• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/6/28
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    كلام در ولايت اب و جد بر بالغه رشيده باكره بود. اقول 6 گانه‏اى بود. رفتيم سراغ قول اوّل كه نسبتاً مشهور است وگفته‏اند چنين دخترى استقلال كامل دارد در مسأله ازدواج. بعد سراغ ادّله رفتيم و تأسيس اصل كرديم و اصل عدم‏ولايت احدٍ على احد است. معنى اصل را توضيح داديم بعد به سراغ آيات رفتيم. دسته اوّل آيات، آياتى بود كه درباره‏زنان متوفّى عنها زوجها وارد شده است كه آيه 234 و آيه 240 از سوره بقره بود. مى‏گفت زنانى كه شوهرانشان از دنيابروند اينها بايد عدّه نگه دارند. آيه هم اطلاق دارد. روايات هم مسلّم است كه خواه مدخول بها باشد يا نباشد، عدّه‏واجب است. و بنابراين ممكن است كه چنين زنى كه شوهرش مرده است باكره باشد. آيه مى‏گويد، وقتى كه عدّه تمام‏شد، اينها مستقل هستند در ازدواج. وقتى كه اين جا مستقل شدند، القاء خصوصيت مى‏كنيم نسبت به موارد ديگر و ازاين بحث گذشتيم.
    وامّا قسمت دوّم از آيات، سؤال؟ آيه در مقام بيان عدّه است. بعد از عدّه هم در مقام بيان استقلال در ازدواج است.ديگر مستقل هستند. اذا بلغن عجلهن فلا جناحٍ عليهنّ فيما فهنّ فى انفسهنّ من معروف. بعد از آنى كه عدّه تمام شد،آزاد هستند. مستقل هستند. اطلاق دارد. شامل باكره هم مى‏شود. از اين آيه گذشتيم. سؤال؟ حالا آن آيه گفتگوى اين‏است كه درباره‏اش نسخ. امّا 234 كه نسخ نشده است. تازه نسخ هم باشد آن راجع به متاعاً الى...غير اخراج است.راجع به حكم ديگرى اگر آيه دوّم نسخ شده باشد. امّا راجع به مانحن فيه نسخى در آن نيست. گذشتيم.
    دسته دوّم از آيات، آياتى است كه درباره مطلّقات است. آيه 232 است. و اذا طلقّتم النّساء فبلغن عجلهن سوره بقره فلاتعضلوهنّ ان ينكحن ازواجهنّ اذا...بينهم بالمعروف. هنگاميكه نساء را طلاق دادى. فبلغن عجلهن اينها بلوغ عجل‏پيدا كردند، يعنى عدّه تمام شد. فلا تعضلوهنّ تعضلوا از مادّه عضل با (ض) است. ع و ض. يعنى منع لا تعضلوهن‏يعنى لا تمنعوهن. مانعشان نشويد. مانع از چه چيز نشويد؟ فيما فعنّ فى انفسهنّ من معروف. هر كارى براى خودشان‏خواستند انجام دهند. ديگر به قرينه مقام يعنى ازدواج. هر ازدواجى خواستند بكنند آزاد هستند. منتهى ازدواجى كه‏معروف باشد. شايسته باشد. شرايط در آن جمع باشد. از اين تعبير استفاده مى‏شود كه اينها را نبايد منع كرد. نه اولياء نه‏غير اولياء هيچ كدام را نبايد منع كرد. استدلال به اين آيه هم منوط به دو مقدّمه است.
