• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/6/23
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    يك حديث اخلاق بخوانم كه آيات قرآن هم با آن هماهنگ و هم‏صدا است. حديث در ميزان الحكمه، از كتاب‏اختصاص نقل شده است در مادّه جدال. عن الرّضا (ع) قال يا عبد العظيم ابنض اوليائى السّلام و قل لما ان لا يجعلوابالشّيطان على انفسهم سبيلا مُرحُم از مادّه امر به صدق الحديث و اعداء الامانه و مرحم بسكوت و ترك الجدال فيما لايعنيهم. امام على ابن موسى الرّضا سلام الله عليه به يكى از يارانش به نام عبد العظيم آيا اين عبد العظيم حسنى‏معروف است يا عبد العظيم ديگر، من بررسى روى آن نكردم. مى‏توانيد بررسى كنيد. به هر حال منظور محتواى‏حديث است. فرمود، دوستان مرا سلام برسان فيعفى هم نفرموده است. اوليائى فرموده است. شايد اوليائى از فيعتى‏اخص بوده باشد. چرا؟ براى اينكه ولى اشخاص به ان اشخاص گفته مى‏شود. اولياء الله بر بنده مؤمنى گفته نمى‏شود.بندگان خاص هستند. به اولياء من سلام من را برسان و اين چهار تا سفارش را به آنها بكن.
    اوّل، به آنها بگو براى شيطان راهى به سوى خودتان قرار ندهيد. ان لا يجعلو بالشّيطان على انفسهم سبيلا. سابقاً عرض‏كردم بر خلاف آن چه عوام خيال مى‏كنند شيطان بدون اجازه در انسان نفوذ نمى‏كند. يعنى يك قوّه قاهره جبريه باشد.خداوند مسلّط بر انسان كرده باشد نيست. شيطان با اذن ورود وارد جان و قلب انسان و وسوسه انسان مى‏شود. قرآن‏مى‏گويد، انّما سلطانه على الّذين...سلطه شيطان بر كسانى است كه دوستش دارند. اجازه ورود به او مى‏دهند. دست به‏سوى او دراز مى‏كنند. انّما هم حصر است. انمّا سلطانه على الّذين...ولّذينهم به مشركون. فرمود، كارى نكنيد كه‏شيطان در شما نفوذ كند. يعنى چه؟ معلوم است. گاهى انسان زمينه‏هاى نفوذ انسان را با دست خودش فراهم مى‏كند.شركت در مجلس گناه. شما وقتى در يك مجلس گناه شركت كنيد، زمينه نفوذ شيطان فراهم شد. آن جا باشيم و هيچ‏خبرى نشود نه. شما وقتى يك دوست فاسد و نادانى را انتخاب مى‏كنيد، زمينه‏هاى نفوذ شيطان را فراهم كرديد. شمااگر يك فيلم نامناسب و ناباب، يك كتاب ناباب مطالعه كنيد اينها زمينه‏هاى نفوذ شيطان است. بعضى از جوان‏هامى‏آيند شكايت مى‏كنند كه ما در اين محيط نمى‏توانيم خودمان را در مقابل انحرافات اخلاق حفظ كنيم. از آنها سؤال‏مى‏كنيم شما مى‏خواهيد مجالس گناه برويد، دوستان فاسد انتخاب كنيد، كتاب‏هاى بد را بخوانيد، فيلم‏هاى بد را هم‏ببينيد، بعد مى‏گوييد نمى‏توانيم خودمان را كنترل كنيم. اينها را كنار گذاشتيد و نشد؟ يا با اينها؟ اينكه بعضى‏ها به‏خودشان اجازه مى‏دهند يك فيلم‏هاى بد را ببينند و مى‏گويند قصد فساد نداريم و از او استفاده صحيح مى‏كنيم اينهاشيطان را به سوى خود راه دادن است. ديدن اين فيلم‏ها به هر نيّتى باشد مفاسدى را به دنبال دارد...فرمود براى‏شيطان به سوى خودتان راهى باز نكنيد. زمينه‏ها را با دست خودتان فراهم نكنيد. لب پرتگاه نرويد. آدمى كه لب‏پرتگاه رفت، يك ريگ كوچكى اگر زير پايش در برود سقوط مى‏كند. اموال شبهه‏ناك راه نفوذ شيطان است. آدمى كه‏عادت كرد به امور شبهه ناك، يواش يواش مى‏رود سراغ محرّمات. همه ما بايد مراقب باشيم. نگذاريم راه‏هاى شيطان‏به روى ما گشوده شود. زمينه‏هاى نفوذ و وسوسه‏ها فراهم گردد. اوّلين سفارشى كه امام على ابن موسى الرّضا به‏شيعيان و اوليائش كرد، فرمود سلام من را به آنها برسان و اين سفارش را به آنها بكن.
