• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/6/27
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    كلام در مسأله ثانيه از ابواب عقد نكاح بود. گفتيم كه پسر بالغ هيچ كس بر او ولايتى ندارد. دختر بالغ هم اگر صيّبه باشدولايتى بر او نيست. اينها جزء مسلّمات است. احاديثش هم در احاديث اشاراتى كم و بيش هست كه مى‏رسيم. اينهامسلّمات است. آنچه محلّ بحث و گفتگوى زياد واقع شده است ولايت بر بكر رشيد است كه آيا ولايتى بر باكره ازسوى جد و پدر هست يا نه. گفتيم در اين مسأله در واقع 6 قول است.
    قولى قائل به استقلال او شده است و گفته است هيچ كس حقّ دخالت در امر دختر رشيده ندارد. تصميم را مستقلاًخودش مى‏گيرد.
    قولى هم استقلال پدر و جد را مى‏گويد كه دختر هيچ حقّى ندارد. هر كه هست بايد پدر و جد تصميم بگيرند.
    قول سوّم هم تشريك آنها با هم است كه هر دو شريك هستند. بايد هم اين راضى باشد، هم او راضى باشد. هم دختر وهم ولى.
    قول چهارم و پنجم و ششم هم تفصيل است. تفصيل بين عقد دائم و عقد منقطع گاهى در دائم گفته‏اند احتياج به اذن‏ولى هست و گاهى در منقطع و تفصيل بين اب و جد كه اب ولايت تشريكيه دارد. جد ندارد. ديروز اقوال را من عرض‏كردم. در بين اقوال يك اشتباه مختصرى واقع شده است كه من اصلاح مى‏كنم. آن چه درباره قائل بين قول اوّل ذكركرديم مال دوّم است و آن چه در ذيل دوّم ذكر كرديم مال اوّل است. يعنى شيخ در اكثر كتب صدوق و ابن اقيل ومحدّث كاشانى و محدّث بهرامى، اينها قائل به قول دوّم هستند. وامّا مشهور متأخّرين و شيخ در تبيان و مرتضى و مفيددر احكام النّساء و ابن جنيد و سلّار و ابن ادريس و محقق و علاّمه اينها قائل به قول اوّل هستند. يعنى استقلال وال...بنابراين قائلين به قول دوّم را تحت قول اوّل و قائلين به قول اوّل را تحت قول دوّم مى‏نويسيم يعنى در نظم مااشتباهى شد.
    خوب، برويم سراغ اقوال عامّه. هميشه ما بايد در اين گونه مسائل اختلافى كه احاديث هم مختلف است احاديث‏عامّه را ببينيم. چون احاديث ما در جمعى صادر شده است كه بحث‏هاى آنها هم در ابواب بوده است. گاهى به حكم‏تقيّه، گاهى غير تقيّه، احاديث ما ناظر به احاديث آنها و مذاهب و اقوال آنها است. دانستن اقوال عامّه احاديث ما رامى‏تواند روشن‏تر كند. ما بدون مرجع ضميرها و نظرات مبارك ائمّه معصومين عليهما السّلام به چه چيزهاى ديگر. دراين مسأله اقوال عامّه را از مرحوم شيخ طوسى در كتاب الخلاف نقل مى‏كنيم.
    سؤال؟ آنها درست است. قول چهارم و پنجم و ششم آن چه نقل كرده بودند، ديروز نگفتم. پس قول چهارم و پنجم وششم را هم بگويم.
    وامّا قول چهارم كه استقلال اولياء باشد. در دائم دون المنقطع. استقلال الاولياء فى الدّائم دون المنقطع. اين مرحوم‏شيخ طوسى در تهذيب و استبسار فى كتاب للاخبار. كتاب للاخبار ايشان تهذيب و استبسار است. عناوينى كه براى‏عناوين تهذيب و استبسار انتخاب كرده است نشان مى‏دهد كه ايشان قائل بوده است استقلال اولياء در دائم است. درمنقطع نيست.
