• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/3/1
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    بحث ما درباره مسأله 24 از مسائل عقد النّكاح است. در تحرير الوسيله اين طور فرموده‏اند. اذا ادّعت امرئةٌ انّها خليّه‏زنى ادّعا كرد همسرى ندارم. فتزوّجها رجلٌ. مردى آمد و اين زن فاقد همسر را ازدواج كرد. بعد از مدّتى گفت، نه. من‏همسر دارم يادم رفته بود. ثمّ الدّعت بعد ذالك انّها كانت ذات بعل. در اين جا مى‏فرمايند، لم تسمع دعوى‏ها. نعم. اگربيّنه‏اى اقامه كند مى‏گويند پذيرفته مى‏شود. نعم لو اقامة البيّنة على ذالك فرّق بينهما بيّنه‏اى آورد دو شاهد عادل كه من‏همسرى از قبل داشتم يا شيطان مرا فريب داد و گفتم همسر ندارم يا فراموش كرده بودم. عقد انقطاعى بوده است ويادم رفته بود. و يكفى فى ذالك بانتشهد بانّها كانت ذات بعل. آيا لازم است بيّنه بگويد. اين شوهر داشته است.شوهرش هم فلان كس است. تعيين زوج هم لازم است. مى‏گويند، نه. همين اندازه كه ثابت كند اين شوهرى داشته‏است، كافى است در اثبات بطلان عقد جديد. و يكفى فى ذالك بانتشهد بانّها كانت ذات بعل. شوهرى داشته است‏فتزوّجت در حالى ازدواج جديد كرد كه اين ذات بعل بود. حين كونها كذالك. حين كونها كذالك يعنى چه؟ يعنى وقتى‏كه ذات بعل بود. من الثّانى يعنى در حالى كه چنين بود ازدواج با دوّمى كرد. من الثّانى ازدواج به دوّمى كرد. من غيرلزوم تعيين زوج معيّن. لازم نيست. تعيين زوج معيّنى. بگويد شوهرش هم زيد است. عمر است. اينها لازم نيست.
    خوب اين مسأله هم از مسائلى است كه غير معنون است. در كلمات بسيارى از فقها. چرا؟ چون حديث هم ندارد.بارها گفته‏ايم مسائلى كه احاديثى ندارد، در كلمات فقها هم غالباً معنون نيست. چون در سايه احاديث بيشتر جلومى‏رود. ولى مرحوم صاحب عروه گفته است اين را. كدام مسأله؟ در مسأله 8. از ثامن من المسائل المتفرّقه لعقدالنّكاح. مسأله 8 از مسائل متفرّقه عقد النّكاح در آن جا بيان كرده است. محشّين و شارحين هم، ذيل اين بحث كرده‏اند.مرحوم آقاى حكيم در مستمسك جلد 14 و مرحوم آقاى سبزوارى هم در محذّب ايشان هم بحث كرده است. محشّين‏هم كه خوب حواشين در اين جا دارند. خوب، عنوان مسأله اجمالاً معلوم شد. در اين جا توجّه داشته باشيد كه درمسائل قبل يك مدّعى پيدا مى‏شد در مقابل اين زوجه. در اين جا مدّعى خود زوجه است. خود اين زوجه مى‏گويد من‏شوهر دارم. ما هستيم و قواعد. ببينيم قواعد چه اقتضائى مى‏كند؟ قواعد مى‏گويد ادّعاى اين زن پذيرفته نيست. مامى‏گوييم به سه دليل بلكه به چهار دليل ادّعاى اين زن پذيرفته نيست.
