• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •   خلاصه

  • خلاصة درس 32:
    توضيحي پيرامون مفاد روايت عباد بن صهيب و بحث تفصيلي در مورد معناي آيةمبارکه غض موضوع اين جلسه مي باشد.
    الف)بررسي و توضيح کلام محقق در حکم نظر به نساء اهل کتاب
    ب)بررسي مجدد روايت عباد بن صهيب (يادآوري و تکميل)
    1-معناي علوج روايت: (يعالجول لارض)
    2-کلام استاد- مدظله در ميان مفاد روايت
    ج)معناي غض در آيه شريفة: يعني خفض و کسر
    د)معناي «من» در آية غض
    1)نقل اقوال 2-مناقشه محقق اردبيلي 3)رد مناقشه از طرف استاد و نظر ايشان در معناي(من)
    4-نظر استاد: بود و نبود من و چه زائده باشد يا حشويه تفاوتي در معنا نمي کند مثل من در باب نکاح يا بيع- با من و بدون معنا انکحت بعلت را مي گويند.
    «والسلام»
  •  متن

  • 16/8/1377شنبه

    درس شماره (32)

    سال اول

    كتاب النكاح

    خلاصه جلسات پيش و اجمالى از درس امروز :

    بررسى ادله سه گانه (دليل حرج - عدم حرمتهنّ - انهنّ بمنزلة الاماء) جواز نظر
    بر نساء اهل ذمه در جلسات پيش گذشت و در آخر جلسه به نقد دليل «لانهنّ بمنزلة الاماء» پرداختيم.
    در اين جلسه توجه عزيزان را به نكته اى از مرحوم محقق (ره) و مرحوم شيخ طوسى (ره) در (نكت النهايه) جلب كرده كه به تناسب آن، توضيح نكته اى از مفاد روايت عبّاد بن صهيب خواهد آمد.
    و در آخر بحث تفصيلى در مورد معناى آيه مباركه «غض» عرضه خواهيم كرد.

    الف ) بررسى و توضيح كلام محقق در حكم نظر به نساء اهل كتاب(1)

    1 - شيخ طوسى عبارتى در كتاب نهايه دارد كه مى فرمايد «والنظر الى نساء اهل الكتاب و شعورهن لابأس به لانهن بمنزلة الاماء اذا لم يكن النظر لريبة أو تلذّذ فاما اذا كان كذلك فلا يجوز النظر اليهن على حال» مرحوم محقق در توضيح اين عبارت دو اشكالى را كه ممكن است به نظر برسد، مطرح مى فرمايند و در مقام دفاع از شيخ نيز پاسخ مى دهند.

    اشكال اول:

    از عبارت «لانهن بمنزلة الاماء» استفاده مى شود كه اختياراً نظر به وجه و شعور اماء جايز است.
    در حالى كه مرحوم شيخ در قسمت ديگر از
    كتاب نهايه فتوايشان اين است كه فقط عند الشراء نظر به امه جايز است و اگر شراء نباشد، جايز نيست.
    بنابر اين ولو تشبيه هم درست باشد ولى در منزّل عليه و مشبه به، اختياراً نظر جايز نخواهد بود.
    پس چگونگىِ علت قرار گرفتن اين عبارت، براى ثبوتِ جواز نظر به نساء اهل كتاب، معلوم نيست.

    اشكال دوم:

    مرحوم شيخ طوسى نظريه اى دارند كه اگر زن هاى اهل كتاب مسلمان شدند در حالى كه شوهرهايشان به شرط ذمّه عمل مى كنند اسلام اين گونه زن ها موجب فسخ نكاح نخواهد شد و استدامةً نكاح باقى خواهد بود.
    بنابر اين اگر
    زنى از اهل كتاب مسلمان بشود به او زوجه يا نساء اهل كتاب صدق مى كند و اين در حالى است كه بر طبق اين عبارت (لانهن بمنزلة الاماء) بايد گفت نظر به مو و صورت چنين زنى جايز است، و حال اين كه هيچ شخصى قائل به اين مطلب نيست.

    2 - پاسخ محقق و دفاع از طرف شيخ :

    ايشان مى فرمايند: اما اشكال اول كه گفته شد «بمنزلة الاماء» مراد اين است كه به منزله اماء خود شخص است.
    يعنى همان طور كه مالك مى تواند به مو و
    صورت كنيز خودش ولو شوهر هم داشته باشد، فى غير شهوة نگاه كند، در اينجا هم نگاه كردن جايز است.
    و اما در مورد اشكال دوم، مى فرمايند كه الفاظ مُنزل به غالب است و از افراد نادر انصراف دارد و اطلاق عبارت شيخ منزّل به افراد غالبه و متعارف است و متعارف زن هاى اهل كتاب مثل خود اهل كتاب مسلمان نيستند.

