• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/7/6
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    بحديث اخلاقى امروز كه با آيه‏اى هم ضميمه هست به مناسبت سال امير المؤمنين، عن امير المؤمنين (ع) در غررالحكم است. مادّه جيم. جعلل الله لكلّ عملٍ ثواباً و لكلّ شى‏ءٍ حسابا. خداوند بر هر عمل نيكى ثوابى قرار داده است‏و براى هر چيزى حسابى قرار داده است. احتمال دارد اين لكلّ شى‏ء اشاره به عمل بد باشد به قرينه جمله اوّل. براى‏هر عمل نيكى ثواب قرار داده است و براى هر عمل بد حساب و مجازات. مسأله حساب يكى از ضروريات دين مااست كه خداوند اعمال انسان را به حساب مى‏كشد. روز قيامت يكى از نامهايش يوم الحساب است. روز حساب. و ازآيات و روايات بى شمارى استفاده مى‏شود كه توى اين دنيا هم حساب و كتابى درباره انسان هست. در عالم آفرينش وتكوين حساب بسيار دقيق است. هم عالم كبير، هم عالم صغير كه وجود خود انسان است. حساب دارد. اگر انسان دروجود خودش دقّت كند مى‏فهمد چقدر حساب‏ها دقيق و باريك است. از نظر آفرينش و تكوين تا بياييم در تشريع.وجود انسان تركيب شده است از مواد بسيار زيادى بيست و چند عنصر دست به دست هم دادند. وجود انسان راساختند. انواع فلزّات و شبه فلزّات در وجود انسان هست. آهن هست. كلسيم هست. اكسيژن است. ئيدروژن هست.يد است. چه هست. بيست و چند عامل. تمام اينها روى حساب معيّنى است. اگر اين حساب كم و زياد بشود يك‏بيمارى دامن انسان را مى‏گيرد. نه تنها تركيبات شيميايى بدن حساب دارد. حركات فيزيكى بدن هم حساب دارد. يك‏قلب سالم ضربانش در دقيقه چند تا است. در حال خواب، در حال بيدارى، در حال ورزش، در حال مطالعه، در حال‏راه رفتن، هر كدام يك حسابى دارد. تنفّس انسان در هر ثانيه چند تا است؟ بيدارى، خواب، دويدن، راه رفتن، نشستن،همه اينها حساب دارد. ضربان نبض يك حركت فيزيكى است. اطبّاء قديم كه اين آزمايش‏ها در اختيارشان نبود ازضربان نبض همه چيز را مى‏فهميدند. انواع فعل و انفعالات و بيماريهاى درون انسان و مشكلات در دستگاه‏هاى‏مختلف در همين حركات نبض. برادرى نقل كرد گفت طبيبى آمده بود و دستگاهى داشت و مى‏گفت من تمام‏بيمارى‏ها را در چشم مى‏توانم تشخيص بدهم. چشم آينه تمام وجود انسان است. از مطالعه آن مى‏توانم بفهمم دركدام دستگاه بدن مشكل هست. سابقاً نگاه به رنگ زبان مى‏كردند. رنگ لب‏ها مى‏كردند. انواع بيمارى‏ها و سلامتى‏انسان را مى‏توانستند بفهمند. يعنى چه؟ يعنى يك حساب بسيار دقيق و رابطه بسيار حساب شده در ميان اين‏دستگاه‏هاى عالم صغير است. عالم كبير هم همين طور اهل حساب است. همه چيزش حساب دارد. ما اگر اين را باوركنيم، باور مى‏كنيم كه در شريعت كه هماهنگ با عالم تكوين و طبيعت است مى‏بينيم آن هم حساب است. لقمان‏حكيم به فرزندش يك جمله‏اى مى‏گويد كه اگر ما اين جمله را صبح‏ها كه از خانه بيرون بياييم بخوانيم، تا آخركارهايمان حساب و كتاب خواهد داشت. يا بنى انّها ان تك مثقال حبّةٍ من خردل فتكن فى صخره. او فى السّموات اوفى الارض يقتبح الله انّ الله لطيفٌ خبير فرزندم اگر يك عمل خوب يا بد به اندازه سنگينى يك خردل، خردل‏كوچكترين دانه‏ها است كه ضرب المثل است در صغر به اندازه سنگينى يك خردل عمل خوب يا بد در گوشه اين‏آسمان يا زمين در گوشه‏اى عمل خوب يا بد انجام بشود، يقتبح الله خدا روز قيامت اين را براى حساب آماده مى‏كند.