    دليل اوّل اين است كه ادّعايى است بر خلاف اصالة الصّحه. اصل صحّت عقد است كه خوانده شده است. تو بدون‏بيّنه بر خلاف اين عقد صحيح قيام كرده‏اى. نمى‏توانى ادّعا كنى. قبل از عقد بود ادّعا مى‏كرد شوهر دارم يا شوهرندارم، قبول مى‏شد. امّا الان قيام كرده است بر ضدّ اصالة الصّحّه. منحصر به اين جا نيست. در تمام مباحث فقهيه وقتى‏عقدى انجام شد، كسى ادّعاى فساد و عدم بكند لا يقبل بيع انجام شده است. اگر بگويد، آقا من صيغه اين بيع رانخواندم. اين بيع مجهول بوده است. اجاره‏اى انجام شده است بعد بيايد بگويد اين اجاره مدّتش را مشخّص نكردى.وقتى عقدى انجام شد صحيح است. هر كه مى‏خواهد بگويد فاسد است بايد بيّنه بياورد. اصل در تمام عقود انجام‏شده بر صحّت است. در ما نحن فيه هم صيغه عقدى خوانده شده است و اين زن و مرد هم با هم آمدند و عروسى هم‏كردند و عروسى هم نكردند تأثيرى ندارد. عقدى انجام شده است. حالا اين زن مى‏گويد نه. من يادم نبود. يك عقدموقّت سه ماهه‏اى با فلان كس خوانده بودم. شوهرى دارم. پس اين عقد باطل. هر جا بر فساد عقد بعد از انجام عقدبكند لا يقبل است مگر اين كه بيّنه‏اى اقامه كند.
    سؤال؟ چه سبب مسبب است؟ اين ادّعا است. در اصالة الصّحه اماره است. اصالة الصّحه من الامارات است. اصل‏نيست كه سبب مسببى باشد اصالة الفساد. اصالة الصّحه حمل فعل مسلم بر صحّت از امارات است. و اين اماره حجّت‏است مگر بيّنه كه اماره قوى‏تر است بر ضدّ او قائم بشويم.
    سؤال؟ كشف خلاف شده است. ادّعا مى‏كند. اين كلك مى‏زند. مى‏خواهد از او جدا شود. از كجا مى‏دانيد راست‏مى‏گويد؟ مثل اينكه شما علم غيب داريد مى‏گوييد مى‏دانيم اين راست مى‏گويد. ادّعا است. نمى‏دانيم چه بساطى دركارش است. چه نقشه‏اى كشيده است. مى‏خواهد چكار بكند.
    وامّا دليل دوّم اين است كه در اين جا اقرار در حقّ ديگرى لايقبل. دارد حقّ زوج را از بين مى‏برد اين زوج دوّم‏مى‏خواهد حقّش را از بين ببرد. بدون طلاق از او جدا بشود و برود. اين اقرار بر ضدّ او كرده است. آن چه از اين اقرار برضدّ خودش است. الان عرض مى‏كنيم. يقبل. امّا اين اقرار بما انّه على غيره لا يقبل. اين مى‏خواهد تشكيلات اين‏شوهر دوّم را به هم بزند. خرجى كرده است. مهريه‏اى كرده است. عقدى، تشكيلاتى، بساطى همه را اين مى‏خواهد بااين ادّعا به هم بزند. نمى‏تواند. اقرار العقلاء على انفسهم لا على غيرهم اين دليل دوّم.
    دليل سوّمى كه در اين جا داريم اين است كه روايات سابقه ما مى‏گفت انّها مصدّقه. كجا؟ در آن جايى كه پاى ديگرى درميان نيست. ادلّه مصدّقه بودن زن كه روايات متعددى سابقاً داشتيم قول زن درباره خودش پذيرفته مى‏شود، منصرف‏است از اينجا. مال جايى است كه شوهر نكرده است. مى‏آيد مى‏گويد من ذات بعل نيستم. يا مى‏گويد شوهرم مرده‏است. امّا حالا كه به طور قطع يك عقدى خواندند و شوهرى كرده است، حالا ديگر غير مصدقه است. ادلّه انّهامصدّقه شامل اين جا نمى‏شود. پس دليل سوّم ما اين است عدم الدّليل على قبول قولها. به چه دليل بپذيرد...انّهامصدّقه شامل اين جا نمى‏شود.
