• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه هشتاد و سوم "
    بحث اخلاقى، تواضع در برابر حق
    دنباله حديث هشام از امام كاظم (ع) را مى‏خوانم. «يا هشام انّ لقمان قال لابنه‏تواضع للحق تكن اعقل الناس، و انّ الكيس لدى الحق يسير».
    در اين دو جمله بسيار پر معنى و پرمحتوا اشاره به يكى از مهمترين مسائل موردابتلاى همه انسانها در تمام طول تاريخ و در تمام دنيا شده است. و آن مسأله تواضع درمقابل حق است، خداوند اسباب درك حق را به همه انسانها داد، عقل و هوش داد،چشم و گوش و زبان داد، معلمان آسمانى فرستاده، انبياء «اولواالعزم، غير اولوا العزم»،كتابهايى كه نازل بر آنها شده اينها همه اسباب هدايت است، اگر اسباب هدايت الهى‏نباشد كه ما هدايت نمى‏شويم.
    ولى در مقابل اين اسباب هدايت يك حجابهايى وجود دارد كه اين حجابها مانع ازوصول بحق مى‏شود، و مهمترين آنها تكبّر و تعصب در مقابل حق است، حق را انسان‏به روشنى مى‏بيند، اما تواضع للحق ندارد، و همين سبب مى‏شود كه به حق نرسد.چشم باز، گوش باز، عقل و هوش فراوان، اما تكبر و تعصب دو مانع از وصول به حق‏است، شاگرد من اين سخن را گفته نبايد من بپذيرم، افراد عادى به من طلبه، به من‏فاضل به من عالم يك تذكرى داده‏اند، نه، حق چنين تذكرى را ندارند، مسائل بسيارخوبى ممكن است از افرادى كه زير دست انسان است صادر شود، اما كبر نگذارد.
    يا تعصبهايى كه انسان نسبت به اشخاص دارد، اين برادر من است، اين دوست من‏است، اين قوم و خويش من است، اين از قبيله من است، يا اين سخن من است، من درمقابل سخنم بايد بايستم، پافشارى كنم، به تعصب من به غيرت من برمى‏خورد،همينها مانع وصول به حق مى‏شود. شما اگر بحثها را نگاه كنيد در طول تاريخ علم،مى‏بينيد بسيارى از كسان محروم شدند از وصول به حق و با دين باطل از دنيا رفتند به‏خاطر همان تعصب و كبر و غرورشان، اگر تواضع مى‏داشتند به حق مى‏رسيدند.
    در مباحثاتى كه ما با هم داريم، آقا چيزى گفته، آقا چيزى بر خلاف آن گفته، يواش‏يواش هم مى‏فهمد كه اشتباه كرده، اما تكبر و تعصب مانع از تسليم در مقابل حق‏مى‏شود، گاهى هزاران حرف باطل هم مى‏گويد، براى چه؟ براى اينكه از حرفش‏برنگردد، گرفتار لجاج و مراء و جدال كه ممنوع است، حرام است بعضى از اينها، دفاع‏از باطل حرام است، گرفتار اين مى‏شود و به حق هم نمى‏رسد، چرا؟ به خاطر اينكه‏تواضع للحق ندارد. در طول تاريخ انسان يك حرفهاى بسيار باطلى را از بعضى‏هامى‏بيند، تعجب مى‏كند، آدم عاقل اين حرف را مى‏زند؟، به صورت يك مسأله علمى‏در كتب علمى نوشته مى‏شود برهان تفكّك رها را شايد شنيده باشيد، در باب «جزء لايتجزا» يكى از دلايل منكرين «جزء لا يتجزا» اين است كه اگر ما قبول كنيم «جرء لايتجزا» را لازم مى‏آيد اين آسياب در موقع گردش از هم بشكافد، چرا؟ براى اينكه يك‏خطى مى‏كشيد از آن مركز آسيا به محيطش، آن نقطه‏اى كه نزديك مركز است، با آن‏نقطه‏اى كه روى محيط است در نظر بگيريد، فرض كنيد اين نقطه روى محيط به‏اندازه يك «جزء لا يتجزا» بيايد جلو، نقطه‏اى كه روى محيط است به اندازه يك «جزءلا يتجزا» بيايد پايين.
