يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 41
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه چهل و يكم "
مسئله هفتم از مسائل مقادير ديات قتل عمد
بحث در اين بود كه ديه قتل عمد آنجائى كه تبديل به ديه مىشود، بايد در يك سالپرداخته شود، ولى در اين مسئله اختلاف نظر بود بين فقهاء. فقهاء ما مشهور ومعروفشان مدت را يك سال مىدانستند، ولى شيخ طوسى در كتاب خلاف قائل بودكه مدت ندارد، ديه قتل عمد فورى است و بايد فوراً اداء شود. از علماء اهل سنت همدو قول نقل كردند: يكى قول مالك و شافعى است كه قائل به فوريت هستند، شافعىرا شيخ در خلاف نقل مىكند در مسئله 4 باب ديات و مالك را ابن قدامه در كتابمغنى نقل مىكند كه اينها قائل به فوريت هستند. ولى از ابوحنيفه نقل شده كه مدت آنسه سال است و در مدت سه سال بايد پرداخت شود و به اين ترتيب مسئله سه قولىمىشود.
طريقه ادعاى اجماع شيخ طوسى در خلاف در اين مسئله
امّا چيزى كه ديروز اشارهاى به آن كرديم و ماند، اين بود كه مرحوم شيخ طوسى درخلاف، چطور ادعاى اجماع مىكند در اين مسئله، مىگويد: فوريت اجماعى است،«دليلنا اجماع الفرقة»، در حالى كه اجماع يا شهرت بر خلاف است، اجماع بر يك سالاست، ايشان چطور ادعاى اجماع بر فوريت مىكند؟ و همين است كه مرحوم شيخانصارى ايشان را وادار كرده كه اظهار بى اعتمادى به اجماعات منقوله كند، تعبيرى درفرائد داريم كه بعضى از اجماعات منقوله، اجماع بر قاعده است، يعنى چه اجماع برقاعده؟ يعنى قاعده كلى به صورت كبرى اجماعى بوده است، شخصى مدعى اجماعدر مسئله خاص، آن قاعده كلى را تطبيق كرده است بر مورد جزئى و روى جزئىادعاى اجماع مىكند، براى اينكه در يك مسئله جزئى ادعاى اجماع شود، يك صغرىمىخواهد و يك كبرى، كبرى اجماعى بوده است، ولى صغرى استنباطى خود اينشخص بوده است، بعد اجماع در نتيجه ادعا مىكند، اتفاقاً ما نحن فيه همين است،الان من پيادهاش كنم در مثال، مرحوم شيخ طوسى مىگويد كه «الامر عندنا علىالفور»، در ذيل همين مسئله است عبارتش اين است كه مىفرمايد: «قد ثبت وجوبهاعليه»، اين ذيل مسئله چهار خلاف است، ضمير «وجوبها» به ديه بر مىگردد، «والوجوب عندنا على الفور و التأجيل» تأجيل يعنى تأخير يعنى اجل داشتن، «و التأجيليحتاج الى دليل شرعى»، ايشان يك كبراى كلى درست كرده است «الأمر على الفورعندنا»، اين كبرى و امّا در ما نحن فيه در باب ديه، امر دارد، اين هم صغرى. پس مانحن فيه امر دارد «و كل امر يدل على الفور»، بنابر اين، مسئله ما فورى است و فورىاجماعى است، در حالى كه اجماع بر مسئله ما نبوده است، اجماع بر فوريت دلالتامر بوده است، از اجماع بر قاعده، ادعاى اجماع بر مصداق جزئيه كرده، به واسطهضميمه كردن صغراى استنباطى خودش. ظاهراً منشأ خيلى از ادعاهاى اجماعاتمنقوله كه مىبينيم كه بر خلاف مسئله مشهور است، يا اختلافى است، همين مسئلهاجماع بر قاعده است و تازه اين قاعده هم اجماعى نيست، دلالت امر على الفوراجماعى است؟ نه. بعضى قائل به فور هستند و بعضى قائل به تراخى هستند، ولى ماقائل به فور هستيم مثل شيخ طوسى ما هم مىگوييم فورى است.