    سؤال؟ اگر اطلاق داشته باشد انّها مصدّقه اين با آن معارض مى‏شود. ولى انّها مصدّقه اطلاق ندارد. شامل اين جانمى‏شود. بنابراين اوّلاً: دارد خلاف اماره مى‏گويد. اصالة الصّحه اماره است. ادّعاى بر ضدّ اماره پذيرفته نمى‏شود.ثانياً: اقرار فى حقّ الغير است. ثالثاً: دليل بر قبول قولش نداريم. انّها مصدّقه شامل اين جا نمى‏شود. پس به سه دليل‏قول اين زن ساقط است. اضف الى ذالك اين دليل چهارم است يا مؤيّد است. خيلى فرق دارد. آن اقرار بر ضدّ ديگرى‏است. اين منهاى اقرار بر ضدّ ديگرى است. اصلاً...على حجّية قولها. بايد يك دليلى بر حجّيت قول اين زن داشته‏باشيم. كار نداريم بر اينكه اقرار بر ديگرى است. كار نداريم ضدّ اصالة الصّحّه است. اصلاً به چه دليل قول اين زن‏حجّت است اينجا. اصل عدم حجّيت همه چيز است. الاّ ما خرج بالدّليل. اضف الى ذالك اين به منزله دليل چهارم يامؤيّد است. اگر اين راه را ما باز كنيم هر زنى مايل باشد از هر شوهرى جدا بشود بدون طلاق مى‏تواند از همين راه‏استفاده كند و جدا بشود. شوهرش طلاقش نمى‏دهد. بعد مى‏رود پيش قاضى و مى‏گويد من قبلاً شوهرى داشتم. يادم‏نبود. اين عقد باطل بوده است. دليل دارى؟ نه. قسم مى‏خورى؟ بله. گرچه اين جا هم جاى قسم نيست. مدّعى بايدبيّنه بياورد. اگر ما بگوييم انّها مصدّقه و قولش را بدون قسم يا به قسم بپذيريم، هذا زريعةٌ زريعةٌ الى انفصال كلّ زوجةٍ لاتريد المقام مع زوجها...خوبى است براى جدا شدن هر زنى كه مايل نيست. ديگر لازم نيست بگويد مهرم حلال وجانم آزاد. مهرش را گرفت و رفت. خيلى راحت. از اين جا جواب يكى از آقايان هم كه دو تا سؤال كرده بود يك‏سؤالش را ديروز در لابلاى بحث‏ها جواب عرض كردم. سؤال دوّمش هم كه شما در بحث‏هاى گذشته گفتيد قسم‏باعث به هم خوردن نكاح نمى‏شود. چرا نشود؟ قسم مثل بيّنه باشد. اگر قسم باعث به هم خوردن نكاح در مسائل‏سابقه باشد، راحت است هر زنى مى‏خواهد با مردى نماند يك قسم مى‏خورد و از آن مرد جدا مى‏شود. مى‏رويد يك‏مدّعى پيدا مى‏كند مى‏خواهد يك شوهر ديگر كند مى‏گويد تو بيا ادّعا كن. ادّعا كه كردى اين آقا در مقابل اين ادّعا من‏هم قسم مى‏خورم و قسمى كه خوردم من آزاد مى‏شوم. نمى‏شود. اگر اين طور باشد، هر زنى به راحتى مى‏تواند ازشوهرش با خوردن قسمى كه اين قسم را شما حكم اماره به او بدهيد. قسم حكم اماره ندارد. قسم براى...خصومت‏است. اماره كه نيست. بيّنه كه نيست. براى...خصومت است. اگر از اين هم قطع نظر كنيم اين زريعه‏اى مى‏شود براى‏جدا شدن هر زنى از هر شوهرى كه دلش مى‏خواهد.
    سؤال؟ چهارم اين شد كه اين منشأ مفاسد عظيمه در موارد ازدواج‏ها مى‏شود. خوب، تا به اين جا فهميديم اين عقدباطل نمى‏شود با ادّعاى اين زن به سه دليل يا به چهار دليل. ولى آيا اقرار اين زن پيامدهايى بر خودش دارد يا ندارد.آمد گفت من بيخود شوهر دوّم كردم. من شوهر داشتم. در حقّ شوهر دوّم اين اقرار اثر ندارد. امّا درباره خودش اثرى‏دارد يا نه؟ بله. دو حالت دارد.