خود عمل را مى‏آورد. يقتبح الله. خود عمل. چرا؟ انّ الله لطيف، خبير. خداوند لطيف است يعنى دقيق است. خبيراست يعنى آگاه است. هم آگاه است. هم دقيق است. دقّت و آگاهى ايجاب مى‏كند كه خداوند متعّال بتواند حساب‏همه اينها را برسد. كلام مولا على (ع) اشاره به همين است. مى‏فرمايد، جعل الله لكلّ عملٍ ثواباً و لكلّ شى‏ءٍ حسابا.خداوند براى هر عملى ثوابى قرار داده است و براى هر چيزى حسابى. گاه مى‏شود انسان يك اعمالى را به جا مى‏آوردخيال مى‏كند عبادت است. بعد مى‏بيند يك رگه‏هايى از خلاف در اين بوده است. و خداوند به خاطر همان او رامجازات مى‏كند. يك حديثى مرحوم علاّمه مجلسى در بحار الانوار نقل مى‏كند. آدرسش را يادداشت نكردم. خواستيدآدرسش را برايتان نقل مى‏كنم. حديث عجيبى هست. خلاصه حديث تقريباً چنين است كه در زمان مولا على (ع) خبردادند به حضرت كه يكى از ياران شما را مار گزيده است. پيچ و تاب مى‏خورد. خيلى ناراحت است. فرمود او را ببريدبه خانه‏اش. اين به اين زودى خوب نمى‏شود. اين دارد كيفر يك عمل را پس مى‏دهد. بردند به خانه‏اش. دو ماه در بستربود. يواش يواش خوب شد و آمد خدمت على (ع) يا امير المومنين فرموديد، من به اين زودى خوب نمى‏شوم و اين‏كيفر يك عمل است. بفرماييد من چه كردم كه اين حساب و كتاب من را به اين جا كشانده است؟ حضرت فرمود تو نزدفلان حاكم ظالم بودى. قنبر هم وارد شد. لابد او را هم آورده بودند براى اينكه عقوبتى، چيزى از دوستان على است.قنبر كه وارد شد، تمام قامت تو بلند شدى جلوى قنبر. تو از دوستان ما هستى. چشمت كه به قنبر افتاد تمام قامت توبلند شدى. آن حاكم ظالم گفت چرا جلوى اين مرد بلند شدى و احترام گذاشتى؟ تو در جواب گفتى تو اين قنبر رانمى‏شناسى. او كسى است كه ملائكه آسمان بر سر راهش بال و پر مى‏گسترانند و از روى بال و پر فرشتگان آسمان قدم‏برمى‏دارد. وقتى كه تو اين حرف را زدى، او عصبانى شد و قنبر را كتك زد. به خاطر آن تعريف و مدح نابجايت آن مارتو را زد و تو دو ماه در بستر بودى. هر كه باشد خوب مى‏گويد جلوى قنبر آمده است ايستاده و بعد هم چنين مدح‏بليغى كرده است ولى حضرت مى‏فرمايد اين مدح اين جا جايش نبود. و همين تحريك كرد اين ظالم را كه زد قنبر را. وتو هم مجازات تعريف نا بجايت را ديدى. دقّت كنيد. اگر اين رقم حساب‏هاى خدا دقيق باشد، ما چقدر بايد مواظب‏اعمالمان باشيم. حتّى گاهى كه ما خيال مى‏كنيم داريم عمل خير انجام مى‏دهيم، گاهى چوب همان عمل خير رامى‏خوريم. برادرها ما بايد يقين داشته باشيم كه هم در آخرت حساب است و هم در اين دنيا حساب است. گاهى‏مى‏شود كارى از انسان سر مى‏زند كه خدا توفيق را از او سلب مى‏كند. ديگر نشاط درس خواندن ندارد. حال عبادت‏ندارد. جوانى آمده بود در مسجد الحرام براى اوّلين بار كه انسان هيجان زده مى‏شود، آمد گفت من اوّلين بار است كه‏آمدم مسجد الحرام امّا هيچ برايم مسأله‏اى نيست. نشاطى، ارزشى. گفتم برو ببين چكار كردى تا بحال كه اين حالت به‏تو دست داده است. نشاط عبادت گرفته مى‏شود. توفيق تحصيل گرفته مى‏شود. انسان گرفتار انواع مشكلات مى‏شود.