• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه نودم "
    ديه كفار ذمى
    بحث در آخرين وضع يا آخرين مسئله از مسائل مقادير ديات بود، درباره اينكه‏كفار ذمى آيا ديه دارند و يا ندارند؟ در بحث قصاص هم بحث است، كه آيا در مقابل‏آنها كسى قصاص مى‏شود و يا نمى‏شود؟، اقوال بزرگان و علماء را خوانديم ديديم كه‏بسيارى معتقد هستند كه ديه ندارند، و ديه مخصوص مسلمين و اهل ذمه است و بقيه‏ديه ندارند.
    در مورد قصاص هم به طريق اولى قائل به قصاص نيستند. ادعاى لاخلاف هم دراين مسئله شده است و عمده دليلى كه آورده‏اند مسئله اصل است كه همان اصالةالبرائه است در مقابل ديه و قصاص.
    و عرض كرديم كه اين مسئله به اين سادگى نيست كه اين بزرگان (كه خداوند همه‏آنها را غريق رحمت كند) از آن گذشته‏اند، به عقيده ما به اين سادگى نيست. و در اينجاچند تا مقدمه بايد عرض كنيم و نتيجه گيريم، مقدمه اولى درباره اين بود كه ذهنيّت‏بسيارى از ما اين است كه كفار دو قسم هستند: ذمى و حربى، يا اهل ذمه هستند و هركسى اهل ذمه نيست كافر حربى است، و تمام احكام كافر حربى بر آن جارى مى‏شود.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): اجماع نيست، لاخلاف است، «ايشان (سائل) مى‏گويند:اجماع در اين مسئله بود و شما مثلاً مى‏خواهيد كه پايه اجماع را سست كنيد.» مسأله‏اجماعى نيست. لاخلاف با اجماع فرقش اين است، اجماع: اين است كه همه متعرض‏شدند، و فتوا به «لاديه» داده‏اند، اين اجماع مى‏شود. لاخلاف: معنايش اين است كه ازهمه، 10 تا 15 تا متعرض شدند و اينهايى كه متعرض شده‏اند «لادية» گفته‏اند، امّا بقيه‏سكوت كردند و فتوا ندادند، در كلمات آنها فتوايى درباره ديه با قيد ذميين نه اثباتاً ونه نفياً نيست، و لذا لاخلاف معنايش اين است كه مخالفى در مسئله نيست، امّا همه‏موافق هستند، نه. به همين دليل است كه لاخلاف خيلى مخالفت آن وحشتناك نيست‏اين غير از اجماع است و تازه من مى‏گويم كه مسأله بالفرض كه اجماع باشد كه نيست،دليل عمده آن اصل است و خواهيم ديد كه اين اصل بر خلاف آيات قرآن است،مسئله‏اى كه جاى تأسف اين است كه در مباحث فقهى، ما كم سراغ آيات مى‏رويم، درهمين مسئله مى‏بينيد كه آيات واضح و صريح در قرآن داريم كه مى‏تواند كفار را بيش‏از دو قسم كند، احكام خاصى براى آنها ذكر كند، بنابر اين اگر مسئله ما لاخلاف باشدما از اين لاخلاف وحشت نمى‏كنيم به شرط اينكه دليل محكمى داشته باشيم.
    اصناف كفار
    عرض كردم مقدمه اولى اين بود كه كافر بر خلاف ذهنيّت ما بر دو قسم نيست،فقط كفار ذمى و كافر حربى، اين طور نيست. بلكه اصناف كفار چهار يا پنج صنف‏هستند كه شرح آنها داديم، لذا فهرست وار مى‏گويم:
    اول: كفار ذمى است.
    دوم: كفار معاهد است كه معاهد را هم اعم گرفتيم از آنهايى كه معاهد بالخصوص‏هستند، يا از طريق منظمات دُوَليّه، و مجامع جهانى، با ما پيمانى دارند.
    سوم: كفار مهادن است كه نه عهد و پيمانى دارند و نه حرب و جنگى با ما دارند، بى‏طرف هستند.
