يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 78
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه هفتاد و هشتم "
پرداخت ارث به خنثى
بحث در امورى بود كه باقى مانده بود از مسئله 27 از مسائل مقادير ديات. سومينامر در باره خنثى بود كه آيا ديهاش نصف است يا ديه كامله است؟ دو نظر مختلف بودكه بيان كرديم، نظرى اينكه ديهاش نصف است دليلش را هم آورديم و نظرى اينكهديهاش ديه كامله نيست، نصف هم نيست، بلكه بينابين است، سه ربع است، اگرخنثى، خنثاى مشكل باشد.
در اينجا دليلش را هم آورديم و تقويت كرديم يعنى گفتيم: حق اين است كه ديهخنثى سه چهارم باشد، بينابين ديه رجل و خنثى.
در اينجا حديثى هست كه اين حديث شاهد بر همين سه چهارم ديه خنثى است،منتها حديث داراى ابهامى است و لذا صاحب وسائل، هم در باب ديات نقل كرده،حديث يك از باب 20 از ابواب ديات نفس، در باب ميراث خنثى هم نقل كرده،حديث دو از باب دو از ابواب ميراث الخنثى، چون حديث ابهام دارد كه آيا براى ديهاست يا براى ارث است؟ متن حديث را مىخوانم، ببينيم آيا مىشود به اين حديثبراى ابواب ديات تمسك جست يا نمىشود؟
«عن غياث بن كلوب عن اسحاق بن عمار عن جعفر بن محمد (ع) عن أبيه(ع) عنعلى (ع) أن عليّاً كان يقول: الخنثى يورث» ارث داده مىشود به خنثى «من حيث يبول»يعنى اگر از آلت رجوليت بول مىكند، ارث مذكر داده مىشود و اگر از آلت انوثيت،ارث مؤنث داده مىشود «الخنثى يورث» يا «يوّرث من حيث يبول، فان بال منهماجميعاً فمن أيّهما سبق البول» از هر دو بول مىكند هم آلت ذكوريت و هم آلت انوثيت«فمن ايّهما سبق» از هر كدامش قبلاً بول خارج مىشود آن آلت اصلى است و بهحساب او مذكر است يا مؤنث، به او ارث مىدهند، «فان مات و لم يبل» اگر مُرد و بولنكرد، بچهاى است خنثى متولد شده، بعد از يك ساعت مُرد، بچهاى است خنثى هماين نوزاد داراى آلت رجوليت است و هم انوثيت است، دو سه ساعت ماند و از دنيارفت، ارث مىبرد يعنى پيش از آنكه بچه بميرد، پدرش مُرد، مارش مُرد، اين بچهمتولد شد، يك ساعت دو ساعت زنده بود، در اين يك ساعت دو ساعت يكى ازكسانى كه اين بچه از او ارث مىبرد، از دنيا رفت، فرض مسئله معلوم شد؟ بچه متولدشده چند ساعتى عمر كرده و بول نكرده، در اين چند ساعت يكى از كسانى كه ارثشانبه اين بچه مىرسد، از دنيا رفت، خوب بايد اين بچه را ارث بدهند، در دوران جنينكسى ارث نمىبرد، بايد متولد شود، اگر متولد شود حيّاً ارث مىبرد انسان و الا جنينارث نمىبرد و نگه مىدارند براى اينكه متولد شود، ولى متولد نشد كالعدم است «فانبال منهما جميعاً فمن أيّهما سبق البول فان مات و لم يبل» اينجا شاهد است «مات» وبول نكرد، يعنى خنثى مشكل شد، يعنى مصداق مشكل شد «فنصف عقل الرجل ونصف عقل المرأة» نصف عقل به معناى ديه مىآيد، نصف ديه مرد «و نصف عقلالمرأة» نصف ديه زن.
اين روايت صدرش ارث است، ذيلش احتمالاً ديه است و احتمالاً هم نيست، ازنظر سند و دلالت قابل بحث است.
بيان دلالت حديث
اما از نظر دلالت: عقل در اينجا به چه معناست؟ اگر به معناى ديه باشد، دو قرينهمخالف دارد: يكى اين است صدر حديث مىگويد ارث مىبرد، سخن از ارث است،سخن از جنايت نيست، چه تناسبى به ذيل دارد؟ ذيل حديث هم مىگويد «ان مات» ونمىگويد «ان قتل»، صحبت موت است، اگر به مرگ طبيعى بميرد، كسى كه ديه به آننمىدهند، اگر بچه خنثى را در همين حالى كه بول نكرده و زنده است، بكشند، جانىجنايتى بكند، قتل عمد يا قتل خطا بالاخره ديهاى به او مىرسد.