دليل بر اينكه قائل به فور هستيم
دليل اين است كه امر دعوت مىكند به كارى، بعث مىكند، لازمه بعث انبعاثاست، حالا بعث كنيم، انبعاث آن فردا باشد، ما مىگوئيم كه امر به صورت انشاء لفظىمثل هُل دادن عملى است، وقتى كسى ديگرى را هل مىدهد به سوى در، يعنى حالابيرون برو يا فردا؟ هل مىدهد يعنى برو، يعنى الان برو؟ «أخرج» هم مثل هل دادناست، كما اينكه با دست هل مىدهد، «اخرج» هم با انشاء لفظى هل مىدهد، وقتى كهگفت برو، يعنى برو، نه اينكه فردا برو، ظاهر امر بعث است، انشاء لفظى به بعث است،مثل بعث خارجى است و بعث لازمهاش انبعاث است، فوريت در طبيعت امر افتادهاست و تراخى دليل مىخواهد.
بنابر اين، مىتوانيم اصل در مسئله ديه را فور قرار بدهيم، بگوئيم كه ديه واجباست، اصل در وجوب هم فوريت دارد، بنابر اين، ديه مانند ساير واجبات بايد فوراًپرداخته شود، اين قاعده است.
حالا ببينيم كه حديثى بر ضد اين قاعده داريم، مىگوئيم و استثناء مىشود، اگرحديث اجازه تراخى يكسال داد، مىگوئيم كه قاعده امر كلى است، قابل استثناء استبه وسيله نصوص خاصه. پس ما حرف شيخ طوسى را در مورد اينكه ديه واجب است«و كل واجب فورىّ» به عنوان يك قاعده در اين مسئله پذيرفتيم، ولى بحث در ايناست كه آيا دليلى بر قول مشهورى داريم كه مىگويد كه يكسال مهلت دارد يانه؟
دليل قول مشهور مبنى بر اينكه يك سال مهلت دارد
عمده دليل مشهور صحيحه ابو ولاّد است، حديث 1 از باب 4، باب 4 يك حديثهم بيشتر ندارد، از ابواب ديات نفس، سند حديث را ببينيد صاحب جواهر مىگويد:«صحيحة أبى ولاّد و حسنه»، يعنى دو طريق براى حديث قائل است، يك طريقشصحيح است و يك طريق آن حسنه است، چرا اين را مىگويد؟ روى وسائل جواباين چرا را مىخواهم روشن كنم كه اگر جواهر را ديديد كه صحيحه و حسنه بود،تناقض نيست، و جواهر درست مىگويد، بر روى مبناى خودش مىگويد. «محمد بنيعقوب، عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد» دوباره مىگويد: «و عن على بنابراهيم» دو باره بر مىگردد از اول سند، يعنى «محمد بن يعقوب، عن على بنابراهيم»، كه استادش بوده است، «عن أبيه عن ابراهيم بن هاشم -توى سند دوم ابراهيمبن هاشم است- جميعاً عن ابن محبوب»، هر دو سند مىرسد به ابن محبوب كه ازاصحاب اجماع است و از ثقات و افراد جليل القدر، «عن أبى ولاد»، ابى ولاد ثقه استكه صاحب صحيحه معروف در باب بيع است كه احكام زيادى از صحيحه ابى ولاداستفاده مىشود در بيع استفاده مىشود، «عن أبى عبدالله (عليه السلام)».
طريق اول كه محمد بن يعقوب بود، محمد بن يحيى بود ظاهراً محمد بن يحيىعطار است، «عن أحمد بن محمد» كه احمد بن محمد عيسى است ظاهراً، اين سندبعدش هم ابن محبوب و ابن ابى ولاد است كه اينها ثقات هستند. اين پنج نفر كلينى ومحمد بن يحيى، أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، و عن أبى ولاد، اين پنج واسطهمىخورد يا برسد به امام صادق (ع) همه ثقه هستند.
