يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 43
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه چهل و سوم "
حديث اخلاقى
حديث اخلاقى امروز به مناسبت اينكه در آستانه ميلاد مبارك مولى الموحدينامير مؤمنان على (عليه السلام) قرار داريم، حديثى در فضيلت آن حضرت است. اينحديث را ابن اثير در باب «نظر» نقل كرده، ابن اثير صاحب آن كتاب لغت معروفاست كه احاديث در آن جمع شده است.
حديث اين است كه پيغمبر اكرم (ص) در باره على (عليه السلام) فرمود: «النظرالى وجه علىّ عبادة» بعد تفسير جالبى دارد در ذيل اين حديث، مىگويد: وقتى مردمچشمشان به على مىافتاد، مىگفتند: «لا اله الا الله ما أعلم هذا الرجل» يعنى لا اله الاالله مىگفتند به خاطر علم على. بعضى از مردم كه حضرت را مىديدند، مىگفتند: «لااله الا الله ما أشجع هذا الرجل» از روى تعجب و براى عظمت، كلمه توحيد رامىگفتند، بعد هم «ما أشجع هذا الرجل» چقدر مرد شجاعى است؟!! بعضى چشمشانبه على مىافتاد، مىگفتند: «لا اله الا الله ما أتقى هذا الرجل» چه مرد با تقوايى است وچه مرد با تقوايى است چه مرد شجاعى است؟! مىگويد: اين كه پيغمبر فرمود: «النظرالى وجه علىّ عبادة» بخاطر اين بود كه چشمشان كه مىافتاد به على به ياد خدايىمىافتادند كه چنين انسان و مخلوق با عظمتى را آفريده و كلمه لا اله الا الله را بر زبانجارى مىكردند. از شجاعت و علم و تقوا و زهدش به ياد خدا مىافتادند. اين تعبيرنشان مىدهد كه على (عليه السلام) چهره بسيار شناخته شده در ميان مردم از همانعصر و زمان پيغمبر اكرم بوده است و مردم از ديدن او به ياد خدا مىافتادند و به تعبيرديگر اگر بخواهيم ذكر كنيم، اين شعر هست كه مىگويد: «دل اگر خدا شناسى همه دررخ على بين به على شناختم به قسم خدا خدا را».
يكى از راههاى خداشناسى، شناخت ائمه است
يكى از راههاى شناسايى خدا آفرينش چنين بندگان كامل است، وقتى انسانانسانى را با اين عظمت و علم و قدرت و عدالت و شجاعت و زهد و تقوا مىبيند، پىمىبرد به عظمت خدايى كه آفريننده چنين مخلوقى است، چنين كسى آيتى از آياتبزرگ خداست، آيت عظماى خدا على بن ابى طالب است. از اثر پى به مؤثر مىبرد،تراوشات فكر على (عليه السلام) در نهج البلاغه و در اين خطبهها با آن همه عمقواقعا عمقى دارد. بعضى از خطبههاى نهج البلاغه كه ديگر ماوراى آن تصورنمىشود. چقدر بزرگ است خدايى كه چنين بندهاى را آفريده است با اين عظمتفكر و عمق روح و جان. بلكه مىشود گفت: انسان از ديدن على نبوت را هم مىتواندپى ببرد، آن توحيد و اين نبوت است. استاد انسان را از شاگرد مىشناسد. يكى از طرقشناخت پيغمبر غير از قرآن و غير از معجزات، تربيت شاگردى همچون على بن ابىطالب است. وقتى شاگرد اين است، پس ديگر استاد چيست؟ با اين عمق از نظر تفكربا اين بيان و شجاعت و با اين عدالت و با اين عظمت.
