يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 76
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه هفتاد و ششم "
كلام در مسأله 27 از مقادير ديات بود گفتيم: «بقى هنا امور» و وارد امر ثانى شديم.
مقدار ديه زن در اعضاء، در خصوص يك سوم ديه كامله مرد
موضوع بحث اين بود كه آيا ديه زن كه در اعضاء و جوارح نصف ديه مرد است، درخصوص ثلث ديه، آيا ملحق به نصف است؟ يا ملحق به مساوات است؟ البته اينكهبعضى از آقايان سؤال مىكردند منظور ديه كامله مرد است، يعنى يك سوم ديه كاملهمرد، يعنى: هزار دينار، 333 دينار و يك سوم، «بلغ الثلث» يعنى به اينجا برسد.
آيا خود ثلث ملحق به نصف است، يا ملحق به مساوات است؟ اقوال را بيان كرديمو احاديث را گفتيم و طايفه سوم از روايات باقى ماند.
طايفه سوم حديثى است كه يك حديث هم بيشتر نيست، از مرحوم شيخ مفيداست، كه در ذيل آن ادعاى تواتر مضمون حديث را هم مىكند، در صدر اين حديثمطابق مشهور ثلث به نصف ملحق شده است. و در ذيل حديث مطابق قول شاذ ثلثبه مساوات ملحق شده است.
(حديث 3 باب 44 از ابواب ديات الاعضاء) حديث مرسله مفيد است، «قال: المرأةتساوى الرجل» ضمير «قال» به امام معصوم على القاعده بر مىگردد «قال: المرأةتساوى الرجل فى ديات الاعضاء و الجوارح حتى تبلغ ثلث الدية» دقت كنيد «يبلغثلث الدية» مىگويد. «فاذا بلغتها» رسيد به 333 دينار و يك سوم «رجعت الى النصف»يعنى خود ثلث هم محاسبه نصف مىشود. حديث مفصل است، اما در ذيل حديثاين چنين آمده است: «ثم على هذا الحساب كلّما زادت أصابعها مرأه - و جراحها» اگرتنها اصابع بود ممكن بود بگوييم: چون بعد از سه اصبع، چهار اصبع است كه هميشهزياد تر است، ولى جراح هم مىگويد، «كلما زادت اصابعها و جراحها و اعضاؤها علىالثلث رجعت الى النصف» اينجا معيار را «زادت» مىگيرد، اما آنجا بلوغ ثلث رامىگيرد، «اذا بلغ». صدر حديث چيزى مىگويد، و ذيلش چيز ديگر مىگويد.
بعد در ادامه اين چنين دارد: «بذلك ثبتت السنّة عن نبى الهدى (صلى الله عليه وآله و سلم) و به تواترت الاخبار عن الائمة(ع)» حديث به صورت حديث مرسلهاست، اما در ذيلش يك ادعايى دارد يعنى مبتنى شده است كه تواتر به مضمون اينمعنا آمده است، بنابر اين حديث يك حديث ساده مرسلهاى نيست، نسبتاً با اينادعايى كه در ذيلش آمده است قوى است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): موضع هر دو يكى است، ذيل قاعده كلى است، صدر همقاعده كلى است، اگر صدر قاعده كلى بود و ذيل بيان مصداق بود، حق با شما بود، اماهم ذيل و هم صدر به صورت قاعده كلى است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): مىگويد: «اذا بلغ الثلث» خود ثلث هم مشمول نصفاست ولى ذيل مىگويد: بايد زيادتر از ثلث شود تا مشمول نصف شود.
بيان تعارض اخبار سه طايفه
حالا در مقابل تعارض اين سه طايفه اخبار چه كنيم؟ اگر بخواهيم مقتضاىعمومات كتاب الله و سنت را بگيريم، عموم كتاب الله و سنت مىگويد: در ثلثمساوى است، هم عمومات كتاب الله و هم عمومات سنت فرقى بين زن و مردنگذاشته است «النفس بالنفس، العين بالعين، الاذن بالاذن». آن وقت گوييم قدر مسلماز به هم خوردن مساوات، زائد بر ثلث است، اما خود ثلث، مشمول عموماتمساوات است. تكرار مىكنم: عمومات كتاب و سنت مساوات را مىگويد.