    يا مى‏گويد من نمى‏دانستم يادم رفته بود. عقد انقطاعى بوده است. حسابش را نگه نداشته بودم و خيال مى‏كردم تمام‏شده است. عدّه‏اش هم تمام شده است. يادم نبود در اين صورت حدّى در آن جارى نمى‏شود. كه تو ذات بعل بودى.آمدى ازدواج كردى. حدّى در آن جارى نمى‏شود. ولى مهريه مهر المسمّى را حق دارد بگيرد؟ نه. مهر المسمّى فرع براين است كه عقد دوّم صحيح باشد. تو به اقرار خودت ذات بعل هستى. عقد دوّم باطل بوده است. پس مهر المسمّى‏مال تو نيست. ولى چون حواست نبوده است و شوهر هم حواست نبوده است يك مهر المثلى به شما مى‏دهند. يك‏مهر المثلى به اين زن مى‏دهند. چرا؟ به علّت اينكه نمى‏دانسته است. خبر نداشته است. عقد دوّم هم كه صحيح نبوده‏است. پس مهر المسمّى باطل. بياييم سراغ مهر المثل.
    سؤال؟ اگر مسمّى كم‏تر باشد، مسمّى را به او مى‏دهند. در اين جاها قانون اين است كه اگر مسمّى كم‏تر باشد مسمّى به‏او مى‏دهند. چون خودش راضى شده است بما دون مهر المثل رضيت بما دون مهر المثل و هو مهر المسمّى. اگرمسمّى كم‏تر باشد، همان مسمّى را به او مى‏دهند. اگر بيشتر باشد، همان مهر المثل را به او مى‏دهند.
    سؤال؟ بداند يا نداند. اين بيش از اين طلب ندارد. زن شوهر دارى بوده كه وطى به شبهه شده است. بايد يك مهرالمثلى به او بدهند.
    سؤال؟ زوج كه اين زن را نگه مى‏دارد. قول اين زن درباره اين زن اثرى ندارد. زوج اين زن را نگه مى‏دارد تا آخر. انفصال‏نمى‏شود. زوجه طبق اقرارش يك لوازمى است كه بايد لوازم را بپذيرد.
    وامّا اگر عمداً بوده است. مى‏گويد مى‏دانستم. متعمّداً، عالماً، عامداً با اين كه ذات بعل بودم، آمدم ازدواج كردم اين‏بايد حد در آن جارى شود. منتهى حدّش اعدام است. اگر اعدام بكنند حقّ آن زوج از بين مى‏رود.
    سؤال؟ چهار تا اقرار. شرايط اقرار جمع باشد. زوج اوّل كه معلوم نيست داشته باشد. زوج دوّم كه مسلّم است. حقّ او ازبين مى‏رود. اگر اين زن را اعدام كند...كه اعدامش بكنند. اگر واقعاً چهار مرتبه اقرار بكند من شوهرى داشتم، موانعى‏هم نداشته است. محسن و محسنه بوده است اينها. مع ذالك آمده است شوهر ديگرى انتخاب كرده است بدون هيچ‏علّت بعيد نيست اعدامش بكنند. ولو حقّ زوج دوّم هم از بين برود. كما اين كه زنان شوهر دار معمولى هم اگر كارخلافى بكنند وجود حقّ شوهر مانع از اين نمى‏شود كه حد در اينها جارى بشود. حد در اينها جارى مى‏شود.
    سؤال؟ عالم به احكام، واجد به تمام شرايط،...پيش او مى‏رفته است، مى‏آمده است، همه اين كارها هم بوده است.
    سؤال؟ همه (قطع نوار) شوهردار بر كار خلاف عليه زوج است. منصوص است. در باب حد منصوص است. زناى‏محسنه چيست؟ همه زناهايى كه اقرار مى‏كنند بر ضدّ زوج است. پس شما هيچ كجا حدّ زناى محسنه را جارى نكنيد.مگر بيّنه قائل بشود. از طريق اقرار هميشه بر ضدّ زوج است. چون شوهر اين زن را از دست خواهد داد كما اينكه‏عكسش هم همين است. زن شوهرش را از دست مى‏دهد اگر مرد اقرار به زنا بكند در حالى كه محسن بوده باشد.بنابراين حد هم جارى مى‏شود. امّا نفقه چه؟
    سؤال؟ بيّنه نيامده است. فقط اقرار است. باقى است. عقد نسبت به زوج صحيح است. زوجه نه. مى‏گويد عقدم باطل‏است. من زناكار هستم. زوجه اقرار بر ضدّ خودش كرده است.
