• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/7/11
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    وامّا حديث اخلاقى روز چهارشنبه حديثى است كه ديشب براى جمعى از برادران خواندم. فكر كردم براى شما هم‏بخوانم. حديث بسيار پر معنايى است. سال امير المؤمنين است. احاديث را ما امسال از كلمات مبارك حضرت‏انتخاب مى‏كنيم. يك بحثى مولا دارد درباره آفات اشياء. در مقدّمه مى‏فرمايد، لكلّ شى‏ءٍ آفه. هر چيزى آفتى دارد. بعددر ذيل اين احاديث، آفاتى كه دامن هر چيزى را مى‏گيرد بيان شده و تعبيراتى است بسيار جالب، زنده، آموزنده. شايددر اين حديث 30 تا آفت براى 30 تا چيز بيان شده است. كه من 4 جمله حضرت را عرض مى‏كنم. فرمود: آفت الورع‏قلّت القناعت. آفت القوى استضعاف الخصم. آفت آدم نيرومند اين است كه دشمن را كوچك بشمارد. آفت الدّين‏الهوى ء. و آفت العقل الهوى ء. هر دو هوى است. اينها در ميزان الحكمه اين بحث را مفصّل دارد. در غرر الحكم هم‏هست. بهتر از آن جا غرر الحكم مى‏توانيد در مادّه(الف) آفت پيدا كنيد. يك مقدّمه كوچكى عرض كنم هر چيزى آفتى‏دارد. اين طبيعت عالم مادّه است. شما نمى‏توانيد در اين عالم چيزى پيدا كنيد كه آفت‏پذير نباشد. يعنى مصونيّت دربرابر همه آفات داشته باشد. نيست. جسم انسان، انواع آفات، انواع بيمارى‏ها. روح انسان، انواع آفات، انواع بيمارى‏ها.بخواهيد آفات جسم را بخوانيد، رشته‏هاى تخصّص پزشكى را بررسى كنيد. در پزشكى چند رشته تخصّص داريم.صدها شايد امروز هزاران رشته باشد. در هر عضوى امروز تخصّص‏ها است. درباره قلب يك تخصّص نيست. درباره‏چشم يا گوش امروز يك تخصّص نيست. تخصّص‏ها است. درباره خون انواع تخصّص‏ها است. يعنى آفات بى شمار به‏اين جسم انسان ممكن است سرايت كند. روح انسان هم آفات عجيبى دارد. حيوانات آفات دارند. نباتات آفات دارند.همه چيز آفات دارد. سياست‏ها آفات دارند. جامعه‏ها آفات دارند. شخصيّت‏ها از نظر موقعيّت اجتماعى انواع آفات‏دارند. چيزى بى آفات در اين عالم نيست. نه يك آفت. آفات. آنوقت در اين جا مى‏فرمايد آفت الورع قلّت القناعت.ورع آن حدّ عالى تقوى است. چه مى‏شود تقواى انسان مخدوش مى‏شود؟ معيوب مى‏شود. قلّت قناعت. اگر انسان‏قانع باشد در زندگى، مجبور نيست حلال و حرام را قاطى كند. به آب و آتش بزند. كلاه زيد را سر عمر، كلاه عمر را سرزيد بگذارد. زندگى قانعانه را از طريق حلال مى‏توان اداره كرد. امّا واى بر آن زمانى كه زندگى پر زرق و برق شود،سنگين شود، قناعت از بين برود، وسوسه‏هاى شيطان پيدا بشود، زندگى خودت تأمين است. امّا اين پسر و دخترت‏چه مى‏شود؟ يا الله براى آنها هم جمع كن. قناعت كه از بين رفت، تقوى هم از بين خواهد رفت. آفت الورع قلّت‏القناعت. درباره اين جمله مى‏شود يك كتاب نوشت. اين همه گناهانى كه در مكاسب است. قشر در معامله، دروغ درمعامله، خيانت در معامله، و انواع خلاف‏هايى كه در معاملات هست. اگر قناعت انسان داشته باشد، چرا اين همه‏دروغ؟ چرا اين همه تخلّف؟ چرا اين همه تزوير؟ چرا اين همه كلاه بردارى؟ اين قلّت القناعت سبب مى‏شود كه ورع‏انسان و تقواى انسان خدشه دار مى‏شود. اين مخصوصاً هشدارى است براى اهل علم. زندگانى‏ها را از سادگى درنياورند. اگر از سادگى در بياورند، بالاخره يك جا بايد از دين و ايمان و تقوايشان مايه بگذارند. نيست. نمى‏شود.
