يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 93
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه نود و سوم "
«بقى هنا امور». امام (قدس سره) در ذيل مسأله 31 چند نكته دارند كه ما تحتعنوان «بقى هنا امور» عرض مىكنيم.
خروج ذمى از ذمه
امر اول اين است: اگر ذمى از ذمه خارج شد، يعنى: به شرايط ذمه عمل نكرد«فخرج عن الذمه»، آيا ديه دارد يا ندارد؟ در تحرير الوسيله فرمودند: ذمى اگر از ذمهخارج شود «لا دية له»؛ عبارتش اين بود: «بل الظاهر أن لا دية للذمى لو خرج عنالذمه» لابد دليلشان واضح است و آن اين است كه روايات ديه ذمى رفته روى عنوانذمى، از «ذمى ديته كذا»، فرض كلام ما هم اين است كه «خرج عن الذمه» يعنى:موضوع منتفى شده است، اگر موضوع منتفى شده است پس احاديثى كه مىگويد:«الذمى كذا و ديته كذا» شامل ما نحن فيه نمىشود؛ اين روى مبناى ايشان و بزرگانديگرى كه براى غير ذمى ديه قائل نيستند. ولى ما كه مىگفتيم: غير ذمى هم اقسامىدارد، اگر محارب باشد ديه ندارد، اما اگر معاهد باشد، مستأمن باشد، مهادن باشد ديهدارند.
آنوقت روى مبناى ما نتيجه چه مىشود؟ روى مبناى ما بايد تفصيل قائل شويم،ذميى كه از ذمه خارج مىشود دو حالت دارد:
حالت اول: اين است كه حالت حربى پيدا مىكند، يعنى: قيام بر ضد حكومتاسلامى مىكند، جزيه نمىدهد، وقتى كه به او گفته شود چرا نمىدهى؟ مىگويد: مناين حكومت را به رسميت نمىشناسم، خروجش از ذمه به عنوان محاربه است، اگراين باشد «لا دية له»؛ ما هم مىگوييم: «لا دية له»، امام هم فرمودند: «لا دية له» ديگرانهم فرمودند: «لا دية له»، اما اگر خروجش از ذمه بعنوان قيام بر ضد حكومت اسلامىنباشد، بلكه به عنوان سستى و تنبلى باشد، مثلاً: يكى از شرائط ذمه اين است كه جزيهبدهند ولى اين جزيه را نمىدهد، مثل اينكه ساير ديونش را هم نمىدهد آدم بدحسابى است، قيامى بر ضد حكومت اسلامى نكرده، اما بد حساب است، متهاون وتنبل است، تازه يك كافر غير حربى مىشود، و ما كافر غير حربى را گفتيم: داراى ديهاست.
نتيجه: «خروج عن الذمه على القسمين: قسم ينقلب حربياً و قسم لاينقلب حربياً».
(سؤال ... و پاسخ استاد): خروج از ذمه دو رقم است، يك وقت مىگويد: من جزيهنمىدهم، قوانين را رعايت نمىكنم، حرفهاى شما را گوش نمىدهم، حكومتتان را بهرسميت نمىشناسم. حكومت را به رسميت نمىشناسم يعنى: اعلان جنگ مىكند.اما يك وقتى مىگويد: شما حكومتتان خوب است ولى پول ندارم.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) عنوان ذمه از بين رفت، ما تابع عنوان ذمه نبوديم، ماگفتيم: كفار غير حربى همه آنها ديه دارند، روى مبناى ما عنوان، عنوان ذمه نبود،مشهور عنوان را عنوان ذمه دانسته بودند، ما عنوان ذمه ندانستيم، شاهد هم آورديم ازكلام شيخ طوسى در مبسوط كه ايشان هم مىگفت: عنوان، عنوان ذمه نيست، و معاهدهم اگر قيام بر ضد حكومت اسلامى نكند و همچنين مستأمن ايشان مىگفت: ديهدارد، نمىگفت: فقط ذمى ديه دارد، معاهد و متسأمن را هم مىدانست، ما مهادن را هماضافه كرديم. (سؤال ... و پاسخ استاد): كل اين فرقه ضاله با ما در حال محاربه هستند،صهيونيستها محارب هستند. بهايى، بهايى زاده است جدش هم بهايى بوده اصلاً مرتدنيست.