بنابر اين، اگر كسى ولايتش كامل شود، نبوتش كامل مىشود، ولايتش كامل شود،توحيدش هم كامل مىشود، اين ولايت دريچهاى است به سوى توحيد، دريچهاىاست به سوى نبوت، دريچهاى است به سوى معاد. انسان مىداند على (عليه السلام)بى حساب حرف نمىزند، وقتى مىگويد: اگر شب تا به صبح روى نوك خارها بسترمباشد و صبح دست و پاى من را در زنجير كنند، در كوچه و بازار بكشانند از اينخوشتر دارم كه روز قيامت وارد عرصه محشر كه مىشوم به من بگويند: يا على توظلم و ستم در باره كسى كردى، با تمام وجودش معاد را باور كرده است، آدمى همنيست كه بى حساب چيزى را باور كند. پس معلوم مىشود كه معادى هست، قيامتىهست. اگر ولايت به معناى حقيقى باشد، خلاصه نشود ولايت در اظهار علاقه ومحبت و دعاى توسل، آن را كه هر كسى مىتواند انجام بدهد، ولايت به معناىمعرفت و شناخت باشد، اگر اين كامل شود خيلى چيزها كامل مىشود، اخلاق انسانكامل مىشود تربيت انسان كامل مىشود، على الگوى زندگى انسان باشد، على اسوهما باشد، از تشيع نام تشيع را تنها نپذيرفته باشيم، از تشيع حقيقت معرفت على راداشته باشيم.
اين حديث را برايتان نقل كردهام كه مرحوم محدث قمى در سفينة البحار نقلمىكند كه على (عليه السلام) از در مسجد بيرون آمد -قريب به اين- ديد صداىكفشها پشت سرس مىآيد، ايستاد و ديد جمعيتى پشت سرش هستند، فرمود: «منأنتم»؟ چه كسانى هستيد و چه مىخواهيد؟ عرض كردند: «نحن شيعتك يا اميرالمؤمنين» ما شيعيان تو هستيم و عاشق هستيم و آمدهايم دنبال تو و كار خاصىنداريم، حضرت نگاهى به قيافهها كرد كه افرادى بودند كه تشيع را با لفظ شناختهبودند، فرمود: «ما لى لا أرى فيكم سيم الشيع» چرا قيافه شيعيان مرا نداريد؟ ادعاىتشيع مىكنيد و در حالى كه آثار تشيع در چهره شما نمايان نيست، عرض كردند: ياامير المؤمنين «و ما سيم الشيعة؟» نشانههاى شيعه چيست؟ چهره و قيافهشان چهرنگى است؟ فرمود: نگاه به چشمانشان كه مىكنى، آثار عبادت شب در چشمانشاننمايان مىشود. نگاه به لبانشان كه مىكنى، آثار ذكر خدا بر لبان آنها نقش بسته است.
به تازگى خبر علمى در دنيا منتشر شد كه خيلى جالب بود لااقل از نظر من، و آناين است كه خداوند پنجاه عضله در صورت انسان قرار داده است و پنج هزار حركتاينها مىتوانند انجام بدهند و اگر كسى دقيق باشد از قيافه يك انسان همه چيزش رامىتواند بفهمد. فكر، اخلاق، اراده، تصميم و شخصيتش، على (عليه السلام) نگاه بهاين قيافهها كرد و فرمود: قيافه شيعه من را نداريد، من به يك حديث كه مىرسممىگويم: روز قيامت هم كه ما برويم دست به دامن مولا بزنيم و بگوييم: «نحنشيعتك» و نگاه به قيافه ما كند، بگويد: «ما لى لا أرى فيكم سيم الشيع» آثار شيعيان مندر چهره شما نمايان نيست. تشيع بايد در خانههاى ما و در زن و بچهها و در بازار وادارات و حكومت و روزنامهها و وسايل ارتباط جمعى و تمام زندگى ما باشد، جشنتولد على (عليه السلام) را با ابهت و شكوه بگيريد، اما همه چيزمان منهاى على باشد،اينها فايده ندارد، اصلا جشن گرفتن يعنى تجديد مرور بر زندگى على (عليه السلام)و ولايتش، اينها همه بهانه است، به