز معتبر است.زوال عضو و كونها بالوطى. حلالاً باشد يا حراماً باشد. و ظاهر كلام مستند نراقى اين است كه سه چيز معتبر است. زوالعضو و كونها بالوطى و كون الوطى حلالاً.
مرحوم سيّد المحقق اليزدى صاحب العروه فى العروه، ايشان آن احتمال 4 را پذيرفته است. مىگويد مدار علىالتّزويج است. اگر ازدواج كرده است، صيّبه است. چه عضو باشد، چه نباشد. و اگر ازدواج نكرده است باكره است. چهعضو باشد، چه نباشد. مدار ايشان...بنابراين همان چيزى كه مستند اجماع بر آن ادّعا كرد، ايشان خلافش را مىگويد.مستند گفت اگر كسى ازدواج كند و شوهرش بميرد يا قبل از عروسى طلاق بگيرد، اين در حكم بكر است بالاجماع.باكره است. ايشان مىگويد، نه. صاحب العروه مىگويد، صيّبه است. اين احتمال چهارم است كه ايشان كار به زوالعضو ندارد. امر را دائر مدار ازدواج مىداند. البتّه احتمالات ديگرى در كلامش هست. احتمالات ديگرى كه لا يبعدالالحاق و تغييرهايى دارد ولى مجموعاً فتواى ايشان تقريباً همين است. وامّا مخالفون.
سؤال؟ كلام مسالك؟ مسالك مىگويد صيّبهاى كه حكم در روايت بار شده است برايش، دو چيز شرطش هست. يكىزوال عضو و ديگرى بالوطى بودن. حالا عرف چه مىگويد، ما كارى نداريم. در روايت اين را مىگويد.
وامّا كلمات اهل سنّت. آنها اختلاف كردند. هر كدام چيزى گفتند. كلامى نقل مىكنيم از مقنى ابن قدامه. كتابمبسوطى است در شبه اهل سنّه، جلد 7، صفحه 388. ايشان مىگويد صيّب كسى است كه موطوع فى القبل باشدحلالاً او حراماً. و هذا هو مذهب الشّافعى. بنابراين شافعى حكم را دائر مدار وطى مىداند. كانّ آن عضو هم معيارنيست. نكاح هم معيار نيست. مگر اينكه كلام شافعى را حمل بر غلبه كنيد كه اگر وطى حاصل بشود، عضو زائلمىشود. كه آن وقت شبيه كلام مسالك ما مىشود. امّا اگر...بر ظاهرش كنيم، امر دائر مدار وطى است حلالاً او حراماً.نه كار به نكاح دارد و نه كار به زوال عضو دارد. اين كلام شافعى.
بعد مىآيد از مالك و ابو هنيفه نقل مىكند و مىگويد نه. وطى بايد حلال باشد. اگر حرام باشد، حكم باكره دارد. اگربدون وطى هم باشد، حكم باكره دارد. مىگويد بايد به وطى حلال ظاهر شود. شبيه مستند نراقى. هم زائل باشد. هموطى باشد. هم حلال باشد. امّا اگر به وطى حرام زائل بشود يا به وسبهاى، جستنى، حركت نامناسبى زائل بشود، اينحكم ابطال را دارد. عين همين اختلافى كه بين ما بود. بين مرحوم نراقى بود و بين شهيد ثانى بود، شبيه همان هم درميان آنها اختلاف هست. بنابراين آن چه از مجموع اين اقوال عامّه و خاصّه استفاده مىكنيم، در يك جمع بندى روشناين است كه استقرار مذهب عامّه و خاصّه هيچ كدام بر شىء واحد نيست. لم يتّفقوا على شىءٍ واحد. لا فقها الخاصّهو لا فقها العامّه. جز آن ادّعاى اجماعى كه در يك شاخه مسأله مرحوم نراقى در مستند داشت. خوب، تا به اين جا دوچيز روشن شد. احتمالات 4 گانه مسأله روشن. اختلاف اقوال كه در واقع همين احتمالات 4 گانه در اقوال مختلفآمده است، اين هم روشن. غالب اين احتمالات 4 گانه. حالا مىرويم سراغ ادلّه.
