• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/6/22
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    (قطع نوار) از مسأله اولى كه مادر ولايت بر پسر و دختر صغير در مسأله نكاح ندارد. دليلى كه براى اين مسأله ذكر كردندمضافاً على الاجماع احاديث متعددى بود كه نفى ولايت از غير اب مى‏كرد. جد را ملحق به اب مى‏كرديم. امّا غير اب‏و جد نفى ولايت از آنها شده است و از جمله مادر است. مفهوم اين روايات عدم ولايت ام است. اين روايت را ديروزنمى‏دانم كه همه را خوانديم يا نه. بله. سه تا روايت بود كه ما دو تا روايتش را خوانديم و آن روايت سوّم هم عين همين‏مضمون روايت دوّم است عن محمّد ابن مسلم عن امام باقر (ع) كه حديث 5 باب 4 است. حديث 5، باب 4 است. آن‏هم تعبيرش همين است. كه لا ينقض النّكاح الاّ الاب. فقط پدر است كه مى‏تواند نقض نكاح كند. گفتيم نقض به معنى‏طلاق نيست. چون طلاق به دست پدر نيست. هيچ كس حقّ طلاق ندارد. مگر ضرورتى ايجاب كند. بنابراين نقض دراين جا معنى‏اش اين است مقدّمات نكاح حاصل شده است، اب مى‏آيد مى‏شكند. نمى‏گذارد نكاح حاصل شود.دختر را راضى، پدر راضى يا مثلاً مقدّمات فراهم است اب مى‏آيد نقض نكاح مى‏كند.
    سؤال؟ نه محكم شده است يعنى مقدّمات محكم شده است. يعنى همه چيز آماده براى نكاح است بعد او مى‏آيدنقض مى‏كند. شبيه همين را در شك در مقتضى و شك در...داشتيم. كه مى‏رسيم.
    وامّا از اين طرف يكى دو روايت استدلال به ولايت ام شده است. از طرف مقابل دليل بر ولايت. اينها را هم ببينيم وجواب بدهيم. اوّل يك روايتى است كه در منابع اهل سنّت است. روايتٌ عاميّه. منتهى ما اين را از حدائق نقل مى‏كنيم‏كه از بعضى از كتب عامّه نقل كرده است. مرحوم صاحب جامع المقاصد هم، اين روايت عامّه را نقل كرده است. يعنى‏در منابع معروف عامّه ما نيافتيم. آقايان بگردند ببينند مى‏توانند پيدا كنند اين روايت را در منابع اهل سنّت هست.منابع معروفشان البتّه يا نه.
    روايت اين است. مرحوم صاحب حدائق در جلد 23، صفحه 202، مرحوم محقق كركى در جامع المقاصد در جلد12، صفحه 92، اينها از طرق عامّه چنين نقل كرده‏اند. عن نبى (ص) انّه امر نعيم ابن نجاه. نعيم كه نعيم هم گاه خوانده‏مى‏شود، ان يستعمر يعنى اجازه بخواهد. امّ ابنة از مادر دختر خودش اجازه بخواهد. يعنى چه از مادر دختر خودش‏اجازه بخواهد؟ بگويد الزوجته. چرا مى‏گويد از مادر دخترش؟ دوباره مى‏خوانم. امر نعيم ابن نجاه ان يستعمر امّ ابنةفى امرها گفت درباره كار اين دخترت نظر بده. چرا تعبير دارد امّ ابنته نمى‏فرمايد زوجته. شايد اين دختر از شوهرديگرى بوده است. اين هم كه مى‏گويد ابنته ربيبه بوده است. در واقع همسر نعيم ابن نجاه دخترى از شوهر ديگر داشته‏است كه ربيبه نعيم ابن نجاه منسوب مى‏شد. پيغمبر فرمود، اگر اين ربيبه‏ات را مى‏خواهى شوهر بدهى، از مادرش‏اجازه بگير.
    سؤال؟ بايد بگويند زوجته...بالاخره نمى‏گويند ابن ابنته. از همسر خودش باشد، ام ابنته تعبير نمى‏كند. و قال وآمروهنّ فى بناتهن. يعنى اينها بايد درباره دخترانشان اجازه بدهند. معلوم مى‏شود اجازه مادر درباره دختر مؤثّر است.و به عبارت ديگر مادر ولايت دارد بر دخترش. حالا ربيبه‏اش باشد...اين تأثيرى در بحث ما ندارد. من مى‏خواهم‏حديث را معنى كنم. آنى كه به درد بحث ما مى‏خورد، اين است كه پيغمبر ولايت بر...را به مادر داده است. اين دلالت‏حديث خوب بود. ولى سند حديث درست نيست. به علّت اين كه اين حديث، حديثٌ عامّى است و براى ما سندمعتبرى ندارد. و در منابع حديث ما نقل شده است. اين را دليل آوردند براى ابن جنيد كه قائل به ولايت ام است.برويد منابع اهل سنّت را جستجو كنيد ببينيد پيدا مى‏كنيد اين حديث را در منابع معروف آنها يا پيدا نمى‏كنيد. اين يك‏روايت از طرق عامّه براى ولايت ام...شد اين روايت به ضعف سند.