    3 - توضيحى پيرامون نساء اهل كتاب(مقدمة)

    اضافه نساء به اهل كتاب دو قسم مى تواند باشد: يك قسم اين است كه اضافه جزء و كل است مثل دست زيد كه دست جزء است و اضافه شده است به خود زيد كه كلّ است.
    در اينجا هم اهل كتاب يك جمعى هستند كه نساء دارند و رجال دارند.
    نساء اهل كتاب يعنى رجالشان مراد نيست؛ بلكه زن هاى اهل كتاب مورد بحث هستند.
    و قسم ديگر اين است كه اضافه جزء و كل نيست بلكه اضافه اى كه كاملاً مباين است مثل غلام زيد كه اضافه غلام، جزء زيد نيست بلكه يك چيز اجنبى است كه اضافه به زيد شده است.
    در اينجا هم اضافه نساء به اهل كتاب اضافه زوجيت و همسرى مى باشد و مراد محقق نيز اين قسم مى باشد.
    و اين قسم را نه تنها محقق در توجيه فرمايش شيخ آورده اند (مراد از نساء اهل ذمّة، زوجات اهل ذمّة است و جون زوجات آنها حكم امه خود شخص را دارد نسبت به بعض الاحكام، پس همان طور كه شخص مى تواند به امه خود نگاه كند به زوجات اهل كتاب نيز مى تواند نگاه كند) بلكه اضافه نساء به نحو اضافه زوجيت يك معناى متعارف و شايع است تا حدى كه شيخ محمد عبده در تفسير (المنار) راجع به «نسائنا» كه در آيه مباهله است، اين نحو اضافه را دليل قاطع بر بطلان رواياتى در فضيلت حضرت
    زهراء(سلام الله عليها) و اين كه مراد از نساءنا حضرت فاطمه(سلام الله عليها) است، كه خودشان (سنى ها) نقل كرده اند گرفته كه البته حرف باطلى است و جوابش را به تناسب بزودى بحث خواهيم نمود.
    ولى از اين استفاده مى شود كه چنين شيوعى در بين آنها رواج دارد.
    و فى الجمله ما هم مى دانيم كه اضافاتى مثل «نساءالنبى» يا «نسائكم حرثٌ لكم» و امثال اين اضافه ها اضافه زوجيتى است.

    ب ) بررس مجدد روايت عبّاد بن صهيب (يادآورى و تكميل)

    1 - روايت عباد بن صهيب به نقل كافى در بعضى جهات يك نحوه اختلافاتى با نقل صدوق دارد كه در بعضى جاها نقل صدوق بهتر است و در بعضى جاها نقل كافى(2).
    مثلاً در (كافى) دارد «لابأس بالنظر الى رؤوس اهل تهامة و الاعراب» ولى در (فقيه) دارد «لابأس بالنظر الى شعور نساء اهل تهامة»، كه كلمه نساء را هم درج كرده است.
    البته به جاى رؤوس، شعور نقل كرده كه خيلى مهم نيست.
    چنان چه در (علل) هم مانند (كلينى) رؤوس نقل كرده ولى در اين جهت كه نساء را بايد ضميمه كنيم مناسب همان است كه (فقيه) نقل كرده است و در بعضى از نسخ (علل) هم
    موجود است و قاعدتاً بايد جنين كلمه اى (نساء) باشد و اگر هم نباشد بايد يك نحوه تقديرى گرفته شود.
    بنابر اين مفاد روايت اين خواهد بود كه «لابأس بالنظر الى رؤوس نساء اهل الذّمّة و الاعراب و اهل السواد و العلوج اى نساء الاعراب، نساءاهل السواد، نساء العلوج» پس نگاه كردن به اين ها اشكال ندارد «لانهم اذا نهوا لاينتهون».
    علت اين كه ضمير مذكر آورده شده اين است كه جلوگيرى از اين زن ها كه بى حفاظ (بى حجاب) بيرون نيايند بايد بوسيله شوهرهايشان باشد و به همين جهت به شوهرها مى گويند جلوى زنت را بگير تا بى حجاب بيرون نيايد و خودش را بپوشاند.
    و چون شوهرها اهل منطق و استدلال نيستند و گوش به حرف نمى دهند قهراً چنين تكليفى براى شخص نخواهد بود كه غضّ بصر كند.
    پس ضماير (هم، ينتهون) برگشت مى كند به خود علوج و اهل كتاب كه شوهرها هستند.
    چنان چه اين احتمال در (مرآة العقول) نيز ذكر شده است.
    بنابر اين احتياج نيست كه اين احتمال در توجيه روايت «اذا نهين لاينتهين» گفته شود و يا احتياجى نيست كه گفته شود چون اهل ذمّه يك معناى كلّى است ولو مورد نهى زنها هستند ولى چون تعبير اهل شده و اهل مذكّر است؛ ضمير به اعتبار اهل مذكّر آورده شده است.

