پنج شنبه 27 ارديبهشت 1403 - 6 ذيقعده 1445 - 16 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب نکاح (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 112
متن
1379/6/20
مكان: مسجد اعظم قم
موضوع بحث: احكام نكاح
بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
بحث ما درباره اولياء العقد است. مسأله اولى درباره ولى صغير است. يعنى چه كسى ولايت دارد صغير و صغيره را بهازدواج درآورد. مسأله ثانيه بحث درباره ولى كبير است. كه آيا پدر و جد بر دختر بالغ باكره ولايت دارند يا ندارند. اينمسأله جنجالى معروف. مسائلى است كه محلّ ابتلا شديداً است و زياد هم دربارهاش سؤال مىشود. فعلاً برويم سراغمسأله اولى.
عرض كرديم در مسأله اولى 4 تا فرع است. اوّل ولايت اب و جد است. پدر و جد ولايت دارند بر كبير و صغيره. البتّه باشرايطش. مصلحت آنها كه در ازدواج يا عدم المفسده باشد يا...اين فرع اوّل است. امروز بحث مىكنيم انشاء الله. فرعدوّم ولايت اب و جد است بر مجنون كبير. بالغ است. امّا مجنون است. جنون هم گاهى متّصل به صغر است، ازبچّگى ديوانه بوده است. گاهى منفصل است. در سى سالگى، بيست سالگى ديوانه شد. اين هم فرع دوّم است. فرعسوّم اين است كه مادر و جدّ مادرى اينها ولايت ندارند. حتّى جدّ من قبل الام ولايت ندارند. فرع چهارم هم اين است،برادر، عمو، دائى، بستگان طرف پدر هيچ كدام ولايتى ندارند. اينها را بايد در مسأله اولى دقّت كنيم. خيلى هم پيچ وخم زيادى ندارد. مسأله ثانيه است كه پيچ و خمش زياد است و اقوال در آن زياد است.
وامّا درباره ولايت اب و جد كه فرع اوّل از مسأله اولى است. اختلافى در آن به حسب اقوال در ميان علماى شيعهنيست. تنها كسى كه مخالفت كرده است ابن ابى اقيل است. كه گفته است پدر ولايت دارد امّا جد ندارد. عبارت ديروزاز مختلط علاّمه نقل كرديم و عبارتى هم از حدائق مرحوم محدّث بهرامى كه هر دو از ابن ابى اقيل نقل كردهاند انحصارولايت را به اب دون الجد. آدرس آنها را مىدهم مطالعه مىكنيد. مختلط جلد 7، صفحه 100 است و حدائق هم جلد23، صفحه 202. تنها جناب ابن ابى اقيل مخالف است. علماء و فقها و بزرگان اعتنائى به مخالفت ايشان نكردند وادّعاى اجماع هم كردند و گفتند مخالفت ايشان به تنهايى منكر به اجماع نيست.
بنده ديروز يك اعتمادى دادم كه مىخواهم آن اعتماد را امروز كامل كنم. و آن اين است كه ايشان اب كه مىگويدشامل جد هم بشود. فقط گفته است اب ولايت دارد. جد را نگفته است، ذكر نكرده است. ظاهراً عدم الذّكر است.شمول اب نسبت به جد در كلمات معمولى و آيات و روايات فراوان است. قرآن مجيد از زبان يوسف در موقعى كه درزندان بود وقتى دارد نصيحت مىكند زندانيان را، مىگويد، والتّبعت ملّة آبائى ابراهيم و اسحاق و يعقوب. آيه 38سوره يوسف. خوب، يعقوب پدر يوسف بود. اسحاق كه بود؟ جدّش بود ديگر. ابراهيم كه بود؟ جدّ اعلايش بود.مىگويد آبائى. همه را مىگويد آبائى. در زيارت نامهها مىگوييم، السّلام عليك و على آبائه الطّاهرين. اجداد را هم آباءمىگوييم. اب اطلاق به جد مىشود. پس اين كه ابن ابى اقيل گفته است ولايت مال اب است، مال جد هم بگوييمهست. يكى از آقايان ديروز بعد از درس از من سؤال كرد كه آقا وقتى به صورت جمع آورده شود، اعم از پدر و جداست. امّا شما يك جا بياييد كه مفرد باشد و جد گفته بشود. آن هم داريم. شعرى است معروف منصور على (ع) درديوان منصور امير مؤمنان گويا باشد. انّاس من قبل التمثال اتّابوا. مردم از نظر ظاهر مثل هم هستند. ابوهم آدم و الامّحوّاوا. پدر همه مردم آدم است و مادرشان حوّا است. پدر ما كه آدم نيست. جدّ اعلاى ما است. بنابراين اب به صورتمفرد ذكر شده است و اطلاق به جد هم شده است. خلاصه اطلاق اب چه به صورت صيغه جمع باشد، چه مفردباشد، بر اجداد چيز بعيدى نيست. حالا ما خواستيم يك توجيهى براى كلام ابن ابى اقيل كرده باشيم و بگوييممخالفت ايشان هم مسلّم نيست. حالا...ايشان مخالف بود.
