• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/6/30
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    حديثى از امير مؤمنان على (ع) به عنوان تذكّر اخلاقى است كه نقل مى‏كنم. كه در تحف العقول در كلمات قصار على(ع) آمده است. فرمود: ثلاث من ابواب البر سخاءٌ النّفس و طيب الكلام و صبر على العزا. سه عمل است كه از درهاى‏نيكوكارى است. ابواب بِر است. سخاوت نفس، طيب كلام و صبر در مقابل ناملايمات. مسأله بر كه به معنى نيكوكارى‏است در فارسى يك مسأله بسيار گسترده‏اى است. و تمام نيكوكارى‏ها را شامل مى‏شود. معنوى، مادّى، فردى،اجتماعى، اخلاقى، سياسى، اجتماعى همه‏اش داخل در بر است. اتأمرون النّاس بالبر و تمسعون انفسكم معنى‏وسيعى دارد. ارباب لغت ظاهراً راغب در مفردات است. مى‏گويد اين از مادّه برگرفته شده است. بر به معنى بيابان.چون بيابان يك معنى وسيع و گسترده‏اى است، هر كارى كه زندگى انسان را وسيع كند و گسترش بدهد و توسعه بدهد،اين را عرب بر مى‏گويند. موصوف به صفت هم بر به فتح است. انّه هو البرّ الرّحيم يكى از صفات خداوند انّه هو البرّالرّحيم. نيكوكار است خداوند. ان البرّ. بنابراين هر گونه توسعه‏اى در زندگى بشر، در جنبه‏هاى مادّى، در جنبه‏هاى‏معنوى، در جنبه‏هاى فردى، اجتماعى، اخلاقى همه اين توسعه‏ها تحت عنوان بر جمع است. بنابراين ابواب هم دارد.ابواب بسيار زياد. مولا على (ع) در اين جا مى‏فرمايد، اين سه كار از ابواب است. يكى سخاء النّفس است. سخاءنسبت به نفس دارد. يعنى آن چنان بشود كه قلب انسان از سخاوت خوشحال باشد. گاهى مى‏شود انسان به خودش‏تحميلى مى‏كند. بخششى به كسى مى‏كند به قصد ثواب عند الله ولى در درون نفس و جان انسان وارد نشده است. بااكراه مى‏دهد به نيّت ثواب. امّا يك وقتى نه. وقتى يك كار نيكى مى‏كند، يك سخاوتى مى‏كند، قلب او شاد مى‏شود.وجدان او آرامش پيدا مى‏كند. اين سخاء النّفس است. سخاوتى است كه در درون جان انسان است. ما نبايد اين مسأله‏را فراموش كنيم. كه خداوند حوائج بسيارى از بندگانش را به دست ما اجرا مى‏كند. يعنى ما وكيل هستيم. ما واسطه‏هستيم. خيال نكنيم هر چه داد مال ما است. هر چه در اختيار ما است مخصوص خود ما است. نه. ما گاهى واسطه‏هستيم. خداوند روزى بندگانش را به دست بندگان ديگرى مى‏دهد و خوشا به سعادت بندگانى كه واسطه نيازمندان‏باشند و روزى آنها به دست اينها بوده باشد. تعبير قرآن هم بانفسكم من ما جعلكم مستخلفين فيه. شما نماينده خداهستيد. خليفة الله هستيد در اين اموال. امانت‏هاى الهى است در دست شما. نبايد اين را فراموش كرد كه واسطه دررسانيدن روزى به بندگان خداوند افتخارى است. خدا شما را شايسته دانسته است كه روزى بنده‏اش را به دست شماسپرده است. سخاء النّفس. ما...معصومين كه نگاه مى‏كنيم، مى‏بينيم نمونه‏هايش در ميان مسلمان و شيعه كم‏تر پيدامى‏شود. بعضى از ائمّه در عمرشان تمام اموالشان را چند بار تقسيم كردند. نصف كردند. نيمى براى مردم. نيمى براى‏خودشان. آن جا كه ايثار مى‏كردند مثل آن چه در سوره هل عطا وارد شده است و يطعمون طعام على حبّه مسكيناً ويتيماً و اسيرا آن كه يك عالم ديگرى است. نثار است. حدّاقل نصف مى‏كردند. آيا پيدا مى‏كنيم در شيعيان على (ع)امروز كسانى پيدا بشود در عمرش يكبار هم كه شده تمام اموالش را تقسيم بكند؟ ما خيلى فاصله داريم. فرمود، اگر ازآن خوب خوبهايش را نمى‏دهيد لا اقل لباس اضافى، غذاى اضافى كه داريد نگذاريد از بين برود. جمع نكنيد. انبارنكنيد. بدهيد به نيازمندان من خرقكم. لباس‏هاى كهنه. آن هم نه؟ سال اميرالمؤمنين بسيار خوب ولى سال اميرالمؤمين‏براى اينكه حال امير المؤمنين را ما بفهميم چه بوده است. اخلاق امير المؤمنى چه بوده است. سخاوت على (ع) درچقدر بوده است. يك گام در اين راه برداشتن و مردم را هم تشويق به اين كار كردن. سخاوتى كه از درون جان انسان‏بجوشد. بارى بر انسان نباشد. بلكه آرامش روح انسان در آن باشد. سخاءٌ...
