• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/6/26
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    بحث در آخرين فرع مسأله اولى بود. درباره عدم ولايت اخ و عم. عمو ولايت بر صغير و صغيره ندارد. برادر بزرگ‏ترهم ولايت ندارد. رسيديم به اينجا كه چندين روايت داريم به عنوان معارض. مى‏گويد، برادر ولايت دارد. اين 4 روايت‏معارض را بخوانيم و اين مسأله را تمام كنيم و برويم سراغ مسأله دوّم انشاء الله كه جاى بحث آنجا است. روايت اولى‏را كه صحيحه محمّد ابن قيس بود خوانديم كه از امام باقر بود. منتهى يك جمله نامفهومى در... و خالها و اخلّها صغير،معلوم شد جواهر بدون اين جمله نقل كرده است حديث را. منابع ديگر حديث را ديديم اين جمله را دارد. جمله وخالها او اخلّها صغير را دارد. ولى در متن جواهر اين جمله حذف شده است. معلوم مى‏شود بعضى از نسخ كه به دست‏صاحب جواهر رسيده است، جواهر جلد 29، صفحه 231، ابواب النّكاح. اين جمله نامفهوم در آن جا نيست. حالا اگراين جمله هم باشد قابل توجيه هست. و خالها به معنى او خالها باشد. ولى مادرش او را علاوه بر برادر به عقد كسى درآورد يا دائى‏اش؟ او اخلّها صغير. و برادر كوچكترش نه برادر صغير نا بالغ. خانم سى سالش است، برادر بيست سالش‏است. اخلّها صغير يعنى برادر كوچكتر ولو بالغ باشد. نتيجه اين مى‏شود دو نفر اين زن را ازدواج كردند. يكى برادربزرگ‏تر بود و دوّمى يا مادر بود، يا دائى بود، يا برادر كوچك‏تر بود. على كلّ حال قابل توجيه هست. اگر هم نسخه‏جواهر را معيار بگيريم كه اين جمله را حذف كرده است و ديگر جمله نامفهوم حديث براى ما ايجاد مشكل نمى‏كند.مى‏گويند اگر مى‏گفت اصغر خوب بود. گفته است صغير. اگر مى‏گفت، اصغر كه غصّه‏اى نداشتيم. توجيه براى اين‏است كه بياييم صغير را حمل بر اصغر كنيم. معنى توجيه اين است. خلاف ظاهر داريم مى‏گوييم. اگر اصغر مى‏گفت،اصلاً مبهمى نبود در روايت. صغيرى ايجاد مبهم كرده است توجيه‏اش مى‏كنيم به معنى اصغر معنى مى‏كنيم.
    وامّا حديث دوّم را بخوانم دثّت كنيد. عن وليد بيّاع الاسقاط چيزهاى مستعمل و امثال ذالك را مى‏فروخته است. اين‏در كتب رجاليه آدم مجهول الحالى است. وليد بيّاع الاسقاط مجهول الحال است. به هر حال حديث از نظر سند درست‏نيست. امّا روايات متعدد است. قال، سئل ابو عبد الله (ع) و انا عنده خدمت امام صادق (ع) بودم، آمدند و سؤال‏كردند. چه سؤال كردند؟ الجاريةٍ الكان له اخوان. جاريه‏اى دو برادر داشت. زوّجه الاكبر بالكوفه و زوّجه الاصغر به‏ارض الاخرى. آن چنان خود را مالك خواهرشان مى‏دانستند، الان هم اين تفكّر هست در ميان بعضى قبائل و طوائف.برادر خودش را مالك خواهر مى‏داند. برادر بزرگتر در كوفه او را به ازدواج كسى در آورد، و برادر كوچك‏تر در شهرديگر. قال، الاوّل اولى بها. اوّلى اولى است. معنى‏اش اين است كه مسلّم است كه هر دو ولايت دارند. بحث اين است‏عند التّعارض آيا اكبر است يا اصغر؟ فرمود، اكبر اولى است. پس ولايت اخ مسلّم شمرده شده است.
    سؤال؟ بله از اولى ديگر. اولى اين جا به معنى ولايت است.
    اجازه بدهيد من اين حديث را بخوانم. اين حديث سه تا توجيه دارد. همه‏اش را در جايش مى‏گوييم.
    سؤال؟ اين حديث 4 باب 7 است. اين حديث كه خوانديم مال وليد بيّاع اسقاط، حديث 4 باب 7 بود.