سؤال؟ بعله. اگر چيزى با قرينه هم بيايد، با يك چيزى استعمال بشود شاهد بر اين است كه معنى حقيقىاش است.سؤال؟ بعله. على كل حالٍ. حالا ايشان يا مخالف است يا مخالف نيست، ما يك توجيهى كرديم. برويم سراغ ادلّهمسأله.
براى ولايت اب و جد چند دليل مىشود ذكر كرد غير از اجماع.
دليل اوّل كه مهمتر از همه است، روايات است. ما روايات بسيار زيادى داريم كه مىگويد، اب و جد هر دو ولايتدارند. اين روايات گفتيم در سه باب از ابواب وسائل هست. باب 6، باب 11، باب 12. عمدهاش همان باب 11 است.سؤال؟ اين اشكال را شما بايد به امام صادق (ع) بكنيد كه فرمودهاند جدّ پدرى ولايت دارد. جدّ مادرى را نفرمودند.به امام كه نمىتوانى اشكال بكنى در اين قضيه. روايات مىگويد. حالا من روايات را مىخوانم. ببينيد رواياتى كه درباب 11 است، مستقيماً راجع به ولايت اب و جد نيست. بلكه مىگويد اگر اب و جد اختلاف كردند، اب ازدواج كرداين دختر را به كسى، جد ازدواج ديگرى كرد، كدام مقدّم است عند التّعارض؟ امام مىفرمايد، جد مقدّم است. اينمعنىاش اين است كه ولايت اب و جد مسلّم است. بحث از تعارض است. اصل ولايت را سؤال نمىكنم. مخلوقٌعنها بوده است. سؤال مىكنند عند التّعارض كدام مقدّم است؟ كه امام مىفرمايد عند التّعارض جد مقدّم است. بهصراحت مىگويد هر دو ولايت دارند.
من چند نمونه از اين روايات مىخوانم كه اسنادش هم غالباً يا همهشان صحيح است و معتبر است.
اوّل صحيحه محمّد ابن مسلم است. حديث 1، باب 11، از ابواب عقد النّكاح، جلد 14 وسائل است. عن محمّد ابنمسلم عن احدهما قال، اذا زوّج الرّجل ابنة ابنه اگر انسان دختر پسرش را به ازدواج ديگرى درآورد، و هو جائزٌ على ابنهيعنى ابن بايد بپذيرد. جد اقدام به ازدواج كرد، پدر بايد بپذيرد. و هو جائزٌ على ابنه و لابنه ايضاً ان يزوّجها. خود پدرهم مىتواند. ابنه، ابن جد. ابن جد همان پدر است. پدر هم مىتواند. فقلت فان هواى ابوها رجلاً. پدر مردى را براىاين دختر انتخاب كرده است. و جدّها رجلاً جد مرد ديگرى را. تعارض شد بين هواى اب، هوا يعنى خواسته و هواىجد خواسته جد فقال الجدّ اولى بنكاحها. جد اولى است. اين بحث بعداً مىآيد كه كدام اولى هستند. ما فعلاً بحثماناين است كه اين بحث نشانه اين است كه هر دو ولايت دارند كه بحث عند التّعارض مىشود و كدام اولويت دارند.