جمع دلالى بين احاديث طايفه اولى و طايفه ثانى
«خرج عن هذاه العمومات» آنجايى كه «مازاد على الثلث» باشد، از جمله خود ثلثداخل در مساوات مىشود. مقتضاى عمومات، يا گوييم مقتضاى «اصل»، (چون اصلدر اينجا به معناى عمومات است) مساوات در ثلث است، ولى اين در صورتى استكه جمع دلالى بين اين احاديث نباشد، ما مىتوانيم بين اين احاديث جمع دلالى كنيم،گوييم: آنهايى كه مىگويد: «زاد على الثلث» از باب اين است كه ثلث، مساوى، مساوىنيست، حالا يك مقدارى كم دارد، مصداق نادر است، ثلث 333 دينار و يك سوممصداق كمى دارد، غالباً يا كمتر يا بيشتر.
پس اين كه مىگويد: «زاد على الثلث» مصداق غالب را مىگويد، مساوات با ثلثنادر است. پس روايات گروه دوم، كه مىگويد: «زاد على الثلث» از باب اينكه ثلثمساوى مصداق ندارد، «فعلى هذا روايات گروه اول دلالتش قوىتر است. از قبيلنفس و ظاهر است، گروه اول، طايفه اولى نص است، طايفه ثانيه ظهور ضعيفى دارد.يا گوييم: طايفه اولى اظهر است، و طايفه ثانيه ظاهر است. جمع بين ظاهر و اظهرمىكنيم، و مىگوييم او معيار است.
معيار ثلث و مازاد ثلث است، پس چرا آن احاديث زاد مىگويد؟ از باب اينكه ثلثمصداق نادرى است، و مصداق نادر را نگفته است.
فعلى هذا جمع دلالى از قبيل نفس و ظاهر، يا از قبيل ظاهر و اظهر، بين طايفه اولىو طايفه ثانى است، و در اصول هم خوانديم و پذيرفتيم كه جمع بين نص و ظاهر، وظاهر و اظهر، جمع عرفى است و بايد بپذيريم.
طايفه ثانيه كه مىگويد: «زاد على الثلث»، آن هم منظور ثلث و مازاد است، ولىچون ثلث مصداق نادرى بوده است، كمتر جايى پيدا مىشود كه سر سوزن از يكسوم كمتر، و بيشتر نباشد، چون اين مصداق كم بوده است، لذا روى مصداق غالب كه«زاد على الثلث» مىباشد رفته است، كمتر از ثلث و بيشتر از ثلث، كه خود ثلث رااصلاً مطرح نكرده است، بخاطر اينكه مصداقش كم است، اما «زاد» و «قلّ» مصداقىدارد.
فعلى هذا شما نمىتوانيد يك مفهومى از آن گيريد، و بگوييد چون اين گفته «زادعلى الثلث»، پس خود ثلث داخل در مساوات است، نه، ثلث را نگفته است، چونمصداق نادر بوده است، ظهورى ندارد.
(سؤال ... و پاسخ استاد): ثلث، 333 دينار و يك سوم است. شما نمىتوانيد در ميانجنايات يك جنايتى پيدا كنيد كه دقيقاً ثلث باشد، نه يك ذره بيشتر نه يك ذره كمترباشد. زبانش را قطع كرده است و دقيقاً به حساب ميلىمتر، يك سوم رسيده است، نهيك ميليمتر كمتر، نه يك ميليمتر بيشتر. چنين جناياتى كه ميلى مترى باشد و دقيقاًيك سوم باشد، نه كمتر و نه بيشتر باشد نادر است. يا باعث شده بينائى كسى ديدهشود، تا به حال سى متر مىديده است اما حالا به يك سوم رسيده است، دقيقاً ده مترمىبيند، نه يك ذره كمتر، نه يك ذره بيشتر خيلى نادر است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): مراد ظهور طايفه اولى، و عدم ظهور طايفه ثانيه است، منكه ظاهر و اظهر مىگويم، به خاطر اينكه وقتى طايفه ثانيه ظهورش ضعيف شد، طايفهاولى ظهورش قوى است، «بلغ الثلث».