    وامّا يك روايت هم در منابع ما هست...محمّد ابن مسلم عن ابى جعفر حديث 3 باب 7 از ابواب عقد النّكاح. عن‏محمّد ابن مسلم عن ابى جعفر انّه سأله عن رجلٍ، سؤال؟ نه دارد. سلسله سند است و بعضى از اين رجال سند احتمالاًقابل خدشه هستند ولى دارد. مسند است. عمده اين است كه اين روايت دلالت ندارد. دنبال سند نرويد. اگر دلالت‏مى‏داشت ما مى‏رفتيم دنبال سند. عن محمّد ابن مسلم عن ابى جعفر انّه سأله عن رجلٍ محمد ابن مسلم از امام باقرسلام الله عليه سؤال كرد درباره رجلى كه زوّجته امّه مادرش تجويز كرد او را، زوّجته امّه مادر رفت اين را تجويز كرد وهو غائب. مرد بزرگ غائب بود، مادرش زنى برايش گرفت. قال، النّكاح جائز ان شاء المتزوّج قبل و انشاء...يعنى‏فضولى است. اين خلاف مطلوب ما را مى‏رساند ولى ذيلش يك دلالتى دارد. فرمود اين فضولى است. اگر آن مردخواست قبول مى‏كند و اگر نخواست رها مى‏كند.
    خوب، تا اينجايش على خلاف المطلوب ادل است. يعنى دلالت مى‏كند كه مادر ولايت ندارد. فان ترك المتزوّج‏تزويجا اگر پسر نفى كرد، اين تزويج را فالمهر لازمٌ بامّه. اين يعنى چه؟ فالمهر لازمٌ بامّه. معلوم مى‏شود نكاح حاصل‏شده است و نفى اين در واقع شبيه طلاق است. نكاحى واقع شده است و لذا مهريه را مادر بپردازد. از صدرش استفاده‏مى‏شود كه فضولى بوده است و مادر ولايت نداشته است، از ذيلش استفاده مى‏شود كه نكاح صحيح بوده است و مادرولايت داشته و لذا مهر را بايد بپردازد. ما بياييم به ذيل اين روايت، سؤال؟ حالا اجازه بدهيد. مشكل اين روايت همين‏است. صدر اين روايت، نفى ولايت اين را مى‏كند آن هم بر مرد، آن هم بر كبير، پدر هم ولايت ندارد. تا چه رسد به‏مادر. يعنى ذيل مهر را گفته است. گفته است مهر را بايد مادر بدهد. وقتى مهر را بايد بدهد اين دليل بر اين است كه‏نكاحى انجام شده است. اين حديث از جهاتى اشكال دارد. اوّل اين كه ولايت بر ابن كبير را احدى در هيچ كجا نگفته‏است. نه پدر، نه جد، نه مادر اين كه يك مضمونى است كه لم يقل باحد اين يك اشكالش.
    اشكال دوّم، اگر درست بوده است اين نكاح بدون طلاق كه به هم نمى‏خورد. بايد طلاق بدهد. نمى‏فرمايد طلاق بده.مى‏گويد ان شاء قبل ان شاء ترك. ظاهرش اين است فضولى است...كان نكاح صحيحاً به سبب اذن الام و وجب الطلاق.