    چهارم: كفار حربى هستند.
    پنجم: مستأمن را هم اگر يك دسته خاصى بگيريم، اقليتهايى كه مى‏آيند و واردكشورى مى‏شوند براى تجارت و براى سياست، براى خبرنگارى، براى پوشش دادن‏به مسائل خاصى، و ما امن و امان به آنها مى‏دهيم ولو دشمن ما باشند، ولو فرض كنيداز آمريكان مى‏آيد و از جاهاى ديگرى مى‏آيند مستأمن است، در امنيت ما است، به‏عنوان خبرنگار آمده است، به عنوان سفير آمده است، به عنوان گروه ورزشكار آمده‏است، ما به آنها ويزا داديم، و امنيت داديم، و پذيرفته‏ايم، اينها هم گروه ديگرى هستندكه كفار مستأمن مى‏شوند و به اين ترتيب پنج گروه مى‏شوند.
    محاربه با كفار از ديدگاه قرآن
    حالا صحبت اين است كه ما يك مراجعه‏اى به آيات قرآن مى‏كنيم تا ببينيم كه آياآيات به ما اجازه مى‏دهد كه با هر غير مسلمانى جنگ كنيم، و خون آنها مباح باشد،مى‏بينيم به ما اجازه چنين كارى را نمى‏دهد. قرآن محاربه را براى اهداف خاصى مجازمى‏شمارد كه حداقل اين پنج هدفى كه در پنج آيه من مى‏خوانم از اهدافى است كه‏قرآن به آن تصريح كرده است:
    آيه اول: آيه 190 سوره بقره «و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لاتعتدوا»جنگ با كسانى كنيد كه با شما جنگ دارد. اگر كسى با من جنگ ندارد، نه جنگ با آن‏مى‏كنيم و نه خون آن مباح است، چرا؟ «و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ولاتعتدوا» حتى درباره اينها هم تعدّى نكنيد، جنگ شما هم روى حساب باشد، جنگ‏هم بايد شرافتمندانه جوانمردانه، و انسانى باشد.
    آيه دوم: آيه 39 سوره انفال، مى‏فرمايد: «و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و يكون‏الدين كلّه للّه» با آنها پيكار كنيد، براى چى؟ براى اينكه غير مسلمان هستند؟ نه. براى‏اينكه فتنه‏اى نباشد، و فتنه ممكن است كه به همان معناى فتنه و اشوب و بلوا واينهايى كه سبب فتنه در جوامع انسانى مى‏شوند، اگر راه دفع فتنه تنها مقاتله و پيكارباشد مجاز است. و يا فتنه به معنى شكنجه و مزاحمت مؤمنين باشد چون يكى ازمعانى فتنه همين است «يومهم على النار يفطنون» يعنى شكنجه مى‏شوند، «الذين‏فتنوا المؤمنين و المؤمنات» شكنجه مى‏كردند، يكى از معناى آن است. يعنى آزادنمى‏گذارند كه مردم دين حق را تعقيب كنند، كافر مزاحمى است. اين هم مى‏شود با آن‏پيكار كرد. و يا فتنه به معنى شرك باشد، شرك و بت پرستى، هر چه كه باشد اين دليل‏بر آن است كه جنگ هدفى دارد و آن خاموش كردن آتش فتنه‏ها است.
    (سؤال... و پاسخ استاد): اگر بگوييم كه فتنه به معناى شرك است آنوقت مادامى كه‏مشرك باشد، شرك يك خصوصتى دارد كه قتال به آن جايز است. شرك جزء مذهب‏نيست، البته احتياج به بحث دارد.
    آيه سوم: آيه 13 سوره توبه است كه سومين هدف از جنگهاى اسلام و مقاتله باكفار را نشان مى‏دهد، «على تقاتلون قوماً نكثوا أيمانهم و همّوا باخراج الرسول و هم‏بدءوكم اوّل مرّة» چرا جنگ نمى‏كنيد با آن گروهى كه پيمان خودشان را شكستند ومى‏خواهند پيغمبر را تبعيد كنند، ابتدا به جنگ كردند، چرا با اينها جنگ نمى‏كنيد؟پس جنگ در مقابل پيمان شكننان و آنهايى كه «همّ باخراج رسول» داشتند و آنهايى كه‏آغاز گر جنگ بودند مجاز مى‏شود.