حال ببينيم آيا عقل يعنى چه؟ عقل در اصل به معناى منع است، عقل انسان هم كهعقل به آن مىگويند به خاطر اينكه انسان را از قبائح منع مىكند، باز مىدارد، عقال راعقال مىگويند كه به پاى شتر مىزنند براى اينكه شتر حركت نكند، منع كند. به ديه همعقل مىگويند چون انسان را منع از جنايت مىكند، ديه هم عقل است، چون مانع ازجنايت است. به «كل شىء نفيس كريم» هم عقل مىگويند، ببينيد كتب لغت رامخصوصاً لسان العرب، ديگران هم دارند «كل شىء نفيس» را عقل مىگويند، چرا؟چون «يمنع منه»، يعنى آدم حفظش مىكند، ديگران را منع مىكند، هر چيز گرانبهاگوهر گرانبها را مىگويند عقيله. حضرت زينب (س) را مىگويند عقيله يعنى كريمه،يعنى ممنوعه از هر كار خلاف «كل شىء نفيس كريم فهو عقيلة» چرا «لانه يمنع منه ويحبس» نگهدارى مىشود، دست ديگران به او نمىرسد، ممانعت از ديگران به عملمىآيد، به آن مىگويند عقيله، خوب به اين حساب مال را هم مىشود عقل گفت،چون نفيس است «يمنع منه و يحبس»، اطلاق عقيله يا عقل بر مال گرانبها بعيد نيستكما اينكه به ديه هم عقل گفته مىشود. حالا آيا اين عقل در اينجا آنقدر ظهور در ديهدارد كه صدر كه كلمه ارث است بگذاريم كنار، «مات» هم كه ظهور در موت طبيعىدارد بگذاريم كنار، بگوييم: «مات» را بايد به معناى «قُتل» بكنيم به قرينه عقل يابگوييم: عقلى كه در اينجا هست، به قرينه باب ارث و به قرينه «مات» اين دو قرينه كهموت طبيعى است، عقل در اينجا به معناى مال نفيس است، «فنصف عقل الرجل»يعنى «نصف ارث الرجل» و «نصف عقل المرأة» يعنى نصف ارث زن. اگر چنين معنا وتفسير كنيم، مخصوص باب ارث مىشود ديگر كارى به باب ديات ندارد. اما اگربگوييم: عقل ظهور در ديه دارد به قدرى كه «مات» را به معناى «قُتل» معنا مىكنيم وصدر هم كه به معناى ارث است ناديده مىگيريم، سخن از قتل نبود، سخن از نحوهارث است، اگر از مجرج بول، بول كند، اين چنين و اگر بول نكند اين چنين، شق سومارث است، ارث سه شق دارد: يكى اين است كه بول كند من احدهما، دوم اين است كهبول كند من كليهما، سوم اينكه اصلاً بول نكند، آيا اين از شقوق ارث نيست كه در اينروايت ذكر شده؟ اگر ما دقت كنيم مىبينيم شق ثالث كلام امام در باره ارث است. پس«مات» هم ظهور مىدهد، شق ثالث بودن هم ظهور مىدهد، به بركت اين دو مىگوييمعقل به معناى مال نفيس است، به معناى ارث است «فنصف عقل الرجل و نصف عقلالمرأة» يعنى نصف ارث مرد و نصف ارث زن و لااقل من الابهام ديگر حالا دست كمرا مىگيريم، ما كه مىگوييم ظهور در ارث دارد، لااقل من الابهام كه اين حديث مبهماست، آيا ذيلش در باره ديه است كه به درد ما بخورد، يا ذيلش در باره ارث است كهمربوط به ما نباشد، لااقل من الابهام اگر مبهم شد، نمىتوانيم به آن استدلال كنيم درباب ديه، صدرش مربوط به باب ارث است و استدلال مىكنيم. اما ذيلش مبهم است وابهام دارد. من كه تقريباً ترديد ندارم كه ظهور دارد در باب ارث به عنوان شق ثالث ازشقوق ارث خنثى ذكر شده، ولى حالا اگر كسى نخواهد اين را قبول كند، لااقل منالابهام ابهام هم كه پيدا كند ساقط مىشود از استدلال. ما مىمانيم و همان قواعدى كهديروز ذكر كرديم و قرائن و دلائلى كه ذكر كرديم، برمىگرديم به همانها و ديه خنثى رابا آن ادله ثابت مىكنيم كه سه چهارم است. هذا كله بحسب الدلالة.