    آيا آنكه نزديك به مركز است آن چقدر حركت مى‏كند؟ اگر بگوييد: كمتر از «جزءلا يتجزا» است معلوم مى‏شود قابل تجزيه است، هر جزئى قابل تجزيه است، كمتر ازآن پيدا كرديم، اگر بگوييد آن ثابت مى‏ماند، اين به اندازه يك جزء از لا يتجزا حركت‏كرد، بايد سنگ آسياب بشكند، يك جزء ثابت، يك جزء متحرك، مى‏شكند، خوب‏اين يك برهان خيلى واضحى است، برهان تَفَكُّك رها، يعنى سنگ آسياب بايدبشكنند، شما شرح تجويد راببينيد، طرفداران جزء لا يتجزا گفتند: مى‏شكند و مإے؛ددظظنمى‏بينيم، بله مرتب سنگ مى‏شكند متصل مى‏شود، مى‏شكند متصل مى‏شود، ما هم‏نمى‏بينيم. اصلاً يك آدم كه حداقل عقل و شعور داشته باشد اين حرف را مى‏زند. ولى‏وقتى انسان تواضع للحق نداشته باشد، روى دنده لج بيافتد، از اين محملات خيلى‏مى‏گويد.
    «يا بنى تواضع للحق تكون اعقل الناس»، فرزندم در مقابل حق تواضع كن، تاعاقلترين مردم شوى، يعنى اگر تواضع در مقابل حق ندارى، عقل تو هم ترقى‏نخواهد كرد، تعصب يكى از حجابهاى معرفت است، تكبر مانع ديگر و حجاب‏ديگرى است، هوا و هوس موانعى ديگرى است، تمام اطباء به من مى‏گويند: آقا اين‏سيگارى كه تو مى‏كشى مضر است، 123 بيمارى مى‏آورد، من هم هواى نفسم ايجاب‏مى‏كند بكشم، مى‏گويم: آقا بيخورد مى‏گويند، اينها امروز كشفياتى دارند، فردا ضدش‏را مى‏گويند، خيلى‏ها سراغ دارم شصت سال است سيگار مى‏كشند طورى هم نشدند،چون با هواى نفسش نمى‏سازد، شهادت اهل خبره نه يكى، نه دوتا، نه صدتا براى اوقابل قبول نيست.
    اما اگر يك كسى بگويد آقا مفيد است، مى گويد ببين اين حق را مى‏گويد، «يا بنى‏تواضع للحق تكن اعقل الناس» اين را ماهايى كه در مسير بحث و مباحثه قرار داريم،ماها بايد بيش از ديگران بپذيريم و بدانيم، آنهايى كه لجوج هستند، منحرف مى‏شوند،آنهايى كه متصعب هستند، آنهايى كه متكبر هستند به حق نمى‏رسند، اين كليد علم‏است، دنبالش هم همين است.
    «و انّ الكيس لدى الحق يسير»، متأسفانه آدمهاى با هوش در مقابل حق و حقيقت‏كمند، غالباً يك موانع و حجابهايى هست، يسير هستند كسانى كه حجابى برمعرفتشان نيفتاده است، دعا مى‏كنى «اللهم أرنى الحق كما هو حتى اتّبع»، خدايا حق راآن چنان كه هست به من نشان بده تا من پيروى حق كنم، خوب شما اين دعا را مى‏كنيدحجابها را بردار ديگر، يعنى اين دعا مستجاب مى‏شود با اينكه من آدم لجوج ومتصعب و متكبر و هوا پرستى هستم، و اين ججابهاى زخيم را انداختم بر روى چهره‏حق؟ نه اين دعا مستجاب نمى‏شود. ما در علم كلام وارد مى‏شويم و درباره على (ع) وفضائلش دقت مى‏كنيم، به ديگران نگاه مى‏كنيم مى‏بينيم قابل مقايسه نيست، آدمى كه‏لج مى‏كند مى‏آيد در خطبه كتابش مى‏گويد: «الحمد الله الذى قدم المفضول على‏الفاضل»، شكر خدايى كه مفضول بر فاضل مقدم داشت، اينكه در مقدمه كتابش اين رامى‏گويد افتخار دارد مى‏كند، يك حرفى به اين چرندى، يك همچين نسبت غيرحكيمانه‏اى به خدا، ولى افتخار مى‏كند، حجاب نمى‏گذارد، تعصب و تكبر در مقابل‏حق نمى‏گذارد، ما هم اگر گرفتار همين حجابها شويم همين سرنوشت را داريم. بياييدو تمرين كنيم، تلاش كنيم، كوشش كنيم، حق را از هر كسى كه باشد بپذيريم، تا «اعقل‏الناس» باشيم، از همه عاقلتر، از همه هوشيارتر باشيم ان شاء الله.