    آفت القوى استضعاف الخصم. آدمى است قوى و نيرومند. از كجا آفت دامنش را مى‏گيرد؟ ضربه مى‏خورد. آن جايى‏كه دشمن را ضعيف بشمرد. در مقابل دشمن آماده نشود. قوى‏ترين تشكيلات اگر دشمن را ناچيز شمرد، ضربه‏مى‏خورد. تهاجم فرهنگى دشمن را كم نشماريد. دشمنان داخلى را امروز كم نشماريد. دشمنان خارجى را كم‏نشماريد. نگوييد اسلام قوى است. انقلاب قوى است. علاقه‏مندان به انقلاب قوى هستند. دشمن را كوچك نشماريد.والاّ ضربه خواهيد خورد. اين هم بحث دامنه دارى است.
    بعد آفت الدّين الهوى. آفت العقل الهوى. چه عقل انسان را از كار مى‏اندازد و نمى‏گذارد خوب كار كند؟ چاه رانمى‏بيند. پرتگاه را نمى‏بيند. بدبختى را نمى‏بيند. رسوايى را نمى‏بيند. هوى عقل او را از كار انداخت. آدمهايى رامى‏بينيم عاقل هستند و هوشيار هستند امّا بعضى جاها پايشان در يك چاله‏هايى مى‏رود كه سال‏ها نمى‏توانند دربيايند. وقتى فكر مى‏كنيم، مى‏بينيم هوى پرستى عقل اينها را از كار انداخت. دين را هم هوى پرستى از كار مى‏اندازد.آفت دين هوى نفس است. جمع بين هوى و خدا نمى‏شود. تمايلات مشروع نفسانى را هوى نمى‏گويند. تمايلات‏افراطى لجام گسيخته را هوى مى‏گويند. اين با خدا نمى‏سازد. گاهى مى‏شود يك بحث‏هايى مى‏شود در موردجهانگردى و فلان و بهمان و اينها من اخيراً در بعضى از خبرهاى خارجى شنيدم كه گفته بودند، ايران سهم زيادى ازجهان گردى نخواهد داشت. براى اينكه شراب را اجازه نمى‏دهد و بى حجابى را هم اجازه نمى‏دهد. اگر مى‏خواهدسهم زيادى داشته باشد بايد جلوى اينها را رها كند. جمع ميان ارزشها و درآمدهاى نامشروع هنوز نمى‏شود. ما به‏خاطر اينكه ارزشهايمان را حفظ كنيم، ناچار هستيم از يك منافعى صرف نظر كنيم . قناعت كنيم. بخواهيم هر در آمدى‏را داشته باشيم و از دينمان هم مايه نگذاريم نمى‏شود. در زمان طاغوت نه تنها شراب بود، نه تنها بى حجابى بود براى‏خارجيها، من با نهايت معذرت در پرده بگويم براى آنها مجبور بودند زنان كذائى ببرند. درآمد جهانگردى به قيمت اين‏كار؟ نمى‏شود. آفت الدّين الهوى آفات العقل الهوى. من اميدوارم اين شرح مختصرى كه دادم سبب بشود كه شما آن‏حديث را هم با آن آفات متعددش ببينيد. مى‏تواند موضوع بحث‏هايى قرار بدهيد در منابرتان، در سخنرانى‏هايتان .يك بيانيه كوتاهى هم من نوشتم كه يك نكات تازه‏اى در آن است درباره فاجعه اخير فلسطين. مى‏خوانم برايتان. بسمه‏تعالى. موج جديد كشتار مسلمانان فلسطينى به دست اسرائيل غاصب ابعاد وحشتناكى به خود گرفته و چنان بى‏رحمانه مردم بى دفاع و بى گناه فلسطين را به خاك و خون مى‏كشند كه هر انسانى را در حيرت فرو مى‏برد كه آيا اينهاانسان هستند؟ كه به قول خودشان هر جنبنده‏اى را هدف گلوله‏هاى خودشان قرار مى‏دهندو حتّى به كودكان شيرخوارنيز رحم نمى‏كنند. اسرائيل صريحاً گفته بود اخيراً ما هر جنبنده‏اى را ببينيم مى‏زنيم. با اين صراحت وحشيگرى را داردبيان مى‏كند. و در اين جا دو نكته از همه عجيب‏تر است. اين دو نكته را دقّت كنيد. نكته‏هاى تازه‏اى است.