    اشكال سوّم اگر نكاح صحيح باشد، مادر چرا مهريه بدهد؟ المهر على الزّوج. چرا مادر شوهر مهريه بدهد؟ اين كه‏معنى ندارد. ولذا بعضى‏ها آمدند در اين ذيل تصرّف كردند و گفتند اين مهريه‏اى كه اين جا هست، مهريه مقام اثباتى‏است نه مهريه مقام ثبوتى. من يك توضيح بدهم. اگر مادر ادّعاى وكالت كند و بگويد من وكيل پسرم بودم. ازدواج هم‏كرده است. مهر هم تعلّق مى‏گيرد. پسر مى‏گويد من وكالت ندادم به اين مادر. واقع امر چيست؟ خدا مى‏داند. مقام‏ثبوتش بر ما معلوم نيست. ولى در مقام اثبات مادر ادّعاى وكالت كند، پسر نفى وكالت بايد چه كار كنيم؟ لابد اقرارالعقلاء على انفسهم جايز. مادر مى‏گويد من وكيل هستم. معنى‏اش اين است كه اين نكاح درست است. معنى‏اش اين‏است مهر هم بايد داده شود. پسر كه نمى‏دهد. يقه مادر را مى‏گيرند. تويى كه ادّعاى وكالت مى‏كنى و مى‏گويى اين‏نكاح صحيح است، مهريه‏اش را آن پسر كه نمى‏دهد. تو بايد بدهى. چون سبب تو هستى. اين است كه صاحب وسائل‏و بعضى ديگر در ذيل اين حديث آمدند توجيه كردند ذيل حديث را به اينكه مادر ادّعاى وكالت داشته است و به‏همين دليل مهريه را مى‏گويند بده. مى‏شود يك نگاه مقام اثباتى نه نگاه مقام ثبوتى.
    سؤال؟ بله. به كلّى از بحث ما خارج مى‏شود. از نظر دلالت به كلّى از بحث ما خارج مى‏شود. ولى غير از اينكه اين‏دلالت بر بحث ما ندارد، مى‏خواهيم معنى حديث هم بفهميم. بفهميم كه چرا مادر بايد مهريه بدهد؟ و الاّ اگر حمل بروكالت كرديم معنى‏اش خروج از محلّ كلام است. الوكالة غير الولايه. ولى مى‏خواهيم بفهميم اين حديث چه‏مى‏گويد؟ چرا يقه مادر را بگيريم؟ اين نگاه مقام اثباتى است. ادّعاى وكالت كرده است. و پسر هم انكار كرده است.لابد اقرار عقلا على انفسهم اين است كه از مادر مهريه را ما بگيريم...من يك احتمال ديگر هم مى‏دهم. اين احتمالى‏است كه وسائل دارد و از شيخ طوسى هم ظاهراً نقل مى‏كند. بعضى علماء...حمل...لزوم المهر لامّه على دعوى‏الوكاله اين حرف وسائل است. من يك احتمال ديگر هم مى‏دهم. مستحب است. دادن اين مهر مستحب باشد بر مادربه علّت اين كه اين دختر را آوردند زير سؤال و عقدى خواندند و مجلسى گرفتند و تشكيلاتى، و حالا اين مرد آمد وگفت نمى‏خواهم. خوب كرامت اين زن با اين عمل مخدوش شد. حالا مهريه را مستحب است به او بدهيم. دفعاًللخدش فى كرامتها. اين احتمال هم دارد كه براى جبران خسارت ظاهرى، خسارت آبروئى مادر بيايد اين مهريه رابدهد. چرا اين دسته گل را به آب داد. چرا بدون اجازه فرزند زن برايش گرفتى؟ چرا صيغه عقد خواندى؟ مجلس عقدگرفتى؟ حالا پسر آمده و مى‏گويد نمى‏خواهم. آبروى اين دختر را بردى. مهريه را بده. مستحب است.
    سؤال؟ آبرو بردن حرام است. ولى براى جبران آن آبرو مهريه را ما مى‏گوييم بده.
    على كلّ حال، ما نه دليلى از طرق عامّه‏اى كه معتبر باشد و نه از طرق خاصّه كه دلالتش درست باشد، ديگر نوبت به‏سندش نمى‏رسد. وقتى سه تا اشكال دلالى داشت، براى ولايت ام پيدا نكرديم. بلكه چند تا روايت نفى ولايت ام‏كرد. اگر مراجعه به اصل هم بخواهيم بكنيم، اصل در اين مسأله چيست؟ اصل عدم ولايت كلّ...اين چه اصلى است؟اصل عدم ازلى كه باطل است. استسحاب عدم ازلى است؟ يا نه. بگوييم اين اصل همان اصالة الفساد در معاملات‏است. اصل اين است كه اين عقدى كه اين شخص مشكوك خواند، باطل است. باب معاملات مى‏گوييم اين اصل‏فساد است. سؤال؟ اصلاً كارى به وكالت نداريم. گذشتيم از آن. اگر شك در ولايت آن كنيم نه وكالت، در مسأله ولايت‏آن شك كنيم، ولايت اب، ولايت ام، ولايت خال كه الان به آن مى‏رسيم انشاء الله اصل در باب ولايت چيست؟ اصل‏در باب ولايت عدم ولايت احد...اين اصل برمى‏گردد به اصالة الفساد در باب عقود معاملات. سؤال؟ اصالة الفسادچندين دليل دارد. هفت، هشت تا دليل دارد. يك دليلش استسحاب است. اگر يادتان باشد در اوّل كتاب البيع راجع به‏اصالة الفساد مرحوم شيخ و ديگران صحبت كردند. اصل در معاملات فساد است. معنى فساد هم عدم حصول اثراست. اگر اين ولايت داشته باشد، نكاحش مؤثّر است. نداشته باشد، نكاحش مؤثّر نيست. اصل اين است كه مؤثرنباشد. اگر ولايت داشته باشد بر اموال اين بچّه بيعش مؤثّر است. اگر نداشته باشد بيعش مؤثّر نيست. شك در تصحيح‏بيع داريم. اصل فساد است. بنابراين اصل عدم ولايت در واقع برمى‏گردد به اصل عدم صّحت عقودى كه به عنوان‏ولايت جارى مى‏شود. خوب مادر شك هم بكنيم اصل عدم ولايتها.