    (سؤال ... و پاسخ استاد) مى‏گويند: مشكل اين است كه هر كسى خودش را حق‏مى‏دهد، من در باره همين مشكل دارم صحبت مى‏كنم، چه باعث مى‏شود كه خود راحق مى‏داند تعصب است ديگر، چه باعث مى‏شود خودش را حق مى‏داند ديگران راباطل، تكبر است هواست، هوس است، نباشد من هميشه خودم را حق نمى‏دانم، اين‏جمله را آقايان فراموش نكنيد، كسى حرف حق زد بگوييد: ببخشيد حق با توست،مى‏توانيد جمله «ببخشيد حق با توست» را تمرين كنيد ، چند بار تا به حال گفتيد:«ببخشيد حق با توست»، هميشه كه حق با من نيست، گاهى هم اشتباه مى‏كنم، «جمله‏ببخشيد»، تشخيص داديم ديگر، آدم تشخيص مى‏دهد، يكجا لج مى‏كند، خودش هم‏مى‏داند دارد لج مى‏كند، شجاعت اعتراف به حق خيلى بالاتر از شجاعت لجاجت درمقابل حق است، خيلى شجاعت مى‏خواهد آدم بگويد: «ببخشيد» در اين مسأله حق باشما بود، اميدواريم «ان شاء الله» خداوند اين فضيلت اخلاقى را به همه ما مرحمت‏كند كه اين كليدى است براى رسيدن به علوم و دانشها و معارف الهى.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): ببينيد غالباً تقصير طرفينى است، اگر بنده به شما بگويم:شما درست مى‏گوييد: ممكن است بگوئيد: ديدى آقا نمى‏فهمد، ديدى اشتباه مى‏كنى،وقتى يك كسى اعتراف به حق در مقابلش مى‏كند گاهى رعايت ادب نمى‏شود و همين‏باعث مى‏شود طرف مقابل به لجاجت بيفتد، نه بايد ديگر به رخش بكشى، نبايد ديگرفردا تكرار نكنى، نه بايد بگويى: آقا ديدى مثل ديروز كه اشتباه مى‏كردى امروز هم‏دارى اشتباه مى‏كنى، خوب اين باعث مى‏شود كه ديگر حرف حق تو را نپذيرد، اين‏طرف دارد خطا مى‏كند، آن طرف هم دارد خطا مى‏كند.
    قبول اسلام ولد الزنا
    برگرديم به بحث مسأله 29، آخرين مطلبى كه در بحث ديروز درباره ولدالزناداشتيم، گفتيم: دو اصل اساسى است كه پايه بحثهاى حقوقى و جنايى و احكام الهى‏ولدالزنا بر اين دو اصل قرار دارد، اول اين است كه والدالزنا اگر اسلام را قبول كرد، آيااسلامش را بپذيرم يا نه؟ گفتيم: بله دليل بر پذيرش داريم، اتفاقاً اين نكته را من نگفتم،عمل مسلمين هم در طول تاريخ اين بوده، بعضى‏ها در بين مسلمين مشهور به ولدالزنا بودند، چون ظاهراً مسلمان شده بودند مسلمانها تحملشان مى‏كردند و با آنهامعامله اسلام مى‏كردند، مثلاً «زياد ابن ابيه» كه معروف بوده اينكه از اولاد «بغىّ» است‏اشكال زياد به او مى‏كردند اما اينكه بگويند تو كافرى چون ولد الزنا هستى كسى‏نمى‏گفت.
    امثال اينها بودند در بين مسلمين كه اينها را به عنوان مسلمان بعد از اظهار اسلام‏مى‏پذيرفتند، خود اين دليل بر اين مى‏شود كه سيره مسلمين هم بر قبول اسلام «ولدالزنا» بوده، رواياتى هم در باب نكاح دارد كه داريم نكاحش جايز است، اين يك اصل‏بود كه ما گفتيم ادله زيادى داريم، اطلاقات ، عمومات دليل بر اين است كه ايمان اينهاپذيرفته است و آن شش دليل هم كه بر خلافش اقامه شده، كافى به نظر نمى‏رسد.