(سؤال ... و پاسخ استاد): آن هم كه تواتره مىگويد، تواتره بمازاد از ثلث، چونثلث مصداق نداشته است لذا نگفته است، و الاّ ثلث هم جزء «تواتره به الاخبار» بودهاست. چون مصداق نداشته است لذا نگفته است.
هذا اولاً كه ما جمع عرفى درست مىكنيم، ظاهر و اظهر درست مىكنيم.
و اما ثانياً: ما اگر موارد بيان حدود شرعيه را استقراء كنيم، حدود كه مىگويم نهحدود ديات است، حدود يعنى بيان حد. بيان حد شرعى را، و بيان نصابها را در مسائلمختلف و ابواب مختلف، مىبينيم نصاب وقتى رسيد، حكم روى خود نصاب ومازاد نصاب است، نه اينكه «مازاد على النصاب». وقتى مىگويد: «اذا بلغ الماء قدر كر»معنايش اين است كه خود كر يك مثقال هم زياد تر نباشد، «لمينجسه شىء». يإے؛""ظظمىگويد: مسافر وقتى كه در شهرى ده روز قصد اقامت كند، نمازش تمام است، دهروز، و لو يك ساعت هم بيشتر نباشد. وقتى مىگويد: سى روز متردد هستم، يعنىسى روز ولو يك ساعت هم بيشتر نباشد. وقتى مىگويد: حيض بايد از سه روز كمترنباشد، خود سه روز حيض است، ده روز تمام حيض است. وقتى مىگويد: مسافرهشت فرسخ برور، يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، خود چهار فرسخ، يكمتر كمتر و يك متر بيشتر نباشد، خود آن مشمول حكم است، هشت فرسخ مشمولحكم است. نصاب زكات مشمول حكم است، نصاب خمس مشمول حكم است. هرجا اين بيان حدودهاى شرعى كه مىشود، به آن نصاب كه مىرسد، خود نصابمشمول است.
بنابر اين اينجا هم وقتى مىگويد: «ثلث»، ثلث مشمول نصف است، مىگويد: «اذابلغ الثلث»، بايد مشمول نصف باشد، هر كجا كه اين طورى است، ما مىبينيم مازادمعيار احكام نيست، در احكام رسيدن به حدى و مازاد است، هم حد داخل است، وهم مازاد داخل است.
اگر ما در بيان حدود شرعيه و ضوابط عدديه و تعيين مقادير فقهيه، مراجعه واستقراء كنيم، مىبينيم همه آنها از اين قبيل هستند يعنى به حد كه رسيد خود حدمشمول قانون است. ما نحن فيه هم كه به ثلث رسيد، «رجع الى النصف»، بايد خودثلث مشمول قانون باشد.
(سؤال ... و پاسخ استاد): بلوغ هم همين طور است، نه سال قمرى كه تمام شد، يكساعت هم نگذشت، لحظه تولد اذان صبح بوده است، لحظه اذان ظهر كه شود، ولو نيمساعت هم نگذشته است، زاده هم نشده است، احكام بلوغ جارى مىشود.
(سؤال ... و پاسخ استاد): بايد اول اذانى كه وارد صبح مىشود، بالغه هم وارد شود،ما در بلوغ صبى و صبيه همين را مىگوييم، در خمسين سنه مرأة همين را مىگوييم،در سه روز حيض همين را مىگوييم، در ده روز اقامت مسافر همين را مىگوييم، درسى روز متردد همين را مىگوييم، در نصابهاى زكات و خمس همين را مىگوييم و...اين استقراء نمىتواند قرينهاى شود كه آن رواياتى كه مىگويد: «زاد»، از باب نبودنمصداق براى ثلث است و الاّ آن زادها هم، همان ثلثى است كه در طايفه اولى آمدهاست. طايفه ثانيه چيزى بر خلاف طايفه اولى نمىگويد، و اساس و پايه همان طايفهاولى است، طايفه دوم را به طايفه اولى بر مىگردانيم، قرينه ما در اينجا اين استقرايىاست كه در تمام ابواب فقه از باب طهارت تا باب ديات ما مىتوانيم كنيم. هذا ثانياً.
(سؤال ... و پاسخ استاد): ما كار به الى نداريم، غايت و مغيّى را كار نداريم، اينجاتصريح شده است به زاد، تصريح شده است به بلوغ، اينجا بحث غايت و مغيىنمىآيد.