    دوّم طيب الكلام، سرمايه‏اى كه تمام نمى‏شود طيب الكلام است. اموال‏ديگر انسان محدود است. توقّعات نيازمندان نامحدود است. محدود درمقابل نامحدود جواب گو نيست. امّا سرمايه نامحدود انسان طيب الكلام‏است. انسان مى‏تواند با همه با زبان خوش صحبت كند. مؤدّب، خوش رو،خوش بيان، دور از خشونت سخن، ادب براى همه مخصوصاً براى آقايان‏اهل علم خيلى لازم است. كارى كه ادب در كلام مى‏كند، گاهى ده تااستدلال هم نمى‏كند. ده تا استدلال منطقى ولى قانع نمى‏شود. امّا مؤدّبانه بااو صحبت مى‏كنى، طيب الكلام به خرج مى‏دهى، در مقابل حرف شماتسليم مى‏شود. بعضى‏ها عادت كردند خشن صحبت كنند. نامؤدّبانه. تلفن رابرمى‏دارد مى‏گويد بله. بله چيست؟ بگو بفرما. سلام عليكم. حالا هر كه‏مى‏خواهد باشد سلام كن. نه بفرماييد بگو. تلفن كردنش خشن است. جواب‏سلام دادنش خشن است. احوال پرسى كردن خشن است. با همه بايدبرخورد خوش داشت. من كسى را مى‏شناسم كه وقتى بزرگ‏ترى هست به‏كوچك‏ترى مى‏رسد سلام مى‏كند و مى‏گويد ببخشيد كه من دير سلام كردم.او بايد سلام بكند. طبق موازين معمولى. اين سلام مى‏كند و مى‏گويدببخشيد كه دير سلام كردم. طيب الكلام جاذبه عجيبى دارد. مخصوصاًگروهى اصرار دارند ما را متّهم بكنند به خشونت در بيان، در سخن، در قلم ونبايد بهانه داد به دست اشخاص. لطيف‏ترين سخنان بايد سخنان روحانيون‏باشد. روحانى يعنى موجودى لطيف. سخنش لطيف. ادبش لطيف.برخوردش با مردم لطيف. روحانى از مادّه روح است ديگر. او هم يك‏موجود لطيف است. بايد تمام وجودش لطيف باشد. من فراموش نمى‏كنم‏مرحوم آيت الله خوانسارى. آن آيت الله خوانسارى كه در تهران بودند نه. آن‏آيت الله خوانسارى كه نماز بارانش معروف است و الان بالاسر يكى از قبوربرجسته قبر ايشان است. ايشان نمازش را تمام كرده بود. در مدرسه فيضيه‏نماز مى‏خوانند. برمى گشت. آقاى اراكى هم دوش به دوششان مى‏آمدند وپشت سرشان نماز مى‏خواندند. هميشه. برمى‏گشتند ايشان. آن وقت هم‏چراغ‏هاى برق و اينها خيابان را روشن نمى‏كرد. معمول بود يك چراغ دستى‏دست مى‏گرفتند براى اينكه پيش پايشان را ببينند. گاهى هم شخصى‏همراهشان بود و چراغ را او مى‏گرفت. ايشان يك چراغ دستى كسى‏همراهش گرفته بود و رسيدند جلوى همان مسجد حرم، همين كوچه حرم‏باصطلاح نزديك صحن. يك بچّه سه ساله داشت گريه مى‏كرد. حالا اين‏مرجع تقليد اين مرد ايستاد و فرمود چرا گريه مى‏كنى؟ من هم همراهش‏بودم. گفت يك پولى به من دادند يك ريال، دو ريال حالا اين گم شده است.