بيان حديث به حسب سند
و اما به حسب سند، چون يك حديث بيشتر نيست، آنجا كه احاديث متضافراست، ما در سند سختگيرى نمىكنيم به خاطر اينكه تضافر خود دليلى است، اما اينجايك حديث بيشتر نداريم، مهمترين كسى كه زير سؤال مىتواند در اين سند باشد،غياث بن كلوب است. غياث بن كلوب از علماى اهل سنت است، در بعضى از كتبرجال نه مدحى در باره او هست نه ذمى «لا مدح و لا ذم» معنايش اين است كه اينمجهول است، شخصى هم كه مجهول شد مانند شخص ضعيف است، وثاقت بايدثابت شود، اگر ثابت نشد، سند حجت نيست. ولى من در خلاصهاى كه براى معجمرجال مرحوم آيت الله العظمى خوئى نوشتند كه خيلى مفيد است يك جلد است درآنجا نگاه كردم ديدم از مرحوم شيخ طوسى نقل كرده كه غياث بن كلوب اگر چه ازعلماى اهل سنت است «و ليكن الطائفة علمت بأحاديثها» طائفه شيعه به احاديثشعمل كردند «فهو ثقةٌ» توثيقش كردند بخاطر توثيق شيخ طوسى (رضوان الله تعالىعليه). ولى بعضى هم اين مقدار را نپذيرفتند و او را جزو مجاهيل دانستند، حالاسندش را شايد با كلام شيخ طوسى بتوانيم درست كنيم و تقويت كنيم، اما بالاخرهمشكل دلالت به قوت خود و بر سر جاى خود باقى مىماند. تا به اينجا سه امر از امورباقى مانده «بقى هنا امور» در ذيل مسئله 27 خوانديم.
امر چهارمى هست اين را بگويم و مسئله 27 تمام و فردا ان شاء الله مىرويم سراغمسئله 28. امر چهارم اين است كه صاحب جواهر نه در اينجا كه در كتاب ديات است،بلكه در جلد 42 كتاب قصاص در آنجا فروعى براى اين مسئله ذكر كرده براى مسئلهديه زن، تنصيف شدن ديه زن، فروعى ذكر كرده كه بعضى مناسب است من در اينجامطرح كنيم و حل كنيم، چون مبتلا به است، آدرسش هم مىخواهيد جلد 42 صفحه88 است، بنابر اين فروعى هست در باره تنصيف ديه زن كه صاحب جواهر ذكر كردهدر تحرير الوسيله نيامده و چون محل ابتلاست، مىرويم به سراغش.
اولى همين است كه بعضى از آقايان مطرح كردند و من جواب اجمالى گفتم امابيشتر بحث مىبرد و آن اين است كه اين كه مىگوييم: ديه زن نصف است، آيا آنجايىاست كه به ضربه واحده جنايت حاصل شود يا اگر تدريجاً جنايت حاصل شود و زائدبر ثلث بشود، اول يك انگشت مرأه، بعد انگشت دوم، بعد سوم، بعد چهارم، اينها راتدريجاً قطع كرده، آيا حالا كه شد اربعة اصابع، ديه نصف مىشود؟ تا سه انگشت ديهمساوى بود اما همين كه از سه انگشت تجاوز كرد و به چهار انگشت رسيد يعنى بالغبر ثلث ديه كامله شد، در اينجا برمىگردد به نصف، اگر تدريجاً جنايت واقع بشود،انگشت به انگشت قطع كند از مرأه تا برسد به چهار انگشت، آنوقت نصف مىشود، يانه اين براى جايى است كه «ضربة واحدة» بوده باشد؟ اگر كسى بگويد: تدريجاً همداخل در بحث است، معنايش اين است كه اگر دو انگشت يا سه انگشت قطع كردىبراى اينكه تخفيفى به تو بدهند، انگشت چهارم هم قطع كن تا ديهات تخفيف پيداكند، تا مجازاتت تخفيف پيدا كند.
ديه زن براى آنجايى است كه ضربة واحدة باشد
مرحوم صاحب جواهر معتقد است كه براى آنجايى است كه ضربة واحدة بودهباشد، حق هم با ايشان است منتها بيانى كه ما داريم براى اثبات اين مطلب، شايد يكمقدار روشنتر باشد.