(سؤال ... و پاسخ استاد): مقصر را ما معذور نمىدانيم، و آن دليلى كه از راه دليلعقل وارد شديم در مقصر جارى نيست، اما اگر همين مقصر معاهد شود، مستأمنشود، مهادن شود باز هم حرفهايى كه زديم در باب مقصر هم جارى مىشود، يك دليلاز كار مىافتد و آن دليل عدل الهى و اجر و پاداش است، آن بيان درباره مقصر از كارمىافتد، اما بيانات ديگر ما به قوت خودش باقى است.
اين نكته اول بود كه خروج از ذمه قسم واحدى ندارد، «له قسمان».
ديه ذمى مرتد
اما نكته دوم: در تحرير اينطور فرمودند: «و كذا لا دية له لو ارتد عن دينه الى غيرعن أهل الذمه» يعنى ذمى مرتد شده و به غير اهل كتاب رفته، مثلاً زرتشتى رفته جزوفرقه ضاله شده، يا طبيعى مسلك شده، مادى شده، «ارتد ذمى الى غير اهل الذمه»يعنى: مسلك غير اهل كتاب را پذيرفته است، اين چه حكمى دارد؟ امام فرمودند: «وكذا» يعنى: «لا دية له».
پس مرتد شدن ذمى و به سراغ غير اهل ذمه رفتن، از مجوسىگرى استعفاء داد،ولى مسيحى هم نشد، يهودى هم نشد، رفت جزو فرقه ضاله شد، رفت طبيعى مسلكشد، بتپرست شد، «كذا» يعنى: «لادية له».
دليل ايشان واضح است، مىگويند: به آن ذمى صدق نمىكند. اما روى مبناى ماچيست؟ ما گفتيم: معيار محارب است، اگر از دين خودش رفت به دين ديگرى مثلبتپرستى و ماديگرى و فرقه ضاله، اما با مسلمين معاهد بود، آمد عهد و پيمان بست،مثل بتپرستان هند كه با ما جزء كفار معاهد هستند، هندوهاى بتپرست با ما ايرانيهامعاهد هستند. يا نه مستأمن بود، تجارشان سياستمدارانشان، دانشمندانشان،كارشناسانشان، اطباءشان گاهى آمدند كشور ما، مملكت ما، ما هم امنيت به آنها داديمويزا داديم، يعنى در امن و امان هستيد، مستأمن هستند، ولو اينكه در اصل مجوسىبوده و رفته بتپرست شده، يهودى بوده و بت پرست شده، يهودى بوده بتپرستشده، مسيحى بوده بتپرست شده، روى مبناى ما خون اينها مباح نيست، ديه همدارند.
(سؤال ... و پاسخ استاد): آنهايى كه به عنوان توريست وارد اين مملكت مىشوندمستأمن هستند، شما اجازه به آنها داديد كه در امن و امان باشد و لذا حكومت اسلامىخودش را موظف مىداند كه از جان اينها دفاع كند، حمايت كند. خوب اين تازه داخلدر مستأمن شده، داخل در معاهد شده، ما از نظر تكليفى گفتيم خون اينها مباح نيست،از نظر وضعى هم ديه دارند و ديه آنها به اندازه ديه اهل ذمه است، حالا اگر اهل ذمه راهشتصد درهم دانستيد، هشتصد درهم است، اگر بيشتر دانستيد بيشتر است، اگر ديهكامله دانستيد ديه كامله است. پس ما باز اينجا تفاوت پيدا كرديم با آنچه در تحريرالوسيله بود.
(سؤال ... و پاسخ استاد): هيچ اشكالى ندارد، يك ذمى بود مثل يهوديهاى درمملكت ما، اينها مادى مسلك شدند، از ذمه خارج شدند، ولى در عين حال آمدند و بهحكومت اسلامى گفتند: ما مىخواهيم با شما قرار استيمان بگذاريم.