    يك مقدّمه اين است كه بگوييم زنانى كه مدخول بها باشند. از طرق غير عادّى اينها هم عدّه دارند. يعنى طورى كه آن‏مسأله باكره بودن. محفوظ باشد. اگر از طريق غير عادّى مدخول بها بود عدّه دارد. اين هم مسأله‏اى است كه ادّعاى‏اجماع در آن شده است. گفتند، بله. عدّه منوط نيست به اينكه مدخول بها بودن از طريق عادّى باشد. از طريق غيرعادّى هم مدخول بها عدّه دارد. بحثش را اگر بخواهيد مرحوم صاحب جواهر در بحث طلاق و عدّه در جلد 32جواهر، در صفحه 213 در آنجا بحث مفصّلى دارد. كه عدّه مربوط به دخول است. سواءٌ على طريق العادى او غيرالعادى هر دو دارد. صاحب جواهر ادّعاى عدم خلاف مى‏كند. بلكه ادّعاى ظهور اجماع مى‏كند. منتهى از صاحب‏حدائق نقل مى‏كند كه او توقّف كرده است و گفته شايد اين عدّه نداشته باشد. پس ما روى فرض اين كه عدّه داريم‏صحبت مى‏كنيم. اين عدّه دارد. بنابراين بعد از اينكه عدّه تمام بشود باز هم باكره است.
    وامّا مقدّمه دوّم اين است كه منظور از باكره اين نباشد كه غير مزوّجه باشد. اين مزوّجه است. بلكه منظور از باكره آن‏است كه همان حالت قبلى در او محفوظ باشد. خوب اين حالت قبلى در او محفوظ باشد. بنابراين يصدق عليه بكرالرّشيد. از طرفى هم عدّه هم دارد. پس مشمول آيه شريفه مى‏شود. كه اگر چنين زنى كه از طريق متعارف مدخول بهابود، طلاق گرفت، بعد هم عدّه‏اش تمام شد، آزاد است و مطلق العنان. كسى بر او ولايتى ندارد. بعد هم بياييم القاءخصوصيت كنيم و بگوييم موارد ديگر بكر رشيد هم كسى ولايت ندارد. با القاء خصوصيت از مورد آيه كلّ بكرٍ رشيدتحت اين حكم قرار بگيرد. در اين جا ممكن است كه بعضى هم همان ادّعاى انصراف كه بعضى از آقايان هم گفتندممكن است ادّعا كند كه اين آيه ظاهرش مدخول بهاى متعارف است. اين فرد نادرى است كه منحصراً دخول غيرمتعارف داشته باشد. اين يك فرد نادرى مى‏شود و داخل شدن آن تحت آيه اوّل الكلام است. اگر ما توانستيم فرد نادربگيريم و ادّعاى انصراف كنيم، تمسّك به اين آيه شريفه براى اثبات كردن استقلال باكره رشيده مشكل است. خوب‏اين هم آيات.
    مثل اين آيه باز هم داريم آيات ديگر كه در مطلّقات است. منحصر به اين آيه نيست. آنها هم همين دو مقدّمه رامى‏خواهند. آنها هم همين انصراف، همان مشكلات هم هست. بنابراين ديگر نيازى نيست آيات ديگر درباره مطلّقات‏را من بخوانم. لانّ الاستدلال مثل هذا الاستدلال و لانّ الاشكال مثل هذا الاشكال. هر دو مثل هم است. برويم سراغ‏دليل سوّم. دليل سوّم ما در اين مسأله احاديث است. احاديث هم متضافر است. يعنى احاديث متعددى داريم كه‏همه‏اش دلالت بر استقلال باكره رشيده مى‏كند. و عدم الحاجه الى اذن الولى. اين روايت را مى‏خوانيم. بعداً انشاء الله‏روايات معارضه كه دليل بر قول سوّم و چهارم و اينها باشد، روايات معارضه را هم مى‏خوانيم. بعد ببينيم راه جمع بين‏اين رواياتى كه دالّ بر استقلال است و رواياتى كه نفى استقلال مى‏كند، جمع بينهما چگونه بايد باشد.
    خوب، اوّلين روايت كه دلالتش خيلى خوب است ما عن سعدان ابن مسلم. اين احاديث چندتايش در همان باب 9است. فعلاً 4 باب 9 را مى‏خوانم. عن سعدان ابن مسلم قال: قال، ابو عبد الله (ع) لا بعث بتزويج البكر الى رضية بغيراذن ابيها. خودش راضى باشد. اذن اب هم شرط نيست. اين خيلى صريح است. بغير اذن ابيها. موضوع هم موضوع‏بكر است. اطلاق هم دارد از نظر دائم، منقطع و همه اينها.