    پنجم هم كه عكس اين قول بوده باشد يعنى استقلال اولياء در منقطع دون دائم اين هم محقق در شرايع مى‏گويد، وقيل‏عبارت شرايع كه متن جواهر را ببينيد. وقيل اولياء استقلال دارند در منقطع دون دائم. امّا قائلش كيست، بيان نفرموده‏است. وقيل. پس تكاه المحقق و لم يسمّ قائله. اسم قائل را نبرده است ولى وقيل مى‏گويد. معلوم مى‏شود قولى بوده‏است به اين تفصيل يك نفر احتمالاً.
    وامّا قول ششم را هم كه عرض كرديم نسبت به مرحوم شيخ مفيد داده شده است. كه تشريك مختص به اب است.دون الجد. تشريك مختص است در دون الجد. اين هم نسب الى المفيد.
    وامّا قول عامّه كه دانستن آن براى فهم احاديث ما لازم است، ما از شيخ الطّائفه در كتاب الخلاف، در كتاب النّكاح،مسأله 6. از آن جا نقل مى‏كند. مفصّل است كلام مرحوم شيخ طوسى در خلاف. تلخيص ما كرده‏ايم. حاصلش اين‏است كه مى‏گويد شافعى قائل شده است به اين كه اجازه ولى شرط است. اين كدام يك از اقوال است؟ قول سوّم‏است. تشريك است. اجازه ولى شرط است و بدون اجازه ولى جايز نيست. عبارت اين است. قال شافعى، اذا بلغت‏الحرّة الرّشيده بالغ شد، مكلت كلّ عقد الاّ النّكاح. بيع و شراع و صلح و وصيت و همه كار مى‏تواند بكند ملكت كلّ‏عقد. مالك تمام عقود مى‏شود. الاّ النّكاح فانّها متا ارادة ان تتزوّج خودش مى‏خواست. احتقر نكاحها الى الولى اين به‏معنى شركت است. هم خودش مى‏خواهد هم ولى و هو شرطٌ مرجع ضمير هو كيست؟ اجازه ولى و هو شرطٌ لا ينعقدالاّ به مطلقا على كلّ حال در تمام صور اين احتياج دارد. حتّى قيد باكره هم ندارد. صيّبه را هم مشروط مى‏داند. بلغت‏الحرّة الرّشيده. وقتى كه بالغ شد و رشيد حالا هر چه مى‏خواهد باشد بايد اجازه بگيرد ولى.
    وامّا ابو هنيفه قائل شده است به استقلال كامل. مثل قول اوّل ما است. كه بالغه رشيده استقلال كامل دارد. اذا بلغت‏الحرّة الرّشيده فقد زالت ولايت ولى عنها كما زالت اموالها. اموال...وقتى بالغه رشيده شد، اموالش را به آنها مى‏دهند.نكاحش هم مثل اموالش است. ديگر نكاح بالاتر از اموال نيست به عقيده ابو هنيفه. بعد در ذيل كلامش يك استثنائى‏دارد. مى‏گويد اگر بالغه رشيده اقدام به ازدواجى كرد كه معلوم شد اين ازدواج دون الكفر است، پائين‏تر است. ولى حقّ‏فسخ دارد. اين يك چيز تازه است. نكاح درست است. امّا ولى مى‏تواند آن را فسخ كند. تا به حال مى‏گفتيم اجازه شرطاست. حالا مى‏گوييم ولى حقّ فسخ دارد. آن هم مشروط به اين كه ان تزع نفسها دون كفّار. سراغ كم‏تر از كفر برود.تفسيرى هم كه براى كفر كردند، گفتند كفر آن است كه عيب شمرده مى‏شود در انظار عامّه. مى‏گويند اين خانواده عيب‏است با آن خانواده ازدواج كرده است. حالا نمى‏خواهيم مثال بزنيم. به چه كسى توهين كنيم مثال بزنيم و بگوييم يك‏پسر بزرگ زاده‏اى، دختر بزرگ زاده‏اى رفته است به يك پسر رفتگر ازدواج كرده است. خوب، همه كارها مقدّس است.همه كارها محترم است. به هر حال مردم يك حجاب‏هايى در زندگى بين خودشان و بين قشرهاى ديگر قائل هستند.اگر اين دون كفر بوده باشد اين را گفتند ولى حقّ فسخ دارد. اين هم عقيده ابو هنيفه.