و اما سوم: اين است كه در بحث ما حديث مرحوم مفيد هم شاهد ديگرى است.
ان قلت: اين حديث صدرش موافق طايفه اولى است و ذيلش موافق طايفه ثانيهاست، چه دلالتى در بحث ما دارد؟ دلالتش از اينجا است، كه پايه را در اول حديثمىگذارند، در اول حديث پايه را روى بلوغ ثلث و مازاد گذاشته است. ذيل عطف بهصدر است، فرع است، «تفريع على الاصل»، اين تفريع به خاطر همان كم بودنمصداق ثلث است، و الاّ اصل و پايه همان است كه در صدر است، معمولاً ذيل، تفريعبر صدر است.
فعلى هذا ما مىتوانيم حديث مفيد را هم شاهد سومى بر اين جمع عرفى كه گفتيمبدانيم.
اما رابعاً: سلمنا كه جوابى نداشتيد، و به تعارض كشيده شد اولين مرجحات كداماست؟ آيا اولين مرجحات شهرت است؟ يا عمومات كتاب است؟ «خذ بما اشتهر بيناصحابك» اولين مرجحات است، «ودع الشاذ النادر».
بنابر اين كه ما مختارمان اين است كه مجرحات اولينش شهرت است، در اينجاشهرت فتوائى، مطابق طايفه اولى است.
بنابر اين چهارتا دليل براى تقويت قول مشهور پيدا كرديم:
دليل اول: چون در اينجا جمع دلالى است، و جمع دلالى به خاطر اين است كهطايفه دوم، ظهورى ندارد، و از باب عدم مصداق و كمبود مصداق است.
دليل دوم: استقراء نصابها و حدود شرعيه الهيه است، كه همه اينها وقتى به نصابمىرسد، نصاب را هم شامل مىشود و مازاد.
دليل سوم: مراجعه به حديث مرحوم مفيد است (رضوان خدا براو باد) كه پايه درصدر گذاشته شده است و ذيل عطف بر صدر است.
دليل چهارم: اين بود كه سلمنا جمع دلالى نداشته باشيم، سراغ مرجحات مىرويمو اولين مرجحات شهرت است «خذ بما اشتهر بين اصحابك و دع الشاذ النادر».
اگر بخواهيد اصل برائت هم عمل كنيد مطابق همين است، همه اينها از كار بيفتد،برويم سراغ اصول عمليه، اصول عمليه اصل برائت در اينجا را مىگويد: وقتى به ثلثرسيدى بيش از نصف مديون نيستيد. اقل و اكثر است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): مىگويند: استصحاب داريم، موضوع كه عوض شود،استصحاب جارى مىشود؟ مادون ثلث بود، حالا ثلث است، موضوع عوض شدهاست، جاى استصحاب نيست، در اين موضوع ثلث، احتمال مقوم بودن مىدهيم،اينجا جاى اين است كه بگوييم: ذمهاش مشغول به نصف ديه است، و زائد بر نصفديه ساقط نيست، اصل برائت از مازاد است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): اينجا جاى مفهوم و غايت نيست، به علت اينكه تصريحبه غايت شده است، آنجايى مفهوم است، كه تصريح نشده باشد، اينجا منطوق است،اين طرفش گفته شده، آن طرفش هم گفته شده است، «ما لميبلغ الثلث و اذا بلغ الثلث»،«ما لميزد على الثلث و اذا زاد عن الثلث» چون طرفين گفته شده لذا منطوق است، وداخل در بحث مفهوم نشديم.
(سؤال ... و پاسخ استاد): اينكه مىگويد: «لايساوى دين الله، لايساوى بالعقول»يعنى «بالعقول الظنية»، «السنة اذا قيست» يعنى قياسات ظنيه. اما «كلما حكم به الشرعحكم به العقل» يعنى حكم قطعى، و لذا مثال مىزنند به حسن احسان و قبح ظلم، كه ازاحكام قطعيه باشد، ظنيه نباشد.
و اما امر ثالث: مسأله خنثى.