بيان طريق دوم سند حديث اول
امّا طريق دوم ابراهيم بن هاشم كه پدر على بن ابراهيم در آن است، بعضى در بارهابراهيم بن هاشم با اينكه قبول دارند كه جليل القدر است، ثقهاش نمىشمارند، چونكلمه «ثقة» در كتب رجال در بارهاش نيامده است، فضائلى درباره ابراهيم بن هاشمذكر شده است كه ما فوق وثاقت است، امّا چون جمود بر كلمه «ثقة» بوده است،بعضى او را حسنه دانستهاند و صاحب جواهر هم روايات ابراهيم بن هاشم در آنباشد، حسنه مىداند. و لذا مىگويد: «صحيحة ابى ولاد و حسنته» دو طريق است يكطريق آن ابراهيم بن هاشم هست. ولى ما معتقد هستيم كه در علم رجال نبايد پاى بندبه كلمه «ثقة» باشيم، اگر مدائحى در باره كسى ذكر شده است كه به دلالت التزامىوثاقت آن را ثابت مىكند، كافى است كه ما اين را ثقه بدانيم و حديثش را حديثصحيح بشماريم. ابراهيم بن هاشم پدر على بن ابراهيم هم از اينهاست كه فضائلى درباره آن ذكر شده است كه ما فوق وثاقت است، به دلالت التزامى دليل بر ثقه بودناوست. بنابر اين، هر دو طريق از نظر ما صحيح است، اين سند حديث.
سؤال و پاسخ استاد: هر دو طريق نفر آخر آن ابى ولاد است، پس چرا مىگويديكى صحيحه است و يكى حسنه است؟ يك راوى كه بيشتر ندارد، اگر دو حديثبود، مىگفتيم كه يك حديث آن ابو ولاد ثقه است و يك حديث آن غير ثقه است. يكراوى داريم، يك حديث داريم، طريق قبل از ابى ولاد متعدد است، از ابن محبوب بهبعد يكى است. بنابر اين، دليل همان ابراهيم بن هاشم است به طور قطع كه صاحبجواهر جاهاى ديگر جواهر هم ديديم، احاديث ابراهيم بن هاشم در آن هست، ايشانبه صورت حسنه يا احتمال حسنه يا به طور قطع حسنه تعبير مىكنند. به هر حال اينسند از نظر ما صحيح است، ابو ولادى كه ابن محبوب از آن نقل مىكند ثقه است، «عنابى عبدالله (عليه السلام) قال: كان علىّ يقول: تستأدى» اداء كرده مىشود، «تستأدىدية الخطأ فى ثلاث سنين»، قتل خطا ديهاش سه ساله است «و تستأدى دية العمد فىسنة» ظاهرش «سنة واحدة» است، خوب روايت ظهورش قوى است، سند قوىاست، عمل مشهور بر آن است، ناچار هستيم كه قاعده فوريت امر در وجوب را دراينجا رها كنيم به خاطر نص خاصى كه در مسئله واقع شده است، پس حق همان استكه مشهور گفتهاند كه در يك سال بايد بپردازند.
اينجا چهار پنج نكته است كه بعضى از آنها را تحرير الوسيله دارد و بعضى را ندارد،در ذيل اين مسئله بايد عرض كنم.
(س:...) (پاسخ استاد:) احتياج به فتواى مشهور نداريم، مؤيد مىشود، حديثصحيح است و دلالتش هم واضح است، بايد به آن فتوا داد، مشهور هم عمل كردهاند،چه بهتر.
ظاهر صحيحه ابى ولاد اين است كه در يك سال مىتواند اقساط بپردازد
امّا نكته اول اين است كه آيا در اين يك سال بايد يك جا بدهد يا مىتواند اقساطبدهد؟ هر ماهى يك قسط آن را بدهد، آيا مىشود يا ولىّ دم مىتواند بگويد: برو ويك جا بياور؟ ظاهر اطلاق صحيحه ابى ولاد چيست؟ اين است كه در يك سال بدهد،يكسال بدهد كه ندارد كه يك جا بدهد و يا خورده خورده بدهد، ظاهرش اعم از يكجا يا اقساطاً، دارد: «تستأدى فى سنة واحدة»، در طول يك سال بايد بدهد، اعم ازاينكه يك جا بدهد يا اقساطى بدهد، اگر ولىّ دم بگويد: اقساطى نمىگيرم، گوش بهحرف ولىّ دم نمىدهد، تخيير دارد به هر نحوى كه مىخواهد بدهد.
