پنج شنبه 27 ارديبهشت 1403 - 6 ذيقعده 1445 - 16 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب نکاح (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 103
متن
1379/2/24
مكان: مسجد اعظم قم
موضوع بحث: احكام نكاح
بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
بحث ما در مسأله 20 از مسائل عقد النّكاح است. عبارت تحرير الوسيله كوتاه است، مىخوانم دقّت بفرماييد. اذا رجعالمنكر عن انكاره الى الاقرار منكرى از انكارش برگشت و اقرار كرد يسمع منه و يحكم بالزّوجيه بينهما و ان كان ذالكبعد الحلف على الاقواء در مسائل قبل بحث در اين بود كه اگر كسى ادّعاى زوجيّتى بكند مثلاً اگر مردى بگويد اين زنهمسر من است، زن انكار كند يا بالعكس زن ادّعا كند اين مرد همسر من است، مرد انكار كند. بعد از مدّتى برگشت وانكار كرد، گفت من آن انكارى كه كردم بيجهت بود. اين همسر من است. آيا اقرار بعد الانكار مؤثّر است؟ حكم بهزوجيّت مىكنيم. مخصوصاً آن جايى كه دعوايشان رسيده باشد به حاكم شرع و حاكم شرع به منكر گفت، قسم بخور.قسم خورد والله، بالله اين همسر من نيست. حاكم شرع هم حكم به فسخ خصومت كرد. برويد دنبال كارتان. همسرنيستيد. حالا برگشته است و مىگويد همسر من است. اقرار بعد الانكار. اين مسأله مهم است. هم در باب زوجيت، همدر باب اموال، هم در باب جنايات. خيلى محلّ ابتلا است در باب جنايات. هر جانى اوّل كار منكر مىشود. من اين كاررا نكردم. قسم هم مىخورد. بعد از مدّتى زير و بالا كه مىكنند، يواش يواش اقرار مىكند. اقرارٌ بعد الانكار. تقريباً همهجنايت كارها اين طورى هستند. اقرارهايى كه مىكنند بعد الانكار است. راجع به جنايات و امثال ذالك باشد من آخركار تحت عنوان بقيهنا شىءٌ آن وقت عرض مىكنم. فعلاً در امورى مثل زوجيّت بحث مىكنيم. كه اين گفت همسر مناست بعد انكار كرد و بعد از مدّتى اقرار كرد. حالا قسم هم نزد حاكم خورده است يا قسم نزد حاكم نخورده است. اينمسأله محلّ ابتلا است.
سؤال؟ دو رقم است. هم بعد از حكم حاكم، هم قبل از حكم حاكم هر دو محلّ بحث است. در تحرير الوسيله كهمىگويند مطلقا. در عروه هم دارد مطلقا. تا ببينيم. شهيد ثانى كه از اين بالاتر رفته است. مىگويد اگر رفت و شوهرىديگرى هم كرد بعد اقرار كند اقرارش پذيرفته است. آن ديگر چه مىشود؟ اقرارى راجع به زوج اوّل. حالا كمىحوصله كنيد من تمام جوانب اين بحث را به فضل الهى روشن مىكنم. اين مسأله با اينكه مسأله مبتلابه است دركلمات اصحاب بيان نشده است. بسيار كم هستند كسانى كه متعرّض شدند تا آن جايى كه ما ديديم. عبارتى از شهيدثانى در شرح لئمه ما مىخوانيم اشاره به اين معنا دارد. مرحوم صاحب جواهر هم در كتاب القضا نه اين جا لابلاىبحث دو سه خط من ديدم كه ايشان دارد. عبارت جواهر را هم مىخوانم. شما هم بايد تفحّص كنيد. كسانى كه متعرّضشده باشند، اگر به دست آورديد آن را هم يادداشت كنيد. چون مسأله على رغم اينكه روى آن خيلى بحث نشدهاست، مسأله مهمى است. ولى از آن جايى كه مرحوم سيّد در عروه در ذيل مسأله ثانيه از مسائل متفرّقه از باب عقدالنّكاح. ايشان آن جا گفته است. همين بيانى هم كه تحرير الوسيله دارد ايشان دارد. يعنى تحرير در سايه عروه است اينجا. نه در سايه جواهر. در آن جا مىگويد قولان بعد هم مىگويد اقوال اين است كه يقبل و ان كان بعد ال...ولو اين كهبعد از قسم ظاهرش اين است كه بعد از حكم قاضى باشد. يقبل. پرونده باز است.
بعد از صاحب العروه شروح عروه ديگر در اين باره بحث كردند. مستمسك نسبتاً بحث يك صفحهاى تقريباً دارد.محذّب مرحوم عبد العلاى سبزوارى از بزرگان معاصرين مرحوم شدند ايشان هم شرح عروهاى دارد به نام محذّبالاحكام كه خوب كتابى است ايشان هم ذيل اين بحث دارد. حالا بحثهايشان را چقدر ما بپذيريم. بحث كردهاند. اينمجموعه بحثهايى است كه دارند.
حالا، من كلام مرحوم شهيد ثانى را در شرح لئمه بخوانم. شرح لئمه جلد 5، صفحه 126. اين در ذيل همان مسألهانكار دارد بحث مىكند. ثمّ ان استمرّ زوجة على الانكار اگر زوجه انكار را ادامه داد، فواضحٌ. منكر انكارش را ادامه دادخوب ديگر حكم هم منتفى است. و ان رجعت الى الاعتراف. برگشت و گفت نه. ايشان شوهر من است. منتهى ايشانبحث را برده است به تزويج ثانى. بعد تزويجها بغيره. از اين عبارت معلوم مىشود قبل از تزويجها بغيره قبول است.بحثى نيست. بعد تزويجها بغيره شوهر دوّمى كرد، آن چه؟ لم يسمع بالنّسبة الى حقوق الزّوجة الثانيه. يعنى بخواهدبگويد من از اين شوهر دوّمى جدا بشوم و بروم پيش شوهر اوّلى؟ نه. تو بر ضدّ خودت مىتوانى اقرار به نفع خودت دراين جا امّا نمىتوانى بر ضدّ شوهر دوّم اقرار كنى. اينكه مىگويد من مال شوهر اوّل هستم يعنى نكاح دوّم هم باطل، بهاينها گوش نمىدهند. حقوق زوجه ثانيه به قوّت خودش هست. و فى سماعه بالنّسبت الى حقوقها خوب دقّت كنيد. وفى سماعه يعنى اقرار بعد از انكار بالنسبت الى حقوقها. نسبت به حقوقى كه از زوجه اوّل مىبرد. مثلاً ارث از آن ببرد.اگر زوج اوّل از عيد دنيا رفت، خود زوج اوّل كه گفته بود زن من است. اين هم كه گفته بود راست مىگويد، پس اگرشوهر اوّل از دنيا رفت ارث ببرد. اين مثال ارث را من زدم براى اين كه روشن بشود. در كلام شهيد ثانى نيست. و فىسماعه سماع اقرار زوجه بعد الانكار بالنّسبت الى حقوقها. حقوقى كه از زوج اوّل مىبرد. مثل ارث.
سؤال؟ نفقه نمىشود. گفتهاند، چون نسبت به او نمىتواند برود پيش او. چون درگير زوج دوّم است. بعله. در حكمظاهرى تفرقه بين خيلى چيزها مىشود. نفقه مال تمكين است. تمكين نمىتواند بكند از او. فعلى هذا نفقه نمىبرد. امّاارث چرا نبرد؟ اگر زوج اوّل فوت كرد ببرد.
سؤال؟ تمكين كه نمىتواند بكند. شوهر دارد. يك زن كه دو تا شوهر نمىتواند داشته باشد. سؤال؟ بله. دارد. نه. ايناقرار يعنى تصديق اقرار زوجه. تصديق اقرار زوج مىكند كه منفعت به حالش دارد. آن مقدارى كه مىشود منافع آن رامىبرد، منافع اين را هم مىبرد. اين طورى است. اذ لا مانع منه مانعى نيست كه حقوقش را از زوج اوّل ببرد. اقراراست. اقرار عقلاء على انفسهم زوج اوّل كرده است. اين هم تأييد آن اقرار را مىكند. داخل مىشود. فيدخل فى عمومجواز اقرار العقلاء على انفسهم. داخل در عموم است اقرار عقلاء على انفسهم مىشود. اين كلام شهيد ثانى در شرحلئمه، جلد 5، صفحه 136 بود.
خوب، اين از شوهر اوّل ارث مىبرد. چرا؟ چون شوهر اوّل گفته است اين زن من است و اين هم تصديق كرده است. ازشوهر دوّم چه؟ ارث نمىبرد. چون خودش مىگويد اين عقد دوّم باطل است. من زن اين نيستم و من العجائب اين جااز كار در مىآيد. با اين شوهر دوّم هست، مجبور هم هست تمكين بكند، نفقه هم بگيرد، ارث نگيرد. با شوهر اوّلنيست، بايد تمكين نكند، نفقه هم نگيرد، ارث بگيرد. اين از عجائب مىشود. آيا ادلّه اقرار عقلاء تا اينجا را هممىگيرد. چنين چيز عجيب و غريبى از كار در آيد؟ ما بعيد مىدانيم عمومات يك هم چنين شمولى داشته باشد.
سؤال؟ من هنوز وارد ادلّه بحث نشدم. دارم اقوال را نقل مىكنم. ولى گفتم يك اشارهاى اين جا داشته باشيم كه اينحرف عجيبى است. كلام شهيد ثانى. اگر هم مىخواهيم بگوييم، اقرار بعد از انكار مؤثّر است، قبل از آنى كه شوهرديگرى بكند بگوييم لااقل. قبل اختيار زوج الآخر. اگر زوج آخرى انتخاب كرد ديگر بريده شد از اوّلى.
سؤال؟ بله. اگر ادّعاى اشتباهى نكند. يك وقت ممكن است بگويد اشتباه كردم. يادم رفته بود. گرفتار حواس پرتىشدم. اگر آن باشد حد ندارد. ولى اگر عالماً، عامداً انكار كرده است زوجيت زوج اوّل را بعد با شوهر دوّم آمده است،بعد اقرار كرد اين از همان اقرارهاى جنائى است كه آخر كار بحثش را خواهيم كرد.
به هر حال، بنابراين شهيد ثانى چيزى نگفته است. اين چيزى هم كه گفته است، يك چيز عجيبى از كار در آمده استكه بعد از ازدواج دوّم اقرار بكند و بخواهيم آثار دو جانبه را بار كند.
وامّا كلامى كه از جواهر ما در جلد 40، در باب قضا، صفحه 447 دو سه خط درباره اين مسأله هست. عبارت ايشان ايناست. البتّه مورد كلام جواهر زوجيت نيست. در باب ملك است. فرقى نمىكند با معناى عرفى. زيد گفت، اين ملكمال عمر است. عمر گفت، نه. بعد آمد و گفت راست مىگويد مال من است. در باب ملك اوّل انكار كرد. ثمّ اقرار كرد.صاحب جواهر اين طورى مىگويد. مىفرمايد، انّه يتعارض الاقرار و الانكار و يتساقطان. يك بار انكار كردى و گفتىملك من نيست. حالا اقرار مىكنى و مىگويى ملك من است. هر دو حجّت، حجّتان متعارضتان تسقاطتان. از اين كلامجواهر معلوم مىشود در ما نحن فيه هم بعيد است حرف را بپذيريد. يعنى اينكه امام در تحرير پذيرفتند، صاحبالعروه كه پذيرفته است، مىگويد يقبل، صاحب جواهر مىگويد، يتعارض. اقرار و انكار متعارض مىشوند. مسألهاختصاصى به باب دون الباب ندارد. لابد در اين جا هم بايد بگويد متعارض مىشود و تساقط مىكند حكم عدم است.اين هم كلام جواهر.
و امّا مرحوم آيت الله حكيم و مرحوم آيت الله سبزوارى هم اينها در ذيل مسأله مطالبى دارند و اشاراتى دارند كه منانشاء الله عرض خواهم كرد. بنابراين مسأله با اينكه محلّ ابتلا است، در كلمات اصحاب انعكاس چندانى ندارد.
خوب، برويم سراغ اصل بحث. اينها همه مقدّمه كار بود. گاهى انسان اوّل اقرار مىكند و بعد انكار مىكند. الانكار بعدالاقرار. اين مسلّم لا يقبل. هر كسى بعد الاقرار على انفسهم بعد انكار كند، نمىپذيرند. خيلى از جانىها هستند. يا نه.زو الحقوق آمد اقرار كرد كه من به فلان كس بدهكارم، حالا آمده است و انكار مىكند. اين اجماع است كه الانكار بعدالاقرار لا يقبل هم اجماع علماء است و هم اجماع عقلاء من اهل العرف است و فقهاى شرع است. مسلّم است. انكاربعد الاقرار پذيرفته نمىشود. امّا عكس مسأله كه محلّ بحث ما است. هل يقبل الاقرار بعد الانكار؟ اقرار بعد الانكارپذيرفته مىشود؟ به طور كلّى بحث كنيم، بعد بياييم تطبيق كنيم. چرا مسأله را محدود بگيريم به نكاح؟ روايت كهندارد. يك قانون كلّى است.
سؤال؟ نه. اقرارهاى اساسى جامع الشّرايط را ما بحث مىكنيم. اقرار اجبارى را كه ما بحث نمىكنيم. خوب، به طوركلىّ در تمام ابواب اگر كسى انكار كرد، ثمّ اقرار كرد. ببينيم آيا قبول مىشود يا قبول نمىشود. صاحب عروه فرمودهبود، فيه قولان. بايد بگوييم فيه وجحان. چون قولى ما نديديم در اين مسأله. مرحوم آقاى حكيم هم مىگويد، ما اعرفقولين فى المسأله. قوليينى ما نمىبينيم. مىگوييم فيه وجحان. دو وجه است. قائل ندارد. وجه اوّل اين است كه قبولبشود. چرا؟ عموم ادلّه اقرار، عموم ادلّة الاقرار. روايات داريم اقرار العقلا على انفسهم جايز است. بنا عقلاء هم بر ايناست. بنابراين اگر اقرارى كرد، اقرار پذيرفته است. به عمومات اخذ مىكنيم در اينجا.
مرحوم آقاى حكيم قاعده من ملك را هم مىگويد. من ملك شيئاً ملك الاقرار به. كسى كه مالك چيزى باشد، مالكاقرار آن هم هست. اين را مىگويند قاعده من ملك. ما در قواعد فقهيه جدا از قاعده اقرار، قاعده من ملك را عنوانكرديم ظاهراً.
خوب، چه ربطى به بحث ما دارد؟ ملكى در كار نيست. يك وقت ملك الدّار ملك الاقرار به، من مالك اين خانه هستم.مىتوانم اقرار كنم كه فروختهام. مىتوانم اقرار كنم بخشيدهام. مىتوانم اقرار كنم وصيّت كردهام. ملك شيئاً ملك الاقراربه. امّا باب زوجيّت چه ربطى به اين بحث دارد. بايد بگوييم منظورشان اين است من ملك، ملك نفسها زن مالكنفسش است به يك معنا. بنابراين ملك الاقرار به. چون مالك خويشتن است مىتواند درباره نفس خويشتن اقرارىداشته باشد. ولى ما بعيد مىبينيم قاعده من ملك جايش اينجا باشد. آن ملكهاى حقيقى است. نه. ملك نفسه.مالكيّت اعتبارى سلطه. ملكهاى عرفى است يعنى. نگوييم حقيقى. چون آنها هم اعتبارى است.
سؤال؟ حالا ببينيم. بالاخره قاعده من ملك را كشيدند اينجا. بهتر اين است برويم سراغ همان قاعده اقرار العقلاء.خوب، اين وجهى براى پذيرش.
سؤال؟ بعله. حق با شما است. ملك حقيقى است. ولى ما درباره ملكهاى اعتبارى عقلايى داريم بحث مىكنيم.قاعده من ملك، سؤال؟ درست است. من مسلّطٌ. امّا ما در هيچ محضر خانهاى مالكيت خودمان را نسبت به خودمانامضاء نكردهايم. ما مالكيّتهاى عرفى عقلايى را داريم بحث مىكينم. ملكه ظاهرش اين است. حالا، خيلى خوب،فرض كنيد كه قاعده من ملك هم شامل بشود كه نمىشود. ولى قاعده اقرار العقلاء على انفسهم اين جا را مىگيرد. اينوجه است براى پذيرش. يعنى فتواى امام هم متّكى به همين است. صاحب العروه هم متّكى به همين است. كسانى كهپذيرفتند متّكى به همين است. ولكن الانصاف، اين است كه انسان شك در شمول قائل نسبت در اينجا دارد. چونغالباً يا دائماً اين شخص متّهم است در اين اقرار. تو تا ديروز گفتى شوهر من نيست. الاّ و بالله قسم هم خوردى پيشحاكم. حالا برگشتى مىگويى شوهر من است. يك بامبولى تو كار هست. يك چيزى توى كارت هست. متّهم مىشود.مخصوصاً كه هم در تحرير، هم در عروه مقيّد كردند و گفتند اذا لم يكن متّهمه. به شرط اين كه متّهم نبوده باشد. سؤال؟در عبارت اذا لم يكن متّهمه نيست.
در عروه تصريح مىكند و دو تا شرط هم مىكند. اجازه بدهيد من دو تا شرطش را بخوانم. مىگويد به شرط بيان العذرو عدم كونه متّهماً. عذرش را بگويد. چرا آن وقت انكار كردى حالا اقرار مىكنى؟ هم عذر را بايد بيان كنى، هم متّهمنباشى. مثلاً چه عذرى بياورد؟ مثال بزنيم. بگويد آقا من جلوى اقوام و بستگانم اين ازدواج را كردم. ازدواج موقّتاست و ازدواج هر چه هست، خجالت مىكشيدم. اجازه نگرفتم از آنها ولذا وقتى آمد و گفت من شوهر اين هستم گفتمنه. نيست. قسم هم خوردم. چون استيذان نكرده بودم، خجالت مىكشيدم. يا اينكه بگويد تازه شوهرم فوت كرده بودو تازه عدّهاش تمام شده بود من عقد كرده بودم، اين مرد هم آمد و گفت اين زوجه من است من هم خجالت كشيدم وگفتم نه. من همچنين شوهرى اصلاً نديدم. يك عذرى بدهى. متّهم هم نباشى. عرض ما اين است كه اين دائماً متّهماست. آخر ضدّ و نقيض چرا مىگويد؟ يكبار مىگويد اين شوهر من نيست. يك بار مىگويد اين شوهر من است. مگرمىشود يك روز باشد و يك روز نباشد؟ يك چيزى توى كار تو هست. ساده نيست. ما كم جايى را پيدا مىكنيم يكچنين اقرار بعد الانكار به آن سفتى و قسم خوردن مخصوصاً بعد العقد كم جايى پيدا مىكنيم كه متّهم نباشد. دائماً بركرسى اتّهام است. اقرارهاى ضدّ و نقيض هميشه اتّهام آور است. متّهم است.
سؤال؟ چه عذرى؟ نه. صحبت تكرار نيست. صحبت اين حرف است كه يك روز مىگويد من همسر اين مرد هستم وروز بعد مىگويد نه. اوّل مىگويد نيستم. من نمىشناسم. روز دوّم مىگويد همسر من است. فعلى هذا ما بعيد مىبينيمدر عرف عقلاء عموم اقرار شامل اينجا بشود. مىگويند، لا مانع من، مانع دارد. شك هم در شمول و عموم كنيم بايدبگوييم نيست. عموم بايد ثابت بشود. آدمهايى كه ضدّ و نقيض مىگويند يك روز مىگويد همسرم نيست، يك روزمىگويد همسرم هست، شايد چشم به منافعى دوخته است. شايد استفادههايى فكر مىكند دارد. بناعاً على ذالكمشكل است پذيرفتن.
پس فيه وجهان، وجه اوّل عموم بود. وجه دوّم انصراف عموم بود خلاصه. عموم مىگويد بپذير. انصراف عموممىگويد نپذير. و واقعاً هم اثبات عموم براى چنين مسألهاى كار مشكلى است. مخصوصاً اگر مورد كلام شهيد ثانىباشد. رفته يك شوهر ديگر هم كرده است. حالا آمده است و اقرار مىكند. اين ديگر خيلى عجيب است. آنجا گفتى منشوهر ندارم، بعد هم آمدى سر جلسه عقد نشستى، عقد را خواندى، وكالت دادى، مدّتى گذشته، حالا پشيمان شدىو مىگويى شوهر من همان شوهر اوّل است. واقعاً بناء عقلاء اين است كه اين حرفها را بپذيرند؟ بسيار بسيار بعيداست. پاى شوهر دوّمى هم به ميان آمده است در اين جاها بپذيرند. فعلى هذا به خلاف آنچه كه در عروه و تحريرالوسيله هم نوشتند، كه اقواء قبول است ولو كان بعد الحل. يا آن گونه كه مرحوم شهيد ثانى گفته است ولو كان بعدالازدواج الثّانى. اينها را هم ما بعيد مىدانيم. در هيچ كجاى اينها پذيرفتن مشكل است. به علّت اين كه اين غالباً متّهماست. و منهنا يعلم. اشكال در كلام جواهر و اشكالى هم در كلام آقاى سبزوارى در محذّب.
امّا كلام جواهر گفت يتعارضان، يتساقطان. آن در باب ملكيت گفت. اوّل گفت ملك من نيست. بعد اقرار كرد و گفتملك من هست. تعارض مىشود. تساقط مىشود. نه. ما مىگوييم دوّمى حجّت نيست. اوّلى حجّت است. اوّلى كهعلى القاعده حجّت بود. دوّمى حجّت نيست. تعارض فرع بر اين است كه هر كدام فى حدّ ذات حجّت باشد. هم انكاراوّل حجّت، هم اقرار دوّم حجّت. در حالى كه انكار اوّل حجّت است. قاضى هم مطابقش حكم كرده است. و اقرار دوّمدليل بر حجّيتش نداريم. بنابراين در اين جا هم مىشود خدشهاى به كلام مبارك صاحب جواهر وارد كرد.
سؤال؟ چه مانعى؟ شايد باشد. شايد هم نباشد. ما مأمور به ظاهر هستيم. ظاهر انكار مىكند، قاضى هم گفته استقسم بخور، قسم هم خورده است، فسخ خصومت هم شده است، ما هم مأمور به ظاهر هستيم. خودش بينها و بين اللهچه كرده است خودش مىداند. امّا به حسب ظاهر مأمور به ظاهر هستيم كه اين مىتواند شوهر ديگرى هم بكند. وامّاكلامى كه مرحوم آقاى سبزوارى دارند. سؤال؟ ما مأمور به ظاهر هستيم. در كار شخص خودمان مأمور به واقع هستيم.در كار مردم مأمور به ظاهر هستيم. مىگويند ديروز گفتيد مأمور به واقع، حالا مىگوييد مأمور به ظاهر. مأمور به واقع آنزوج و زوجه هستند بينهما و بين الله خودشان مىدانند چكار بكنند. هر كسى درباره كار خودش مأمور به واقع است.امّا درباره اين كه مردم چه كنند و چه قضاوت كنيم ما مأمور به ظاهر هستيم. مىگوييم اقرار بعد الانكار لا يقبل. مأمور بهظاهر هستيم. و امّا كلامى كه محقق سبزوارى رضوان الله تعالى عليه دارد، ايشان ناظر به بعد الحلف است. بعد الحلفهم اقرار مؤثّر است. چرا؟ ايشان مىگويد، انّ المنساق آن چيزى كه به نظر مىرسد من ما ورد فيما يتعلّق بالقضاء انالمدّعى و المنكر و الحلف و البيّنه. يعنى در باب قضا ما اين عناوين را داريم. مدّعى داريم. منكر داريم. حلف داريم.بيّنه داريم. منساق از اين عناوين چيست؟ هو المستقرّ منها. مستقر، مدعى است كه تا آخر مدّعى باشد. منكر است كهتا آخر منكر باشد. حلف است كه تا آخر باشد. بيّنه است كه تا آخر باشد. منساق آن مستقر است. المستقرّ منها لىالثّابت و زائل. اقرار كرد، برگشت. قسم خورد برگشت. آن ثابت و زائل نه. ما نحن فيه كدام است. مستقر است يا زائلاست؟ زائل است ديگر. برگشت. از قسمش هم برگشت و از انكارش هم برگشت. بعد ايشان مىفرمايد فلا يبقىموضوعٌ. ديگر موضوعى باقى نمىماند. نه قسمى، نه انكارى، حتّى يقال انّ الحلف فاسخٌ تعبّدىٌ. نوبت به ايننمىرسد كه بگوييد حلف، قسم فاسخ تعبّدى است. يعنى آن زن و شوهر را از هم جدا مىكند. نه. حلفى كه روى آنبايستد. برنگردد. اين زن از آن حلف برگشت. از آن انكار برگشت. بنابراين نه انكار ديگر آب و رنگى دارد نه آن حلف.ايشان اين بيان را فرمودند در جلد 24 محذّب، صفحه 248. ولكن الانصاف اين يك ادّعا است. و الثّابت لى الزائل.كسى كه انكار كرد، بعد از انكار ديگر اقرارش فايده ندارد. اطلاقات شامل نمىشود. هو الثّابت، هو الزائل اين حرفهاديگر چيست؟ بحث در اين است عموم دارد اقرار...رفته يك شوهر ديگر هم كرده است. حالا هم مىگويد قسم هم بىقسم. انكار هم بى انكار. من همسر آن شوهر اوّل هستم. عمومات ديگر شامل نمىشود از ثابت و زائل و اينها. اينها كهدر ادلّه عنوانى ندارد اينهايى كه شما مىفرماييد.
سؤال؟ اقرار عقلاء دليل لبّى نيست. دليل لفظى است و روايت دارد...اجماع است. مسلّم است. بنابراين به عمومشبايد بگيريم. ما مىگوييم عمومش درست است امّا عمومش شامل نمىشود آن جايى كه اقرار بعد الانكار باشد.
خوب، اجازه بدهيد من ذيل مسأله را بگويم. آن مهم است. سؤال؟ حالا مىرسم. بقى هنا شىءٌ. دقّت كنيد تمامشكنيم. آن اين است كه در باب حقوق، در باب جنايات، جايى انسان انكار كرد و گفت اين خانه را من نفروختم به زيدبعد از بازجويىهاى متعدّد گفت، نه. فروختم. نبخشيدم. بعد گفت، بخشيدم. من قاتل نيستم. حالا مىگويد هستم. مناتلاف نكردم مال زيد را. بعد گفت، كردم. كما هو المعمول. غالباً در ابتدا انكار مىكنند جنايات را، اتلاف نفوس واموال را بعد از آنى كه اينها را زير و بالا مىاندازند و در بن بستها مىافتند، مىبينند...اقرار نيست. برمىگردند و اقرارمىكنند. البتّه اينها فوت و فنهايى بلد هستند آنهايى كه مىخواهند اقرار بگيرند، بدون كمترين شكنجهاى بعضىهامهارت دارند از همهاش بهتر كارى كه مولا على (ع) كرد. همسفران پدر آن جوان برگشتند و پدر جوان برنگشت. نه پدربرگشت و نه اموال پدر. عرض كرد يا اميرالمؤمنين من نسبت به اينها بدبين هستم. احضارشان فرمود، آنها هم انكاركردند. ولى يك برنامهاى اجرا كرد كه يك وقتى اشارهاى به آن كردم. بعد از آن كه آن برنامه ماهرانه را مولا على (ع)اجرا كرد، ناچار به اقرار شد. گفت ولى من تنها قاتل نيستم. بقيه هم بودند. اموالش هم فلان جا دفن شده است. اقراربعد از انكار. همه محافل قضايى اين اقرار بعد از انكار را مىپذيرند اگر تحت فشار شكنجه و امثال ذالك نبوده باشند.چرا؟ چون اين به آن بحث سابق خيلى فرق دارد. اين فرق را دقّت كنيد من بگويم و تمام كنم و روى آن بينديشيد. دربحث سابق اقرارى از ناحيه زوج شده بود، تصديقى از ناحيه زوجه مىخواهد بشود. يعنى چنين است هم منفعتدارد و هم مسئوليت دارد. زوجيت منافعى دارد. مسئوليتهايى هم دارد. منفعتش اين است كه ارث مىبرد. نفقهمىبرد. منافع زيادى ممكن است داشته باشد. از اين طرف مسئوليتهايى هم در مقابل زوج دارد. و لذا دو تايى بايدقبول كنند. يكى بگويد فايده ندارد. تركيبى بود از هر دو. آن جا مىگفتيم در صورتى انكار كرد برگشت اقرار كرد، اينجامىگوييم متّهم مىشود. واقعاً متّهم مىشود. شايد به خاطر منافع برگشته است. شايد هم منفعت داشت و هم وظيفهداشت. شايد به خاطر منافع برگشته باشد. امّا در اين بقى هنا شىءٌ هيچ منفعتى ندارد. وقتى مىگويد من قاتل هستماين اقرار بعد الانكار سر تا پا به زيانش است. اين اتّهام ندارد. يعنى متّهم است كه دروغ مىگويد كه قاتل هستم؟ اين كهاتّهامى ندارد...والاّ آدم عاقل وقتى مىآيد يك چنين اعتراف بكند اتّهام كذب در آن نيست. يا من اين مال را بخشيدم بهزيد. اگر قبلاً انكار كردم، بيخود گفتم. من بدهىام را نپرداختم. اگر قبلاً غير از اين گفتم بيخود گفتم. اين سر تا پا ضرراست. اين اصلاً اتّهام در آن نيست به خلاف مسأله زوجيت كه اتّهام در آن است و لا يقبل و اين جا يقبل در تمام محاكمقضايى دنيا يقبل. و صل الله على سيدنا محمّدٍ و آل الطّاهرين.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...