حديث 2 همين باب 11. اين هم حديث معتبرى است. عن عبيد ابن زراره قال، قلت لابى عبد الله (ع) الجارية يريدابوها ان يزوّجها من رجل اين دختر را پدر مىخواهد به اين يكى ازدواج كند و يريد جدّها ان يزوّجها من رجل الاخرفقال الجدّ اولى. جد اولى است بذالك ما لم يكن مضاراً. اين قيد در يادتان باشد در مسائل آينده به درد مىخورد.مشروط بر اينكه اينها به نفع خودشان كار نكنند به ضرر دختر. آن چنان كه در ميان بعضى از افراد هنوز هم متأسّفانهمعمول است. دخترهايشان را براى منافع مادّى، نوههايشان را براى منافع مادّى در اختيار افرادى مىگذارند كهمصلحت دختر در آن نيست. بعضىها تعبير مىكنند به فروختن دخترها. ان لم يكن الاب زوّجها قبله. اگر پدر قبلاًتزويج نكرده باشد اين را، اگر قبلاً پدر اين را ازدواج كرده است ديگر نمىتواند فسخ كند. تمام شده است. نوبت به جدنمىرسد. وقتى پدر كار را تمام كرده است. و يجوز عليها تزويج الاب و الجد. هم تزويج اب جايز است يعنى ولايتدارد و هم جد. ممكن است اين سؤال را شما از من بكنيد كه اينها صغير و كبيره ندارد؟ ممكن است ناظر بر كبير باشد.كما اينكه گفتند بعضىها كه پدر جد بر كبيره هم اختيار مطلق دارد. 6 تا قول است. يك قولش اين است كه اختيار مطلقدارند. در مسأله آينده مىآيد انشاء الله. ما مىگوييم بالاخره اگر ناظر بر كبيره باشد، صغيره به طريق اولى است ديگر.قدر متيقّن از اين اطلاق كبيره است. اگر هم مىگوييم عامّه خوب صغيره و كبيره هر دو شامل مىشود. تا ببينيم در كبيرهدليلى بر استثناء داريم يا در كبيره دليلى بر استثناء نداريم. صغيره تحت اين اطلاق است.
حديث 3 اين باب را مىخوانم. باز هم حديث صحيحه است. عن محمّد ابن اسماعيل عن الفضل ابن شاضان جميعاًاز ابن ابى حمير دو تا سند دارد. عن حشام ابن سالم و محمد ابن حكيم عن ابى عبد الله (ع) قال، اذا زوّج الاب و الجدكانت تزويج للاوّل اگر پدر و جد هر دو اقدام به ازدواج كنند، تزويج مال اب است.
سؤال؟ للاوّل يعنى چه؟ آنى كه اوّل بوده است. هر كدام قبلاً اقدام كرده است. اب يا جد هر كدام قبلاً اقدام كرده استمال او است. فان كان جميعاً فى حال الله، اگر هر دو در آن واحد، در زمان واحد بچّه را به ازدواج در آورند، فالجدّاولى. پس اگر اختلاف زمانى باشد، متقدّم مؤثّر است و متأخّر بى اثر. موضوع منتفى شده است. اگر احدهما مقدّمباشد او است. امّا اگر هر دو مقابل باشد الجدّ اولى. من بقيه روايات را نمىخوانم. مضمون شبيه هم است. رواياتعديدهاى در همين باب 11، در باب 12 هست. در باب 6 هم هست. روايات متضافر است. او لم يكن متواتراً. بر اينكهجد و اب هر دو ولايت دارد. اين است كه من مىگويم ابن ابى اقيل اين روايات را ديده است. در عين حال جد را نگفتهاست. يا منظورش از اب اعم از جد بوده است. روايت يكى و دو تا و پنج تا نيست. چه طور مىشود باور كرد فقيهى ازفقهاى شيعه اين همه روايات لا اقل چيزى از اين روايات به دست او رسيده است و فتوى نداده باشد؟ على كلّ حالٍ،اين دليل اوّل بود كه مسأله از نظر روايات مسلّم است.