    سؤال؟ موافق اصل است. منتهى اين يك اشكال سندى دارد. خود همين جناب سعدان ابن مسلم مجهول الحال‏است. توثيقى از او در كتب رجاليه نديده‏ايم. منتهى اين ضعف سند را از دو راه مى‏توان جبران كرد. يكى اين كه بگوييم‏متضافر است. احاديثٌ متضافر و بعضها صحيح. بنابراين ينضمّ بعضها الى بعض و مجموع من حيث المجموع موردقبول است. روى مبنايى كه ما در باب حجّيت خبر واحد داريم. يا بگوييم نه. منجبر به شهرت است. اگر بتوانيم قول‏اوّل را مشهور بدانيم، ادّعاى شهرتى در قول اوّل شده است، بگوييم جابر در ضعف سند مى‏شود. پس يا تضافر، ياانجبار به شهرت مشكل ضعف سند را حل مى‏كند.
    حديث دوّم، روايتى است كه زراره دارد. ما عن زراره. اين حديث 6 باب 9 است. قبل از زراره موسى ابن بكر است. اين‏موسى ابن بكر محلّ بحث است. حالا عرض مى‏كنم. موسى ابن بكر عن زراره عن ابى جعفر، اذا كانت المرئة مالكةامرها. زن مالك كار خودش باشد. مالك كار خودش باشد يعنى چه؟ مستقل از چه؟ در نكاح؟ خوب اينكه اوّل الكلام‏است. جمله بعد تصديق مى‏كند مالكة امرها مى‏گويد اذا كانت المرئة مالكة امرها تبيع و تشترى و تعطق و تشهد وتعطى من مالها. مالكة امرها يعنى استقلال مالى داشته باشد. اگر استقلال مالى باشد، بيع مى‏كند. شراع هم مى‏كند. اطق‏هم مى‏كند. شهادت هم مى‏دهد. عطاى از مالش هم مى‏كند ما شاعت هر چه مى‏خواهد، مى‏دهد مالك. بنابراين زنى‏كه استقلال مالى دارد. زنى كه استقلالى مال چيست؟ باكره رشيده. باكره رشيده استقلال مالى دارد. اين زن فانّ امرهاجائز. كارش مجاز است. كدام كار؟ تزوّج انشائت بغير اذن وليها. بنابراين موضوع آن زنى است كه مالكة امرها است.بعد خود روايت مالكة امرها را تفسير مى‏كند. به استقلال مالى. استقلال مالى فرض بر باكره رشيده است. مى‏گويد يك‏چنين زنى در ازدواج هم آزاد است. مى‏تواند بدون اذن ولى ازدواج كند. مشكلى هم ندارد.