خصوص اينكه ميلاد على (عليه السلام) هم عملاآميخته شده است با مسئله اعتكاف، از جمله بركات جمهورى اسلامى زنده شدناعتكاف است، در يك مقياس وسيع قبل از انقلاب هم بود و خيلى محدود بود، ولى بهواسطه همان تشويقهايى كه شده، اعتكاف از محيط طلاب هم فراتر رفته است وبحمدالله در ميان دانشجويان و قشرهاى مختلف و پسران و دختران و مردان و زناندر شهرهاى مختلف اين سنت اسلامى زنده شده است. درست است كه اين ايام نيمهرجب يكى از ايام پرفضيلت اعتكاف است، ولى فراموش نكنيد كه مهمتر از نيمهرجب، ده روز آخر ماه رمضان است، اعتكاف مهم كه در احاديث و وسايل نگاه كنيد،احاديث زيادى در باره عشر آخر ماه رمضان در تمام سال هست، ولى در عشر آخر ماهمبارك رمضان مهمتر است، انصافا اعتكاف عبادت سازنده است، به انسان اجازهمىدهد كه چند روزى مطالعهاى در باره خودش كند. تمام برنامههايش خلاصهمىشود در مسجد و خانه خدا و ميهمان خدا و بنده خدا و عبادت خدا، مطالعهاى درحالاتش كند. ببيند كيست و از كجا آمده است و به كجا مىخواهد برود؟ صفات،اخلاق و نقطههاى ضعف و قوت خودش را بازشناسى كند، البته عدهاى اعتكافمىكنند و عدهاى هم نمىكنند و دلهايشان با آنهاست، به هر حال ما خوشحاليم ازتوسعه اين عبادت، اميدوارم ان شاء الله اينها سبب شود كه آقايانى هم اعتكافمىكنند، واقعا دعاى عمومى كنند، اوضاع جهان اسلام چه در اسلام و چه در خارجمشكلات فراوانى دارد، بلكه به بركت دعاهاى اين برادران، خدا عنايت و نظر لطفىبه همه ما بكند.
«قال رسول الله (ص): النظر الى وجه علىّ عبادة». آدرسش در نهايه ابن اثير درماده «نظر» چون لغت است، ظاهرا جلد هفتم صفحه 77.
بيان جواز و عدم جواز تلفيق
اما مسائلى كه باقى مانده در مسئله دوازده كه عرض كردم مسائل سادهاى است،يكى مسئله ده بود، در مسئله دهم از باب مقادير ديات بحث در اين بود كه آيا شخصجانى مىتواند به جاى اينكه صد تا شتر يا هزار گوسفند بدهد، تلفيق كند، نيمه از شترو نيمه از گاو و گوسفند، نيمى درهم و نيمى دينار، يا شش تا را با هم تلفيق كند،مىتواند يا نه؟ عرض كرديم اين بحث بنابر مذاق ما كه ما روى قيمتهاى رايج امروز ومعيار را هم ذهب مسكوك گرفتيم، اين بحث ديگر موضوعى ندارد، على المبنىالمختار.
اما بنابر مبناى قوم چرا، اينها مىتوانند بحث كنند كه آيا تلفيق جايز است يا نه؟چون قائل به شش اصل هستند، قائل به تخيير هستند، تخيير بين مجموع و مجموعاست يا تخيير بين اجزاء و اجزاء است؟ از بسيارى نقل شده است عدم جواز تلفيق،ولى مرحوم علامه در قواعد ترديد كرده است، گفته است كه ممكن است كه كسىقائل به تلفيق هم شود.
و لكن الانصاف اين است كه روى مبناى اصول شش گانه، تلفيق جايز نيست، دليلما هم ظاهر روايات است، ظاهر احاديث مىگويد: «مأة ابل، الف شاة» لنگههاى تخييرچيست؟ صد تا شتر و دويست تا گاو و هزار تا گوسفند و مجموع در مقابل مجموعاست، لنگههاى تخيير اين است. مثل اين است كه بگويند ركعت سوم و چهارم مخيرهستى بين سه تا تسبيحه يا حمد، شما نصف از حمد بخوانى و نصف از تسبيحه، آيامىشود؟ ظاهرش تخيير بين مجموع و مجموع است.