    وامّا نفقه، لا يبد كه نفقه هم داشته باشد. چرا؟ ولو به اقرار خودش ذات بعل بوده است من قبل ولى الان مجبور به‏تمكين است. سؤال؟ باشد. ولى شارع مقدّس او را مجبور به تمكين كرده است. شارع هم مى‏گويد بايد قبول كنى حرف‏شوهر را. شارع به حكم ظاهرى او را مجبور به تمكين مى‏كند. در مقابل اين نان هم به او ندهد بخورد تا بميرد. پيش اين‏باش. از پهلوى اين هم جدا نشو. به حسب حكم ظاهرى. امّا نان و آب هم نخور. اين كه نمى‏شود. اگر شرع مقدّس‏مجبور به تمكين كرده است او را، بايد نفقه‏اش هم بدهد. سكنىاش هم بدهد. نه سكنى، نه نفقه، نه لباس مجبور به‏تمكين. اين كه نمى‏شود.
    سؤال؟ مجبور به مباشرت است. آن‏ها لوازم قهريه است. ما كه نمى‏توانيم لوازم قهريه طبيعيه الهيه را به هم بزنيم. تا به‏اين جا مسأله معلوم شد. حساب از دستمان در نرود. عنوان مسأله، اقوال مسأله، و بعد هم ادلّه چهارگانه‏اى كه ذكركرديم. بعد هم لوازم اقرار. باقى مى‏ماند آن آخرين جمله‏اى كه در تحرير داشتند در عروه هم هست. و آن اين كه اگر بيّنه‏آوردند، آيا در بيّنه لازم است تعيين شخص زوج هم بكند؟ يا همين اندازه بيّنه اجمالاً بگويند ما مى‏دانيم اين داراى‏شوهر بوده است. مى‏دانيم. تا همان لحظه‏اى هم كه عقد كرد، شوهر داشت. مى‏گويند شوهرش كيست؟ مى‏گويند لازم‏نيست. راضى نيست. عقد منقطع است. نمى‏خواهد بداند. آدمى است كه نمى‏خواهد برملاء بشود. امّا مى‏دانيم عقدمنقطعى داشته است. مدّتش هم بوده است. نبخشيده است. آيا لازم است تعيين زوج كنند؟ شايد يك محازيرى‏داشته باشد. شايد زوج نخواهد. فعلى هذا تعيين زوج لازم نيست. حجّيت بيّنه مى‏گويد بپذير. و لكن هنا شى‏ءٌ. اين‏نكته را دقّت بفرماييد. و آن اين است كه اگر بيّنه بگويد اين قبلاً شوهر داشته است، نمى‏دانيم طلاق گرفته است،نمى‏دانيم شوهرش فوت كرده است، نمى‏دانيم. قبلاً شوهر داشته است. آيا مى‏توانيم با استسحاب بگوييم عُلقه‏زوجيت زوج سابق تا لحظه ازدواج دوّم باقى بوده است پس ازدواج دوّم باطل است؟ آيا مى‏توانيم بگوييم استسحاب‏مى‏كنيم بقاء علقه زوجيّت را؟ بيّنه راجع به نكاح دوّم شهادتى نمى‏دهد مى‏گويد من مى‏دانم پارسال اين شوهرى‏داشت. امسال كه ازدواج كرده نمى‏دانم. آيا استسحاب زوجيت سابق كافى است براى اثبات بطلان نكاح دوّم يا نه؟اصل مثبت نيست. اشكالش چيست. در مقابل اصالة الصّحّه استسحاب نمى‏ايستد. اصل صحّت نكاح دوّم است.نكاح را خواندند دو تا مسلمان. حالا با استسحاب مى‏خواهى نكاح دوّم را از بين ببرى. اصل صحّت نكاح دوّم است.و استسحاب در مقابل اصالة الصّحّه نمى‏ايستد. لانّ اصالة الصّحّه من قبيل الامارات و الاستسحاب من الاصول‏العمليه.