    يك، دنياى غرب خونسرد و بى تفاوت تماشاگر اين حملات وحشيانه و وحشتناك است. و تنها به دعوت طرفين به‏خويشتندارى قناعت مى‏كند. كجا رفت آن ادّعاهاى طرفدارى از حقوق بشر؟ اگر چند جاسوس اسرائيلى به زندان‏كوتاه مدّتى گرفتار شوند، همه رسانه‏هاى آنها بسيج براى نجات آنها مى‏شوند. امّا اين همه كشتار وحشيانه فلسطينيان‏اثرى در آنها نمى‏گذارد. حقيقت اين است كه تمام خونهاى مردم فلسطين براى غربى‏ها به اندازه يك جاسوس‏اسرائيلى ارزش ندارد. هنگامى كه غربى‏ها مى‏گويند بايد به حقوق بشر احترام گذاشت منظورشان از بشر خودشان ووابسطگان به آنها است. و منظور از حفظ حقوق بشر منافع خودشان است. ديگران نه بشر هستند و نه حقّى دارند.حتّى براى اينكه مبادا كمى وجدانشان ناراحت شود، خبرهاى مربوط به كشتار اخير را به شدّت سانسور كردند.
    دو، در كجاى عالم و در كدام تاريخ به خاطر داريد جمعيتى مجّهز به تمام ابزارهاى جنگى فوق پيشرفته روز باشد وطرف مقابل از ميان تمام سلاح‏ها فقط سنگ. يعنى سلاح دوران حجر را در اختيار داشته باشد و اينها در يك ميدان درمقابل هم بايستند؟ در كجاى تاريخ يك چنين چيزى بوده است؟ آيا وقت آن نرسيده است كه سران كشورهاى اسلامى‏در يك گردهمايى در اين باره بينديشند كه جوانان انتفاضه را به حدّ اقل اسلحه براى دفاع از خويشتن مجّهز كنند؟حزب الله و مردم جنوب لبنان اگر مى‏خواستند با سنگ از خود دفاع كنند، تا صد سال ديگر هم جنوب لبنان آزادنمى‏شد. ولى همان مختصر سلاح كار خود را كرد. و بدون كمك كشورهاى ديگر يك تنه ايستادند و متجاوز را بيرون‏راندند. اگر جوانان انتفاضه در همان شرايط قرار گيرند به يقين همان قدرت و توانايى را دارند و معجزه جنوب لبنان درپرتو ايمان به خدا تكرار خواهد شد. آيا غربى‏ها حاضر هستند اين ابتداعى‏ترين حقوق بشر يعنى حقّ دفاع از خويشتن‏با ابتداعى‏ترين اسلحه را براى مردم فلسطين قائل شوند؟ به عقيده اين جانب اين مسأله جدّاً قابل مطالعه و دقّت‏است. به هر حال ما اين كشتار وحشيانه را شديداً محكوم مى‏كنيم. همان طور كه سكوت مجامع غربى و مدّعيان‏حقوق بشر را محكوم مى‏نماييم و من نصر الاّ من عند الله. خوب برگرديم به بحثى كه داشتيم.
    بحث در اين بود كه صيّب براى ازدواج استقلال دارد. و اجازه ولى را لازم ندارد. گفتيم در اين جا سه طايفه روايت‏داريم.
    طايفه اولى رواياتى بود كه مى‏گفت صيّب آزاد است. ازدواج كند. لازم نيست ولى اجازه بدهد. مطلق بود. طايفه دوّم‏رواياتى بود كه مى‏گفت اگر كفو باشد آزاد است. مقيّد به كفّو مى‏كرد. شبيه بكر مى‏شد. اجازه بدهيد من يكى دو روايت‏ديگر هم از منابع خودمان و از منابع اهل تسنّن درباره گروه اوّل اضافه كنم بعد جمع بين دو طايفه ببينيم چيست بعدهم معارض‏هايش را بگويم و اين مسأله را از نظر حكمى امروز انشاءالله تمام كنيم. بحث موضوعى‏اش فكر مى‏كنم‏معنى صيّب چيست، مى‏ماند براى شنبه. اگر هم برسيم يك مقدار بحث مى‏كنيم.