    خوب، اين روايت از نظر دلالت مثل روايت اولى است. به آن صراحت نيست. امّا ظهور روشنى دارد كه چنين زن باكره‏رشيده استقلال دارد در امر ازدواجش. باز مى‏رويم سراغ سند. سند كاستى دارد. جناب موسى ابن بكر كه در اين جاذكر شده است. روايت عن زراره كرده است، اين هم مجهول الحال است. منتهى در كتب رجاليه يك روايت مدحى‏درباره‏اش وارد شده است. منتهى روايتى كه در مدحش است، راوى‏اش خودش است. و زياد داريم در كتب رجاليه‏رواياتى كه در مدح اشخاص وارد شده است، راوى خودشان هستند. موسى ابن بكر مى‏گويد خدمت ابو الحسن،موسى ابن جعفر (ع) ظاهراً رسيدند و فرمود، هنوز كه رنگت پريده است. مگر به تو دستور ندادم براى جبران حالت‏كم خونى از گوشت استفاده كن؟ عرض كرد يا ابن رسول الله از هفته قبل تا به حال مرتّب گوشت مصرف كردم. باز هم‏حالم همين طور است. فرمود، چه رقم مى‏خورى؟ گفت طبيخ مى‏خورم. آبگوشتش مى‏كنم. فرمود، نه كبابش بايدبكنى. تا خون در رگهايت جريان پيدا كند. مى‏گويد، رفتم به دستور عمل كردم و رنگ و رويم سرخ شد و كمبود خونم‏جبران شد. همان چيزى كه امروز هم دارند. ويتامين ب 12 مى‏گويند الان در امثال گوشت و تخم مرغ و امثال اينهااست. به هر حال، بعد فرمود به من اى موسى ابن بكر تو از كسانى هستى كه امن و امان هستى. من يك مأموريتى دارم‏كه مى‏خواهم تو را به شام بفرستم. برو دنبال اين كار. حضرت فرمود، تو مورد اعتماد هستى. تو امن و امان هستى.عبارت اين است. لم يخف عليك ان نبعثك فى بعض حوائجنا...يعنى خوفى از تو نيست اگر من تو را براى انجام كارى‏بفرستم. خيانت نمى‏كنى. آدم امن و امانى هستى. تقلت انا عبدك. من غلام شما هستم...به مشئت. هر چه مى‏خواهى‏دستور بده...امر كن مرا. فوجّحنى فى وجه حوائجى الى الشّام. مرا فرستاد به شام براى انجام بعضى از كارها به شام.ولى خوب راوى خودش است. اين كه دليل بر توثيق نمى‏شود. و عجب اين است كه در بسيارى از كتب رجاليه نه دراين جا، در جاهاى متعددى رواياتى در مدح اشخاص از زبان خودشان است. و بعضى از علماء رجال هم كمى اهميّت‏دادند به اين روايات و اعتنا كردند و سند از آنها گرفتند براى وثاقت در حالى كه روايتى كه انسان درباره فضيلت‏خودش نقل مى‏كند،
    سؤال؟ كدام روايت. اذا كانت المرئة مالكة امرها يعنى باكره رشيده. يبيع و يشترى اگر مالك امر باشد. يبيع يشترى كدام‏دخترى يبيع يشترى است. البالغة الرّشيده سواء كانت باكرة او صيّبه. هر دو اطلاق دارد. شامل هر دو مى‏شود.
    سؤال؟ تشترى معنى‏اش اين نيست كه برود توى بازار. معنى‏اش اين است شراعش از نظر شرع مقدّس صحيح است.بيعش صحيح است. هبه‏اش صحيح است. مستقل در امور ماليه است. هر كسى چنين باشد، مستقل در امر ازدواج هم‏است. اين روايت باز مشكل سند پيش آمده است. لابد براى جبرانش يا بايد با شهرت يا بايد به وسيله تضافر استفاذه‏مستفيذ است و متضافر است از اين طريق ما بياييم اينها را حجّت كنيم.
    حديث 3. صحيحة الفضلاء. صحيحه فضلاء مى‏گويند چون 4 نفر از بزرگان روات اين را نقل كرده‏اند. اين حديث،حديث 1 باب 3 از همين ابواب عقد النّكاح است. سند بسيار سند قوى است. بلكه اين يك حديث در واقع 4 تاحديث است. 4 نفر نقل كردند. 4 تا راوى دارد. مضمون يك چيز است. ببينيم. عن الفضيل ابن يسار اين يكى از ثقات ومحمّد ابن مسلم از بزرگان و زراره از بزرگان و بريد ابن معاويه از بزرگان شايد اكثرشان هم اصحاب اجماع باشند. فضيل‏و محمّد ابن مسلم و زراره و بريد ابن معاويه. 4 نفر از ثقات كلّهم عن ابى جعفر اينها اصحاب امام صادق و امام باقر هردو بودند ظاهراً. منتهى اين جا از امام باقر سلام الله نقل مى‏كنند. سند قوى است. و در حكم 4 تا سند و 4 روايت‏است. قال، المرئة الّتى قد ملكت نفسها زنى كه مالك خويشتن شده است. حالا بايد ببينيم ملكت نفسها همان استقلال‏مالى است يا چيز ديگر است. حديث قبل ملكت امرها كه به معنى استقلال مالى بود. اين را ببينيم چيست؟ المرئةالّتى قد ملكت نفسها...صفيحة مولّى عليها. صفيحه نباشد. مولّى عليها هم يعنى مجنون نباشد. اين قيد اضافى است ياهمان تفسير ملكت امرها است. زنى مالك امر خويش است كه صفيحه نباشد. و مولىّ عليها مجنون نباشد. بنابراين اين‏دو تا قيد اضافى نيست. در واقع تفسير ملكت امرها است. زنى كه مالك امر خويشتن است. يعنى بالغه رشيده است.صفيحه نيست. مجنونه نيست. ملكت امرها است.