    (سؤال... و پاسخ استاد): مى‏توانيد به آنها قتال و قتل با هم است، ايشان (سائل)مى‏گويند: كه بحث در قتل است يا در قتال است؟ عرض مى‏كنم كه اگر قتال جايز شد،قتل هم جايز مى‏شود، اگر قتل جايز شد قتال هم جايز مى‏شود، ملاك هر دو مباح بودن‏خون است.
    آيه چهارم: آيه 75، سوره نساء «و ما لكم لاتقاتلون فى سبيل الله والمستضعفين‏من الرجال و النساء و الولدان» در واقع هدف ديگرى كه در اينجا از اهداف قتال‏اسلامى آمده است آنهايى كه مستضفين «رجال و نساء و ولدان» تحت فشار قرارداده‏اند، ما براى نجات و حمايت از مستضعفين وارد جنگ مى‏شويم. ما به نفع‏مستضعفين و براى نجات مستضعفين وارد جنگ مى‏شويم نه اينكه هر كسى كه به‏دين ما نيست با آنها جنگ كنيم.
    آيه پنجم: آيه 39 و 40 سوره حج « أذن للّذين يقاتلون بأنّهم ظلموا و انّ الله على‏نصرهم لقدير» اجازه داده شده است به كسانى كه جنگ بر آنها تحميل شده است به‏خاطر اينكه به آنها ظلم شده است، اجازه چى داده شده است؟ اجازه بر چيزى ندارد،ولى از قرينه معلوم است يعنى: «أذن القتال للذين يقاتلون بأنهم ظلموا و ان الله على‏نصرهم لقدير» وقتى كه جنگ را بر تو تحميل كردند و به تو ستم كردند، تن به ستم‏نده، و در مقابل ستمكار جنگ و قتال و پيكار كن. بعد به دنبال اين آيه بعد همين آيه‏دارد: «الذين أخرجوا من ديارهم بغير حقّ الا أن يقولوا ربّنا الله» چه كسانى مظلوم‏شدند؟ آنهايى كه «اخرجوا من ديارهم» از خانه و زندگيشان بيرون راندند. مگر چه‏گناهى داشتند؟ «الا ان يقولوا ربّنا الله» گناهشان طرفدارى از توحيد و «ربّنا الله» بود،مفهوم آيه اين مى‏شود كه اگر من عقيده توحيد را پذيرفتم و جمعى مشرك مزاحم‏عقيده من هستند و به من اجازه نمى‏دهند كه «ربّنا الله» بگويم، و من را از خانه وكاشانه و وطنم آواره مى‏كنند، من مجاز هستم كه با اينها جنگ كنم. يعنى آزادى اعتقادبه توحيد از امورى است كه اگر سلب شود جنگ به خاطر آن مجاز است.
    بنابراين ملاحظه مى‏كنيد حداقل، اين اهدافى است كه قرآن مجيد براى جوازجنگ ذكر مى‏كند، كه گاهى براى كسانى كه قتال با مسلمين مى‏كنند. گاهى براى دفع‏فتنه. سوم در برابر ناكسين. چهارم در حمايت مستضعفين. پنجم در برابر ظالمى كه‏مانع از دعوت توحيد است. خوب اين اهدافى است كه اسلام اجازه مى‏دهد ما به‏خاطرش بجنگيم و خون بريزيم. اما اگر يك عده كفارى هستند كه هيچ گونه از اين‏مسائل را ندارند، حتى با ما معاهد هستند، جنگ كه نمى‏كنند هيچ، پيمان صلح هم‏دارند، رفت و آمد هم مى‏كنند، روابط تجارى داريم، منافع ما را احترام مى‏گذارند و باما دوست هستند، و در مشكلات كمك مى‏كنند. آيا مى‏شود با اينها بجنگيم و خونشان‏را برزيم؟ آيا خونشان مباح است و نه ديه‏اى و نه قصاصى ندارند؟ چطور مى‏توانيم‏اين را باور كرد.