    دوّم فرمود،...بصدق الحديث. ممكن است اين سه قسمت بعدى شرح قسمت...باشد. ممكن هم هست كه مستقل‏باشد. فرمود، به شيعيان من سفارش كن راست بگويند. دروغ كليد همه گناهان است. انّ لشّرّ اغفالاً و مفتاحها الشّراب.شروب و گناهان قفل دارد و مفتاحها كليد آن قفل شراب است. قفل عقل است كه با كليد شراب باز مى‏شود و انسان‏آلوده مى‏شود. فرمود، و شرٌّ منه ان كذب. بدّتر از شراب، دروغ است. كه كليد هر گناهى است. انسان اگر بخواهد دروغ‏نگويد مجبور است گناهان ديگر را هم ترك كند. مال حرام خوردن به وسيله دروغ است. كم فروشى كردن به وسيله‏دروغ است. ظلم به وسيله دروغ است. آلوده‏گى‏ها به وسيله دروغ است. دروغ ابزار همه گناهان است. پاك كنيم‏زمان‏هايمان را از دروغ. از شايعات، از سخنان به غير... قول به غير...پاك كنيم زمانمان را.
    سوّم فرمود، و اداء الامانه به اينها سفارش كن امانات را ادا كنند. پيام امام هشتم ثامن الحجج (ع) فقط مربوط به‏امانت‏هاى مالى است يا امانت به مفهوم وسيع كلمه است؟ انّا عرضنا الامانة على السّموات و الارض و الجبال. فرمود،امانات را ادا كنند. اين آقايان تشيّع در اين عصر الزّمان امانت الهى است در دست ما. خيانت نشود. هجوم شده است‏به اسلام، دفاع كنيد. با عملمان ثابت كنيم شيعه على در سال اميرالمؤمنين كيست. و عمل، اداء امانت است. و همين‏طور امانات ديگرى كه در دست ما است.
    وامّا چهارم فرمود، به اينها سفارش كن سكوت كنند. از خيلى حرف‏ها و جدال را در چيزى كه به آن‏ها مربوط نمى‏شود،ترك كنند. جدال در سخن يعنى چه؟ يعنى بحث به نيّت برترى جويى بر طرف. معمولاً مباحثه مى‏كنيم سر يك مطلبى‏كه ممكن است يك روز، دو روز، سه روز هم بحثمان بر سر اين مسأله ادامه داشته باشد. امّا قصدم تبيّن حق است. اين‏جدال نيست. ولو يك ماه طول بكشد. مى‏خواهيم حق را بفهميم چيست. امّا يك وقت مى‏خواهم غلبه كنم بر طرف به‏هر قيمتى است. اين مى‏شود جدال. اين بلاى عظيم است. اين گناه بزرگ، اين عامل انحراف است. وقتى من بحثم‏براى تبيين حق باشد، اگر طرف حق بگويد، مى‏گوييم آقا احسنت، ممنون، شكراً. امّا اگر برترى جويى باشد، حق هم‏باشد نمى‏پذيرم. شروع مى‏كنم رَطب و يابض به هم بافتن و راست و دروغ را با هم قاطى كردن كه حرف حسابى رانپذيرم. اين باعث انحراف مى‏شود. جدال دشمن هدايت است. مناظره، مباحثه، همه اينها خوب است به قصد تبيين‏حق. پا را بر نفس بگذارد و حرف حق را از دوستش بپذيرد. دوستش هم وقتى اين حرف حق را پذيرفت، در مقابل اين‏شروع نكند به سرزنش كردن و نگفتم چنين، نگفتم چنان، شما هميشه همين طور است حرفهايت، خوب اين بدترمى‏آيد او را تحريكش مى‏كند كه حرف حق را نپذيرد. او هم ممنون شود، او هم تواضع كند. بگويد شايد شما هم همين‏طور فكر مى‏كرديد، قبلاً هم شايد همين مطلب را گفته باشيد. دوستانه با هم بحث را تمام بكنند. يكى از گناهانى كه‏دامنگير اهل علم ممكن است بشود، همين جدال است...