    سؤال؟ مراد زنى است كه پدر و جدّش مرده است. تزويجها بغير ولىٍّ جائز. معلوم شد ولى دارد. نمرده است. تزويجهابغير ولىٍّ جائز. سند فى نهاية الاستحكام. در دلالتش گو مگو كردند. سه تا اشكال به دلالت كردند.
    اشكال اوّل كه هيچ اهميّتى ندارد. اين است كه اين مفرد...است. و مفرد...دلالت بر عموم ندارد. مى‏گويد المرئه.نمى‏گويد، كلّ مرئه. المرئه مفردٍ محلّى...و لا دلالة له على العموم. اين كه جوابش خيلى معلوم است. مفردمحلّى...عمومات نيست. اطلاق است. اطلاق در همان...است غالباً...اوفو بالعقود جمع است...اين كه اشكال ندارد.جزء سيق عموم نيست. ولى جزء مطلقاتى است كه در مقام بيان است و اجراى مقدّمات حكمت مى‏شود و نتيجه‏اش‏شبيه عام مى‏شود. منتهى با مقدّمات حكمت. به خلاف عمومات كه وضع لفظى بر عموم دارد. امّا اين جا با مقدّمات‏حكمت است. پس اين اشكال اوّل هيچ.
    وامّا اشكال دوّمى كه اين جا شده است. اين است كه گفته‏اند حديث مى‏گويد، مالك امرها باشد. غير مولّى عليها باشد.اين اوّل الكلام كه اين مالك امرش است. حديث مى‏گويد، مالك اختيار خودش را داشته باشد. صيّبه را مى‏گويد. از كجاباكره را مى‏گويد. صيّبه را مى‏گويد. فبنائاً على ذالك اين كه مالكة امرها مى‏گويد، امر مسلّمش آن جايى است كه صيّبه‏باشد و اين كه باكره مالكة امرها است، غير المولّى عليها است، اوّل الكلام است. جواب اين هم معلوم است. و آن اين‏است كه مراد از مالكة امرها يعنى در امور اقتصادى نه در امر ازدواج. اگر در ازدواج باشد كه اين توضيح واضح‏مى‏شود. زنى كه حقّ ازدواج دارد، بنابراين ازدواج اشكال ندارد. خوب اين كه آن چه در جوى مى‏رود آب است. اگرمراد از مالكة امرها در امر ازدواج باشد، اين كه توضيح واضح است. تزويجها بغير ولىّ جائز معلوم است ديگر اين‏مالكة امرها فى امر الازدواج است. يك احتمال اين است كه مالكة امرها درامر ازدواج است. اگر اين باشد اين توضيح‏واضح مى‏شود. اين كه احتياج ندارد به اين كه بگويد جائز است. معلوم است كه جائز است. اين مالكة امرها شبيه‏حديث قبلى است. يعنى تبيع و تشترى. و...من يشاع...آن است. يعنى وقتى اينها به حدّ رشد اقتصادى رسيدند، رشدازدواج هم دارند. ديگر حق ندارد كسى دركارشان دخالت بكند. اين هم اشكال و جوابش.