    غير از آن رواياتى كه من عرض كردم در مستدرك هم رواياتى درباره آزاد بودن صيّب و استقلال رأى صيّب در مستدرك‏هست. آدرس مى‏دهم آن جا را مى‏بينيد. مستدرك جلد 14، همين باب 3 وسائل باب 3 بود. مستدرك هم باب 3است. باب 3 از ابواب عقد النّكاح. رواياتى هست كه دلالت بر همان استقلال رأى صيّب دارد. در سنن بيهقى هم‏رواياتى است كه دو روايت را مى‏خوانم. جلد 7 سنن بيهقى از سنن الكبرى للبيهقى، صفحه 119 و 115. حديث اوّل‏را كه مى‏خوانم صفحه 119 است. حديث دوّم صفحه 115 است. روايت از ابن عبّاس است. قال رسول الله (ص):ليس للولىّ مع الصّيّبه امرٌ. يعنى با وجود صيّب ديگر ولى كارى ندارد. حق ندارد. اذنش شرط نيست. اين هم مطلق‏است و مقيّد به كفو چيزى هم نيست.
    حديث دوّم هم باز همان ابن عبّاس از رسول خدا (ص) نقل مى‏كند. منتهى عبارت ديگرى است. مضمون ديگرى‏است. قال، پيغمبر اكرم (ص) فرمود: العيّم يعنى اين جا را ما به معنى صيّب على الحساب معنى مى‏كنيم تا برسيم به‏عيّم آيا هر شخصى كه همسر ندارد، مجرّد است عيّم مى‏گويند؟ و انكح العياما منكم؟ ولى عيّم در اين جا به معنى‏صيّب است. ولو در قرآن انكح عياما منكم عام است. امّا اين جا به معنى عيّم است. چرا؟ به قرينه ذيل حديث. ذيل‏حديث شاهد است. العيّم احقّ بنفسها من وليّها و البكر تستأذن فى نفسها مقابل بكر انداخته است. از بكر اجازه بگيريدكه ظاهرش تشريك است. هم اجازه بكر، هم اجازه ولى. امّا صيّب شركت هم نيست. استقلال رأى او است در امرنكاح. پس به قرينه ذيل صدر به معنى صيّب مى‏شود. خوب اينها رواياتى بود كه از طرق عامّه داشتيم. از طرق خاصّه‏زياد داشتيم. روايات كان ان يكون متواتراً هست. منتهى دو دسته روايت داشتيم. مطلق و مقيّد. خوب دقّت كنيدتكليف مطلق و مقيّد معلوم شود. مطلقات مى‏گفت، صيّب آزاد است در نكاح. مقيّدات مى‏گفت، به شرط اينكه كفوباشد كه شبيه به بكر مى‏شود. خوب بكر هم اگر كفو باشد، تمايل داشته باشد، آزاد است. جمع بينهما را به چه كنيم؟آن قاعده معمولى تقييد است. مطلق را به مقيّد تقييد كنيم، يعنى بگوييم مطلقات هم منظور آن جايى است كه كفوباشد. ولى اين جمعى كه همه جا معمول است، اين جا مرغوب نيست. چرا؟ براى اينكه اوّلاً بكر و صيّب يكى‏مى‏شوند. خوب بكر هم همين طور مى‏شود. و ثانياً كسى فتوى نداده است به اين قيد. در صيّب اشتراط كفو نكردند.فتوى ندادند به اين. بنابراين اين جمع را بايد رها كنيم. برويم سراغ جمعهاى ديگر.
    سؤال؟ بله. الان دارم مى‏گويم. دو سه جمع ديگر هم مى‏توانيم بكنيم. يكى كفو، كفو شرعى باشد. اذا كان كفّواً يعنى‏كان كفّواً شرعيا. مسلمان باشد. اين خوب است. معنى‏اش آزادى مى‏شود. آزادى مطلق مى‏شود. اين يك احتمال.
    احتمال دوّم براى جمع، يعنى جمع دوّم. حمل بر استحباب كنيم. مى‏گوييم آزادى‏اش مال آن جايى است كه كفو باشد.مستحب است در غير كفو اجازه بگيرد. در كفو اجازه لازم نيست. اين قيد را به عنوان مستحب بزنيد. حمل على‏الاستحباب.
    سوّم اين است كه بگوييم اذا كان كفّواً اين اشاره به رشد است. رشيده باشد. يعنى اگر كفو انتخاب كرد، معلوم مى‏شوداين صيّبه رشيده است. امّا اگر كفو انتخاب نكرد بى حساب زد به آب و خواست برود، شخصى كه نامناسب است ازنظر سن، از نظر شكل، از نظر وضع اجتماعى، از نظر علم، از نظر ديانت، هيچ چيز مناسب او نيست، رفت انتخاب كردمعلوم مى‏شود اين صفيح است. پس اذا كان كفّواً يعنى اذا كان رشيدتاً.