، جدال...تظاهر كردن. جدال بحث به قصد برترى جويى.حالا اگر اين در ما لا يعنى باشد ديگر بدتر. ما لا يعنى، يعنى چيزى كه به...شما مربوط نيست. مى‏گويند فلان كس‏خانه‏اش را فروخته است و از اين محل رفته است. اين مى‏گويد، براى چه رفته است؟ او مى‏گويد، براى چه رفته است؟من فكر مى‏كنم براى اين رفته است. او مى‏گويد، فكر مى‏كنم براى اين رفته است. اين مى‏گويد نه تو درست نمى‏گويى‏براى اين رفته است. او مى‏گويد تو درست نمى‏گويى براى اين رفته است. به شما چه مربوط است از اين محل رفته‏است. خانه‏اش را فروخته است و رفته است. اين ما لا يعنى است. و...من نظير از بحث‏هايى كه مردم با هم دارند وجدال فيما لا يعنى است. يك چيزهايى است كه به ما مربوط نيست. ما اين قدر مسائل داريم كه به ما مربوط است ووقت اضافى نداريم صرف مسائلى بكنيم كه به ما نامربوط است. به كار خودمان بپردازيم. به ما چه مربوط؟ فرمود، به‏شيعيان من بگو جدال نكنند. مخصوصاً در مسائلى كه لا يعنى است. لا يعنيهم يعنى لا يقصدهم اين مسأله به شمامربوط نيست. لا يعنى يعنى قصد من نمى‏كند. سراغ من نمى‏آيد. مربوط به من نيست. شما فكر كنيد همين يك حديث‏امام رضا (ع) را. اگر دنيا عمل كنند، دنيا گلستان مى‏شود. زمينه‏هاى فساد را نگذارند فراهم بشود. صدق الحديث و اداءالامانه را فراموش نكنند. چه قدر جدال مطبوعات ما لا يعنى هست. بگذارند كنار. دنيا گلستان مى‏شود. خداوندا به‏همه ما توفيق بده كه به اين كلمات گوهر بار انشاء الله عمل كنيم و به ديگران هم برسانيم.
    آن حديث نعيم ابن نجاه را دو نفر از آقايان پيدا كردند براى ما. اين كه قبل از اينكه بيايند به مباحثه يكى از آقايان پيداكردند. در سنن بيهقى كه من بعد آدرس كامل را مى‏دهم و عبارت را مى‏خوانم. حالا امروز صرف نظر مى‏كنم و آن‏آدرسش را دادند و جايزه‏اش را هم گرفتند. حالا آقايى هم از آقايان ايشان هم پيدا كردند و آوردند دادند ولو ايشان نفردوّم است ما هم به ايشان يك جايزه‏اى خواهيم داد انشاء الله.
    برگرديم به تتمّه بحثى كه در فرع چهارم، سؤال؟ سنن را من بگويم كه عبارتشان پيچ و خمى دارد بايد بخوانيم. سنن‏بيهقى، جلد 7، صفحه 116.
    بحثمان در فرع چهارم از مسأله اولى بود. رسيديم به عدم ولايت اخ. برادر ولايتى بر خواهر ندارد. فعلاً بحث ما درخواهر صغير است. ولايتى ندارد مگر اينكه حاكم شرع در نبودن پدر و جد، صلاح بداند به عنوان نماينده حاكم شرع‏ولى بر خواهر صغيرش بشود. والاّ ولايت ذاتيه ندارد. مسأله از نظر ما اجماعى است. احدى مخالفت نكرده است.اخبارى هم داريم كه به آن استدلال شده است. اخبار معارض هم متعدد داريم. بنابراين اخبارى كه دال بر ولايت برادراست مى‏خوانيم بعد به سراغ معارض مى‏رويم كه معارض مى‏گويد برادر ولايت دارد يا برادر بزرگ‏تر به منزله پدراست. ببينيم با اخبار معارض بايد چه كنيم.