دليل دوّمى ما مىتوانيم براى اين مسأله ذكر بكنيم و آن اين است كه ما بگوييم قدر متيقّن از آيه 237 سوره بقره. به اينآيه من نديدم استدلال كنند. ولى قابل استدلال فى الجمله هست. آيه 237 سوره بقره درباره مَهر است. كه اگر قبل ازدخول طلاق بدهند مهر نصف مىشود. الاّ ان يعفون مگر اين كه شوهران عقد كنند. يعنى آن نصف ديگر را هم نگيرند.معمول بوده است كه قبلاً مهريه را مىدادند. حالا كه مهريه را دادى نصفش را بر نگردان. الاّ ان يعفون او يعف هو الّذىبيده عقدتاً النّكاح يا از اين طرف عقد بشود. ولى بچّه، ولى زوجه نگيرد آن نصف را هم، يا شوهر نصف را نگيرد كل رابدهند به زن، يا ولى زوج عفو كند و هيچ چيز به زن ندهند. حق النّصف برود طرف شوهر. نصف را پى طلاق قبل ازدخول بوده است، نصف دوّم هم به واسطه عفو ولى النّكاح. من مىگويم از جملّه الّذى بيده عقدة النّكاح استفادهمىشود اجمالاً يك نفر اختياردار است در اين وسط. قدر متيّقنش اب است. اب جد را نگوييم لااقل ولايت اب از اينولايت...بيده عقدة النّكاح بايد يك كسى باشد. خود زوجه را كه نمىگويند الّذى بيده عقدة النّكاح.
سؤال؟ صحبت اماء و كنيز و اينها نيست. ظاهرش حرائر را دارد شامل مىشود. بحث، بحث حرائر است. حدّاقلاطلاق آيه منصرف به حرائر است. نه اين كه آيه فقط ناظر به اماء باشد. اين بعيد است. بنابراين الّذى بيده عقدة النّكاحيك قدر متيقّنى دارد كه اب است. ولى اين را توجّه داشته باشيد. مىرويد مطالعه مىكنيد و بعد مىگوييد آيه چرا اينطور تفسير شده است؟ در تفسير آيه اختلاف است. يعفون ضميرش به چهكسى برمىگردد؟ الّذى بيده عقدة النّكاح بهچه كسى بر مىگردد؟ اختلاف در تفسير آيه است. امّا آنى كه من گفتم مختار ما هست. يعفون به زوج برمىگردد. الّذىبيده عقدة النّكاح، ولى مرئه است.
سؤال؟ نه. درباره پس دادن مهريه است. امّا عقدة النّكاح هم به يدش است اين كسى كه مهريه را دارد مىبخشد. يعنىروز اوّل هم نكاح دست او بوده است. حالا مىخواهد مهريه ببخشد. امّا صفتش الّذى بيده عقدة النّكاح است. يعنىعقده نكاح در دست او بوده است. قدر متيقّنش مىشود لا اقل اب.
وامّا دليل سوّمى هم در اين جا مىشود بياوريم كه آن هم بزرگان و علماء متمسّك به آن نشدهاند. و آن بناء عقلاء وسيره متشرّعه است. تمام عقلاى دنيا پدر را ولى بچّه مىشناسند. چه در امور مالى و چه در امر ازدواج. دختر ضرورتىپيدا كرد 8 ساله شوهر كند. ضرورتى پيدا كرد. بعداً شوهر گيرش نمىآيد. حالا مىآيد. بايد يك كسى حق داشته باشداعمال ولايت بكند. همه عقلاى دنيا پدر را ولى مىدانند. حالا بعضىها مادر را هم مىدانند، بعضىها عمو را هممىدانند. من مىگويم قدر مسلّم ولايت اب به عنوان سيره عقلايه در ميان همه اقوام نسبت به صغير و صغيره در آنجايى كه ضرورتى ايجاب بكند، ولايت هست. شارع مقدّش هم آمده امضاء كرده است. در واقع ولايت اب يك امرامضائى است كه از قبل هم در ميان عقلاء بوده است. شارع امضاء كرده است. چرا آقايان به اين استدلال نمىكنند؟...