    معناى علوج روايت:

    معناى علوج به حسب استعمال لغوى (الرجل الضخم فى كفار العجم) است.
    ولى به حسب استعمالات در كتب حديث به آنهائى كه سر و كار با زمين و كشت دارند، گفته مى شود (يعالجون الارض) و معمولاً به افرادى علج گفته مى شود كه عجم بوده و خيلى قوى و گردن كلفت بودند.

    2 - كلام استاد مد ظله العالى در بيان مفاد روايت: (يادآورى و تكميل)

    احتمال داده مى شود كه مراد از «اذا نهوا لاينتهون» اين باشد كه در مسأله ستر، اين ها حرف گوش نمى كنند و مثل حيوانات هستند، چيزى سرشان نمى شود و اصلاً نهى در باره اين ها هيچ كاره است و مؤثر نيست، اين ها فاقد فرهنگ هستند.
    بنابر اين مسلمان هايى كه مكشوف الوجه هستند، همانند كفار هستند؛ ولى بى فرهنگ نيستند و اين طور نيست كه (نهى) در هيچ مرحله اى در آنها مؤثر نباشد، دليلى نداريم كه در باره اين ها نيز شارع الغاء حرمت كرده باشد و اين ها هم همانند كفار و غيره باشند.
    البته من نمى خواهم ترجيح قطعى بدهم ولى على اى تقدير اصل اولى عدم جواز نظر به اشخاص است و چون در مورد مسلمان هايى كه بى فرهنگ نيستند و فقط در روباز گذاشتن شبيه كفار هستند (مثل بعضى از مسلمانان لبنان يا بعضى از مسلمانان ايرانى در زمان سابق)، استثناء ثابت نشده است و نگاه كردن در غير از كوچه و بازار را جايز نمى دانم و ثانياً بعد از اينكه علوج را معنا كرديم به افراد خشن و غير متعارف كذايى و فاقد فرهنگ، ديگر دليلى نداريم كه به وسيله روايت عباد بن صهيب، روايت سكونى را تقييد بزنيم.
    توضيح مطلب: سابقاً به وسيله روايت عباد بن صهيب، روايت سكونى را تقييد زديم به اين شرح كه اگر يك شى اى دو علت داشته باشد كه يكى ذاتى و ديگرى عرضى، شى اى كه علّت ذاتى دارد نبايد ضميمه شود به شى اى كه علت عرضى دارد.
    مثلاً وقتى عده اى از اشياء متنجس را كه در اثر ملاقات با نجس، متنجس شده اند، مى شمارند اگر جزء آنها سگى كه با قاذورات ملاقات كرده را هم ذكر كنند، قبيح است.
    زيرا سگ ذاتاً نجس است.
    در اينجا هم چون در روايت عباد بن صهيب اهل ذمّة در كنار ساير مسلمان ها ذكر شده است نتيجه گرفتيم اولاً احترام نداشتن نساء اهل ذمّة در روايت سكونى به علت مراعات نكردن حجاب است، يعنى با مراعات نكردن حجاب، سلب احترام از خودشان كرده اند نه به علت ذات اهل ذمّه بودن.
    و ثانياً عنوان عرضى كه سبب جوازِ نظر شده است، اين است كه اين ها عادت به كشف كرده اند و نهى سرشان نمى شود.
    ولى اين حرف به نظر ما درست نيست.
    براى اين كه در مثال سگ، نجاستِ سگ ذاتى است و نجاستِ متنجس عرضى و در مانحن فيه هم كفر و هم علوج عرضى است و قابل زوال مى باشد و بلكه بى فرهنگ بودن علوج به ذاتيت نزديك تر است تا كفر كافر.
    زيرا كفر را آسان تر مى شود برطرف كرد ولى تربيت كردن يك شخص بى فرهنگ خيلى سخت است.
    بنابر اين ممكن است در اينجا بگوييم اگر دو شى ء عرضى كه يكى خيلى چشم گيرتر است، را بخواهند عطف كنند هيچ اشكالى ندارد و معناى روايت چنين خواهد شد: كه نگاه كردن به كفار جايز است و هم چنين نگاه كردن به افرادى كه تربيت نشدنى هستند و مثل بهائم حرف سرشان نمى شود، نيز جايز است.
    ولى جواز نگاه كردن به مسلمان هايى كه در مسأله رونگرفتن شبيه به كفار يا علوج هستند را نمى توان استفاده نمود، چنانچه گذشت.