خودش، خانواده‏اش، دوستانش، بستگانش، زندگى مادّى اش، زندگى معنوى‏اش مخصوصاً كسانى كه به نام امام زمان‏و لباس سربازى امام زمان را دارند. اگر اين‏ها بى حسابى در كارشان باشد بدانند در همين دنيا هم بايد كفّاره‏اش رابدهند. در عمر كوتاه خودمان با چشم خودمان افرادى را ديديم چه تازيانه‏هايى خوردند، چه چوب‏هايى خوردند،چه اعمالى انجام دادند كه گرفتار آنها شدند. بترسيم. خدمت على (ع) يكى از يارانش آمد بنشيند روى كرسى كه لغزيدو افتاد زمين و سرش شكست. حضرت فرمود، فهميدى چرا سرت شكست؟ گفت، نه. فرمود بسم الله نگفتى وقتى‏نشستى. حساب دارد. باور كنيم اين حساب را ديگر زندگى ما پاك مى‏شود. زبان آلوده نخواهد شد. چشم آلوده‏نخواهد شد. دست آلوده نخواهد شد. بدانيم حسابى است. بترسيم از كيفرهاى الهى در دنيا و آخرت. تمام كنم.فرمود، جعل الله لكلّ عملٍ ثواباً و لكلّ شى‏ءٍ حسابا. برگرديم به بحثى كه داشتيم يواش يواش. اين غرر الحكم است‏آدرسش در مادّه جيم غرر الحكم. رسيديم به آن جمله آخر كه من دلم مى‏خواهد اين را يك توضيح بيشتر بدهم كه‏سؤال مى‏كنند از ما كه اگر شما بفرماييد به عنوان ثانوى نكاح مطعه ابكار بايد جلويش گرفته بشود عواقب و لوازمى‏دارد كه مفاسد عظيمه‏اى در جامعه ايجاد مى‏كند پس چه رقم اين جوان‏ها على رقم اين همه هيجانات امور جنسى‏بتوانند پاك از گناه بمانند. ما عرض كرديم اگر دو اصل رعايت بشود، مشكل حل است. يكى سادگى نكاح. تشريفاتى‏كه به آن بستند و اين بند و بيله‏ها سنگينش كرده است. والاّ پيغمبر اكرم مثلاً آن زن مى‏آمد و مى‏گفت يا رسول الله‏زوّجنى و پيغمبر هم مى‏فرمود، من...هذه المرئه. كسى بلند مى‏شد كه 4 تا آيه قرآن بلد بود و برو چند تا آيه قرآن‏تعليمش بده و تمام شد. به اين سادگى امروز كسى نمى‏تواند و نخواهد كرد. ولى اگر دامنه توقّعات كوتاه بشود.تشريفات حذف شود. زندگى ساده بشود. مخصوصاً اگر بخواهند مسأله زفاف را هم تأخير بيندازند. مسأله باردار شدن‏هم تأخير بيفتد با تحصيلات هم مى‏سازد. با همه چيز مى‏سازد. منتهى مى‏خواهيم زندگى را سنگين كنيم به دست‏خودمان آلوده گناه هم نشويم.
    سؤال؟ زياد هستند. الان معمول است افرادى كه بين زفاف و بين عقد يك‏سال، دو سال، سه سال فاصله مى‏اندازند و هيچ مشكلى هم در زندگى‏شان‏پيدا نمى‏شود و نبايد هم بشود. و همچنين نكته دوّم هم اين است كه بايدعوامل تحريك را بايد از زندگى جوانان حذف كرد. ما مى‏خواهيم يك آزادى‏بى حسابى در رسانه‏ها، در مطبوعات، در مجالس جشن، در انواع كتاب‏ها،در همه چيز داشته باشيم انواع وسايل تحريك را با دست خودشان فراهم‏بكنند و يا جوان‏ها خودشان يا ديگران براى آنها به جان جوانان بيندازند بعدهم سالم بمانند. نمى‏شود. اگر آن اسباب به حدّاقل برسد، تشريفات هم به‏حدّاقل برسد من تصوّر نمى‏كنم آلودگى به گناه مفهومى پيدا بكند. مى‏رسدبه حدّاقل.