سؤال؟ خوب همين حكم شرعىاش هم ايشان ادّعاى اجماع كرده باشد، صاحب عروه در حكم شرعى مخالفت كردهاست. خلاف اجماع كرده است. باشد. خلق اجماع كرده است. يعنى صاحب عروه واقعاً اين طور جرأت مىكند كهخلق اجماع بكند؟ يا نه، اجماع مسلّم نيست؟
وامّا برويم سراغ ادلّه. ما اوّلاً مىرويم سراغ لغت. ببينيم كلمه صيّب در لغت يعنى چه؟ و ما قول لغوى را در اصولثابت كرديم. حجّت است. اين كه مرحوم شيخ در رسائل و بعضى بزرگان ديگر در كتب خود در اصول در بحث حجّيتقول لغوى گفتند قول لغوى حجّت نيست. لغوى موارد استعمالات را مىگويد نه معنى حقيقى و مجازى را. ما قبولنكرديم اين را و در اصول ثابت كرديم قول لغويين اگر متضافر بشود، حجّت است. و خود اين بزرگانى هم كه اين حرفرا زدند وقتى كه با دوستشان اختلافى پيدا كردند كه آيا معنى لغت اين است يا اين است، مىگويند قاموس را بياوريد.صحاف را بياوريد. فلان كتاب را بياوريد. مىخوانند و استناد مىكنند. در اصول مخالفت مىكنيم. امّا در فقه و تفسيركه رسيديم، كلمات اهل لغت را مىگيريم و به هم احتجاج مىكنيم. قول لغوى را ما حجّت مىدانيم منتهى با يكشرايطى. اين جا جاى بحثش نيست. بعد از قول لغوى مىرويم سراغ مفهوم عرفى. ببينيم از نظر عرفى در ذهن ما ازباكره و صيّبه چه استفاده مىشود؟ بعد مىرويم سراغ روايات. لغوى، عرفى، روايات. قدم به قدم در اين مسأله پيشمىرويم با احتياط. چون مسأله پيچ و خَم دارى است. از كلمات اهل لغت استفاده مىشود كه ثيّب گاهى صفت زناست. گاهى صفت مرد هم مىشود. ولذا ثيّب و ثيّب مىشود گفت. ولى غالباً صفت است براى زن. از چه مادّهاىگرفته شده است؟ از مادّه ثوب يا ثيب؟ هر دو احتمال را دادند. بعضى از مادّه ثوب و بعضى از مادّه ثيب. با (ث) سهنقطه. راغب در مفردات مىگويد از مادّه ثوب است. (ثوب (ث) سه نقطه. واو. ب.) ثاب در لغت يعنى رجع. ثابيثوب يعنى رجع. ثيّب را چرا ثيّب مىگويند؟ مىگويد به خاطر اينكه شوهر كرده است و بعد طلاق گرفته است. شوهركرده است و شوهرش مرده است. رجع. و به همين دليل اينها ثيّب را به زنى مىگويند كه شوهر مرده باشد قبل ازدخول. كارى به دخول ندارد. شوهر مرده باشد يا طلاق گرفته باشد. خلاصه معيار ازدواج است و طلاق است. اين رامىگويند ثيّبه. لانّه رجع من الزّواج على حالت قبل الزّواج. قاموس تعبيرى دارد. مىگويد الثّيب المرئه فارغة زوجها.