گاهى دواعى بر تأخير است
نكته دوم كه در تحرير هست اين است كه آيا ولىّ دم مىتواند امتناع كند،مىخواهد فوراً بدهد، مىگويد حالا دست نگهدار من مىگيرم، يا بعد از شش ماهمىخواهد بدهد، مگر كسى از اين اسكناس بدش مىآيد، گاهى بله ناامنى است، الاناگر اينها را بگيرد، امنيتى نيست، مىگويد بگذاريد سر سال ان شاء الله امنيت كاملىشود، مخصوصاً اينكه اگر ابل و گوسفند بگيرد نگهدارى اينها ممكن است كه شرايطناامنى باشد يا مشكل ديگرى باشد، اگر فوراً ديه بگيرد به آبروى او بر مىخورد،مىگويند: ببينيد كه چه كسانى هستند؟ ديروز پدرشان را كشتند و امروز هم اسكناسگرفتند، عجب آدمهايى هستند، مىگويد: بگذار آبها از آسياب بريزد، مردم كشتن پدررا فراموش كنند، ان شاء الله عجله نكن سر سال از شما مىگيريم، گاهى دواعى برتأخير است و اين دواعى ممكن است زياد باشد، ولىّ دم مىگويد كه نمىخواهم وجانى مىگويد كه مىخواهم بدهم، خودم را از دين خلاص كنم، چون ممكن است كهتوى دست من نفله شود، در اينجا حق با كدام است؟ حق با جانى است، كسىمىخواهد اداء دين كند، طلبكار نمىتواند بگويد كه نمىگيرم، بنده مىخواهم كه اداءدين كنم، نمىگيرى مىگذارم در خودت و مىروم. مىسپارم دست حاكم شرع،مىسپارم دست امين يا بگير، مثل همينهائى كه مال الاجارهها را نمىگيرند به دلايلىو مىروند توى صندوق ثبت در آنجا توديع مىكنند به خاطر همين است كه بدهكارمىتواند بدهى خودش را بدهد، اگر طلبكار نگرفت مىدهد به دست نماينده حاكمشرع و صندوق ثبت در آنجا توديع مىكند و مال الاجاره را مىپردازد كه فردا برايشاجرائيه صادر نكند، هر بدهكارى حق دارد بدهى مطالب را در هر زمانى بپردازد وطلبكار حق امتناع ندارد و اگر امتناع كند، به نحوى مىتواند آن را به او برساند، ولواينكه به حساب بانكش بريزد.
پس تا به اينجا معلوم شد كه حق با آن جانى است كه در هر زمانى كه بخواهدمىتواند بدهى خودش را ولو توى حساب بانكى او بگذارد كه در واقع «جعلها تحتيده»، چه راضى باشد و چه ناراضى، يا «تحت يد الحاكم الشرعى» و امثالذلك.
بيان مبدأ سنه
امّا سوم: مبداء سنه كى است، مبدأ سنه چه موقع هست؟ آيا از زمان جنايت است؟از چه موقع بايد حساب كنيم؟ از حين حكم حاكم شرع، وقتى كه دادگاهى شد و حكمصادر شد، آن وقت است كه مبدأ سنه چه موقع است؟
در تحرير اشاره به اين مسئله نكردهاند، من در جواهر هم گشتم و نديدم و كلماتديگر هم كمتر متعرض شدهاند، در اينجا بايد تفصيلى قائل شويم، اگر ديه قتل عمدىاست كه حكم آن قصاص بوده است و با تراضى رفتيم سراغ ديه، «من حين التراضى»است. اگر قتل عمدى كه حكمش قصاص بوده است، انتقال به ديه به واسطه رضايتطرفين است، از حين تراضى است، ولو اين است كه بعد از شش ماه، يك سال، اينهاتراضى پيدا كردهاند، حالا ديه واجب شده است، تا به حال قصاص بوده است، حالا كهديه واجب شد، مبدأ سنه حالا مىشود.
امّا اگر قتل عمدهائى باشد كه به حكم شرع در آنجا ديه است، مثل قتل والد نسبتبه ولد و قتل جنين، والد اگر ولد خودش را بكشد ديه دارد و قصاص ندارد، جنين راهم اگر بكشند، جنين قصاص ندارد، ديه دارد، ولو اينكه قتل عمد باشد. در هرمرحلهاى كه مىخواهد باشد. در اينجا از حين جنايت است، از آن موقعى كه جنايتامر ديه، مبدأ سنه همان وقت مىشود.