به چراغكش گفت، چراغت را بياور بگرديم پول اين بچّه را پيدا كنيم و به اوبدهيم. برخورد اين مرد، يك مرجع در ذهن اين مرد مى‏ماند كه او آمد وچراغش را آورد و گشت كه پول من را پيدا كند و به من بدهد. حالا بعضى‏هاخودشان را چنان سفت مى‏كنند كه اصلاً نگاه نمى‏كند. با ابهّتش سازگارنيست نگاه كردن. تا چه رسد كه بخواهد يك همچنين كارى بكند. بزرگان مااين رقم بودند. طيب الكلام داشتند. طيب العمل داشتند. برخورد خوش‏داشتند و با همين جلب مى‏كردند دلها را. كارى كه استدلال نمى‏كند همين‏برخورد خوب مى‏كند. من روى اين مسأله واقعاً وسواس دارم به علّت اينكه‏مى‏بينم بعضى‏ها را كه درست نيست برخوردشان. در شأن اين لباس نيست.بعضى‏ها البتّه. خيلى‏ها البتّه خوب هستند. كه بايد آنهايى كه خوب هستند،خوب‏تر بشوند.
    سوّم هم صبر على الادا است. تحمّل ناملايمات. دنيا دار ناملايمات است.بخواهيد دنيا بدون ناملايمات باشد محال است. مصيبت است. خشك‏سالى است. قحطى است. بيمارى است. ناامنى است. دعوا است. نزاع‏است. همه چيز هست ديگر. دار تزاحمات است. دار ناملايمات است.طبعت على كدرٍ طبيعت دنيا كدورت است. حالا اگر انسان تأمّل نداشته‏باشد، همه روز دعوا است. همه روز مشكل است. گاه همسايه مزاحم‏مى‏شود. گاه صداى راديو را روشن مى‏كند. گاه بچّه‏هايش سر و صدا مى‏كنند.گاه در خانه را كثيف مى‏كند. گاه خاك روبه‏ها را آن جا مى‏ريزد. گاه موقع سوارشدن به ماشين نوبت را رعايت نمى‏كند. گاه در مغازه نانوايى نوبت را رعايت‏نمى‏كنند. گاه در موقع رانندگى اين طور كه در ميان ما معلوم شده است،رانندگى واقعاً يك وضع وحشتناكى دارد كه يك آقاى عربى از اقصى آمده‏بود با زن و بچّه كه اين آقا وقتى گرفت آمد پيش ما و گفت مملكت شما كه‏آمدم واقعاً مظاهر بسيار خوبى ديدم. آثار اسلام و جمهورى اسلامى همه‏چيز است. امّا يك چيز شما وحشتناك است. نگفت بد است. گفت‏وحشتناك است و آن رانندگى‏هاى شما است. نه حقّى به عابر پياده قائل‏هستيد. نه حقّى بر يكديگر قائل هستيد. همه تان بى قانونى داريدمى‏كنيد...بايد دعوا كرد با اين؟ بايد با زبان خوش تذكّر داد ديگر. بايد تحمّل‏كرد. ما بايد تحمّلمان بيش از ديگران باشد. تحمّل نكنيم وظيفه روحانيتمان‏را نمى‏توانيم ادا بكنيم. بعضى‏ها مى‏گويند آقا حقّمان است. اگر ناحق باشدكه رها كردن افتخارى ندارد. حقّت را رها كن كه افتخار دارد. حق من حق‏گرفتنى است. معلوم است. امّا تحمّل كردن و گاهى از حق گذشتن خوب،اينها سبب مى‏شود به اينكه انسان هم اعصابش راحت مى‏شود. هم با مردم‏مى‏تواند زندگى كند. هم جاذبه اخلاقى پيدا مى‏كند. سعى بفرماييد اين‏اصول سه گانه در زندگى ما پياده بشود. سخاء النّفس، طيب كلام و صبر على‏الادا. خداوند انشاء الله به همه ما توفيق عمل مرحمت بفرمايد.