    اصل دوم هم اين بود كه آيا قانون اوليه در باره ولد الزنا اين است كه صدق ولدمى‏كند تا تمام احكام ولد بار شود «الا ما خرج بالدليل» يا عكس، رابطه نسب منقطع‏است، و هيچيك از احكام ولد بر او بار نمى‏شود «الا ما خرج بالدليل» ، اصل قبول‏است تمام احكام «الا ما خرج بالدليل» يا اصل عدم قبول است، ما گفتيم ظاهر اين‏است كه حقيقت شرعيه كه نداريم، عرفاً ولد است، ولد ولد است، اگر گفتند مسلمان‏بايد نفقه ولدش را بدهد چه ولد مشروع باشد چه ولد نا مشروع بايد نفقه‏اش را بدهد.
    دليلش همين است كه «نفقة اولد على الوالد» روايت داريم، صدق ولد مى‏كند، يااگر گفتيم «حرّمت عليكم امهاتكم» خوب مادر ولد الزنا «ام» او است، كار به ولدشرعى نداريم، ولد كه حقيقت شرعى ندارد. ولايت پدر بر فرزند نامشروع
    در نفى ارث دليل داريم و لذا در باب محرميت روايت هم نداريم در عين حال‏مى‏گوييم محرم است، آيا محرم هست يا نيست؟ آيا نكاح امّ مى‏تواند بكند يانمى‏تواند؟ نه محرم هست، و هكذا استثناى ديگرى هم كه ما احتمال مى‏دهيم به آن‏بخورد مسئله ولايت است آيا پدر بر فرزند نامشروعش ولايت دارد يا ندارد، اموالش‏را مى‏تواند حفظ كند، براى او معامله كند، ممكن است كسى بگويد ادله ولايت از اين‏انصراف دارد، چرا؟ ارث نمى‏برد، وقتى ارث نمى‏برد ولايت دارد بر اموالش، ارث‏نمى‏برد وقتى ارث نمى‏برد كه مال پدر به پسر نمى‏رسد، ولايت پدر هم «لااقل من‏الانصراف» كه ادله ولايت بگوييم از اينجا منصرف است اين دو تا ممكن است، ارث‏كه قطعاً استثنا شده، ولايت بر اموال و امثال ذلك هم احتمال دارد كه ما ادعاى‏انصراف كنيم مسائل مالى را كه شبيه مسائل ارث است.
    «هذا تمام الكلام» نسبت به اين احكام مختلفى كه «ولد الزنا اذا اظهر الاسلام»داشت، «اما قبل بلوغه» قبل از آن كه بالغ شود دو حالت دارد، يك وقت حالت تميزدارد، مى‏فهمد و مسلمان مى‏شود، اسلام را مى‏پذيرد، بنا بر اينكه اسلام الصبى مقبول،كما هو الحق و عبادات الصبيه صحيحه» اسلام صبى مقبول است، حتى عباداتش هم‏مى‏گوييم صحيح است، تمرينى نيست، بسيارى از محققين امروز هم مى‏گويند،علماى بزرگ همين را مى‏گويند، مى‏گويند عبادات صبى مقبول است، خوب مقبول‏است معنيش اين است كه ايمانش هم قبول است اگر ايمانش قبول نشود شرط اول‏ايمان است، چه رقم مى‏شود عبادات مقبول باشد؟.
    پس «قبول عبادته دليل الى قبول اسلامه» و وقتى اسلامش قبول شد در زمره‏مسلمين مى‏آيد كسى اين را بكشد ديه مسلمان بايد بدهد و ساير احكام اسلام هم براو بار مى‏شود. بله اگر ما بگوييم «عبادته تمرينه و اسلامه تمرينىٌ غير مقبولٍ» بله اگراينها بگوييم اشكال ندارد، ما مى‏گوييم تقليد صبى غير بالغ هم صحيح است، يك بچه‏ده دوازده ساله تقليد مى‏كرد، فرض كنيم در حالت «صغر» از امام (قدس سره) تقليدمى‏كرد، «اين مسأله را خيلى سوال مى‏كنند» كه ما بچه بوديم تقليد كرديم، نماز هم‏خوانديم، قبل از آن كه ما بالغ بشويم اما رحلت كرده آيا آن تقليدهاى ما باطل بوده؟بايد از نو برگرديم به تقليد زنده، يا بقاء بر تقليد جايز است، مى‏گوييم جايز است،وقتى تقليد انسان صحيح بوده بقاء بر تقليد هم جايز است.