    سؤال؟ طبقات اجتماعى در شرع نيست. وليكن گاه مى‏شود موضوع حكم را درست مى‏كند. يعنى اگر واقعاً بروندازدواج كنند و ولى هم راضى بشود عيبى ندارد. همه راضى هستند. در زمان پيغمبر هم نمونه‏هايى واقع شده است كه‏افراد باشخصيت دخترشان را به افراد بسيار عادّى دادند. جايز است اگر بخواهند بدهند. ولى اگر گفت راضى نيستم‏اين به من نمى‏خورد، ابو هنيفه مى‏گويد حقّ فسخ دارد.
    وامّا مالك، مالك يك تعبير ديگرى دارد. مى‏گويد مردم درست مى‏گويند. اگر آن دختر عربيّةٌ نسيبه از نژاد عرب باشد،نسيبه با (س) يعنى داراى نسب حسابى بالا باشد. اين بدون ولى نمى‏تواند برود ازدواج كند. امّا اگر بنيه باشد از طبقات‏پست جامعه باشد، اينها اجازه ولى لازم ندارد. عبارت را مى‏خوانم. اين ديگر حسابى نژاد پرستى شد. قال مالك، ان‏كانت عربيتاً و نسيبه صاحب نسب، صاحب خانواده محترم فنكاحها يقتضع الى الولى. اجازه ولى مى‏خواهد. اين هم‏ظاهر شركت. و ان كانت معطقه كنيز آزاد شده است، معطقة از باب اطق است. ان كانت معطقةٌ دنيّه از يك خانواده‏پست لم يقتضع عليه...دارد هر كجا مى‏خواهى ازدواج كن. كسى دلش براى تو نسوخته است. اين هم يك حرف‏هاى‏نژاد پرستانه‏اى است.
    وقال داوود، آخرين كسى كه ايشان فتوايى از او نقل كرده است، داوود است. امّا احمد حنبل چيزى نقل نكرده است.وقال داوود از فقهاى عامّه است ان كانت بكراً فنكاحها لا ينعقد الاّ بدليل ايشان بين باكره و صيّبه فرق گذاشته است.اگر باكره باشد، اجازه ولى مطلقا مى‏خواهد. كه اين قول دوّم ما است و اگر صيّبه باشد، اجازه ولى نمى‏خواهد. معلوم‏شد عامّه هم با هم خيلى اختلاف دارند. اختلاف آنها در اين مسأله هم كم‏تر از اختلاف ما نيست. منتهى اقوال ما شكل‏خاصّى دارد. اقوال آنها شكل ديگرى دارد.
    سؤال؟ فعلاً اقوال را داريم نقل مى‏كنيم. بعد اصل را نقل مى‏كنيم. بعد آيات را نقل مى‏كنيم. بعد روايات. گام به گام‏منظّم پيش مى‏رويم كه قاطى نشود با هم.
    عنوان مسأله را دانستيم يك. اوّل مى‏رويم عنوان مسأله. اقوال را دانستيم دو. از عامّه از خاصّه. حالا مى‏رويم سراغ‏ادلّه. در ادلّه هم سه دليل داريم.
    اوّل سراغ اصل مى‏رويم. اصل در مسأله چه اقتضاء مى‏كند. آيا استقلال است؟ يا عدم استقلال است؟ يا شركت‏است؟ يا تفصيل است؟ كدام يك را بگوييم؟ قبلاً اشاره كرديم به اين مطلب. منتهى اين جا جاى شرح مطلب است. وآن اين است اصل عدم ولايت احدٍ على احد. يعنى چه؟ يعنى اصل استقلال است. قول اوّل است. اصل با قول اوّل‏است. شمايى كه مى‏گوييد استقلال ندارد. ولى استقلال دارد، شركت دارد، شما بايد ثابت كنيد. قول اوّل مى‏تواندتكيه به اصل كند. الاصل استقلال كلّ احدٍ فى اعمالهه و افعالهه و عقودهه و نكاحهه و طلاقهه هر كس مستقل است.اين اصل را امروز مى‏خواهيم بشكافيم. كه اين اصل چيست؟ اين اصل آيا به استسحاب برمى‏گردد؟ حالت سابقه كه‏استسحاب بود. درحال صغر ولايت بود. اگر بخواهيد آن را استسحاب كنيد كه وابستگى به ولى را ثابت مى‏كنيد. كانت‏صغيرتاً و...عليها بود. حالا هم كه كبيره شده است، استسحاب بقاء ولايت بكنيم. آيا مى‏شود اين استسحاب؟ نه.موضوع عوض شده است. صغير كبير شده است. ركن و اساس صغر بود. حالا كبر شده است. جاى اين استسحاب‏نيست. فعلى هذا استسحاب حال صغر را كه نمى‏شود كرد. پس اين چه استسحابى است كه اقتضاء مى‏كند عدم‏ولايت احدٍ على احد. دو معنى مى‏تواند اين استسحاب داشته باشد.