    برگرديم به دلائل قول اوّل استقلال باكره رشيده در امر ازدواج. سؤال؟ آن رامن نديدم ولى حالا احتياجى به آن نداريم. روايات متضافر است. 10 8 7تا روايت داريم. اجازه بدهيد سندها را چون خيلى متضافر است، اين جامعطّل نشويم. تا به اين جا من 4 تا روايت را براى شما نقل كردم. چند تاروايت هم داريم در باب عقد مطعه. آن هم با صراحت مى‏گويد، اين باكره‏رشيده استقلال دارد. در باب 11، از ابواب مطعه، حديث 7 و 8 و 9 است‏ظاهراً. حديث 7 عن ابى سعيد القمّاط. حديث 7، باب 11 از ابواب عقدالمطعه. جلد 14 وسائل. عن ابى سعيد القمّاط عن من رواه مرسله است.مرسله ابو سعيد قماط است. عن من رواه از چه كسى، نمى‏دانيم. قلت لابى‏عبد الله جاريةٌ بكر همان چيزى كه مورد بحث ما است. جاريةٌ بكر بين ابويهاپيش پدر و مادر زندگى مى‏كند. اين بين ابويها را به خاطرتان باشد تا برسيم.اين يك مفهوم خاصّى هم دارد. تدعوا الى نفسها سرّاً من را دعوت مى‏كند به‏سوى خودش پنهانى. سرّاً من ابويها خوب اين ديگر پيدا است. هيچ اذن پدرولو به عنوان شركت نيست. سرّاً من ابويها فافعل ذالك؟ انجام بدهم؟ قال،نعم. مانعى ندارد. و التّق موضع الفرج يعنى به اين حدّ نهايى نرسند. اصل‏جايز است. لفظ مطعه ندارد. ولى پيدا است از قرائن. و التّق موضع الفرج وامثال ذالك پيدا است كه عقد دائم نيست. عقد المطعه است. اين بعداًبالاخره مى‏خواهد ازدواج كند. بايد آينده‏اش به خطر نيفتد. خوب اين‏دلالتش صريح است. منتهى منحصر به مطعه است. در غير مطعه دلالتى‏ندارد. سند هم مشكل دارد. ولى مشكلات سند با تعدد روايات حل است.
    سؤال؟ چه قضيه شخصى است. چه فرق دارد بين جاريةٌ بكر و جاريهاى‏ديگر؟ هيچ فرقى ندارد. شخص خاصّى كه دخالت ندارد. حكم اشتراك يك‏قانونى ما داريم در اصول فقه و آن اين است كه اصل اشتراك و مى‏گويد تمام‏افراد مثل هم هستند. مگر آنجايى كه قامت دليل. اين جارى بكر، يا ابو سعيدقمّاط با ديگران فرق دارند؟ چه شرايطى؟ ابو سعيد قمّاط با ديگران چه‏فرقى مى‏كند. آن جارى بكر با ديگران چه فرقى دارد؟ اصلاً احتمالش هم‏ندهيد.
    وامّا حديث بعد، حديث سعدان ابن مسلم است. حديث 8، باب 11. اين‏هم باز مرسله است. عن رجلٍ عن ابى عبد الله (ع) قال، لا بعث بتزويج البكراذا رضيت من غير اذن ابويها. سعدان كه قبلاً نقل كرديم كه بود؟ همين‏سعدان بود. پس اين را مرحوم صاحب وسائل اينجا هم آورده است. اين راما يك روايت ديگر نبايد به حساب بياوريمش. بنابراين اين يك حديث‏تازه‏اى نمى‏شود.