    عدم محاربه با كفار از ديدگاه قرآن
    حالا نكته مقابل اين آيات دو آيه ديگر مى‏خوانم كه از قتال نهى مى‏كند. مى‏گويد:يك عده از كفار هستند كه با اينها جنگ نكنيد:
    آيه اول: آيه 90 سوره نساء است، كه خيلى پر معنى است «فان اعتزلوكم‏فلم‏يقاتلوكم و ألقول اليكم السّلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلاً» اگر اينها كناره گيرى‏كردند، و گفتند ما جنگ نمى‏كنيم، «ألقول اليكم السّلم» هم معنايش اين است كه گفتند:ما با شما صلح هستيم، ما با شما جنگى نداريم، ما با شما سر صلح سازش داريم، «فماجعل الله» ديگر از اين سريعتر؟ «فما جعل الله لكم عليهم السبيلاً» شما هيچ حقى‏نداريد متعرض آنها شويد. نه با آنها جنگ مى‏توانيد كنيد و نه خونش را مى‏توانيدبريزيد. ريختن خون يك نفر از آنها هم «سبيل» است، خدا چنين سبيلى قرار نداده‏است، خون اينها براى شما مجاز نيست، خون اينها براى شما مباح نيست. با صراحت‏نسبت به تعرض اين گروه از كفار را نفى مى‏كند. و مى‏دانيد اين آيه شامل همه گروه‏كفار غير حربى مى‏شود، هر چهارتا را مى‏گيرد، اهل ذمه را مى‏گيرد «ألقوا اليكم اسلم»است، «فلم‏يقاتلوكم» است، معاهد را مى‏گيرد، مهادن را مى‏گيرد، مستأمن را مى‏گيرد،تمام اين گروههاى چهارگانه غير از حربيها، همه داخل در اين آيه هستند، خوب باوضو اين آيات، چطور ما اينها را در فقه‏مان نمى‏آوريم و استدلال كنيم؟.
    آيه دوم: آيه 8 سوره ممتحنة «لا ينهى‏كم الله عن الذين لم‏يقاتلوكم فى الدين‏لم‏يخرجوكم من دياركم أن تبرُّوهم و تقسطوا اليهم انّ الله يحبّ المقسطين» اين آيه‏از آن آيه بالاتر است، او مى‏گفت: «ما جعل الله لكم عليهم سبيلاً» سبيلى بر اينهانداريم، متعرضشان نشويد، مزاحمشان نشويد. اين آيه يك درجه بالاتر است،مى‏گويد: مى‏توانيد به آنها خوبى هم بكنيد، رعايت عدل و قسط را درباره آنهامى‏توانيد بكنيد، رابطه مى‏توانيد با اينها داشته باشيد. خوب من خوبى به آن كنم، قسطرا هم رعايت كنم، «ان الله يحب المقسطين» هم است، اما گردنش را هم بزنند، اينكه‏حتماً چنين نيست، خداوند اجازه به من نمى‏دهد كه متعرض اينها شوم.
    ملاحظه مى‏كنيد كه 5 آيه آن طرف ذكر كرديم، دو آيه اين طرف ذكر كرديم، من‏نمى‏گويم: آيات قرآن منحصر به اينها است، باز هم جستجو كنيد، من يادم مى‏آيدآيات ديگرى هم در لابلاى تلاوت قرآن به آن رسيدم، فراموش كردم آنها را يادداشت‏كنم، كه باز جزء همين آيات گروه دوم است، به ما اجازه ارتباط مى‏دهد با كسانى كه‏مزاحم مسلمين نبوده باشند و آنها را محترم مى‏شمارد و لازم الاحترام مى‏داند.