پس مبدأ سنه در آنجائى كه با تراضى منتقل به ديه مىشويم، از حين تراضى استو در جائى كه به حكم شرع، ديه قتل عمد از همان اول جنايت است، مبدأ سنه من حينالجناية است، از آن زمان است.
حالا سئوالى ممكن است كه در اينجا بكنيد كه اگر براى اثبات اينكه او قاتل است،چند سال توى دادگاه دويديم، حالا ثابت كرديم كه او قاتل جنين است، آيا بايد از حينجنايت باشد يا از حكم حاكم؟ اگر بگوئيم كه از حين جنايت است كه دو سال و يا سهسال گذشت.
(س:...) (پاسخ استاد:) در جائى كه به حكم شرع است، كسى لگد زده است بهشكم زنى و جنينش را كشته است يا كسى زنش را كشت و جنينش هم كشته شد با آنزن.
(س:...) (پاسخ استاد:) حكم واقعى اين شخص فى علم الله مخاطب به خاطب «ادّالدية» بوده است يا نه؟ خودش بازى در آورد و گردن كلفتى كرد و نداد به حاكم شرع وحاكم شرع بعد از دو سال ثابت كرد، تقصير خودش است، مىخواست كه ديه رابدهد، مأمور به ديه بود، بعد زد زيرش، تو مأمور بودى كه ديه را بدهى، در ظرف يكسال، زدى زيرش و توى دو سه سال طول كشيد و در دادگاه بازى در آوردى و حالاثابت شد. خودت مقصر هستى، بايد فورى بده؟
(س:...) (پاسخ استاد:) كسى بدهكار است، زد زير بدهى و حاشا كرد، من يك مثالديگر بزنم، كسى بدهى داشت و وامى از كسى گرفته بود، يك ساله، زد زيرش و حاشاكرد، دو سال توى دادگاهها دويدند و حالا حكم صادر شد، حالا مىگويد كه بايد يكسال ديگر مهلت بدهد؟ خوب يكسال گذشت، هيچ فرقى ندارد، خودش مقصراست، حكم الهى را زير پا گذاشته است، مىخواسته است كه مال مردم را بخورد،بدهى يك ساله بوده است نداده و بايد فورا مىداده.
اين نكته هم روشن شد كه مبدأ سنه «من حين الجناية» است در آنجائى كه حكمشرع ديه است و «من حين التراضى» است، در آنجايى كه به حكم تراضى منتقل به ديهمىشود و اگر در دادگاه كشمكش واقع شود، ظاهراً كشمكش دادگاه مشكلى را حلنمىكند، او بايد سر وقتش ديهاش را مىداده است، يعنى دادگاه ثابت مىكند كه اينجنايتى است كه دو سال قبل واقع شده است و وقتش هم گذشته است، حكم دادگاهكاشف است، نه اين كه از حالا قتلى واقع مىشود، دادگاه مىگويد كه دو سال قبل قتلواقع شده است.
معيار در پرداخت دين زمان تراضى است
نكته چهارم: اگر قيمت ذهب -روى مبناى ما گفتيم كه قيمت ذهب بايد داد- وقيمت ذهب هم اصل است، مبناى بعضى گفتهاند كه قيمت ابل، اگر قيمت متفاوتشد، قسط اول را داد، آن وقتى كه ذهب فلان قيمت بود، قسط پنجم و ششم ارزانترشد، قسط آخر گرانتر شد، آيا معيار موقع تراضى يا موقع جنايت است يا معيار زمانالاداء است؟ به تعبير ديگر، زمان مديون شدن معيار است يا زمان اداء دين معياراست؟ ممكن است كسى بگويد: معيار همان زمان تراضى و زمان جنايت است، بنابرآن جائى كه حكم شرع است، چرا معيار زمان تراضى است؟ براى اينكه در زمانتراضى گفت: من اقساط كردم حق قصاصم را به اين ديه در ذمه تو، يك معاملهاىمىشود، حق القصاص ساقط مىشود، ديه مىآيد به ذمه او، ديه كه آمد به ذمه،معاملهاى كه بر مجهول نكردند، معامله بر معلوم كردهاند، گفتهاند كه اين ديه در مقابلاسقاط حق قصاص به ذمه تو مىآيد، بنابر اين، در آن موقع به ذمه اين آقا آمد كه دهميليون بدهد، حالا قيمت ذهب بالا برود يا پايين برود، مىخواهد كه ده ميليون رااقساط بدهد، ده ميليون همان ده ميليون موقع معامله است.