    سؤال؟ مى‏گويند دسترسى به اين دو عامل احتياج به زمان دارد. در اين‏زمانى كه هست كه بايد اين فرهنگ پياده بشود، يك مقدار پارسايى ورياضت و البتّه چون موقّت است مى‏توان انتظار چنين چيزى را داشت.خوب، نتيجه بگيرم و بگذرم. ما عرض كرديم اين از عناوين ثانويه است.عنوان اوّلى استقلال البنت. عنوان ثانوى تشريك. هم رضايت او و هم‏رضايت ولى. بعضى از آقايان اصرار دارند كه آقا اين عنوان ثانوى نيست.عنوان اوّلى است. چون زمان است، مكان است. زمان و مكان خيلى اوقات‏عنوان ثانوى است. عنوان اوّلى ضابطه‏اش اين است بدون عوارض يك‏چيزى را در نظر بگيريم. ميته قطع نظر از عوارض حرام است. امّا در قحطى،سالى كه چيزى گير مردم نمى‏آيد زمان حلال مى‏شود الّا مسترتم. در بيابانى‏كه گرفتار شده است مكان اضطرار حاصل مى‏شود قد يضطرّ بزمان الخاص‏مثل قحطسالى. قد يضطرّ بمكان الخاص مثل بيابان. اين عوارض اضطرارگرسنگى و قحطى و بيابان و اينها جزء عوارض است. طبيعت ميته حرّمت‏عليكم الميته. عنوان ثانوى الاّ مسترتم به حسب عوارض. اين مى‏شود عنوان‏ثانوى. خيال نكنيد مكان و زمان در عنوان ثانوى دخالت ندارد. عوارض به‏حسب مكان و زمان است. بنابراين اين شد به حساب عنوان ثانوى. مرحوم‏صاحب جواهر هم يك جمله‏اى در اين جا دارد همان جمله‏اش كه عرض‏كردم منتهى عبارت را بخوانم. در جلد 29، صفحه 183 مى‏فرمايد نعم‏يستحبّ لها ايثار اختيار وليّها يستحب لها براى چه كسى؟ باكره رشيده. ايثارو اختيار وليّها مقدّم بدارد اختيار ولى را على اختيارها بر اختيار خودش بل‏يكره لها الاستبدار. استبدار يعنى پيشى گرفتن. مكروه است كه بر ولى پيشى‏بگيرد. كما انّه يكره لمن يريد نكاحها يعنى آن پسر، آن شوهر فعله بدون اذن‏وليّها. آن هم مكروه است بدون اذن ولى بيايد با اين كنار بيايد. بل ربما يحرم‏بالعوارض اينجا را شاهد است. گاهى به خاطر عناوين ثانويه و اين عوارض‏ممكن است حرام بر او بشود. تنها ما نيستيم مى‏گوييم اين عناوين ثانوى‏است. منتهى اين عنوان ثانوى در زمان ما قوى است. در زمان صاحب جواهراين قدر قوى نبوده است. مشكلات مثل حالا نبوده است. عوارض و توارى ومصائب و مشاكل و امثال ذالك آن وقت اين قدر نبوده است. در عصر نزول‏آيات و روايات اين قدر نبوده است. در زمان ما بيشتر شده است. هذا كلّه‏بالنّسبت على نكاح المطعه.
    سؤال؟ حكم مشهور؟ آن كه مشهور نيست. آن غير مشهور است. ما داريم‏مى‏گوييم قول سوّم. منتهى قول سوّم بالعنوان ثانوى. قول اوّل بالعنوان‏الاوّلى. ميته حرام است بالعنوان الاوّلى. مباح است بالعنوان الثانوى. اضطرارجزء عناوين ثانويه است كه به حسب زمان و مكان ممكن است دامان انسان‏را بگيرد.
    وامّا نكاح دائم. آيا نكاح دائم هم اجازه ولى را به عنوان ثانويه شرط بدانيم؟تصّور ما اين است كه در نكاح دائم هم اين مسأله جارى است كه ما هم اذن‏باكره رشيده و هم اذن ولى‏اش را شرط بدانيم بالعنوان ثانوى. چرا؟ براى اين‏كه اين جا يك مشاكل ديگرى است غير از آن مشاكل باب مطعه. كه 4مشكلش را ما در اين جا اشاره مى‏كنيم. دقّت بفرماييد.