بله نسبت به جد شايد نتوانيم بگوييم. عند فقدان الاب جد ممكن است بگوييم جد عقلايى دارد. امّا با وجود اب جددخالت كند شايد در ميان عقلاء معمول نباشد. ولى نسبت به اب ولايت است. امرٌ استقرّ عليه سيرة العقلاء و قدامضائه الشّارع المقدّس. در باب ما سه تا دليل اين جا غير از اجماع داشتيم بر ولايت اب و جد. كه بعضىاش مال اب وجد بود. روايت بود و هو عند للمسأله. بعضى هم خصوص اب را شامل مىشد. الّذى بيده عقدة النّكاح در سوره بقرهو همچنين سيره عقلاء. خوب اين بحثها را چون كمى ساده است با سرعت بيشترى پيش برويم تا برسيم بهبحثهاى پر پيچ و خم. من اين جمله را عرض كنم از ولايت اب و جد بگذرم. و آن اين است كه اين ولايت مشروط بهشرايط است. آيا مشروط به مصلحت است يا عدم المفسده است؟ آيا در عصر الزّمان ما مصلحتى در ازدواج صغير وصغيره هست يا زمان ما واقعاً موضوع عوض شده است؟ بچّهها انتخاب پدر و مادران را ممكن است غالباً وقتى كهبزرگ شدند نپسندند. خودشان انتخاب كنند. مصلحت نيست بچّه را در حال صغر مگر آن جايى كه مىخواهندمحرميّتى حاصل بشود ازدواجش كنند. اين يك حرفى است كه برمىآيد. ما هم اين روزها فتوا مىدهيم كه نكنيد.اقدام نكنيد. مصلحت نيست. شرايط ايجاب مصلحت نمىكند. قديم مصالحى بوده است. حالا ممكن است نباشد.موضوع عوض مىشود، حكم طبع للموضوع عوض مىشود. حكم خدا هست. الان هم اگر ضرورتى ايجاب بكند،مىگوييم جايز است. كما اينكه در صيغه محرميّت براى اينكه اين بچّه در اين خانواده بتواند زندگى كند ضرورتايجاب كرده است. مىگوييم باشد. امّا در غالب موارد چنين مصلحتى نيست. حالا اين مسألهاش بعد. خيال نكنيم ازاين مسأله گذشتيم.
وامّا فرع دوّم هم بحث زيادى ندارد. من صحبتش را مطرح كنم. راجع به مجنون متّصل به صغر و منفصل. آيا پدر و جدولايت را دارند يا نه؟ در اين جا هم باز ادّعاى اجماع كردند. در متّصل ادّعاى اجماع شده است. صاحب جواهررضوان الله عليه دارد، از صاحب مسالك هم نقل مىكند انّه موضع وفاقٍ. پدر نسبت به مجنون جنون متّصل ولايتدارد. امّا متأسّفانه اين مسأله هيچ روايت ندارد. از كجا بگوييم؟ به چه دليل؟ بگذاريم به عهده حاكم شرع. بگوييمالحاكم ولىّ له. از كجا قائل بشويم؟ اين اجماع از كجا سر چشمه گرفته است ولايت بر مجنون، جنون متّصل؟ اين جاچند تا دليل مىشود ذكر كرد كه بعضى هايش صاحب جواهر و بعضى ديگر از بزرگان دارند و بعضىهايش هم ندارند.دليل اوّل استسحاب است. مىگوييم اين مجنون صغير كه بود پدر و جد ولايت داشت. حالا كبير شد و جنون متّصل،موضوع بحث اين است ديگر. كبير شده است و جنون متّصل به صغر. استسحاب مىكنيم. مىگوييم بعد از آنى كه بالغشد و جنون متّصل داشت، نمىدانيم ولايت پدر و جد از او قطع شده است يا باقى است. لا تنقض اليقين بالشّك. يقينداشتيم به ولايت در حال صغر، حالا هم كه كبير شده است و جنون دارد، استسحاب كنيم. با استسحاب بياييم سر و تهقضيه را هم بياوريم.