    حديث ديگر 6 باب 8 است. اين هم سند ندارند بعضى اصحابنا. عن الرّضا (ع) قال، الاخ الاكبر منزلة الاب. برادربزرگ‏تر، برادر ارشد به منزله پدر است. نكاحى در اين نيست. از عموم منزله مى‏فهميم تمام اختياراتى كه پدر دارد،لابد تمام اختيارات برادر بزرگ‏تر هم دارد. بعضى از احاديثى هم غير از اين داريم. احاديث متضافر است درباره ولايت‏اخ. در اين جا سه جواب دادند. سه توجيه كردند.
    اوّل اينكه اين را حمل بر وكالت كنند. و واقعاً هم اين طور بوده است. خواهرها اختيار خودشان را مى‏دادند به دست‏بزرگ‏ترها. در جوامع پيشين آن چنان اعتمادى خواهر به برادر مى‏داشت كه اگر شوهرى برايش پيدا مى‏شد، و پدر ازدنيا رفته بود، مى‏گفت از برادرم سؤال كنيد. اختيار من به دست برادرانم است. مخصوصاً برادر بزرگ‏تر. وكالت‏مى‏دادند به برادرها. كه در داستان على (ع) كه اشاره كردم، فرمود: ولى اين بچّه كيست؟ برادرها گفتند، ما ولى هستيم واجازه مى‏دهيم. ولى اين زن كيست؟ برادرها گفتند ما ولى‏اش هستيم. از اين باب مى‏گويد كه خواهرها سرنوشت‏زندگى‏شان را تصميم نمى‏گرفتند بدون رضايت برادرها. پس حمل بر وكالت كنيم نه ولايت. اين يك توجيه.
    توجيه دوّم اين است كه حمل بر استحباب بشود. مستحب است كه خواهر به برادر احترام بگذارد. بگويد، برويد ازبرادر من اجازه بگيريد. اين روزها معمول هم هست. حتّى حالا به برادرهاى بزرگ‏تر احترام مى‏گذارند. خواهرهامى‏گويند شما چه صلاح مى‏دانيد؟ شما اجازه بدهيد. بنابراين يك نوع تكريم و تجليلى از برادر بزرگ‏تر باشد استحباباًنه وجوباً و الزاماً. اگر برادرت رفت و يك كارى كرد تو هم امضاء كن. و قبول كن. مخصوصاً آن حديث امام رضا كه‏مى‏فرمود، الاخ الاكبر منزلة الاب اين بوى استحباب از آن كاملاً مى‏آيد. كه اين را احترامى امام مى‏خواهد بگذارد.
    وامّا توجيه سوّم، حمل بر تقيه بشود. بسيارى از عامّه معتقدند به ولايت برادر. و ماوراء برادر. تمام اصبه، خويشاوندان‏من ناحية الاب را براى آنها ولايتى قائل هستند. حمل بر تقيه كنيم. پس انّ الوكاله او الاستحباب او التّقيه. چرا اين كارهارا مى‏كنيد؟ براى اينكه اصحاب، احدى به اين روايت عمل نكرده است. احدى. هيچ كس معرضٌ عنهاى تمام‏اصحاب است. و چون اعراض است، بايد...بگذاريم كنار. حالا مى‏خواهيم يك توجيهى بكنيم كه گيج و ويج نباشيد.
    سؤال؟ نه. احاديث 6 5 تا شايد باشد. آن روايت محمّد ابن قيس...بود. غير از اين روايات وقتى متضافر شد، جاى‏سند را مى‏گيرد. بنابراين بايد بگوييم معرضٌ عنهاى اصحاب است. حالا كه معرضٌ عنها شد براى اينكه ندانستم ازاحاديث رد نشويم، يكى از سه توجيه را براى اينها درست مى‏كنيم و مى‏گذريم. خوب مسأله اولى تمام شد. برويم‏سراغ مسأله ثانيه.