    وامّا برويم سراغ فرع چهارم و اين مسأله را بلكه تمامش كنيم انشاء الله.
    سؤال؟ زن ادّعاى وكالت مى‏كند. مادر. ولى پسر منكر است. وقتى منكر باشد نمى‏پذيرد. مجبور نيست بپذيرد.
    وامّا ولايت اخ و عمّ و خال. آيا اينها ولايت دارند يا ندارند؟ اينجا ديگر اجماع مخالف هم ندارد. در ام يك مخالفى‏داشتيم ابن جنيد قائل به ولايت ام بود. ولى در مسأله اخ و عمّ و خال و هم چنين ابن عم، ابن خال،...، خويشاوندان‏پدر اختلافى است در اينكه ولايت ندارند. بر صغير و صغيره ولايت ندارند. بايد برود سراغ وصى و سراغ حاكم شرع وسراغ اولياء ديگر حاكم شرع ولى من لا ولىّ له است. ولى اهل سنّت غالباً قائل به ولايت هستند. بر...عبارت است‏است از خويشاوندان از ناحيه پدر، عموها، عموزاده‏ها، اينها را مى‏گويند...غالب عامّه معتقد هستند كه آنها ولايت‏دارند. پدر دارد. جد دارد. عمو دارد. برادر دارد. عموزاده دارد. منتهى سلسله مراتب قائل هستند. اگر بخواهيد اقوال‏اهل سنّت را در اين مسأله ببينيد، كتاب الفقه على المسائل الاربعه در آن جا مفصّل نوشته است. جلد 4، صفحه 28اقوال مالكيه و شافعيه و هنفيه و هنبليه همه را ذكر كرده است. اكثر اين فقهاى اربعه قائل هستند. حتّى مالكيه قائل‏هستند به اينكه پسر هم ولايت دارد. پسر بر مادرش. بچّه‏اى كه از اين مادر متولّد شده است، اين هم ولايت دارد برمادر. حتّى گفتند ولد زنا هم...ولايت دارد. خرافاتى خلاصه در فقه اينها است و شرحش را بخواهيد ديگر من شرحش‏را ننوشتم كه وقتتان را تلف كنم بر اين فتواهاى بى اساس و بى پايه، اينها يك ولايت وسيع قائل هستند براى اولياء وبستگان...فرزند و عمو و امثال ذالك كه در كتاب الفقه على المسائل الاربعه.
    خوب ما برويم سراغ ادلّه خودمان. ما كه اجماع داريم در اين مسأله. اجماعش را هم من دوباره نقل كنم. از مستندنراقى اجماع ادّعا كرده است. قبلاً اشاره كردم. مى‏گويد به اجماع علمائنا عليه. ام را گفت مخالف دارد امّا غير از ام به‏اجماع علمائنا عليه برادر و عمو و دائى و اينها هيچ كدام ولايت ندارد. مرحوم محقق ثانى هم در جامع المقاصد ايشان‏هم عبارتى دارد. جامع المقاصد، جلد 12، صفحه 92. عبارتش را بخوانم. ايشان مى‏فرمايد، والولاية السّاقط بالقرابه‏ولايتى كه از طرف خويشاوندى است. مقابل مولاى...و مقابل حاكم شرع والولاية السّاقط بالقرابه منحصرةٌ عندنا فى‏قرابة والجدوده يا پدر يا جد...به اتّفاق علمائنا همه اتفاق دارند فلا تثبت لى الاخ ولايه من الابوين كان او من حدهمابرادر ابويين يا ابى ان فرد او كان من الجد خلافاً لى العامه كه آنها قائل هستند...و...ولد. ولد هم ولايت بر مادر ندارد.والساير الاصبات. خويشاوندان مذكّر من ناحية الاب. اصبات هم ندارند. قربوا او بعدوا. نزديك باشند يا دور باشند. باواسطه باشند. بى واسطه باشند. على كلّ حال هيچ كدام ندارند. ادعاى اجماع هم شد. واقعاً هم اجماعى است. چون‏مخالفى نقل نشده است. البتّه ما نمى‏گوييم اين اجماع حجّت است. حجّت نمى‏گوييم. چون مستند دارد. حدّاقل اصل‏عدم ولايت است. غير از رواياتى كه الان مى‏خوانيم. ولى اجماع يك وضعى مى‏دهد به مسأله. روشن مى‏كند چهره‏مسأله را. به اين آسانى نمى‏شود مخالفت كرد. ولو لم يكن اجماع حجّتاً اذا كان فى المسأله مدارك اخرى. خوب اين ازنظر اقوال.