    (سؤال ...؟ و پاسخ استاد): حرف خوبى است كه آيا از اينها حكم تكليفى در مى‏آيديا از اينها حكم وضعى در مى‏آيد؟ لااقل يك قدم آمديم جلو، كفار منقسم به دو قسم‏نيستند، يا حربى باشند يا ذمى، هر كه ذمى نيست خونش مباح است، خونش مباح‏نشد، حكم تكليفى آن اين است كه ما سبيلى به اينها نداشته باشيم. بعد مى‏بينيم كه اگرخونى مباح نيست، مالى مباح نيست، آيا مى‏شود بدون عوض بردش؟ خون غير مباح‏كه يك سرمايه‏اى است بدون عوض مى‏شود ريختش؟ مى‏رسيم، حالا يك قدم آمديم‏لااقل حكم تكليفش را درست كرديم، تا برسيم به حكم وضعى.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): مى‏گويند (سائل): حربى مشخص است، يعنى بفرماييد:مشخص شد، تا به حال در ذهن خيلى‏ها اين بود كه هر كه ذمى نيست حربى است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): لحن فقهاى ما هم همين است، مى‏گويند: غير ذمى هيچ،صحبت اين است همه‏شان يك كاسه هستند غير ذمى؟ يا بايد غير ذمى را به چهارطايفه كنيم؟ يكى از آن حربى است، سه گروه ديگر هم مهادن است، معاهد است،مستأمن است، اينها را روشن كنيم، بالاخره فقه ما يك فقه عالمى است، جهانى است،براى تمام زمانها و مكانهاست، تكليف ما با اين طرف كفارى كه در دنياى امروز است‏چيست؟ يك مسأله مهمى است كه ما بايد جوابش را بدهيم.
    نتيجه
    تا به اينجا امر اول تمام شد، و نتيجه گرفتيم كه ما نمى‏توانيم كفار را تقسيم به دوقسم كنيم، ثنايى نيست، حداقل خماسى است. بين حربى و ذمى طوايف ديگرى‏هستند كه آنها را بايد فراموش نكنيم، تازه خود ذمى هم خواهيم ديد كه دو شاخه‏مى‏شوند، ذميينى كه به تمام شرايط ذمه عمل مى‏كنند، و ذميينى كه بعضى از شرايطذمه را زير پا مى‏گذارند، اينها حربى مى‏شوند؟ يعنى هر كافرى جزيه نداد فوراً حربى‏مى‏شود؟ يا يك كار خلافى انجام داد فوراً حربى مى‏شود؟ اينها يك مسائلى است كه‏بايد بعد بگوييم. هذا تمام الكلام در امر اول.
    امر دوم: كه آيا اصل برائت است، يا اصل در اين مسأله برائت نيست؟ ظاهر كلمات‏بسيارى از بزرگان يا جمعى از بزرگان اين است كه اصل در اين مسأله برائت است،«برائت عن القصاص و برائت عن الديه»، حكم وضعى آن است، شايد حكم تكليف‏آن هم منظورشان باشد كه برائت در حكم تكليفيش است. در حالى كه باز مى‏رويم‏سراغ قرآن، منبع به اين پر فيض، مى‏بينيم در آنجا ظاهر آيات اين است كه ريختن‏خون مطلقا مجاز نيست، الا در موارد مستثناء، يعنى: اصل، عدم است.
    نمونه آيات:
    آيه 33 سوره اسراء «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً» در اين آيه هم حكم‏تكليفى استفاده مى‏شود و هم حكم وضعى، «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه‏سلطاناً فلايسرف فى القتل انه كان منصوراً» كسى كه مظلوم كشته شود، معيار عنوان‏مظلوم است، مؤمن ندارد، مسلم ندارد، انصراف را هم ادعا كنيد، قبول نمى‏كند،عنوان، عنوان مظلوم است، هر كسى مظلوم كشته شد وليش سلطان دارد، سلطان برچه چيز دارد؟ بر قصاص و الديه، «فلايسرف فى القتل» اسراف هم نكند، نگويد: درمقام كشته شدن يك نفر، ده نفر از آنها را خواهم كشت، «انه كان منصوراً» از ناحيه‏خداوند يارى شده است، منصور «من قبل الله» است.
