يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 83
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه هشتاد و سوم "
بحث اخلاقى، تواضع در برابر حق
دنباله حديث هشام از امام كاظم (ع) را مىخوانم. «يا هشام انّ لقمان قال لابنهتواضع للحق تكن اعقل الناس، و انّ الكيس لدى الحق يسير».
در اين دو جمله بسيار پر معنى و پرمحتوا اشاره به يكى از مهمترين مسائل موردابتلاى همه انسانها در تمام طول تاريخ و در تمام دنيا شده است. و آن مسأله تواضع درمقابل حق است، خداوند اسباب درك حق را به همه انسانها داد، عقل و هوش داد،چشم و گوش و زبان داد، معلمان آسمانى فرستاده، انبياء «اولواالعزم، غير اولوا العزم»،كتابهايى كه نازل بر آنها شده اينها همه اسباب هدايت است، اگر اسباب هدايت الهىنباشد كه ما هدايت نمىشويم.
ولى در مقابل اين اسباب هدايت يك حجابهايى وجود دارد كه اين حجابها مانع ازوصول بحق مىشود، و مهمترين آنها تكبّر و تعصب در مقابل حق است، حق را انسانبه روشنى مىبيند، اما تواضع للحق ندارد، و همين سبب مىشود كه به حق نرسد.چشم باز، گوش باز، عقل و هوش فراوان، اما تكبر و تعصب دو مانع از وصول به حقاست، شاگرد من اين سخن را گفته نبايد من بپذيرم، افراد عادى به من طلبه، به منفاضل به من عالم يك تذكرى دادهاند، نه، حق چنين تذكرى را ندارند، مسائل بسيارخوبى ممكن است از افرادى كه زير دست انسان است صادر شود، اما كبر نگذارد.
يا تعصبهايى كه انسان نسبت به اشخاص دارد، اين برادر من است، اين دوست مناست، اين قوم و خويش من است، اين از قبيله من است، يا اين سخن من است، من درمقابل سخنم بايد بايستم، پافشارى كنم، به تعصب من به غيرت من برمىخورد،همينها مانع وصول به حق مىشود. شما اگر بحثها را نگاه كنيد در طول تاريخ علم،مىبينيد بسيارى از كسان محروم شدند از وصول به حق و با دين باطل از دنيا رفتند بهخاطر همان تعصب و كبر و غرورشان، اگر تواضع مىداشتند به حق مىرسيدند.
در مباحثاتى كه ما با هم داريم، آقا چيزى گفته، آقا چيزى بر خلاف آن گفته، يواشيواش هم مىفهمد كه اشتباه كرده، اما تكبر و تعصب مانع از تسليم در مقابل حقمىشود، گاهى هزاران حرف باطل هم مىگويد، براى چه؟ براى اينكه از حرفشبرنگردد، گرفتار لجاج و مراء و جدال كه ممنوع است، حرام است بعضى از اينها، دفاعاز باطل حرام است، گرفتار اين مىشود و به حق هم نمىرسد، چرا؟ به خاطر اينكهتواضع للحق ندارد. در طول تاريخ انسان يك حرفهاى بسيار باطلى را از بعضىهامىبيند، تعجب مىكند، آدم عاقل اين حرف را مىزند؟، به صورت يك مسأله علمىدر كتب علمى نوشته مىشود برهان تفكّك رها را شايد شنيده باشيد، در باب «جزء لايتجزا» يكى از دلايل منكرين «جزء لا يتجزا» اين است كه اگر ما قبول كنيم «جرء لايتجزا» را لازم مىآيد اين آسياب در موقع گردش از هم بشكافد، چرا؟ براى اينكه يكخطى مىكشيد از آن مركز آسيا به محيطش، آن نقطهاى كه نزديك مركز است، با آننقطهاى كه روى محيط است در نظر بگيريد، فرض كنيد اين نقطه روى محيط بهاندازه يك «جزء لا يتجزا» بيايد جلو، نقطهاى كه روى محيط است به اندازه يك «جزءلا يتجزا» بيايد پايين.