بيان اين است: در لحظهاى كه يك يا دو انگشت يا سه انگشت مرأه را قطع كرد، آيااطلاقات شامل شد يا نه؟ اطلاقات مساوات ديه زن و مرد در ما دون ثلث آيا شامل شدبه مجرد جنايت يا نشد؟ شامل شد. دو انگشت قطع كرده يك انگشت قطع كرده سهانگشت قطع كرده، اگر عمد است قصاص مساوى «من دون رد»، اگر خطاست ديهمساوى. اطلاقات حالت انتظارى ندارد، عمومات حالت انتظارى ندارد، منتظرچهارمى نمىشويم. پس اطلاقات شامل حال مىشود به مجرد وقوع جنايت تدريجىدر مرحله اول «من دون انتظار». بعد جنايت آخر واقع شد، انگشت چهارم را قطعكرد، آن هم جناية أخرى، اطلاقات شامل آن هم مىشود، آن هم قصاصش مساوىاست ديهاش مساوى است فرقى ندارد مگر اينكه شما بگوييد: چهارمى كه آمد، قيدىمىزند به اول و دوم و سوم، مثل اينكه اول و دوم و سوم مراعا بود، انتظار مىكشيدچهارم را. اين هم ادعاى بى دليل است، چهارمى قيدى بشود براى اول و دوم و سوم،مانع اطلاق بشود حالت منتظره باشد اين دعوا بلا دليل است، در يك نزاع باشد در يكروز باشد در يك دعوا باشد، نزاع اولش كه دست اين يك انگشت قطع شد، اطلاقاتآمد، حكم ثابت شد.
بالاخره مىخواهيم ببينيم آن لحظهاى كه انگشت اول جدا مىشود، دوم و سوم وچهارم هم همراه او جدا مىشود يا جدا شدن اينها تدريجى است؟ اگر تدريجى است،داخل در بحث ماست. اگر يكجا جدا مىشود، داخل در آن بحث است كه نصفاست.
خلاصه اين مسئله را ما جاى ترديد نمىدانيم كه عمومات و اطلاقات به محضوقوع جنايت به طورى كه انگشت اول جدا بشود بعد دوم بعد سوم، به محض وقوعجنايت، شامل هر كدام از اينها مىشود، اطلاقات حالت منتظره ندارد، چهارمى هم كهواقع شد جناية أخرى و مستحق قصاص يا ديه اخرايى است.
اما اينكه حالت منتظرهاى باشد كه چهارمى بيايد وضع را به هم بزند، مساواتتبديل به نصف شود، چنين ادعايى هيچ شاهد و گواهى ندارد و كسى نمىتواند قائلبه اين بشود. اين يك فرع كه قبلاً اشاره شد و الان تفصيلاً برايتان دليلش را گفتيم.
(سؤال و پاسخ استاد): يك انگشت الان قطع شده، پنج دقيقه هم طول مىكشدانگشت دوم، در اين پنج دقيقه از فقيه سؤال كنند حكم الهى الان چيست؟ مىگويدبگذار ببينيم چه مىشود؟!!
(سؤال و پاسخ استاد): مىخواهم ببينم يك فاصلهاى هست، در اين فاصله اگر ازشخص فقيه سؤال كنند مىگويد بگذار ببينيم عاقبت كار به كجا مىرسد؟ اين رامىگويد يا نمىگويد؟
(سؤال و پاسخ استاد): محكمه مقام اثبات است نه مقام ثبوت. مقام ثبوت جنايتاست، محكمه كه حالت كشف و انكشاف است، واقعيت براى همان حالت جنايتاست.
به هر حال ترديدى نكنيد در اينكه براى جايى است كه اينها دفعة واحدة باشد.تازه اگر شك هم بكنيد كه آيا اعم از تدريجى و دفعى است، قدر متيقن را بايد بگيريمو نمىتوانيم بگوييم: اطلاق آن طرف را دارد، لااقل من الابهام، و اگر ابهام را همبگوييد چارهاى ندارد جز اين.