    وامّا از نظر ادلّه. روايتش را بگوييم و اين مسأله را تمام كنيم. فردا مى‏رويم سراغ مسأله بعد كه آن مهم است.
    سؤال؟ اين برادران...روايات راست مى‏گويند. كه زنى بود كه آمد فرزندش را انكار كرد و فرزند هم بزرگ شده بود وعلى (ع) گفت اين پسر تو نيست؟ من الان اين را به عقد و زوجيّت تو در مى‏آورم. شوهر براى تو قرار مى‏دهم. و سؤال‏كرد از برادرها آيا اجازه مى‏دهيد من اين كار را بكنم يا نه؟ از آن روايت استفاده ولايت اخ مى‏شود. ولى در همان جا هم‏حمل كردند بر وكالت. كه اين برادرها وكالت داشتند از ناحيه اين مادر. و به عنوان وكالت دخالت در اين مسأله كردند.والاّ مسأله مسلّم اجماع است.
    دقّت كنيد در اين جا يك روايت داريم كه نفى ولايت عم مى‏كند. دو روايت داريم كه نفى ولايت اخ مى‏كند.
    امّا روايتى كه نفى ولايت عم مى‏كند. حديث 2، باب 6، از ابواب عقد النّكاح. روايت عن محمّد ابن الحسن الاشعرى.على ابن مازيا خوب است. احمد ابن محمّد خوب است. ولى اين محمّد ابن الحسن الاشعرى كيست؟ مجهول الحال‏است. در كتب رجاليه توثيقى براى اين ذكر نشده است. بنابراين حديث از نظر سند قابل خدشه است. قال كتب بعض‏بنى عمّى. بعضى از پسر عموهاى من نامه‏اى نوشتند الى ابو جعفر ثانى. ابو جعفر ثانى كيست؟ امام جواد است. ابوجعفر اوّل امام باقر (ع) است. ابو جعفر دوّم امام جواد سلام الله عليه است. در دعاى توسّل هم مى‏خوانيم. يا ابا جعفرما تقول فى سبيّتٍ زوّجها عمّها دختر كوچكى بود و عمويش او را به نكاح در آورد براى كسى، فلمّا كبرت بالغ‏شد،...تزويج گفت من اين ازدواج را قبول ندارم. فكتب لى مى‏گويد پسر عمويم نامه نوشت به امام، امام جوابش را به‏من نوشت. اين چه طور مى‏شود؟ كتب بعض بنى عمّى الى ابو جعفر جواد. امام در جواب فكتب لى، جواب را براى‏من فرستاد. شايد مشهور بوده است اين در نزد امام (ع). شايد آدرس آنها در دست نبوده است و آدرس محمّد ابن‏حسن اشعرى در دست بوده است و براى او جواب نوشته است. به هر حال. فكتب لى لا تكره على ذالك. دختر مكره‏نمى‏شود على ذالك. مجبور نيست ازدواج عمو را بپذيرد. نخواهد نمى‏پذيرد فضولى بوده است. ولامر امرها. امر، امراين دختر است. دلالت صريح است. به خصوص كه مال صغير هم است. بعضى از روايات گذشته نبوده است صغير.اولويت مى‏گفتيم اين در خصوص صغير است. امام مى‏گويد ازدواج عمو كالعدم. فضولى است. خواست مى‏پذيرد.نخواست نمى‏پذيرد. سند مشكل دارد. ولى بالاخره چون اصحاب عمل كردند، خود عمل اصحاب جابر ضعف سندمى‏تواند باشد. روايت برادر مى‏ماند براى فردا كه چهارشنبه است. وصلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين.