• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 1379/2/21
    مكان: مسجد اعظم قم
    موضوع بحث: احكام نكاح
    بسم الله الرحمان الرّحيم و به نستعين و صلّ الله على سيّدنا محمّد و آل الطّاهرين لا صيّما بقية الله المنتظر ارواحنافداه و لا حول و لا قوة الاّ بالله العلى العظيم.
    آيه 16 سوره حجرات قل اتعلمون الله بدينكم و الله يعلم ما فى السّموات و ما فى الارض والله بكلّ شى‏ءٍ عليم. در اين‏آيه 16 نظرى است به آيات قبل در اين سوره. در آيات قبل فرمود كه قال لى الاعراب آمنّا قل لم تومنوا ولكن قولوااسلمنا ولمّا يدخل الايمان فى قلوبكم بحث در اين بود كسانى هستند مسلمان ظاهرى، كسانى هستند منكر واقعى،خداوند از دلهاى آنها خبر مى‏دهد وقتى كه اين آيه نازل شد، بعضى‏ها مى‏آمدند خدمت پيامبر (ص) شايد قسم هم يادمى‏كردند والله نحن مومنون دخل الايمان فى قلوبنا. قسم ياد مى‏كردند و اظهار مى‏كردند ايمانشان را. در اين موقع آيه‏نازل شد. لازم نيست شما خدا را به دين خودتان تعميم بدهيد و بگوييد ما ايمان داريم ما مسلمان هستيم. خدا يعلم مافى السّموات و الارض از همه جا با خبر، از همه چيز آگاه، نيازى ندارد كه شما خدا را از دين خودتان آگاه كنيد. خداسميع است، خدا عليم است، خدا عالم ما فى السّموات است، خدا عالم ما فى الارض است. احتياجى به اين مسائل‏نيست. قل اتعلمون الله بدينكم و الله يعلم ما فى السّموات و ما فى الارض والله بكلّ شى‏ءٍ عليم. در اين جا دو باردرباره علم خدا صحبت شده است. اوّل يعلم ما فى السموات و ما فى الارض است بعد بكلّ شى‏ءٍ عليم است. اين‏تفاوت مال چيست. ما فى السّموات و ما فى الارض وقتى كه مى‏گويند ممكن است انسان بگويد كه چيزهايى از آن‏خارج است. به علّت اينكه ما فى السموات فى الارض جهان مادّه است. ما وراء جهان مادّه هم عالم ارواح، عالم‏ماوراء طبيعت است. خدا از او آگاه نيست؟ والله يعلم بكّل عالم، هم از عالم مادّه و هم از عالم ماوراء مادّه از همه آگاه‏است. در اين جا سخن از علم خدا به ميان آمده است. آيات زيادى در قرآن داريم كه گاهى دقايق علم خدا را بيان‏مى‏كند. در يك جا مى‏فرمايد و ما تكون فى شأنٍ و ما تكون منه من قرآنٍ و لا تعلمون من عمل الاّ كنّا تعبير اين است كه‏ما هر عملى كه انجام مى‏دهيم ما...شهود عليكم ما حاضريم. ما شاهديم. هر عملى، هر قرآنى، هر برنامه‏اى كه داريد ماشهودٌ عليكم هستيم. حاضريم. مى‏دانيم. مى‏بينيم.
    و در نصايح لقمان درباره علم خدا بحث شده است. در آيات ديگر درباره علم خدا بحث شده است. چرا؟ در اين جانكات زيادى است كه من به سه نكته به طور فشرده اشاره مى‏كنم. اوّل اين است كه وقتى ما مى‏خواهيم به سوى خداپيش برويم و قرب الى الله پيدا كنيم آيا پرتوى از صفات جمال و جلال خدا در وجود ما بايد باشد يا نه؟ او عالم به‏همه چيز است. اگر تمام درختان قلم شوند و تمام درياها مركّب شوند علم خدا را نمى‏توانند بنويسند. ولو انّما فى‏الارض الشجرة الاقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة...كلمات الله. خوب، وقتى خداوند منبع علم بى پايان است. من كه‏مى‏خواهم قرب الى الله پيدا كنم جاهل مطلق باشم و از همه چيز بى خبر؟ يا بايد پرتوى از آن علوم، از آن آگاهى‏ها، ازآن دانش‏ها حداقل خودم را بشناسم. ما فى السّموات فى الارض را نمى‏دانم، امّا خودم را بدانم. جواب سؤالات پنج‏گانه را درباره خودم بگويم. من كيستم؟ من چيستم؟ از كجا آمده‏ام؟ در كجا هستم؟ به كجا مى‏روم؟ جواب اين سؤالات‏پنج گانه را درباره خودم حداقل بدهم. چيستم؟ كيستم؟ كجا هستم؟ از كجا آمده‏ام؟ به كجا مى‏روم؟...اين چه قرب الى‏اللهى است؟ اين چه بنده مخلص خدا است؟ اين چه خليفة اللهى است كه هيچ شباهتى ندارد به خداوند؟ حتّى پرتوضعيفى از علم و دانش در وجود او نيست. علم خدا الهام بخش مى‏شود كه دنبال علم و دانش برود.
    نكته دوّم اين است كه علم و قدرت خدا در واقع محور تمام صفات جمال و جلال خدا است. ما مى‏گوييم خداوندخالق است. خالقيّت فرع بر عالم بودن و قادر بودن است. خدا رازق است. رازق بودن فرع بر عالم بودن و قادر بودن‏است. خدا رحمان است. خدا رحيم است. فرع بر عالم بودن و قادر بودن است. از همه مهمتر خدا ربّ العالمين است.ربّ العالمين رب همان مربى است، همان مصلح است. ماده تربيت ربو ناقص باقى است تربيت. و ماده رب مضاعف‏است ربو نه...ولى معنى اين دو...است. گفته‏اند رب هو المالك المصلح، برمى‏گردد به همان مسائل تربيتى. ربويت‏خداوند تمام عالم هستى را شامل مى‏شود. موجودات را از...به كمال مى‏برد. فرع اين است كه عالم باشد و قادر باشد.اگر عالم و قادر نباشد، ربّ العالمين نمى‏تواند باشد. بنابراين توجّه به خداوند ما را به صفات جمال و جلال خدا آشنامى‏كند. اين نكته دوّم.
    نكته سوّم وقتى خدا را در همه جا حاضر و ناظر بدانيم و نحن اقرب عليه من حبل الوريد بدانيم، و انّ الله...بين‏المرئه...ايمان به آن داشته باشيم، در اعمال ما و برنامه زندگى ما خيلى مؤثّراست. يعنى ايمان به علم خدا عامل تربيت‏انسان است. چه قدر فرق است بين كسانى كه خدا را غائب بدانند و خدا را حاضر بدانند. باور كنيد اين جا خدا حاضراست. وقتى كه چشم من به خيانت گردش مى‏كند، يعلم...وقتى كه وسوسه‏هاى گناه پيدا مى‏شود يعلم...اينها را خدامى‏داند. اينها را توجّه داشته باشيم خيلى در تربيت مؤثّر است. امير مؤمنان على (ع) در نهج البلاغه روى مسأله علم‏خداوند و آن اثر تربيتى علم تكيه دارد. جمله‏اى از خطبه 198 را بخوانم. به منزله حديثى است تكميل مى‏كند آيه را.يعلم اجيج الوحوشة الحيوات. خداوند صداى نعره و فرياد حيوانات در بيابان و درّه‏ها مى‏داند و معاصى الاباه فى‏الخلوات. خداوند گناه گنه كاران را در خلوت گاه مى‏داند. و اختلاف المينان فى البحار القامرات. مينان ماهى‏ها،اختلاف...بحار قامرات درياهاى عميق، ماهى‏هايى كه در اعماق درياها در رفت و آمدند، خدا همه اينها را مى‏بيند. نه‏مال امروز. يك مليون سال قبل در فلان نقطه دريا كدام ماهى چگونه عبور كرد. همه اينها را مى‏داند و اختلاف المينان‏فى البحار القامرات و تلاطم...در سطح اقيانوس‏ها دائماً بادها مى‏وزند و امواج در حركت است. تلاطم دارد. خدا امروزو ديروز و يك مليون سال قبل و يك مليون سال آينده را مى‏داند در فلان دريا چه موجى، در چه ساعتى، در چه‏سرعتى، در چه حدّى، در چه اندازه‏اى ظاهر شد. تمام تلاطم ماء را به...به واسطه باران‏هاى سخت، به واسطه بادها وطوفان‏ها مى‏دانست. خدايى كه از همه اينها باخبر است، از حال من بى خبر است؟ اگر مى‏دانم كه مى‏داند چرا اين‏چنين است؟ اگر نمى‏دانم چرا ايمانم را كامل نمى‏كنم؟ قل اتعلّمون الله بدينكم و الله يعلم ما فى السّموات و ما فى‏الارض والله بكلّ شى‏ءٍ عليم. بخواهيم خودمان و مردم را تربيت كنيم، بايد آنها را به صفات جمال و جلال خدا آشناكنيم. آشنايى به صفات خدا پايه‏هاى تربيت انسان است. و بدون اين ايمان تربيت انسان حاصل نمى‏شود. اميدوارم‏انشاءالله تقويت كنيم معرفت الله را و در سايه معرفت الله انشاءالله به تهذيب نفس و صفاى دل برسيم.
    وامّا بر گرديم به مسأله 19 كه داشتيم. مسأله 19 و پنج مسأله بعد از آن. 19 و 20 و 21 و 22 و 23 و 24 اين پنج مسأله بامسأله 19 شش مسأله است. تمام اينها درباره دعاوى است. دعاوى در باب زوجيّت. تنها مسأله 25 كه آخرين مسأله‏اين باب عقد نكاح است، آن درباره مسأله ديگرى بحث مى‏كند. در واقع 7 مسأله تا پايان اين باب داريم. باب عقدالنّكاح. 6 تايش درباره عقد النّكاح است و يكى از آنها جدا است. وامّا اين 6 مسأله‏اى كه در باب دعاوى است، اينها درپايه‏ها و مبانى قرار گرفته است...آن مبانى هم تقريباً مسلّم است. يعنى مبانى اختلافى تقريباً نيست. بنابراين ما آن مبانى‏را يك اشاره‏اى مى‏كنيم در اين جا بعد اين مسائل 6 گانه را مى‏خوانيم و مى‏رويم جلو انشاءالله.
    يكى از آن مبانى مسأله اقرار است. اوّل اقرار العقلاء لانفسهم...هم مضمون روايت است، هم بناى عقلاء است، هم‏اجماع در آن است، كسى كه به چيزى اقرار كرد، آن مقدارى كه عليه خودش است، آن را مى‏گويد. اقرار به نفع لا يقبل.بيّنه مى‏خواهد. امّا اقرار بر...اين يك پايه. ما هم در كتاب قرارداد فقهيه اصلاً قاعده اقرار در جلد دوّم قرارداد فقهيه‏قاعدة الاقرار مبانى‏اش را تمام نوشتيم، ادّله‏اش را نوشتيم، فروعش را نوشتيم، مى‏توانيد قاعدة الاقرار را در آن جامطالعه بكنيد. اگر نسخه‏هايش پيدا بشود.
    وامّا مبناى دوّم اين است كه البيّنة على المدّعى و اليمين على...اين هم يك قاعده مسلمّى است كه در روايات واردشده است و علماى اسلام، سنّى و شيعه همه اين را قبول كردند اين را از قواعد مسلمّه كسى كه ادّعاى چيزى دارد بايدبيّنه بياورد. اگر از بيّنه عاجز بود، منكر بايد قسم بخورد. اين حق قسم را دارد بر اينكه در محضر قاضى اين نمى‏تواندمنكر بشود من قسم نمى‏خورم. حرف اين شخص را هم قبول ندارم. اگر او بيّنه نياورد، تو بايد قسم بخورى. قسم‏نخورى كارت مشكل مى‏شود. حالا مى‏گوييم چرا.
    وامّا مبناى سوّمى كه در اين مسائل است اين است كه اگر منكر حاضر نشد قسم بخورد، در اين جا مى‏گويند نكول ازيمين كرده است. در اين جا حاكم شرع به مدّعى مى‏گويد تو قسم بخور. در اين جا دو حالت دارد. يا مدّعى قسم‏مى‏خورد حق را به او مى‏دهند. گفت، اين خانه مال من است. گفتند، بيّنه‏ات چيست؟ گفت: بيّنه ندارم. اين آقاى منكرقسم بخورد. منكر گفت من قسم نمى‏خورم. حاكم شرع به مدّعى گفت قسم بخور خانه مال تو است. قسم خورد. خانه‏را به او مى‏دهند. نكول كرده است. ارجاع كرد به مدّعى و مدّعى قسم خورد.
    حالت دوّم هم اين است كه مدّعى نكول مى‏كند. حاضر نيست. مى‏گويد من قسم نمى‏خورم. در اين جا سقط الدّعوى.دعوى ساقط است. يعنى مثل اينكه نه او ادّعايى كرده است و نه چيزى. هيچى به هيچى. پرونده مختومه مى‏شود.سقط الدّعوى. اين هم مبناى سوّم.
    سؤال؟ مال زواليد مى‏شود. وامّا مبناى چهارم يمين مردوده. يمين مردوده چيست؟ مدّعى بيّنه ندارد. منكر قسم يادنمى‏كند. ولى مى‏گويد اگر اين مدّعى راست مى‏گويد قسم بخورد. نكول نمى‏كند كه حاكم شرع ارجاع كند به مدّعى،بلكه ردّ يمين مى‏كند. ردّ يمين يعنى از مدّعى مصادره مى‏كند و مى‏گويد تو قسم بخور. راست مى‏گويى تو قسم بخور.اين را مى‏گويند يمين مرع الايمان المردوده. يعنى از منكر به مدّعى باز گردانده شده است. باز اين جا دو حالت سابق‏پيدا مى‏شود. يا مدّعى يمين مردوده را انجام مى‏دهد، قسم مى خورد خانه مال او است. يا قسم نمى خورد سقطالدّعوى.
    سؤال؟ چه حاصل شد؟ ديگر نوبت به قسم او نمى‏رسد. اگر مدّعى قسم خورد، ديگر نوبت به قسم منكر نمى‏رسد وخانه مال او مى‏شود. حق به مدّعى داده مى‏شود. والاّ سقط الدّعوى. اين چهار تا مبنا بود.
    سؤال؟ فرقى با فرض قبلى ندارد. آن يمين مردوده است و آن يمينى است كه نكول كرده است. تفاوت بينهما از اين دوجهتى كه مى‏گوييم نيست. ممكن است در بعضى جهات اينها با هم تفاوت كنند ولى در اين ما نحن فيه كه داريم بحث‏مى‏كنيم تفاوتى ندارند. درست شد؟
    سؤال؟ مى‏گويند مدّعى و منكر چگونه شناخته مى‏شوند؟ بعله. اين يك بحثى است بسيار مفصّل و محلّ خلاف.تعريف مدّعى و منكر و نحوه شناخت محلّ اختلاف هم هست. مدّعى اين است كه لو تركت التّوك اگر دست برداردكارى به او ندارند. يا مدّعى آن كسى است كه اثبات چيزى مى‏خواهد بكند. يا مدّعى كسى است كه مطابق بر خلاف‏عقل سخن مى‏گويد. اين محلّ بحث است. اين جا جايش نيست. چندين مبناى مختلف در معنى مدّعى و منكرهست. اين بحث پيچيده‏اى است كه من به سه مبنايش اشاره كردم. بنابراين هر چه را ما در باب قضا مدّعى شناختيم،منكر شناختيم، مثال روشنش هم همين مسأله زوجيّت است كه همه قبولش دارند. به هر تعريفى ما مدّعى و منكر راتعريف كنيم، اين بحثى كه ما داريم مصداق مدّعى و منكر است. كسى آمد ادّعا كرد فلان خانم همسر من است و زن‏گفت ابدا. ما صحبتى كرديم، امّا عقدى نخوانديم. يا بالعكس آن خانم گفت اين مرد همسر من است. مرد گفت، نه.صحبتى كرديم امّا عقدى نخوانديم. اين مصداق مدّعى و منكر است. برگرديم به مسأله 19 با اين مبانى كه من قبلاًشرح دادم كه كاملاً روشن باشيد، گيج و ويج در مسأله برويم قشنگ صاف تا آخر اين مسأله. و مسائل آينده را هم درپرتو اين مبانى و بعضى مبانى ديگر مى‏توانيم به روشنى اين شش دعاوى را كه در ذيل باب نكاح است بگوييم. البتّه‏حق اين مسائل اين است كه در كتاب القضا عنوان بشود. ولى در عين حال به عنوان مصاديقى از آن قواعد باب قضا درذيل كتب ديگر هم مى‏گويند. در ذيل كتاب البيع يك مقدارى دعاوى مى‏گويند. كتاب الاجاره دعاوى مى‏گويند. كتاب‏المضاربه دعاوى مى‏گويند. اين دعاوى را در ذيل همه ابواب تصريح آن كليّات بر جزئيات هست كم و بيش.
    برگرديم به مسأله 19. صورت اوّل مسأله 19 اين است كه رجلى ادّعا كرده است زوجيت امرئه را او بالعكس. طرف‏مقابل صدّقه او صدّقته. زن ادّعا كرد، مرد صدّقه. مرد ادّعا كرد، زن صدّقته. تصديق كرد. قبول كرد. گفت، بله. ما همسرهم هستيم. در اين جا حكم لهما بذالك ما احتمال الصّدق. حاكم مى‏گويد راست مى‏گويى. به شرط اينكه احتمال‏صدق بدهى. اگر يقين داشته باشيد نه. كجا يقين به كذب داريم؟ خيلى جاها. اين زن را مى‏دانيم يك ماه است كه طلاق‏گرفته است هنوز عدّه‏اش تمام نشده است. يقين به كذبش داريم. مگر تو يك ماه قبل طلاق نگرفتى؟ چه طور يك ماهه‏شوهر تازه‏اى پيدا كردى؟ نمى‏شود. آن جا يقين به كذب داريم و امثال ذالك. امّا اگر يقين به كذب نداشته باشيم حكم‏لهما بذالك يعنى اينها بايد لوازم زوجيّت را بار كنند.
    سؤال؟ بنده قاضى مى‏دانم اين زن يك ماه قبل آمده است و پيش خود من طلاق گرفته است. سؤال؟ من مى‏دانم دروغ‏مى‏گويد ديگر. يك ماه قبل آمده است پيش من طلاق گرفته است. كذب همين است كه زن و شوهر نيستند. مخالفت‏واقع هم كذب است. مخالفت عقيده هم كذب است. اين كذب به معنى مخالفت واقع است. مگر يادتان رفت...
    امام مى‏فرمايد، وليس لاحدٍ الاعتراض عليهما هيچ كس نمى‏تواند به اين زن و شوهر اعتراض كند. بنابراين مرد و زنى‏را با هم ديديم. سوء ظن برديم به عنوان منكرات برويم تحقيق كنيم؟ ابدا. اين مى‏گويد شوهرم است، او هم مى‏گويد،راست مى‏گويد. اين مى‏گويد زنم است، او هم مى‏گويد، راست مى‏گويد. ديگر اعتراضى نمى‏شود كرد به اينها. چون‏حق مربوط به اينها است. و اينها دارند تصديق مى‏كنند. آثار زوجيت بار مى‏شود. نفقه هست. ارث هست. حق دارند باهم زندگى كنند. اگر با هم ديديمشان، نمى‏گوييم شما كار خلاف شرع داريد مى‏كنيد. و مرتكب گناه هستيد. اعتراضى‏هم نمى‏كنيم. حقوق هم بايد بپردازيم. تنها در اين جا يك نكته‏اى است و آن اين است كه آيا بين غريب و بلدى فرقى‏است يا نه؟ مى‏گويند لا فرق بين البلدى و غريب. بعضى از اهل سنّت گفته‏اند فرق است. گفته‏اند، اين ادّعا اگر غريب‏بكند، يقبل. مى‏گويد من از فلان شهر آمدم و ما با هم زن و شوهر هستيم. حالا چه بگوييم؟ بگوييم برگرديد به شهرتان‏تا ببينيم راست مى‏گوييد؟ نسبت به غريب قبول. نسبت به بلديين بعضى از اهل سنّت گفته‏اند نه. از اين تعبير كه معلوم‏مى‏شود از عامّه، معلوم مى‏شود كه خاصّه اختلافى ندارند. همه قبول دارند. حالا چرا عامّه اين را مى‏گويند؟ مى‏گويند،چون آنها شهود عند النّكاح را واجب مى‏دانند. عجيب است. شهود عند الطلاق كه قرآن به آن تصريح مى‏كند اهميّت‏به آن نمى‏دهند. امّا شهود عند النّكاح را كه دليلى برايش نداريم آن را قائل مى‏دانند. آيا اعتقاد به لزوم شهود سبب‏مى‏شود كه بين بلدى و غريب فرق بگذارند؟ جواب، نه. سلمّنا كه ما قائل به شهود باشيم، ولى مگر شهود هميشه‏همراه ما حركت مى‏كند؟ شهود مرحوم شد. خدا رحمتش كند. مال سى سال قبل بود. شهود مسافرت كردند. شهود دونفر بودند الان مجهول المكان هستند. نمى‏دانيم آدرسشان را. الان از آن خانه بلند شدند. مگر هميشه شهود آدرسشان‏پيش ما است؟ هميشه حاضر و هميشه ناظر و هميشه زنده و...اى بسا اصلاً شهود يادشان هم مى‏رود. مخصوصاً اين‏طلاق‏هايى كه مى‏آيند در صف جماعت مى‏خوانند. يك سال بعد از آن جماعت سؤال كنيد كه اين طلاق، طلاق چه‏كسى با چه كسى بود؟ يادشان نيست. دو روز بگذرد يادشان مى‏رود. هر شب يك آقايى است كه مى‏آيد يك طلاقى‏صف جماعت مى‏خواند. يك ساعت بعد، يك روز بعد، يك ماه بعد. آيا شاهد هميشه در دفتر خاطراتش مى‏نويسد وآدرسش را هم به شما مى‏دهد كه هر وقت لازم شد حاضرش كنيد. يا مثل افسانه‏هاى قديم يك كم از موهايش رامى‏دهد كه وقتى آتش بزنيد يك مرتبه حاضر و ناظر بشود. شهود هم چنين نيستند كه هميشه حاضر و ناظر باشند.فعلى هذا شهود فى الجمله اثر دارد. فى الجمله. نه اين است كه دائماً و همه جا. بله اين شهودى كه الان امضاء از آنهامى‏گيرند، آدرس از آنها مى‏گيرند، خوب محكم‏تر است. با شهود قديم كه آدرسى از آنها نمى‏گرفتند و ثبت نمى‏شد درجايى با آنها خيلى فرق دارد.
    على كلّ حالٍ به فرض اينكه ما شهود را واجب بدانيم، باز فرق بين بلدى و غريب گذاشتن وجهى ندارد. فعلى هذا مابايد اين ادّعا را بپذيريم. مگر اينكه يقين به بطلان داشته باشيم. يك استثناى ديگر را من به آن اضافه كنم. اگر در جايى‏ببينيم از اين عنوان دارد سوء استفاده مى‏شود، هر پسرى با دخترى بود مى‏گويد عقد خوانده‏ايم. و اين را يواش يواش‏ديديم در يك محيطى منشأ مفاسد مى‏شود و دروغ هم در آن هست و اتّهام هم هست و هم متّهم هست و هم استفاده‏مى‏شود و هم عنوان ثانوى پيدا مى‏شود. خوب، در اين جا شايد بتوانيم تحقيق كنيم. آن هم نمى‏توانيم تكليف كنيم.تحقيق مى‏توانيم بكنيم. در صورتى كه شرايط اين عنوان ثانوى به اين صورت كه عرض كردم باشد. اوّلاً اينها متّهم‏باشند. ظاهر الصّلا نباشند. ثانياً در يك قشر وسيعى اين معنا گسترش پيدا بكند و سبب فسادى بشود كه عنوان ثانوى‏بتواند ما را وادار به تحقيق كند. در آن جا هم تحقيق مى‏كنيم نه تكليف. خوب، اين صورت اوّل تمام.
    برويم صورت دوّم، صورت دوّم مسأله اين است كه احدهما ادّعا كرد، دوّمى انكار. تمام آن حالاتى كه گفتيم مى‏آيداين جا. اوّلى ادّعا كرد، دوّمى منكر. حالت اوّل اين بود كه بيّنه دارد مدّعى. مى‏گوييم بيّنه‏ات را بياور بر زوجيّت. اگراقامه بيّنه كرد بر زوجيّت، حكم له بها. اين زن را وادار مى‏كنيم كه تمام آثار زوجيت را بار كند. يا اگر بالعكس بود مرد راوادار مى‏كنيم تمام آثار زوجيت را بار كند. اين حالت اوّل بود.
    حالت دوّم گفت بيّنه ندارم. به طرف مقابل گفتيم قسم بخور. قسم خورد بر نفى سقط الدّعوى. دعوى ساقط شد. از بين‏رفت.
    حالت سوّم منكر قسم نخورد. نكول كرد. نه ردّ قسم. نكول كرد. حاكم شرع، قاضى به مدّعى مى‏گويد تو قسم بخور.مى‏خورد. زوجيّت ثابت مى‏شود.
    حالت چهارم اين كه قسم نمى‏خورد. زوجيّت ثابت نمى‏شود. سقط الدّعوى.
    حالت پنجم اين است كه يمين به صورت مردوده در مى‏آيد. يعنى منكر ردّ يمين را به مدّعى مى‏كند. تو قسم بخور.مى‏خورد. دعوى ثابت مى‏شود.
    حالت ششم، قسم نمى‏خورد مدّعى يمين مردوده را. سقط الدّعوى. تمام صور يك صورت اوّلى داشتيم. آن جايى كه‏تصديق كنند همديگر را و صورت دوّم اين بود كه انكار كند احدهما كه اين حالات پيدا كرد. شش حالت به دنبال آن‏آمد با آن حالت اوّل شد هفت حالت. تمام اينها روى آن مبانى كه در باب قضا هست، اينها روشن است. بحث نداريم.تنها يك بحثى امام قدس السّره در آن هم متعرّض شده‏اند. در ذيل اين مسأله آورده‏اند كه اينها همه حكم قضايى است‏نه حكم واقعى. همه جا همين طور است. اينها حكم قضايى است. قاضى حكم مى‏كند. حق را به شما مى‏دهد. امّابينكم و بين الله اگر اين حكم قاضى مطابق معمول نباشد، شما مسئول هستيد واقع عمل كنيد. حاضر شد يك قسم‏دروغى خورد اين مدّعى، قاضى هم گفت مال تو. خانه مال تو. زوجه مال تو. امّا واقعاً بيخود قسم خورده است. مال اونبوده است. نمى‏تواند بگويد. قاضى حكم كرده است. مى‏گويد اين شد زن من؟ نه. و به تعبير ديگر، تعبير خوبش اين‏است، حكم قاضى حكم ظاهرى است. حكم ظاهرى عند الشّك است براى من قاضى و اطرافيان اينها است. امّاشمايى كه دو نفر از باطن قضيه خبر داريد، حكم ظاهرى به درد شما نمى‏خورد. حكم ظاهرى مال آن جاهايى است كه‏علم خلاف نداشته باشيد. شما دو نفر مى‏دانيد چه خبر است. مدّعى و منكر مى‏دانند چه خبر است.
    سؤال؟ اجبار مى‏كند. امّا در عين حال او تا مى‏تواند اگر مى‏داند خلاف است، بايد خود را جدا كند. اگر نمى‏تواند، به‏حكم اجبار مى‏گيرند. خانه را از او مى‏گيرند. به زوجيّت وادارش مى‏كنند. مجبورش كردند. سؤال؟ در زوجيّت، در مال،در همه جا قسم است. نه. البيّنة على المدّعى و اليمين على من انكر همه جا هست. در حدود هم هست. حدود كه مال‏نيست. ادّعا مى‏كند. آن جا هم هست.
    سؤال؟ بله. اگر واقعاً مى‏داند زوجه اين مرد نيست، برود عقد بخواند. اگر نمى‏تواند عقد هم بخواند، مى‏تواند فراربكند. وظيفه او فرار است و وظيفه حاكم هم اين است كه نگذارد فرار بكند. آن به وظيفه خودش عمل مى‏كند. او هم به‏وظيفه خودش. در اين جا يك حديثى داريم. يك حديثى داريم از پيغمبر (ص). حديثى است معتبر و مشهور. حديث1، باب 2، از ابواب كيفيت القضا، جلد 18 وسائل. چه تعبير جالبى حديث دارد. قال رسول الله (ص) انّما اقضى بينكم‏بالبيّنات و الايمان. وظيفه من اين است با بيّنه و يمين در ميان شما قضاوت كنم. و بعضكم الحن بحجّته من بعد بعضى‏از شما الحن يعنى قوى‏تر در بيان. يك آدمى قوى‏تر در بيان است و حرف خودش را به كرسى مى‏نشاند. و بعضكم‏الحن بحجّته قوى‏تر است در بيان حجّتش من بعد. يعنى بعضى ممكن است پشت هم اندازى باشد. او آدم بى سوادى‏است. نمى‏تواند بيان حرفش كند. اين آدم پشت هم انداز دروغ مى‏گويد اين حق را مى‏گيرد. فايمّا رجلٍ هر انسان‏قطعت له من مال اخيه شيئاً، اين قطعت له من مال اخيه شيئاً يعنى به مقتضاى بيّنه و ايمان گفتند اين مال، مال تو، اين‏خانه، خانه تو. اگر مال او نباشد، من مال اخيه باشد انّما قطعت له قطعتً من النار. آتش را گرفتند تحويلش دادند. جهنّم‏را دو دستى به او داده‏اند. نگو پيغمبر رسول الله خانه‏اى به من داده است و اين خانه از شير مادر حلال‏تر است. ابدا.جهنّم را دو دستى تحويلش دادند. اين مال برادرش است. طريقيّت دارد. نه موضوعيت و سببيت. فعلى هذا وظيفه‏واقعى اينها با اين حكم قضايى تغيير نمى‏كند. و صلّ الله على سيدّنا محمّد و آل الطّاهرين.