(س:...) (پاسخ استاد:) اگر ما طلا را اصل گرفتيم و اجازه داديم كه كسى طلا بدهد،طلا بدهد، ابل بدهد، ولى روى مبناى ما بايد روى نقود رائج برود، در آن موقعمعاوضه شد اسقاط حق قصاص به ده ميليون. حالا قيمت طلا بالا برود و پايين برود مامعاملهاى كرديم كه معامله تمام شده است، روز به روز كه نمىخواهيم معامله كنيم كهبه قيمت امروز معامله كنيم، ما آن روز به قيمت آن روز معامله كرديم، گفتيم كه حققصاص است، مثل اين است كه در آن روز اگر مىگفت: من كار به ديه ندارد، من درمقابل صد ميليون، پنجاه ميليون در اينجا قاتلى بوده است و كسى را كشته بود وكسانش هم گردن كلفت بوده است، آمده بودند پاى دار هم كه مىخواستند دار بزنند،گفتند كه پنجاه، شصت ميليون مىدهيم، اين مىخواهد معامله كند كه كسان مقتول همغيرت كردند و راضى نشدند و آن شخص شرور اعدام شد. به هر چه كه تراضىكردند، در موقع اسقاط همان است، به اندازه ديه يا كمتر يا بيشتر، اين رفت به ذمهشخص جانى و بايد به اقساط تا يك سال بپردازد، قيمت بالا برود، پايين برود، اينمعاملهاى است انجام شده.
و هكذا در آنجائى كه به حكم شارع است، شارع گفته است كه بايد ديه بدهى، يعنىذمه اين شخص مديون شد به ده ميليون. بله اگر ابل بود، ذمه به ابل است، اگر ذهببود، ذمه به ذهب تعلق مىگيرد. ما كه گفتيم نقود آنچه كه در دسترس مردم است، ذمهبه اسكناس مشغول شد همان لحظه، حالا بالا برود، پايين برود، ذهب، ابل كم شود،زياد شود، تغييرى در اشتغال ذمهاى كه اينها داشتند، ندارد.
اگر تراضى به قصاص كردند ديگر نمىتوانند برگردند
پنجم اين است كه اگر تراضى در مورد قصاص شد، كه ما قصاص نمىكنيم و اينپول را مىگيريم، بعد مردم رفتند و وسوسه كردند در اولياء دم كه عجب آدمهائىهستيد كه پدرتان را فروختيد به پول، خجالت نمىكشيد، ديشب پدرتان را در خوابديدم كه داشت لعنتتان مىكرد، وسوسههاى مردم موجب شد كه اينها دبّه در آوردند،مىگويند كه راضى نيستيم، مىتوانند برگردند يا نمىتوانند؟ نمىتوانند، چون حق كهساقط شد ديگر برنمىگردد، حق قصاصى داشتند، «سقط»، شما يك چيزى از منطلبكار بودى و ابراء كردى، نمىتوانى برگردانى، حق ساقط شده است، حق ساقطشده عامل مىخواهد كه برگردد، چطور مىخواهد كه برگردد؟ هر چه كه مىخواهدبشود، شما آن روز عاقل بودى، بالغ بودى، حق قصاص را انداختى در مقابل ديه،كمتر از ديه يا بيشتر از ديه تراضى كردى، حق كه ساقط شد ديگر برنمىگردد، جنايتجديدى كه واقع نشده است كه شما حق قصاص پيدا كنى، به خصوص اينكه معوّضهم هست، بلا عوض هم اگر بود، برنمىگشت، اولياء دم اگر عفو كردند، نمىتوانندبرگردند، حق برنمىگردد. اينجا كه معوض هم هست، مع العوض حقتان را ساقطكرديد، ديگر چرا دبّه در آورديد؟ مىخواستيد در روز اول چشم و گوشهاى خودتانرا باز كنيد.
پايان
پرسش
1- مدت پرداخت ديه قتل عمد بنابر نظر شيخ طوسى چقدر است؟
2- آيا ولّى دم مىتواند در خلال سال از گرفتن ديه خوددارى كند؟
3- اگر تراضى به قصاص كردند، آيا مىتوان رجوع كرد به ديه؟ چرا؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...