(سؤال ... و پاسخ استاد): از ذمه خارج شوند و بعد هم معاهده ببندند، بعد هماستيمان بكنند، ظاهر عبارت تحرير و آقايان ديگر اين است كه: «خرج عن الذمه»، ديههم كه مال ذمى است، «و لا دية لغير اهل الذمه من الكفار» اين هم داخل آنهاست، اماروى مبناى ما محارب مستثنى است. بقيه اصناف كفار هم خونشان مباح نيست و همديه دارند، و ديه آنها به اندازه ديه اهل ذمه است.
خروج ذمىّ به ذمىّ ديگر
سومين نكته: اين است كه اگر ذمى «خرج عن دينه الى ذمة اخرى» يهودى مسيحىشد، مسيحى مجوسى شد، اين فرق ثلاث يكى به ديگرى منتقل شده است. عبارتتحرير اين است: «و لو خرج ذمى من دينه الى دين ذمى آخر ففى ثبوتها اشكال» ضمير«ثبوتها» به ديه برمىگردد، ففى ثبوت ديه، اينجاى آن اشكال مىكنند، قبلىها گفتند:ندارد، اينجا مىگويند: اشكال، «و ان لا يبعد ذلك» و يا «و ان كان لا يبعد ذلك» هر چندبعيد نيست كه ديه داشته باشد، چرا؟ چون عنوان ذمه به آن صدق مىكند، سابقاً ذمىيهودى بود، حالا ذمى مسيحى است. ذمى مجوسى بود، حالا ذمى يهودى است، مگرشما اطلاقات نمىگويد: «الذمى له دية» باز هم صدق عنوان ذمى مىكند و لو از ذمه بهذمه ديگر رفته، به يك معنا مرتد شده، ولى اين ارتدادها براى ما مشكل ايجاد نمىكند،مرتدى كه ما براى آن احكام خاصى داريم «من ارتد عن الاسلام» است، نه «من ارتدعن الذمة الى ذمة عن النصرانية الى اليهوديه، عن النصرانيه الى المجوسيه» عنوانروايات اهل ذمه است، بنابر اين هر حكمى كه اهل ذمه داشته باشند اين هم دارد و لذاامام (قدس سره) در ذيل كلام مىگويد: «و ان كان لا يبعد». ما مىخواهيم بگوييم: يكمقدارى بالاتر است، و فيه اشكال هم ندارد، اصلاً اشكال ندارد، ايشان كه مىگويند:«ففيه اشكال» چون ارتداد به اين صدق مىكند، مرتد شده.
(سؤال ... و پاسخ استاد): اگر يك مسيحى تازه آمد جزء مسيحىها شد مشكلندارد، وارد يك جمعيتى شده كه اينها همپيمان هستند، از همپيمان به همپيمان ديگر،مثل اينكه (حالا معاهد همينطور است) يك كسى مثلاً اهل هندوستان بود، بعد آمدتبعيت سوئد را انتخاب كرد، تبعيت آلمان را انتخاب كرد، هندى با ما معاهده داشتندسوئد و آلمان هم فرض كن معاهده دارند، از آنها جزء تبعيت اين شده است، آن وقتدر آن گروه معاهد بود، حالا در اين گروه معاهد است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): ما نوكر دليل هستيم و دليل مىگويد: «الذمى» كه مااينطرف و آنطرف نرويد، ادله ما مىگويد: «الذمى كذا»، اين سابقاً ذمى بوده، حالا همعنوان اهل ذمه دارد ما تابع عنوان دليل هستيم، راه حل مسائل را فراموش نكنيد،صدق عنوان عرفاً گرهگشا اين مسأله است، اگر عنوان ذمى هنوز صدق مىكند، ادلهديه اهل ذمه شاملش مىشود، اگر صدق نمىكند نه.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) ارتداد از اسلام موضوعيت دارد، ارتداد از دين باطنى بهباطن ديگر هيچ فرقى براى ما ندارد، «الكفر ملة واحده»، همه آنها يكى هستند و براىما هيچ فرق ندارند. بله اگر از اسلام كه دين حق است به كفر برگردند آن براى ما ارتداداحكام دارد، احكام ارتداد، مال كسى است كه از حق به باطل برود، اما از باطل به باطلبرود چه تأثيرى براى ما دارد.