مرحوم امام (قدس سره الشريف) در ذيل مسأله 27، درباره خنثى چنين داشتند:«و لايلحق به الخنثى المشكل» خنثاى مشكل ملحق به به مرأه نيست، اما ملحقنمىشود، و آيا ملحق به رجل مىشود يانه؟ اين را هم نگفته است، دارند ملحق به مرأهمىكنند. اما آيا ملحق به رجل است، يا بين الرجل و المرأة است كه يكى از اقوال ايناست؟ نداريم، عبارت ايشان از اين نظر ابهام دارد، نمىشود مطابق اين عبارت فتواداد. بله، نصف نيست، اما نصف نيست ملحق به رجل است، يا ربع است، بين نصف وكامل، گفتند: ربع است. معلوم نيست.
نظر مرحوم صاحب جواهر درباره خنثى
در باره اين سراغ اقوال اول برويم، و ببينيم چه فرمودندهاند.
درباره خنثى مرحوم صاحب جواهر جملهاى دارد، (جواهر ج 43 ص 33(: «ولاتلحق به الخنثى» عبارت تحريرير «يلحق» داشت، عبارت جواهر «تلحق» دارد، اما«تلحق» مناسبتر است چون خنثى را به حكم مؤنث مىگيرند و معمولاً براى آن ضميرمؤنث مىآورند.
«و لاتلحق به الخنثى المشكل فى ذلك» «فى ذلك» در چه؟ در تنصيف ديه،«للاصل و غيره» اصل عدم الحاق است، الحاق دليل مىخواهد، «و ان احتمل» اگر چهبعضيها احتمال دادهاند كه ملحق به خنثى شود. بعد مىگويد: «و ديتها ثلاثة ارباع» بإے؛للَّهللَّهظظاينكه مىگويد: «لاتلحق بالانثى» در عين حال «بالرجل» هم نمىگويد. نمىگويد بهرجل ملحق مىشود، مىگويد: «وديتها ثلاثة ارباع» سه چهارم است، تفاوت يكچهارم است، اگر مىخواهد رد كند، يك چهارم بايد رد كند، «وديتها ثلاثة ارباع الديةالرجل على ما صرح به بعضهم» معلوم مىشود خود صاحب جواهر هم به سه چهارممتمايل است، در واقع ديه مرد، يك ديه كامل است. و ديه زن نصف است، نصف بهاضافه يك، مساوى يك و نيم مىشود، بعد تقسيم به دو كنيد دو چهارم مىشود، اينكلام صاحب جواهر بود.
مرحوم كاشف اللثام هم در جلد دوم در صفحه 447 عبارت كوتاهى دارد، وكاملتر از كلام جواهر هست، مىفرمايد: «و لايقتل الرجل بالخنثى المشكل الاّ بعدبعد ردّ التفاوت» تفاوت چقدر است؟ «و هو ربع الدية» بايد يك چهارم ديه را بدهد، نهنصف، پس نه ملحق به أنثى شد، و نه ملحق به رجل شد، «فان ديتها ديه خنثى - نصفدية الرجل و نصف دية المرأة» نصف اين را به آن اضافه مىكنيم سه، چهارم مىشود،«و لا يقتل الخنثى بالمرأة» اين جواهر نداشت، اين هم قابل ملاحظه است، اگر خنثايىزنى را كشت، آيا اين خنثى را به خاطر اين زن مىكشند؟ نه، بايد يك چهارم بدهد،صاحبان دم زن اگر مىخواهند خنثى را قصاص كنند، بايد يك چهارم ديه به اوليائشبدهد، «و لا يقتل الخنثى بالمرأة الاّ بعد ربع الدية عليها» به صاحبان خنثى بايد ربع ديهرا بدهند و بعد ارباب دم زن خنثى را بكشند.
حالا اگر خنثايى، خنثايى را كشت، اين هم يك فرعى است كه در عبارت صاحبجواهر نبود، «و تقتل الخنثى المشكل بمثلهامن غير رد» بدون اينكه چيزى بدهند،چون اين سه چهارم است و آن هم سه چهارم است، مساوى با سه چهارم است.