اما فرع دومى هست اين را دقت كنيد، فرع دوم اين است كه اگر مردى اصابع اربعهامرأهاى را قطع كند عمداً، «الجناية جنايةٌ عمدية»، اين امرأه مىخواهد قصاص كند،مىگوييم: نصف ديه اربع اصابه كه 200 دينار است، بده و قصاص كن، مىگويد: منندارم 200 دينار، من به اندازه دو انگشتش را قصاص مىكنم و چهار انگشت من راقطع كرده من دو انگشت را قصاص مىكنم، پول هم نمىدهم، آيا حق دارد؟ يا بايد بهاو بگوييم: حتماً يا پول بده هر چهار انگشت را قصاص كن يا نه ديهات را بگير، دوانگشت را قصاص كردن، پول ندارم بدهم به مقدار ما به التفاوت، پذيرفته نيست، چهبگوييم؟ و هكذا اگر بگويد من سه انگشت را قطع مىكنم و يك چهارم ديه مىدهم نهنصف، اگر 4 انگشت را بخواهم قطع كنم بايد نصف بدهم، من به اندازه يك چهارمدارم و بيشتر از اين ندارم من سه انگشت قطع مىكنم، آيا حق دارد به جاى 4 انگشت،دو انگشت قطع كند بدون ديه «من دون رد» يا به جاى 4 انگشت، 3 انگشت قطع كند«مع رد ربع الدية»؟ فرضمان آنجايى است كه چهار انگشت را با هم قطع كرده اينمىگويد: من پول ندارم و به اندازه ربع ديه پول دارم مىخواهم سه انگشت قطع كنم،پول ندارم چهار انگشت نمىتوانم، آيا مىتواند يا نه؟
در اينجا هم دو نظريه مختلف است: نظريه اولى جمود بر نص است كه بگوييم:نص مىگويد يا چهار انگشت را قطع كن و نصف ديه را بده يا هيچ چيزى را قطع نكنو قصاص نكن، ديه بگير، ديه دو انگشت را بده، يا چهار انگشت را قطع كن نصف ديهبده يا نه تبديل به ديهاش كن، ديه دو انگشت بگير، نص بيش از اين نمىگويد و مابخواهيم از نص فراتر برويم، جرأت نمىكنيم. خلاصه كلام؛ مجنى عليه كه اين زنباشد «مخيرٌ بين امرين لا ثالث لهما» تخيير بين امرين است يا قصاص كامل يا ديهكامل. اما شق ثالث ندارد، ما از نصوص نمىتوانيم بفهميم فعلى هذا اين معنا مخالفنصوص است و جايز نيست.
و اما نظريه دوم: جواز است، مىگوييم جايز است دو تا انگشت قطع كند بدون رديا سه تا با ربع ديه. دليلش هم اين است مىگوييم: جمود بر نصوص تا اين اندازهخلاف مذاق عرف است، عرف مىفهمد كه دو تا انگشتش قصاصاً است و دو تاانگشتش هم ديتاً است، خوب اين ديه ندارد بدهد، ما بگوييم: نه، هيچ چيز قطع نكنچون پول ندادى هيچ چيز جايز نيست، عرف چنين چيزى نمىفهمد، اين جمود،جمود خلاف مذاق عرف است.
و لا سيما اگر اين مرد دو انگشت اين زن را قطع كرده بود، آيا اين زن مىتوانستدو انگشتش را قطع كند يا نه؟ زن مىتوانست، قصاص مساوى، حالا كه چهار تا شدهآن دو تا را هم نمىتواند قطع كند، اولويت ندارد، حالا كه چهار تا شده، حتى آن دو تارا هم نمىتواند قطع كند؟ نمىشود باور كرد كه بگوييم: آنجايى كه جنايت خفيفاست و دو انگشت را قطع كرده، حق قصاص دارد، آنجايى كه چهار انگشت است،حق قصاص حتى در دو تا هم ندارد، كدام عرفى زير بار اين معنا مىرود؟ انصاف ايناست كه عرف تسليم چنين نظريهاى نمىشود.
(سؤال و پاسخ استاد): حكم عوض مىشود ولى مىخواهيم ببينيم كه آيا حكم كهعوض مىشود، حتى دو تا را هم نمىتواند قصاص كند، يعنى هيچ قصاصى حق نداردبكند؟ حكم عوض مىشود چه حكمى عوض مىشود؟ مىگويد ديه بده براى آن دوانگشت اضافى.