سؤال و پاسخ استاد: بله اگر يك اصل قائل شويم كه اين بحثها راه ندارد، تلفيق همندارد، ما بايد تمام شتر بدهيم، نشد بايد برويم روى قيمت و غايت چيزى كه مىشودبراى تلفيق گفت، دو دليل است و يكى اين است كه القاى خصوصيت كنيم، بگوييم:فرق بين صد شتر و هزار گوسفند يا پنجاه شتر و پانصد گوسفند، يقين داريم كه لافرق، القاى خصوصيت كنيم از تخيير كل به كل، بياييم به تخيير جزء. و ليكن اينادعاى قطع و يقين واقعا مشكل است، شما از كجا يقين داريد كه نيمى از اين با نيمى ازآن فرق نمىكند با كل اين و كل آن؟ شايد شارع مقدس نظر خاصى داشته است، چونتعبد است. اين يك راه.
راه دوم هم اين است كه بگوييم: تخيير در كل «يدل على التخيير فى الجزء»، كه اينرا بعضى گفتهاند. انصاف اين است كه اين هم ادعايى بى دليلى است، تخيير در كلكجايش دلالت دارد در تخيير در اجزاء؟ عرض كردم مثل تخيير بين تسبيحات ثلاثو حمد است، چه رقم مىتوانيم بگوييم: نيمى از آن و نيمى از اين؟ اين هم مثل هماناست.
فعلى هذا اگر قائل به اصول ششگانه باشيم، «لا يجوز التلفيق» مگر به رضاىطرفين. بله به رضاى طرفين باشد همه چيز را حل مىكند. اين مسئله دهم تمام شد.
سؤال و پاسخ استاد: شارع مىخواسته جبران كند، اما براى اين جبران، كيفيتخاصى قرار داده است، ما از اين كيفيت نمىتوانيم عدول كنيم، شما از اجناس ششگانه مىتوانيد برويد سراغ اجناس هشت گانه؟
ديه را مىتوان به قيمت انتقال داد
مسئله يازده: «الظاهر جواز النقل الى القيمة مع تراضيهما» تا به حال بحث انتقال بهقيمت به اين روشنى نبود، آيا اينها مىتوانند منتقل به قيمت شوند يا نمىتوانند؟ اگرطرفين راضى باشند چرا نتوانند؟ قبلا گفتيم: بدون رضايت انتقال به قيمت جايزنيست، تا يكى از اجناس شش گانه موجود است، مقدم است، اما اگر اجناس هست امامىگويند: نمىخواهيم گاو و گوسفند و شتر تهيه كنيم، پول بده. هم جانى راضى استو هم ارباب دم، با تراضى كه مشكلى نيست، اينها حق است، حكم نيست كه قابلتغيير نباشد، حق قابل تراضى و اسقاط است، همهاش را مىتواند ببخشد، نصف رامىتواند ببخشد و تبديل به قيمت كند، تبديل به برنج و گندم كند، تبديل به خانه كند وبه هر چيزى مىشود تراضى كرد، چرا؟ چون حق است، «كما انّ الظاهر جواز التلفيق»ظاهر اين است كه با تراضى جواز تلفيق هم هست، توضيح مىدهند و مىگويند: «بأنيؤدى نصف المقدر اصلا» نصف را از اصل بگيرد، گاو و گوسفند و شتر «و عن نصفهالاخر من المقدر الاخر قيمة عنه» يعنى پنجاه شتر، پانصد تا هم گوسفند به عنوانقيمت پنجاه تا شتر ديگر مىدهد. پس در واقع نصف را مثل اينكه قيمت داده و نصفرا اصل داده است، پنجاه تا اصل است و آن پانصد تا قيمت پنجاه تاى دوم است، «قيمةعنه لا اصلا» دومى به عنوان اصل نمىشود. چرا همه را اصل حساب نكنيم؟ چوننمىشود و اصل بايد يك شكل باشد، همهاش شتر است، همهاش گوسفند، نصفگوسفند و نصف شتر به عنوان اصل نمىشود و يكى بايد اصل باشد و دومى بايدقيمت باشد. اين متن بود. اين مسئله از مسائل واضح و روشنى است.
دليل مسئله اينكه مىتوان ديه را به قيمت انتقال داد
دليل اين مسئله خيلى روشن است، خيلى هم متعرض نشدهاند و آن اين است كهيا ما ديه را به عنوان بدل قصاص قبول كرديم كه حكم شارع قصاص بوده است، بعد باتوافق طرفين سراغ ديه رفتيم، اگر اين طور باشد، پايه توافق است، هر چه توافقكردند، همان است. حكم الهى قصاص بوده است يعنى قتل عمد بوده است، حالا اينهاتنزل كردهاند به ديه، به اين نحو كه صد تا شتر و نصف شتر و نصف گوسفند، نصفپول يا همهاش پول، هر چه تراضى كنند. پس اگر حكم شارع قصاص بوده و بعد باتوافق آمدهاند سراغ ديه، به هر نوع توافق كنند، همان است.