    اشكال ديگر هم همان سؤالى است كه ايشان كردند و گفتند اين روايت منظور از مالكة نفسها آن جايى باشد كه ولى‏مرده است. اين ديگر مالك نفس شده است. اختيارش به دست خودش است. پدر، جد ندارد. اين اشكال سوّم را هم‏كه جواب عرض كردم. گفتم مى‏گويد، بغير ولىٍّ جائز معلوم مى‏شود ولى دارد. احتياجى نداريم به اذن ولى. فبنائاً على‏ذالك روايت از نظر سند خوب، از نظر دلالت هم خوب، اشكالات ثلاثه هم كه شده است همه قابل جواب، و مشكلى‏هم در دلالت روايت نيست. و اين روايتى است كه فقها به اين دل بستند در قول اوّل بيشتر دل به اين روايت بستند.چون سندش محكم است. دلالتش هم كه از اشكال سالم ماند.
    وامّا حديث چهارم، سؤال؟ باكره كه مستقل در امرش نيست يعنى صفيحه؟ استقلال...ندارد يعنى مجنون باشد. ياصفيح باشد. باكره‏اى كه صفيح باشد، ما مى‏گوييم...باكره‏اى كه صفيح در امر اقتصادى است، صفيح در امر ازدواجش‏هم لابد هست. صفاحت، صفاحت است ديگر. فعلى هذا آن دليل مى‏خواهد. ما مى‏گوييم باكره رشيده. موضوع بحث‏ما باكره رشيده است. كه هم استقلال اقتصادى دارد. هم مطابق اين روايت استقلال نكاح.
    و امّا حديث 4. روايت عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله، حديث 8 باب 3. عن عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله (ع) اين‏جناب عبد الرّحمان هم، مشكل دارد. حالا من اين جا مشكلش را يادداشت نكردم به طور قطع نمى‏گويم تا فردا دومرتبه من يك نگاهى بكنم. ظاهراً من نگاه كردم و ديدم مشكل دارد عبد الرّحمن ابن ابى عبد الله. حالا رجلش راداشته باشيد تا فردا انشاء الله. فردا كه تعطيل است انشاء الله. پس فردا درس داريم. اين خوشحالى را به شما گفتم كه‏ايّام ولادت است خوشحال باشيد انشاء الله. بعضى‏ها مى‏گويند، بين التّعطيلين است. ما مى‏گوييم بين التّحصيلين هم‏روزهاى تعطيل را بخوانيد. فردا عيد است. پس فردا انشاء الله درس داريم.
    اجازه بدهيد من اين حديث را تمام كنم. حديث 5 مى‏ماند. عن ابى عبد الله (ع) قال، تزوّج المرئه من شائت. زن با هركسى خواست ازدواج مى‏كند. اذا كانت مالكتاً لامرها البته اين باكره ندارد. اطلاق است. مرئه وقتى مالك امر خويش‏شد، كه مراد از مالكيّت امر خويش مالكيّت در امر امواله فانشائت جعلت وليّا. اين يعنى چه. دوباره مى‏خوانم. تزوّج‏المرئه من شائت اذا كانت مالكتاً لامرها فان شائت جعلت وليّا. اگر بخواهد ولى براى خودش قرار مى‏دهد. مگر ولايت‏به اختيار زن است. مراد از ولى چيست؟ وكيل است اين جا. معلوم است ديگر. آنى كه زن براى خودش قرار بدهدوكيلش است. نه وليش است. ولايت من قبل الله است. من قبل الشّارع است. اين وكالت است. يعنى اگر خودش هم‏نمى‏خواهد صريح هم بيايد به ميدان، خوب زنها حيا دارند. به خاطر آن حيايى كه دارد نمى‏تواند با صراحت خودش‏به ميدان بيايد. وكيلى مى‏گيرد و آن وكيل كارها را براى او انجام مى‏دهد. فعلى هذا اين چهار تا روايت همه دلالتش‏خوب بود فى المقصود تا برسيم به روايات ديگر. و صلّ الله على سيدنا محمّد و آل الطّاهرين.