    اوّلاً شك نيست كه باكره رشيده كه مى‏خواهد نكاح دائم كند، به اصطلاح‏اوّلين تجربه زندگى او است. قبول است يا نه؟ اوّلين تجربه زندگى او است.سؤال؟ حالا آن فرد نادر را بگذاريد كنار. معمولاً اوّلين تجربه‏شان است.معمولاً مصداق غالب اين است كه اوّلين تجربه زندگى‏اش است. و طبعاًخوب رويّتى به امر نكاح ندارد. از طرفى هم نكاح دائم امر مهم سرنوشت‏سازى است. به قول عوام پيراهن نيست كه انسان تنش كند و فردا در آورد وپشيمان شود. شريك عمر او است. اگر در اين انتخاب كه اوّلين انتخابش‏است، گرفتار اشتباه بشود، يك عمر ناراحت است. آيا كسى كه هيچ‏تجربه‏اى ندارد در چنين امر مهمى اگر كار را به دست خودش بدهند آيامى‏تواند سالم در برود؟ آن هم در دنياى امروز. كه انواع تدليس‏ها، تزويرها،تقلّب‏ها، كلاه گذارى‏ها، انواعش است. با ولى‏اش دارد زندگى مى‏كند. يعنى‏او هم اجازه مى‏دهد هزار تا كلاه مى‏گذارند سر اين دخترها. همين نامه‏هايى‏كه ما امروز داشتيم كه در آن نوشته بودند كه آمدند و گفتند اين جوانى است‏كه سوپر ماركت دارد و ماشين دارد و تحصيلات عاليه دارد و فلان و بساط ومجلسى گرفتيم. 400 نفر را دعوت كرديم. بعد معلوم شد نه سوپر ماركتى‏است. نه ماشينى است. نه سواد درستى دارد. انواع كلاه گذارى‏ها را دارندمى‏كنند. انواع كلاه بردارى‏ها را مى‏كنند. يك دختر تك و تنها در مقابل اين‏گرگ‏ها كه در گوشه و كنار جامعه است بدون هيچ مشورت با ولى چه به‏سرش مى‏آيد؟ با مشورت او گاهى گرفتار مى‏شود. پايش در چاله‏هاى عجيب‏و غريب مى‏رود. بدون اينكه هيچ چيز. بنابراين مصلحت او ايجاب مى‏كندبدون اذن ولى گام برندارد. اين يك.
    وامّا دوّم. دختر در معرض هيجان و شهوت است و در معرض عشق‏هاى‏كاذب قرار مى‏گيرد. و حبّك الشى‏ء يعمى و يصم يك مجلسى است و يك‏برخوردى مى‏كند او هم با يك زبان چرب و نرم گاهى يك جمله‏اى مى‏گويدو محبّت او در دل اين دختر جاى مى‏گيرد و ديگر نمى‏تواند محاسنش راببيند، معايبش را ببيند. ولى گرفتار محبّت‏هاى كاذب زودگذر يعمى و يصم‏مى‏شود. ولى معمولاً اين طور نيست. حالا مصاديق نادره را بگذاريم. معمولاًولى اين طور نيست. او گرفتار عشق كاذب و اينها نمى‏شود نسبت به اين‏جوان. او مى‏تواند محاسنش را ببيند. معايبش را ببيند. تجربياتى كه داردپياده بكند. مطالب مختلف را بررسى و تحقيق كند. بسيار شده است كه اين‏دخترها پايشان را در يك كفش كردند كه الاّ بالله همين مورد. بعد از يك ماه‏هم ديدند چقدر اشتباه كردند. اين مسأله حبّك الشى‏ء يعمى و يصم را نبايدناديده گرفت. و اگر ولى شريك در اين امر بشود، يرعى مالا تراه، يصمع مالاتصمع، يك چيزهايى مى‏بيند كه او نمى‏بيند. يك چيزهايى مى‏شنود كه اونمى‏شنود. چيزهايى مى‏فهمد كه او نمى‏فهمد. خوب مصلحتش ايجاب‏مى‏كند كه گرفتار اين هيجان زدگى‏ها و عشق‏هاى كاذب و محبّتهاى زودگذركه آينده‏اى ندارد نشود.