    وامّا حديث بعد، حديث 9 است. اين تازه است. عن الحلبى. اين هم سندش‏مشكل دارد. حديث 9، باب 11 است. قال سألته عن التّمتع من البكر.خصوص مطعه است. عن التّمتع من البكر اذا كانت بين ابويها پيش پدر ومادر زندگى مى‏كند بلا اذن ابويها مالاً يقتض. مالاً يقتض به معنى همان مسأله‏از بين رفتن همان بكارت است. مالم يقتضّ ما هناك لتعفّ بذالك براى اينكه‏آن حالت عفافش محفوظ باشد بعداً متّهمش نكنند لتعفّ بذالك. بعضى‏روايات ديگر هم داريم در اين باب كه دلالت بر جواز در مورد بكر دارد.
    سؤال؟ عن الحلبى قال سألته؟ بله اين مضمره است. يعنى مسئول امر معلوم‏نيست. ولى حلبى از بزرگان روات است. كسى نيست كه از غير امام سؤال‏كند. اين مضمرات كه بزرگان اصحاب انّ عليهما السّلام دارند، در حكم‏مسندات است. براى اينكه آنها به عنوان تسليم در مقابل فردى سؤال‏نمى‏كردند. لابد امام معصوم بوده است. گاهى سألته سألت اوّل كتاب مثل‏سماعه اوّل كتابش نوشته است سألت ابا عبد الله (ع) بعد ديگر...كرده است‏و سألته و سألته و سألته. گاهى هم ممكن است اين گونه بوده باشد. البتّه اين‏روايات معارض دارد در باب مطعه مخصوصاً روايات زيادى معارض داردكه ما انشاء الله مى‏رسيم به آن. يك روايت هم از مستدرك نقل مى‏كنيم. اين‏روايت كه مى‏شود روايت 7 روى اين حساب. عن رسالة المطعه لشيخ‏المفيد. مستدرك، جلد 14، باب 5، من ابواب عقد النّكاح. احاديثى دارد.آنى كه به درد مى‏خورد اين يكى است. بقيه قابل حمل بر شركت است. آنى‏كه استقلال مى‏گويد اين است. عن محمّد ابن مسلم. قال، قال: ابى عبد الله(ع) لا بعث بتزويج البكر اذا رضيت من غير اذن ابيها. اينها خوب است براى‏ما كه من غير اذن ابيها داشته باشد. والاّ خيلى از روايات داريم كه مى‏گويد ازخودش اجازه بگير. از خودش اجازه بگير منافات ندارد با شركت. هم پدراجازه دهد هم او. امّا اگر گفت من غير اذن ابيها، اين يك استقلال است. اذارضيت من غير اذن ابيها. اين صحيح است. منتهى باز سندش مشكل دارد.مرفوعة محمّد ابن مسلم. فاصله بعضى از روات تا محمد ابن مسلم به كلّى ازميان رفته است. و بيان نشده است.
    سؤال؟ آن هم اشكال داشت سند. اينهايى كه امروز خواندم همه سندش‏مشكل دارد.
    وامّا يك حديثى هم از طرق عامّه داريم. اين حديث جالبى است. اين‏حديث كه خواندم، حديث 2، باب 5 از ابواب عقد النّكاح، از جلد 14مستدرك بود. وامّا حديثى هست كه مرحوم صاحب جواهر از ابن عبّاس نقل‏كرده است. ولى در سنن ابن ماجع از بريده نقل شده است. پس ابن عبّاس‏مطابق آن است كه در جواهر است. امّا آنى كه ما خودمان ديديم در سنن ابن‏ماجع من آدرس هم بدهم كه با اين آدرسى كه در پاورقى‏هاى جواهر داده‏شده است، اختلاف دارد. ممكن است اختلافش به خاطر چاپ‏هاى‏مختلف باشد. سنن ابن ماجع دو جلد است. اين جلد اوّل، صفحه 602است. حديث هم شماره دارد. شماره 1874. عن ابن بريده عن ابيه. و توجّه‏داشته باشيد كه در حاشيه سنن همين ابن ماجع از بعضى از كتب عامّه نقل‏مى‏كند اسناده صحيح. سند اين روايت از نظر آنها صحيح است. از نظر مامشكل دارد. ولى از نظر عامّه گفتند اسناده صحيحٌ. عبارت اين است. انّ‏جاريتاً بكراً جاعت الى النّبى (ص) دختر باكره‏اى آمد خدمت پيغمبر فقالت،انّ ابى زوّجنى من ابن اخٍ له. به پسر برادرش. دختر عمو و پسر عمو. من ابن‏اخٍ له. اين جمله يعنى چه؟ ليرفع خسيسته. سؤال؟ براى اين بوده است كه‏اين پسر عمو خيلى وضعش خوب بوده است به قول ايشان جزء اشراف‏بوده است. اين يكى برادر وضعش بد بوده است براى اينكه خودش را بابزرگان وصلت دهد و خسيسه‏اش از بين برود، شخصيتى پيدا بكند من راداده است به پسر برادرش تا خسيسه خودش را از بين ببرد. چون آن برادروضعش خيلى خوب بود. اين وضعش خيلى بد بود. يا ليرفع خسيسته يابراى اين كه خيلى خرجى نداشته باشد. خصّتى به خرج بدهد. گفته پسرعمو و دختر عمو خرج زيادى ندارد. خيلى بيگانه از هم نيستيم. فاميل‏هاى‏داماد وقتى متعدد باشند، دو طايفه باشند خيلى زياد مى‏شود. امّا وقتى هردو دختر عمو و پسر عمو باشند، مهمانهايشان يكى مى‏شود ديگر. خرج‏نصفه مى‏شود. بنابراين ليرفع خسيسته، البتّه احتمال اوّل شايد قوى‏تر بوده‏باشد. و انا له كارهت شاهد اينجا است. من اين پسر عمو را نمى‏خواهم. فقال‏پيغمبر (ص) عجيزى ما صنع ابوك. اجازه بده. پدرت است ديگر. عجيزى ماصنع ابوك دختر دو پايش را در يك كفش كرد. فقالت، لا رغبت لى فيما صنع‏من رغبتى ندارم. شما مى‏گوييد اجازه بدهم، نمى‏خواهم. زور كه نيست.نمى‏خواهم. پيغمبر فرمود، قال فذهبى فانكحى من شئت. جان كلام اينجااست. فذهبى فانكحى من شئت. برو آزاد هستى. مستقل هستى. يعنى اجازه‏پدر را مى‏خواهد؟ نه ديگر. استقلال. فذهبى فانكحى من شئت. وقتى‏پيغمبراين را گفت، سؤال؟ برو هر كارى مى‏خواهى بكن. فانكحى من شئت‏يعنى آزاد هستى. برو نكاح كن. فقالت لا رغبت لى امّا صنع ابى. اين يعنى‏چه؟ لا رغبت لى امّا صنع ابى. اوّلى گفت لا رغبت لى فيما صنع‏ابى...متعرض شد. گفت، من اين را نمى‏خواهم. حالا مى‏گويد لا رغبت لى‏فيما صنع همانى كه پدرم مرا ازدواج كرد همان را مى‏خواهم. و لكن اردة من‏مى‏خواستم به زنان دنيا بگويم، زن در اسلام استقلال دارد. و لكن اردة عن‏ععلماً نساء ان ليس لى الآبا فى امور بناتهن شى‏ء. لكن اردة. اراده كردم عن‏ععلماً نساء به همه زنان دنيا اعلام كنم. ان ليس لى الآبا فى امور بناتهن شى‏ء.پدران نمى‏توانند به جاى دختران تصميم بگيرند و هر كارى كه دلشان‏خواست بكنند. من دوست دارم همين را كه پدرم گفته است. امّا اوّل گفتم نه‏دو پايم را توى يك كفش كردم كه نه كه شما به من گفتيد برو با هر كه‏مى‏خواهى ازدواج كن. تا من بفهمانم به همه زن‏ها كه پدران حق ندارند به‏جاى آنها تصميم بگيرند. اين دختر باهوش و عاقل بوده. على كلّ حالٍ اين‏شاهد براى بحث ما است كه بدون شك، استقلال از آن استفاده مى‏شود. اين‏روايات متضافر است حالا تا برويم سراغ ساير اقوال. تصميم نمى‏شودگرفت. بقيه اقوال، ادلّه بقيه اقوال بايد مقابل هم بگذاريم ببينيم چه مى‏شود.و صل الله على سيدنا محمّد و آل الطّاهرين.