    اوّل، استسحاب عدم ازلى. دوّم، استسحاب عدم جعل. عدم تشريع يا عدم جعل.
    منظور از استسحاب عدم ازلى مى‏گويد وقتى اين دختر نبود اصلاً وجود نداشت. سؤال؟ مى‏شود بفرماييد اصل آزادى‏حرّيت انسان دليلش چيست؟ آيه و روايتش را بخوانيد. آن حرّيت در مقابل عبوديت عبد است. استقلال در اعمال‏دليلش را بايد بگرديم و پيدايش كنيم. حالا برويم دنبال دليلش. به شعار كه نمى‏شود. يك وقتى مى‏خواهيد دربرنامه‏هاى راهپيمايى سياسى شركت كنيد، مى‏گوييد هر انسانى حر است و آزاد و مستقل. خوب، آنها يك قوانين‏شناخته شده عقلاييه است. امّا يك وقت مى‏خواهيم يك مسأله شرعيه‏اى را ثابت كنيم. بايد پايش را به يكى از ادلّه‏اربعه ببنديم. يا سراغ اصول لفظيه برويم، اصول عمليه، كتاب، سنّت، اجماع، دليل عقل، پايش را بايد يك جا ببنديم.هيچ كس بر هيچ كس ولايت ندارد. و اين بر مى‏گردد به استسحاب. استسحاب هم دو رقم است.
    اوّل استسحاب عدم ازلى است. مراد از استسحاب عدم ازلى يعنى قبل از آنى كه وجودى پيدا كند اين زن. آن وقت‏كسى ولايت نداشت. منتفى به انتفاع موضوع بود. نبود، ولايتى هم نبود. ينتفع بانتفاع موضوع است. حالا كه موضوع‏پيدا شده است، صغرش را بگذاريد كنار. آن ولايت است. كبرش را نمى‏دانيم آيا كسى بر او ولايت دارد يا نه؟استسحاب مى‏كنيم عدم الولاية حال كبر. و مى‏گوييم ولايت حال كبر ثابت نيست نسبت به اين. اصل عدم ولايت‏است. يا مى‏بريم استسحاب عدم جعل تشريع. بگوييم قبل از آنى كه شريعت مقدّس اسلامى بيايد جعل ولايتى درباره‏باكره رشيده نشده بود. شده بود قبل از آنى كه اسلام بيايد؟ بعد از آنى كه اسلام آمد آيا قانونى به عنوان ولايت بر كبيره‏رشيده با خودش آورد يا نه؟ اصل عدم جعل و تشريع اين قانون در اسلام است. فرق اين دو تا چه مى‏شود؟ اگرموضوع را شخص بگيريم و بگوييم اين دختر قبل از وجودش چنين است، حالا هم چنان. موضوع را شخص بگيريم‏اصل عدم ازلى جارى مى‏شود. امّا اگر موضوع را طبيعت نوعيه بگيريم كلّ باكرة الرّشيده لم يجعل ولايت اب و الجدقبل طلوع الاسلام عليه. بعد از آنى كه نزول اسلام عليه. بعد از آنى كه نزول اسلام و قوانين مقدّسه اسلامى شد،نمى‏دانيم جعل تشريع در آن شد يا نشد. نمى‏دانيم. اصل عدم جعل است. اصل عدم تشريع است. پس اصل مابرگشت به استسحاب و استسحاب ما هم برگشت به استسحاب عدم ازلى يا استسحاب عدم جعل و تشريع. اگراستسحاب عدم ازلى