يك كلام هم از اهل سنت نقل كنم ببينيم كه آنها چه مىگويند، جمع بندى اقوالكنيم و سراغ دليل برويم. ابن قدامه فقيه مشهور اهل سنّت، در كتاب المغنى، (جلدنهم، صفحه 669( عبارتش اين است: «و ان كان المقتول خنثى المشكلا ففيه نصف ديةذكر و نصف دية انثى» يعنى سه چهارم، «و هذا قول اصحاب الرأى» يعنى آنهايى كهسراغ رأى و قياس و مانند آن مىروند، آمدهاند بحث خنثاى اينجا را به بحث خنثاىارث مقايسه كردهاند.
«و قال الشافعى: الواجب دية انثى» شافعى گفته ملحق به انثى است، چرا؟ چونقدر مسلم است، «لانها اليقين» و يقين و قدر متيقن اين است، كه نصف ديه بدهيد،«فلا يجب الزائد لشّك» زائد بر اين لازم نيست، چرا؟ به خاطر اينكه شك داريم.
يك مقدمهاى به اين مسأله ذكر كنيم چون اين مسألهاى است كه جاى ديگر همگرفتار مسائل خنثى هستيم. مقدمه را مىگويم و شرع و ادله را ديگر نمىگويم، يكبحثى هست در بين فقهاء، كه آيا «خنثى فى الواقع و فى علم الله اما المذكر و اماالانثى؟» و يا خنثى نوع ثالث است يعنى بگوييم: انسان «على ثلاثة انوع: مذكر و مؤنثو خنثى»، نوع ثالث باشد. اگر نوع ثالث باشد، بايد احكام خاصه داشته باشد، اما نه، اگرفى الواقع حتى خنثى مشكل هم يا مؤنث است، يا مذكر است، بينا بين ندارد، اين يكبحث دامنه دارى است، كه در يك جاى مناسبى مداركش را مىگويم. مسلم است كهخنثى نوع ثالث نيست.
(سؤال ... و پاسخ استاد): بعضيها به آيه قرآن و به احاديث و به استقراء هم استدلالكردهاند. «ذكروا لمن يشاء ...»، يا مذكر است، «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى»،به اينها استدلال كردهاند به روايت استدلال كردهاند، به استقراء استدلال كردهاند، كه ماخنثى را نوع ثالث نمىدانيم، يا مذكر است يا مؤنث است، و لذا مشكل مىگويد، يعنىشناخته نيست، واقعيتى دارد، اما شناختنش مشكل است، خود تعبير به مشكل دركلمات فقهاء دليلى است براى اينكه در واقع يا مذكر است، يا مؤنث است.
البته خنثى غير مشكل از بحث خارج است، خنثى غير مشكل آنجايى كه جنبهمؤنث بودن غلبه دارد، يا جنبه مذكر بودن غلبه دارد، يا در ايام زمان ما هم اينخنثاهايى كه در قديم گاهى مشكل بوده الان آن را عمل جراحى مىكنند و از مشكلبودن در مىآيد، گاهى آنها در باطنشان اندام مؤنث است، گاهى در باطنشان اندام مذكراست، اينكه مىگويند جراحى كردند و فلان پسر دختر شد، فلان دختر پسر شد،دختر كه پسر نمىشود، پسر كه دختر نمىشود، اينها معمولاً خنثى هستند، و اينخنثى ها خنثاهاى ظاهراً مشكل است، اما در باطن يكى از اين دو نوعيت بوده است،و به واسطه جراحى كردن آن نوعيت واقعيّش را آشكار مىكنند، و آن نوعيت قلابيشرا با جراحى از بين مىبرند، و تعيين تكليف مىشود، اين مقدمه را داشته باشيد، تافردا ذو المقدمهاش را بگويم.
پايان
پرسش
1- مقدار ديه زن در اعضاء، در خصوص يك سوم ديه كامله مرد را بنويسيد؟
2- مقتضاى عمومات كتاب و سنت در ديه زن در اعضاء، در خصوص يك سوم را بيانكنيد؟
3- جمع دلالى بين احاديث طايفه اولى و طايفه ثانى را بيان كنيد؟
4- آيا «زاد على الثلث» در طايفه ثانيه، ثلث هم شامل مىشود؟ توضيع دهيد.
5- در صورتى كه صدر و ذيل حديث مفيد با هم تعارض كند، مرجح آن را بيان كند؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...