    مى‏گويند چه دليل بر صحت عبادات صبى داريم؟ در صحت عبادات صبى‏روايات متعدد داريم، وقتى صحيح شد ايمانش هم بايد بگوييم صحيح است،تقليدش هم صحيح است، بقاء بر تقليد هم مى‏تواند بكند، ولو مرجع تقليدش قبل ازبلوغ از دنيا برود. بله اگر منكر بشويم صحت عبادات و صحت ايمانش را آنوقت‏مشكل پيدا مى‏شود.
    قبول اسلام فرزند غير مميز نامشروع
    و اما قبل از تميز، اگر تميز نداشت، يك بچه شير خوار يك ساله، اين بچه شيرخوار فرزند نامشروع بود، اين چه حكمى دارد؟ اگر كسى اين را كشت چه مى‏شود؟آيا به حكم مسلم است؟ به حكم كافر است؟ خودش كه مسلمان نيست، رابطه نسبى‏هم كه قطع است، بنا براين ما چگونه ملحقش كنيم به مسلمين، چگونه ملحق بشود به‏اسلام، نا بالغ هم اگر بگوييم اسلامش پذيرفته نيست مثل همين است. و لكن‏الانصاف اين است كه غير مميز هم ملحق است به مسلمين، وقتى مى‏خواهند درعرف عقلاء احصى كنند جميعت قومى را، كوچك و بزرگ را مى‏شمارند، مميز و غيرمميز را مى‏شمارند، مشروع و نامشروع را مى‏شمارند، مى‏گويند جمعيت فلان‏مملكت اينقدر است، جمعيت مسيحيت اينقدر است، جميعت مسلمانها اينقدراست، اينها را جزء جمعيت مى‏شمارند، و به عبارت ديگر «اطفال كل قوماً تابعون‏لهم» اطفال هر قومى تابع آن قوم هستند من دون فرق بين اينكه ولد الزنا باشند، يا ولدحلال باشند.
    بنا بر اين فرزندان نامشروع مسيحى ملحق به مسيحين هستند، يهوديان ملحق به‏آنها هستند، فرزندان نامشروع اگر در ميان مسلمين باشد ملحق به مسلمين است،اينهايى كه مى‏گويند: مثلاً يك ميليارد و دويست ميليون مسلمان در دنيا داريم،بچه‏هاى شير خوار حلال زاده را جزو مسلمانها حساب مى‏كنيد يا نه؟ خوب اينها كه‏اسلامى نياورده‏اند، چون تابع هستند، من مى‏گوييم مسئله تابعيت در عرف عقلاءتفاوتى بين مشروع و نامشروع نمى‏كند، وقتى نطفه منعقد شود از اين پدر و از اين‏مادر، اين جزء آن قبيله و قوم و فاميل و طايفه مى‏شود، وقتى مى‏خواهند نفرات طايفه‏را بشمارند، نمى‏گويند: فقط حلال زاده، و حرام زاده جزو طايفه نيست، جزو قبيله‏نيست، جزو اهل اين مملكت نيست، خوب اهل كجاست؟ حالا يك مقدار روى اين‏مطالعه كنيد، فكر كنيد، اگر قبول كرديد كه در عرف عقلاء فرزندان غير مميز هر قومى‏را تابع آنها مى‏دانند من «دون فرق بين ولد الحلال و ولد الحرام» اگر اين را قبول‏بكنيد، ديگر اين ترددى هم كه امام در مسئله بيست و نهم تحرير الوسيله فرمودند: «وفى غيره اشكال» نه، اشكالى در غير هم نيست غيرش هم محكوم به احكام اسلام‏است و بقيه احكام اسلام درباره‏اش جارى مى‏شود.
    چند روايت در ديه ولد الزنا
    و اما تنها چيزى كه باقى مانده اين است كه سه تا روايت داريم كه به اينها استدلال‏شده است براى قول سيد مرتضى، يعنى آن قول شاذ، كه مى‏گفت ديه ولد الزناء ديه‏ذمى است، اين سه روايت در باب پانزدهم از ابواب ديات نفس، يكى دو تايش رامى‏خوانم، بقيه‏اش هم مثل آن است.
    روايت اول و دوم و سوم، روايت اول از «عبدالرحمان ابن عبد الحميد» است «عن‏بعضى مواليه (بعضى موالى كيست؟ معلوم نيست) پس روايت مرسله است، «قال قال‏لى ابوالحسن، دية ولد الزنا دية اليهودى، ثمانمأته درهم» هشتصد درهم، دلالتش‏صريح است، كه ديه ولد الزنا ديه يهودى است هشتصد درهم، اما سند ضعيف است‏بواسطه اينكه مرسله است، اجازه بدهيد.