باشد روى شخص است. اگر استسحاب عدم تشريع باشد روى طبيعت نوعيه است. يعنى قضيه‏حقيقيه. عنوان البالغة الرّشيدة الباكره. قبل از ظهور اسلام ولايتى جعل نشده بود نسبت به اين بعد از ظهور اسلام هم‏نمى‏دانيم ولايتى آمد يا نه. اصل عدم است. و اين هر دو مبنا قابل گفتگو است. هم اصل عدم ازلى كه يك وقت من‏براى شما صحبت كردم. ما اصل عدم ازلى را قائل نيستيم. و استسحاب عدم ازلى را حجّت نمى‏دانيم. اصل عدم‏جعل هم در جاى خودش قابل بحث است. معارض است به اصل عدم استقلال. اصل عدم جعل ولايت، اصل عدم‏استقلال هر دو بايد مجهول باشد. ما نمى‏دانيم استقلال مجهول شده است يا ولايت. هر دو قابل استسحاب است.اينها معارض است. اصل عدم جعل معارض است. استسحاب عدم ازلى هم كه حجّت نيست و سابقاً مفصّل گفته‏ايم.عرفيّت ندارد. فعلى هذا ما نمى‏توانيم فعلاً اين را به استسحاب درست كنيم. ولى يك راه ديگر براى اصل عدم ولايت‏كلّ احدٍ على كلّ احد داريم. اين راه خيلى خوب است. مشكلات استسحاب را ندارد. تازه استسحاب مصداق شبهه‏حكميه است كه ما قبول نداريم. مشكلات استسحاب را ندارد و آن رجوع به عمومات است. عمومات اوفوا بالعقود.اوفوا بالعقود مى‏گويد هر عقدى شما بستيد بايد وفا كنيد. امّا پدرت براى تو بسته است، واجب الوفا نيست براى تو.اوفوا بالعقود گفتند يعنى اوفوا بعقودكم. دختر باكره و رشيده آمد عقد ازدواج بست. اوفوا بالعقودكم. وفا كن. پدرش‏آمد براى اين بست، دختر مى‏گويد نه. عقودكم نيست. من نبستم. عقد شما است. شما برو وفا كن.
    سؤال؟ اوّل چه؟ صحبت اين است. كه اين دختر رفته است عقدى بسته است. عاقل و بالغ هم بوده است. شرعاً كارى‏نداريم. عرفاً بسته است يا نبسته است عقد را؟...اين موضوع عرفى را شارع مقدّس مى‏اندازد تحت يا ايّها الّذين اوفوابالعقود. يعنى اوفوا بالعقودكم. معنى‏اش اين است كه هر كسى عقد خودش را موظّف است عمل كند. نه عقد ديگرى‏را كه براى او.
    سؤال؟ اگر بگويد اوفوا بالعقودكم صحيح هيچ كجا اوفوا بالعقودكم نمى‏توانيد عمل كنيد. چون همه جا شك داريد كه‏صحيح است يا نه. پس اين جا آمدند اوفوا بالعقود در باب فضولى، در باب معاطاط، در باب چه آمدند استدلال‏كردند...اوفوا بالعقود. اگر اوفوا بالعقود صحيح است شك است. هيچ كجاى اوفوا بالعقود. اوفوا بعقودكم صحيحةالعرفيه. اگر در بين عقلاى عرف صحيح بود، شارع مقدّس امضاء كرده است الاّ ما خرج بالدّليل.