    و امّا اخبارى كه دلالت مى‏كند بر عدم ولايت اخ. اينها دو دسته هستند.
    يك دسته همان رواياتى بود كه سابقاً خواندم. من تكرار هم نمى‏كنم. كه فرمود غير از اب حق دخالت در امر دخترندارد. يا غير از اب و جد. عموماتى بود كه ولايت تنحصر بالاب و الجد. اينها را قبلاً خوانديم. بهترين دليل هم همين‏روايات است.
    امّا دو روايت خاص هم داريم. آن عمومات بود. امّا روايات خاص هم كه نفى ولايت اخ مى‏كند دو تا هست كه اينها رابعضى‏ها خيال كردند كه دلالت دارد و ما معتقديم ندارد. كار با عمومات بايد حل بشود.
    اوّلين روايت خاص، روايت 4 باب 4 است. از ابواب عقد النّكاح. سند هم معتبر است. سند هم صحيحه حلبى است.عن ابى عبد الله فى حديثٍ. قال، سئل عن رجل يريد ان يزوّج اخت. مردى مى‏خواست خواهرش را به ازدواج كسى‏درآورد. قال، يعامرها. برو اجازه بگير از خواهر. فان سكتت فهو اقرارها اگر سكوت كرد، سكوت دختر باكره كه اين هم‏راجع به باكره است به منزله اقرار است. حيا مى‏كند. شرم مى‏كند. همين طور كه سكوت مى‏كند، دليل بر رضايت اواست. و ان قبلت. قبول نكرد، لا يزوّجها. برادر حق ندارد اين را به تزويج در آورد اگر اجازه نداد. ظاهر حديث خوب‏است. مى‏گويد ولايت ندارد برادر. سندش هم كه خوب است. ولى اگر دقّت كنيد دو تا مشكل اين حديث دارد.
    مشكل اوّل نفى استقلال برادر است. نه نفى ولايت متلقه. مى‏گويد مستقلاً نمى‏تواند. امّا آن بايد اجازه بدهد. ممكن‏است اين طورى باشد. بخواهد بدون اجازه بروند نمى‏شود.
    سؤال؟ ممكن است آن جورى هم نباشد. ممكن است آن جورى هم باشد. بنابراين نفى نمى‏كند ولايت مشتركه را.ساقط هم نمى‏كند. شما مى‏خواهيد نفى ولايت بكنيد مطلقا. لا مستقلاً و لا مشتركاً. بعداً خواهيم ديد ولايت اب را هم‏مشترك قائل هستيم. مى‏گوييم دختر هم بايد راضى باشد، پدر هم راضى باشد. ولايت مستقله نمى‏گوييم...شما از اين‏حديث نفى ولايت مطلقه نمى‏توانيد استفاده كنيد. بله. ولايت مستقله ندارد. امّا ولايت مشتركه هم ندارد. نه اثبات‏مى‏كند و نه نفى مى‏كند.
    سؤال؟ ندارد. ما بحثمان در اصل نيست. اصل قبلاً گفتيم. مى‏خواهيم از اين روايت ببينيم در مى‏آيد نفى ولايت مطلقا.
    وامّا ثانياً اين نسبت به كبير دارد صحبت مى‏كند. مى‏گويد، بر كبير ولايت مستقله ندارد. شايد بر صغير داشته باشد. اين‏كه مى‏گويد، ان سكتت...اين مال كبير است. دختر بزرگ است. بالغ است. رشيد است. امّا اگر صغير باشد، خوب شايدبرادر بزرگ‏تر بر خواهر صغيره‏اش ولايت داشته باشد. اين نفى نمى‏كند. نه اثبات مى‏كند و نه نفى مى‏كند. اولويت‏نيست. اولويت عكسش است. اين كه مى‏گويد بر كبير ولايت ندارد، لعلّ بر صغير داشته باشد. كبير مستقل است. ولى‏صغير...برادر جانشين پدر است. شايد. شايد هم نه. پس اين روايت در بدو نظر چيز جالبى مى‏آيد كه نفى ولايت اخ‏مى‏كند عند الدّقت دو اشكال اساسى مهم دارد. يكى نفى استقلال نه نفى اشتراك. دوّم على الصّغير نه على الكبير.