    مسأله ثانيه همين مسأله مهم جنجالى امروز و ديروز است كه آيا پدر بر دختر باكره ولايت دارد يا ندارد؟ امام قدس‏السرّه مسأله را اين طور شروع مى‏كنند. اوّل مى‏گويند بر پسر كبير ولايت ندارد. ليس للاب و الجد للاب ولايتٌ على‏البالغ الرّشيد. پدر و جدّ پدرى ولايت بر بالغ رشيد ندارد. ولايت بر پسرشان ندارند. پسر آزاد است. و لا على البالغةالرّشيدة اذا كانت صيّبه. بالغه رشيده هم اگر صيّبه باشد، بر او هم ولايت ندارد. حالا صيّبه اين است كه يا شوهر كرده‏باشد. يا زنا كرده باشد ازاله بكارت شده باشد، يا اگر به سببى از اسباب ديگر ازاله بكارت شده باشد، آيا اينها چيست؟يا اگر دخترى شوهر كرد. قبل از عروسى طلاق گرفت، صيّبه است، باكره است اينها بعد مى‏آيد. مدار صيّبه و باكره‏چيست؟ اين خودش مسأله مهمى است و زياد هم سؤال مى‏كنند. گاهى دادگاه‏ها سؤال مى‏كنند. فعلاً به عنوان صغيره‏و باكره داريم بحث مى‏كنيم. و لا الى البالغة الرّشيده اذا كانت صيّبه. بر اين هم ولايت ندارد. مسلّم. وامّا اذا كانت...يك‏مورد فقط. آن جايى كه كبيره باكره است. ففيه اقوال. امام 5 قول بيان فرمودند، كه در كلمات بسيارى هست. ولى‏مرحوم صاحب مسالك يك قول ششمى هم دارد. ما هر 6 قول را مى‏خوانيم. دقّت كنيد اين 6 قول، 3 قول اوّلش‏اساسى است. سه قول 4 و 5 و 6 اقوال تفصيل است كه خيلى مشهور هم نيست. تفصيل دادند. 1 و 2 و 3 ليس فيه‏التفصيل. امّا 4 و 5 و 6 فيه تفصيل و گويندگان هم كم هستند. به هر حال 6 قول را مى‏خوانيم.
    اوّلى عبارت تحرير است. استقلالها و عدم ولايت لهما عليها. دختر باكره مستقل است. احدى ولايت بر او ندارد. لامستقلاً و لا منضمّاً. لا مستقلاً و لا منضمّاً يعنى چه؟ يعنى پدر نه مستقلاً تنهايى مى‏تواند نه با تشريك دختر كه او رأى‏بدهد اين هم رأى بدهد. او رضايت بدهد، اين هم رضايت بدهد. نه تمام علّت است پدر و نه جزء علّت. دختر مستقل‏و كامل است. اين يك قول.
    دوّم، واستقلالهما پدر جد مستقل است. دختر هيچ كاره است. و عدم السّلطنةٍ و ولايةٍ لها كذالك. هيچ سلطنت وولايتى دختر ندارد. كذالك يعنى چه؟ لا مستقلاً، لا منضمّاً و مشتركاً. تصميم به دست پدر و جد است. يا مى‏خواهد يانمى‏خواهد. بايد تسليم باشد. اين دو.
    سوّم، والتّشريك هر دو شريك هستند بمعنا اعتبار اذن الولى و اذنها...ولى بايد اجازه بدهد، دختر هم بايد اجازه بدهد.هر دو. اين به تنهاى كافى نيست. آن هم به تنهايى كافى نيست. اين سه قول نسبتاً مشهور است. قائل خيلى دارد.تفصيل هم در آن نبود.
    امّا قول 4 و 5 و 6 كه تفاصيل هست. قائل كمترى دارد.
    چهارم، والتّفصيل بين الدّوام و الانقطاع. تفصيل بدهيم بين ازدواج دائم و منقطع بالستقلالها فى الاوّل...الثانى. دختر دردائمه مستقل است. در مطعه مستقل نيست.
    پنجم، او العكس. قول 5 عكس است كه در مطعه مستقل است، امّا در دائم بايد اجازه پدر باشد. بعد فتواى خود امام‏چيست؟ والاحوط الاستعذان منهما. ايشان مى‏روند سراغ احتياط. قول سوّم را مى‏پذيرند. آن هم به عنوان احتياط.
    سؤال؟ احتياط واجب است ظاهر كلام ايشان. كه هر دو اجازه بدهند. احتياط آن چيزى است كه بسيارى از فقهاى‏امروز هم طرف‏دار همين هستند. احتياط مى‏كنند. اجازه اين و اجازه آن، هر دو با هم باشد. سؤال؟ برگشتند. فتوى به‏چه دادند؟ كه بايد اجازه گرفت. خوب، اين فتواى ايشان هم كمى جنبه سياسى دارد. مثل ما. ما هم قائل به همين قول‏هستيم. احتياط. ولى اخيراً مشكلات و مفاسدى كه به وجود آمده است بر اثر عناوين ثانويه قويّاً اذن پدر واجب است.به علّت اينكه حالا مى‏رسيم. من برايتان شرح مى‏دهم كه چه مشكلاتى پيدا مى‏شود.