    سؤال؟ در عرف مى‏گويند دختر آزاد است. عرف عقلاء آزاد مى‏دانند. هيچ كس را بر هيچ كس ولى نمى‏دانند. بنابراين‏عمومات اوفوا در اين جا تنها نيست. جاى ديگر هم همين است. هر كسى عقد بيعى، صلحى، اجاره‏اى، مضارعه‏اى،بست، چون عقد خودش هست، اوفوا بالعقود مى‏گيرد. امّا اگر شخص ولى آمد بست عقد من نيست. من مأمور به وفابه آن نيستم. بايد ثابت كنيد كه او حقّ ولايت دارد. مادامى كه ولايت لم يثبت، اوفوا بالعقود شامل نمى‏شود. ما چرابرويم توى دست انداز اصل عدم ازلى و اصل عدم جعل و معارضه و آن مشكلات؟ ما مى‏گوييم مقتضاى اوفوا بالعقودآن است كه هر كسى مسئول اعمال خويشتن است. و مجبور نيست صلاحديد ديگرى را عمل كند. پس حرّيت انسان‏با عمومات اوفوا بالعقود درست مى‏شود. آزادى انسان به آن درست مى‏شود. شك داريم كه آيا زن مى‏تواند به اموالش‏دخل و تصرّف كند؟ بله. اوفوا بالعقود مى‏گويد هر تصرّفى بكند صحيح است. اذن شوهر هم شرط نيست. در نذر، بنده‏نذر كردم. اوفوا بالعقود بايد شامل نذر هم بشود. مى‏گويد به نذرش عمل كن. پدر اجازه داد يا نداد. مگر دليل قائل‏شود. اذن پدر در نذر لازم است. اذن شوهر در نذر لازم است. اگر دليلى قائل نشد، نذر، عهد، قسم، بيع، شراع، همه‏چيز الا ّ ما خرج بالدّليل. طلاق خرج بالدّليل.
    سؤال؟ ما نگفتيم اصل عملى است. اصل گفتيم. اصل مى‏تواند لفظى باشد، اصل مى‏تواند عملى باشد، تأسيس اصل‏مى‏كرديم در تمام معاملات كه انسان آزاد است در معاملاتش و هيچ كس ولايت ندارد. الاّ ما خرج بالدّليل. تا به اين جااصل درست شد مطابق قول اوّل. يعنى استقلال المرئة فى نكاحها مطلقا. حالا ببينيم روايات چه مى‏گويد. آن بعد.
    وامّا مى‏رويم دليل آيات. ما دو دسته آيه داريم.
    اوّل آياتى كه درباره زن شوهر مرده وارد شده است. المرئة المتوّفى اَنها زوجها. دو آيه در قرآن داريم راجع به اين مسأله.آيه اوّل، و الّذين يتوفّون منكم و يزرون ازواجاً اين آيه 234 بقره است. والّذين يتوفّون منكم و يزرون ازواجاً يتربّت‏بانفسهنّ اربعة...و عشرا. كسانى كه از دنيا مى‏روند و زنانشان 4 ماه و 10 روز بايد عدّه نگه دارند. و اذا بلغن اجلهنّ 4 ماه‏و 10 روز تمام شد. فلا جناح عليكم فيما فانّ فى انفسهنّ بالمعروف. و هر كارى خواستند بكنند، مربوط به شما نيست.يعنى ازدواج منظور است ديگر. فانّ فى انفسهنّ يعنى ازدواج. آيه مى‏گويد اين زنان شوهر مرده بعد از آنى كه عدّه تمام‏شد، حق دارند هر كسى را براى خودشان انتخاب كنند. مى‏خواهد باكره باشد، مى‏خواهد صيّبه باشد.
    سؤال؟ عقد كرد، شوهر تصادف كرد و فوت كرد، عروسى نكرده است. عدّه وفات دخول شرطش نيست. باكره، صيّبه،مدخوله، غير مدخوله فرق نمى‏كند. بايد عدّه وفات نگه دارد. اين مسلّم است. هيچ انصراف ندارد. اطلاق دارد. زيادهستند كسانى كه هنوز عروسى نكرده شوهرشان مى‏ميرد. عدّه دارد. فرق نمى‏كند عدّه وفات. خلاف اجماع داريدمى‏گوييد. آن مال عدّه طلاق است. عدّه وفات لا فرقة بين دخول و غير دخول. بين اينكه عروسى كرده باشد يا نه.حريم زوجيت است. مى‏گويد تو الان شوهرت مرده است. فردا بساط عروسى را راه مى‏اندازى. يك 4 ماه و 10 روز درخانه‏ات بنشين. احترام اين شوهر مرده را نگه دار. بعد هر كارى مى‏خواهى بكنى بكن. امّا امروز لباس عزا، فردا لباس‏عروسى اين فرق نمى‏كند بين مدخوله و غير مدخوله. مسلّم است اجماعى است. شكّى در اين نيست.