ان قلت: زن حق قصاص دارد، اما اين حق قصاص به صورت مشاع است در چهارتا انگشت، يعنى به طور مشاع نصف اين چهار تا را حق دارد بزند قصاصاً، نصف اينچهار تا را هم حق دارد بزند ديتاً. تكرار مىكنم، زن وقتى چهار تا انگشتش قطع شود،مىتواند چهار تا انگشت مرد را قطع كند، اما اين چهارتا انگشت، نصف مشاعشقصاص است و نصف مشاعش ديهاى است كه مىدهد، چنان نيست كه نصف معينباشد بدهند در خدمت اين زن، بيائيد و دو انگشتش را به ميل خودتان هر كدام كهمىخواهى، اولى و دومى يا اولى و چهارمى يا دومى و سومى هر كدامش كهمىخواهى قطع كنى، نه، چنين چيزى نيست بلكه حكم به صورت اشاعه است. فعلىهذا ما مىخواهيم دو تا بدهيم دست اين زن بگوييم قطع كن، نمىشود، چون مشاعاست در مشاع نمىشود تصرف كرد مگر آنكه بقيهاش را هم پول بدهى و همهاشبراى تو بشود.
قلنا: جواب مىدهيم اين دقتهاى عقليه در مسائل عرفيه چيزى است كه عرف زيربارش نمىرود، مشاع هست و ديه به صورت مشاع است، قصاص به صورت مشاعاست، اين دقتها واقعاً انصافاً دقتهايى است كه عقل قبول نمىكند.
(سؤال و پاسخ استاد): او قتل نفس كرده و قتل نفس هم امر واحدى است، چهارانگشت و چهار موضوع جداگانه است اما اگر مردى زنى را كشته، نمىشود نصف مردرا كشت، اينها ديگر حرفهاى اضافى بر مسئله مىشود، كشتن امر بسيطى است و قابلتجزيه نيست اما اربع اصابع امر مركبى است و قابل تجزيه است، اگر به دست عرفبدهند، حتماً عرف اين را مىپذيرد.
سؤال و پاسخ استاد: دقت عقلى نمىكنيم در اين مسائل، ما مىگوييم دقت عرفى.منظور از اين بحثها اين نيست كه ما يك مسئله را حل كرده باشيم، ما مىخواهيم مسيرمسائل را نشان بدهيم كه اگر اينگونه مسيرها در هر مسئله فقهى برايتان پيش مىآيدبتوانيد حل كنيد.
آنچه در فهم احكام الهى معتبر است دقت عرفيه است
ببينيد ما در فقه اينجا و همه جا ما سه رقم برخورد داريم با اطلاقات: يكى با دقتعقليه، يكى با مسامحه عرفيه، يكى با دقت عرفيه. اگر مولا گفت: خون نجس است،شما لباست نجس شده، شستى، زوال عين شد، رنگ باقى ماند، رنگ خون در لباسباقى ماند، دقت عقلى مىگويد: اين ذرات خون بالدقة العقلية است، چرا؟ به علتاينكه دليل داريم بر استحاله انتقال عرض، لون عرض است و نمىتواند خودشمنتقل شود به تنهايى، بايد ذرات بسيار لطيفى از خون در اينجا باشد و آن ذرات حافظلون است چون انتقال عرض محال است، در فلسفه گفتهاند، فعلى هذا يك ذراتىهست اين را مىگويند دقت عقليه، اين ملاك احكام نيست.
اما دومى مسامحه عرفيه است، مىگوييم يك سر سوزنى خون در اينجاست و بهاين اهميت نده، يك بال مگسى است، مهم نيست، اين را مىگويند مسامحه عرفيه،اين هم معيار نيست. معيار، دقت عرفيه است و لذا مىگويند: اگر يك مثقال آب كر كمباشد، كر است. اما اگر يك ميليونيم مثقال كم باشد كه عرف احساس نمىكند با وسائلالكترونيكى مىتوانيم بسنجيم، اين دقت عقلى است، اين آب كر است، ولو يك مثقالكم شود. اما اگر يك من كم شود، آن واضح است. بنابر اين مسامحه عرفيه داريم ودقت عرفيه داريم و دقت عقليه داريم، آنچه در فهم احكام الهى معتبر است «هو الدقةالعرفية لا الدقة العقلية و لا المسامحة العرفى»، و ما نحن فيه از اين قبيل است.
پايان
پرسش
1- به خنثى چگونه ارث بدهيم؟
2- اين كه مىگوييم ديه زن نصف است، آيا آنجايى است كه به ضربه واحده جنايت حاصلشود يا اگر تدريجاً جنايت حاصل شود و زائد بر ثلث بشود، را هم شامل مىشود؟
3- چه دقتى در فهم احكام الهى معتبر است؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...