آيا آنكه نزديك به مركز است آن چقدر حركت مىكند؟ اگر بگوييد: كمتر از «جزءلا يتجزا» است معلوم مىشود قابل تجزيه است، هر جزئى قابل تجزيه است، كمتر ازآن پيدا كرديم، اگر بگوييد آن ثابت مىماند، اين به اندازه يك جزء از لا يتجزا حركتكرد، بايد سنگ آسياب بشكند، يك جزء ثابت، يك جزء متحرك، مىشكند، خوباين يك برهان خيلى واضحى است، برهان تَفَكُّك رها، يعنى سنگ آسياب بايدبشكنند، شما شرح تجويد راببينيد، طرفداران جزء لا يتجزا گفتند: مىشكند و مإے؛ددظظنمىبينيم، بله مرتب سنگ مىشكند متصل مىشود، مىشكند متصل مىشود، ما همنمىبينيم. اصلاً يك آدم كه حداقل عقل و شعور داشته باشد اين حرف را مىزند. ولىوقتى انسان تواضع للحق نداشته باشد، روى دنده لج بيافتد، از اين محملات خيلىمىگويد.
«يا بنى تواضع للحق تكون اعقل الناس»، فرزندم در مقابل حق تواضع كن، تاعاقلترين مردم شوى، يعنى اگر تواضع در مقابل حق ندارى، عقل تو هم ترقىنخواهد كرد، تعصب يكى از حجابهاى معرفت است، تكبر مانع ديگر و حجابديگرى است، هوا و هوس موانعى ديگرى است، تمام اطباء به من مىگويند: آقا اينسيگارى كه تو مىكشى مضر است، 123 بيمارى مىآورد، من هم هواى نفسم ايجابمىكند بكشم، مىگويم: آقا بيخورد مىگويند، اينها امروز كشفياتى دارند، فردا ضدشرا مىگويند، خيلىها سراغ دارم شصت سال است سيگار مىكشند طورى هم نشدند،چون با هواى نفسش نمىسازد، شهادت اهل خبره نه يكى، نه دوتا، نه صدتا براى اوقابل قبول نيست.
اما اگر يك كسى بگويد آقا مفيد است، مى گويد ببين اين حق را مىگويد، «يا بنىتواضع للحق تكن اعقل الناس» اين را ماهايى كه در مسير بحث و مباحثه قرار داريم،ماها بايد بيش از ديگران بپذيريم و بدانيم، آنهايى كه لجوج هستند، منحرف مىشوند،آنهايى كه متصعب هستند، آنهايى كه متكبر هستند به حق نمىرسند، اين كليد علماست، دنبالش هم همين است.
«و انّ الكيس لدى الحق يسير»، متأسفانه آدمهاى با هوش در مقابل حق و حقيقتكمند، غالباً يك موانع و حجابهايى هست، يسير هستند كسانى كه حجابى برمعرفتشان نيفتاده است، دعا مىكنى «اللهم أرنى الحق كما هو حتى اتّبع»، خدايا حق راآن چنان كه هست به من نشان بده تا من پيروى حق كنم، خوب شما اين دعا را مىكنيدحجابها را بردار ديگر، يعنى اين دعا مستجاب مىشود با اينكه من آدم لجوج ومتصعب و متكبر و هوا پرستى هستم، و اين ججابهاى زخيم را انداختم بر روى چهرهحق؟ نه اين دعا مستجاب نمىشود. ما در علم كلام وارد مىشويم و درباره على (ع) وفضائلش دقت مىكنيم، به ديگران نگاه مىكنيم مىبينيم قابل مقايسه نيست، آدمى كهلج مىكند مىآيد در خطبه كتابش مىگويد: «الحمد الله الذى قدم المفضول علىالفاضل»، شكر خدايى كه مفضول بر فاضل مقدم داشت، اينكه در مقدمه كتابش اين رامىگويد افتخار دارد مىكند، يك حرفى به اين چرندى، يك همچين نسبت غيرحكيمانهاى به خدا، ولى افتخار مىكند، حجاب نمىگذارد، تعصب و تكبر در مقابلحق نمىگذارد، ما هم اگر گرفتار همين حجابها شويم همين سرنوشت را داريم. بياييدو تمرين كنيم، تلاش كنيم، كوشش كنيم، حق را از هر كسى كه باشد بپذيريم، تا «اعقلالناس» باشيم، از همه عاقلتر، از همه هوشيارتر باشيم ان شاء الله.