    سؤال؟ مفهوم ندارد. سكوت دارد. پس آنى كه ما دنبالش هستيم اين حديث ساكت است. سكوت است. ما هم دنبال‏يك حديثى هستيم كه برادر ولايت بر خواهر صغيرش ندارد. اين حديث دلالت دارد؟ نه. ظاهرش مى‏گويد، سؤال كن‏اگر اقرار كرد، صغير است ديگر. مشورت با او بكن. اگر اذن داد. اگر اذن نداد. سكوتش اقرار است. اين مال دختر دوساله است؟ اين مال دختر بالغه رشيده است. خوب اين يك روايت.
    روايت دوّم را بخوانم. سند خوب، امّا دلالت مشكل. وامّا روايت دوّمى كه داريم در اين جا. روايت 1 باب 7 است ازابواب عقد النّكاح. روايت داوود ابن سرحان است. داوود ابن سرحان مرد ثقه‏اى است. محمّد ابن على ابن الحسين،يعنى صدوق از كتاب من لا...باسناده عن داوود ابن سرحان. داوود ابن سرحان ثقه است. امّا سند صدوق تا داوود هم‏درست است. از جامع الرّوايات استفاده مى‏شود كه نه.
    سؤال؟ مؤيّد است. نه اين است كه درست است. در اين جا صدوق از داوود ابن سرحان نقل كرده است. جامع‏الرّوايات مى‏گويد در باب فلان و فلان و فلان، سند صدوق به داوود صحيح است ولى باب نكاح را نمى‏شماريم. ما درباب نكاح هستيم. نمى‏گويد سند صدوق به داوود در باب نكاح صحيح است. مثلاً مى‏گويد در باب...، در باب صلاة.در اينها سند صدوق به داوود ابن سرحان صحيح است. ولى اسم باب نكاح را نبرده است. معلوم مى‏شود چيزى در آن‏بوده است. فعلى هذا سند حديث خالى از دغدغه نيست. دلالت را بخوانيم. عن ابى عبد الله از امام صادق (ع) فى‏رجلٍ يريد ان يزوّج اخته مى‏خواهد خواهرش را تزويج كند. قال يعامرها. اجازه بگير از خواهر. فان سكتت فهو اقرارها.اگر سكوت كرد و اعتراض نكرد معلوم مى‏شود در دل راضى است. فان ابد لم يزوّجها. اگر اباء كرد، لم يزوّجها. اين‏حديث هر دو اشكال حديث سابق را دارد. اوّلاً نفى يك ولايت مستقله مى‏كند نه نفى ولايت مطلقا. ثانياً...كبيره است.ولايتى بر صغيره ندارد. فعلى هذا اين دو حديث گر چه جلب توجّه بعضى از مستدلين را كرده است، ولى نه. هيچ كدام‏دلالت قانع كننده بر مسأله ولايت برادر بر خواهر صغيره ندارد. پس دليل ما در مسأله چه شد؟ عمومات شد. لا ولايت‏بغير الاب و الجد...اصل هم كه هست. اصل عدم ولايت كلّ...على كلّ احد الى ما خرج فى الدّليل. تا اين جا روشن‏شد.
    وامّا برويم سراغ روايات معارضه. بيش از آن چه روايت بر نفى ولايت بود، روايات مثبته ولايت اخ داريم. اينها را چكاركنيم؟ حداقل 4 تا روايت داريم. منحصر به اينها هم نيست. شايد يكى دو تاى ديگر هم باشد.
    سؤال؟ اثبات هم نكرده است.
    روايات معارضه. اوّلى روايت معتبرى است. همان روايت محمّد ابن قيس است كه از امام باقر (ع) قضاياى‏اميرالمؤمنين نقل مى‏كند اين محمّد ابن قيس كه يكى از ثقات است كه با سلسله سند معتبرى قضاوت‏هاى على (ع) رانقل كرده است از امام باقر (ع). اين يكى از اين روايات است. من شماره‏هاى حديث را بگويم. حديث 2 باب 7 و 4باب 7 و 6 باب 7 كه اين سه حديث را من بخوانم.