«اضف الى ذلك» سلمنا اشكال ايشان هم وارد باشد، باز هم معنى آن اين است كهاز ذمه خارج شده است، ذمى نيست، ولى حربى كه نشده است، ما معيار را ذمى قرارنمىداديم، ما مىگوييم: حربى مستثنى است، ذمى، مهادن، معاهد، مستأمن همه اينهارا يكى مىدانستيم، سلمنا كه اين «خرج عن الذمه» هم مشكلى براى ما ايجاد نمىكند.هذا تمام الكلام در مسأله 31، آخرين مسأله باب مقادير ديات.
موجبات ضمان
و اما بحث بعدمان كه بحث بسيار مهمى است و منحصر به باب ديات نيست،حسن مسائل باب ديات اين است كه خيلى از آنها در تمام فقه يا در بسيارى از مباحثجارى مىشود، انحصار به بحثيات ندارد، از جمله اين مسأله، كه مسأله مباشر وتسبيب است، ايشان وارد موجبات ضمان مىشود، مىگويد: «القول فى موجباتالضمان»، بعد مىفرمايند:
المبحث الاول فى المباشر
عبارت تحرير را مىخوانم، مسأله أولى: «المراد بالمباشر أعم من أن يصدر الفعلمنه بلا آلة كخنقه»، «خنق» يعنى: خفه كردند، «كخنقه بيده، أو ضربه بها - بيده - أو برجلهفقتل به» مىگويند: منظور از مباشر اعم از اين است كه كسى «فعل بلاآلة» از او صادرشود، هيچ آلت قتاله ندارد، با دست گلوى مقتول را مىگيرد و خفهاش مىكند، يا باسيلى محكم به صورتش مىزند، با مشت به مغزش مىزند، با لگد به شكمش مىزند،اينجا قتل بلا آلت است، اين مباشر است، «هذا مباشر للقتل لأنه قتله بغير آلة». ولىمنحصر به اين نيست. «أو بآلة» اگر با آلتى هم او را بكشد باز هم به او مباشر مىگويند«كرميه بسهم» يك تير به سويش پرتاب مىكند، يك گلوه شليك مىكند، «كرميه بسهمو نحوه أو ذبحه بمدية» يعنى با يك چاقو او را ذبح كند، «مُديَه» و «مِديَه» و «مَديَه» هرسه صحيح است، به معنى كاردهاى بزرگ است، چاقو نيست، كاردهاى بزرگ است.
خوب، باز هم از اين فراتر مىرود، مىگويند: به آلت تنها معيار نيست، ممكناست آلت هم نداشته باشد، «أو كان القتل منسوباً اليه بلاتأول» يعنى قتل به او نسبتمىدهند، نه نسبت مجازى، بلكه نسبت حقيقى، گاهى با اسباب بعينه هم نسبت قتلداده مىشود كه بله اين خارجيها كه آمدند نمىدانم بمبهاى اتمى درست كردند،شيميائى درست كردند، آنهايى كه هواپيماى جنگى ساختند، آنها قاتل مسلمينهستند، خوب آن مجازاً گفته مىشود، قاتل آن كسى است كه آمد بمب را انداخت.
ولى اگر «بلاتأول» اسناد قتل دادند، چند تا مثال مىزنند تا مسأله واضح شود،«بلاتأول عرفاً كالقائه فى النار» كسى را بياندازند در آتش بسوزد، «أو غرقه فى البحر»بياندازند در دريا غرق شود، «أو القائه من شاهق» از بلندى پايين پرتش كند، از پشتبام هُلش بدهد پايين، «الى غير ذلك من الوسائط التى معها تصدق نسبة القتل اليه».
عصاره كلام ايشان را در اين مسأله بگويم و بعد شرح خودمان را عرض كنيم.عصاره كلام اين بود كه وقتى كه مىگويند: مباشر شامل سه گروه مىشود:
گروه اول: كه بدون هيچ آلتى ديگرى را مىكشند يا نه مجروح مىكنند، با دستش، باپايش، با چنگش، با دندانش، اين را مباشر مىگويند.
گروه دوم: كسانى هستند كه با آلت قتاله ديگرى را مىكشند، با تير، با نيزه، باخنجر، با چاقو.
گروه سوم: كسانى هستند كه كسى را در دريا مىاندازند، يعنى اسناد قتل عرفاً،حقيقتاً، لامجازاً به اينها داده مىشود.