    سؤال؟ چون رشيده غالباً كفو انتخاب مى‏كند. هيچ كدام از اين سيق نداريم رها مى‏كنيم. تعارف مى‏گذاريم كنار. مامى‏خواهيم مماشعت كنيم و جمعى كنيم و الاّ اين قيد را كسى فتوى نداده است. معرضٌ عنها اصحاب است. از اوّل‏مى‏بوسيم و اين قيد را مى‏گذاريم كنار. منتهى ما مى‏خواهيم مماشات كنيم و يك جمعى پيدا كنيم. حمل بر استحباب‏مى‏كنيم. حمل بر كفو شرعى مى‏كنيم. حمل بر جايى مى‏كنيم كه مى‏خواهد بگويد رشد داشته باشد. رشيده باشد. بعدنيست خوب. هميشه طرح روايات كار خوبى نيست. اگر انسان بتواند يك راه جمعى پيدا كند اشكالى ندارد. مى‏گويدجمع ندارد، مى‏گوييم بسيار خوب. مى‏گذاريم كنار. فتوى مى‏دهيم به آن روايت مطلقه كه معمولٌ بها اصحاب است واين روايات مقيّده معمولٌ بها اصحاب نيست. اين دو طايفه.
    سؤال؟ نخير. در خيلى جاها نيست. بعضى جاها هست. صيّبه مدّتها با شوهر زندگى كرده است. سرد و گرم روزگار راچشيده است. مى‏فهمد چطور انتخاب كند. تجربه دارد. به خلاف آن كه خام است. صيّبه ديگر آن رقم احساساتى‏نيست مثل بكر. آن با چهار جمله ممكن است گولش بزنند. ولى صيّبه آن خامى را ندارد. نگوييد مثل هم هستند.بگوييد گاهى صيّب ممكن است مثل بكر باشد. گاهى. والاّ غالباً نيست.
    وامّا اجازه بدهيد من طايفه سوّم را بگويم. اين بحث را بايد به جايى برسانيم. بحث موضوعى‏اش بماند. وامّا طايفه‏سوّم احاديثى است كه صريحاً در صيّب هم مى‏گويد اذن ولى شرط است. مثل بكر. يعنى احاديث معارضه با آن دوطايفه قبل. در اين جا يكى دو حديث بيشتر نداريم. هر دو هم خوشبختانه ضعيف است.
    حديث اوّل، حديث 15 از همين باب 3 است. گفتيم همه‏اش در باب 3 است. حديث 15، باب 3، از ابواب عقدالنّكاح، جلد 14 وسائل. عن سعيد ابن اسماعيل عن ابيه از پدرش اسماعيل قال، سألت الرّضا (ع) ان رجلٍ تزوّج ببكرٍاو صيّب. صريحاً صيّب دارد. ببكرٍ او صيّب لا يعلم ابوها پدرش هيچ خبر ندارد. و لا احدٌ من قراباتها. كسى ازخويشاوندان هم، برادر، عمو، دائى، هيچ كس از اين ازدواج پنهانى و سرّى با خبر نيست. ولكن تجعل المرئه وكيلاً.مرئه معمولاً خودش صيغه نمى‏خواند. چنين مرئه‏اى باشد كه اين قدر شجاعت داشته باشد. رويش باز باشد كه‏زوّجتك نفسى بگويد اينها معمولاً تجعل وكيلاً. وكيلى قرار مى‏دهد. فيزوّجها من غير علمهم بدون اينكه پدر و مادر وعمو و برادر با خبر بشوند بكر يا صيّب را به ازدواج در مى‏آورد. امام چه فرمود؟ كوتاه. قال، لا يكون الزّا. اين نمى‏شود.يعنى جايز نيست. نه در صيّب، نه در بكر، يعنى علم پدر و اولياء شرط است. خوب، دلالت اين روايت صريح است.صريح كه چه عرض كنم. ظاهر است. اين كه بعضى‏ها گفتند لا يكون الزّا را مى‏زنيم به بكر به صيّب نمى‏زنيم اين...امام‏يك جواب فرمود، لا يكون الزّا. شما زا را مى‏زنيد به بكر؟ به صيّب نمى‏خورد؟ آخر اين چه رقم معنى كردن عبارت‏است؟ اين غير خلاف ظاهر است. ظاهرش اين است...كه در هر دو اجازه شرط است.