    ج ) معناى غض در آيه شريف (يادآورى و تكميل)

    كلمه غض همان طور كه از تعابير لغويين استفاده مى شود به معناى خفض و كسر و امثال آن مى باشد و هيچ كدام از لغويين چشم (پلكها) را روى هم گذاشتن معنا نكرده اند بلكه فقط در ماده انفعال آن را به انغماض تفسير كرده اند.
    در (منجد) انغضاض را به انغماض ترجمه كرده است.
    البته ابوالفتوح و آقاى طباطبايى فرموده اند كه غض يعنى چشم ها را روى هم بگذاريد ولى اين حرف مساعد با كتب لغت نيست.
    د )

    معناى «مِن» در آيه غضّ (يادآورى و تكميل)

    1 - نقل اقوال :

    اخفش گفته است كه «من» زائده است، سيبويه گفته است كه «من» زائده نيست.
    صاحب كشاف هم مى گويد: زائد نيست و معناى «من» اين را افهام مى كند كه بايد غضّ بصر بشود «عما يحرم و الاقتصار على ما يحل»، زبدة البيان (آيات الاحكام محقق اردبيلى) هم اين مطلب را از كشّاف نقل مى كند.

    2 - مناقشه محقق اردبيلى

    ايشان مى فرمايند اگر «من» بر سر مبصرات در آمده بود، مى توان گفت در مبصرات تبعيض است و بعضى از مبصرات را مى شود نگاه كرد (محارم) و بعضى از مبصرات را نمى شود نگاه كرد (غير محارم) ولى «من» بر سرِ بصر در آمده نه مبصر پس «من» اگر تبعيضيه باشد بايد بصر تبعض پيدا كند و چون معقول نيست تبعض بصر، حرف اخفش اولى است كه «من» زائده است.

    3 - رد مناقشه از طرف استاد مد ظله العالى و نظر ايشان در معناى

    «مِن»

    در دفاع از كشاف عرض مى كنيم كه تبعيض درست است و اشكالى هم ندارد كه بر سر بصر در بيايد بنابر اين معناى آيه اين است كه عين خائنه را غضّ كنيد نه عين امينه را و اين به خود بصر مى خورد نه مبصر.
    منتها اين كه عين چه عينى است؟ صغرايش بايد از خارج پيدا شود كه آيا به حسب علل (نگاه از روى شهوت) خائنه حساب كنيم يا بر حسب متعلقات نظر (نگاه به بعضى از مواضع) و يا اين كه هر دو با هم خائنه حساب مى شود.
    خلاصه اين كه اين ها را ديگر آيه متعرض نيست و بايد از خارج استفاده كنيم.
    اگر من را تبعيضيه بگيريم اولاً يك نحوه اجمالى آيه پيدا مى كند و تالى فاسدى هم ندارد و ثانياً معناى آيه اين مى شود كه انسان بايد حدى براى نگاه كردن نگه دارد و صغرى را هم سنت تعيين مى كند.

    نظر استاد:

    واقع قضيه عبارت از اين است كه با توجه به مراجعه به كتاب لغت و وجداناً، معناى غض در «يغضوا من ابصارهن» با «و أغضض من صوتك» يك جور است.
    و همان طور كه در «وأغضضن من صوتك» معنا مى كنيد كه صدايت را بلند نكن.
    اين به خاطر «من» نيست بلكه در خود مفهوم غض، خفض خوابيده است و به همين جهت كسى «من» را تبعيضيه نگرفته است تا مهمل معنا كند در «يغضوا من ابصارهن» نيز «من»، تبعيضيه نيست بنابر اين بود و نبود «من» در اينجا همان طورى كه لغويين ذكر كرده اند، فرقى ندارد و يكسان است.
    و اگر نباشد هم همان معنا را مى دهد كه بودش هست و اين كه آيا «من» زائده است يا حشويه هر چه باشد، مثل «من» در باب نكاح يا بيع مى ماند كه انكحت و بعت را هم با «من» مى گويند و هم بدون «من».
    « والسلام »

    1) - موضوع اين كتاب توضيح قسمت هايى از كتاب نهايه شيخ طوسى كه تا اندازه اى مخفى است، مى باشد.
    2) - معمولاً نقل كلينى مقدم بر نقل صدوق است. البته مادامى كه خلاف آن ثابت نشود و علتش شايد اين باشد كه چون (من لايحضره الفقيه) كتاب فتوايى صدوق بوده گاهى براى وضوح بيشتر روايت را نقل به معنى كرده است.