    فبناء على ذلك اينجا مى‏گوييد: «من قتل مظلوماً» اصل در آن اين است كه ولىّ آن‏سلطان دارد، هر كجا استثناء شد بسم الله، و تازه مظلوم استثناء هم ندارد، آنجايى كه‏كشته مى‏شوند ظالم هستند، مظلوم استثنايى ندارد، تمام آنهايى كه مظلوم ريخته‏مى‏شود، خون ذمى را بريزند خون مظلوم است، خون معاهد، معاهد به من است،كارى نكرده، خيلى هم محبت مى‏كند، مظلوم است اگر من خون آن را بريزم. مستأمن،امن و امان از من خواسته، آمده پيش من، زير سايه من، خونش را بريزم مظلوم است.
    بنابراين و من قتل مظلوماً همه را مى‏گيرد غير حربيّن، كه ظالم هستند و مظلوم‏نيستند، فقط «جعلنا لوليه سطاناً» عام است. اين يك آيه كه اصل را براى ما بر عدم قرارمى‏دهد.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): اگر كسى ظلم كند مسلمانى به كافرى ظلم كند، حاكم‏شرع آيا حق يهودى را از مسلمان مى‏گيرد يا نه؟ اينكه سلطان نيست.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): حربى ظلم نيست، فرضمان اين است كه حربى ظالم‏است، در مقابل ظالم ايستادن كه ظلم نيست، ظلم آن است ما به كسى كه مزاحم نيست‏متعرض شويم.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): مى‏گويند (سائل): چرا انصراف را قبول نمى‏كنيد؟ براى‏اينكه عنوان را مظلوم قرار داده است نه مؤمن، شما عنوان مسأله را ببينيد چيست؟عنوان مسأله مظلوم است، نه عنوان مسأله مؤمن باشد، اگر «الرجل» داشت مى‏گفتيد:«الرجل» منصرف است، به مؤمنين، «الانسان» داشت مى‏گفتيد: منصرف است. امامى‏گوييد: «من قتل مظلوماً» عنوان عنوان مظلوم است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): ولىّ كافر، اولياء دم معاهد، ذمى اينها ولى دارند ولىّ آنهابچه آنها است، دخترش است، پدرش است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): شأن نزول مخصص نمى‏شود، شأن نزول آيه هر چه باشدمخصص نمى‏شود، آيه عموميتش را بايد نگاه كنيم.
    و اما آيه 45 سوره مائده: «و كتبنا عليهم فيها أنّ النفس بالنفس و العين بالعين والأنف بالأنف و الأذن بالأذن و السنّ بالسنّ و الجروح قصاص». «ان النفس بالنفس» يك‏معنى عامى است، چرا ما بگوييم: اين منصرف به نفس مؤمن است، ما مى‏گوييم: نفس‏محترمه، خوب شخص مستأمن هم نفسش محترم است، اهل ذمه هم محترم هستند،معاهد محترم است، خوب اينها وقتى محترم هستند «ان النفس بالنفس»، شما اصل راقبول كنيد كه اصل بر عدم است ما هم هر چه تخصيص خورد مى‏گوييم.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): اعراض نكردند، باز ايشان مى‏گويد اعراض. لاخلاف‏است، بيان نكردند، سكوت كردند. تازه اعراض از آيات نداشتيم، تا به حال اعراض ازاخبار داشتيم كه سبب ضعف خبر مى‏شود، اما اصحاب اگر اعراض از آيات كرده‏باشند، سبب ضعف سند آيه بشود! همچين چيزى تا به حال نداشتيم، عرض كردم‏مشكل مهم اين است كه ما در فقه‏مان متأسفانه بعضى‏هايمان سراغ آيات نمى‏رويم واين مشكل ايجاد كرده.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): ما مى‏گوييم: النفس بالنفس هر نفسى را شامل مى‏شود،البته نفسى كه غير محترم بوده باشد استثناء مى‏كند، لذا نفس عام است.