    سؤال؟ بسيار خوب. ديگر بدتر. يعنى علم داشته باشند و مخالف هم باشند و تماشا كنند؟ يا علم داشته باشند ومخالف باشند و بيايند جلوگيرى كنند؟ مى‏گويند علم دارد قبول نكرده است. خوب، اين كالعدم. منظور از علم مقدّمه‏اجازه است. نه علمى كه مقدّمه اجازه نباشد. بنابراين دلالتش را نبايد بى انصافى كرد و گفت دلالت ندارد. نه. معارض‏است. دلالت بر معارضه دارد. ولى سند عيب دارد. روايات كه اين جا متعدد نيست. يك روايت نصفى داريم. دوّمى‏هم نصف روايت است در واقع. اين روايت سعيد ابن اسماعيل در آن بود. كسى به نام سعيد ابن اسماعيل نداريم. حالامى‏نوشتند و مى‏گفتند مجهول است. ظاهراً سعد ابن اسماعيل است. چون اين از تهذيب و استبسار نقل شده است.مال مرحوم شيخ طوسى است. در تهذيب و استبسار سعد ابن اسماعيل دارد. نه سعيد. پس سعيد كه مجهول است.سعد ابن اسماعيل هم دو نفر هستند كه هر دو مجهول هستند. يكى از اصحاب امام رضا است. من فراموش كردم اسم‏جدّش را ننوشتم. از اصحاب امام رضا است. احتمال دارد همان سعد ابن اسماعيل دوّمى باشد. دو تا سعد است. هردو مجهول هستند. بنابراين سند حديث برمى‏گردد به مجهول و حجّت نيست.
    وامّا حديث دوّم. حديثى بوده كه قبلاً خوانديم برايتان. 11 باب 11 مطعه. روايت اين بود، خوانديم برايتان. عن‏المحلّب الدلّال. اين محلّب الدلّال هم مجهول الحال است. وثاقتش ثابت نيست. عن المحلّب الدلّال. انّه كتب الى اب‏الحسن ان نمرئتاً كانت معى فى الدّار كه زنى در خانه با من بود و بعد اظهار علاقه به من كرد و بعد من او را به مطعه خوددر آوردم و هنوز مطعه او تمام نشده بود، خواستگارى براى اين دختر آمد و اين را پدرش شوهر داد. حالا چكار كنيم؟مدّت ما تمام نشده است. پدر هم اين دختر را شوهر داده است. امام چه فرمود؟ فرمود، فكتب اتّزويج الدّائم لا يكون‏الاّ بولىٍ و شاهدين. تزويج دائم بايد ولى باشد. ما مى‏گوييم اگر اين روايت اطلاق داشته باشد، ذيلش مقيّدش نشود، ان‏نمرئتاً شامل صيّب هم بشود، مى‏گويد تزويج دائم حتماً ولى مى‏خواهد. خواه صيّب باشد، خواه بكر باشد. اين جااطلاق به آن استدلال مى‏شود. و الاّ خصوص صيّب نيست. حديث قبلى صيّب را مى‏گفت. اين مطلق مرئه را مى‏گويد.اين كه گفتم يك حديث نصف است به علّت اينكه اين اطلاق دارد. اطلاق قابل تقييد است. مى‏گوييم الاّ الصّيب.
    سؤال؟ بله. اوّلاً آن ثمّ انّها زوّجتنى نفسها ندارد. مطعه است. درست است در ابواب مطعه است. امّا هر حديثى در بابى‏نقل كردن، اگر من هم گفتم بنده عرض مى‏كنم اين حديث صدرش غير مطعه ندارد. دائم هم مى‏گيرد. خوب جواب اين‏حديث دلالتش قابل جواب است. اين را حملش كنيم به استحباب به قرينه شاهدين. چون شاهدين از نظر فقه شيعه‏در طلاق است. آنها در طلاق مى‏گويند. اهل سنّت نمى‏گويند. در نكاح نمى‏گويد. اهل سنّت مى‏گويند. شاهدين مال‏طلاق است. نه مال ازدواج. منتهى مستحب است. شاهد در ازدواج هم باشد. به قرينه شاهدين ولى را هم حمل براستحباب كنيم يا اطلاقش را تقييد كنيم به غير صيّب و على هذا اين دو تا حديث ضعيف السّند بودند و دلالت اينهاهم دوّمى قابل خدشه بود. مقاومت در مقابل آن همه احاديث نمى‏كند. صيّب از نظر حكم معلوم. امّا از نظر موضوع‏چيست مطالعه كنيد براى شنبه. و صل الله على سيدنا محمد و آل الطّاهرين.