    حديث 2، محمّد ابن قيس عن ابى جعفر (ع). دقّت كنيد حديث از نظر محتوى يك دست اندازى هم دارد. قال قضاامير المؤمنين فى امرئةٍ انكحها اخوها رجلاً. برادر رفت اين را به ازدواج مردى در آورد. ثمّ انكحتها امّها بعد ذالك رجلاًمادر هم آمد داد به ديگرى. برادر شوهرى انتخاب كرد و مادر هم شوهر ديگرى، اين جمله يعنى چه؟ و خالها او اخّهاصغير دائى‏اش، يا يك برادرى دارد كوچك اين چه ربطى به بحث ما دارد؟ و خالها او اخّها صغير. دائى‏اش بزرگ است‏يا كوچك است چه ربطى به بحث ما دارد؟...ام.
    سؤال؟ يعنى خالش هم آمد اين را ازدواج كرد؟ اخّ الصغير، بچّه كوچولو آمد ولايت بر خواهرش كرد؟ يعنى چه؟ حالامن عقيده‏ام اين است كه شما يك زحمتى بكشيد در نسخ قديمى اينها...مى‏گويم بچّه صغير كه ولايت ندارد. معنى‏ندارد. برادر كوچك صغير آمده است خواهر كبيره را به ازدواج شخصى در آورده است. اين كه معنى ندارد. اين جمله‏فعلاً دخالت در بحث ما ندارد. مبهم بماند. ضررى نمى‏زند. مبيّن هم بشود، با مطالعات جديد، آن هم ضررى ندارد.فدخل بها ظاهرش اين است كه شوهر دوّم عروسى كرد با اين خواهر فحبلت باردار شد، فحّكما فيها دو تائى رفتندخدمت امير مؤمنان شكايت. مادر به كسى داده است و برادر به مرد ديگرى عروسى با مرد دوّمى كرده است، باردارشده است چكار بكنيم؟ اين زن مال كدام است؟ فاقام الاوّل الشّهود. اوّلى شهودى هم اقامه كرد كه ما جلوتر بوديم.فالحقها بالاوّل على (ع) گفت: مال اوّلى است. دوّمى چه مى‏شود؟ و جعل له الصّداقٍ جميع...بايد هر دو مهريه را به اوبدهيد. اوّلى كه شوهرش است. دوّمى چرا؟...خيال مى‏كرده است درست است...دخول كرده است. باردار شده است.خوب بايد مهرش را به او بدهد. و جعل له الصّداقٍ جميع و منع زوجها الّذى حقّة له ان يدخل بها به شوهر اوّلى گفت،حقّ دخول به اين زن ندارى. حتّى تزع حملها چرا؟ چرا اوّلى كه شوهر اوّل است حقّ دخول ندارد؟ عدّه وطى به شبهه‏است. عدّه وطى به شبهه عدّه دارد. اگر كسى وطى به شبهه كند، شوهر اصلى نمى‏تواند. و اولى فى الاهمالعجلهنّ...يبعن حملهم عدّه زن باردار هم كه وضع حمل كند. بنابراين تا وضع حمل نكند، عدّه وطى به شبهه تمام‏نمى‏شود. فراموش نكنيد زن شوهر دار اگر وطى به شبهه به ديگرى بكند، بايد عدّه نگه بدارد. شوهر اوّلى حق ندارد تاعدّه تمام نشده است به او نزديك بشود. پس هر دو مهريه را دارد. وطى به شبهه هم هست. همه چيز تمام. خوب‏شاهد ما كجا است؟
    سؤال؟ حمل هم نداشته باشد عدّه باز هم دارد. آن درباره حامله است. در غير آن بايد ثلاثه ...بايد ثلاثه ...نگه بدارد.نمى‏شود. اين مال برادر است. مى‏گويد هم برادر ولايت دارد هم مادر. منتهى چون برادر جلوتر بوده است، قول اوپذيرفته مى‏شود. اين حديث از احاديث معارضه است. بقيه‏اش را بگذاريم براى شنبه. مسأله دوّم را مطالعه كنيد انشاءالله الرحمان.
    سؤال؟ سند حديث معتبر است. روايت محمّد ابن قيس معتبر است. روز شنبه انشاء الله مسأله دوّم را مطالعه كنيد كه‏مسأله مهم و جنجالى است. و صل الله على سيدنا محمد و آل الطّاهرين.