زنى كه از شوهر جدا بشود. اين را مىگويند ثيّب. او دخل بها. هر دو را گفته است. يا دخول يا فارغة زوجها. اين حرفقاموس است. صحا چه مىگويد؟ صحا الّغه. چيزى از ابن سكّيت نقل مىكند. خودش هم انتخابى نمىكند. مثل اينكهقول ابن سكّيت را پذيرفته است. مىگويد هو الّذى دخل بامرئةٍ. الّذى را دقّت كنيد. مال مرد است. هو الّذى دخلبامرئةٍ مردى كه دخولى انجام بدهد اين را مىگويند ثيّب. اين ديگر بكر نيست. و هى الّتى دخلت بها يا مرئهاى كهدخلت بها. پس رجلى كه دخل امرئةٍ و مرئهاى كه دخل بها، هر دو را ثيّب مىگويند. اين هم كلام ابن سكّيت. معيارمفارغت زوج نيست. معيار دخول است. ببينيد اقوال اهل لغت هم اختلاف شد. يكى فارغ آنهازوجها مىگويد. همانطورى كه قاموس داشت و راغب در مفردات داشت. بعضىها هم نه. مىگويند كه دخول معيار است نه نكاح. همانطورى كه جناب ابن سكّين داشت و صحا الّغه هم پذيرفته بود آن را. خوب، تا به اين جا ديديم همان طور كه فقهاى مااختلاف دارند، ارباب لغت هم اختلاف كردهاند كه معيار چيست؟ مسأله قدم به قدم پيچيدهتر مىشود. و امّا آنى كهمتبادر عرفى است. در اذهان ما كه ايشان هم گفتند و تعجّب كردند. ما مىگوييم باكره آن كسى است كه عضو را داشتهباشد. حتّى اگر ازدواج هم كرده باشد. حتّى اگر دخول هم كرده باشد. عضو باشد. كما اينكه در بعضى از اقسام مختلفعضو، اقسام مختلفى مىنويسند دارد آن عضو گاهى هست كه به دخول هم زائل نمىشود. به وضع حمل زائلمىشود. باز هم ما مىگوييم با اينكه شوهر كرده و با اينكه دخول كرده است، باز هم باكره است. يعنى چه؟ يعنى درعرف عضو معيار است. شوهر كرده است، دخول نكرده است؟ مىگويند بله. فلان كس طلاق گرفته است، هنوز باكرهاست. عروسى نكرده است. حتّى اگر بطور نادر عضو زائل نشود، مىگويند باكره است. يا اگر با يك جستن عضو زائلبشود مىگويند متأسّفانه فلان بنت به خاطر حركت نامناسب زالت بكارتها. نمىگوييم؟ در عرف مىگوييم. كانّ ذهنعرفى ما اين است كه آن عضو باشد يا نباشد. متأسّفانه بر اثر بيمارى زالت بكارتها. حالا آن مسألهاى كه بعضىها سؤالمىكنند و عجله مىكنند ما انشاء الله در آخر كار مىگوييم كه اگر با جرّاحىهاى امروز توانستند بازگردانند آيا صدقمىكند يا نمىكند، آن يك بحث ديگر است.
سؤال؟ نه حالا عرف ما لا اقل اين است كه وقتى مىگويند زالت بكارتها آيا بكارت هست، عضو مخصوص را معيارمىدانند. اين هم عرف.
سؤال؟ تسامح عرفى را هم مىگويند. خيلى خوب. بگوييد عرف هم اختلاف دارد.