  •   پرسش و پاسخ
  • -هاي درس شماره 32



    1-اختلاف كتب كافي و فقيه و علل در نقل متن روايت عبادبن صهيب را مشخص نموده، وجه ترجيح هر كدام را ذكر كرده، حكم مستفاد از روايت را بنابر نقل صحيح بيان نماييد.


    اختلافات عبارتند از: كافي؛ رؤوس- فقيه؛ شعور- علل؛ برخي نسخ رؤوسي و برخي، نساء اهل الذمه. كافي؛ اهل سواد- فقيه؛ اهل بوادي- علل؛ اهل سواد. كافي؛ علوج- فقيه؛ علوج- علل؛... كافي؛ ...- فقيه؛ من اهل الذمه- علل، من اهل الذمه كافي؛ در برخي نسخ «لانهم اذا نهوا لاينتهوا، و در برخي نسخ «لانهن اذا نهين لاينتهين»- فقيه؛ «لانهن اذا نهين لايتنهين»- علل؛ «لانهن اذا نهين لاينتهين». كافي؛ و المجنونه و المغلوبه علي غفلها و لابأس...»- فقيه؛ و المجنونه المغلوبه لابأس بالنظر الي... علل؛ ... مؤيد متن فقيه: تناسب تعليل مذكور در روايت با شمول حكم نسبت به كفار (بنابر عطف علوج به اهل ذمه). مرجحات نقل كافي:


    2-اتفاق بيشتر كافي در نقل احاديث.



    3-عدم تكرار معناي اعراب در تعبير اهل سواد به جاي اهل بوادي.



    4-تأييد تعبير به اهل سواد به وسيله نقل علل، و تقويت احتمال تصحيف سواد به بوادي در نقل فقيه.


    مفاد روايت بنابر نقل كافي: عطف علوج به اهل تهامه و استفاده حكم جواز نظر نسبت به كفار و عدم اختصاص آن به اهل سواد و اعراب.


    5-معاني گفته شده در كلمه «غض» را ذكر كرده، معناي صحيح را مستدلاً بيان كنيد.


    مرحوم حكيم: غض به معناي ترك نظر. مرحوم خويي: حقيقتاً به معناي بستن چشم، ولي معناي حقيقي در اينجا اراده نشده و به معناي چشم پوشي و صرف نظر كردن و انصراف شهواني از شيئ است. استاد دام ظله: پايين آوردن نگاه و نزديك كردن پلك ها به يكديگر ولي نبستن آنها، و خيره نگاه نكردن. معناي صحيح در آيه همين معناست زيرا كه در ميان مفسرين فقط ابوالفتوح رازي، غض را به معناي چشم بر هم نهادن معنا كرده و ديگران چنين معنايي ذكر نكرده اند، و اهل لغت و خصوصاً كتب لغوي كه در زمان معصوم عليه السلام نگاشته شده، بين غمض العين و غض العين فرق گذاشته اند و غمض العين را به معناي چشم به هم نهادن گفته اند و غض را به معناي خفض و نقص و كوتاه كردن و شكستن گرفته اند كه در غمض النظر به معناي شكستن نگاه و مبهم و كوتاه و گذرا نگاه كردن و خيره نگاه نكردن است، كه همين معنا درباره صوت با تعبير اغضض من صوتك مي آيد. ?? ?? ?? ?? 1


  •   خودآزمایی
  • 1 - نظر شيخ طوسي در نهايه در حکم نظر به نساء اهل ذمه را بيان فرماييد.
    2 - دو اشکال وارده به کلام شيخ را مطابق بيان استاد توضيح دهيد.
    3 - پاسخ مرحوم محقق به اشکالات وارد بر شيخ را تقرير نمائيد.
    4 - تقرير استاد در انواع اضافه به عام را بيان نماييد.
    5 - مزيتهاي نقل کافي و فقيه در روايت عباد را توضيح دهيد.
    6 - معناي لغوي علوج را ذکر نماييد.
    7 - بيان استاد در مفاد«اذا نهوا لاينتهون را بيان نماييد.
    8 - نظر استاد در تخصيص روايت سکوني بوسيله روايت عباد را بيان فرماييد.
    9 - استدراک استاد از نظر سابق را شرح دهيد.
    10 - بيان استاد از معناي «غض»را توضيح دهيد.
    11 - اقوال مختلف در معناي«من» در آيه غض را بيان نماييد.
    12 - نظر استاد در معناي «من» را بيان نماييد. ((والسلام))