سؤال؟ يعنى خود صاحب جواهر متوجّه شده است كه اين استسحاب ممكن است كه اشكال تبدّل موضوع داشتهباشد. متعرّض اشكال مىشود. اين جا موضوع عوض شد، بعد قبول نمىكند. كانّ قبول ندارد موضوع عوض شدهاست. موضوع آن وقت صغير بود. به خاطر صغر بود. حالا كبير شده است به خاطر جنون مىخواهيم بدهيم. عوضشده است.
سؤال؟ بله. اگر بگوييم آقا اين از حالات است، تبدّل حالات مضرّ استسحاب نيست. امّا اگر بگوييم مقوّم است. كما هوالظّاهر. ظاهر اين است كه مقوّم است. قوام به صغر بود. صغر از بين رفت. حالت نبود. مقوّم بود. قوام ولايت حال صغربه صغر بود. زائل شد. شما مىخواهيد قوام برويد سراغ جنون. موضوع عوض شد. به عبارت ديگر كان ولىٌّ عنالصّغير هنا ولىٍّ عن الكبير المجنون صغير و كبير اين حالت مقوّم بوده است. بنابراين ما نمىتوانيم از صاحب جواهر وبزرگان ديگرى كه طبعاً به ايشان استسحاب را در اين جا حاكم دانستند، و ولايت حال صغر را در حال كبر آوردند مابپذيريم. زيرا قوام به صغر بوده است حالا زائل شده است.
سؤال؟ خيلى فرق دارد در آن جا. قوام نيست. قوام نبوده است. ذات سر جاى خودش است، شما در جاهاى ديگر همهمين را بگوييد. در اين جا هم بگوييد سگ اگر تبديل به نمك شد، ذاتش هست ديگر. چرا آن جا استسحاب جارىنمىكنند؟ مىگويند موضوع عوض شده است در نظر عرف. اينجا هم همين است. اين جا ذاتش صغير بود نه انسان.صغير ولايت داشت. مقوّم بود. علت بود. علّت زائل شده است. يك علّت ديگر مىخواهد جانشين علّت اوّل بشود.علّت اوّل زائل شد صغر. علّت دوّم مىخواهد جانشين شود. نمىشود.
سؤال؟ موضوع را عوض نكنيد. بحث استسحاب است. نه القاء خصوصيت. يك وقت شما مىگوييد القاء خصوصيتمىكنيم كما اينكه گفتند. فقير چرا ولايت است. چون چيزى نمىفهمد. مجنون هم القاء خصوصيت مىكنيم. ايناستسحاب نمىشود. بحث در اين است با استسحاب مىشود مشكل را حل كرد با تبدّل قوام موضوع يا نمىشود.حالا القاء خصوصيت مىكنيم، آن يك بحث ديگرى است.
وامّا يك اشكال دوّمى هم ما به استسحاب داريم كه روى مبناى ما است. لابد آقايانى كه در بحثهاى ما بودند يادشانهست. آن اشكال چيست؟ شبهه حكميه است. ما استسحاب را در شبهات موضوعيه جارى مىكنيم. چه شكّى درحكم الله داريم؟ آيا حكم الله نسبت به جنون ولايت به پدر است يا حاكم؟ نمىدانيم. شك در حكم الله است نه درموضوع خارجى. وضو گرفتم نمىدانم باطل شد يا نه، استسحاب مىكنيم. تمام روايات استسحاب در شبهاتموضوعيه است. احاديث ثلاثه زراره كه عمده دليل استسحاب است همان شبهه موضوعيه است. شك داشته استروزهاش باطل شده است. شك داشته است بدنش نجس شده است يا در روايات ديگر استسحاب شك داريم نماز دوركعت خوانده يا سه ركعت خوانده است. شك دارد هلال طالع شده يا نشده است. همهاش شبهات موضوعيه است.شما يك جا بياوريد كه شبهه حكميه باشد. در شبهات حكميه اجراى استسحاب كار مشكلى است. بنابرايناستسحاب يك اشكال عام دارد كه اين جا موضوع عوض شده است و همه بايد بگويند نه. يك اشكال روى مبناىخاص ما دارد كه در شبهات موضوعيه اجراى استسحاب نمىشود. بقيه ادّله بماند براى فردا انشاء الله. وصلّ الله علىسيدنا محمّدٍ و آل الطّاهرين.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...