    بنابراين اطلاق اين آيه...نيست كه بعضى آقايان خيال مى‏كنند...است كه زنى كه شوهرش مرده است اين مدخوله‏نباشد. صيّبه است هميشه. نه. زياد اتّفاق مى‏افتد كه در حوادثى مخصوصاً در اين حوادث شهدا خيلى‏ها عقد كرده‏بودند و قبل از اينكه عروسى كنند، رفتند شهيد شدند و به آن خيل سعادت رسيدند و زنانشان هم عدّه نگه داشتند.حالا اين مى‏گويد آزاد است. اطلاق آيه شامل مدخوله و غير مدخوله مى‏شود. و ظاهر آيه هم استقلال است. اگر مااستقلال را توانستيم در اين مصداق ثابت كنيم، درباره مصاديق ديگر هم عدم ال...قائل مى‏شويم.
    وامّا آيه ديگر را كه از آيات سوره بقره است. آيه 240 بقره. آن هم همين است. والّذين يتفّون منكم و يزرون ازواجاً تاآنجا كه مى‏گويد فلا جناحٌ عليكم فيما فانّ من انفسهنّ من معروف. البته آن آيه مى‏گويد اينها از خانه خارج نشوند. اگرهم از خانه خارج نشدند تا يك سال نفقه اينها را بپردازيد بعد هم كه خارج شدند اينها آزاد هستند كه هر كارى كه‏مى‏خواهند بكنند. استقلال آنها را مى‏گويد. اين يك دسته از آيات است. دسته دوّم را هم اشاره كنم كه يك مطالعه‏اى‏روى آن بكنيد.
    سؤال؟ ما هم دختر زنده را مى‏گوييم. دختر مرده را كه ما بحث نكرديم. شوهرش مرده است. مى‏خواهد برود شوهركند. هنوز هم عروسى نكرده بود با شوهر قبلى. مى‏خواهد برود دوباره ازدواج كند. قرآن مى‏گويد آزاد است. اگر اين جاآزاد مطلق است. بقيه دختران هم آزاد هستند. چه فرقى مى‏كند؟ خصوصيتى ندارد. قبلاً عقدى خوانده شده است،عقدى خوانده نشده است. ما مى‏دانيم. من اين جمله را فراموش كردم عرض كنم. بنا بر اين مبنا ما داريم مى‏گوييم كه‏باكره آن است كه مدخوله نباشد. اگر دخترى عقد كرد و قبل از عروسى از شوهر جدا شد، باز هم باكره است. روى اين‏مبنا. بعضى‏ها مى‏گويند باكره غير مزوّجه است. اگر ازدواج كرد ديگر باكره نيست. ولو عروسى هم نكرده باشد. مامى‏گوييم نه. اذا لم يدخل بها فهى باكرة و ان تزوّجه. اگر اين مبنا را بگوييم اين استدلال درست است. اگر اين مبنا رانگوييم اين استدلال درست نمى‏شود. چرا؟ لانّها صيّبةٌ چون مزوّجةٌ. ما اين را نمى‏گوييم. اگر مى‏گفتيم نه.
    وامّا دسته دوّم از آيات، آياتى است كه درباره طلاق آمده است. كه وقتى زنان را طلاق دادند بعد از عدّه حق دارند با هركسى ازدواج كنند. بعد از عدّه دارد. آن چه مى‏شود؟ آن كه بايد حتماً دخول باشد. مرحوم صاحب جواهر مى‏گويديكى از انواع دخول، دخول...است. عدّه دارد امّا در عين حال صفت البكر از بين نرفته است. متّصفٌ بصفت بكر. فرداشرحش را مى‏دهم انشاء الله. نگاهى هم به جواهر بكنيد. وصل الله على سيدنا محمد و آل الطّاهرين.