    سؤال؟ كالاماره فايده ندارد. اگر اين باشد، همه معاملات را شما مى‏توانيد باطل كنيد. چرا؟ براى اينكه اين خانه‏اى راكه من امروز فروختم به زيد 50 سال قبل مال ديگرى بوده است. از كجا من مالك شدم؟ بياييد استسحاب بكنيدمالكيت آن شخص را در مقابل يد من. بخواهيد استسحاب بكنيد مالكيّت آن را در مقابل بيع ما. خيلى از معاملات‏مسبوق به عدم است. استسحاب دارد. تنها در باب نكاح نيست. من عنوان كنم مسأله بعد را كه روى آن مطالعه كنيد.
    سؤال؟ هر چه بدانيد استسحاب جزء اصول عمليه است. بناى عقلاء هم باشد، عقلا هم بناى اصولى دارند. مگر خيال‏مى‏كنيد عقلا اصل ندارند. اصل برائت از اصول عقلاييه است. خيلى چيزها از اصول عقلائيه است.
    امّا مسأله 25 كه آخرين مسأله است. من عنوانش كنم كه شما روى آن مطالعه كنيد. جاى مطالعه‏اش را بگويم. و يك‏سؤالى هم قبلاً كرده بودند كه اين را هم اگر برسيم فردا بحث بكنيم. كه اگر كسى ادّعا مى‏كند عقد، عقد موقّت بوده‏است. طرف مقابل مى‏گويد عقد، عقد دائم بوده است. شوهر مى‏گويد عقد دائم خوانديم. زن مى‏گويد نه. سه ماهه‏خوانديم. آيا قول شوهر را بپذيريم كه دائم است؟ يا قول زن را بپذيريم كه مى‏گويد موقّت. برسيم انشاء الله آن را هم‏مطرح بكنيم. مسأله 25 اين است كه يشترط فى صحّة العقد الاختيار. اختيار شرط است. من نمى‏دانم چرا امام قدس‏السرّه اختيار را آورده‏اند آخر كار، آخرين مسأله. آن جا كه بلوغ عقل را گفتيم، اين جايش آن جا بود. بلوغ، عقل، قصد،اختيار. شرايط اربعه. اين اختيار آخر كار افتاده است. مثل اينكه آن جا از قلم افتاده بوده است. فكر كردند ديگر آن جا رابه هم نزنند. آمدند اين جا شرطيّت اختيار را قرار دادند. اختيار من الشّرايط. نه اين جا. در تمام عقود. نه در شرع. در نزدتمام عقلاى دنيا. جايى پيدا نمى‏كنيد كسى بگويد عقد اجبارى صحيح است.
    سؤال؟ احتكار را او نمى‏فروشد. حاكم شرع مى‏فروشد. مالك اختيار دارد. بيع هم نمى‏كند. مالك بيع نمى‏كند دراحتكار. حاكم شرع بيع مى‏كند ولايتاً. بنابراين فلو اكرها فلو اُكرها هر دو مكره باشد. او اكره احدهما زوج يا زوجه‏مكرهه باشد على الزّواج لم يصح...بايد صحيح باشد. اين يك فرعش است. يك فرع ديگر هم كه همين مسأله است.آيا اين حكم فضولى دارد كه اگر رضايت بعدى آمد صحيح است يا نه؟ نعم. لو لحقح الرّضا صحّ اگر بعد از يك روز، دوروز، پنج روز، يك ماه لحقح الرّضا، رضا آمد، ايشان مى‏گويند مانند عقد فضولى است. در نكاح هم فضولى جارى‏است. منتهى فضولى گاهى بدون اطّلاع رفته است عقدى خوانده است. گاهى به اجبار و اكراه عقدى خوانده است.بعداً رضايت آمد. آيا رضايت لاحقه تأثير مى‏كند يا نه؟ كشف است. نقل است. تمام آن مسائل كه در بيع فضولى‏است، در نكاح فضولى هم مى‏آيد. مطالعه كنيد براى فردا انشاء الله. وصل الله على سيدنا محمدٍ و آل الطّاهرين.