    سؤال؟ ما مى‏گوييم اگر چنين عقدى بشود، چه عقد موقّت و چه عقد دائم، اگر عقد دائم باشد احتياط اين است كه‏طلاق بدهند و جدا بشوند. اگر عقد منقطع باشد، احتياط اين است كه بقيه مدّت را ببخشند و جدا بشوند. حتماً طلاق‏بدهند. حالا اجازه بدهيد اين مسأله خيلى بحث دارد. بعد امام يك استثنائى مى‏فرمايد كه در عروه هم هست. ديگران‏هم دارند. ما هم داريم. اين استثناء را از خارج بگويم بعد عبارتش را مى‏خوانم. در صورتى يك كفوى براى اين دخترپيدا بشود. مثلاً اين دختر دانشجو است و يك پسر دانشجو آمده است و خانواده‏ها به هم مى‏خورند. شرعاً هر دومسلمان هستند. عرفاً هم طبقه اجتماعيشان با هم جور در مى‏آيد. حالا آمديم و پدر گفت من نمى‏خواهم، اين جا اذن‏پدر ساقط است. گاهى اتّفاق مى‏افتد. اخيراً يك دختر و پسر دانشجويى بودند كه اينها علاقمند شده بودند به هم كه‏ازدواج كنند. پدر دختر هم يكى از معاريف اصفهان بود. شخصيّت بازارى معروفى بود. آمدند پيش ما هر چه نصيحت‏كرديم پدر را كه خوب اينها با هم جور شدند، اجازه بده اينها ازدواج كنند. گفت: الاّ بالله نمى‏شود. مى‏خواست اوّل‏بيايد سراغ من. چرا اوّل با او قرار و مدار گذاشت؟ گفتيم، حالا بد كرده است. عذرخواهى مى‏كند. گفت، نه. نمى‏شود.هفت، هشت سال گذشت. باز هم پدر دو پايش را در يك كفش كرد. ما به پسر گفتيم كتباً بنويس و كتباً مى‏نويسيم كه اين‏پدر هيچ حقّى درباره اين ازدواج ندارد. برويد با هم ازدواج كنيد و مشكل را حل كنيد. اگر دادگاه هم رفتيد همين‏استفتاء را مى‏بريد و...آخر معنى ندارد وقتى يك كفوى پيدا كرده است...آدم متديّن، آدم خوب، بعضى از متديّن‏هادر...كمى كج هستند. چكارشان مى‏شود كرد؟ گاهى كج مى‏روند. مالك دختر كه نيستى پدر جان. خوب، تصميمشان راگرفتند. دو تا متديّن هستند و اين دو به قدرى متديّن هستند كه از مرز شرع هم در اين هفت، هشت سال تجاوز نكردند.چه كار مى‏خواهى بكنى؟
    به هر حال، اگر كفوى پيدا بشود عرفاً و شرعاً، پدر اجازه ندهد، همه مى‏گويند اجازه پدر ساقط است.
    سؤال؟ نه منحصر نيست. حالا اين كفو پيدا شده است. پدر مى‏گويد اين كفو را نمى‏خواهم. آن كفو را مى‏خواهم.نمى‏تواند بدهد. نعم لا اشكال فى سقوط اعتبار اذنهما انّنها من التّزويج بمن هو كفوّ لها شرعاً و عرفاً. كفو شرعى يعنى‏چه؟ مسلمان باشند. عرفيه آن است كه به هم بخورند از نظر موقعيّت اجتماعى. مع ميلها دختر هم مايل است و كذااستثناء دوّمى هم مى‏كنند اذا كانا غائبين. پدر و جد غائب هستند. دسترسى نيست. نمى‏شود. و حيث لا يمكن‏استيذان منهما. نمى‏شود استيذان كرد. نه حاجتها الى التّزويج دختر هم احتياج به تجويز دارد. اين جا هم ساقطمى‏شود. اين جا يادتان باشد ما مى‏گوييم احتياطاً در اين جا برود از حاكم شرع يك اجازه‏اى بگيرد. چون حاكم ولى من‏لا ولى له است. در غياب ولى شرعى، حاكم شرع ممكن است ولايت داشته باشد. اين را بعداً اشاره خواهيم كرد. حالانظر مباركتان باشد. اين تمام متن كلام تحرير الوسيله.
    سؤال؟ هنوز ما اقوال را داريم مى‏گوييم. تا برسيم به ادلّه.