    آيه 179 سوره بقره: «و لكم فى القصاص حياة يا أولى الالباب»، مخاطب كيست؟«ايها المؤمنون» است؟ يا أولى الالباب است؟ مخاطب أولى الالباب است، خود اين‏مخاطب سبب مى‏شود كه شما محدودش به مؤمنين نكنيد، «يا اولى الالباب» قصاص‏مايه حيات است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): ما سر و كار به همه كفار داريم، چرا نداريم؟
    (سؤال ... و پاسخ استاد): «اولى الالباب» مخاطب هستند، «خاطب اولى الالباب من‏جميع الفرق و من جميع مذاهب». در اينجا قصاص را يك مفهوم عام مى‏گرفته.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): من اينجا اين آيه را مى‏خوانم: «و لكم فى القصاص حياة»،قصاص يعنى در مقابل قاتل قصاص كردند مايع حيات است اى: اولى الالباب.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): خود آيه مى‏گويد: «يا أولى الالباب» شما مى‏گوييد: «يا ايهاالذين آمنوا». تازه «يا ايها الذين آمنوا» هم باشد، ما عام مى‏دانيم ولى اينجا «اولى‏الالباب» است.
    و اما آيه 32، سوره مائدة: «انه من قتل نفساً بغير نفس أو فساد فى الارض فكأنّماقتل الناس جميعاً» دو جا را قرآن اجازه قتل داده است: يكى، كسى كه قاتل باشد اجازه‏قتلش داده شده است. يكى هم مفسد فى الارض باشد، «اما القاتل و اما المفسد فى‏الارض» اما كسى كه «قتل نفساً بنفس بغير نفس» و به غير «فساد فى الارض».«بالكفره» ندارد.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): همه اطلاقات آيات قصاص و ديات شامل مى‏شود عجله‏نكنيد، مى‏ترسيم وحشت كنيد اگر بگويم: آنها را هم شامل مى‏شود. من مى‏گويم: آيه‏به اين روشنى چرا ما كنار بگذاريم، مى‏گويد: اجازه قتل دو جا داده شده، يكى قاتل،يكى مفسد فى الارض، كفر بما انه كفر اگر با فساد فى الارض توأم نباشد، به قتل نفس‏توأم نباشد، هم پيمان من باشد معاهد باشد، مستأمن باشد، كشتنش مُجاز نيست، قرآن‏اجازه نمى‏دهد، مى‏گويد: «كأنّما قتل الناس جميعاً» است، بنده مى‏خواهم عرض كنم‏اين سه چهار آيه كه خواندم اينها آياتى است مطلقه، بعضى‏ها از اطلاق هم يك چيزى‏بالاتر است، خطاب به اولى الالباب است، يا مثلاً عنوان مظلوم است، اينها اصل رامنقلب مى‏كند، حالا منقلب مى‏كند در جهت تكليفى، و بعضى‏هايش منقلب در جهت‏وضعى مى‏كند، كه ظاهرش اين است ولىّ سلطانى دارد بر قصاص كردند. اين مسأله رامن خواهش مى‏كنم رويش مطالعه كنيد. فردا روز ميلاد مسعود امام هشتم امام على‏بن موسى الرضا (ع) است كه به همه شما تبريك عرض مى‏كنم و دنبال اين بحث رامى‏گذاريم براى روز چهارشنبه ان شاء الله. سؤال از تعطيلات كردند، ما تا روزچهارشنبه 27 اسفند درس را خواهيم داشت، ولى بعدش متأسفانه به مناسبت عيديك هفته تعطيل خواهد بود.
    پايان
    پرسش
    1- اصناف كفار را نام ببريد؟
    2- فتنه در آيه «و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و يكون الدين كلّه للّه» به چه معنا است؟
    3- آيا با هر كسى كه به دين ما نيست مى‏شود جنگ كرد؟ توضيح دهيد.