(سؤال ... و پاسخ استاد) مىگويند: مشكل اين است كه هر كسى خودش را حقمىدهد، من در باره همين مشكل دارم صحبت مىكنم، چه باعث مىشود كه خود راحق مىداند تعصب است ديگر، چه باعث مىشود خودش را حق مىداند ديگران راباطل، تكبر است هواست، هوس است، نباشد من هميشه خودم را حق نمىدانم، اينجمله را آقايان فراموش نكنيد، كسى حرف حق زد بگوييد: ببخشيد حق با توست،مىتوانيد جمله «ببخشيد حق با توست» را تمرين كنيد ، چند بار تا به حال گفتيد:«ببخشيد حق با توست»، هميشه كه حق با من نيست، گاهى هم اشتباه مىكنم، «جملهببخشيد»، تشخيص داديم ديگر، آدم تشخيص مىدهد، يكجا لج مىكند، خودش هممىداند دارد لج مىكند، شجاعت اعتراف به حق خيلى بالاتر از شجاعت لجاجت درمقابل حق است، خيلى شجاعت مىخواهد آدم بگويد: «ببخشيد» در اين مسأله حق باشما بود، اميدواريم «ان شاء الله» خداوند اين فضيلت اخلاقى را به همه ما مرحمتكند كه اين كليدى است براى رسيدن به علوم و دانشها و معارف الهى.
(سؤال ... و پاسخ استاد): ببينيد غالباً تقصير طرفينى است، اگر بنده به شما بگويم:شما درست مىگوييد: ممكن است بگوئيد: ديدى آقا نمىفهمد، ديدى اشتباه مىكنى،وقتى يك كسى اعتراف به حق در مقابلش مىكند گاهى رعايت ادب نمىشود و همينباعث مىشود طرف مقابل به لجاجت بيفتد، نه بايد ديگر به رخش بكشى، نبايد ديگرفردا تكرار نكنى، نه بايد بگويى: آقا ديدى مثل ديروز كه اشتباه مىكردى امروز همدارى اشتباه مىكنى، خوب اين باعث مىشود كه ديگر حرف حق تو را نپذيرد، اينطرف دارد خطا مىكند، آن طرف هم دارد خطا مىكند.
قبول اسلام ولد الزنا
برگرديم به بحث مسأله 29، آخرين مطلبى كه در بحث ديروز درباره ولدالزناداشتيم، گفتيم: دو اصل اساسى است كه پايه بحثهاى حقوقى و جنايى و احكام الهىولدالزنا بر اين دو اصل قرار دارد، اول اين است كه والدالزنا اگر اسلام را قبول كرد، آيااسلامش را بپذيرم يا نه؟ گفتيم: بله دليل بر پذيرش داريم، اتفاقاً اين نكته را من نگفتم،عمل مسلمين هم در طول تاريخ اين بوده، بعضىها در بين مسلمين مشهور به ولدالزنا بودند، چون ظاهراً مسلمان شده بودند مسلمانها تحملشان مىكردند و با آنهامعامله اسلام مىكردند، مثلاً «زياد ابن ابيه» كه معروف بوده اينكه از اولاد «بغىّ» استاشكال زياد به او مىكردند اما اينكه بگويند تو كافرى چون ولد الزنا هستى كسىنمىگفت.
امثال اينها بودند در بين مسلمين كه اينها را به عنوان مسلمان بعد از اظهار اسلاممىپذيرفتند، خود اين دليل بر اين مىشود كه سيره مسلمين هم بر قبول اسلام «ولدالزنا» بوده، رواياتى هم در باب نكاح دارد كه داريم نكاحش جايز است، اين يك اصلبود كه ما گفتيم ادله زيادى داريم، اطلاقات ، عمومات دليل بر اين است كه ايمان اينهاپذيرفته است و آن شش دليل هم كه بر خلافش اقامه شده، كافى به نظر نمىرسد.