من مىخواهم بگويم كه در عبارت يك تسامح كوچكى است، براى اينكه آنآخرى شامل هر سه گروه مىشود، «اسناد القتل اليه بلاتأول عرفاً» هم شامل گروه اولمىشود و هم دوم مىشود و هم سوم مىشود، در حالى كه ظاهر كلام ايشان ايننيست، ظاهر اين است كه سه گروه هستند: گروه اول: «بلاآلة». گروه دوم: با آلت قتاله.و گروه سوم: آن است كه اسناد قتل داده شود؛ همهاش اسناد قتل است.
حالا ما بياييم كلام ايشان را اينطور توجيه كنيم بگوييم: آن آخرى از قبيل ذكر عامبعد از خاص است، «من قبيل ذكر عام بعد الخاص» كه شامل همه سه گروه شود.
در اينجا من اول وارد شوم چون مسأله، مسأله مهمى است، فقهاء آمدند افعالى كهاز كسى صادر مىشود در سه مسير جا دادند: اول مباشر. دوم تسبيب. سوم تزاحمموجبات.
من مباشر و تسبيب و تزاحم را معنى كنم، بعد نكته دوم را بگويم و اين بحث راخاتمهاش بدهم.
مباشر يعنى: كسى كه فعلى از او صادر مىشود «من صدر عنه الفعل و الفعل فعله ومنسوب اليه» اين را مباشر مىگويند.
تسبيب: آن است كه «الفعل، فعل غيره» فعل، فعل ديگرى است و ليكن «هذاسبب» يعنى: مقدمهاى براى آن فعل فراهم مىآيد. پس به حسب ظاهر فعل، فعل ايننيست، وليكن اين مقدمات را چيده، مثل اينكه كسى چاهى بر سر راه كسى كَند، و اينشخص آمد و رويش را پوشانده بود و در چاه افتاد، در واقع فعل منسوب به اين آقااست، شما راه آمدى اگر نيامده بودى در چاه نمىافتادى، گامهايى كه برداشتى و به اينسمت و جاده آمدى سبب شد كه در اين چاه بيافتدى، تو هستى كه اين راه را آمدى ودر اين چاه افتادى، وليكن مقدماتش را ديگرى فراهم كرده است. يا مثلاً كسىمىخواست ديگرى را مسموم كند، سم گيرش نمىآمد، زيد سم را در اختيار اوگذاشت و با آن سم قتال كشت، فعل فعل چه كسى است؟ آن كه با سم كشنده كسى راكشته است، اما سبب چه كسى است؟ آن كسى كه سم را آورده در اختيار گذاشته. بنابراين در تسبيب «ليس الفعل فعله و انما المقدمة منه».
من در همين جا يك نكتهاى را اضافه كنم و آن اين است سببى كه در اينجامىگوييم، سبب فلسفى نيست، چون در فلسفه و در اصول مىگويند: سبب چيزىاست كه تمام فعل روى او سوار است. سبب كه در اينجا گفته مىشود سبب فقهىاست، يعنى شرط، يعنى مقدمه، تسبيب آن برنامهاى كه در اصول و فلسفه خوانديم:سبب داريم، شرح داريم، مانع داريم، سبب به آن معنا نيست كه فرق مىگذاشتند بينسبب و شرط، هر كسى شرطى، مقدمهاى فراهم كند تسبيب مىگوييم.
فعلى هذا، مباشرة آنجايى است كه فعل اسناد داده شود حقيقتاً. تسبيب آن است كهفعل اسناد داده نشود و اما مقدماتى را او فراهم كرده است.