    روايت دوم جعفر ابن بشير است، آن هم «عن بعض رجاله، قال سئلت ابا عبدا الله(ع)، عن دية ولد الزناء، قالت ثمانمأة درهم، مثل الدية اليهودى و انصرانى والمجوسى» اين دو تا حديث، ما اگر احتمال بدهيم اين دو حديث يكى بوده،مضمونش كه يكى است، آن «بعض رجاله با بعض مواليه» احتمال ندارد يك نفر بوده،شما قول مى‏دهيد دو نفر بودند، شايد يك نفر بودند، ذيلش كاملتر نقل كرده، آن كمترنقل كرده، گاهى مى‏شود يكى از ديگرى خلاصه‏تر نقل مى‏كند چه اشكالى دارد، اين‏يك حديث باشد، شما به ضرس قاطع مى‏گوييد دو حديث است، با آن حديث بعدى‏متضافر مى‏شود، نمى‏توانيد بگوييد، احتمال دارد كه يك حديث باشد، روايت سوم‏روايت عبد الرحمان العمار، باز «عن ابراهيم ابن عبد الحميد عن جعفر» اين روايت ازامام صادق (ع) است، «قال قال دية ولد الزنا دية الذّمى ثمانمأة درهم»، اين هم از نظرسند ولو مرسله نيست.
    اما ضعيف است، چرا؟ عبدالرحمان ابن حمّاد مجهول الحال است، توصيقش دركتب رجال وارد نشده، پس سند اين هم ضعيف است، فوقش اين است كه ما دو تاحديث اينجا داريم كه سند هر دو هم ضعيف است، تازه احتمال مى‏دهيم همين‏روايت هم با آن روايت يكى باشد، آن «بعض رجاله» شايد همين جناب ابراهيم عبدالحميد باشد و همه بشود يك روايت، فعلا در اينجا تضافرى نيست، سند هم ضعيف‏است. از همه مهمتر اعراض اصحاب است، اصحاب از اين اعراض كردند و عمل‏نكردند و اعراض اصحاب كافى است كه اينها را ساقط كند.
    يك روايت چهارم هم داريم كه دليل بر قول قائلين بعدم ديه مى‏تواند بشود،روايتى است از «عبدالله ابن سنان، سندش شايد مشكل نداشته باشد، اما دلالتى كه‏دارد، دلالتش مشكل دارد، «عبد الله ابن سنان عن ابى عبد الله (ع) قال سئلته عن ديةولد الزنا، قال يعطى الذى انفق عليه ما انفق عليه»، يعنى نگاه كن ببين آن كسى كه دارداين را نفقه مى‏دهد، چقدر به آن نفقه داده، همان را به آن بده، آيا مفهوم اين حديث اين‏نيست كه ديه ندارد، دليل براى آن قولى مى‏شود كه مى‏گفت اصلاً ديه ندارد، اگر يك‏كسى خرجش كرده، شما كُشتى به خسارت افتادى خرج آن را بده، معنيش اين است‏كه اگر كسى هم خرجش نكرده، لازم نيست كه تو خرجش را بدهى، حديث چهارم‏دليل بر عدم وجود ديه است كه يكى از اقوال اربعه بود كه قبلاً خوانديم، و كمتر كسى‏به آن فتواى داده، و بسيار قول شاذى است، پس روايت «معرضٌ عنها» است، پس‏حرف همان قولى شد كه مى‏گفت «ولد الزنا ديته ديت المسلم اظهر الاسلام ام لم يظهرالاسلام»، و صلى الله على سيدنا محمد ابن و آله الطاهرين.
    پايان
    پرسش
    1- عواملى كه مانع وصول به حق مى‏شوند را نام ببريد.
    2- اگر ولد الزنا اظهار اسلام كند از او پذيرفته مى‏شود؟
    3- آيا عنوان ولد بر ولد نامشروع صدق مى‏كند؟
    4- دليل قبول اسلام ولد الزنا چيست؟
    5- ولد الزنا نابالغ چگونه به مسلمين ملحق مى‏شود؟
    6- رواياتى كه قول سيد مرتضى را تأييد مى‏كند چگونه از كار مى‏افتد؟