اما اگر حكم الهى ديه قتل عمد بوده است، جنينى را كشتهاند جنين قصاص ندارد،ولو قتل عمد باشد، ديه دارد، اين ديه يكى از اصول شش گانه به عقيده اين آقاياناست، باز هم روى مسلك ما اين بحثها هيچ جايى ندارد، اما به عقيده اين آقايان يكىاز اصول شش گانه است، ولى آيا صاحب حق با توافق طرفين نمىتواند به چيزديگرى مصالحه كند؟ مىتواند، كل صاحب حق مىتواند از حقش به هر نوع صرفنظر كند، با تبديل و بدون تبديل و يا قسمتى تبديل و يا تأخير، همه كار مىتواند بكند،دستش باز است. پس روى مبناى اول مسئله خيلى روشن است، روى مبناى دوم همحكم شارع ديه بوده است، تنزل از ديه به شكل يكى از اصول شش گانه به غير آن باتوافق طرفين مانعى ندارد.
سؤال و پاسخ استاد: من مىخواهم از حقم رد شوم، بگويم كه شش تا را با همتلفيق كن و به من بده، مصالحه مىتواند بكند با توافق طرفين، مىخواهد با سورهحمد و «قل هو الله» براى مرحوم والدش اين را مصالحه كند، مىتواند چون هر كارىكه بخواهد مىتواند بكند، صاحب حق مىتواند حقش را به هر چيزى تبديل كند باتوافق طرفين، وقتى هر دو راضى هستند كه ديگر دعوايى وجود ندارد.
اينكه تحرير الوسيله «الظاهر» مىگويند درست نيست
اما من سؤالى دارم از لحن عبارت تحرير الوسيله، چرا ايشان «الظاهر» مىگويند؟ظاهر براى جاهايى است كه ترديدى در مسئله هست، اما در اين مسئله اصلا هيچترديدى وجود ندارد، كسى مىخواهد حقش را مصالحه كند، عفو كند، بگذرد ونگذرد در هر دو جا مىگويند: «الظاهر جواز النقل الى القيمة مع التراضى» ظاهر ندارد،بلكه يقينا «يجوز»، دومىاش هم يقينا «يجوز التلفيق مع التراضى»، روى مبناىمشهور اين يقينى است، روى مبناى ما كه اصلا جايى براى اين بحث نيست، از اولهمان پول رايج روز است، روى مبناى ما ديگر ظاهرى نيست و قطعى است و مسلماست و برو برگرد هم ندارد.
سؤال: چرا نمىتواند نصف از اين و نصف از آن را به عنوان اصل بدهد؟
پاسخ استاد: شما كه نمىتوانى كه حكم خدا را عوض كنى، شما مىتوانى از حقتبگذرى، حكم خدا اين است كه اصل يكى است، تلفيق اصل نيست، شما نمىتوانىبگويى كه من مىخواهم اصل را تلفيق كنم، شما حق دارى كه يا اين اصل را بگيرى ويا آن و آن ديگرى، حكم الهى اصل يك مجموعه است، با ميل جنابعالى حكم الهىتبديل به تلفيق نمىشود، اما مىتوانى حق الهىات را مصالحه كنى و بگويى: نصفاين اصل را مىگيرم و نصف ديگرش را مصالحه مىكنم به آن يكى. پس آن قيمتاًمىشود لا اصلا، اصل يك مجموعه بيشتر نيست.
ديه قتل عمد بر عهده جانى است نه عاقله
اما مسئله دوازدهم: اين مسئله در باره مطلبى است كه آن هم از نظر ما واضح استو اجماع شيعه و سنى بر آن است و آن اين است كه ديه قتل عمد بر عهده خود جانىاست، نه عاقله، «هذه الدية على الجانى لا العاقلة» اين ديه قتل عمد حالا اگر بالاصالهباشد يا به توافق طرفين باشد، اين «على الجانى» است «لا العاقلة، و لا على بيت المال»،خون مسلمان نبايد از بين برود، مسئولش يكى از اين سه تاست، يا خود جانى است،يا عاقله و يا بيت المال.