اصل دوم هم اين بود كه آيا قانون اوليه در باره ولد الزنا اين است كه صدق ولدمىكند تا تمام احكام ولد بار شود «الا ما خرج بالدليل» يا عكس، رابطه نسب منقطعاست، و هيچيك از احكام ولد بر او بار نمىشود «الا ما خرج بالدليل» ، اصل قبولاست تمام احكام «الا ما خرج بالدليل» يا اصل عدم قبول است، ما گفتيم ظاهر ايناست كه حقيقت شرعيه كه نداريم، عرفاً ولد است، ولد ولد است، اگر گفتند مسلمانبايد نفقه ولدش را بدهد چه ولد مشروع باشد چه ولد نا مشروع بايد نفقهاش را بدهد.
دليلش همين است كه «نفقة اولد على الوالد» روايت داريم، صدق ولد مىكند، يااگر گفتيم «حرّمت عليكم امهاتكم» خوب مادر ولد الزنا «ام» او است، كار به ولدشرعى نداريم، ولد كه حقيقت شرعى ندارد. ولايت پدر بر فرزند نامشروع
در نفى ارث دليل داريم و لذا در باب محرميت روايت هم نداريم در عين حالمىگوييم محرم است، آيا محرم هست يا نيست؟ آيا نكاح امّ مىتواند بكند يانمىتواند؟ نه محرم هست، و هكذا استثناى ديگرى هم كه ما احتمال مىدهيم به آنبخورد مسئله ولايت است آيا پدر بر فرزند نامشروعش ولايت دارد يا ندارد، اموالشرا مىتواند حفظ كند، براى او معامله كند، ممكن است كسى بگويد ادله ولايت از اينانصراف دارد، چرا؟ ارث نمىبرد، وقتى ارث نمىبرد ولايت دارد بر اموالش، ارثنمىبرد وقتى ارث نمىبرد كه مال پدر به پسر نمىرسد، ولايت پدر هم «لااقل منالانصراف» كه ادله ولايت بگوييم از اينجا منصرف است اين دو تا ممكن است، ارثكه قطعاً استثنا شده، ولايت بر اموال و امثال ذلك هم احتمال دارد كه ما ادعاىانصراف كنيم مسائل مالى را كه شبيه مسائل ارث است.
«هذا تمام الكلام» نسبت به اين احكام مختلفى كه «ولد الزنا اذا اظهر الاسلام»داشت، «اما قبل بلوغه» قبل از آن كه بالغ شود دو حالت دارد، يك وقت حالت تميزدارد، مىفهمد و مسلمان مىشود، اسلام را مىپذيرد، بنا بر اينكه اسلام الصبى مقبول،كما هو الحق و عبادات الصبيه صحيحه» اسلام صبى مقبول است، حتى عباداتش هممىگوييم صحيح است، تمرينى نيست، بسيارى از محققين امروز هم مىگويند،علماى بزرگ همين را مىگويند، مىگويند عبادات صبى مقبول است، خوب مقبولاست معنيش اين است كه ايمانش هم قبول است اگر ايمانش قبول نشود شرط اولايمان است، چه رقم مىشود عبادات مقبول باشد؟.
پس «قبول عبادته دليل الى قبول اسلامه» و وقتى اسلامش قبول شد در زمرهمسلمين مىآيد كسى اين را بكشد ديه مسلمان بايد بدهد و ساير احكام اسلام هم براو بار مىشود. بله اگر ما بگوييم «عبادته تمرينه و اسلامه تمرينىٌ غير مقبولٍ» بله اگراينها بگوييم اشكال ندارد، ما مىگوييم تقليد صبى غير بالغ هم صحيح است، يك بچهده دوازده ساله تقليد مىكرد، فرض كنيم در حالت «صغر» از امام (قدس سره) تقليدمىكرد، «اين مسأله را خيلى سوال مىكنند» كه ما بچه بوديم تقليد كرديم، نماز همخوانديم، قبل از آن كه ما بالغ بشويم اما رحلت كرده آيا آن تقليدهاى ما باطل بوده؟بايد از نو برگرديم به تقليد زنده، يا بقاء بر تقليد جايز است، مىگوييم جايز است،وقتى تقليد انسان صحيح بوده بقاء بر تقليد هم جايز است.
مىگويند چه دليل بر صحت عبادات صبى داريم؟ در صحت عبادات صبىروايات متعدد داريم، وقتى صحيح شد ايمانش هم بايد بگوييم صحيح است،تقليدش هم صحيح است، بقاء بر تقليد هم مىتواند بكند، ولو مرجع تقليدش قبل ازبلوغ از دنيا برود. بله اگر منكر بشويم صحت عبادات و صحت ايمانش را آنوقتمشكل پيدا مىشود.
قبول اسلام فرزند غير مميز نامشروع
و اما قبل از تميز، اگر تميز نداشت، يك بچه شير خوار يك ساله، اين بچه شيرخوار فرزند نامشروع بود، اين چه حكمى دارد؟ اگر كسى اين را كشت چه مىشود؟آيا به حكم مسلم است؟ به حكم كافر است؟ خودش كه مسلمان نيست، رابطه نسبىهم كه قطع است، بنا براين ما چگونه ملحقش كنيم به مسلمين، چگونه ملحق بشود بهاسلام، نا بالغ هم اگر بگوييم اسلامش پذيرفته نيست مثل همين است. و لكنالانصاف اين است كه غير مميز هم ملحق است به مسلمين، وقتى مىخواهند درعرف عقلاء احصى كنند جميعت قومى را، كوچك و بزرگ را مىشمارند، مميز و غيرمميز را مىشمارند، مشروع و نامشروع را مىشمارند، مىگويند جمعيت فلانمملكت اينقدر است، جمعيت مسيحيت اينقدر است، جميعت مسلمانها اينقدراست، اينها را جزء جمعيت مىشمارند، و به عبارت ديگر «اطفال كل قوماً تابعونلهم» اطفال هر قومى تابع آن قوم هستند من دون فرق بين اينكه ولد الزنا باشند، يا ولدحلال باشند.
بنا بر اين فرزندان نامشروع مسيحى ملحق به مسيحين هستند، يهوديان ملحق بهآنها هستند، فرزندان نامشروع اگر در ميان مسلمين باشد ملحق به مسلمين است،اينهايى كه مىگويند: مثلاً يك ميليارد و دويست ميليون مسلمان در دنيا داريم،بچههاى شير خوار حلال زاده را جزو مسلمانها حساب مىكنيد يا نه؟ خوب اينها كهاسلامى نياوردهاند، چون تابع هستند، من مىگوييم مسئله تابعيت در عرف عقلاءتفاوتى بين مشروع و نامشروع نمىكند، وقتى نطفه منعقد شود از اين پدر و از اينمادر، اين جزء آن قبيله و قوم و فاميل و طايفه مىشود، وقتى مىخواهند نفرات طايفهرا بشمارند، نمىگويند: فقط حلال زاده، و حرام زاده جزو طايفه نيست، جزو قبيلهنيست، جزو اهل اين مملكت نيست، خوب اهل كجاست؟ حالا يك مقدار روى اينمطالعه كنيد، فكر كنيد، اگر قبول كرديد كه در عرف عقلاء فرزندان غير مميز هر قومىرا تابع آنها مىدانند من «دون فرق بين ولد الحلال و ولد الحرام» اگر اين را قبولبكنيد، ديگر اين ترددى هم كه امام در مسئله بيست و نهم تحرير الوسيله فرمودند: «وفى غيره اشكال» نه، اشكالى در غير هم نيست غيرش هم محكوم به احكام اسلاماست و بقيه احكام اسلام دربارهاش جارى مىشود.
چند روايت در ديه ولد الزنا
و اما تنها چيزى كه باقى مانده اين است كه سه تا روايت داريم كه به اينها استدلالشده است براى قول سيد مرتضى، يعنى آن قول شاذ، كه مىگفت ديه ولد الزناء ديهذمى است، اين سه روايت در باب پانزدهم از ابواب ديات نفس، يكى دو تايش رامىخوانم، بقيهاش هم مثل آن است.
روايت اول و دوم و سوم، روايت اول از «عبدالرحمان ابن عبد الحميد» است «عنبعضى مواليه (بعضى موالى كيست؟ معلوم نيست) پس روايت مرسله است، «قال قاللى ابوالحسن، دية ولد الزنا دية اليهودى، ثمانمأته درهم» هشتصد درهم، دلالتشصريح است، كه ديه ولد الزنا ديه يهودى است هشتصد درهم، اما سند ضعيف استبواسطه اينكه مرسله است، اجازه بدهيد.