    عرض كردم قول ششمى هم هست. مرحوم صاحب حدائق در جلد 23 حدائق، صفحه 210 از صاحب مسالك شهيدثانى نقل مى‏كند قول ششمى را. و آن قول اين است انّ التّشريك فى الولايه تكون بين المرئة و ابيها خاصّه. قول تشريك‏قول چندم بود؟ سوّم بود. مى‏گويد اين تشريك فقط در اب است. نسبت به جد تشريك نيست. آن تفصيل‏ها راجع به‏عقد دائم و منقطع و اينها بود، اين راجع به ولى است. ولى اگر اب باشد، تشريك هست. اگر نباشد و جد باشد دختراستقلال دارد. دون غيره من الاولياء.
    و نسبه الى المفيد اين قول ششم را به مرحوم شيخ مفيد نسبت دادند. البتّه خواهيم ديد در ادامه بحث كه مفيد چندين‏قول به او نسبت دادند. ظاهراً در هر كتابى از كتاب هايش تقريباً قولى را پذيرفته است. براى اينكه كمى اهميّت به اين‏مسأله بدهيم و بدانيد اين مسأله معركة الآراء است، اين مسأله هميشه محلّ ابتلاء بوده و هست كلامى از صاحب‏حدائق برايتان نقل كنم. در همان آدرس. ايشان مى‏گويد، قد ادّع الاصحاب من امّهات المسائل و معضلات المشاكل‏خود معضل يعنى مشكل. معضلات المشاكل يعنى مشكل‏ترين مشكل‏ها. و قد سنّف فيه الرّسائل...محفوظ است.سنّف فيه الرّسائل رساله‏هاى زيادى در همين مسأله نوشته شده است. و كثر السؤال عنها و السّائل هم سؤال از آن زيادشده است و هم سائلش زياد است. اين قدر سائل هم براى اينكه...درست بشود. و اتنب جملة المن الاصحاب فيهاالاستدلال لهذا الاقوال. اصحاب هم درباره اقوال اين مسأله خيلى بحث كردند. مسأله شلوغى است. 6 تا قول دارد.ادلّه زيادى هم دارد. حالا قائلين را اجازه بدهيد من بشمارم در اين 6 تا قول.
    قول آخر كه نسب الى المقيد است كه خواندم. 5 قول ديگر را من سريعاً قائله‏هايش را بشمارم. مدرك ما در ذكر قائل‏هايكى مستند نراقى است و ديگر هم حدائق است. جواهر هم دارد. همه دارند.
    وامّا ما اينها را از حدائق نقل مى‏كنيم.
    امّا قول اوّل كه استقلال دختر بوده باشد. از شيخ طوسى نقل شده است و در اكثر كتب هست. شيخ طوسى در اكثركتب و صدوق و ابن ابى اقيل و محدّث كاشانى و خود صاحب حدائق. مرحوم نراقى هم در مستند از جماعت ديگرى‏نقل مى‏كند قائل زيادى دارد. قول اوّل استقلال شاز نيست. قائل نسبتاً زيادى دارد.
    وامّا قول دوّم كه استقلال اب و جد باشد. همه ادلّه را ذكر مى‏كنيم. فعلاً اقوال را مى‏شماريم. بعد اقوال عامّه رامى‏شماريم. بعد روايات را طائفه بندى مى‏كنيم و مى‏رويم جلو. قول دوّم هم قائلين زيادى دارد. مشهور متأخّرين به‏آنها اسناد داده شده است و از شيخ طوسى هم در تبيان نقل شد از سيّد مرتضى از شيخ طوسى در كتاب احكام النّساءاز ابن جنيد از فلاّر، ابن ادريس، محقق، علاّمه مشهور است.
    وامّا قول سوّم كه تشريك است. عرض كنم و قول چهارم و پنجم بماند. قول تشريك هم از ابو الصّلاح حلبى از شيخ‏مفيد در مقنع از صاحب وسائل. صاحب وسائل هم تيترى كه مى‏دهد به ابواب، فتواى خودش در آن تيترها هست. درعناوين ابواب است. ايشان هم قائل به شركت شده است. حالا بقيه اقوال و قائلين و اقوام عامّه و ادلّه انشاء الله يادتان‏باشد. مطالعه كنيد. حتماً متن جواهر و وسائل را ببينيد. آن آقاى محترمى كه پيدا كرده بودند آن آدرس را يك تماسى بامن بگيرند. وصل الله على سيدنا محمد و آل الطّاهرين.