بعضى از جاها مىبينيم كه براى بيت المال است، يك نفر زير دست و پا اينجا كشتهشد و جمعيت هجوم آوردند و بيرون ريختند و معلوم نيست قاتلش كيست، جمعيتهم يك گروه عظيم چند هزار نفرى است، اينجا بيت المال بايد پول خون او را در بابدم بدهد.
بعضى از جاها هم عاقله است، بعضى از جاها براى جانى است و اين جا جانىاست. اين ديه فرق نمىكند كه آيا ديه تصالح باشد يا ديه بالاصل باشد. گاهى گفتيمتصالح است و جاى قصاص است، گاهى هم شارع مقدس از اصل ديه جنين را گفتهقتل عمدش هم ديه است.
«سواء تصالحا على الدية» يعنى حكم اولى قصاص بوده است و اينها تصالح بر ديهكردهاند «و تراضيا بها» حكم اولى قصاص بوده و اينها راضى شدند به ديه، «أو وجبتابتداءاً» از اول و ابتداء ديه قتل عمد بوده است. يك مثال هم مىزنند ما مثالهاى متعددزديم و ايشان اولين مثال است كه مىزنند در اين مسئله «كما فى قتل الوالد ولده»پدرى فرزندش را كشته است و بايد ديه بدهد «و نحوه مما تعيّنت الدية» يعنى مانندقتل والد به ولد جاهايى كه ديه متعين است و قصاص نيست، من اقوال اين مسئله رابگويم كه بقيهاش مىماند.
اقوال مسئله
اين مسئله مشهور و معروف است. صاحب رياض مىگويد: «لا خلاف أجده» ديهبر جانى است، احدى نگفته كه بر عاقله هست «و به صرح جماعة» يعنى به اين «لاخلاف» جماعتى تصريح كردهاند كه مسئله اختلافى نيست.
مرحوم شيخ هم در كتاب خلاف كتاب ديات مسئله 84 مىگويد: «لا خلاف» واجماع الفرقه را ادعا مىكند. لا خلاف در اينكه ديه بر جانى است و بعد هم مىگويد:«و دليلنا اجماع الفرقة».
اگر اقوال عامه و اهل سنت را هم بخواهيد، ابن قدامه در كتاب مغنى در جلد 9صفحه 488 مىگويد: «أجمع اهل العلم على أنّ دية العمد تجب فى مال القاتل لاتحمله العاقلة» دو دليل اين مسئله دارد كه يكى اصل است و اصل را بگوييم كه معطلىندارد و يكى اخبار است يك خورده مفصل است.
امضاء شارع بر اينكه ديه از مال جانى است
اصل در اينجا اين است كه ديه بر جانى باشد، در تمام ديات، ديه بر جانى است،چرا؟ اين چه اصلى است؟ اين قاعده عقلايى است كه شرع هم امضاء كرده است، هركسى مسئول كار خويش است، عواقب كار هر كسى بر دوش خودش است، دليلىندارد كه كسان ديگر مسئول كار من باشند. هيچ كس مسئول عمل كسى نيست، قاعدهاتلاف هم قاعده عقلايى است، منحصر به مال نيست، من اتلف مال الغير» فقط نيست،«اتلف انساناً» هم ضامن است.
بنابر اين، قاعدهاى داريم كه عقلايى است كه از ناحيه شرع مقدس اسلام هم امضاءشده است كه هر كسى مسئول اعمال خويش است. بنابر اين، قتل عمد مسئوليتش بهگردن قاتل است و دليلى ندارد كه ديگران مسئول او بوده باشند.
پايان
پرسش
1 - به نظر ما تلفيق در ديه چرا جايز نيست؟
2 - در چه صورتى مىتوان ديه را به قيمت انتقال داد؟
3 - مواردى كه ديه از بيت المال و مال جانى و عاقله است را بگوييد.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...