روايت دوم جعفر ابن بشير است، آن هم «عن بعض رجاله، قال سئلت ابا عبدا الله(ع)، عن دية ولد الزناء، قالت ثمانمأة درهم، مثل الدية اليهودى و انصرانى والمجوسى» اين دو تا حديث، ما اگر احتمال بدهيم اين دو حديث يكى بوده،مضمونش كه يكى است، آن «بعض رجاله با بعض مواليه» احتمال ندارد يك نفر بوده،شما قول مىدهيد دو نفر بودند، شايد يك نفر بودند، ذيلش كاملتر نقل كرده، آن كمترنقل كرده، گاهى مىشود يكى از ديگرى خلاصهتر نقل مىكند چه اشكالى دارد، اينيك حديث باشد، شما به ضرس قاطع مىگوييد دو حديث است، با آن حديث بعدىمتضافر مىشود، نمىتوانيد بگوييد، احتمال دارد كه يك حديث باشد، روايت سومروايت عبد الرحمان العمار، باز «عن ابراهيم ابن عبد الحميد عن جعفر» اين روايت ازامام صادق (ع) است، «قال قال دية ولد الزنا دية الذّمى ثمانمأة درهم»، اين هم از نظرسند ولو مرسله نيست.
اما ضعيف است، چرا؟ عبدالرحمان ابن حمّاد مجهول الحال است، توصيقش دركتب رجال وارد نشده، پس سند اين هم ضعيف است، فوقش اين است كه ما دو تاحديث اينجا داريم كه سند هر دو هم ضعيف است، تازه احتمال مىدهيم همينروايت هم با آن روايت يكى باشد، آن «بعض رجاله» شايد همين جناب ابراهيم عبدالحميد باشد و همه بشود يك روايت، فعلا در اينجا تضافرى نيست، سند هم ضعيفاست. از همه مهمتر اعراض اصحاب است، اصحاب از اين اعراض كردند و عملنكردند و اعراض اصحاب كافى است كه اينها را ساقط كند.
يك روايت چهارم هم داريم كه دليل بر قول قائلين بعدم ديه مىتواند بشود،روايتى است از «عبدالله ابن سنان، سندش شايد مشكل نداشته باشد، اما دلالتى كهدارد، دلالتش مشكل دارد، «عبد الله ابن سنان عن ابى عبد الله (ع) قال سئلته عن ديةولد الزنا، قال يعطى الذى انفق عليه ما انفق عليه»، يعنى نگاه كن ببين آن كسى كه دارداين را نفقه مىدهد، چقدر به آن نفقه داده، همان را به آن بده، آيا مفهوم اين حديث ايننيست كه ديه ندارد، دليل براى آن قولى مىشود كه مىگفت اصلاً ديه ندارد، اگر يككسى خرجش كرده، شما كُشتى به خسارت افتادى خرج آن را بده، معنيش اين استكه اگر كسى هم خرجش نكرده، لازم نيست كه تو خرجش را بدهى، حديث چهارمدليل بر عدم وجود ديه است كه يكى از اقوال اربعه بود كه قبلاً خوانديم، و كمتر كسىبه آن فتواى داده، و بسيار قول شاذى است، پس روايت «معرضٌ عنها» است، پسحرف همان قولى شد كه مىگفت «ولد الزنا ديته ديت المسلم اظهر الاسلام ام لم يظهرالاسلام»، و صلى الله على سيدنا محمد ابن و آله الطاهرين.
پايان
پرسش
1- عواملى كه مانع وصول به حق مىشوند را نام ببريد.
2- اگر ولد الزنا اظهار اسلام كند از او پذيرفته مىشود؟
3- آيا عنوان ولد بر ولد نامشروع صدق مىكند؟
4- دليل قبول اسلام ولد الزنا چيست؟
5- ولد الزنا نابالغ چگونه به مسلمين ملحق مىشود؟
6- رواياتى كه قول سيد مرتضى را تأييد مىكند چگونه از كار مىافتد؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...