سؤال؟ نه. اگر طلاق بگيرد، مىگويند اين هنوز باكره است. با اينكه طلاق گرفته است باز هم باكره است. حالا شايد دربعضى عرفها نگويند به قول آقايان عرف ما اين طور مىگويد. شايد بعضى عرفها نگويند. تا به اين جا به جاىروشنى در مسأله نرسيدهايم. ولى مدار ما در اين مسأله اخبار ما است. ما اگر اخبار نداشتيم، ناچار بوديم اين در و آن دربزنيم و قول لغويين بگوييم و قول عرف را بگوييم و تبادل عرفى را بگوييم. امّا اخبار ما تفسير كرده است. يك دسته ازاخبار ما مىگويد آن كسى كه ازدواج كرده است، صيّبه است. و كسى كه نكرده است باكره است. دسته مهمى از اخبار مامدار را ازدواج مىگيرد. همان كه بعضى لغويين گفتهاند. همان كه صاحب عروه گفته است. حالا من چند نمونه از اينروايات را مىخوانم كه دلالت روشنى دارد. روايت 4 باب 3. و 2 باب 3 و 12 باب 3 و 3 باب 9 اين 4 تا حديث رابنويسيد كه يك حديثش خودش دو سه تا حديث است. 4 باب 2 3 باب 12 3 باب 3 3 باب 9 از ابواب عقدالنّكاح. حالا 4 را مىخوانم كه خودش دو سه تا حديث است. روايت حلبى قبلاً خوانديم. عن ابى عبد الله (ع) انّهقال، قبلاً خوانديم فى المرئة الثّيب تختب الى نفسها قالهى املك بنفسها تولّى امرها من شائت اذا كان كفّواً بعد انتكون قد نكحت رجلاً قبل اين است. بعد ان تكون قد نكحت رجلاً قبل. معيار اين است كه قبلاً نكاحى كرده باشد. اينديگر اختيارش با خودش است.
سؤال؟ نكح مىگويند شايد لغوى باشد. نكح در تمام استعمالات به معنى عقد است جز در يك موارد نادرى. قرآنمجيد هم هر كجا دارد نكح عقد است. جز موارد نادرى. ظهور نكح در عقد است. سؤال؟ نه. نكح همه جا به معنىعقد است. جز در موارد نادرى كه به معنى دخول است. ما آن جا هم همين را گفتيم. در لغت ممكن است نكح به معنىدخول باشد. تعبير نكح الجبلين و امثال ذالك مىگويند، ولى نكح در اصطلاح شرع هر كجا مىگويند به معنى ازدواجاست. حديث 2 را مىخوانم. اين هم آخر حديث. حديث عبد الخالق است. قبلى دو سه سند داشت خوب بود. امّااين يك سند دارد ضعيف است. ولى مجموع من حيث المجموع كافى است. اين هم آخر حديث مىگويد بعد انتكون قد نكحت زوجاً قبل ذالك.
سؤال؟ شارع بيان موضوع كرده است. وقتى شارع بيان موضوعش كند، ما ديگر كار به لغت و عرف نداريم. جايى بهسراغ لغت و عرف مىرويم كه شارغ خودش تبيين نفرموده باشد. اگر تبيين بكند، مىگويد موضوع حكم اين است.حالا لغت مساعد است يا نه، بگوييد مجاز. موضوع را بيان كرده است.
وامّا 12. اين جا ديگر خوشبختانه نكحت هم ندارد. كه بهانه جويان بهانه بگيرند. آخر حديث دارد اذا كان قد تزوّجتزوجاً قبله. تزوّج به معنى دخول كه نيست. ازدواج كرده باشد زوجى را قبل. اين سه تا حديث كه در واقع بيش از سهحديث بود.
وامّا 3 باب 9 را هم بخوانم. روايت ابراهيم ابن ميمون است عن ابى عبدالله (ع) قال، اذا كانت الجارية بين ابويها فليسلها مع ابويها امرٌ جاريه به معنى باكره است خيلى جاها. اين جا به معنى باكره است و اذا كانت قد تزوّجت اين هم نكحندارد. تزوّجت دارد. و اذا كانت قد تزوّجت لم يزوّجها الاّ برضاها. اگر تزويج كرده است مدار اذن او است و حكم باكرهاز بين رفته است. اين 4 حديث كه در...7 6 تا حديث است. اينها بيان مىكند. مىگويد، مدار تزويج است همان طوركه در عبارت قاموس و در عبارات ديگر و فتواى عرف بود. انشاء الله نتيجه نهايى را فردا مىگيريم و از اين مسأله ردمىشويم انشاء الله. و صل الله على سيدنا محمد و آل الطّاهرين.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...