    سوّم، سلّمنا كه اين دختر خوب انتخاب كند. پخته و آگاهانه. مثلاً به گمان‏خودش انتخاب كرد. گفت من نمى‏خواهم هيچ كس در كار من دخالت كند.آدم كبير كه ولى و وصى نمى‏خواهد. من درس خوانده هستم. تحصيل كرده‏هستم. چنين و چنان. رفت و ازدواج كرد. فردا اين ازدواج به يك مشكلى‏برخورد كرد. چه كسى از او حمايت مى‏كند؟ بالاخره اين دختر بايد يك‏حامى و پشتيبان داشته باشد. اگر به اذن الولى حتّى با حضور اقارب باشد،همه حامى او در مشكلات هستند. امّا اگر نه، هيچ كس در مشكلات از اوحمايت نمى‏كند. مى‏گويند اين آشى است كه خودت پخته‏اى، خودت هم‏برو نوش جان كن. و زياد ديده شده است. گاهى مى‏شود كه دخترها انتخاب‏مى‏كنند و اصرار مى‏كنند و بعد هم توى آن مى‏مانند و بعد هم پدر و مادررهايش مى‏كنند. امّا اگر با مشورت آنها و اذن آنها باشد، آنها مى‏گويند ماهستيم كه او را آورديم اين جا تا آخر بايد پايش بايستيم و حمايتش كنيم. تومى‏خواهى همه حاميانت را از دست بدهى. تك و تنها بروى سراغ او. برو.امّا در اين زندگى پر از طوفان تنها ماندن مصلحت كسى نيست آن هم‏مصلحت يك دختر. بنابراين براى جلب حمايت آنها هم كه باشد مصلحت‏اين است كه اذن آنها باشد.
    وامّا چهارمين نكته اين است كه بالاخره پدر احترام دارد حتّى به قول‏صاحب جواهر كه مى‏گويد حتّى مستحب است از مادر هم اجازه بگيرد.احترام دارد. وجدان انسان اجازه نمى‏دهد نسبت به آنها بى اعتنايى بكند وبى احترامى بكند. هر كسى از ابتدايى‏ترين اصول اخلاقى هم بهره‏مند باشد،مى‏داند در يك چنين مسأله مهم و سرنوشت سازى كه بالاخره دامن پدر ومادر را مى‏گيرد. هر چقدر آنها خودشان را دور نگه دارند دامان آنها را هم‏مى‏گيرد. بدون مشورت آنها كارى نكند.
    سؤال؟ پسر هم همين طور است. پسر هم در غالب اينها همين طور است.ولى دختر در تمام اينها شديدتر است. زودتر سرش كلاه مى‏گذارند. سنّ‏ازدواج او پايين‏تر است. سنّ ازدواج پسرها بالاتر است. آنها سلطه دارند. اگرخراب از كار در آمد زود مى‏توانند خودشان را رها كنند. آنها نمى‏توانند.خيلى تفاوت دارند پسرها و دخترها. اين مسائل در پسرها هم هست. آنها هم‏مشورت كنند. ولى به نحو حاد و شديد در مورد دخترها است. ما مى‏گوييم‏مجموع اين جهات ايجاب مى‏كند كه بدون اذن ولى كار نكنند. كلاه سرشان‏نرود. روايات ما هم اشاراتى داشت.
    سؤال؟ عرض من اين است كه عنوان اوّلى اين است كه دختر استقلال دارد.امّا زمان ما، مشكلات ما اينقدر فسّاق و فجّار و كلاه بردار و مدلّس و مزوّر درزمان‏هاى ديگر نبود. الان به اشكال مختلف كلاه سر افراد مى‏گذارند. آن‏وقت‏ها ساده‏تر زندگى مى‏كردند. اين كلاه بردارى‏ها، اين قالتاق بازى‏ها، اين‏اوضاع و احوال نبود در گذشته. قبول كنيد. خيلى پيچيده شده است اوضاع‏نسبت به گذشته. در يك چنين طوفان اجتماعى نمى‏شود ما مثل گذشته‏عمل كنيم. در گذشته مردم صاف و صادق‏تر بودند. راحت با هم زندگى‏مى‏كردند. 10 نفر، يك نفر پدر و يك نفر مادر با پنج تا عروس در يك خانه‏زندگى مى‏كردند. هر اطاقى‏اش يك عروسى بود. حالا اصلاً نمى‏شود اين‏كارها را كرد. زندگى عوض شده است. شما چرا قبول نمى‏كنيد زمان ما بازمان گذشته از نظر اين گونه مشكلات و مفاسد و تزويرها و تدليس‏ها و كلاه‏بردارى‏ها نسبت به سابق فرق كرده است.
    وامّا اگر من حديث را بخوانم ان قلتش مى‏ماند. در روايات گذشته، سؤال؟بعله. مى‏گويند پرونده تشكيل بدهند و حاكم بروند و بسيار خوب برويددادگسترى. شش سال هم در دادگسترى بمانيد تا بعد انشاء الله زندگى‏خوبى داشته باشيد. بقيه‏اش بماند. وصل الله على سيدنا محمد و آل‏الطّاهرين.