و اما تزاحم موجبات چيست؟ تزاحم موجبات اين است كه سببى و مباشرى دريك فعل دخالت داشته، كدام اقواء است؟ آيا سبب اقواء است يا مباشر اقواء است؟كسى خنجرى را داد به دست انسانى و ديگرى را كشت، يك وقتى به دست يك بچهمىدهد مىگويد: بچهجان اين را بگير برو در شكم يك آقايى كه خوابيده فرو كن،ببين چقدر خوشگل است چقدر خوب مىشود، مىدهد دست يك بچه. يك وقتمىدهد دست يك ديوانه. يك وقت مىدهد دست يك آدم عاقل و بالغ، در بعضىجاها مىگويند: سبب اقواء است، آنجايى كه به دست بچه دادى، به دست ديوانهدادى، و او تشويق كردى كه برود و او را بكشد، توى عاقل و تو بالغ اقواء هستى، اقواءيعنى به حسب اسناد عرفى نه، كه زورش بيشتر است، اقواء به حسب اسناد عرفى. امااگر به دست آدم عاقل و بالغى داد، آنجا مىگويند: مباشر اقواء است، چرا؟ براى اينكهيك آدم بالغ و عاقلى است فعل به او اسناد داده مىشود، «الفعل مسند اليه» قاتل معلوممىشود چه كسى است، اگر چاقو را به دست بچه و ديوانه دادى و تشويقش كردى واو رفت يك آدمى را كشت، قاتل تو هستى. اما اگر چاقو را به دست آدم بالغ و عاقلىدادى و تشويقش هم كردى و او رفت آدمى را كشت، قاتل اوست. اينها را تزاحمموجبات مىگويند.
سه فصل ما داريم فصل اول: مباشر، كه چندين مسأله است. فصل دوم: سبب كهچندين مسأله است. فصل سوم: تزاحم موجبات كه چندين مسأله است.
دو تا نكته را اينجا بگويم و بحث را تمام كنيم:
نكته اول: اين است كه اين بحث منحصر به باب ديات قتل نيست، در باب ضمان،در باب اطلاق، در ابواب ديگر، در خيلى جاهاى ديگر اين بحث جارى است، سببچه كسى است؟ مباشر چه كسى است؟ در اموال، كسى يك مالى را طلب دارد، شماآمديد يك آدم خوابى اينجا بود يك كاسه چينى گذاشتيد كنار پايش و او لگد زد وشكست، شما سبب هستيد و مباشر اين آدم خواب است، كدامش اقواء است؟ شمايىكه بيدار بوديد اقواء هستيد، مباشر اسناد فعل به آن داد نمىشود، در همه بابها مىآيدلذا بايد اين بحث سبب و مباشر و تزاحم موجبات را حلش كنيم چون به درد همه جامىخورد، اين يك نكته.
نكته دوم: اين است كه در بحث قتل سبب و مباشر تأثيرى براى ما ندارد، چون مادر رواياتمان «المباشر» نداريم، روايات ديات و قصاص المباشر دارد؟ نه، «من قتلنفساً بغير نفس»، عنوان قتل بايد صدق كند. «من باشر» قتل انسان ندارد، اين بزرگانفقهاى ما آمدند دنبال كلمه مباشر افتادند و مباشر را دارند تفسير مىكنند، مگر مباشردر آيات آمده، عناوين وقتى به درد مىخورد كه در متون ادله نقليه آمده باشد، كلمه«مباشر» نداريم، كلمه «قَتَل» داريم، «جرح» داريم، «كسر» داريم.
ولى در عين اينكه ما هم قبول داريم كه در عناوين ادله نيامده و اين بحث به يكمعنى بحث فقهى براى ما نمىشود، بحث فقهى آن است كه در عناوين ادله آمده باشد.ولى مسايل اين باب را روشن مىكند، كلمه «مباشر»، كلمه «سبب»، «تزاحم موجبات»يك روشنايى مىدهد، يعنى بحثهاى باب ديات را قانونمندش مىكند، با ضابطهاشمىكند، يك ضوابط و قانونمندى مىدهد و الا ما باز هم نوكر ادلهمان هستيم، آيا اينسه گروهى كه ايشان در اين مسأله اولى شمردنند صدق حاصل مىكند؟ بله، ما تابعصدق «قتل» هستيم.
پايان
پرسش
1- اگر ذمى از ذمه خارج شود آيا ديه دارد يا ندارد؟
2- اگر ذمى مرتد شود آيا ديه دارد يا ندارد؟
3- دليل حضرت امام را در مورد ديه نداشتن ذمىّ كه مرتد شده بيان كنيد
4- آيا ذمىّ كه از ذمه خودش خارج شده و به ذمىّ ديگر رفته است ديه دارد يا ندارد؟
5- مباشر را توضيح داده و اقسام آن را ذكر كنيد؟
6- تسبيب و تزاحم موجبات را توضيح دهيد.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...